استاد حدائق روز چهارشنبه 13 اردیبهشت ماه 1402 در مسجدالرسول(ص) شیراز به مناسبت ایام گرامیداشت مقام معلم به بیان اهمیت تعلیم و تربیت پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبين‏»[1].

صدق الله العلی العظيم

با توجه به اين­که در هفته­ای قرار داريم که ايام تجليل از مقام علم و معلم و فضيلت روز گذشته روز تجليل از مقام معلم بود، همه ما هم به نحوی با اين موضوع در تماس هستيم يا تحت تربيت معلمينی پرورش يافتيم که مديون هستيم بعضی از عزيزان هم که الحمدلله توفيق داريد خود سکان­داری در اين عرصه آموزش بوديد، بعد يک آيه­ای را از قرآن اشاره کنم و يک روايت از امام صادق. آيه‌ای که تلاوت شد آیه164 سوره مبارکه آل­عمران است، در اين آيه نکات دقيقی برای سلامت و امنيت جامعه در همه بخش­ها قرآن ترجمه آيه اين است: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبين‏»[2]، ترجمه اين است که خدا می­فرمايد خدا يقيناً منت گذاشته بر مؤمنين که برای آنها از خود آنها رهبرانی انتخاب نمود، رسولانی برگزيد که با سه مسئوليت و سه هدف انبياء کار را شروع کردند، يک آگاهی دادن: «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ»[3] دو تربيت، تهذيب، تزکيه، سه تعليم، آموزش دادن و آگاهی­های علمی را بالا بردن: «وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبين‏»[4] اين منشور عملکرد انبياست نکاتی را من در اين آيه عرض کنم و بعد حساسيت را علم را ما در قرآن حضار محترم تنها مواردی که بر خورد می­کنيم خداوند اظهار منت کرده، ضمن اين­که داريم در آموزه­های دينی اگر برای کسی کاری می­کنيد منت نگذاريد، قرآن هم می­فرمايد: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى»[5]‏ اصلاً منّ، منت را که منت می­گويند، من به معنای وزنه­های سنگين است، گاهی اوقات ديديد بعضی­ها کارهای خوبی هم می­کنند بعد اظهار هم می­کند که من اين کار را در حقت کردم، خداوند به حضرت موسی می­فرمايد موسی ما به بنده­هايمان نعمت زياد داديم منت نگذاشتيم، شما هم اگر کاری می­کنيد منت نگذاريد، آيه هم همين را می­فرمايد: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى»[6]‏ شما تنها موردی که در قرآن مواجه هستيد با اين­که خدا اظهار منّ کرده يکی همين آيه 5 قصص: «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثين‏»[7] خدا می­فرمايد اين آيه از آيات مهدوی قرآن است اراده کرديم منت بگذاريم بر مستضعفين روی زمين، شما در قرآن يک آيه پيدا نمی­کنيد خدا بفرماييد خلق­تان کرديم منت داريم، چشم بينا داديم منت داريم، و حال آن­که جای منت هم دارد انصافاً جای منت دارد، خدا بفرمايد ما شما را از کتم عدم به هستی وجود آورديم منت داريم، پول­تان داديم منت داريم، سلامتی داديم منت داريم، کبد سالم، قلب سالم، علم، سلامتی، آبرو، همه چيز اما شما يک آيه نمی­بينيد که خدا بفرمايد من منت گذاشتم اما اين خدای کريم علی الاطلاق در يک مورد آن­هم بحث تربيت و هدايت اين­جا خدا ديگر کم نمی­گذارد، و از اين آيات استفاده می­شود بزرگترين و اساسی­ترين نعمت الهی تربيت است هدايت است اين را گاهی اوقات بعضی­ها نمی­بينند. من يک وقتی عرض کردم در يک جلسه­ای حالا اين­جا بود يا جای ديگر ما گاهی اوقات نیمه‌ی پر ظرف وجودمان را نمی­بينيم، خالی­ها را می­بينيم شخصی آمد خدمت امام صادق عليه­السلام به امام صادق عرض کرد که آقا من وضعم بد است، وضعش هم بد بود از نظر اقتصادی می­گفت وضعم بد است دخلش به خرجش نمی­خورد آقا فرمودند وضعت خيلی خوب است، دوباره عرض کردم يابن رسول الله وضع ما بد است آقا فرمودند وضعت خيلی خوب است مرتبه سوم عرض کرد، آقا ما وضع­مان بد است شما چجوری می­گوييد وضعت خوب است؟ امام صادق فرمودند من يک سؤال از شما می­پرسم جواب بده، فرمودند تو چقدر حاضر هستی بگيری از ما اهل­البيت دست برداری؟ من امشب اين سؤال را از شما می­پرسم مردم امام زمان­تان را با چند عوض می­کنيد، چقدر بدهد به شما ديگر اسم امام زمان را نياوريد، خانم­ها فاطمه زهراء به چند، اميرالمؤمنين به چند، آقا اين سؤال را از آن فرد پرسيدند فرمودند ما را با چند معاوضه می­کنی؟ اشک از چشمان اين فرد جاری شد، گفت آقا دنيا را با يک تار موی شما عوض نمی­کنم امام فرمودند ديگر نگويي وضعم بد است، تو يک سرمايه­ای داری که با دنيا عوض نمی­کنی، امام زمانتان را می­دهيد به يک باغ ده هکتاری، به يک تلمبه­ای آب، به يک مليون دلار، مؤمن اين را ببين تو اين را داری، چرا چشم بسته­ايم بر الطاف الهی اين نعمتی که الحمدلله در وجود ماست محبت اميرالمؤمنين با دنيا نمی­شود معاوضه­اش کرد، سرمايه­ای است که قابل توصيف نيست اين را بعضی­ها نمی­بينند اين پری ظرف وجودمان را ما غافل هستيم ازش، قرآن تنها جايي که اظهار منت کرده، در تربيت است، در هدايت است، و در نمايندگانی است که برای هدايت مردم آمده­اند، بله جای منت دارد، پيغمبر به شما داديم منت داريم، امام زمان جای منت دارد، بگوييم صاحب­الزمان برای هدايت ما آمده و امام ماست، اين­جا جای منت است، دنيا و مظاهر مادی با تمام جلوه­گری­هايشان خدا اصلاً از اين­ها منت هم ياد نکرده: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ»[8].

نکته ديگر اينکه «قد» در ادبيات عرب بر سر فعل ماضی، معنای يقينی و تحقيقی را می­دهد يعنی شک نکنيد که خدا منت گذاشته، شک نکنيد که نعمتی از اين بالاتر وجود ندارد، بعد اين نعمت را خدا به چه کسانی می­فرمايد: «عَلَى الْمُؤْمِنينَ»[9] چرا خدا نمی­فرمايد: «لقد منّ الله علی الناس» ما منت گذاشتيم بر بشريت خدا می­فرمايد بر مؤمنين، چون قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری، قدر هدايت را مؤمنينی که در مسير اند می­دانند، سوره حمد را می­خوانيد بعد از: «وَ لاَ الضَّالِّين‏»[10] مستحب است چه گفته بشود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‏»[11]اميرالمؤمنين می­فرمايد از اين قسمت سوره حمد دعاست: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم‏»[12]خدايا ما را در مسير مسقتيم هدايت کن: «اهْدِنَا»[13]نه اين­که گمراه هستيم هدايت­مان کن، اهل سنت می­گويند: «اهْدِنَا»[14]يعنی خدايا هدايت­مان کن، لذا آمين می­گويند بعد از: «وَ لاَ الضَّالِّين‏»[15]يعنی خدايا اين دعا را به اجابت برساند اميرالمؤمنين می­فرمايد: «اهْدِنَا»[16]يعنی: «ای ادم لنا» خدايا الآن که داريم نماز می­خوانيم از اين به بعد هم رو به شما بياوريم، از اين به بعد هم در مسير باشيم: «ادم لنا صراط المستقيم»، اين صراط مستقيم برای ما بماند: «صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّين‏»[17]بعد بگوييم: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‏»[18]که در مسير صراط مستقيم هستيم و از خدا می­خواهيم در اين مسير بمانيم، قدر نعمت را مؤمنين می­دانند، لذا خدا می­فرمايد ما منت بر مؤمنين گذاشتيم که قدر می­دانند، گاهی اوقات ديديد به يک کسی که قدر می­داند می­گويي فلانی حواست باشد، می­گويند چرا به بقيه نمی­گويي؟ می­گويد آنها قدر نمی­دانند، به يک کسی می­گوييد آقا مراقب وقتت باش، مراقب فکرت باش، می­دانيد اين حرف را می­فهمد و قدر را می­شناسد: «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ»[19] چه نعمتی خدا داده: «إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[20] ما پيامبرانی را برای شما از خود شما برگزيديم، اين: «مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[21]يعنی انبياء مردمی بودند، يکی از اصول موفقيت پيامبران مردمی بودن پيغمبرهاست، و هر کسی می­خواهد در زندگی­اش موفق باشد بايد مردمی باشد پيغمبر را اميرالمؤمنين می­فرمايد: «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّه‏»[22]يعنی کوچه به کوچه، چهره به چهره، خانه به خانه به دنبال هدايت مردم بود، و امروز هم آقايون شرائط امروز ما بدتر از شرائط زمان پيغمبر نيست، پيغمبر تک و تنها در مکه که شده بود مرکز بت‌پرستی کار را شروع کرد با استعانت به پروردگار اسلام و مسلمين امروز مديون تلاش­های ديروز پيغمبر اند، پيغمبر کار را شروع کرد و نتيجه گرفت: «رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ»[23] پيغمبر مردمی بود، از مردم بود، رسول: «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ»[24] حالا اين انبياء آمدند اين سه کار را بکنند، من اين­ها را مقدمه قرار دادم برای بحث علم، روز معلم، تجليل از مقام استاد و تعريف حقيقی علم، انبياء آمدند يک اطلاع رسانی کنند، آگاهی بدهند.

عزيزان امروز يک ضعف عمومی در جامعه ما عدم آگاهی نسبت به مبانی دينی است، من دو روز قبل در يکی از دبيرستان­های ممتاز شيراز دخترانه حالا اسم نمی­آورم کجا و چه دبيرستانی، دبيرستان­هايي که اين­ها شاخص­اند الگو هستند در دبيرستان­های دخترانه­، جمعيتی از اولياء بودند و دانش آموزان، ما در بحث چرايي حجاب صحبتی کرديم، برای اين دانش آموزها و پدر و مادرها بعد از سخنرانی مسئول مدير دبيرستان آمد، گفت حاجی آقا نود درصد دانش آموزان ما مشکل اعتقادی دارند، اصلاً معاد را قبول ندارند، من عرضم اين است اين بچه­ها کجا دارند بزرگ می­شوند در خانه يهودی­ها هستند، در خانه مسيحی­ها هستند من پدر گاهی اوقات فقط رسالتم در پول جمع کردن است من در همان جلسه گفتم، پدرها و مادرها يک سمت نشسته بودند دخترها يک سمت، گفتم پدران امروز و مادران امروز، کار امروز دست شماست، فردای زندگی کار دست اين­هاست اختيار فردايتان دست بچه­های امروزتان است امروز خوب کار کرديد فردا خوب دريافت می­کنيد، امروز کم گذاشتيد فردا شانس بياوريد خانه سالمندان هستيد، تعارف هم نداريم، ببينيد دانش آموز نود درصد مشکل اعتقادی، انبياء رسالت­شان اين بود اول اطلاع‌رسانی می­کردند، خب پيغمبر برای ما الگوست، من پدر، من مادر، من مربی، من استاد، من مسئول، راه پيغمبر را بايد بپيماييم آگاهی بدهيم با معارف آشنا کنيم فرزندان خودمان را، می­گفت نسبت به نماز خيلی بی­توجه­اند خيلی کم می­آيند در نماز، حالا نمی­دانند شما حجاب، حجاب چند درصد شما در جامعه امروز اين بدحجاب­ها فلسفه حجاب را می­دانند، اصلاً اطلاع ندارند، فلسفه نماز را چند درصد می­دانند يک مقداری بنده خودم کوتاهی می­کنم که نمی­روم بفهمم اطرافيان من هم نگفتند، تربيت هم درست شکل نگرفته می­بينيد فاصله می­گيرند، من خانم سراغ داشتم در سن پنجاه و هشت سالگی فلسفه حجاب را فهميد عوض شد و همان سال رفت حج، پيش خريد رفت حج، از يک قشر مرفه شهر بود که اصلاً می­گفت در خانواده ما و طائفه ما کسی به مبانی دينی اعتقاد نداشتند، اين همان کلام امام رضاست، که امام رضا می­فرمايد مردم طينت­هايشان پاک است، مردم اگر خوبی سخنان­ ما را بفهمند از ما تبعيت می­کنند: «فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا»[25] خوبی­ها را اگر مردم بفهمند می­آيند دنبال ما نفهميدند که فاصله گرفتند: «يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ»[26].

دوم: «وَ يُزَكِّيهِمْ»[27] از رسالت انبياء تذکيه است پرورش است تهذيب است، و سوم تعليم و آموزش دادن، اين­جا من يک نکته اضافه کنم خدمت جمع محترم، خب جمعی از فرهنگيان ما هم در مجلس هستند، در چهار جای قرآن خدا واژه پرورش و آموزش را باهم آورده. بارها من در زمان چندتا مدير کل اين حرف را زدم، گفتم اگر چند روز قبل هم معاون وزير آموزش و پرورش آمده بود مدرسه علميه منصوريه به ايشان هم اين مطلب را گفتم، گفتم اگر نام آموزش و پرورش را بخواهيد قرآنی انتخاب کنيد، بايد بگوييد سازمان پرورش و آموزش، رهبری هم ديروز اشاره کردند، گفتند پرورش در آموزش و پرورش يک خرده کمرنگ شد رفت در حاشيه، و حال آن­که در اصل متن است، خدا در سه جاي قرآن از چهار مورد اول می­فرمايد پرورش بعد می­فرمايد آموزش، سازمان پرورش و آموزش بايد باشد نه آموزش و پرورش، اگر آموزش آمد پرورش نبود می­شود، العلم حجاب الاکبر می­شود همين وضعيتی که می­بينيد آقا فارغ التحصيل دانشگاه است به بابايش می­گويد نوکر خانه اين­ها را من موارد مصاديق دارم، آقای آمد به من گفت حاجی آقا، ما جشن فارغ التحصيلی دانشگاه­مان را يکی از دوستان ما در منزل جشن گرفته بود، ده پانزده نفر دانشجويي هم دوره نشسته بوديم گفت پدر پير اين آقايي که حالا امروز شده آقای مهندس سينی چاي دستش آمد داخل جلو اين­ها بگيرد گفت من بابايش را می­شناختم، بقيه نمی­شناختند، گفت يکی از اين­ها گفت آقای مهندس اين­که دارد چای جلو ما می­گيرد چه کسی است؟ گفت اين نوکر خانه ماست، ببينيد پرورش اتفاق نيفتاده، آموزش آمده پرورش نيست می­شود اين، نگاه نوکری می­کند، حالا من از نگاه امام صادق يک روايتی را می­خواهم ذکر کنم که اصلاً علم کدش کجاست؟ کجا می­شود شناخت علم را؟ علم را از سواد جدا کنيم با سواد را عالم نمی­گويند، با سواد با سواد است، اما عالم چيز ديگری است، علمی که خدا می­فرمايد من معلم هستم، علمی که انبياء را خدا می­فرمايد اين­ها معلم بودند، خب قرآن می­فرمايد: «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ»[28].

من يک نکته محضر جمع محترم عرض کنم امروز تمام دست اندرکاران نظام، مسئولين، ثروتمندان، همه و همه چون همه مسئوليم، اگر بخواهيم وضع جامعه سامان پيدا کند اولويت در کارهای پرورشی است کارهای تربيتی است، يعنی امروز قضات محترم در مجلس هستيد دادگستری ما دارائی ما آموزش و پرورش ما حوزه­های علميه ما شهرداری و استانداری ما، بهزيستی و ادارات به کل اگر بخواهند موفق باشند بايد در تربيت هزينه کنند، شما چند درصد سراغ داريد يک آدمی معتقد تربيت يافته دست اندازی به مال مردم کند، مال کسی را بخورد، حق کسی را ضايع کند، آبروی کسی را ببرد همه اين­ها ريشه در بی­تربيتی دارد، ريشه در عدم پرورش دارد پرورش اگر آمد، تهذيب اگر آمد، قطعاً تأثير می­گذارد: «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»[29] اول اولويت به تهذيب است، و الا سواد بيايد تربيت نشده باشد، يا می­شود علمای يهود که خدا می­فرمايد: «كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً»[30] يا می­شود بلعم باعورا: «كَمَثَلِ الْكَلْب‏»[31] دوتا تعبير تند خداوند از با سوادهای بی­معرفت دارد، يکی الاغ يکی سگ: «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ»[32]امروز آقايون وضع اجتماعی­تان اقتصادتان، اگر می­خواهد درست بشود بايد در تزکيه کار کنيد، امروز بايد هزينه کرد قطعاً مردمی که در وظايف خودشان به شايستگی عمل می­کنند و تربيت يافته­اند. یک آقایی آمد همين مسجدالرسول چند سال قبل ماه رمضان حساب خمسش را کرد، از انگلستان آمده بود، راننده آژانس در لندن، شيرازی است آن­جا زندگی می­کرد يک نواری گوش کرده بود و حالا آشنا شد با ما و تماس گرفت و چند سال قبل قبل از کرونا آمد حساب خمسش را از لندن کرد بعد يک خاطره­ای را ايشان نقل کرد گفت يک وقتی عرض شود که مسأله­ای را اول پرسيد گفت من يک زمانی مسافر که سوار می­کردم در يکی از مناطق لندن، بيشتر زنگ خور آژانس ما از يکی از کاواره­های لندن بود که اين­ها از دوازده شب به بعد مشتری­هايشان می­خواستند بروند عمدتاً هم مست بودند گفت اين­ها وقتی که سوار می­شدند کرايه را می­دادند بعد چون مست بودند پياده هم که می­شدند يک کرايه ديگر می­دادند، گفت ما می­گفتيم خب اين‌ها که کافرند مست هم هستند تبرکاً و تيمناً می­گيريم، بعد اين آقا يک حديث از امام صادق شنيده بود از لندن به ما زنگ زد، گفت من نمی­دانستم اين پول­ها اشکال دارد من چه کار بايد بکنم؟ گفتم اين­ها را بايد برگردانی گفت نمی­شناسم اين­ها را گفتم برآورد کن به عنوان مظالم و مجهول المالک آقايون کار حساب دارد، مال شراب­خور که نمی­شود خورد، مال مسيحی را که نمی­شود خورد ذرة المثقالش حساب دارد اين آقا برآورد کرد حدود ضمان شرعی­اش را به عنوان مجهول المالک پرداخت کرد، بعد يک جريانی نقل کرد گفت يک وقتی يک سياهی سوار کردم در ماشين اين مست بود حالش نبود، بعد از اين­که ديگر ايشان متوجه شد به وظيفه­اش عمل کرد گفت رساندمش مقصد پياده که شد فردا صبح ديدم يک کيف پولی رو صندلی افتاده که مال همان سياهه بود، دو هزار دلار در کيف بود، گفت آقای حدائق دو هفته وقت گذاشتم ايمان يعنی اين، آمدی سر خط می­شوی اين، گفت دو هفته وقت گذاشتم در لندن گشتم تا اين سياه را پيدا کردم، حالا از رو کيفش و يک کارت شناسايي داشت و گفت بعد از دو هفته رفتم گفتم شما دو هفته مشتری ما بوديد فلان خيابان سوارت کردم، کيفت جا ماند، گفت اين به من گفت شما چه کسی هستيد؟ تعجب می­کرد گفتم من يک انسان هستم، گفت دينت چه است؟ گفتم اسلام، گفت اصلاً من باورم نمی­شد ديگر اين پول به من برگردد تصورش را نمی­کردم، تو دو هفته گشتی دنبال من من را پيدا کردی؟ گفتم دين ما ما را اين گونه تربيت کرده، گفت اين اسلامی که تو داری من هم می­خواهم مسلمان بشوم، مردم امام صادق فرمود: «كُونُوا لَنَا زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْنَا شَيْناً»[33] زينت باشيد برای ما اسباب سر افکندگی نباشيد يک جوری عمل کنيد که بگويند اين شيعه امام صادق است اين شيعه اين جوری عمل می­کند تا چه برسد به امام صادق، گفت حاج آقا به خاطر همين دو هزار دلاری که ما برگردانديم اين سياهه مسلمان شد، اين­ها نتيجه چيست؟ پرورش: «يُزَكِّيهِمْ»[34]تزکيه شدی خدا را از دو هزار دلار مقتدرتر می­دانی، اين­که می­گويد آقا نداشتيم، يک واژه­ای است می­گويند فقر مساوی است با فحشاء اين حرف غلطی است عموميت هم ندارد، اين طور نيست که هر فقيری کار فحشاء بکند بلی فردی دچار فحشاء می­شود که کنار فقر اقتصادی فقر اعتقادی پيدا کرده، بلی تن به هر خلافی می­دهد و الا کسی که فقير است گرسنه است حاضر است به گرسنگی بسازد ولی به مال حرام هرگز.

من يک خاطره­ای را زمان صدام يادم نمی­رود حالا يک وقت اشاره خدمت دوستان کرديم، در سامراء امام زاده سيدمحمد يک جريانی اتفاق افتاد، يک خانم شيرازی دويست هزار تومن پول لای يک لباسی گذاشته بود لباس را صدقه داد حواسش نبود که پول لای لباس است عصری بود زمستان بود بعد که متوجه شد يکدفعه به خود آمد که ديگر آن بچه هم رفته بود اين مأمورهای عراقی هم هرچه گذشتند پيدا نکردند، راننده هم يک مقداری تأمل کرد که بلکه خبری بشود خبری نشد آهسته ماشين را حرکت داد رفت انتهايي خيابان امام زاده سيدمحمد برگشت، که حرکت کند برود يک دفعه راننده ماشين را نگه داشت از دور دست صحری يک خانم عرب ميان­سالی می­دويد پای برهنه يک پسر بچه­ای هم نبالش می­دويد اين­ها رسيدند به اتوبوس راننده در اتوبوس را باز کرد آمدند بالا اين بچه آمد آن خانم شيرازی را نشان مادرش داد، آقايون زمانی بود که يک ده تومانی يا ده­تا يک تومنی به يک عراقی می­داديد مثل اين­که مثلاً يک تراول پانصد هزار تومنی امروز داديد به يک فقيری اصلاً گل از گلشان می­شکفت، فقر غوغا می­کرد بی­داد می­کرد اين خانم آمد لباس را جلو خانم شيرازی باز کرد ديدند دو تا بسته صد هزار تومنی­اش بدون اين­که يک برگش برداشته شده باشد برگردانده، فقر مساوی است با فحشاء بلی فقری مساوی با فحشاء است که فقر فرهنگی قبل از فقر اقتصادی آمده باشد، جنايت می­کند، همه تعجب کردند همه می­گفتند اين پول ديگر بر نمی­گردد، از اين خانم سؤال شد چه شد؟ گفت من در اين روستايي نزديک امام زاده سيدمحمد خانه­مان است بچه من الآن آمد منزل ديدم لای لباس دوتا بسته صد هزار تومنی است، آن موقع ارزی که می­دادند آقايون يادتان است ده هزار تومن ايرانی می­گرفتند سی و شش هزار دينار عراقی می­دادند اين خانم حالا پول آورده بود برای سوغاتی يا هرچه ديگر، داستان سال هفتاد و هفت بود، يعنی تقريباً بيست و چهار، پنج سال قبل، گفتند خانم چه شد اين پول؟ گفت من در اين روستايي نزديک امام زاده سيدمحمد هستم چندتا بچه يتيم دارم، بچه­هايم به نان امشب محتاج‌اند، ولی به مال حرام هرگز، گفت اين بچه من اين پول را که آورد گفتم مادر اين مال هر کسی است اشتباه کرده، ايرانی­ها اين قدر پول به کسی نمی­دهند اين حواسش نبوده، گفت از روستا پای برهنه دويدم تا اين­جا گفتم نرسم می­رويد و پول را برگرداندم، گفت بچه­هايم امشب شام ندارند، به گرسنگی می­سازيم، به لقمه حرام نه، اين: «يُزَكِّيهِمْ»[35] است، آقا نداريم، نداريم خب دين هم نداری ظلم می­کنی، جوان هستيم احساسات داريم، خب جوانی احساسات داری معرفت هم نداری، می­شود همين، دلمان می­خواهد اين دلت می­خواهد معرفت نيست معرفت اگر آمد تزکيه اگر آمد، آقايون می­دانيد خدا چه کرد؟

بنازم خداوند پيروز را، پريروز و ديروز و امروز را

اين خانم پول را برگرداند بيش از اين دويست هزار تومن مردم پول روی هم گذاشتند بهش دادند، آقايان يک روايت بخوانم روايت داريم از آقا اميرالمؤمنين اگر کسی برای خدا از حرامی گذشت خدا بهتر و خوب­تر را در حلال بهش می­دهد، يعنی اگر از يک درآمد حرام گذشتی، خدا درآمد بهتر و بيشتر در حلال بهت می­دهد، يوسف برای خدا از زليخا گذشت سال­ها بعد خدا همان زليخا را زيباتر جوانتر کرد به يوسف برگرداند، اين کار خداست، خدا زيربار منت بشر قرار نمی­گيرد، اصل تزکيه است تزکيه اگر آمد شما اقتصادتان شکوفا می­شود اجتماع­تان شکوفا می­شود تزکيه و تربيت اگر آمد خانواده­ها سامان پيدا می­کند: «وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبين‏»[36] اين: «إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي‏ ضَلالٍ مُبين‏»[37]هم يک تذکری است يعنی در بدترين شرائط اگر برای خدا کار کرديد خدا کمک­تان می­کند نا اميد نشويد در ضلال آشکار و گمراهی آشکار هم اگر انسان­ها باشند رو به خدا بياورند خدا کمک می­کند، خب اين سه­تا رسالت برای انبياء خدا نام می­برد اطلاع رسانی، تربيت و تهذيب، تعليم و آموزش اما حالا اين علم چيست؟ ا

علمی که خدا می­فرمايد من معلمم، علمی که به فرموده شيخ بهائی اعلی الله مقامه پيغمبر مرز جغرافيايي را برداشت فرمود: «اطلبوا العلم ولو بالصّين»[38]طلب کنيد علم را ولو به چين سفر کنيد علمی که پيغمبر مرز سنی را برداشت: «اطلبوا العلم من المهد إلى اللّحد»[39] از گهواره تا گور گاهی اوقات می­گويد آقا ما بلد هستيم اين چيزها را ديگر بس­مان است خدا رحمت کند آيت­الله والد ما می­فرمودند باز نشستگی­تان می­دانيد کی است؟ زمان باز نشستگی­تان مردم زمانی است که روح از بدن­تان خارج می­شود زمانی که ديگر دفن­تان می­کنند تا هستيد تا نفس می­رود و می­آيد زمان کار است، بلی حالا يک وقتی در يک اداره­ای بنده سال­ها کار کردم باز نشستم ولی معنی اين نيست که ديگر کار نکنم، با زبان­تان با قلم­تان با اعتبارتان با ثروت­تان تا می­توانيد کار کنيد، پيغمبر فرمود: «من المهد إلى اللّحد»[40] شروع آموختن از گهواره، ختم آموختن در قبر، آيت­الله ابن يوسف حدائق را چه کسی ديده بوديد؟ خدا رحمت کند ايشان را صلواتی ختم کنيد، من سال­های پايانی ايشان که در بستری بيماری بودند، با اين­که ايشان سکته کرده بود بدن فلج بود فقط دست چپ ايشان کار می­کرد با همين دست چپ تسبيح ذکر می­گفتند و استخاره می­کردند، ايشان در همين حال بستر که در بستر بود ديگر چشم­شان نمی­ديد، زبان به سختی سخن می­گفت کتابی را انشاء کردند به نام آيات معنونه، من توفيق داشتم سال شصت و سه، شصت و چهار، هفته دو سه شب می­رفتم خدمت ايشان، ايشان کلمه به کلمه می­گفتند چهل آيه از آيات قرآنی را ايشان با استناد به حافظه و حافظه عجيبی داشتند و شرح اين آيات زمان حيات ايشان هم چاپ شد شد آيات معنونه، که اين چاپخانه مصطفوی چاپ کرد، من يک وقت از ايشان سؤال پرسيدم گفت آقا اين حديث پيغمبر که رسول­الله می­فرمايد: «اطلبوا العلم من المهد إلى اللّحد»[41] مهد مشخص است می­گويند کلام پدر، مادر دايه، برای اين بچه آموزش است اما غايت تعليم و تعلم پيغمبر می­فرمايد قبر است لحد، گفتم در لحد که ديگر روح از بدن خارج شده، کسی چيزی نمی­تواند ياد بگيرد، تا روح در بدن است زمان آموزش هست و فرا گرفتن است، ايشان يک جمله عجيبی گفتند، گفتند فلانی ميت را ديديد در قبر می­گذارند، آخرين سخنانی که از زنده­ها به ميت گفته می­شود بعد صد و بيست سال سرمان می­آيد، می­زنند در شانه ميت: «اسْمَعْ افْهَمْ اسْمَعْ افْهَمْ يَا فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ»[42] آقای فلانی بشنو، الآن دوتا ملک می­آيند از تو سؤال می­کنند خداي تو کيست؟ پيغمبرت چه نام دارد؟ کتابت چه نام دارد؟ يکی يکی اين­ها را تلقين می­کنند، ايشان می­فرمودند آخرين آموزشی که بشر در برخورد با مردم دنيا دارد تلقين است لذا پيغمبر می­فرمايد يک جوری زندگی کن که آن لحظه آخری که دارند می­زنند در شانه­ات بگيری مطلب را بفهمی مطلب را بعضی­ها نمی­گيرند نمی­شنوند، چون در زندگی نشنيده، در زندگی همراه نبوده، در قبر هم همراه نيست، لذا ايشان فرمودند پيغمبر می­فرمايد: «من المهد إلى اللّحد»[43] در قبر آخرين آموخته­ها همين تلقين است خب اين توصيه رسول­الله که: «من المهد إلى اللّحد»[44] مرزی جنسی را برداشتند: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ»[45] تحصيل علم بر هر مرد مسلمان و زن مسلمانی واجب کفايي است اين حساسيت علم که مرز سنی، مرز جغرافيايي و مرز جنسيت را و مرز زمانی را و مرز جغرافيايي را اسلام اين­ها را برداشته، حالا اين علم کدام علم است که اين همه اهميت دارد؟ يک حديث از فرمايشات امام صادق عرض کنم، ديروز ما برای مؤمنين روز دوازده ارديبهشت بود يک حديث از اميرالمؤمنين گفتيم در بيان علم، يک حديث هم من امشب از امام صادق بگويم تکراری حرف نزنيم اين حديث امام صادق با يک اختلاف مضامينی آقا موسی ابن جعفر هم نقل شده از ايشان، امام صادق فرمود من علم را در چهار مطلب يافتم: «وجدنا العلم كلّه في أربع‏»[46] اين علمی که اين همه اهميت دارد، می­گويند مرز جغرافيايي، مرز سنی، مرز جنسی برداشته شده، اين کدام علم است البته من اين را عرض کنم عزيزان ما افتخار می­کنيم به ايرانی بودن ولی ناسيوناليست هم نيستيم. ما قومی هستيم که در قرآن خدا از ما تعريف کرده، شش ويژگی را خدا از ايرانيان ياد کرده در قرآن که ما سر را بلند می­گيريم و من ايرانی اگر بخواهم ببينم ايرانی با نگاه قرآنی هستم بايد اين صفات در ما باشد، اما همين ايران قبل از اسلام، دانش اندوزی در ايران در انحصار خاندان حکومتی بود، يک جريان من از زمان أنوشيروان برايتان بگويم، در زمان أنوشيروان می­گويند جنگی بين ايران و روم در گرفت، اعلان جنگ شد وزير دارايي وقت آمد گزارش داد، به أ نوشيروان که ما امکان تجهيز سپاه را نداريم بودجه ما جوابگو نيست خزانه خالی است، أ نوشيران گفت قرض ملی بگيريد، از مردم قرض بگيريد، بعداً با سود به مردم برگردانيد، اعلان قرض ملی شد يک روز آمدند به أ نوشيروان گفت يک صنعتگری با شما کار دارد؟ اين صنعتگر را پذيرفت أ نوشيروان چه کار داری؟ گفت من خرج يک سال سپاه ايران را می­دهم بلاعوض نمی­خواهد هم برگردانيد، حالا ملياردری بود، صنعتگر ملياردی، گفت فقط يک خواهش از شما دارم، من يک پسر دارم اجازه بدهيد پسر من برود علم ياد بگيرد سواد ياد بگيرد، در ازايش خرج يک سال سپاه ايران را می­پردازم، می­گويند اين قدر أ نوشيروان از اين پيشنهاد ناراحت شد که چرا يک صنعتگر به خودش جرأت می­دهد، که ساختار شکنی کند فرزندش برود با سواد بشود اين ايران قبل اسلام ما بود، شما ببینید در عربستان زن زنده به گور می­کردند، دختر زنده به گور می­کردند، بحث علم و علم اندوزی برای زن نبود، زمانی پيغمبر فرمود: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ»[47] که در مملکت ما علم انحصاری بود، در کشورهای ديگر اصلاً برای زن ارزش قائل نبودند آن زمان پيغمبر اين ساختار غلط را شکست حالا آن علم کدام علم است؟ امام صادق می­فرمايد علم را من در چهار مطلب ديدم: «ان تعرف نفسک»، علم يعنی خوتان را بشناسيد، عالم يعنی کسی که خودش را خوب يافته، بشر ضعيفی، بشر با يک ايست قبلی فتيله­ات را می­کشند پايين، بشر با يک سکته مغزی ديگر هيچ کس را نمی­شناسی، من در يکی از شهرستان­های استان رفته بودم يکی از چهره­های مطرح آن شهرستان بعد از سخنرانی شام بود، آقای حاجی هم آمد گفتم آقای حاجی سلام عليکم، ديدم نگاه می­کند، گفتم خوب هستيد؟ ديدم حرف نمی­زند، ديدم يکی گفت حاج آقا اين آقای حاجی سکته کرده قوه ناطقه­اش از کار افتاده، آقايون از محترمين شهرستان گفت ديگر حرف نمی­تواند بزند، ستاد فرماندهی به سخن گفتن از کار افتاده، شما کار می­کنی، ظلم بازو داری، فکرت کار می­کند؟ امتی را اداره می­کنید؟ يک لحظه نظر عنايت­تان بردارند يک امتی بايد بيايند اداره­مان کنند، عالم کيست؟ عالم کسی است که خودش را شناخته می­فهمد هيچ است، لحظه­ای از زندگی­اش در اختيار او نيست پيغمبر فرمود من چشمم را رو هم می­گذارم نمی­دانم باز می­کنم زنده هستم يا نيستم؟ اين معرفت است اين علم است ما خودمان را اول بشناسيم پی به ضعف خودمان ببريم گفت اين آقا ديگر نمی­تواند حرف بزند، من سال­ها قبل بود در منزلی، شهادت امام صادق در منزل حاج آقای ايمانی، آقای حاج اکبر آقايي ايمانی، بعد از سخنرانی سر سفره يکی گفت آقای دکتر فلانی را دعا کنيد، گفتم چطور شده؟ گفت حاج آقا اين تمام بافت­های بدنش آب شده شده اسکلت، اين خودش استاد دانشگاه است گفت اين نتيجه آزمايشات را فرستاده پرفسورهای دنيا نظر دادند گفتند آن قسمت فرماندهی به بافت­های بدن، که کمتر از يکدانه ماشک در مغز است از کار افتاده، دنيا بسيج شده بود مانده بودن در کار، بشر ضعيفی، بشر عاجزی، بشر محتاجی، حواست باشد هرچه در دامنت می­ريزند بگو خدا، هرچه می­دهند بايد بندگی بيشتر بشود، مرحوم آيت­الله زنجانی می­گويد يک پهلوانی بود، همه پهلوان­های زمين را زمين زده بود يعنی ديگر حريف نداشت، يک وقت مغرور شد سر بلند کرد به سمت آسمان گفت خدايا پهلوان­های زمين را که زمين زديم حالا جبرئيل را هم بفرست، يک کشتی هم با جبرئيل بگيريم، اين را مرحوم آيت­الله زنجانی نقل می­کند از دوستان امام در کتاب الکلام يجر الکلام، حالا شايد خجالت کشيد بگويد خدايا خودتان تشريف بياوريد، با يک درجه تخفيف گفت خدايا جبرئيل را بفرست، نادان با خدا با جبرئيل می­خواهی کشتی بگيری اينقدر گردن کلفت شدی؟ فتيله­ات را می­کشد پايين، آيت­الله زنجانی فرمود يک درد بی­درمانی اين پهلوان گرفت روز به روز قدرتش ذوب شد ذوب شد شد يک چوب در بستر افتاد، اسکلتی در بستر افتاد، ايشان می­گويد يکی رفت ديدن اين پهلوان آن شخصی که رفت ديدنش می­گويد نشسته بودم کنار بسترش ديدم موشی آمد، انگشت کوچک پهلوان را کرده بود در دهان داشت می­جويد اين قدرت بيرون کشيدن انگشت را از دهان موش نداشت، نادان، با جبرئيل می­خواهی کشتی بگيری ما يک موش می­فرستيم ضربه فنی­ات کند، يک موش فتيله­ات را می­کشد پايين، ببينيد: «ان تعرف نفسک»، حالا بنده به خودم نمره بدهم آقا من به نسبت دو سال قبلم خودم را بهتر شناختم يا غرور پيدا کردم يا باد در من افتاده، تکبر من را گرفته، بشر هرچه به رفتن نزديک­تر می­شوی فروتنی­ات تواضع­ات افتادگی­ات بايد بيشتر بشود اين دعا دعای امام سجاد است: «الهی انا اقل الاقلين بل ذره بل دون ذره»، خدايا من کم­ترين کمترها هستم بلکه ذره­ای بيش نيستم بلکه آن ذره هم نيستم اين حرف کيست؟ حرف زين العابدين و سيدالساجدينی است که ولی الله الاعظم است، يک علم يعنی خود شناسی.

دو علم يعنی خدا شناسی: «أن تعرف ربّك»[48] ما چقدر خدا را شناختيم، ما روز به روز که به رفتن نزديک می­شويم معرفت­مان به خدا بايد قوی­تر بشود بعضی­ها بر عکس اند می­گويد در جوانی نماز شب می­خواندم حالا شده تارک الصلاة جوان آمده می­گويد پدر بزرگ ما نماز شب می­خواند حالا کفر دارد می­گويد به پيغمبر دارد توهين می­کند اين مسير مسير ضلالت است، خانم می­گويد آقا جوان من تا دبيرستانی بود نماز شب می­خواند دانشگاه رفته شده تارک الصلاة اين مسير مسير سواد است مسير علم نيست مسير علم هرچه پيشرفت می­کنی بايد خدا را بهتر بشناسی اين دو.

سوم امام صادق فرمود: «أن تعرف ما أراد منك»[49]عالم يعنی وظيفه­شناس من وظيفه­ام چيست؟ خدا از من چه انتظاری دارد؟ من کارگر، من طلبه، من تاجر، من مدير، من قاضی، من مسئول، من خاندار، خانم خاندار، من دانش‌آموز، من دانشجو، عالم يعنی يک انسان وظيفه­شناس من چه وظيفه­ای دارم خدا از من چه انظاری دارد در برابر جامعه چه وظيفه­ای دارم، آنهايي که وظايف­شان را به خوبی عمل می­کنند اين­ها عالم اند: «أن تعرف ما أراد منك»[50] انتظار خدا از ما چيست؟ اين هم نکته سوم حالا ديگران عمل نکنند من وظيفه دارم به وظيفه­ام عمل کنم يا نه؟ من وظيفه­ام را عمل کنم، من اين خاطره را يک وقت گفتم خدا رحمت کند مرحوم آيت­الله والد سال شصت و سه بود ما از مدرسه منصوريه خدمت ايشان آمديم سر دُزک ايشان می­خواستند برای نماز ظهر و عصر، بروند مسجدالنبی قائانی نو، سر دُزک ايستاده بوديم يک ماشين تاکسی زد روی ترمز حاج آقا را سوار کرد ما هم خدمت ايشان نشسته بوديم ايشان جلو نشستند من عقب بودم، به راننده تاکسی هم گفتند آقا اگر مسافر هم گيرت آمد سوار کن، آقا اين: «ما اراد عالم» يعنی اين، خمره رنگرزی نيست بزنند در آورند آيت­الله بيايد بيرون، من خودم را می­گويم من کار نکردم طلب­کار هم هستم می­گويم شانس ندارم، پيشانی­ ندارم اقبال ندارم، بابا کار نکردی، خدا می­فرمايد ذرة المثقال­ها را ما نشان­تان می­دهيم زحمت کشيدی، زيربار منتت نمی­مانيم، آقايون نزديک­های شاهزاده قاسم بود در خيابان يک ماشينی جلو ما داشت رد می­شد از ماشينی جلوی کسی پوست موز انداخت وسط خيابان، حاج آقا اين صحنه را ديدند به راننده گفتند نگهدار، نگهدار راننده نگهداشت، من نفهميدم ايشان برای چه گفتند نگهدار ديدم پياده شدند رفتند وسط خيابان پوست موز را برداشتند داستان سال شصت و سه است، آمدند در ماشين نشستند به راننده گفتند برو، من در آن دوران خامی جوانی برايم ثقيل آمد گفتم آقا اين چه کاری بود شما کرديد؟ پوست موز را يکی ديگر می­اندازد بيرون شما پياده می­شويد بر می­داريد، دوتا درس ايشان به من دادند اين شد درس زندگی برای من، گفتند بابا عالم متعلق به خداست نگاهتان را اين بکنيد، خانه من، محله من، شهر من: «إِنَّا لِلَّهِ‏»[51] همه چيز مال اوست اين گوشه دنيا، آن گوشه دنيا لذا ببنيد خدا می­فرمايد: «الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ»[52] هرجا باشيد بايد خوب باشيد، اروپا، افريقا، امريکا، آسيا، سومين حرم اهل­البيت، مشهد، قم هرجا هستی بايد سالم زندگی کنی، حاجی آقا فرمودند عالم متعلق به خداست خدا دوست دارد اين امکاناتی که دست ماست درست استفاده کنيم، نظافت جامعه وظيفه همه ماست، او رعايت نکرد من رعايت می­کنم، اين را که گفتند، گفتم خب آقا شما با اين نگاه پياده شديد، شما پياده نمی­شديد به راننده می­گفتيد نگهدار به من می­گفتيد برو پايين بياور آن موقع ما ملبس به لباس روحانيت هم نبودم گفتم ما يک جوانی هستيم، بالاخره در لباس روحانيت هم نيستيم، من می­رفتم بر می­داشتم، درس دوم گفتند بابای من کار خوب را چرا خودم انجام ندهم:« لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُون‏»[53] چرا چيزی که می­گوييد عمل نمی­کنيم، گفتند اگر کار خوب است خودم انجام بدهم، اول خودم درس بدهم و ايشان در عمل درس دادند، آقايون نتيجه اين کار می­دانيد کجا من ديدم؟ پانزده سال گذشت، در يک جلسه­ای ما نشسته بوديم يک عده­ای نشسته بودند يک آقايي به من گفت که شد سال مثلاً هفتاد و هفت، هفتاد و هشت، يک آقايي گفت آقا آيت­الله حدائق هم با شما نسبت دارد، گفتم ايشان پدر ما هستند، گفت من يک کاری از پدر شما ديدم اصلاً اعتقاد من را به اسلام به انقلاب، به روحانيت تغيير داد، گفتم چه ديدی؟ گفت من سابق در نزديکی­های شاهزاده قاسم مغازه داشتم قبل از ظهری در پياده رو صندلی زده بودم با بعضی از اين مغازه­دارها نشسته بوديم ديدم يک ماشينی رد شد پوست موز انداخت داخل خيابان پشت سر آن ماشين يک ماشين ديگر نگهداشت يک روحانی عمامه بسری پياده شد رفت پوست موز را برداشت رفت داخل ماشين نشست گفت اصلاً من نه به روحانيت اعتقاد داشتم نه به انقلاب اين همانی است که امام صادق فرمود با رفتارتان مردم را به ما نزديک کنيد: «كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ»[54] گفت اين صحنه را که ديدم به اين مغازه دارها گفتم اين آقا را می­شناختيد گفتند اين آيت­الله حدائق است گفت اصلاً نگاه من به روحانيت عوض شد، نگاه من به اسلام تغيير کرد، گفت من دين و اسلامم را مديون آن کار پدر شما می­دانيم:

تو نيکی می­کن و در دجله انداز، که ايزد در بيابانت دهد باز

ما امروز خيلی­هايمان به وظايف­مان خوب عمل نمی­کنيم من عصری يک­جايي بودم جمعی از مسئولين بودند اين­ها خودشان اعتراف، گفت اين آقا کار نمی­کند می­گويد تقصير آن ارگان است آن ارگان می­گويد تقصير آن ارگان است، آن می­گويد تقصير اين است بابا هر کسی وظيفه خودش را خوب انجام بدهد: «ما أراد منك»[55] خدا از ما چه انتظاری دارد و چهارمين نشانه علم: «أن تعرف ما يخرجك من دينك‏»[56] عالم يعنی آسيب شناس يعنی خطا شناس، يعنی گناه شناس، عالم کسی است که نگاه می­کند چه از خدا دورش می­کند خطرها را می­شناسد اين چهار نکته نشانه علم است، خودشناسی، خداشناسی، وظيفه­شناسی، گناه شناسی و آسيب­شناسی اين­ها در هر کسی باشد ولو درس نخوانده عالم است و در کسی نباشد ولو پرفسور باشد جاهل است شما در قرآن يک واژه­های جاهل را خدا برای کسانی به کار می­برد که اين­ها سواد داشتند معرفت نداشتند: «إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُون‏»[57] نسبت به علمای يهودی است که اين­ها از نظر سواد تورات در مچ اين­ها بود ولی خدا می­فرمايد اين­ها جاهل اند، پروردگارا به عظمت اهل البيت و به عظمت امام صادق عليه­السلام قسمت می­دهيم در اين فرصت­های باقی مانده زندگانی توفيق عالم زيستن و عالم رفتن را به همه عنايت بفرما.

 

[1] آل­عمران164.

[2] آل­عمران164.

[3] آل­عمران164.

[4] آل­عمران164.

[5] بقره264.

[6] بقره264.

[7] قصص5.

[8] آل­عمران164.

[9] آل­عمران164.

[10] فاتحه7.

[11] فاتحه2.

[12] فاتحه6.

[13] فاتحه6.

[14] فاتحه6.

[15] فاتحه7.

[16] فاتحه6.

[17] فاتحه7.

[18] فاتحه2.

[19] آل­عمران164.

[20] آل­عمران164.

[21] آل­عمران164.

[22] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص156.

[23] آل­عمران164.

[24] آل­عمران164.

[25] عيون أخبار الرضا عليه السلام ج‏1 ص307.

[26] آل­عمران164.

[27] آل­عمران164.

[28] آل­عمران164.

[29] آل­عمران164.

[30] جمعه5.

[31] اعراف176.

[32] آل­عمران164.

[33] الأمالي( للصدوق) النص ص400.

[34] آل­عمران164.

[35] آل­عمران164.

[36] آل­عمران164.

[37] آل­عمران164.

[38] الذريعة إلى حافظ الشريعة (شرح أصول الكافي جيلانى) ج‏2 ص389.

[39] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص218.

[40] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص218.

[41] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص218.

[42] زاد المعاد - مفتاح الجنان ص352.

[43] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص218.

[44] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص218.

[45] مصباح الشريعة ص13.

[46] عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد ج‏20-قسم-2-الصادق‏ع ص850.

[47] مصباح الشريعة ص13.

[48] عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد ج‏20-قسم-2-الصادق‏ع ص850.

[49] عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد ج‏20-قسم-2-الصادق‏ع ص850.

[50] عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد ج‏20-قسم-2-الصادق‏ع ص850.

[51] بقره156.

[52] حج41.

[53] صف2.

[54] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏67 ص309.

[55] عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد ج‏20-قسم-2-الصادق‏ع ص850.

[56] عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد ج‏20-قسم-2-الصادق‏ع ص850.

[57] اعراف138.

 

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه