استادحدائق روز یکشنبه 27 اسفند ماه 1402 مصادف با ششمین روز از ماه مبارک رمضان در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث عوامل رحمت از نگاه قرآن پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله الحکيم فی کتابه الکريم: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً»[1].
صدق الله العلی العظيم
مسألهای را يکی از عزيزان سؤال کردند نسبت به شخص مسافر برای اينکه نماز او و روزه او آسيب نبيند قطعاً بايد قصد ده روز اقامت در آن مکانی که میرود را داشته باشد ده روز کامل، نه نُه روز و ده شب، ده شب و نه روز، ده شب ليلاً و نهاراً و لو تلفيقی، من از امروز ظهر که رفتم تا ظهر روز يازدهم بشود ده روز کامل و ده شب کامل قصد اقامت در آن شهر يا منطقهای که بناست بمانم، حالا اگر از اول میدانم که ده روز نمیخواهم بمانم خودم را نبايد فريب بدهم اين قصد نيست خدا اينجاست: «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد»[2]خدا اينجاست افکار را خدا میداند ما انصافاً قصد ده روز ماندن را داشته باشيم حالا ايشان گفت که نه من میدانم روز ششم يکجای ديگر میخواهم بروم گفتم شما نمیتوانی قصد کنی، گفت میروم و بر میگردم تا ده روز آنجا هستيم، گفتم ديگر ده روز شما آسيب ديد، ده روز پيوسته، حالا يک سؤال ديگر من اينجا محضر عزيزان عرض کنم بنده رفتم قصد ده روز کردم در اثناء اقامت کاری پيش آمد که از قصدم برگشتم، رفتم ده روز میخواهم مشهد باشم روز سوم به من تماس گرفتند که آقا دو روز ديگر شما قطعاً بايد بيايي شيراز، تکليف اين دو روز باقی مانده نماز و روزه من چه میشود، من سه روز ماندم دو روز ديگر مانده تا پنج روز ولی روز پنجم ديگر دارم مراجعت میکنم اين دو روز باقی مانده نماز تمام است روزه هم کامل است، چون من قصد داشتم قصد اقامت داشتم کاری پيش آمد که از اين قصد منصرف شدم میگويند تا هستيد در آن شهری که قصد ده روز داشتيد نماز تمام است روزه را هم برويد در مراجعتتان ديگر حالا مراجعت کرديد، حالا اگر بنده مراجعت کردم دوباره بر گشتم، میگويند دوباره بر گشتن تابع يک قصد جديد و يک نيت جديد است، من بگويم آقا يک نيم روز از آن شهر میروم بيرون بيست و چهار کيلومتر بيشتر هم رفتم ولی دوباره بر میگردم آيا نصف روز آسيب میزند؟ میگويند به حد بيست و دو کيلومتر و نيم که شما رفتی از شهر خارج شدي، میشويد مسافر، يا به شهر خودتان داريد بر میگرديد که مشکل نيست يا به شهری بر میگرديد که نيت ده روز بايد بکنيد دوباره.
در بحث سفر و مسافر، عزيزان دقت داشته باشند که از آغاز اگر میداند ده روز نمیتواند بماند نگويد من قربتاً الی الله نيت میکنم ده روز میخواهم بمانم و حال آنکه خود من هم میدانم نمیمانم اين بالاخره اين قصد کفايت نمیکند و يک نکته ديگر عرضم تمام، بعضیها در بعض از نقاط و شهرستانها و روستاها خانه دارند حالا متعارفش باغشهری، گاهی اوقات میگويد آقا من بيست و پنج کيلومتری شيراز يک باغشهری داريم، يا طرف میگويد آقا من مشهد مقدس يک خانهای خريدم که هر وقت میرويم مشهد آنجا منزل داشته باشيم يا فلان شهر اين خانههای که انسان و ويلاهای که در خارج از شهر خارج از مسافت دارد اينها حکم وطن برايش صدق نمیکند بله آقا مشهد خانهای گرفته حالا در سال هم چندين مرتبه میرود آنجا هم نماز بايد قصد ده روز بکند اگر ده روز میخواهد بماند صرف داشتن خانه موجب برای نماز تمام خواندن و روزه رفتن نمیشود، کما اينکه انسان در وطن خودش خانه نداشته باشد خب وطن اوست بايد نمازش را تمام بخواند خانه ملاک نيست خانه ملاک است که آنجا جنبه وطنيت برايش پيدا کند، من میگويم آقا در زادگاه خودم خانهای دارم و از زادگاه هم هم اعراض نکردم میگويند نمازت آنجا تمام است بنده متولد فلان شهرستان در يک شهرتان ديگر دارم زندگی میکنم در زادگاه هم خانه دارم، و از آن زادگاه هم اعراض نکردم میگويند آنجا هر وقتی برويد نماز شما تمام است روزه را هم میتوانيد برويد، خدا انشاءالله ما را با معارف دينی بهتر و شايستهتر از گذشته آشنا بگرداند، صلوات ختم نماييد.
سخن پيرامون موجبات رحمت از نگاه قرآن بود، آياتی را اشاره کرديم که يکی از عوامل رحمت در زندگی انسانها قرآن است آيهای که امروز محضر عزيزان تلاوت شد آيه هشتاد و دو سوره مبارکه اسراء است البته قرآن يک دائرةالمعارف اخلاقی، اقتصادی، سياسی، تربيتی، حقوقی است که نه بنده، بزرگتر از بنده هم نمیتوانند صحبت کنند، شأنيت توصيف قرآن کار اهلالبيت است، کار«َ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»[3] است، کار صاحبالزمانی است که با همان قرآن دنيای متمدن را مديريت میکند ولی خب ما سطح آگاهیمان از قرآن سطحی است اميرالمؤمنين فرمود قرآن دريای بیپايان است چراغ خاموش نشدنی است، علمی است که پايان نمیپذيرد ولی حالا ما هر کسی در حد بضاعتش دارد استفاده میکند، مثل شاعر میگويد:
آب دريا را اگر نتوان کشيد، هم به قدر تشنگی بايد چشيد
زيباترين اصول اخلاقی در قرآن است، عالیترين روشهای تربيتی را شما در قرآن پيدا میکنيد که اولياء هم اشاره کردند، من يک سؤال همينجا بپرسم اخلاقیترين آيه قرآن کدام آيه است، اين را امام صادق سؤال کردند بعد خودشان هم جواب دادند، آيه شريفه صد و نود و نه سوره اعراف ببينيد اخلاق يعنی اين، حواستان باشد ماه رمضان بر ما نگذرد با بیاخلاقی برويم از رمضان خارج بشويم، امام صادق فرمود از اين آيه اخلاقیتر ما در قرآن نداريم: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين»[4] اصلاً کليات اخلاق را خدا در اين آيه تبيين کرده، در يک آيه کوتاه، اخلاق يعنی گذشتن از خاطيان، ششم رمضان است دلت پر کينه است هنوز يا خالی از کينه، سحر بلند نشويم دعا بخوانيم ولی دل پر کينه با برادر، خواهر، فاميل، رفيق، قافيه را باختيم فقط يک خوابی خراب کرديم: «خُذِ الْعَفْوَ»[5] قرآن به پيغمبر فرمود رسولالله عفو را پيشه کن، گذشت را سر لوحه زندگیات قرار بده ماه رمضان ماه بخشش است، ما به خدا میگوييم خدايا ببخش بعد خود ما نمیبخشيم، خدا به حضرت موسی فرمود، موسی به بندگان من بگو همانگونه که از من پروردگار انتظار گذشت داريد بگذريد تا بگذرم، ما چقدر میگذريم من شبهای قدر توصيه میکنم به عزيزان میگويم قبل از شروع به دعای ابوحمزه اول در دلت با خدا صاف کن خودت را، بگو خدايا هرچه من حق بر ديگران دارم گذشتم، خدايا شما مقتدر هستيد و قادر هستيد که کسانی که بر من حقی دارند به دل آنها بيندازيد آنها هم ما را ببخشند، ما يک کلمه کم و زياد برايمان گفتند نمیگذريم بعد میگوييم: «الهی العفو، الهی العفو» خدايا ما را نجات بده، میگويند تو چهارتا گير تو هستند تو نجاتشان نمیدهی، چه جوری میخواهی نجاتت بدهم؟ اخلاق يعنی سعه صدر پيدا کردن، يعنی روح بلند پيدا کردن، اخلاق يعنی کار يوسفی کردن، يوسف برادرها گرفتند زدنش در چاه انداختنش تا سرحد مردن هم برادر را بردند، و اگر لطف خدا نبود يوسف رفته بود در آن چاه بیراههای، بیقوله، کار خدا بود کاروانی راه را گم کرده بود از مسير بیراهه آمدند رسيدند سر آن چاه و يوسف را از چاه آوردند بيرون، بازار برده فروشها، از بازار برده فروشها خانه عزيز مصر عزت پيدا کرد، آزمون با ذليخا شروع شد سربلند بيرون آمد مدتها زندان بود، در فراق پدر اين پدر و پسر سی سال گريه میکردند، امام باقر میفرمايد پنج نفر در عالم خيلی گريه کردند ما در تراز اينها در عالم مثل اينها ديگر نداريم، آدم يک، دوم حضرت يعقوب، سوم يوسف، چهارم حضرت فاطمه زهراء و پنجم زينالعابدين و سيدالساجدين اينها بکائون عالم هستند، حالا گريههای حضرت زهراء، گريههای شوق، گريه هم مراتبی دارد، گريه شوق، گريه ندامت، گريه عرض شود که پيشيمانی، گريه ترس، حضرت زهراء گريه گريه شوق لقاء الهی است و يک بخش هم گريه فراق بعد از پيغمبر، يوسف در فراق پدر خيلی گريه کرد، حالا وقتی که اين برادرها آمدند اين برادرهايي بیانصافی که زدند او را تا سرحد کشتن بردند اينها فهميدند يوسف در اوج قدرت برادرها حالا آمدند برای يک گندم بگيرند و بروند، سر اول هم حضرت يوسف خجالتشان نداد، گندم داد و اينها رفتند، سر دوم که اينها شناختند يوسف را، و خجالت زده گفتند: «يا أَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ»[6] ببينيد عظمت يوسف در چشم و ابرو نيست، شاعر میگويد:
جمال يوسف ار داری به حسن خود مشو غره، کمال يوسفی بايد تو را تا ماه کنعان شد
چشم و ابرو که کسی را ماندگار نمیکند خيلیها چشم و ابرو زيبا دارند زيرخاک صورتها میشود محل تاخت و تاز موريانه و نامی از اينها نمیماند، شيراز آدم زيبا چهره نداشته، چرا نماندند؟ چرا يوسف در تاريخ میماند؟ يوسف زيبايي سيرت، عزت میبخشد به زيبای صورتش، اخلاق زيبا، حضرت يوسف به برادرها گفت: «لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ»[7] گفت ديگر حرف گذشته را نزنيد اصلاً از گذشته سخنی به ميان نيايد اين را در اصطلاح اخلاق میگويند صفح، صفح با صاد يعنی گذشتنی که منت هم نگذاري، يک وقت حاجآقا يکی میآيد میگويد آقای حاجی ما پول را از تو گرفتيم شرمنده هستيم نتوانستيم بياوريم قسطها را بدهيم میگويد حرف نزن برو، گذشتم از تو اين را میگويند صفح، عفو يعنی میبخشی يک تلنگری هم بهش میزنی، ديدی چه غلطی کردی؟ ديدی غيبت کردی؟ ما میدانستيم تو پول ما را نمیآوری، نمیتوانی بدهی، برو ديگر نمیخواهد بدهی؟ يک خجالتش هم میدهی، کار خدايي بکنيد خدا بندههايش را که میبخشد ديگر خجالتش هم نمیدهد چجوری؟ روايت داريم وقتی خدا میبخشد اين دوتا فرشتهای هم که نوشتند اينها هم يادشان میرود: «انسية الحفظه» ، زمينی که روش گناه کرده يادش میرود زمان فراموش میکند، وقتی میآورند دادگاه عدل الهی ديگر شاهد بر عليهاش نيست دست و پای او فراموش میکنند شهادت بدهند اين گذشته خداست، يوسف اين گونه بخشيد بعد هم گفت سفره بيندازيد اينها قحطی زده هستند، گرسنگی خوردند، بنشينيد پای سفره پذيرايي کرد، خودش مثل يک خدمتکار دور سفره چرخيد از شخصيت مقتدر مصر برادرهای متخلف، نه اظهار گاشته کرد که هيچ، با اکرام و احترام برادرها خجالت کشيدند غذا بخورند گفتند آقا خودتان بنشينيد ما رومان نمیشود غذا بخوريم، فرمود من بايد به مصریها احترام به برادر بزرگتر را بياموزم، يک آقايي گفت برادر بزرگم را سالها نديدم گفتم داداش بزرگ تو بدتر کرد يا داداش بزرگ حضرت يوسف؟ برادرت که در چاه نينداخته، به قصد کشتن پرتت نکرد، آن بلاها را که سرت نياورد، ياد بگيريم مردم اينهايي که برايتان بدی کردند بدتر هستند يا ابوسفيان؟ پيغمبر ابوسفيان را بخشيد در فتح مکه، اين صفح رسولالله است، پيغمبر به اميرالمؤمنين فرمودند شعار جنگ را عوض کنيد، ورود به مکه رزمندهها میگفتند: «اليوم يوم الملحمة»[8] امروز روز انتقام است، روز خون ريختن است روز جبران آن جنايتهايي اين دردمنشان قريشی است پيغمبر فرمود شعار را عوض کنيد، بگوييد: «اليوم يوم المرحمة»[9] امرروز روز گذشت است، بابا عفو از فضائل اخلاقی است يکی از اصول اخلاقی عفو است بنده روزه دارم، مهمان خدا، من نشان بدهم که قابليت مهمانی آن ميزبان عفوّ را دارم، يکی از اسامی خداوند عفوّ است يعنی بسيار بخشنده آقايونی که خدا برايتان داده است از نظر اقتصادی و دستتان به جيبتان آشناست چهارتا بیچاره اگر به شما بدهکار هستند، نمیتوانند بدهند همين ماه رمضانی خيالشان راحت کنيد، آقا بخشيدمت نگران نباشد، عزيزانی که بعد عفو هم اوج عزت و قدرتش در قدرت است، عفو عالیترين جلوهاش اين است که بتوانيد برخورد کنی و نکنی، از دست بيايد طرف را بيندازی زندان و نيندازی، بنده يک وقتی دلخوش نباشم به نماز جماعت اول وقت ولی يکجاهايي لنگ بزنم يک آقايي يک ظهری آمد در همين مسجد پيش ما سالها قبل حالا آن آقا هم فوت کرد آن بنده خدا هم فوت کرد، آمد گفت حاجآقا آقای فلانی را میشناسی، گفتم بله از متدينين میآيد در مجالس میبينمش آدم متدين و دعای ندبه و کميل و جلسات يک مبلغی آن موقع گفت بدهکار هستم مبلغی آن چنانی هم نبود، دستی گرفته بود چک ازش گرفته بود، گفت اين را نتوانستم برسانم واقعاً گرفتار هستم، قرآن میفرمايد به گرفتاریها: «فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ»[10]فرصت بدهيد تا دستش باز بشود، آقا چيزهايت را میريزند بيرون خب خدا میريزد تو را در جهنم، با هر گونه عمل کرديد عملتان میکنند، خب يک چند صباحی حالا يک چند چيزی دستت هست رعايت کن، گفت حاجآقا اين رفته چک ما را رويش حکم جلب گرفته، رفته در بانک و موجودی نبوده و احضاريه و کارها را کرده، دنبال من هستند، گفت حاجآقا آسايش ما را گرفته منزل نمیتوانم بروم شما يک زنگی بزنيد حالا خدا يک آبروی به شما داده واسطه بشويد بگوييد يک فرصت به من بدهد، زنگ زدم به آن آقا حالا خدا رحمتش کند، فوت کرد مردم بايد بگذاريد برويد، دوره شما هم تمام میشود و دوره ما هم به پايان میرسد، اين را من خودم دارم نقل میکنم اينها مال داخل کتابها نيست زنگ زدم به آن حاجی، گفتم آقای حاجی سلام عليکم، گفت آقا سلام عليکم و رحمتالله گفتم فلانی به شما بدهکار است؟ گفت بله، گفتم میدانی اين وضع زندگیاش الآن مختل است نمیتواند بدهد خدا هم میفرمايد فرصت بدهيد، گفت آمده پيش شما گفتم حالا آمده در دفتر نشسته ما را کرده واسطه، گفت سرش را گرم کنيد تا بگويم کلانتری بيايد بگيردش، گفتم خداحافظ شما گوشی را گذاشتم زمين گفتم آقا برو که الآن اينجا میگيرنت، آن آقا رفت خانه و زندگی را گذاشت و رفت مردم دلتان برای خودتان بسوزد اين پولها مال خداست، اين قلمهايي که میخوانند مال خداست، اين آبروی که داريد مال خداست اين جسم، اين سلامتی مال خداست، بابا استفاده کن برای خدا در رضايت او و برای او بیچاره رفت، بعد هم با يک فلاکتی مدتها اين بیچاره متواری بود برای يک پول، تا کس ديگری آمد داد و رفت پول اين را پرداخت کرد و بعد میخواهيم خدا فرصتمان بدهد فرصت داديد که فرصت نگرفتيد، پيغمبر ابوسفيان من گاهی اوقات در گذشتها طرف میگويد آقا فلانی خيلی برايمان بدهی کرده، میگويم بدتر از کاری که ابوسفيان به پيغمبر کرد، ابوسفيان سه سال پيغمبر را در شعب نگهداشت، محاصره اقتصادی که اميرالمؤمنين میفرمايد بعضی از اين اصحاب و متحصنين در اين شعب، حاضرين در شعب سنگ به شکم میبستند که گرسنگی را نفهمند، صدای گريه بچههای گرسنه به صحن مسجدالحرام میرسيد خروجی اين شعب، سه سال محاصره شديد اقتصادی شد وفات ابوطالب و وفات حضرت خديجه خب خانه پيغمبر را مصادره کرد، آخرين تير در ترکش ابوسفيان هم ترور پيغمبر بود که رسولالله به امر خدا از مکه شبانه هجرت کرد به مدينه هرچه از رسولالله در مکه بود، ابوسفيان بالا کشيد در اين مدتی که رسولالله در مدينه بودند، جنگی نبود شکل بگيرد که دست پيدا و پنهان ابوسفيان در کار نباشد، بدر را راه انداخت، احد را راه انداخت، يهودیها را آورد سرخط تحريک میکرد، کمک مالی میکرد، توطئه میکرد پيامبر وارد مکه شد، آمد رسولالله در مکه، آقا اين رسولالله را خدا میفرمايد اسوه است ماه رمضان ياد بگيريم: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[11] الگوی مطلق بشريت رسولالله است پيغمبر با قدرت وارد مکه شد، اول رسولالله کاری هم به مخالفين نداشت نگو اول اينها را بگيريد دادگاهشان را برپا کنيد اول به سزای اينها برسيد هيچ اول پيغمبر رفت سراغ بيتالله الحرام خانه خدا را از مهجوريت بياورد بيرون وارد کعبه شد، بتها را يکی يکی از کعبه بيرون افکندند با کمک اميرالمؤمنين حتی بعضی از بتهایی که ارتفاع بود، اميرالمؤمنين به امر پيغمبر پا روشانه رسولالله گذاشت بتها را فرو افکندند خانه کعبه که از بتها پاکسازی شد، پيامبر دو رکعت نماز خواندند بعد آمدند در آستانه در کعبه عدهای از مشرکين قريش ايستاده بودند با وحشت داشتند نگاه میکردند ديگر اينها، راه مفر نداشتند ديگر محاصره بودند مسلمانها با قدرت وارد شده بودند همه لحظه شماری میکردند مشرکين که رسولالله فرمان اعدام اينها را صادر کند، رسولالله در آستانه در کعبه يک نگاهی کرد، فرمود: «فاذهبوا و أنتم الطلقاء»[12]برويد همه را بخشيدهام، رسولالله هند جگرخوار مادر معاويه را بخشيد، هندی که شکم حضرت حمزه را در احد پاره کرد، رودهها را کشيد بيرون، مثل طناب و گردنبند انداخت دور گردنش هند جگرخواری که لب حمزه را، گوش حمزه را، بينی حمزه را، ابروی حمزه سيدالشهداء را بريد کرد در ريسمان انداخت در گردن، حاجآقا اينکه برايت بدی کرده، مثل هند بدی کرده، مثل ابوسفيان بوده، البته اميرالمؤمنين يک قاعده را میفرمايند رعايت کنيد، حضرت میفرمايد: «الْعَفْوُ عَنِ الْمُقِرِّ لَا عَنِ الْمُصِر»[13]بگذريد از کسانی اظهار پيشيمانی میکند آن کسی که روحيه گستاخی هنوز دارد و پيشمان نيست قابل بخشيدن نيست اگر يک کسی آمد گفت آقا ما يک زمانی به شما بدی کرديم بازهم دستمان برسد میکنيم حالا ببخشمان را اين را نبايد بخشيد آقا غيبتت کرديم پيشيمانی؟ میگويد نه، نبايد بخشيد: «الْعَفْوُ عَنِ الْمُقِرِّ»[14]خداوند هم که میبخشد در قرآن میفرمايد: «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ»[15]من میبخشم به شرطی که توبه کنی، پيشيمان اگر بودی من در میگذرم، پيشيمان اگر نبودی نمیبخشيم میشود لق لقه زبان، خب قرآن ببينيد کتاب انسانيت است يکی از نکات اخلاقيات که مخصوصاً ماه رمضان ما فراموش نکنيم، حاجآقا حالا برادر کوچکتر خواهر کوچکتر خطا کرده شما بزرگواری کن، شما يک زنگی بزن يک احوالی بگير، يک سراغی بگير: «صِلْ مَنْ قَطَعَكَ»[16]با آنی که با تو قطع ارتباط کرده وصل کن، امروز حجت بر ما تمام است حالا سابق صله رحم میگفتند آقا در شهرستان است نمیتوانيم برويم ببينيم، امروز راحت تصويری ايران است با اروپا دارد حرف میزند يک مقداری اين آلودگی ها را از درون خارج کنيم که راه برون رفت از اين آلودگیها هم انس با قرآن است حالا اشاره میکنم، خب قرآن امام صادق فرمود: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[17]با مردم: «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[18]با عرف و آنچه متعارف است عمل کنيم بالاخره آنچه که شايسته است، متعارف است با مردم آن گونه باشيم فراتر از آن چيزی که در جامعه بايد انجام داد بايد عمل نکنيم به آنچه که خدا میپسندد: «وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلين»[19] از انسانهای جاهل هم قطعاً بايد پرهيز کرد همين امروز بنده خدايي زنگ زده بود میگفت من يک خواهر شوهری دارم هر وقت بهش زنگ میزنم شروع میکند سؤالهای زيادی پرسيدند ديشب کجا بوديد؟ چه خورديد؟ کجا رفتيد؟ گفتم خانم اين را که میشناسی، تو زنگ بزن، احوال بگير اين متفرقاتی که دارد سؤال میکند خيلی جواب نمیخواهد بدهی، و آن روحيهاش اين است تو برای خدا داری زنگ میزنی تجسس او از شما به اجر شما آسيبی وارد نمیکند، خب قرآن میفرمايد در سوره آيه هشتاد و دو از ويژگیهای قرآن: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ»[20] در اين آيه خدا میفرمايد قرآن دوتا کار میکند دوتا کار برای مؤمنين، من مقدمه اين دوتا کار يک توضيحی عرض کنم، ما انسانها و بشريت به دو نوع بيماری مبتلا میشويم انشاءالله که خداوند همه بيمارها را در هردو نوعش شفاء عنايت کند، يک بيماری بيماری جسمی است، آقا کبدش ناراحت است، قلبش ناراحت است معدهاش ناراحت است مشکلات ديگری دارد که از نظر جسمی تحت مداواست اين اطباء محترم، داروخانهها بيمارستانها در خدمت همين رفع بيماری هستند، يک بيماری ديگری که ما مبتلا هستيم و نوع بشريت ازش غافل است بيماریهای روحی است، ما يک دندان درد میگيريم امروزمان را نمیگذاريم فردا بشود به پزشک معالج، غيبت میکنيم دنبالش نيستيم، دنبال درمان نيستيم، بد اخلاقی ما چقدر دنبال درمان بوديم، برای رذايل اخلاقی چقدر کوشش کرديم، بنده چقدر وقت گذاشتم ببينم قرآن، دين، اهلالبيت برای درمان اين رذيله روحی من چه مطلبی را بيان کرد، برای سلامتی اين نوزاد هم صلوات، يک جايزهای هم وعده کرديم مادرش اگر در مجلسی نيامدی بگيری، کس ديگر گرفت بعد گله نکن، بعداً بيايند جايزهاش را بگيرند، ببينيد اين صداها اميدواری است اين عزيزان میبينيد اينجا نشسته نگاهمان میکند، ثم اين آقا ثم آقا، ببين میگويد میآيد، بله خب ببينيد قرآن دو نوع درد را میفرمايد قرآن درمان میکند، يکی درمانهای ظاهری ماست که خب ما متأسفانه اهتمام میدهيم بنده يک مقداری رنگ چهره پسرم کمرنگ بشود نگران میشود مادر، پدر، کم غذا خوردی چت شده؟ بدنت تب دارد، خدا وکيلی به همين اندازهای که رو تب ظاهری بچههايمان حساس هستيم رو تب معنویشان حساس هستيد، يک شب بچههای ما شام نخورند بخوابند خواب نداريم، يک شب بینماز خوابی بیخواب میشوید، پدر هستم ولی بیتوجه آقا ببينيد آزمايشگاه آن درمانگاه، چکاب کنند چهات شده؟ غذا کم میخوری، يک خردهای ضعيف شدی، ضعيف شده اين جوان از نظر اخلاقی، حالا میبينيد ما يک معضلی خب حضور کمرنگ نسل جوان در محافل دينی ماست، ديروز هم يکی از عزيزان اشاره کردند، جامعه که جامعه پير صفت که نيست نوجوانها کجا هستند؟ جوانها هم کجا هستند؟ الآن ايام تعطيلات است، ولی دشمن دارد کار میکند من کار نکردم، من پدر زحمت نکشيدم من دست اين فرزند را در دست دين نگذاشتم رغبت به مسجد ندارد، شماها که رغبت داريد شما نان پدرها و مادرهايتان را داريد میخوريد خدا رحمتشان کند، آنها کار کردند شدند ما، ما چه کار داريم میکنيم؟ ما چکاره هستيم؟ من همين الآنی که خدمت شما عزيزان هستم سراغ دارم خانوادهای بچهها همه متولد امريکا، نماز شب بچههايشان تعطيل نمیشود پدرش من يک وقتی ديدم در ايران گفتم فلانی بچههايت امريکا نماز شب میخوانند، متولد امريکا؟ گفت حاجآقا کار کردم رو اينها، من ديدم همه سرمايهام بچههايم هستند، هرچه به دست میآورم وارث آينده اينها هستند گفت يک اسلام شناسی را رفتم پيدا کردم در يکی ايالتهای امريکا قرار داد باش بستم که آقا هفته يک نيم روز شما بلند شو بيا شهر ما پول بليطت را هم میدهم، هزينه اياب و ذهابت با من يک نيمروز بيا بنشين من هم مینشينم بچههايم، خانمم وقت میگذاريم سؤالات، شبهات، بيماریهای روحی، حجاب چرا؟ نماز چرا؟ خمس برای چه؟ چرا زکات؟ چرا حج؟ اين حرفها را نمیزنند آمده طرف واجب الحج است، میگويد آقا فيش را بفروشم بروم ماشين بخرم، گفتم برو بخر، خب ببينيد دشمن دارد کار میکند ما نفهميديم، مسئول بنده پدر و مادر من کار نکرده، خودم هم تلاش نکرم شده وضعيت اين، آن آقا گفت حاجآقا هفته يک نيمروز يک اسلام شناس میآوردم شهر خودمان، خودم مینشستم وقت میگذاشتم بابا پيغمبر فرمود اگر دلتان برای خودتان میسوزد به خودتان رحم کنيد، من دلم برای خودم بسوزد، هفتاد سالم است دلت برای خودت بسوزد لنگی نداری؟ بداخلاقی نداری؟ در کانون خانواده فرد موفقی هستی؟ در اجتماع موفقی؟ رذايل اخلاقی در ما نيست؟ گرهها را باز کنيد، گفت بچههايم و خودم و خانمم هرچه از مسائل اخلاقی، يک يک ساعتی آن يک بحث تربيتی میکند بعد هم ما مسائل اعتقادی و شبهاتی که داريم میپرسيم، من بچههايم را گفت اين گونه واکسينه کردم در آمريکا، گفت آنجا هستند متولد آنجا نماز شبشان تعطيل نمیشود، در شيراز جنتتراز هم طرف تارک الصلاة ناسزا میگويد، به دردهای روحی بپردازيد، ارزش قائل بشويم برای درمان شدن، من يک جريانی اينجا نقل کنم از استاد حضرت امام آيتالله آقای حاج ميرازجواد آقای ملکی تبريزی، آقاميرزا جوادآقا شخصيتی بود که من يک وقت در يکی از سخنرانیهای امام شنيدم فرمودند خدا به مردم قم اين عين عبارت امام است خدا به مردم قم تفضلی نموده که پاک اين شخصيت در قبرستان شيخان دفن است آقاميرزا جوادآقا دوران طلبگیاش نجف درس مرحوم ملاحسين قلی همدنی میرفت، ملاحسين قلی خب شخصيت بزرگی بوده شخصيتهای بزرگی هم تربيت کرد، ميرزاجوادآقای ملکی، شيخ محمد بهاری همدانی، سيدعلی قاضی اينها از محضر اين عارف برخواستند و تربيت شدند آقاميرزاجواد آقا میگويد شش سال حاجآقا میبينی شش سال درس يک عالم عارفی صاحب نفس میروی ولی سرجايت ايستادی، آقا میگويد ما هرچه زيارت عاشورا میخوانيم به جايي نمیرسيم؟ میگويم درد روحیات را پيدا کن، ببين مشکل کجاست؟ آقا نماز شب خوانديم نشد، چرا؟ چرا نمیشود؟ در مسأله درمان روحت بررسی کردی، ميرزاجواد آقا میفرمايد شش سال در اين عارف میرفتم ايشان توصيههای میکرد دستوراتی میداد، ولی میديديم سرجايمان ايستاديم نورانيت نيامد، خب بعد از شش سال شاگردی يک صاحب نفسی مثل ملاحسين قلی ايشان میگويد يک روزی که درس تمام شد به استاد گفتم آقا من با شما يک کار خصوصی دارم کسی نباشد، گفت استاد فرمود همين الآن بگذار طلاب که رفتند من هستم، گفت استاد رو منبر نشسته بود، همه که رفتند مجلس خالی شد، آقاميرزاجواد آقای ملکی میگويد رفتم جلو استاد زانو زدم نشستم گفتم آقا ما آدم میشويم؟ مگر ما چه هستيم؟
فرق دارد آدمی با آدمک، آدم آن باشد در آيد از محک
بعضیها سيمای آدمی دارند، ولی آدمک اند، بعضیها قيمتشان همين لباس تنشان است لباسها را بگذاری کنار ديگر ارزش ندارد، بعضیها قيمتشان را جز خدا کسی نمیتواند محاسبه کند، آدميت به تمام معنی، مثل اميرالمؤمنين، مثل اولياء معصومين آقاميرزا جوادآقا میگويد گفتم آقا ما آدم میشويم شش سال داريم شاگردی شما را میکنيم ملاحسين قلی که تعارف به کسی نداشت گفت يک نگاهی به من کرد، گفت ميرزاجواد تو آدم بشو نيستی، زد تو خال، گفتم آقا چرا؟ فرمود پسر عموهاي تو هم در نجف طلبهاند من شنيدم اصلاً پسر عموهايت هيچ ارتباط نداری، تازه غيبت نمیکرد، رفت و آمد نداشتند ارتباط قطع، مگر اينها پسر عموهاي تو نيستند؟ مگر رحم تو نيستند؟ رحم را من يک تعريفی کنم رحم عزيزان يعنی فاميلهای پدری و مادری، هر کسی از طريق پدر و مادر با شما ارتباط دارد رحم است و حق دارد، گفت مگر اينها رحم تو نيستند؟ گفتم آقا يک جريانی بوده در طائفه ما در تقسيم اموال در نسلهای گذشته، يک اختلافی بين پدرهای ما بوده که اين اختلافات در بچهها هم کشانده شد و ما کاری بهم نداريم ولی دشنام هم نمیدهيم آقاميرزا جوادآقا فرمود، آقای ملاحسين قلی فرمود ميرزا جواد اگر میخواهی آدم بشوی از امروز به بعد بايد برويد مجالس درس پسر عموهايت وقتی اينها میخواند از مجلس درس خارج بشوند کفشهاي اينها را جلو پاهايشان جفت کن، اين درد روحی است، درد روحی را بايد درمانش کرد، حسد را بايد درمان کرد، تکبر را بايد درمان کرد حرص و بخل و رياء و کينه را بايد درمان کرد، اينها هر کدامش يک دارويي دارد، يک روشی دارد، کما اينکه بيماریهای جسمی هم داروها متفاوت است آقاميرزا جواد آقای ملکی میگويد مدتی کار من اين بود اول پسر عموها را شناسايي کردم، کدام درس میروند درسهايشان را شناختم استاد چه کسی است؟ کدام حوزه درس؟ بعد کشيک میکشيدم ببينم اينها کفششان کدام کفش است کفششان را شناسايي میکردم دم در میايستادم اين جوری برای خودت دلسوزاندی ميرزا جوادآقا نشدی کار کرديم و مزد نگرفتيم؟ راه رفتيم و به مقصد نرسيديم؟ ما راه نرفته میگوييم چرا نمیرسيم؟ میگويد مدتها کارم اين بود، اين پسر عموها میخواستند بروند خم میشدم کفشهايشان را جلو پايشان، اينها تعجب میکردند اين چهاش شده؟ اين پسر عموی ما عقل از سرش پريده؟ آقاميرزا جوادآقا میگويد تمام اين توفيقاتی که به روی من گشوده شد به برکت همانها بود، اين دردی روحی خودم را نمیدانستم، استاد به من گفت، اين آقا به کجا رسيد؟ میگويد يک صبحی در فيضيه باز شد اول اذان صبح ديدند آقاميرزا جوادآقا با عجله وارد فيضيه شد، از پلههای فيضيه رفت بالا، رفت پشت در اتاق يک طلبهای در زد، طلبه آمد دم در ديد آيتالله ميیرزا جوادآقای ملکی است سلام کرد، آقای ميرزا جوادآقا جواب داد گفت آمدم تشکر کنم، ديشب در قنوت نماز شبت ما را هم ياد کردی بشر به کجا میرسی؟ ما بغل دستمان نشسته دارد چهار کلمه ذکر آهسته میگويد نمیفهميم چه میگويد و مراتب عاليه معرفتی که خروجش شد تربيت امام، خروجش شد تربيت فقهاء، ما دو نوع بيماری داريم بيماریهای جسمی که اهميت میدهيم، سالی يکبار چکاب میکنيم، سال يکبار خودمان را به اهلالبيت عرضه کرديم چکاب بشويم؟ با قرآن خودمان را چکاب کرديم، با يک کارشناس اسلامی مراجعه کرديم که بگوييم آقا ما اين مشکل را داريم تندخو هستيم، بخيل هستيم، پول از ما جدا نمیشود چه کنيم؟ رفتيم و نگاه اسلام را طلب کرديم و نتيجه نگرفتيم، کی رفتهای زدل که تمنا کنم تو را، خب اين دو نوع بيماری قرآن درمان است قرآن هم شفاء است و هم رحمت، حالا من نسبت به اين تفاوتهای بيماری روحی و جسمی هم يک اشاره گذرا عرض کنم.
بيماریهای روحی پيوسته است، بيماریهای جسمی مقطعی است، آقا پناه بر خدا میگويند سرطان داشت، عمل کردند غده را برداشتند خوب شد، فلان کسالت داشت، دارو خورد برطرف شد، اما بيماریهای روحی اگر درمان نشود میماند تا نفس آخر، تکبر رهايتان نمیکند اگر درمان نشد، حرص رها نمیکند انسان را اگر درمان نشد، حسد اگر درمان نشد میماند با انسان تا نفس آخر اين تفاوت اين دو نوع بيماری اين يک، تداوم آن بيماری و بيماریهای جسمی مقطعی است، نکته ديگر که علمای علم اخلاق میگويند ما متأسفانه در بيماریهای روحی انگيزه برای درمان نيست، شما چند درصد مردم را ديديد انگيزه داشته باشند برای کنترل غيبت، حالا ماه رمضان هم هست، آقا چه کنيم غيبت نکنيم؟ آقا چه کنيم حضور قلب در نماز پيدا کنيم؟ چه کنيم ديگر دروغ نگوييم؟ چه کنيم متکبرانه زندگی نکنيم؟ ببينيد اصلاً اين برای بيماریهای روحی که دائمی است يک بخشی از مردم میبينيد انگيزه درمان درشان نيست اين بخش اکثريت هم هستند، ولی برای بيماریهای جسمی انگيزه هست، آقا اگر يادم رفت من ساعت فلان بايد قرص قند بخورم يادم بياوريد به همين دقت میگوييم آقا اگر خواستيم غيبت کنيم تذکر بدهيد غيبت نکنيم؟ اين هم يک تفاوت ديگر که آنجا انگيزه هست دنبال میکنيم درمان میشويم، اينجا انگيزه نيست دنبال نمیکنيم درمان نمیشويم بعد میگويي آقا ما يک عمر داريم نماز میخوانيم سر جاي خودمان هستيم چون انگيزه اصلاح نبوده، يک نکته ديگر هم اضافه کنم، ما در بيماریهای جسمی به سرعت به پزشک مربوط معالجه میکنيم اما در بيماریهای روحی متأسفانه مراجعهای نداريم، قطعاً بيماريهای روحی درمانش قرآن است درمانش سخنان ائمه است حالا اگر عالمی، فقيهی هم سخن میگويد سخن اولياء را میگويد، میگويد آقا امام صادق اين را فرمود، اميرالمؤمنين اين را متذکر شد، در بيماریهای روحی فقط درمانگر اولياء الهی هستند و کلامالله ما اعتباری که برای مراجعمان علمايمان، فقهايمان، کارشناسان دينیمان، قائل هستيم به اعتبار اين است که سخنان اينها کاشف از سخنان اهلالبيت است، شما تقليد میکنيد بیچون و چرا، چون میگوييد اين آقا زحمت کشيده میداند اين مسأله را با رجوع به آيات و روايات چگونه پاسخ بدهد؟ اما در بيماریهای جسمی بالاخره عامه مردم درمانگر هستند، پزشک است طبابت خوانده درمان میکند، بيماریهای روحی در کلاس هر کسی نيست، آن اولياست که پاسخ میدهد و درمان میکنند، خب من يک دو نکته ديگر هم تکميل کنم عرايض را جمعبندی کنم در ذيل همين آيه شريفه، قرآن میفرمايد قرآن کتابی است که هم شفاء است هم رحمت، تفاوت شفاء و رحمت را هم من عرض کنم، البته شفاء را میگويند نقطه پايانی شروع نجات است، ديديد میگويند آقا فلانی شفاء پيدا کرد؟ چطور شد؟ میگويند مرد، شفاء پيدا کرد؟ میگويند بله شفاست، دعای امام زمان را خوانديد؟ «وَ عَلَى مَرْضَى الْمُسْلِمِينَ بِالشِّفَاءِ وَ الرَّاحَة»[21]مريض يک وقتی میبينيد درمان جوابگوست يک وقتی شفاء بايد به معنای درمان، يک وقت شفا به معنای رفتن، بله میگويد الحمدلله فلانی شفاء پيدا کرد، فوت کرد، يعنی نقطه آخر نجات، شروع نجات، يعنی نجات پيدا کرد از اين بيماری، طرف میآيد میگويد آقا ما از رباخور نجات پيدا کرديم، شفاء پيدا کرديم، يعنی نجات آمديم، شفاء يعنی آن حدآخری که شما سختیها را میگذرانيد شروع نجات شماست، اين را میگويند شفاء: «يَا مَنِ اسْمُهُ دَوَاءٌ وَ ذِكْرُهُ شِفَاءٌ»[22] يعنی آن لحظات نا اميدی يکدفعه میبينيد در نا اميدی بسی اميد است، تفاوت شفاء و رحمت شفاء در درمان بيماریهای عرض شد که اخلاقی، بيماریهای جسمی، نقصها و عيبها اينجا میگويند شفاء حالا يک وقتی طرف روح از کالبدش میرود بيرون شفاست ديگر اين جسم آسيب ديده بود طرف به رحمت الهی میپيوندد يا اينکه بيمار بود درمان شد میگويند شفاء، در برابر بيماریها عيبها، فلانی فلان عيب را داشت، آقا درمان شد فراوان داشتيم نابينا بينا شد، افرادی که گاهی اوقات مشکلاتی داشتند که اطباء در درمان اينها معطل بودند طرف بهبودی پيدا کرد، من خدا رحمت کند حالا اين خاطره را بگذاريد مقدمه روضه قرار بدهم دکتر معالجش مرحوم آقای دکتر حقشناس بود دکتر حقشناس فوق تخصص خون شناسی بود در اين شهر، دکتر حقشناس به من گفت آقای حدائق اين بچه هرچه دارد زندگی میکند زيادی است از نظر پزشکی اين رفتنی بود و اين ماندنی نبود، اين خانم رفتنی بود، خانمی بود، اين شفاست يعنی آن عيبی که اطباء درش ماندند شوهر اين خانم بلند میشود میرود مدينه، عدهای میروند مدينه التماس دعا میخواهد در مدينه منوره، دعا میکنند اين خانمی که در حالت سخت روزهای آخر رفتن در تب شديد و کما، يکدفعه برگشت مادر پنج فرزند برگشت بالای سر زندگی و دوباره زندگی را شروع کرد و خب اين شفاست رحمت قرآن میفرمايد قرآن هم شفاست، هم رحمت است، يعنی هم دردهای ظاهريتان را درست میکند هم اين سرطان را، درست صدا زدی خوبش میکنند فراوان من سراغ دارم بيمارهای سرطانی که يکدفعه درمان شدند، و هم رحمت است رحمت يعنی متخلق به اخلاق الهیتان میکند درمانتان میکند از نظر آلودگیها، از نظر صفات رذيله، قرآن هم جسمتان را هم روحتان را هم بيماریهای ظاهری را هم بيماریهای اخلاقی و رذايل اخلاقی را، يا تعبير ديگر که حالا علمای علم اخلاق میگويند شفاء يعنی پاکسازی، رحمت يعنی نوسازی، در اصطلاح عرفا شفاء يعنی تخليه، رحمت تحليه، اول بايد تخليه بشوی يعنی اول بايد زوده بشود آثار، مکروبها، آلودگیها، بعداً نوسازی آغاز شود قرآن هم پاکسازی میکند هم نوسازی میکند، بسنده کنيم به همين اندازه به طول هم انجاميد اين سؤالی هم که عزيزمان پرسيدند با اجازهشان من فردا يک اشارهای کنيم اما نکتهای که میخواستم اشاره کنم که قرآن بالاخره شفا دهنده است در همه ابعاد زندگی بشر، يعنی رو آورديم در خانه اهلالبيت را اگر دق الباب کرديم آنها قطعاً پاسخگو هستند و قطعاً پاسخ میدهد و خيلیها را هم شما داريد در همين بيماریها من يک جمله عرض کنم، يک خاطرهای از يکی از اصحاب مسجد ما در مسجدالنبی، آقايي بود سال شصت و دو از اصحاب محترم مسجدالنبی بود ايشان سرطان کبد گرفت، سرطان کبدش هم شدت پيدا کرد به حدی که ديگر يک مدتی هم نماز جماعت نمیآمد حالا خدا رحمتش کند سالها هم فوت کرد، البته بيست سال بعد از آن بيماری ماند، در اين کربلای اخير هم صبيه ايشان آمده بود ياد پدر کرديم، خدا رحمت کند پدرشان را خود اين آقا برای من تعريف کرد مرحوم آقای عابدی بود، گفت آقای حدائق بيماری به اوج رسيد، ديگر گفت دکتر معالج گفت اينجا که ما نمیتوانيم کاری بکنيم نگهاش هم نداريد ببريد خارج، آن زمان پيوند کبد هنوز در ايران شکل نگرفته بود و به اين نوع گستردگی هنوز علم پيشرفت نکرده بود گفت به من گفتند که در آلمان پزشکی هست که اگر برويد البته هزينه عمل خيلی سنگين است و آنجا برويد برای درمان کبدتان گفت من ديدم آن هزينه ناگزيرم که مغازه را بفروشم، خانه را بفروشم آن هزينه را آماده کنم بتوانم بروم گفت گفتم زن و بچه سرگردان میشوند اينها دستشان خالی میشود حالا ما درمان شديم بعد چه بکنيم؟ دست تهی، گفت آقای حدائق يک شب بود از درد خوابم نبرد، نيمه شب نشسته بودم در بستر ديدم خانم خوابيده بچهها خوابيدهاند کلافه شده بودم، گفت رو کردم به سمت کربلا اين جوری صدا زديد جوابتان را ندادند، صدازدن مان صدا زدن نيست و الا زير هر يارب تو لبيک ماست، گفت رو کردم به کربلا گفتم يا ابالفضل العباس شما خيلی آبرو داريد، شما طبيب درمان درهای جسم و روح هستيد در خانه امام حسين هم خيلی آبرو داريد، گفتم آقا من يکی از اين دو کار را از شما میخواهم اگر صلاح است درمان بشوم، اگر بناست بروم بيش از اين زجر نکشم خانوادهام هم اذيت نشوند زودتری برويم، اين خانه و زندگی هم بماند برای بچههايم بناست بروم بروم شفاء، بناست بمانم بمانم هم شفاء، گفت اين را گفتم دو سه قطره اشک از چشمم آمد سر گذاشتم رو بالشت يک لحظه خوابم برد، اين را برای خود من نقل کرد ايشان، بعد از اين خواب بيست سال اين زندگی کرد، گفت در عالم خواب يک آقاي بلند قامتی را خواب ديدم چهره نورانی فرمود برخيز تو خوب شدی، اينها ابالفضل شرف و آبرويش در پرتو قرآن و اهلالبيت بود گفت برخيز تو خوب شدی، گفتم آقا دکترها مأيوس اند میگويند تو درمان نمیشوی؟ فرمود من به تو میگويم خوب شدی، گفتم آقا شما چه کسی هستيد؟ فرمود من ابالفضل العباس هستم، گفت يکدفعه از خواب بيدار شدم بدنی که سراسر درد بود و تب ديدم بدن آرام است شروع کردم گريه کردن، خانمم بيدار شد گفت حاجی چت است؟ گفتم يک همچون خوابی ديدم بدنم هيچ باکش نيست گفت بچهها بيدار شدند به گريه افتادند، باز اينها باورشان نمیشد فردا رفتيم پيش پزشک معالج آزمايش، دوباره عرض شود که عکس برداری گفت پزشک معالج گفت اين کبد کبد قبل نيست چه کردی؟ آقايون اين آقا تا بيست سال بعد هم آمد، يعنی بيست سال بعد زندگی کرد، برويم در خانه اهلالبيت حاجآقا بله بر زمين افتاد، زبان حال سيدالشهداء را عرض کنم دو سه بيت و به فيض برسانيم، اينها کسانی هستند که پای سفره دين و اهلالبيت پرورش يافتند اين کارها را میکنند تا چه برسد به امام حسين؟ تا چه برسد به ذات مقدس پروردگار ربّ امام حسين، رمضان فرصت خوبی است برای درمان همه دردها هم داخلی، هم خارجی، هم ظاهری هم روحی:
بر زمين افتاد لاله ياسم، شد جدا از تن دست عباسم
يک بيت شعر حال خوشی پيدا کرديد التماس دعا:
عباسم رفتی و بیتو شد نصيب من، گريه زينب خنده دشمن
يا ابوفاضل.
[1] اسراء82.
[2] ق16.
[3] آلعمران7.
[4] اعراف199.
[5] اعراف199.
[6] يوسف88.
[7] يوسف92.
[8] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ج1 ص305.
[9] شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ج17 ص272.
[10] بقره280.
[11] احزاب21.
[12] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) ج18 ص275.
[13] نزهة الناظر و تنبيه الخاطر ص55.
[14] نزهة الناظر و تنبيه الخاطر ص55.
[15] طه82.
[16] مصباح الشريعة ص159.
[17] اعراف199.
[18] اعراف199.
[19] اعراف199.
[20] اسراء82.
[21] المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية) ص281.
[22] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ج1 ص361.