استاد حدائق روز یکشنبه 15 مرداد 1402 در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان توصیه ها خداوند به پیامبر(ص) پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
بحث مجلس ما آيه 34 سوره فصلت بود که يکی از عزيزان هم يادداشتی دادند و يک گلهای داشتند که اتفاقاً به بحث ما هم میخورد حالا امشب اشاره خواهم کرد خداوند خطاب به پيامبر میفرمايد: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ»[1]هيچگاه کار خوب و کار بد باهم يکسان نيست، کار نيک با کار گناه اينها قابل برابری نيست: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ»[2]بعد خدا به پيامبر میفرمايد: «ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ»[3] رسولالله کارهای مردم را به شايستگی و نيکويي جواب بده بدی را به خوبی پاسخ بده: «ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ»[4] که اگر اين کار را کردی شما دشمن را میکنی دوست، مردم میخواهيد مريدتان بشود مردم با اخلاق، با تندخويي و پرخاشگری و بد اخلاقی بعضیها ديديد پدر است در خانه خودش پايگاه ندارد، دختری به من میگفت بابامان وقتی از خانه میرود بيرون میگوييم الهی خبر مرگش را بياورند، بد کار کرده، پدری نکرده نفهميده چگونه بايد زندگی کند، خب اين هم دختر است اين هم عاطفه دارد چه کردی بر اين زن و بچهای بیچاره که مرگ تو را از خدا میخواهد حالا درست است دختر نبايد اين جوری حرف بزند، ولی میگويد وقتی میآيد منزل، جهنم میکند بر ما زندگی را اخلاق بد دشمنهايتان را زياد میکند، اخلاق خوب دوستان شما را زياد میکند، امروز تاجر موفق تاجر خوش اخلاق است، کارمند موفق کارمند با اخلاق است، پدر موفق پدر با اخلاق است، شهروند موفق شهروند با اخلاق است، مردم پيغمبر در اخلاق ممتاز هستی است خدا به اخلاق پيغمبر سوگند ياد نموده: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم»[5]رسولالله تو اخلاق عظيم داری خدای با عظمت به اخلاق پيغمبر میفرمايد عظيم: «فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ»[6] خدا میفرمايد رسولالله اگر بدی را با خوبی جواب دادی، آنی که بين او و بين تو دشمنی است میشود رفيق صميمی فداکار، مردم جهنم را پر نکنيد بهشت را پر کنيد، مردم دشمنهايتان را زياد نکنيد، دوستانتان را زياد کنيد راهش هم در اخلاق است، من همينجا يک نکته بگويم مخاطب اين آيه اولاً و بالذات گرچه همه بشريت هستند، مؤمنين هستند، مايي که مدعی هستيم پيرو پيغمبر هستيم يکی از علتهای که بعضیها از محافل دينی، مساجد، مجالس مذهبی زده میشوند بد اخلاقی بعضی از متدينين است، من در يک مسجدی بودم مال اينجا نيست مال يکجای ديگر بود مشغول الذمه اصحاب اينجا نشويم يک خانم دختری يک يادداشتی به ما داد، حرف شايد پانزده شانزده سالی قبل متأسفانه نيامد حضوراً صحبت کند و خيلی هم من متأسفم شدم که ای کاش میآمد حضوراً اين نوشتهاش را میگفت در آن نوشته نوشته بود که من مدتی به مسجد و نماز جماعت علاقمند شدم، در فلان مسجد میآمدم برای شرکت در نماز جماعت، آن روزهای اولی که میآمدم نماز جماعت، پول يک پيرزن مسجدی گم شد، يکی از خانمهای که میآمد مسجد پولش را گم کرده بود گفت در مسجد پناه بر خدا از اين زبان بیتقوی میگويند:
دادند تو را دو گوش ز آغاز، يعنی که دو بشنو يکی بيش نگو
يک زبان بهت دادند، ما دوتا میشنويم دهتا میگوييم میگويند آقا دوتا میشنوي بکنيدش يکی، آن يکی را هم سنجده بگو، گفت پول يکی از اين پير زنها مسجد گم شد جلو تمام خانمهای مسجد، گفت ما دزد در اين مسجد نداشتيم، يک مدتی اين دختر جوان دارد میآيد مسجد احتمالاً کار اين باشد، مردم اميرالمؤمنين فرمود فاصله بين حق و باطل چهار انگشت است، آنچه که میبينی حق، آنچه که میشنوی رويش تأمل کن، آقا اين جوری میگويند شنيديم ما هم شنيديم چه شنيدی؟ تو ديدی؟ گفت جلو خانمها گفت که اين تازه وارد مسجد ما اين است، گفت من ادامه دادم در نامه نوشته بود، ادامه دادم مسجد آمدنم را شبهای بعد میگفت حواستان باشد اين آمدش، دست کجه آمد! گفت رفته رفته اصحاب يک نگاه منفی به من پيدا کرد، ای وای از اين دينداری! ای وای میگويند يک آيتالله شريعتمداری بود در شيراز من که نديده بودم ايشان را فکر نمیکنم کسی هم در اين جمع ديده بود ايشان را پدر بزرگ ما نقل میکردند، پدر بزرگ مادری ما مرحوم حضرت حجت الاسلام و المسلمين حاج آقای مؤيدالاسلام يعنی از علمای بزرگ شيراز میگفتند يک وقتی در يک مجلس با شکوهی گفت متدينين از بعضی از عبادتهايتان استغفار کنيد بگوييد: «استغفر الله ربّی و اتوب اليه» از اين زيارتی که رفتم و دل شکستم، از اين مسجدی که رفتم آبروی يک کسی را در مسجد بردم: «استغفر الله ربّی و اتوب اليه» از اين نمازی که خواندم و حق کسی را ضايع کردم، بعد اين دختر نوشته بود من ادامه ديدم رفته رفته نگاهها به من منفی شد همه يک نگاه ديگر میکردند هی آمد دست کجه آمد، حواستان باشد، کيفت را بپا حواست باشد، گفت آبرو برای ما گذاشته نشد به واسطه يک حرف دروغ و باطل، قرآن میفرمايد تازه بدی را با خوبی جواب بده، بابا تو که از اين بدی نديده بودی، بعد اين دختر میدانی چه نوشته بود؟ نوشته بود اين چند سطر را برای شما نوشتم تا خدا را شاهد بگيرم و شما را که من علاقمند به نماز جماعت و مسجد شدم يک پير زن مسجدی رشته ارتباط من را با نماز قطع کرد، نه با مسجد با نماز، متدينين مذهبیها، مسجدیها زير زرهبين هستيد، رفتار شما هم میتواند جاذب باشد هم دافع، ديديد میگويد آقای حاجی فلانی اينطور کرد من اصلاً اعتقادم از دين برگشت فلان هيئتی اين را گفت ما ديگر زده شديم، ما الگو هستيم، اين آيه خطاب اوليهاش به متدينين است ما در مسجد حواسمان باشد يک وقت دوتا جوان آمده حالا آمده در مسجد نماز بخواند زدهاش نکن، تحويل بگيريد، جا بدهيد به اينها من اخلاق پيغمبر را بگويم اين پيغمبر را خدا میگويد الگوست ولی ما گاهی اوقات پيغمبرمان را هم درست نشناختيم رسولالله يک وقت آمدند برای نماز جماعت، چندتا نوجوان صف اول کنار دست هم نشسته بودند، اينها مکلف هم نبودند يعنی بالغ نبودند که بگويم نمازشان درست است، حالا بگوييم وضويشان درست است، صف اول چند نفر که اتصال را بهم میزدند، پيغمبرتان میدانيد چه کار کرد؟ رسولالله فرمود برويد صف عقب تشر زد؟ پيامبر يکی يکی اينها را بوسيدند تکريم کردند گفتند يکی در ميان بنشينيد يک بزرگی را آوردند وسط يکیشان آن را بردند آن طرفتر آن ور، بابا صف اول خوب است بگذار طعم نماز صف اول را اين نوجوان بچشد من يک سالی در حرم امام حسين صحن امام حسين بوديم نماز جماعت شد، صف اول دو سه تا نوجوان در صف اول بودند يک آقای عربی بد اخلاقی آمد با تندی بچهها را از صف اول بلند کرد برد عقب، من بهش گفتم سيدالشهداء قيامت از تو شکايت میکند، در ملک امام حسين در محضر امام حسين به اين نوجوان اين گونه برخورد کردی؟ يک نوجوانی به من گفت حاج آقا يک وقت آمدم اقامه بگويم خيلی علاقه داشتم الآن خودش پدر شده، گفت در يک مسجدی رفتيم اقامه بگوييم يکدفعه من هُل شدم زودتر گفتم الله اکبر، گفتم الله، يکدفعه ديدم امام هنوز الله اکبر نگفت، گفت يکی از اين نمازگزارهای صف اول آمد مکرفون را از دست من گرفت، يک هُلی هم داد به ما گفت برو نماز مردم را خراب کردی، گفت ديگر در عمرم مکبر نشدم، نماز صف اول میخوانی؟ مسجدی میآيي با چه اخلاقی، مسجدیها بايد الگو باشند امروز دشمن دارد رابطه و ارتباط مردم با مسجد قطع میکند من نبايد يک کاری بکنم که اينی که امام حسين آورده اين را هم دفعش کنم، لذا من هم به خواهران محترمه خودم عرض میکنم، هم به برادران عزيزم ما گاهی اوقات مواجه هستيم جوانی میآيد در مسجد چه اشکالی دارد جاب بدهيم به اينها حالا من خودم بروم يک صف عقبتر اين بيايد جلو اين مهمان است امروز، اين را امروز شما تحويلش نگرفتيد دشمن دارد تحويلش میگيرد دشمن دارد میبرد او را اين همين است که قرآن میفرمايد: «ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ»[7] بابا اين جوان است آمده امشب من بارها عرض کردم میگويم مساجدی که صدای بچهها درش نمیآيد اين مسجد عقبه ندارد، مردم اگر صدای بچهها در مساجدتان میآيد اميد به عقبه مسجد هست، ما گاهی اوقات سختمان هم میآيد آقا چرا بچهات را آوردی؟ بچه شيرخواره چرا آوردی در مسجد؟ رسولالله در نماز بودن رکعت دوم نماز ظهر صدای يک بچهای شيرخوارهای از داخل خانمها بلند شد خب مادرش در حال نماز بود ديگر اين بچه شيرخواره بود گريه بچه بلند شد ديدم رسولالله از رکعت دوم با سرعت نماز را تمام کردند يعنی به اقل اذکار پيغمبر اکتفاء میکرد: «سبحان ربّی العظيم و بحمده، سمع الله لمن حمده، الله اکبر» حداقل ذکر مسلمانها تعجب کردند چه شد يک دفعه پيغمبر اين دو رکعت را با سرعت تمام کرد نماز که تمام شد بعضیها سؤال کردند يا رسولالله چه شد؟ اتفاقی افتاد؟ شما اين دو رکعت را با سرعت تمام کرديد؟ پيغمبر فرمود مگر صدای گريه آن بچه شيرخواره را نشنيديد، بابا اين پيغمبر الگوست من به سرعت نماز را تمام کردم تا مادرش برسد به اين بچه، مادرش در نماز بود، من زود تمام کردم که اين مادر به داد اين بچه برسد، پيامبر نفرمود چرا بچه آوردی مسجد؟ فرمود من نمازم را زودتر تمام میکنم تا تو برسی به بچه، اين رسولالله است، من چندتا ذيل اين آيه 34 فصلت عرض کنم.
نکته اول بدی ديگران را قرآن میفرمايد با نيکی پاسخ بدهيد، تنش زدايي کنيم، تنش افزايي نکنيد، حالا يک کسی دارد بدی میکند، بدی را با احسان با اخلاق، مخصوصاً در اماکين مقدس، مکان مکان مقدسی است زمان زمان مقدسی است ما در مکانهای مقدس تنيش زدايي بايد بکنيم بدیها را با خوبی پاسخ بدهيم يک.
نکته ديگر ذيل اين آيه آثار کارهای خوب ماندگار است قطعاً کار خوب شما را خدا اجر میدهد، خدا بیپاسخ نخواهد گذاشت، اين هم يک نکته ديگر و از روشهای خوب تربيتی که در اين آيه خدا اشاره میفرمايد روشهای خوبی تربيتی، البته اين يک طبع سليم میخواهد اين کار همه کس هم نيست، ما يکی بهمان میگويند دهتا جواب میدهيم خيلی مرد ميدان میخواهد برسد به جايي که بدی را با خوبی پاسخ بدهد، من يک داستان از يک مرجع اين شهر بهتان بگويم در بعضی از جلسات اشاره کردم اين از آن حکايتهای سينه به سينه است، خدا رحمت کند مرحوم آيتالله والد ما را و خدا رحمت کند مرحوم آيتالله العظمی آقای حاج شيخ بهاء الدين محلاتی را شادی روح هردو بزرگوار صلواتی ختم کنيد.
حاج آقا میگفتند يک وقتی آيتالله العظمی محلاتی استاد ما به من زنگ زدند گفتند فلانی بيا کارت دارم، گفتند من رفتم خدمت ايشان منزل ايشان ديدم يک پولی را ايشان در پاکت گذاشته بودند که آن زمان داستان مال قبل از انقلاب است گفتند پول زيادی هم بود آن موقع، پول سنگين و معتنابهی بود گفتند در پاکت گذاشته بودند گفتند فلانی اين پول را شما ببر برای آقای فلانی، آقای فلانی چه کسی بود؟ يکی از روحانيون اين شهر بود که از مخالفين آيتالله العظمی محلاتی و اين نوعاً هم در مجالس و محافل از مرحوم آقای محلاتی به نيکی ياد نمیکرد زخم زبان میزد بالاخره توهين میکرد اين آقا مريض شده بود مريض سخت افتاده بود در بستر و دستش هم خالی، خب ببينيد خدا رحمت کند ابوی ما میگفتند بزرگ شدن خمره رنگريزی نيست حاج آقا بزنند در آوردند آقای حاج شيخ بهاءالدين محلاتی بيايد بيرون بايد زحمت بکشی، پارتی بازی هم نيست، حالا من کار نمیکنم میگويم خدا شانس بدهد، پيشانی ندارم چه پيشانی نداری اين شرکت است خدا میفرمايد ذرهالمثقالها را ما حساب میکنيم، تو کار کردی و نرسيدی و تلاش کردی و پاداش نگرفتی؟ راه رفتی و به مقصد نرسيدی؟ اسمش را میگذاری بیشانسی، اسمش را میگذاريم بیاقبالی اين حرفها اصلاً شرک است با قانون خدا نمیسازد خدا میفرمايد ذرة المثقالهايتان را پاداش میدهيم ابوی میگفتند که پول را وقتی ايشان داد من فهميدم که آن آقا از مخالفين آقای حاج شيخ بهاءالدين محلاتی بود، ايشان فرمودند اما اسم من را اصلاً نمیآوری، نام من را نياور و اين پول را به ايشان بدهی، من راضی نيستم اسمم آورده بشود، بزرگی را ببينيد گفتم آقا اگر از من پرسيد اين پول مال کيست؟ من چه بگويم، گفتم بگو يکی داده اسم ما را نمیخواهد بياوري، گفتم آقا اگر قبول نکرد گفتم اصلاً من اين پول را هديه میکنم به شما، شما از طرف خودت بهش بده، بگو پول خود من است آقا کار برای خداست يا برای خلق است؟ اگر برای خداست خدا که اينجاست: «أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد»[8] خدا که خبر دارد، اگر برای خداست که خدا اينجاست: «يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»[9] خدا که با خبرا ست مردم نفهمند نفهمند، در خانه اگر کس هست يک حرف بس است گفتند من میبخشم به شما شما از طرف خودت بده، ابوی گفتند من هم گفتم آقا اين کار را نمیکنم، من اگر بردم نمیگويم پول من است میگويم يک آقايي داده و ايشان گفته اسمم را نياوريد، قبول کرد کرد، نکرد پول را برگرداند من میآورم میدهم خدمتتان، گفتند ما رفتيم خدمت آن آقا در بستر افتاده بود حال سختی هم داشت، روزهای پايان زندگیاش بود مردم اين جوری آدم را تربيت کنيد، ياد بگيريد حالا همچون اين قدر کارهايمان حساب و کتاب دارد، يادت است چهار سال قبل کمک خواستيم نکردی، حالا برو، برو بگذارم به حساب، میخواهی رشد کنی با اين اخلاق، با اين وضع میخواهی بروی بهشت؟ اين طور دقيق هستيم در پاسخ دادن بدیها را به بدی، ابوی گفتند رفتم خانه آن آقا و نشستم کنار بسترش و يک احوالپرسی کردم پاکت را گذاشتم زير بالشت گفتم آقا اين قدر پول در پاکت است گفتند پول زيادی بود، گفت اين پول مال کيست؟ گفتم حالا مال يک بنده خدا داده بدهيم به شما؟ گفتند مال شماست؟ گفتم نه پول مال من نيست من واسطه هستم، يک آقايي داده و گفته اسم من را نياوريد، گفت تا نگوييد من پول را قبول نمیکنم، از طرف که پول را آوردی؟ ابوی گفت من گفتم که آنی که داده گفته اسم من را نياوريد، قبول کرديد کرديد نکرديد میروم میدهم به صاحبش میگويم آقا قبول نکرد، گفتند يک مکثی کرد گفت اين پول غير از آيتالله العظمی آقای حاج شيخ بهاءالدين محلاتی کار کس ديگری نيست، گفتند وقتی اين را گفت ديگر اينجا که نمیشود دروغ گفت، گفت مال آقای حاج شيخ بهاءالدين محلاتی است اينجا بايد گفت نه، يا بگوييم بله، اگر بهت گفتند آقا نماز شب هم میخواني دروغ نگو، اگر میخوانی بگو میخوانم اين رياء نيست، آقا شما خمس هم میدهی؟ میگويد رياء میشود، بگوييم نه، خب داری دروغ میگويي اين کار خداست از تو میپرسند به کلام در بيايي ديگران ياد بگيرند ما گاهی اوقات افراط و تفريط هم داريم، يک جاهايي ديگر خيلی کاسهای از آش داغتر میشويم گفت اين پول مال آقای حاج شيخ بهاءالدين محلاتی است؟ گفتم بله، چون میپرسی، داری میپرسی من که نمیتوانم بگويم نيست، گفتند دو سهتا قطره اشک از کنار چشمهايش جاری شد گفت فقط سلام من را به آقا برسانيد بگوييد اين آخر عمری ما را شرمنده اخلاقتان کردی: «فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميم»[10]خدا میفرمايد بدی را اگر به خوبی پاسخ دادی آنی که بين تو و او دشمنی است میشود رفيق صميمی و گرم حاج آقا گفتند مدت بعد هم شايد فاصله چندانی نبود رحمت خدا رفت ولی اين بزرگ مرجع با اين اخلاق حالا بعضی آدمهای کم حوصله میگويد خدا زدتش، خوب سرش آمد، افتاد در فلاکت، يا اگر کمک هم بکنيم با خفت کمک میکنيم میگوييم ببين خدا سرت آورد حالا خوردی اين همه بدی گفتی، حالا ببين ما داريم کمکت میکنيم.
نکته ديگری که در ذيل اين آيه شريفه حائز اهميت است، خداوند میفرمايد علاوه بر اخلاق خوب تهاجم اخلاقی اين را بعضیها هم حواسمان نيست: «ادْفَعْ»[11] امر است دفع کن، تهاجم کن، تهاجم با چه کسی؟ با اخلاق خوب تو پيش قدم شو تو گام نخست را بردار، او بدی کرد تو پيشروی کن در خوبی کردن و با اخلاق خوب، او را جذبش کن، اين هم يک نکته مهم که خداوند توصيه میکند: «ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ»[12] يعنی در مسائل اخلاقی روحيه تهاجمی داشته باشيد، تهاجم در بدی خيلی بد است ولی تهاجم در اخلاق در معنويات، ببينيد در کارهای خوب: «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُون»[13]بالاخره سبقت میگيريم، در اخلاقيات تهاجم داشته باشيد او بدی کرد شما احسان کنيد شما خوب کنيد، اين هم نکته ديگر.
يک نکته ديگر هم عرض کنم خدمت عزيزان هنر در تبديل دشمن به دوست است اگر توانستيد دشمن را دوست کنيد هنر کرديد و الا دوست را دوست نگهداشتن من ديشب عرض کردم مراتب را بعضیها دوستهايشان را فقط حفظ میکنند، بعضیها دوستها را از دست میدهند میکنند دشمن، بعضیها دشمن را میکنند دوست قرآن میفرمايد اين گونه باشيد دشمن را بکنيد دوست، هنر در تبديل دشمن به دوست است، ديشب گفتيم سيدالشهداء حرّ را سرباز سپاه خصم کرد سرباز لشکر مؤمنين، حرّی که تا صبح عاشورا در ليست جهنمیها بود آمد در ليست بهشتیها که همه ما با افتخار بهش سلام میکنيم، اين هنر امام حسين بود اين هم مطلب ديگر.
يک نکته ديگر البته اين کار بدی را به خوبی جواب دادن سعه صدر میخواهد، يک سينه گشاده میخواهد حضرت موسی وقتی پيغمبر شد از خدا چهار چيز خواست من میگويم مديران اينها را لازم دارند پدران اينها را لازم دارند هر کسی که مسئوليت دارد بايد اينی که موسی از خدا خواست بخواهد: «رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري»[14]حضرت موسی در آغاز نبوتش گفت خدايا شرح صدرم را زياد کن، پدر شدی بگو: «رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري»[15]پولدار شدی بگو: «رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري»[16] مدير شدی بگو: «رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري»[17]خدايا شرح صدر من را زياد کن، جوش نياورم کم نياورم برخورد عجولانه نکنم، اول موسی به خدا عرض کرد خدايا شرح صدرم بده: «وَ يَسِّرْ لي أَمْري»[18]خدايا کارها را برايم آسان و روان کن، حالا که مسئوليت به من دادی، کمکم کن کارها به سهولت انجام بشود اين يک نکته هم درش هست عرض کنم، حضار محترم همانگونه که ما از خدا میخواهيم خدايا کار را برايمان آسان کن مؤمن اگر کار افتاد دستت گره به کار نزن، بعضیها ديديد میگويد اين يک واوی، وَ، وُ نوشته شده ويرگول ندارد برو هفته ديگر، ای وای بابا روان کن کار را تو به خدا میگويي خدايا کار را برايم آسان کن حالا کار افتاد دست خودت سخت میگيرد سخت میگيرد جهان بر مردمان سخت: «وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانييَفْقَهُوا قَوْلي»[19]موسی عرض کردم خدايا گره را از زبانم بردار مردم حرفم را بفهمند و حرفهای من حرفهای پسنديده و سنجيده و عالمانه و خردمندان باشد.
مطلب ديگری هم که من عرض کنم عرايض را جمعبندی کنيم ما اگر به نتيجهای کار دقت کنيم اين يکی از نکاتی است، انگيزهها را میبرد بالا، ببينيد ما در کارهای معنوی، کارهای اخلاقی اگر میخواهيم انگيزهمان بالا برود نتيجه کار را ببينيد پايان کار ببينيد يک دانش آموز را میخواهند درس خوان کنند، میگويند بابا نتيجه درس خواندنت پايان سال قبول شدن است، نتيجه تحصيل تو موفقيت علمی آينده توست، نتيجه را وقتی تبيين میکنيد اين دانش آموز انگيزه پيدا میکند به درس خواندن ما اگر بخواهيم انگيزه پيدا کنيم برای روابط خوب با مردم، نتيجه کار را بفهميم نتيجه اخلاق خوب چيست؟ دشمن را دوست کردن، نتيجه اخلاق خوب چيست؟ «كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميم»[20] رفيقهای صميمی گرم و فداکار پيدا میکنيد، وقتی نتيجه را توجه کرديم انگيزه پيدا میکنيم برای انجام کار و نکته پايانی که در رفتارهای شايستهای که خدا در اين آيه اشاره میفرمايد سبب میشود که فرد دچار يک حيائی و يک شرمندگی باطنی آنی که خلاف کرده دچار يک شرمندگی و يک حيايي میشود که اين شرمندگی و حياء آن را به رفتار دوستانه تبديل میکند، من يک خاطره ديگر از يک بزرگ مرجع ديگر بگويم اينها پای سفره اهل البيت و دين تربيت شدهاند، عرايض را جمع بندی کنم، يکی از روحانيت بزرگ شيعه مرحوم آيتالله العظمی آخوند خراسانی است صاحب کفاية الاصول مربوط به صد و پنجاه سال قبل مرحوم آخوند از چهرههای برجسته روحانيت شيعه است، ايشان در آن زمانی که داستان مشروطه بود و زمان محمدعلی شاه قاجار و استبداد صغير و مسائلی که اتفاق افتاد در ايران و بحث مشروطه خب يکسری مخالفين ايشان در نجف پيدا کرد، يک آقايي میگويند از خطبای در کربلا بود اين هرجا میرفتن منبر آخوند خراسانی را میکوبيد در کربلا، که آقا رياست طلب شده، آقا حکومت طلب شده، دنيا طلب شده، مرحوم شيخ فضل الله نوری به دستور آخوند خراسانی آمد تهران، حالا جرياناتی در مشروطه پيش آمد حالا ما وارد آن بحث نشويم اين آقای منبری کربلايي يک بدهکاری بالا آورد که مجبور شد خانهاش را بفروشد، خانه را گذاشت برای فروش مشتریهای که میآمدند خانه را آن قيمت واقعی نمیخريدند يک تاجری کربلايي پيدا شد حاضر شد قيمت خانه را به همان قيمتی که اين آقا نظرش است بخرد اما با يک شرط، خب سندهای سابق که سندهای ثبتی نبود، سندهای بنجاقی بود و ارزش اسانيد هم به توشيح بزرگان آن زمان بود، دو نفر، سه نفر از بزرگان يا علماء يا مؤمنين حاشيه مینوشتند که اين آقا مالک است يا اين انتقال واقع شد اين خودش میشد سنديتی برای اين انتقال، آن آقای تاجر کربلايي به آن منبری کربلايي گفت من خانه را به همان قيمتی که شما میگوييد میخرم اما به يک شرط آخوند خراسانی که مرجع من است مالکيت تو را حاشيه سند تأييد کند من خانه را به همان پولی که شما میگويي از تو میخرم اين آقا هم که با آخوند مخالف و آوازه اين بیحرمتیهايش در کربلا به گوش مرحوم آخوند رسيده بود گفت آقا من میروم از مرحوم صاحب عروه امضاء میآورم گفت نه من مرجعم آخوند خراسانی است اگر ايشان تأييد کرد من خانه را میخرم اين منصرف شد مدتی گذشت طلبکارها فشار آوردند زيربار بدهکاری چارهای جز اين نديد که اگر خانه را به قيمت خوب بخواهد بفروشد اين آقا خريدار است و اين آقا هم اصرار دارد که آخوند بايد تأييد کند مجبور شد سند را وردار برود نجف گفت میرويم خدمت آخوند خراسانی يا کتک درش هست يا مینويسد امضاء میکند مردم ياد بگيريد، قبر آخوند خراسانی میدانيد کجاست؟ نجف رفتهها، کجا؟ نجف کجای نجف؟ مقابل ايوان طلای اميرالمؤمنين اين سمت صحن آن حجرهای که دقيقاً مقابل ايوان طلاست، مرحوم آخوند خراسانی قبرش آنجاست و مرحوم آيتالله العظمی حاج سيدابوالحسن اصفهانی چند نفر از بزرگان است، در مجموعه صحن اميرالمؤمنين حدود ششصد نفر از مفاخير روحانيت شيعه دفن شدهاند يکی از آنها آخوند است يکش آقای حاج سيدابوالحسن است يکی از آنها آقای خويي است مرحوم حاج شيخ عباس قمی، مرحوم شيخ حسين نوری همدانی، ايوان العلماء کجاست؟ در همان ايوان العلماء هجده نفر از بزرگان روحانيت شيعه دفن هستند، خب آخوند آنجا جوار اميرالمؤمنين هم دفن شدند بايد اينجور زندگی کند که آنجا دعوتش کنند و قرار بگيرند اين آقا نجف و آمد منزل آخوند مرحوم آخوند نشسته بود در آن بالاخره مجلسی که ملاقات عمومی داشت مردم میآمدند دورتا دور هم يک عده از علمای نجف نشسته بودند مرحوم آخوند سرش پايين بود داشت جواب نامهها را میداد متوجه نبود که اين آقا وارد شد، ديگران که نشسته بودند تا اين آقای منبری کربلايي را ديدند همه با يک نگاه غضب آلود نگاهش کردند که اين آدم رو منبرهای کربلا توهين به آخوند میکرد حالا آمده خانه آخوند میگويد من وقتی وارد شدم ديدم همه با يک نگاه تند غضب آلود دارند نگاه میکنند خودم را گم کردم دست پاچه شدم حالا آخوند با ما چه میکند؟ گفت يک وقتی ديدم اين بزرگ مرجع سر بلند کرد من را ديد: «وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميم»[21] اين جوری آدم تربيت میکردند، گفت تا آخوند من را ديد قلم را گذاشت زمين، تمام قامت ايستاد با روی خوش با روی باز، اشاره کرد آقا بفرماييد بفرماييد، گفت ما را کنار دست خودش رو آن تُشکچه مخصوص خودش جا داد، گفت علمای که نشسته بودند اين اخلاق آخوند خراسانی را ديدند يک خرده آرام شدند گفتند آقا وقتی خودش اين برخورد کرد ديگر ما که نبايد کاسهای از آش داغتر باشيم، گفت آقا هيچی نگفت شروع کرد جواب نامهها را دادن و نوشتن تا يکی يکی افراد رفتند رفتند، گفت بعد آقا به من فرمود که چه شده؟ احوال ما را پرسيدی؟ سراغ ما را گرفتی؟ اصلاً يک کلمه نگفت بیانصاف در کربلا رو منبرهايت چه میگفتی بر عليه ما؟ گفت اصلاً اظهار نکرد فرمود چه شده آمديد سراغ ما احوال ما را پرسيدی؟ گفتم آقا بدهکار شديم گرفتار شديم خانه را میخواهيم بفروشيم يک تاجر کربلای میخواهد بخرد مقلد شماست، گفته شما سند را تأييد کنيد خانه را میخرد به همان قيمتی که من میگويم آقا فرمودند سند را بده، گفت سند را دادم به آخوند آخوند سند را گذاشت زير دوشکچه زيرپايش نشست دوباره جواب نامهها را دادند يک عده هنوز در مجلس بودند گفت يک ولولهای در وجودم ايجاد شد ای آدم نادان سند میدهی دست دشمن، خب اين ديگر سندت را پس نمیدهد، تلافی آن حرفهای که رو منبرها میزدی حالا ديگر سند، ببينيد فکر خراب میگويند: «الْخَائِنُ خَائِفٌ»[22] او که خيانت میکند، میترسد دوستا يک وقت در جمع مؤمنين هم که میگويد نکند جيب من را بزند، نکند اين خلاف بکند، نکند ببرد اين نه خودش خلافکار است همه را میگويد خائن، همه را گفت يک ولولهای در دلم افتاد ترسيدم که نکند آقا سند را به ما ديگر پس ندهد جبران آن بدیها گفت آقا نامهها تمام شد افراد هم که رفتند از اتاق بيرون، ديدم آخوند خراسانی بلند شد رفت داخل، گفت به آخوند گفتم من بدهکاری بالا آوردم گرفتارم مجبورم میخواهم خانه را بفروشم گفت يک کيسهای که مقادير دينارهای طلا داخلش بود ايشان يک کيسهای پول آورد داد به من، فرمود آقا اين کيسه را بگير برو بدهیهايت را بده، خانهات را نفروش، زن و بچه را سرگردان نکن، بدهیهايت را بپرداز اگر روزی باز نياز پيدا کردی، ما هستيم گفت سند ما را هم به ما برگرداند، آن آقای منبریِ کربلای میگويد من تا آخوند زنده بود فداییش شدم مردم اين معجزه قرآن است: «فَإِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَميم»[23] با اخلاق خوب میتوانيد دشمن را بکنيد دوست، دشمن را به دوست تبديل کنيد به سنده کنيم.
صلّی الله عليک يا اباعبدالله، صلّی الله عليک يابن رسولالله:
ای که به عشقت اسير خيل بنی آدم اند، با خبران غمت بیخبر از عالم اند
حسينجان هرکه غمت را خريد، عشرت عالم فروخت
سوختگان غمت، با غم دل خرم اند
خاک شهيدان توست، تاج سر بوالبشر
کين شهداء تا ابد، فخر بنی آدم اند
اشارهای نمودند يک عرض ادب به ساحت مقدس آن شيرخواره حسين پيدا کنيم:
کان بيا ای کودک افسردهاند، مرغک لب تشنه پر بستهاند
تا به اوج عشق پروا زد دهن، نيک فرجامی ز آقا زد دهن
طفل ما از عشق کی بيگانه است، بچه پروانه هم پروانه هست
پس در آغوشش چو جان بگرفت تنگ، برد او را جانب ميدان جنگ
اينکه بدين کودکی گناه ندارد، يا که سر رزم اين سپاه ندارد
بلکه دل افسرده است و آه ندارد، راه دهيد آنکه را پناه ندارد
«فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْكَاهِلِ الْأَسَدِيُّ»[24] تيری رها کرد حرمله: «فذبحه من الاُذن إلى الاُذن»[25]، از گوش تا گوش علی را پاره نمود:
طفل شش ماهه تبسم نکند پس چه کند؟ آن که بر مرگ زند خنده علیاصغر توست
يک تبسم کرد به چهره بابا و جان به جان آفرين تسليم کرد، همه بگوييم يا حسين.
الا لعنه الله علی القوم الظالمين و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم
اللهم تقبل منا و من اهل مجلسنا و من المؤسس المحترم.
[1] فصلت34.
[2] فصلت34.
[3] فصلت34.
[4] فصلت34.
[5] قلم4.
[6] فصلت34.
[7] فصلت34.
[8] ق16.
[9] انفال24.
[10] فصلت34.
[11] فصلت34.
[12] فصلت34.
[13] واقعه10.
[14] طه25.
[15] طه25.
[16] طه25.
[17] طه25.
[18] طه26.
[19] طه26- 28.
[20] فصلت34.
[21] فصلت34.
[22] نزهة الناظر و تنبيه الخاطر ص84.
[23] فصلت34.
[24] اللهوف/ ترجمه ص117.
[25] تاریخ امام حسین علیه السلام ج۱۳ ص۲۳.