استاد حدائق روز سه شنبه 17 مرداد 1402 در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان توصیه ها خداوند به پیامبر(ص) پرداختند.

 

دانلود

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى‏»[1].

صدق العلی العظيم

آيه­ای که تلاوت شد آيه 124 از سوره مبارکه طه با يک مقدمه­ای وارد بحث اين آيه بشوم و جلساتی را با محوريت اين آيه و ابعاد گسترده در اين آيه مطالبی را محضر حضار محترم عرض کنم، مقدمه عرضم من اين است که بعضی­ها می­گويند آقا شما که ديندار هستيد کجا را گرفتيد که ما نگرفتيد؟ آقای متدين نماز خوان کجا رسيدی؟ شما که نماز شب خواندی، شما که حج رفتی، شما که نماز اول وقت می­خوانی چه به دست آوردی که ما به دست نياورديم؟ اين يک سؤالی است که امروز بعضی به عنوان شبهه می­گويند مسجد می­روی مگر وقت زيادی داری نماز می­خوانی؟ مگر وقتی پول زيادی داری می­رود حج اين از آياتی است که پاسخگو اين است که آنهايي که از خدا فاصله می­گيرند به چه معضلاتی و مشکلاتی گرفتار می­شوند دقيقاً شما امروز در جامعه می­بينيد اما گاهی اوقات حواسمان نيست بالاخره يا بعضی­ها خودشان را به خواب غفلت زدند توجيه می­کنند کارهای خودشان را غرور اجازه نمی­دهد به اين­ها، فرقی بين غافل و جاهل اين است که جاهل نمی­داند می­گويند آگاهش کنيد، غافل می­داند دچار غفلت و بی­توجهی می­شود لذا علمای علم اخلاق می­گويند غافل اين چهارتا ويژگی را دارد اين نکته­ای لطيفی است، می­گويند خود غفلت، غين غفلت برگرفته از غرور است، آدم­های غافل اول مغرور هستند، آنهايي که غافل هستند غرور هم دارند دست از کمرش نمی­اندازد اشتباه می­کند نمی­گويد من اشتباه کردم اين يک، فای غفلت فای فراموشی است آدم­های غافل يادشان هم می­روند که اشتباه کردند خطا کردند، اشتباهات را يادشان می­رود، لام غفلت لام لجاجت است گاهی اوقات لج بازی هم می­کنيم آقا نکن اين کار را اشتباه می­کنی، می­گويد نه همي کار درستی است، تای غفلت هم تای توجيه است گاهی اوقات اشتباهات مان را توجيه هم می­کنيم، هم لجاجت می­کنيم، هم غرور داريم هم دچار فراموشی می­شويم نسبت به اشتباهات­مان و حال آن­که آموزه­های دينی به ما چه می­گويد، آقا امام صادق به عبدالله ابن جندب فرمودند آقای عبدالله ابن جندب می­خواهی سالم بمانی، سالم از نظر اخلاقی، تربيتی، انسانی معنوی، آقا فرمودند شبانه‌روزی دوبار خودت را محاسبه کن، اين قاعده را هرکسی رعايت کند رو به رشد است يکی آقا فرمودند پايان شب آغاز روز، آقا فرمودند پايان شب وقتی می­خواهی بخوابی کارهاي روزت را يک مروری بکن: «فَإِنْ رَأَى حَسَنَةً»[2] اگر ديدی در اين امروزی که گذشت کارهای خوب از تو سر زده حمد خدا را به جا بياور فردا هم تکرار کن، امروز صله رحم کرديد، امروز نماز اول وقت خواندم امروز توفيق پيدا کردم مسجد بروم و کارهای ديگر، امام می فرمايد: «اسْتَزَادَ مِنْهَا»[3] روزهای ديگر هم اين­ها را تکرار کن افزايش بده: «وَ إِنْ رَأَى سَيِّئَةً»[4] اما اگر گناه از تو سر زده قبل از خواب مؤمن استغفار کن: «اسْتَغْفَرَ مِنْهَا»[5] و اين گناهانمان را اگر ما اهل حساب رسی باشيم بخشی از اين­ها علت دارد، علتش يا رفيق است يا محيط است يک سری مسائلی است که ما را می­برد به سمت گناه، علت­ها را پيدا کرديد گناه را می­توانيد مديريت کنيد و ترک کنيد، بعد حضرت می­فرمايد آغاز روز هم کار شب تا صبحت را ملاحظه کن، صبح که بيدار می­شويد قبل از اين­که از منزل خارج می­شويد ببينيد شب از لحظه خواب تا صبح لحظه خروج از منزل کارهای خوبت چه بود؟ برای نماز شب بلند شدی بگو: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‏»[6]«اسْتَزَادَ مِنْهَا»[7] فردا شب هم تکرار کن، برای خودت وقت گذاشتی نيمه شب نيم ساعتی با خدا خلوت کردی «اسْتَزَادَ»[8] نماز صبحت را اول خواندی «اسْتَزَادَ»[9] اگر خدای ناخواسته اين شب تا با صبح با گناه سپری شده امام می­فرمايد: «اسْتَغْفَرَ مِنْهَا»[10]استغفار کن و مراقب باش شب ديگر اين مسائل تکرار نشود شما اي قاعده را اگر کسی در زندگی رعايت کند يعنی شبانه روزی دو مرتبه خودتان را ويزيت کنيد، ديگر مسير می­رود رو به رشد، مسير می­رود رو به کمالات اينی که طرف يک دفعه می­بينيد پنجاه سال از خودش غافل هست، اصلاً حساب اعمال از دستش در رفته، ببين نتيجه می­شود اين­که تدريجاً اين حالت غفلت در انسان­ها رشد می­کند فراموشی، غرور، لجاجت، توجيه­گيری، يک وقت انسان به خودش می­آيد می­گويد خيلی فاصله گرفتي، قرآن می­فرمايد ترجمه آيه اين است اينهايي که از دين فاصله می­گيرند، از خدا فاصله می­گيرند آيه 124 طه می­فرمايد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري»[11] اگر از ياد خدا اعراض کردی فاصله گرفتی، نماز نخواندی، واجباتت را انجام ندادی، خدا اولاً محتاج نيست اين يک، و اين حرف هم حرف غلطی است که اگر کسی بگويد نماز بخوانيد چون خدا احتياج دارد و اين هم اشتباهی است که بعضی­ها می­کنند که بعضی­ها می­کنند می­گويند چون خدا نياز ندارد ما نمی­خوانيم اين هم غلط است تو نيازی داری، خدا که محتاج به يک رکعت نماز بنده­هايش نيست شما قرآن بخوانيد يا نخوانيد؟ امشب در اين مجلس می­آمديد يا نمی­آمديد اهل البيت مستغنی هستند از آمدن ما، ما نياز داريم ما بهره­ می­بريم ما احتياج داريم برای بهره­برداری، قرآن می­فرمايد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري»[12] اگر از ياد خدا کسی اعراض کرد تکاليفش را درست انجام نداد، وظايف بندگی را انجام نداد، اولين مشکل در زندگی­اش: «فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً»[13] يک زندگی معيشت سخت پيدا می­کند نمی­گويند فقير می­شود ملياردری است که خواب آرام ندارد من ديدم اين­ها را من در همين شيراز خانه ملياردری رفتم گفت آقای حدائق شب می­خوابم به خود من گفت اين مال لای کتابها نيست مال شيراز جنت­تراز شماست آقای که کارد در اين مملکت به دماغش در نمی­آمد تجارتش در خليج بود، گفت شب در اتاق از داخل قفل می­کنم و می­خوابم که پسر بيست و چهار ساله­ای مهندس عمرانش او را خفه نکند، خدا يادت رفت، خدا را فراموش کردي: «فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً»[14]نماز نخواندی دنبال دنيا دويدی، به پول می­رسی ولی پولی که آرامش را از تو می­گيرد، خانه­ای که برايت می­شود زندان، می­شود جهنم، و اين آقا خودش مقصر بود، آن آقا مسبب اين آشفتگی در زندگی خودش بود، ما رفتيم ايشان در منزل­شان با پسرش صحبت کردم حالا مفصل بحث، بعد در صحبت با اين جوان جوان بلند شد رفت و بالا و زن و شوهری نشسته بودند گفتم چه کار کرديد سر اين بچه؟ حالا من در همين آيه می­گويم خدا به همه فطرت پاک داده خدا ناپاک خلق نکرده اگر کسی بگويد خدا فرعون را بد آفريد توهين به عدالت الهی است، خدا فرعون را هم خوب آفريد، خدا صدام را خوب آفريد، خدا شمر را خوب آفريد، شمر اگر شمر شد بايد بررسی کرد چه کرد شمر شد؟ شمر در يک مقطعی هم در مسير بود شد جانباز صفين از ياران اميرالمؤمنين بود اين بدی­ها بی­علت نيست، من وقتی از زن و شوهر پرسيدم اين بچه را شما چه کار کرديد؟ اين جوری شده که ديگر الآن قرار را از شما گرفته، باباش می­گفت آقا من دو شب قبل اگر دو سه دقيقه ديرتر رسيده بودم داشت مادرش را خفه می­کرد اولاد اين است خدا اين جوری داد تحويل، اين جوری تحويل گرفتی: «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ»[15]پيغمبر می­فرمايد هر طفلی که متولد می­شود با فطرت توحيدی است فطرت کاملاً پاک، ناپاکی­ها از سوء تربيت­هاست از لقمه­هاست، از معاشرت­هاست، از آموزس­های غلط، اينها تأثير می­گذارد من وقتی سؤال کردم حالا اين را بگويم و بگذرم، حالا بحث اينها مفصل بود يک دفعه ديدم خانمش گريه کرد گفت آقای حدائق همين آقای مهندس را می­بينيد؟ گفتم بله، گفت همين بچه­ای که الآن قرار از ما گرفته آرامش از ما سلب کرده، اين بچه هفت، هشت ماهش بود تازه داشت راه می­افتاد در اوائل تازه راه افتادنش بود گفت من بعد از نماز مغرب و عشاء شب­ها سر جانماز می­نشستم قرآن باز می­کردم قرآن تلاوت می­کرد اين بچه هم دور جانماز می­چرخيد، همين آقا به شوهرش گفت می­آمد منزل شراب خورده بود کله­اش گرم بود، پول بهت دادند زهرمار شراب می­خوری: «فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً»[16]گفت می­آمد در منزل حالش هم خوب نبود جلو چشم اين بچه لگد می­کشيد زير قرآن من داشتم قرآن می­خواندم در دستم بود قرآن از دست پرت می­شد، لگد می­کشيد، می­گفت خانم جمع کن کتاب جادو و جنبل را به قرآن می­گويد کتاب جادو، يک کاری سر خودت داری می­آوری که ديگر آرامش در خانه خودت هم نداری، آقا تا اين خانم اين را گفت، گفت اين از بابايش اين بی­احترامی را به دين ديده، من سريع بلند شدم گفتم آقای مهندس ترک­ها يک ضرب المثلی دارند بهت بگويم، می­گويند عمليندين پاپيچيندين، نکبت کارهايمان گرفته ما را، گفتم بچه تو اصلاحش دست من نيست من دردت را فهميدم گره کار دست خودت است لگد زير قرآن می­کشی، لگد زير زندگی­ات کشيده، لگد زير همه چيزت کشيده، عمری دويديد رسيدی به اين حالا در همين خانه آرامش نداری، حالا پاره تنت شده دشمنت، گفتم اما نا اميدت نمی­کنم، راه بازگشت به آرامش بازگشت تو هست به فطرتت، واقعاً برگردد به سوی خدا بگو خدايا غلط کردم، اشتباه کردم، بی­راهه رفتم خدا می­بخشد خدا می­فرمايد: «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى‏»[17]ما می­بخشيم اگر برگردی، اگر توبه کنی اگر کار نيک انجام بدهی، جبران کنی عمل صالح انجام بدهيد ما در مسير هدايت قرارتان می­دهم گفتم برگردد تا آرامش و خوشی به زندگی برگردد، قرآن می­فرمايد اگر از ياد خدا کسی اعراض کرد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً»[18] يک زندگی سختی گير اين­ها می­آيد می­افتند در تنگنا سختی نه به معنای فقر: «مَعيشَةً ضَنْكاً»[19]يعنی همه چيز هم دارد، آب خوش از گلويش از پايين نمی­رود، پول هست، خوشی نيست، باغ و خانه هست آرامش نيست، اين‌ها همه می­شود سوهان روح­مان: «فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً»[20]يک معيشت سخت و تلخی نصيب آنها می­شود در دنيا: «وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى‏»[21]اين‌ها روز قيامت نابينا وارد می­شوند، اصلاً کسانی که قيامت کور می­آيند محشر همين کوری­ اين­ها نابينای اين­ها معلوم است که در دنيا اطاعت از اوامر الهی نکردند حرمت شکستند خدا را فراموش کردند قيامت، من اين را هم تلگرافی عرض کردم يک روايتی است مرحوم ملامحسن فيض در تفسير صافی نقل می­کند که قيامت پيغمبر فرمود امت اسلام به ده شکل می­آيند بعضی­ها کور، بعضی­ها با دست و پای بريده، بعضی­ها می­کشندشان روی زمين ووو، اين­ها هر کدام يک علتی داشته است و يک کاری در دنيا کردند، نابينايان در آخرت از مسلمان­ها آنهای هستند که در دنيا اوامر خدا را اعراض کردند يعنی قيامت: «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِر»[22] است ديگر پرده­ها را می­رود بالا، ديگر همين قيافه را که شما می­بينيد می­فهميد اين در دنيا چه کاره بوده؟ چه کرده که اين گونه او را محشور کردند؟ در قيامت هم خداوند می­فرمايد ما اينها را نابينا وارد می­کنم بعد آيه 125: «قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني‏ أَعْمى‏ »[23]اينها روز قيامت می­گويند خدايا چرا ما را نابينا آوردی: «وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً»[24] ما در دنيا چشم داشتيم می­ديديم که خطاب می­شود به اين­ها شما ما را فراموش کرديد در دنيا ما هم آخرت اين گونه شما را آورديم.

نکته مهم در اين آيه اين است که هر کسی که از ياد خدا اعراض کند و به وظايف بندگی عمل نکند زندگی برای او می­شود يک: «مَعيشَةً ضَنْكاً»[25] حالا اوامر الهی نماز، روزه، زکات، حج، خمس، هرچه که خدا انتظار دارد اگر از اين‌ها روی گردان شدی، يک وقتی زکات مالت را نمی­دهی که پولت زياد بماند می­گويد همين می­شود سوهان روحت اين ثروت می­شود سلب آسايش، گاهی اوقات من حج نمی­روم به هر دليلی، همين نرفتن می­شود مايه اضطراب، همين مغربی يک بنده­ای خدا آمده بود مسأله شرعی می­پرسيد گفت آقا من ارثيه سنگينی گيرم آمده می­شود يک ديگر را بفرستيم حج خودم نروم، گفتم اول که بايد می­رفتی، امسال بايد می­رفتی، نرفتی سال ديگر انشاءالله خدا بهت لطف کند زنده بمانی برو، و اگر کسی واجب الحج شد و نرفت و اجلش رسيد روايت داريم يا يهودی جانش را می­گيرند يا مسيحی؟ تعارف هم ندارد، حضرت عزرائيل می­فرمايد: «فَلْيَمُتْ يَهُودِيّاً أَوْ نَصْرَانِيّاً»[26] گفت حاج آقا من استرس دارم اضطراب دارم، پول را نمی­شود خرج کرد من پول بدهم کس ديگری جايم بروم، گفتم اصلاً حج، اميرالمؤمنين می­فرمايد چندتا اثر ارزشمند در حج است، مردم از بی­پولی می­ترسيد يکی از راه­های دست باز شدن شما رفتن حج است اميرالمؤمنين می­فرمايد: «حِجُّ الْبَيْتِ وَ الْعُمْرَةُ فَإِنَّهُمَا يَنْفِيَانِ الْفَقْرَ»[27] زيارت خانه خدا فقر را از شما دور می­کند، مگر نگران وضعيت اقتصادی نيستی؟ هزينه کردی برای خدا خدا برايت هزينه می­کند ديگر محتاج نمی­شوی ديگر اين باقی مانده زندگی­ات را با سربلندی می­گذرانی يک: «وَ يُكَفِّرَانِ الذَّنْبَ»[28] گناهانت را می­بخشند مگر نگرانی گناهان و لغزش­ها نيستی آنجا محل مغفرت و آمرزش است: «وَ يُوجِبَانِ الْجَنَّةَ»[29]عاقبت بخيرت می­کنند، بهشتی­ات می­کنند سه­تا پاداش عظيم اميرالمؤمنين می­فرمايد در سفر حج هست، دنبال دنيا هستی زيارت خانه خدا، دنبال آخرت هستی زيارت خدا خدا دنبال رشد و تعالی اخلاقی هستی زيارت خانه خدا، حالا گاهی اوقات ما اعراض می­کنيم می­افتيم در اين درد سرهای دنيايي، من چند نکته ذيل اين آيه عرض کنم امشب يکی از نکاتی که از اين آيه استفاده می­شود اولاً انسان­ها در انتخاب­شان آزاد هستند اين: «لا إِكْراهَ فِي الدِّين‏»[30]همين است، بعضی­ها «لا إِكْراهَ فِي الدِّين‏»[31]را می­آورند در بی­بند و باری ببينيد: «لا إِكْراهَ فِي الدِّين‏»[32] را ما درست تفسير کنيم: «لا إِكْراهَ فِي الدِّين‏»[33]يعنی شما آزاد هستيد می­خواهيد نماز بخوان بخوان، نخواندی دنيا کارت نداريم، آخرت از مردنت حسابرسی شروع می­شود ضمن اين­که اين نخواندن نمازت آثار وضعی رو زندگی­ات می­گذارد اما مجازات الهی می­ماند برای بعد از مردن: «لا إِكْراهَ فِي الدِّين‏»[34] در عقيده: «لا إِكْراهَ فِي الدِّين‏»[35]در باورهايتان اما معنای: «لا إِكْراهَ فِي الدِّين‏»[36] اين نيست که من بيايم در ملأ عام شراب بخورم بگويم: «لا إِكْراهَ فِي الدِّين‏»[37] در ملأ عام بی­حجاب بيايم و بگويم: «لا إِكْراهَ فِي الدِّين‏»[38] تو داری آسيب می­زنی به جامعه، تو داری ضرر می­زنی به ديگران، کراراً بنده عرض کردم شما اجازه می­دهيد يک کسی با يک سرعت غير مجازی در خيابان­های شهر ماشين براند بگويد آزادی است اين کدام منطق ازش قبول می­کند بگويد دلم می­خواهد آزادی است، می­گويند بابا تو داری اخلاق می­کنی به سلامت ديگران يک وقت سلامت جسم است يک وقت سلامت انديشه و روح است اينی که اسلام می­فرمايد با منکر برخورد کنيد، نهی از منکر يعنی نگفتی خودت هم آسيب می­بينی، خانواده­ات هم آسيب می­بيند، جامعه آسيب می­بيند، البته من در يک جمعی عرض کردم اين امر به معروف و نهی از منکر اولاً امام صادق می­فرمايد آنهايي که قدرت دارند مسئول­های ما، مديرهايمان وزراء وزراء بيايند امر به معروف کنند، بزرگان، تجار، آنهايي که کار دست­شان است امام صادق می­فرمايد: «إِنَّمَا هُوَ عَلَى الْقَوِيِّ»[39] متمکن آنی که قوی است تمکن دارد اول بر او واجب است در يک خانواده ارشد خانواده بايد حرف بزند بزرگ خانواده ساکت است کوچک خانواده حرف می­زند با او برخورد می­کنند، همين شده ديگر، در يک اداره­ای مدير کل بايد حرف بزند اول، ما کارمند حرف می­زند مدير کل ساکت است، دانشجو آمده می­گويد آقا سر کلاس درس به دانشجوی دختر تذکر دادم می­گويم خانم اين چه وضعی است آمدی سر کلاس درس، ما سر کلاس درس هستيم کلاس درس محترم است حواس ما را تو پرت می­کنی، گفت آن دختر با بی­ادبی می­گويد تو نگاه نکن هيز، تو چرا نگاه می­کنی؟ عجب بابا يک جايي که حق همه است من دارم مکروب را گسترش می­دهم می­گويم تو تنفس نکن، خدا وکيلی در کرونا اين را قبول می­کردی، يک آدم کرونايي بيايد در يک جمع بگويد شما نفس نکشيد من دوست دارم بيايم آزادی است اين را می­پذيرفتيد عقل اين را می­پذيرفت، می­گويند آقا تو بايد قرنطينه بشوی تو کرونايي هستی بی­خود کردی آمدی بيرون به ديگران ضرر می­زنی، تو حق نداری بياي مسجد، خدا هم راضی نيست تو ديگران را بيمار می­کنی، بعد راحت گناهی که ضررش به مراتب از کرونا بدتر است اين طوری آسان می­گيريم، بعد اين دانشجو به من گفت که آقا اين دختر صدايش بلند شد يکدفعه استاد نشسته بود گفت چه خبر است؟ گفتم جناب استاد اين با وضع آمده می­گويم رعايت کن می­گويد تو نگاه نکن گفت استاد بجاي که از من حمايت کند، ما درمان اين­جاست گفت به من گفت آقا برو از کلاس بيرون اخلال داری در کلاس می­کنی، اخلال حرف خدا شد اخلال، گفت برو عرض شود حراست دانشگاه آن­جا مراجعه کن تو کلاس را زدی بهم، گفت به مسئولين مربوطه­اش که رفتم مراجعه کردم به من برخورد کرد، آقا يکی از رؤسای شعب يکی از بانک­های شيراز همين ديروز به من می­گفت ما درمان اين­جاست گفت حاج آقا يک خانمی با وضع بسيار زشتی آمد در بانک، گفتم خانم اول وضعت را درست کن ما خدمات اين‌جوری نمی­دهيم جامعه اسلامی است، بابا ما مسلمان هستيم، بابا شئونات را رعايت کن تا ما خدمات بهت بدهيم، گفت از مقامات مافوق بانک ما در شعبه استانی يک کسی تماس گرفته می­گويد آقای فلانی شما نبايد اين‌جوری می­گفتی، شما کار شما، می­گويم قانون به ما گفته شما ابلاغ کرديد به ما، می­گويد حالا اين خانم آمده اين عنادی که ندارد به خدا و دين بابا رفتار و پوشش، ما اين دوگانگی­ها متأسفانه در اجراء داريم، اين تفسير به رأی­هايي که بعضی­ها متأسفانه می­کنند، بله اسلام می­فرمايد آزاد هستيد، اما آزادی شما نبايد اخلال برساند به ايمان مردم: «لا إِكْراهَ فِي الدِّين‏»[40] در عقيده، نه در رفتار، جامعه حق همه است نمی­شود جامعه را آسيب زد لذا بعضی­ها می­آيند آيه: «لا إِكْراهَ فِي الدِّين‏»[41] را گسترش می­دهند می­گويند آقا: «لا إِكْراهَ فِي الدِّين‏»[42] هر کاری کردی، هر کاری کردی يعنی چه؟ اين نکته اول که بله در انتخاب آزاد هستيد لذا قرآن می­فرمايد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري‏»[43] اجباری نيست اعراض کرديد اثر وضعی اعراض شما را درگير می­کند، اين نکته اول.

نکته دوم خدا می­فرمايد از ياد من اگر اعراض کرديد اين يک پيام زيبايي درش هست يعنی مردم فطرت­هايتان پاک است، در وجودتان يادخداست هر کسی گناه دارد می­کند دارد از فطرتش فاصله می­گيرد پاکی انطباق با فطرت الهی است زشتی گناه دليل بر فاصله گرفتن از خداست، آنهايي که به گناه آلوده شدند، به نافرمانی خدا آلوده شدند اين‌ها از فطرت­شان دور شدند آن شعله­های نورانی فطرت توحيدی، در وجود اين­ها آمده پايين، لذا ديديد گاهی اوقات يکدفعه يک جمله حرف می­زنيد بابا کافر است يک دفعه می­پذيرد يک آقايي از اساتيد طيب اسلامی برای من نقل کرد گفت حاج آقا رفته بوديم در اتريش يک همايشی بود در رابطه با طيب گفت آنجا پنج دقيقه به من وقت دادند من صحبت کنم اين آقا الآن هست همين شيراز گفت من رفتم پشت تريبون يک حديث از امام صادق گفتم و مترجم ترجمه می­کرد گفت سالن پر بود گفت پنج دقيقه وقت من بود يک حديثی امام صادق گفتم گفت تمام سالن بلند شدند دست زدند، اين فطرت است، اين درون پاک را خدا به آن امرکايي هم داده به آن آفريقايي هم داده، ندهد ظلم است پارتی بازی که نيست، فطرت پاک خدا به امام خمينی داد به صدام حسين هم داد، فطرت پاک را خدا به امام حسين داد به يزيد هم داد اما اينها را علت­ها را بايد پيدا کرد چرا بعضی­ها نابود می­کنند اين فطرت را و بعضی­ها می­پرورانند اين فطرت، خدا اين فطرت پاک را به زهير ابن قين داد به عبيدالله حرّ جعفی هم داد، زهير آمد عبيدالله رفت چرا؟ اين‌ها قابل بحث است پس انسان­ها در انتخاب آزاد هستند فطرت­ها فطرت­هايي است خدا پرستانه همه خدا فطرت پاک به ايشان داده، آنجايي که از مدار داريم خارج می­شويم داريم خلاف روال خلقت و طبيعت کار می­کنيم.

نکته ديگری که عرض کنم يکی از نکاتی که خدا در اين آيه می­فرمايد: «مَعيشَةً ضَنْكاً‏»[44] يعنی ياد خدا اگر فراموش شد مردم اضطراب پيدا می­کنيد اين­که خدا می­فرمايد: «الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب‏»[45] يادخدا آرام­تان می­کند: «تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب‏»[46] يادخدا آرام­تان می­کند، دنيا آرامش نمی­آورد آنچه که ايجاد آرامش برای انسان­ها می­کند توجه جدی به خداست، لذا اعراض از خدا فراموش کردن يادخدا اولاً عامل اضطراب ثانياً عامل حيرت، و ثالثاً عامل خسرت، آنهايي که خدا را فراموش کردند ديديد وجودشان دچار حسرت است، دادند به ايشان هم اما يک حسرتی و يک حيرتی و يک اضطرابی وجود اين‌ها را می­گيرد گرچه تمکن مالی هم دارد، ثروت هم هست اما اضطراب هم هست، حسرت هم هست.

يک آقايي بود از متدينين بازاری­های شيراز خدا رحمتش کند اسمش را نمی­آورم همين مسجد هم می­آمد نماز می­خواند رحمت­الله عليه از خوبان بود يک وقتی برای ما نقل کرد، گفت آقای حدائق اين داستان مال شايد حدود بيست سال قبل است آن زمان مليارد خيلی رايج نبود معامله ملياردی سرزبان­ها نمی­آمد خود اين آقا برای من نقل کرد، گفت من يک معامله يک مليارد و خرده­ای را کردم يک قراردادی بستيم با کسی، چک­ها رد و بدل شد، نزديک پانصد مليون پول نقد من دادم، پانصد و خرده­ای را چک دادم، که اين­ها بطور اقساط پراخت بشود جنس­هايي خريديم آورديم در بالاخره انبار، گفت شب آن روز رفتم منزل از آن خوبان اين شهر بود، خدا رحمتش کند، مردم پول آرامش نمی­آورد، امام صادق فرمود دنيايتان مثل آب شور درياست هرچه بيشتر بنوشی تشنه­ترت می­کند مگر اين­که يادخدا حاکم بشود مگر اين­که وابستگی نيايد دلبستگی اتفاق نيفتد آن يادخدا که امام صادق فرمود قلب حرم خداست، در حرم خدا غير خدا را راه ندهيد اگر در اين حرم محبت دنيا، محبت اولاد، محبت مقام شکل گرفت عامل حيرت است و حسرت است و اضطراب گفت آقا ما رفتيم منزل شب خوابيدم در بستر، آقا شما پانصد و خرده­ای مليون بدهکار هستي، اگر اين جنس­ها فروش نرفت بازار زمين خورد مشتری نداشت، چک­ها پاس نشد چه کار می­خواهی بکنی؟ آبرويت در خطر است تو يک آدم آبرو داری هستی، يک معامله سنگين اين‌جوری کرد، گفت اين افکار آمد سراغم هی خواب را از ما گرفت، اضطراب اضطراب، خدا وکيلی می­ارزد، يک شب تا صبح بی­خوابی بکشی به چند؟ اين خواب راحتی که می­رويد دنيايي می­ارزد سر می­گذاری زمين راحت می­خوابی: «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب‏»[47] گفت يک مدت اين فکر آمد من را اذيت می­کرد بعد هی خودم را قانع کردم گفتم نه انشاءالله جنس­ها فروش می­رود به وقت هم چک­ها پاس می­شود گفت ديدم اصلاً خواب ديگر ندارم گفت تابستان هم بود ديدم اصلاً بی­تاب شدم اضطراب وجودم را گرفته، گفتم حاج خانم را بيدار می­کنی پاشويم آهسته گفت ساعت يک بامداد بود گفتم لباس را بپوشم يک خرده پياده روی کنم در خيابان قصرالدشت حالا که خواب­مان نمی­برد راه برويم يک خرده بدنمان خسته بشود بعد خواب­مان ببرد، گفت در همين خيابان قصر الدشت داشتم قدم می­زدم رسيدم سر پيچ يک کوچه ديدم يک کارتون خوابی رو کارتون خوابيده، نه بالشت زير سرش است دوشکش کارتون است، خوابيده رو کارتون يک خرخری هم می­کند که خواب اصحاب کهف چرت من است اين حاجی می­گفت بالای سرش ايستادم نگاه خرخرش می­کردم و حسرت می­خوردم به خودم گفتم حاجی خانه داری، سرمايه داری، شرکت داری، خواب نداری، اين آقا هيچی ندارد اما آرامش دارد، يک وقتی آدم متشرعی بود اين آدم، ولی يک وقتی ما آدم خوبی هم هستيم نماز اول وقت همه چيز به راه، ولی يک رگ‌رگه­های وابستگی به دنيا می­آيد که اين­ها معيشت را: «ضَنْكاً‏»[48] می­کند، يک وقت اين‌ها خودش را نشان می­دهد.

نکته ديگری که عرض کنم خداوند می­فرمايد زندگی آرامش و شيرين در پرتو يادخداست آنهايي که زندگی آرامی می­خواهند لذت ببرند از اين زندگی لذت بردن در کثرتش نيست، در کيفيت است، پيغمبر به اميرالمؤمنين فرمود يا علی وقتی ديدی مردم به کارهای زياد سرگرم هستند شما به کارهای خوب سرگرم باش: «إذا رأيت النّاس يشتغلون بكثرة العمل فاشتغل أنت بصفوة العمل»[49] دارند کار زيادی انجام می­دهند شما کار خوب انجام بده، کار با کيفيت خدا اين را می­خواهد.

و يکی دو مطلب ديگر خب قطعاً چرا اين‌ها قيامت خدا می­فرمايد کور می­آيد نابينا چون در دنيا چشم بر حقايق بستند، چشم بر واقعيت­ها بستند، ديدند مردنی هست، عبرت نگرفتند، ديدند ماندگار نيست اين دنيا، در خانه يک آقا سال ديگری کس ديگر است، در اين مغازه يکی ديگر است، من در همين روضه بازار امسال گفتم گفتم اين مغازه­ها را می­بينيد، اگر بيوگرافی اين مغازه­ها را می­خواستند هر کدام از اين مغازه­های سه درکی دست افراد متعدد دست به دست شد حالا رسيده دست شما، شما هم فردا تحويل يک کس ديگر می­دهيد، بعضی­ها چشم رو حقايق می­بندند باباها کجا رفتند؟ پدر بزرگ­ها کجا رفتند؟

از ملک ادب حکم روايان همه رفتند، رو بار سفر بند که ياران همه رفتند

اين گردش تابنده که بر دامن صحراست، گويد چه نشستی سواران همه رفتند

يا به قول شاعر ديگر می­گويد:

اين خط جاده­ها که به صحری کشيده­اند، مردانی رفته با قلمی پا کشيدند

سنگ مزارها همه سربسته نامه­ای است، کز آخرت به مردم دنيا نوشتند

ما گاهی اوقات اين را توجه نداريم چشم اگر کسی رو اين حقيقت­ها بست قيامت چشمش نابيناست: «قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني‏ أَعْمى‏»[50] قيامت می­گويند خدايا ما که چشم داشتيم چرا اين­جا نابينا آمديم بصير بوديم می­گويند در دنيا چشم رو حقيقت­ها بستی، واقعيت­ها را نديدی حالا هم اين­جا چشمت را از دست دادی، نابينا وارد می­شوی، دارالرحمه رفته بودم ميتی را داشتند تلقين می­دادند اين را من خودم شاهد بودم در قبر می­گفتند: «اسمع افهم يا فلان» يکدفعه ديدم يکی پشت سر من ايستاده بود اين حرف زمان دولت آقای احمدی­نژاد بود، ديدم يکی به يکی ديگر گفت فلانی دلار امروز در بازار چند بود اين را من شنيدم حالا دایي­اش را در قبر دارند دفن می­کنند دايي همين آقا بود من برگشتم يک نگاهی کردم گفتم بيا آقا جلو، گفت بله حاج آقا، گفتم يک قدم بيا جلو، گفت بله بله بفرماييد گفتم بيا جلو، می­ترسيد فکر می­کرد می­خواهم بگويم برو داخل قبر پهلوي دايی­ات بخواب لحد بگذارند رويتان، تو جرأت نگاه کردن در قبر را نداری، گفتم بيا جلوتر گفت بله، گفتم يک نگاهی تو قبر بکن با وحشت يک نگاهی کرد، گفت بله چه است؟ گفتم صورت دايي­ات را ديدی؟ گفت بله، گفتم زير صورت دايي­ات دلار گذاشتند، دايي­ات دلار برد يک مشت خاک جمع کردند کردند زير صورتش:

سرمايه تو از اين جهان يک کفن است، آن هم به گمانم ببری يا نبری

گفتم تا اين­جا هم فکر دلار هستی، اسلام که با پول مخالف نيست، اسلام می­گويد بابا قبرستان بايد بشود عامل تنبه و بيداری، امام صادق می­فرمايد وقتی تشييع جنازه­ای ميتی می­رويد بگوييد اين جسد خود من است، من اين جوری چندتا تشييع رفتيم و متحول نشديم بگوييد اين من هستم که غسلم دادند اين من هستم که کفن شدم، اين من هستم که بر او نماز خواندند اين من هستم که دفن شد و تلقين داده شد و لحد بر او گذاشتند بعد که از قبرستان بر می­گردی بگوي خدايا يک فرصت دوباره بهم داد، يعنی آمدن در تشييع و بازگشتت از تشييع بايد متفاوت باشد، ولی ما پای قبر هم فکر دلار هستيم: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً»[51] چشم را می­بنديم رو حقيقت­ها لذا تشييع هم می­رويم بيدار نمی­شويم مجلس امام حسين گاهی اوقات شرکت می­کنيم متحول نمی­شويم، نماز می­خوانيم: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ»[52] نيست چرا؟ چون آن توجهی که بايد بيايد که يادخداست آن يادخدا در حاشيه رفته خب حالا نکاتی را من ذيل اين آيه هم يک روايتی است بماند برای انشاءالله شب آينده و شب چهار شنبه است يک عرض ادبی به ساحت مقدس آقا علی ابن موسی­الرضا داشته باشيم، من يک جريان نقل کنم و يک توسل.

مرحوم آيت­الله آقای حاج شيخ مرتضی حائری فرزند آقای حاج شيخ عبدالکريم حائری، آقای حاج شيخ مرتضی را عزيزان مستحضر هستيد پدر عيال آيت­الله حاج سيدمصطفی خمينی بود پسر امام آقا سيدمصطفی داماد ايشان بود آقای حاج شيخ مرتضی پسر حاج شيخ عبدالکريم بود حاج شيخ عبدالکريم استاد امام بود، حاج شيخ مرتضی همدرس امام بود از بزرگان علمای در قم، و لذا قم هم مشرف می­شويد پايين قبر پدر حاج شيخ عبدالکريم مسجد بالا سر قبر حاج شيخ مرتضی است، ايشان همدرس بود با حضرت امام با آقای گلپايگانی، با مرحوم آيت­الله مرعشی آيت­الله العظمی مرعشی می­فرمايند که وقتی حاج شيخ مرتضی حائری فوت کرد شب نماز ليلة الدفنش را که خواندم مرحوم مرجع بزرگ آيت­الله العظمی مرعشی نجفی می­گويند نماز ليلة الدفن را که خواندم ثواب را هديه به روحش کردم گفتم خدايا حال اين رفيق ما را در برزخ به ما نشان بده، حاج شيخ مرتضی چه وضعی است آن­جا اين مرجع بزرگ فرموده آن شب خوابيدم، ديدم در يک باغستان بسيار زيبايي که چشم نديده، هنوز نديديم آن زيبايي­ها را: «لا عين رأته و لا اذن سمعته‏»[53] نه به گوشی رسيده اين زيبایي­ها نه چشمی ديده نه خطور به قلب کسی کرده، مرحوم آيت­الله مرعشی نجفی می­فرمايد در يک باغستان زيبايي داشتم قدم می­زدم نهرهای آب جاری از دور آقای حاج شيخ مرتضی حائری آمد ديدم حاج شيخ مرتضی سيما شده سيمای جوانی يعنی آن حال دوران پيری و شکستگی و اين­ها ديگر نيست به شکل دوران جوانی سر حال شاداب، آمد استقبال ما من فهميدم که اين عالم عالم برزخ است حالا گاهی اوقات ما خواب اموات را می­بينيم در خواب نمی­فهميم اين‌ها مردند بيدار که می­شويم يکدفعه می­گوييم هی فلانی رحمت خدا رفته بود ما يادمان هم رفت در خواب هم نفهميديم يک چيزی بپرسيم ولی گاهی اوقات اين لطف شامل حال آن بيننده خواب می­شود که متوجه می­شود که اين آقا رفته و بالاتر از آن سؤال ازش می­پرسد آيت­الله مرعشی نجفی می­فرمايند که فهميدم که اين عالم برزخ حاج شيخ مرتضی است رفتم جلو سلام کردم گفتم آقا شيخ مرتضی حائری از مردن چه خبر؟ گفت آقای سيدشهاب الدين مرعشی نجفی وقتی که حال من خيلی سخت شد بيماری ديگر به اوج خود رسيد، من کراراً عرض کردم اطباء محترم ايدهم الله تعالی به اندازه سوادشان کار می­کند خداوند به اندازه قدرتش، مردم شفاء در دارو نيست، شفاء نزد اوست، دواء دست اين­هاست من بارها از پزشک­های فوق تخصص شنيدم نسبت به بعضی از بيماران می­گويند آقا ديگر کاری از ما نمی­آيد اين مگر خدا يک لطفی بکند ديگر از دست ما خارج است، حاج شيخ مرتضی فرموده بود که من حالم سخت شد در آن لحظات پايانی زندگانی حضرت قابض الارواح آمد گفت شيخ مرتضی حائری چه شده؟ گفتم تمام بدنم درد می­کند گفت شروع کرد از پايين پا دست کشيدن به طرف بالای تنم اين که دست می­کشيد درد از بين می­رفت اين قسمت­های بدنی که دست ملک‌الموت رو بدن حرمت می­کرد بدن آرامش پيدا می­کرد تا رسيد به حلق من، اين هم لطف خداست که يکدفعه جان نمی­گيرند خرده خرده جان می­گيرند که بلکه آن ساعات پايانی هم يک کاری بشود رسول­الله فرمود اگر کسی تا قبل از رسيدن روح به حلقش واقعاً برگردد خدا می­پذيرد، گفت بعد يک دسته گلی به ما داد بوييديم يک دفعه ديدم صدای فرياد از کنار بستر ما بلند شد، فرزندان ما، خانواده، دوستان، شاگردها گفت حالا هرچه روح من به اين­ها می­گويد بابا فکر مردن­تان باشيد شما هم اين راه را پيش رو داريد ولی اين­ها توجه ندارند فقط گريه می­کنند گفت من را غسل دادند کفن کردند تشييع کردند، نماز خواندند آوردند در مسجد بالا سر پايين قبر پدر، قبر آماده کردند، ما را گذاشتند در قبر تلقين دادند لحد گذاشتند خاک ريختند ديدم يکی يکی همه دارند می­روند شما بعد از خاک سپری دو ساعت بعد برگرديد، مثل اینکه اصلاً اين آدم در دنيا نبوده مخصوصاً وقتی که هوا مساعد نباشد گرمای شديد يا سرمای شديد تازه مسجد بالای سر هم بوده گفت ديدم همه رفتند شاگردها دوستان همدستی­ها خانواده من را هم بلند کردند آقا برويد خدا صبرتان بدهد ديديد به بعضی از اين بازمانده­ها می­گويند آقا خيلی گريه نکن رحم به خودت کن فکر خودت باش آن که رفت تو فکر خودت باش، گفت همه رفتند و تنها مانده­ام من برای آيت­الله مرعشی فرموده بود روح من بالای جسمم زانوی غم به بغل گرفته بود در آن تاريکی قبل در جوار حضرت معصومه، آقا کار حساب دارد، تا چه کردی چگونه با ما عمل کنند، گفت در اين ظلمت و تاريکی قبل پايين قبر پدرش حاج شيخ عبدالکريم اين‌ها يک حساب­هايي است که: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَة»[54] خودت هم بايد سرمايه داشته باشی، خودت هم بايد کار کرده باشی، تازه ايشان از اساتيد مبرز حوزه قم بود، گفت در آن تنهايي و تاريکی و وحشت قبر صدای پای آمدن دو نفر از پايين قبر به گوشم رسيد اين قدر اين صداها وحشتناک بود که هرچه اين صداها نزديک­تر می­شد اضطراب من بهتر می­شد، تعبيری که ايشان برای آيت­الله العظمی مرعشی کرده بود اين بود، اين‌ها وقتی رسيدند در قبر، نکير و منکر آمده بودند فرموده بودند روح من داشت زهرترک می­شد از ديدن اين­ها گفتند شيخ مرتضی حائری برای برزخت چه آوردی؟ گفت زبان ما به لکنت افتاد يک مجتهد حوزه، حالا آقا می­گويد ما کفش­هايمان جفت است جايمان مشخص شده است، خيلی گاهی اوقات بعض وقت­ها بعضی­ها خيلی خوش باورند البته نا اميد نبايد بود و از اين طرف هم زياده روی در اين اطمينان هم اشکال دارد گفت شيخ مرتضی حائری برای اين منزل چه آوردی؟ گفت زبان ما از کار افتاد، روح ما داشت زهرترک می­شد حرف ديگر يادم رفت، يک دفعه ازبالای سر صدای پای کسی آمد اين صدا هرچه نزديک می­شد اين­ها فاصله می­گرفتند و اين صدا هرچه نزديک­تر می­شد آرامش به من بر می­گشت او اضطراب برداشته می­شد صدا آمد آمد تا رسيد در قبر تمام قبر نورانی شد، ديدم وجود سراسر نور و زيبايي گفت شيخ مرتضی حائری ترسيدی؟ گفتم آقا خيلی ترسيدم گفت شيخ مرتضی من را شناختی؟ گفتم نه آقا شما را نشناختم فرمود من علی ابن موسی­الرضا هستم، تو در ايام زندگانی سی و هشت بار آمدی مشهد، مردم تا هستيد استفاده کنيد تا اين­ تن­هايتن کار می­کند تا اين پول­ها در اختيارتان است علامه امينی وقتی از دنيا رفت خواب علامه امينی را ديدند علامه امينی صاحب الغدير که خيلی می­گويند اميرالمؤمنين اکرام ازش کرده بود در بزرخ، گفته بودند حاجتی هم داريد آن­جا؟ گفته بود ای کاش تا زنده بودم بيشتر به زيارت ائمه رفته بودم به ازای هر زيارتی که رفتم اين­ها يک ديدن از من کردند و به ازای هر بازديد اين­ها مقاماتی به من دادند، آقای حاج مرتضی حائری گفت آقا فرمودند من علی ابن موسی­الرضا هستم تو در ايام زندگانی سی و هشت بار آمدی مشهد، من هم سی و هشت بار می­آيم ديدنت اين اولين ديدار من از توست ديگر نگران نباش کسی مزاحم تو نمی­شود گفت آقا بالای قبر يک اشاره کردند دری باز شد گفت اين باغ و اين کاخ و اين خلقت زيبايي که در تن پوشيدم مرحمتی امام رضاست.

سلام علي آل طاها و يسين، سلام علی آل خير النبيين

سلام علی روضة حلّ فيها، امام يباهی به الملک و الدين

علی ابن موسی­الرضا کز خدايش، رضا شد لقب چون رضا بوده شاهين

اگر خواهی آوری به کف دامن او، برو دامن از هرچه جز اوست برچين

جانم رضا، جانم رضا، ای جان جانانم رضا به به، جانم رضا، اين هم زبان حال جمع حاضر به آقا عرض کنيم آقا جان:

گر از درت دورم کنی، بر گو کجا رو آورم

جای ندارم رو کنم، جز بر تو ای باب کرم

جانم رضا، به ياد همه رفته­گان مان، جانم رضا، ای جان جانانم رضا

آن لحظات پايانی جوادالائمه آمدند از مدينه با ولايت الهيه طوسی:

به روزگار که وقتی پدر به سر آيد، خوش است که بر پسری بر سر پدر آيد

آقا جوادالائمه وارد حجره بابا شد سر بابای غريبش را به دامن گرفت، ثامن­ الحجج در کنار جوادالائمه جان به جان آفرين تسليم کرد:

ولی چه می­گذرد در زمانی بر پدری، به وقت مرگ پدر بر سر پسر آيد

کربلا اين قاعده بر عکس اتفاق افتاد سيدالشهداء سر علی را به دامن گرفت، يک وقت ديدند آقا صورت به صورت علی همه بگوييم يا حسين.

 

[1] طه124.

[2] تحف العقول النص ص301.

[3] تحف العقول النص ص301.

[4] تحف العقول النص ص301.

[5] تحف العقول النص ص301.

[6] فاتحه2.

[7] تحف العقول النص ص301.

[8] تحف العقول النص ص301.

[9] تحف العقول النص ص301.

[10] تحف العقول النص ص301.

[11] طه124.

[12] طه124.

[13] طه124.

[14] طه124.

[15] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص13.

[16] طه124.

[17] طه82.

[18] طه124.

[19] طه124.

[20] طه124.

[21] طه124.

[22] طارق9.

[23] طه125.

[24] طه125.

[25] طه124.

[26] المحاسن ج‏1 ص87.

[27] تحف العقول النص ص149.

[28] تحف العقول النص ص149.

[29] تحف العقول النص ص149.

[30] بقره256.

[31] بقره256.

[32] بقره256.

[33] بقره256.

[34] بقره256.

[35] بقره256.

[36] بقره256.

[37] بقره256.

[38] بقره256.

[39] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏5 ص59.

[40] بقره256.

[41] بقره256.

[42] بقره256.

[43] طه124.

[44] طه124.

[45] رعد28.

[46] رعد28.

[47] رعد28.

[48] طه124.

[49] الحكم الزاهرة با ترجمه انصارى ص749.

[50] طه125.

[51] طه124.

[52] عنکبوت45.

[53] شرح أصول الكافي (صدرا) ج‏2 ص609.

[54] مدثر38.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه