استادحدائق روز شنبه 21 مردادماه 1402 در مسجدالرسول(ص) شیراز به تفسیر آیه ی از قرآن پرداختند.

 

دانلود

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون‏»[1]

صدق الله العلی العظيم

در ادامه عرايض جلسات قبل آيه 124 سوره مبارکه طه مورد بحث مجلس قرار گرفت که خداوند در اين آيه شريفه متذکر می­شوند که اگر کسی از ياد خدا غافل شد و اعراض کرد زندگی او زندگی سخت و تلخی خواهد شد، معيشتش معيشت: «ضَنْكاً»[2] می­شود که عرض کرديم معيشت ضنکا معنايش فقر نيست سرطان نيست، گاهی اوقات سالم است هيچ باکش هم نيست اما روح مضطربی دارد، ملياردر است خواب آرام ندارد، می­بينيد املاک و اموال الی ماشاءالله اما روح آرام نيست ولی بعضی­ها را می­بينيد در نهايت بيماری خوش هستند، در نهايت تنگدستی غنی هستند، گاهی اوقات پول را خجالت می­دهند، بعض مريض­ها ديديد آدم­های سالم بايد از ايشان درس بگيرند، می­رود ديدن­شان آقا حالت چطور است؟ «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‏»[3] ما مرحوم آيت­الله والد وقتی خدمت­شان رسيدم گفتم آقا حالتان چطور است؟ گفتند ديگر از اين بهتر نمی­شود شعار نبود، مردم خدا حالتی به شما می­دهد که اوج درد می­شود اوج لذت، اين را بايد برسی بفهمی، چشيدنی است توصيف کردنی نيست، اين را بايد به او رسيد، گاهی اوقات ديد بعض چيزها را توصيف می­کنند بعد می­گويند حلوای تن­تنانی است تا نخوری، حلوا را بايد بچشی تا بفهمی چه مزه­ای می­هد حالا بنشيند توصيف اين غذا را بکند آقا اين غذا اين جوری است طعمش اين تا نچشی تا درک نکنی نمی­فهمی، يک سخن از آقا اميرالمؤمنين است که حضرت می­فرمايند بندگان خوب خدا آنهايي که پيوندشان با خدا قوی است در اوج سختی­ها و گرفتاری­ها و مشکلات می­شود اوج رفاه و لذت اينها، يعنی لذت می­برند چون برای خدا دارد هزينه می­شود برای خدا دارد کار می­کند لذا از اين خدا اگر کسی غافل شد معيشتش می­شود معيشت: «ضَنْكاً»[4] زندگی می­شود زندگی تلخ و در قيامت هم اينها چون چشم به روی حقايق بستند قيامت هم نابينا وارد می­شوند، قيامت هم اينها در دنيا روی ارزش­ها حقيقت­ها چشم پوشی کردند، قيامت اين چشمی که بايد می­ديد و عبرت می­گرفت اعمی وارد می­شود من در ادامه اين آيه آيه ديگری را از سوره حشر امشب تقديم کنم و يک جلسه هم به آثار تربيتی ذکر بپردازيم، اين­که قرآن می­فرمايد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري»[5] اين ذکر چيست؟ فقط يک سبحان الله گفتن است، يک نماز تنها خواندن است کجاها اين ذکر دامنه­اش توسعه پيدا می­کند کجاها بايد به ياد خدا بود و اگر باشيم به کجا می­رسيم که معيشت ما معيشت: «ضَنْكاً»[6] نخواهد شد اما آيه­ امشب آيه 19 از سوره مبارکه حشر اين هم در ذيل همان آيه و در مسير همان آيه و هشدار الهی اين­جا هم خداوند به مؤمنين هشدار می­دهد: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ‏»[7] مسلمان­ها مؤمنين مثل کسانی نباشيد که خدا را فراموش کردند: فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ‏»[8] خدا يادشان رفت، خودشان را گم کردند نوع کسانی که خودشان فراموش کردند اين‌ها اول خدا را فراموش کردند پول می­آيد عوض می­شود، مقام می­آيد عوض می­شود، زيبايي می­آيد عوض می­شود، شهوت می­آيد تغيير می­کند با يک سفر خارج از کشور خدا يادش می­رود چرا: «نَسُوا اللَّهَ»[9] خدا را فراموش کرده خدا هم می­فرمايد نتيجه اين کارتان اين است که خودتان را گم می­کنيد، بعضی­ها خودشان را گم کردند، شخصيت واقعی و انسانی خودش را از ياد برده، آقا اميرالمؤمنين می­فرمايد بشر تو مخلوقی هستی، خطبه حضرت در نهج البلاغه دارد من چند فرازش را عرض کنم: «مِسْكِينٌ ابْنُ آدَمَ»[10]اين‌ها بيوگرافی من و شماست محتاج است پسر آدم، يعنی من و شما، چرا؟ «تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ»[11]اميرالمؤمنين می­فرمايد اين اولاد آدم اين هيکل با يک قطره آب می­ميرد يکدفعه يک قطره آب خفه­اش می­کند: «تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ»[12]مسير جريان آب يکدفعه درست پايين نرود.

حضار محترم مأمون عباسی از خلفاء مقتدر بنی­عباس بود که به عنوان عفريت، در آن لوح حضرت فاطمه زهراء به عنوان عفريبت بنی­عباس ازش ياد شده، هم آدم با سوادی بود، هم آدم سياست بازی بود و اين  بردن امام رضا را به طوس هم با هدف بود با برنامه بود البته امام خنثی کردند سياست ملعون مأمون را با آن شرائطی که گذاشتند، آقا موسی ابن جعفر هم به ايشان فرموده بودند حواست باشد بعد از پدرت می­شود خليفه مراقب باش دستت به فرزندم علی آغشته نشود اين هشدار را هم آقا بهش داده بودند، زمانی که مأمون يک جوانی بود، هارون خليفه بود پادشاه بود اصلاً کسی گمان نمی­کرد مأمون خليفه بشود چون يک برادری داشت به نام امين، مادر امين زبيده بود دختر عموی هارون بود، يعنی امين پدر و مادرش بنی­عباسی بود، مأمون مادرش يک کنيز ايرانی بود اصلاً کسی گمان نمی­کرد اين بشود خليفه، اما آقا موسی ابن جعفر در مدينه اين تذکر را بهش دادند شد خليفه بعد هم دست ناپاکش را به خون آقا علی ابن موسی­الرضا آغشته کرد و در قتل حضرت حضرت را مسموم کرد من يک جريانی را می­خواهيم از ضعف بشر، قدرت داری، نيرو داری؟ صدها نفر تحت فرمانت است خدا بخواهد جمعت کند در لحظه­ای، بشر متکبر مراقب باش يک قطره آب تو را می­کشد مأمون با سیصد هزار سرباز داشت می­آمد طرف بغداد فصل پاييز بود رسيدند به منطقه بديگون، ظهر بود مأمون گفت تمام نيروها پياده بشوند استراحت کنند ما اين­جا يک چشمه­ای آبی بود خيلی مأمون از آب چشمه لذت برد گفت همين­جا نيروها در اين دشت پياده بشوند ما يک استراحتی کنيم، تمام اين لشکری­ها پياده شدند که می­گويند صد هزار از اين سیصدهزارتا ترک بودند، سربازهای ترک همراه مأمون، يک لشکر منسجم مقتدر مأمون هم باکش نبود، مأمون چهل و نه سالش بود، ببين خدا فتيله را می­کشد پايين پولداری، تيم پزشکی داری، رئيس تيم پزشکی مأمون بختيشون بود مجرب­ترين دکترها همراه مأمون بودند مأمون آمد کنار اين چشمه آب داشت قدم می­زد يک ماهی نقره­ای رنگی را به اندازه نيم ذراع مثلاً بيست سانت ديد در چشمه دارد می­رود، اين ماهی می­رود و می­آيد البته هوا سرد بود آب چشمه هم آب سردی بود، مأمون گفت هر کسی اين ماهی را گرفت آورد بيرون يک سکه طلا بهش می­دهم، سربازها ريختند در اين چشمه، يک سرباز کردی ماهی را گرفت آورد بيرون، آورد مقابل مأمون ماهی در دستش بود دست را باز کرد که مأمون ماهی را ببيند تا دست باز کرد، ماهی تلظی کرد، يعنی اين پهلو آن پهلو شد حرکت کرد از دست اين سرباز افتاد رو زمين، از روی زمين هم دوباره غلتی خورد افتاد در آب چشمه، ولی ماهی را گرفت، آورد نشان هم داد، در همين تلظی ماهی يک قطره آب از بدن پاشيده شد به صورت مامون حکم اعدامش صادر شد! يکدفعه تمام وجود مأمون را سرما گرفت، گفت: البرد ابرد، سرما سرما، اين همانی که اميرالمؤمنين می­فرمايد يک قطره آب پياده­ات می­کند، آقا چه کار کردی؟ وزنه صد و پنجاه کيلویی بلند می­کنی؟ کارت می­رسد به جايي که بايد بلندت کنند، بشر غافل نشو خودت را گم نکن، ثروت نبرد تو را سواد مغرورت نکند، زيبايي غافلت نکند، مأمون گفت هر کسی دوباره اين ماهی را گرفت يک سکه ديگه می­دهم همان سرباز دوباره پريد در آب ماهی را گرفت آورد بيرون، مأمون گفت ماهی را برايم کباب کنيد بياوريد، ماهی را پختند آوردند ولی يک لقمه از اين گوشت ماهی را نتوانست بخورد، هی می­گفت سرما، سرما، سرما، رئيس تيم پزشکی خليفه آمد مأمون را معاينه کرد گفت جناب خليفه شما هيچ باکت نيست آثار کسالت نداری چرا شما می­گوييد سردم است؟ نه تب داری، نه بدنت نشانگر بيماری است ما تعجب هستيم، وسائل گرم کننده آوردند روی مأمون انداختند پتوهای متعدد، دور تا دور مأمون را آتش روشن کردند، در خيمه­اش آتش آوردند دور تا دور خيمه که گرم بشود ولی هی صدا می­زد: «البرد البرد»، سرما سرما آقايون ظهر اين اتفاق افتاد قبل از اذان مغرب مأمون فهميد اين پيام رفتن است، خليفه چهل و نه ساله، گفت زير بغلم را بگيريد ببريدم روی بلندی ديگر فهميد که دارد می­رود کار از دست بشر خارج است، بردش روی بلندی نگاه کرد ديد تا چشم کار می­کند در صحری خيمه برپاست خيمه سربازها جلو هر خيمه­ای هم يک شعله آتش، يک جمله گفت ولی دير گفت گفت: «يَا مَنْ لَا يَزُولُ مُلْكُهُ»[13] ای خدايي که پادشاهی­ات پايان ناپذير است: «ارْحَمْ عَلَى مَنْ زَالَ مُلْكُهُ»[14] رحم کن به کسی که پادشاهی­اش تمام شده، آوردنش در خيمه مرد و تمام کرد، اميرالمؤمنين می­فرمايد يک قطره آب از پا درت می­آورد، امتی را اداره می­کني چه حرفی است می­زنی؟ «تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ وَ تُنَتِّنُهُ الْعَرْقَة»[15] آقا می­فرمايد موجودی است که بوی عرق بدن خودش اذيتش می­کند: «مَكْتُومُ الْأَجَلِ مَحْفُوظُ الْعَمَلِ»[16]کارهايش را می­نويسند اعمالش را ثبت می­کنند ريز و درشت کارهايش دارد گزارش می­شود: «وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظين‏كِراماً كاتِبين‏»[17]اجلش مشخص است که کی می­رود ولی خودش نمی­داند، الآن همه ما يک ساعتی معينی داريم برای رفتن چه کسی می­داند الآن که کی می­رود؟ اين از نقاط ضعف ماست ما نمی­دانيم فرصت­مان کی به پايان می­رسد؟ اين از ضعف انسان­هاست از ضعف انسان­هاست اين است که تمام کارهايشان دارد گزارش می­شود يک وقتی ديد بعضی­ها به عنوان زرنگی می­گويد ما فلان کار را کرديم ولی رد پا از خودمان نگذاشتيم اين را پای زرنگی می­دانند، اين کار را کرديم ولی کسی نتوانست بفهمد که ما انجام داديم حالا يا کار خوب يا بد؟ ولی صغيره و کبيره کارهايتان، ريز و درشت اعمالتان را گزارش می­کنند: «ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيد»[18] از دهانتان حرف می­آيد بيرون ثبت می­شود کار می­کنيد گزارشش ثبت می­شود اين ضعف انسان­هاست که تمام کارهای آنها ثبت می­شود فرصت محدود آنها مشخص است که کی به پايان می­رسد؟ خب قرآن می­فرمايد: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ»[19] مؤمنين مثل کسانی نباشيد که خدا را فراموش کردند، نتيجه فراموش کردن خدا می­شود فراموش کردن خود: «فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»[20] بعضی­ها خوشان را يادشان رفته، ديديد در اين روابط اجتماعی­ بعضی­ها را می­بينيد می­گويد آقا انصاف­تان می­گويد بابا برو جمعش کن انصاف چه است؟ اين خودش را فراموش کرده، خودش را اگر فراموش کرد نتيجه فراموش کردن خداست، آن خدايي قادر رازق حاضر حاسب اگر فراموش شد نتيجه­اش می­شود انسان ديگر خودش را از ياد می­برد: أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون‏»[21]قرآن می­فرمايد نتيجه اين کار شما را به فسق می­رساند من چندتا نکته ذيل اين آيه شريفه 19 سوره حشر عرض کنم.

نکته اول خدا هشدار به مؤمنين می­دهد مؤمنين در معرض غفلت هستيد، آقا شصت سال، هفتاد سال از عمرمان گذشته ما ديگر شيطان کارمان نمی­دارد، مرحوم آيت­الله العظمی حاج شيخ جعفر کاشف الغطاء که شيخ انصاری اعلی الله مقامه وقتی اقوال کاشف الغطاء را نقل می­کند با اين عبارت نقل می­کند قال بعض الاساطين بعضی از استوانه­های فقاهت چنين می­گويند اين حرف شيخ انصاری است در بيان نظرات فقهی کاشف الغطاء مرحوم کاشف الغطاء من بهتر معرفی کنم ببينيد چه کسی بود و اين جريانی که می­گويم را دقت کنيد، بشنويد مرحوم کاشف الغطاء می­گويند يک وقتی آمدند خدمت اين مرجع بزرگ گفتند آقا چطور می­شود که يک انسان به عنوان انسان معصوم نه گناه می­کند نه فکر گناه، بشر با اين غرائز با اين شهوت، با اين وضعيت جسمانی نه مرتکب گناه می­شود نه تصور گناه می­کند معصوم يعنی همين، از کاشف الغطاء سؤال کردند که آقا چه جوری می­شود که يک نفر به اين­جا می­رسد که حتی تصور گناه هم سراغ آن نمی­آيد، مرحوم کاشف الغطاء فرموده بود من که خاک پای معصومين نيستم به نوبت خودم و سهم خودم چهل سال است يک مکروه انجام ندادم، اين را شنيديد چهل سال يک مکروه، ببينيد اين چای گرم نوشيدن مکروه است فوت کردن به غذا مکروه است، با پای چپ آمدن در مسجد مکروه است با پای راست از مسجد بيرون رفتن مکروه است با پای راست در دستشويي رفتن مکروه است، پای سفره چهار زانو نشستن مکروه و الی ماشاءالله ولی خدا برای مکروه کسی را جهنم نمی­برد اينها را کسی بتواند در کنار واجبات و ترک محرمات رعايت کند اين توفيقی است ولی يقيناً قيامت شما را برای مکروهات مؤاخذه نمی­کنند، مؤاخذه برای محرمات است می­گويند چرا دروغ گفتی؟ چرا غيبت کردی؟ چرا رباء خوردی؟ چرا ظلم کردی؟ رو محرمات انسان­ها را به مؤاخذه می­کشند ولی بعضی­ها به جای می­رسند که حرام که انجام نمی­دهند هيچ، مکروهات را هم در زندگی فاکتور می­گيرند من جمله کاشف الغطاء حالا اخلاق اين بزرگ مرد را من يک نمونه­اش را بگويم ايشان در صحن اميرالمؤمنين نماز می­خواند بالغ بر هزار نفر پشت سر ايشان اقتداء می­کردند مرجع اول عالم اسلام بود مرحوم کاشف الغطاء رسمش اين بود بين نماز مغرب و عشاء در اين فاصله­ای که ايشان می­آمد برای نماز اگر کسی پولی به ايشان داده بود که مربوط به فقراء بود ايشان حد فاصل بين نماز مغرب و عشاء برای نماز غشاء نمی­ايستاد قيام نمی­کرد تا اول اين پول را می­داد به فقراء فقراء هم می­دانستند که کاشف الغطاء بين نماز مغرب و عشاء پول‌هایی که پيشش است توزيع می­کند يعنی ايشان حتی نمی­گذاشت نماز عشاء هم بگذرد لذا فقراء می­آمدند صف می­کشيدند بعد از نماز مغرب ايشان اگر وجهی بود توزيع می­کرد می­گويند يک شب بعد از نماز مغرب ايشان پول­ها را داد، يک فقير دير رسيد ديگر پول تمام شده بود مرحوم کاشف الغطاء به آن فقير گفت که آقا ديگر تمام شد چيزی که نزد ما بود همه را داديم رفت، دير آمدی، اين فقير بی­ادب بی­حياء تف انداخت به صورت کاشف الغطاء مردم شما بوديد چه کار می­کرديد؟ صد و ده خبر نمی­کرديد صورت جلسه نمی­کرديد تف را با تف حواله نمی­کرديد ولی ببينيد چگونه تربيت شدند اين‌ها تا آب دهان انداخت در صورت کاشف الغطاء يک مرجع، مأمومين و نمازگزاران اين صحنه بی­ادبانه را ديدند بلند شدند که اين را بزنند و اگر می­آمدند که اين ديگر زنده بيرون نمی­رفت کاشف الغطاء تا احساس خطر کرد برای اين فقير بلند شد عبايش را از دوشش در آورد، گفت مردم هر کسی به کاشف الغطاء ارادت دارد برای خدا به اين فقير کمک کند: کريمان با بدان هم بد نکردند، پيغمبر فرمود: «وَ أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَيْكَ»[22] آنی که بهت بدی کرد تو خوبی کن، بدی را اگر با بدی جواب دادی داری ديگر دست خودت را کوتاه می­کنی، حق اعتراض را از خودت می­گيری، آقا غيبت کردند غيبت کرديم، بد اخلاقی کردند بد اخلاقی کرديم، می­گويند ديگر ساکت باش ديگر نگو بد اخلاقی کردند چون تو هم جواب را با بد اخلاقی دادی، اگر توانستی بدی را با خوبی پاسخ بدهی، اين اخلاق اخلاق نبوی است، می­گويند وقتی کاشف‌الغطاء اين حرف را زد مردم آرام شدند خود ايشان عباء را گرفت چهار ته کرد دست در صف نمازگزاران شروع کرد گشتن، يک آيت­الله العظمی و می­گفت کمک کنيد خب مردم وقتی ديدند کاشف الغطاء دارد پول جمع می­کند ديگر حالا به اعتبار ايشان و ارادت به ايشان کمک سنگينی جمع شد عباء شد پر پول، ايشان عباء را با پول‌ها داد به فقير گفت برو اين‌ها اخلاق بزرگان است، حالا اين آقا با اين عظمت با اين جايگاه اين را بشنويد اين‌ها را من گفتم برای اين جمله، اين شخصيتی که واقعاً تربيت يافته است، در مسائل اخلاقی در مسائل رفتاری، در فقه ايشان اصلاً ادعای کرده بود فرموده بود اگر تمام کتاب­های فقهی را بشويند من از اول طهارت تا آخر ديات پنجاه کتاب فقهی را به ارجاع و رجوع به حافظه­ام يک فقه استدلالی می­نويسم اصلاً جزء نوابغ روحانيت شيعه است، خود ايشان فرموده بود اواخر عمر، مرحوم کاشف الغطاء با اين عظمت فرموده بود اواخر عمرم يک وقتی برای من يک مکاشفه­ای اتفاق افتاد، در آن مکاشفه ديدم بر بلندای يک قله­ای سر به فلک کشيده هستم که کنار اين قله بلند دره­ای تاريک وحشتناک و عميقی است، جای بسيار پر خطری ايستادم يک لحظه نگاه کردم شيطان را کنار دست خودم ديدم مرحوم کاشف الغطاء گفته بود، ابليس را می­فرمايد تا شيطان را ديدم يک دستی به محاسنم کشيدم گفتم ابليس اين روزهای پايان زندگی دست از سر ما بردار ديگر سراغ ما نيا. در دوران کهولتش آقایی که پنجاه سال يک مکروه انجام نداده، گفت تا اين را به شيطان گفتم، شيطان گفت شيخ جعفر به عظمت خدا سوگند اگر يک لحظه از حال خودت غافل شدی کاری به سرت می­آورم که ته اين دره­ای تاريک مخوف جايگاه تو باشد، قسم خورده پای همه ايستاده، امام می­فرمودند مرحوم آيت­الله شاه آبادی استاد امام فرمود قسم به اغواء خورده: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين‏»[23] اجمعين يعنی همه عالم، جاهل، مدير، رئيس، مرئوس، پولدار، فقير، مرد، زن، دارای هر مليتی و قوميتی که هستيد قسم خورده که منحرف کند مگر اين­که انسان خودش را تقويت کند فريب نخورد، لذا نکته اول در اين آيه مؤمنان در معرض غفلت هستند قرآن می­فرمايد: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ‏»[24]حواستان باشد غفلت سراغ­تان نيايد، خدا يادتان نرود دنيا سرگرم­تان نکند، اينها را خدا به شما داده، مؤمن به هرچه رسيدی مال اوست، اميرالمؤمنين می­فرمايد روزی که آمدی دنيا نطفه بودی، روزی هم که می­برند تو را مرداری هستی که زود بايد دفنت کنند که ديگر بويت بلند نشود ديگر مردم به سختی دفنت کنند، بشر خودت را فراموش نکن دچار غفلت نشو، و لذا اين غفلت از ياد خداوند آفت بزرگی است که خدا در اين آيه هشدار می­دهد مراقب باشيد خدا يادتان نرود، لذا بعضی­ها می­بينيد خوب هم هستند يکدفعه در يک مقطعی می­گويد آقا اشتباه کردم اين همان غفلت است، آقا فراموش کرديم، در يک سری از واجباتش می­بينی کوتاهی کرده، اين نکته اول ذيل اين آيه شريفه.

نکته دوم در اين آيه شريفه اول گام سقوط بشريت فراموشی خداست خدا را اگر مردم يادش رفت ديگر می­کشد شيطان انسان را به دار بوال، لذا اولين گام سقوط فراموش کردن ياد اوست: «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى‏»[25] بشر نمی­دانی که خدا تو را می­بيند اين را در يک مجلسی عرض کردم مرحوم آيت­الله حاج شيخ ابراهيم امينی رضوان الله تعالی عليه من از ايشان شنيدم می­گفتند هفته آخر عمر علامه طباطبايي بود شاگردان علامه آمده بودند محضر علامه همه جمع بودند حال علامه حال خوبی نبود، حال حال رفتن بود ايشان سکوت کرده بود آهسته مرحوم علامه داشت ذکر می­گفت ايشان گفت يک ساعت ما نشستيم ديديم علامه حرف نمی­زند گفتند ما می­خواستم برويم من ديدم ديدار آخر است ديگر استاد را نمی­بينيم رفتم جلو دست علامه را بوسيدم گفتم حضرت استاد آقايون می­خواهند مرخص بشوند من هم دارم تهران شورای نگهبان يک نصيحت به ما بکنيد تا ما برويم، علامه­ای که بيست سال رو قرآن کار کرد و کارش شد تفسير الميزان می­گويند يک تأملی ايشان کرد سر را انداخت پايين، يک نگاهی به علماء کرد علمای امروز شاگردان ديروز علامه، گفت ايشان همين آيه را خواند: «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى‏»[26]انسان خدا تو را می­بيند، شاهد داری، مدرک داری، سند داری، يک آقايي بود خدا رحمت کند در همين مسجد می­آمد نماز، رحمت خدا رفت خانمش آمد گفت حاج آقا اين چهل روز قبل از فوتش برادرش بیکار بود، برادرش را صدا زد، آمد در منزل يک چک کشيد داد به برادرش رقم بالایی بود گفت برو کار کن، بالاخره يک فعاليت اقتصادی راه بينداز بعد هم اين پول را به ما برگردان، اين را من می­دهم قرض، گفت من بودم بچه­ها هم شاهد بودند گفت حالا شوهر ما از دنيا رفت، گفت بعد از مدتی به برادر شوهرم می­گويم آن پولی که شوهرم به تو قرض داد خب خودش بود خودش بود آقايون تا هستيد مالک اموالتان هستيد چشم گذاشتيد رو هم ديگر شما کاره­ای نيستيد مالک ديگران است، آنی که الآن داری خرج می­کنی، آنی که می­گذاری برايت خرج کنند معلوم نيست خرج هم بکنند: «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»[27] اين خانم گفت که حاج آقا، حالا برادر شوهر هم می­آمد پای منبرها تعجب اين­جاست، گاهی اوقات خدا يادمان رفته، مجلس امام حسين می­آييم ولی اصل که خداست فراموش شده، گفت به اين برادر شوهر می­گويم ما اين پول را الآن نياز داريم خودش داد قرض شما مدت‌ها هم پيشت بود حالا پول را برگردان، گفت با کمال پر رويي گفت کدام پول؟ گفتم پولی که شوهر من داد به شما من که بودم، بچه­ها هم که بودند، چک داد به تو، گفت دست نوشته از من داری که به من چيزی داده؟ گفت نه، ولی خدا که هست خدا که ناظر است، گفت وقتی اين طور بهش گفتم، گفتم خب تو نماز جماعت می­روی اين نماز جماعت کجا بايد به داد تو برسد، عادت کردی به رکوع و سجود، ولی معرفت حاصل نشده، گفت وقتی اين جوری بهش گفتم يک خرده جا خورد، گفت ببين داده من هر وقت دلم بخواهد و هر جور دلم بخواهد پول را بر می­گردانم می­دانيد يعنی چه؟ يعنی فراموشی خدا يعنی خدا را از ياد بردی: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ»[28]خدا يادت رفت ديگر خودت را گم می­کنی، لذا گام اول سقوط انسان­ها در فراموشی خداست، اينی که در توصيه­های اولياء الهی هست که می­گويند خدا يادتان نرود، آقا امام حسين من اين را هم اشاره کنم اين از کلام­های بسيار ناب سيدالشهداء در آخرين لحظات عمر است آقا در آن ديدار آخر با امام سجاد که آخرين ديدار بود که بعد حضرت شهيد شدند، يکی از جملاتی که امام حسين به زين­العابدين فرمودند اين بود: «أَيْ بُنَيَّ»  حالا سخن­های آخر زندگی هم يک ويژگی­ دارد اين هم يک حساسيتی است که علمای علم حديث روش حساب باز می­کنند، مثل آخرين سخنان اميرالمؤمنين به امام حسن و امام حسين، آخرين سخنان امام حسن به جنادة ابن ابی­اميه، آخرين سخنان ائمه معصومين به ائمه بعد از خود يا مخاطبين خود، امام می­بيند دارد از اين عالم می­رود در محدود­ترين زمان می­خواهد عالی­ترين معارف را بيان کند مثلی که حالا دور از جان­تان خدا عمر صد و بيست ساله به شما بدهد شما يقين داشته باشيد که يک دقيقه ديگر داريد می­رويد بعد می­خواهيد به بچه­هايتان و مخاطبين­تان هم نصيحت کنيد سعی می­کنيد مهم­ترين گهربارترين و پرمغزترين سخن را به اين‌ها بگوييد چون می­بينيد فرصت محدود داريد می­رويد ديگر با اين‌ها نيستيد می­خواهيد يک چيزی بگوييد که همه چيز درش باشد، آقا سيدالشهداء به امام سجاد فرمودند: «أَيْ بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ.»[29] پسرم بپرهيز از ظلم کردن به کسی که جز خدا پناهگاهی ندارد مردم از بی­سوادها بترسيد، مردم از آنهايي که راه دادگاه را بلد نيستند بترسيد، مردم از آنهايي که می­گوييد آقا سرش نمی­شود گفتيم يک امضای بکن کرده متن را نخوانده از آن بايد ترسيد:

می­گويد نترس از آن­که های هو دارد، بترس از آن که سر

آنی که حالا نمی­داند بلد نيست سواد ندارد راه نمی­شناسد اين کلام امام حسين است: «ظُلْمَ مَنْ لَا يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ.»[30]ناصر و ياری جز خدا ندارد آن ياورش خداست آن خدا می­شود منتقم و در حديث قدسی داريم خدا می­فرمايد: «ان لم‌انتقم من الظالم فأنا الظالم»، اگر من از ظالم انتقام نگيرم خودم ظالم هستم، يکی دو نکته ديگر هم من اشاره کنم.

اصلاً کيفرهای الهی متناسب با عملکردهای انسان‌هاست، عدالت همين اقتضاء را می­کند، در اين آيه هم خدا می­فرمايد خدا را فراموش کرديد خودت را فراموش کرديد، می­بينيد کيفر فراموشی خدا می­شود فراموش خود، انسان اصالت خودش را شخصيت خودش را انسانيت خودش را از ياد می­برد و نکته پايانی هم از عوامل غفلت و گناه در زندگی انسانها و انحراف همين فراموش کردن ياد خدا و غفلت از ياد اوست، که خدا هشدار می­دهد اگر فراموش کرديد خدا را و خود را هم نتيجه آن فراموش کرديد: «أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون‏»[31] شما می­رويد در مسير فسق قرار می­گيريد می­شويد فاسق. دو سه­تا مطلب پايانی عرضم تمام.

ما در روايات و آيات داريم اينها را فهرست­وار من عرض می­کنم ديگر وقت رو به اتمام، فراموشی­ها کجاها آسيب می­زند من مصاديقی از فراموشی­ها را بگويم، ياد خدا را فراموش کرديد خودتان را گم می­کنيد يک، کسانی که لطف خدا را فراموش می­کنند مأيوس می­شوند و به بن بست می­رسند، ديديد بعضی­ها يأس می­گيرد آنها را، لطف خدا را فراموش کرده، می­گويند آقا ببين خدا با تو چه کرده؟ آقا اين چه زندگی است که ما داريم، چه نداری؟ سلامتت را ببين، حياتت را، يکی از بزرگترين نعمت­های که خدا به همه ما داده خلقت ماست، چرا اين را نمی­بينيم؟ آقا سيدالشهداء روز عرفه صحرای عرفات افتخار می­کند که خدايا من هيچ بودم قابل دانستی من را خلقم کردی، اين را چرا نمی­بينيم؟ همين که هستيم دليل بر محبت خداست به ما دليل بر لطف خداست به ما، خب لطف خدا را فراموش می­کنيم متأسفانه دچار يأس می­شويم داريم همه چيز، بزرگترين سرمايه يک کسی آمد خدمت امام صادق، بعضی­ها همه چيز را در پول می­بينند من برايتان بگويم آقايون همه­تان وضع­تان خوب است اين را من خبر دارم، آدم نبايد ادای گداها را هم در بياورد، حالا می­گويم کجا وضع­تان خوب است، يک شخصی آمد خدمت امام صادق وضع مالش بد بود، آمد به حضرت گفت آقا ما وضع­مان بد است آقا فرمودند وضعت خوب است، گفت آقا وضعم بد است، حضرت فرمود وضعت خوب است، گفت آقا چيزی نداريم ما، امام اين جمله را فرمود اين را ما نمی­بينيم ما چشمان را رو پری ظرف وجودمان بستيم خالی­اش را فقط می­بينيم، آقا فرمودند من يک سؤال از تو می­پرسم تو چقدر حاضری بگيری از ما اهل البيت دست برداری؟ من امشب از شماها سؤال می­کنم، مردم امام حسين را با چند عوض می­کنيد؟ زهرای مرضيه را با چند؟ امام زمانتان را با چند؟ آقا وقتی اين را گفتند که چقدر حاضری بگيری از ما دست برداری؟ طرف گريه کرد گفت آقا يک تار موی شما را با دنيا عوض نمی­کنم حضرت فرمودند ديگر وضعم بد است، تو يک سرمايه­ای داری که دنيا بهت بدهند عوض نمی­کنی غير از اين است، من می­بينم بعضی­هايتان متأثر شديد اشک­هايتان جاری شد آن هم گريه کرد آن هم در محضر امام صادق اشک ريخت، عاشق همين است اميرالمؤمنين را برای پول يا پول را برای اميرالمؤمنين، خودم را برای علی يا علی را برای خودم؟ آقا فرمودند چرا اين را نمی­بينی، تو وضعت خيلی خوب است تو عشق به اهل البيت داری که با هيچ چيز معاوضه نمی­کنی، خب بعضی­ها اين لطف را فراموش می­کنند اين ظرفيت را نمی­بيند بعد می­گويد ما چه داريم؟

از نکات ديگر اگر کسی عفو خدا را فراموش کرد، اينهايي که عفو خدا را فراموش می­کنند خودشان را قابل اصلاح ديگر نمی­بينند ديديد به بعضی­ها می­گويي برگردد می­گويد ديگر آقا ما جايمان ته جهنم است ديگر ما جای آمدن نداريم ما بياييم چه کار کنيم؟ حالا که آب از سرمان گذشت چه يک وجب؟ چه صد وجب؟ بعضی­ها گرفتار اين شدند چرا؟ چون عفو را فراموش کرده.

از موارد ديگر کسانی که راه فراموش کردند بی­راهه می­روند صراط مستقيم را اگر گم کرد می­رود در ضلال و گمراهی قرار می­گيرد اينها همه­اش متون روايات و آيات ماست، يک عده از مردم نعمت‌های خدا را فراموش کردند ناسپاس هستند و تملق خلق می­گويند چون نعمت را فراموش کرده، نعمت سلامتی، نعمت خلقت، نعمت پدر، نعمت اصلاً رساله­الحقوق امام سجاد را ببينيد پنجاه حق را امام به صورت نمادين نام می­برد که در برابر اينها شما مسئول هستيد، ما اين‌ها را يادمان می­رود چون يادمان می­رود آن وقت يک بنده ضعيف خدا يک کاری که می­کند که اين اين را مسبب می­دانيم ولی خدا را مؤثر نمی­دانيم، يکی از بزرگان فقهای شيعه شهيدثانی است ايشان در خاطرات خودش می­نويسد ما زمانی که مسافرت می­رفتيم شهيد مال حدود هشتصد، نهصد سال قبل است، می­گويد گاهی اوقات به يک کاروان­های می­رسيديم که ايلات و عشاير، روستاها يکدفعه اين سگ­های نگهبان اين ايل و طايفه پارس کنان می­آمدند سمت ما، سگ­ها تا می­ديدند افراد نا آشنايي دارند می­آيند طرف روستا حمله­ور می­شدند بعد شهيد می­گويد اين‌هايي که همراه ما بودند يکدفعه فرياد می­زدند آی صاحب سگ، صاحب گله سگت را بگير، دارد می­آيد الآن به ما حمله می­کند، اين‌ها فرياد می­زدند صاحب سگ متوجه می­شد، صدا می­زد سگ­ها بر می­گشتند، بعد شهيد می­گويد آن صاحب سگ، صاحب گله می­آمد صاحب روستا آقا بفرماييد عذرخواهی می­کنيم سگ­ها ترساندتان، در چادر شيری می­آورد پذيرايي می­کرد اين جمله را بشنويد زيادی بشنويد شهيدثانی می­گويد اگر درصدی از آن حالت التماس و التجائی که به صاحب سگ می­کردند به خدا می­کردند سگ نفس­ تان را رام می­کرد، آن التماس را به خدا کردی؟ گاهی اوقات جلو بنده ضعيف آقا ما وامدار شما هستيم شما نبوديد نبوديم، همه زندگی­مان از شماست، بابا اين‌ها را به خدا بگو، تو بيانمان به خلق چيزی می­گوييم که درصدش را به خدا نمی­گوييم آن وقت می­گوييم آقا چرا عقب هستيم شهيد می­گويد اگر درصدی از آن حالت اضطرار و استيصالی که داشتيد و به صاحب سگ داريد التماس می­کنيد به خدا می­کرديد خدا سگ نفستان را رام می­کرد، و عرض پايانی­ام، قطعاً کسانی که نعمت­های خدا را فراموش می­کنند می­شوند انسان­های ناسپاس و متملق ديگران اصل نعمت يادش رفته، يک نعمت­های سر دستی ديگران را که می­بيند می­شود متملق می­شود ناسپاس و خدا را اگر کسی فراموش کرد عمر و سرمايه و استعداد خودش را به هدر داده، بسنده کنيم: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون‏»[32].

يک جلسه ديگر را انشاءالله ما در بحث ذکر صحبت کنيم اينها آسيب­هاست، درمان در ذکر است، ذکر چه می­کند؟ ذکر چگونه گفته شود که اثر بخشی داشته باشد، بعضی­ها گله می­کند آقا ما ذکر می­گوييم ولی نتيجه نمی­گيريم چرا؟ حالا اين را هم بايد از نگاه اهل بيت بررسی بشود بسنده کنيم امشب را، آقا ديمی دلت کجا رفته؟ آقای مهندس؟ شب يک شنبه است می­خواهيد برويد در خانه حضرت زهرای مرضيه افتخار همه اولياء و صاحب عزای حقيقی اين ايام و اين مجالس و محافل:

گر نگاهی به ما کند زهراء، دردها را دواء کند زهراء

بر دل و جان ما صفا بخشد، گر نگاهی به ما کند زهراء

کم مخواه از عطای بسيارش، گر نگاهی به ما کند زهراء

در وسط کوچه تو را می­زدند، زبان حال اميرالمؤمنين است:

در وسط کوچه تو را می­زدند، کاش به جای مرا می­زدند

گوشه­ای چشم تو چرا شد کبود، کاش به جای تو علی مرده بود

وای من و وای من وای من، ميخ در و سينه زهرای من

زهراء جان جای مناجات و دعای شبت، می­شنوم زمزمه زينبت

يک شب آقا سر تربت بی­بی نشسته بود زمزمه می­کرد، سادات مجلس، ارادتمندان به اهلبيت، يک وقت آقا نيمه شب است مشاهده کرد دست کوچولوی رو شانه او قرار گرفت، آقا برگشت نگاه کرد زينب خردسال آمده، ديگر بانوی اين خانه بعد از زهرای مرضيه زينب است، عزيزم چرا آمده­ای؟ ميوه دلم چرا آمده­ای، عرض کرد بابا من هر شب مراقب شما هستم اما امشب شنيدم با مادر سخن از رفتن می­گويي، سخن از تنهايي اين دنيا می­گويي، بابا اگر شما برويد ديگر ما بچه­ها کسی را نداريم، اينجا زينب اميرالمؤمنين را به حجره برگرداند، آی حسينی­ها کربلا هم رفت حسين را به خيمه برگرداند اما آنجا از زينب کاری ساخته نبود، رفت رو تله زينبيه دست­ها را رو سر گرفت صدای پيغمبر زد: «وامحمداه، واعلياه، واحسيناه» ، که ديد شمر بر روی سينه حسين، الا لعنه الله علی القوم الظالمين و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظيم

اللهم عجل لوليک الفرج و سهل له المخرج و اوسع له المنهج.

 

[1] حشر19.

[2] طه124.

[3] فاتحه2.

[4] طه124.

[5] طه124.

[6] طه124.

[7] حشر19.

[8] حشر19.

[9] حشر19.

[10] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص550.

[11] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص550.

[12] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص550.

[13] مجموعة ورام ج‏1 ص283.

[14] مجموعة ورام ج‏1 ص283.

[15] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص550.

[16] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص550.

[17] انفطار10-11.

[18] ق18.

[19] حشر19.

[20] حشر19.

[21] حشر19.

[22] مصباح الشريعة ص159.

[23] ص82.

[24] حشر19.

[25] علق14.

[26] علق14.

[27] نحل96.

[28] حشر19.

[29] تحف العقول النص ص246.

[30] تحف العقول النص ص246.

[31] حشر19.

[32] حشر19.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه