استاد حدائق روز پنج شنبه 31 فروردین ماه 1402 هم زمان با ایام ماه مبارک رمضان در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث مغفرت از نگاه قرآن پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى‏ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما يَصْنَعُون‏»[1].

صدوق الله العلی العظيم

جلسه گذشته آيه سی از سوره مبارکه نور مورد بحث قرار گرفت به اعتبار اين­که ماه رمضان ماه خودسازی است ماه تهذيب است ماه دور شدن از آلودگی­های رفتاری، اخلاقی است و از محرمات است، يکی از منکرات در اسلام رعايت شئونات حجاب نکردن است حالا چه از ناحيه مردها، چه از ناحيه خانم­ها عرض کرديم ديروز، حجاب هم برای مردها تکليف است، اما محدوده­اش فرق می­کند و هم برای خانم­ها، يک مرد مسلمان­ بايد رعايت حجاب بکند، در آن چهارچوبی که اسلام از او انتظار دارد من يک آقايي پيرمردی راننده تاکسی بود، يک وقت ما را ديد گفت حاجی آقا چهارتا دختر بزرگ کردم شوهر دادم يکبار اين دخترها پای نيمه لخت را من نديدند، اين پدر پدر موفقی است بلی فرزندش است اما يک شئوناتی را ما بايد رعايت کنيم، حالا بنا نيست که اين دختر من چون دختر من است من پدر هم در برابر اين دختر جوان با بدن نيمه لخت بيايم بنا نيست چون اين مادر مادر اين جوان است جلو جوان خودش با يک لباس بدن نمايي که فقط جايز است جلو شوهر خودش ظاهر بشود بعض کارها اگر حرام شرعی نباشد از نظر اخلاقی زير سؤال است من ادامه بحث را قبل از ادامه و آثار بی­توجهی به حجاب را اشاره­ای کنيم، امروز هم برای عزيزمان جناب دکتر قادری هم نماينده محترم مجلس در خدمت­شان هستيم و عزيزان هم اگر يک وقتی سؤالی مربوط به کاری که عزيزان ما دارند زحمت می­کشند ايشان تشريف آوردند، در مجلس هستند من دو سه نکته را عرض کنم حجاب چندجا در قرآن موضوعيت دارد، يکی حجاب در چشم، بحث عفت چشم، قرآن می­فرمايد: «يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»[2] مرد مسلمان، زن مسلمان بايد عفت در نگاه داشته باشد، اول در نگاه کردن دقت کند، فرو بيفکند نگاه را از مناظری که اسلام اجازه نگاه کردن نداده، حالا آن طرف متوجه نيست شما نگاه کن، و خيلی از آسيب­هايي که افراد ديدند من عرض کردم از همين يک نگاه است.

يک جريانی را آقای مصطفی من‌فروتی نقل می­کند در کتاب النظرات از نويسندگان مبرز مصر است ايشان سه جلد کتاب دارد به نام النظرات، در جلد سوم يک خاطره­ای از دوران دانشجويي خودش نقل می­کند، می­گويد ما در قاهره مصر يک انجمنی داشتيم انجمن نويسندگان می­گويد يک آقايي هم در اين انجمن بود بسيار جوان بالاخره فاضل خوب با اخلاق و رفيق شفيق ما بود، می­گويد يک چهار سالی در اين انجمن با هم رفيق بوديم و رفت و آمد داشتيم بعد من‌فروتی می­گويد به من مأموريت دادند در يکی از شهرهای ديگر مصر، ما رفتيم منتقل شديم ولی با اين رفيق قرار گذاشتم که ما با نامه با هم در ارتباط باشيم اين ارتباطمان را با نامه قطع نکنيم، می­گويد دو سه ماه اول هم نامه می­رفت، نامه می­آمد، جواب می­رفت و می­آمد، بعد از دو سه ماه يک نامه فرستاديم جواب نامه برگشت خود اداره پست نامه را برگردانده بود که متأسفانه گيرنده در آن مکان نبوده نقل مکان کرده آدرسی هم از آن نداريم، می­گويد نامه بعد فرستادم برگشت، به دوستان انجمن نويسندگان نامه زدم که فلانی کجاست آنها می­گفتند از اين آقا ديگر ما اصلاً خبر نداريم مثل که مفقود شده، من‌فروتی می­گويد چهار سال من نبودم قاهره بعد از چهار سال بر گشتم قاهره دوباره در آن انجمن نويسندگان و دوستان قديم و جويايي آن رفيق صميمی شفيق شدم گفتم فلانی چه شد؟ گفتند دو سه ماه بعد از شما اصلاً مفقود شد هيچ‌کس خبری از او ندارد، گفت من خيلی ذهنم درگير بود که اين رفيق ما چه بر سرش آمد؟ چه اتفاقی افتاد؟ اين آدم بی­وفايي هم نبود که حالا جای ديگر می­رود نامه ندهد نامه ننويسد، می­گويد ذهن ما درگير بود، غروبی بود در جنوب قاهره منطقه­ای فقير نشين قاهره می­گويد آمدم در محله فقير نشين قاهره در آن ساعات مغرب بود، داشتم قدم می­زدم صدای ناله اين بچه­های فقير با لباس­های مندرس را می‌شنیدم. يک تشبيهی خودش در اين کتاب می­کند می­گويد مثل اين­که مرگ در اين لحظات غروب سايه افکنده بود بر اين خانه­ها می­گويد من هم ناخواسته حرکت می­کردم در اين محله­ها مثلی اين­که يک دست غيبی داشت ما را می­برد، در اين کوچه­ها همين‌طور بی­جهت و بی­هدف داشتم می­رفتم، يک وقت ديديم از در يک خانه­ای در باز شد يک دختر هفت، هشت ساله­ای آمد بيرون دويد سمت من گفت آقا پدرم دارد می­ميرد کمکم کن، من فروتی می­گويد من با خدا عهد بسته بودم هرجا کمکی از دست بر بيايد مضايقه نکنم، می­گويد دنبال اين دختر رفتم داخل يک خانه بسيار محقر کوچکی بود پله­ای می­خورد بالا، طبقه بالا يک اتاقی بود، می­گويد من دنبال اين دختر رفتم بالا اسم اين جريان را هم در کتابش می­گذارد غرفة الاحزان، بالا خانه­­ای غم! می­گويد وارد اتاق شدم ديدم يک تختی است يک بستر مندرسی پهن است و يک آقايي روی اين تخت افتاده که فقط از او اسکلتی مانده و به سختی و تندی دارد نفس می­کشد و اين اسکلت­های بدنش از زير لباسش پيداست يعنی اين لباس چسبيده به اين اسکلت­ها، بعد يک تشبيهی می­کند می­گويد اين فرد را من مثل پرنده­ای ديدم که روحش در قفس جسمش داشت پرپر می­زد که رهايي پيدا کند، آستانه مردنش بود، می­گويد آمدم کنار تخت اين آقا نشستم و به شدت و سختی داشت نفس می­کشد گفت يکدفعه نگاهی به من کرد گفت الحمدلله که خدا رفيق ما را بعد از سال­ها به ما برگرداند، منفروتی می‌گوید در برق چشم­هايش که نگاه کردم ديدم همان نويسنده جوان مبرز مصری است، که چندين سال است دارم دنبالش می­گردم وضع اين آدم خوب بود آبرويي داشت، جايگاهی داشت، دفتر و دستکی داشت، گفتم رفيق اين­جا چه می­کنی؟ اين خانه کجاست؟ تو اين­جا چه می­کنی؟ تو اگر گرفتاری هم برايت پيش آمده بود دوستانی داشتی به ما مکاتبه می­کردی، کمکت می­کرديم، گفت مصطفی من فروتی اين مصيبت و مکافات دنيای من است تا برسد به آخرت من، گفت چون دارم می­ميرم ماجرای زندگی­ام را برايت بگويم، گفت من قبل از اين­که در انجمن شما وارد بشوم، در يک محله اعيان نشين قاهره خانه­ای اجاره کرده بودم، کنار اين خانه خانه يکی از ثروتمندان بزرگ مصر بود، اين­ها يک دختر جوانی داشتند هجده، نوزده ساله اين دختر من عصرها می­آمدم در حياط منزل می­خواستم مقاله بنويسم مطلب بنويسم اين دختر هم می­آمد در طبقه دوم ساختمان، صندلی می­زد از آن­جا ما را نگاه می­کرد، ببينيد اين­­که قرآن می­فرمايد چشمت را مديريت کن، سر چشم را بگير: «قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ»[3] اول از نگاه شروع می­شود، می­گفت اين دختر می­آمد آن طبقه دوم ساختمان، بر ما محيط بود، من هم در حياط خانه خودمان اين نگاه­ها هی ادامه پيدا کرد، ادامه پيدا کرد، رفته نگاه­ها شد نامه، نامه­ها حرمت­ها و حياها ريخته شد، ببينيد شيطان يک شبه کسی را قاتل نمی­کند قدم به قدم، اين­هايي که خراب می­شوند يک شبه که خراب نمی­شود گام به گام می­روند، شمر زمان اميرالمؤمنين از فرمانده­های جنگ صفين بود، در رکاب اميرالمؤمنين بيست سال بعد شد قاتل سيدالشهداء: «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ»[4] سياست گام به گام شيطان را تبعيت نکنيد، گفت اين نامه­ها شد ملاقات حضوری، ملاقات­های حضوری هم کار به جايي رسيد که يک روز دختر آمد، گفت من از شما بادار هستم، تا آبروی ما نرفته بيا خواستگاری، گفت اصلاً من در شأن اين خانواده نبودم اين­ها دختر به من نمی­دادند اين­ها که از خانواده­های ثروتمند و اعيان مطرح قاهره بودند، ما يک نويسنده جوان بوديم که عنوانی هم نداشتيم گفت به دختر گفتم خانم من بيايم خواستگاری پدرت تو را به ما نمی­دهد، گفت من مجبور می­کنم پدر و مادرم را که رضايت بدهند و با ازداج ما موافقت کنند، گفت من با خودم فکر کردم دختری که به حرام با ما کنار آمد، آينده معلوم نيست به حرام با کس ديگری هم کنار بيايد، حالا اين فکر البته اين فکر درستی است اما چرا اين­جا به سراغت آمد، حالا که اين دختر بیچاره را هم تو بدبخت کردی، باردار کردی! گفت شبانه وسايلم را جمع کردم از آن خانه خارج شدم و رفتم در يک منطقه ديگر قاهره که با شما رفيق شدم، چهار سال هم اصلاً از اين خانواده من خبر نداشتم، گفت شما رفتيد يک شهر ديگری دو سه ماه بعد از رفتن شما در دفترم نشسته بودم يک نامه­ای رسيد به دستم، من‌فروتی می­گويد دست کرد زير متکايش نامه را در آورد داد دست من، گفت اين را بنويس برای آيندگان بشود درس، نامه به قلم دختری فريب خورده مصری بود که باردار شده بود، نوشته بود با آن خيانتی که تو کردی البته اشتباهی هم که من کردم نتيجه آن خيانت و اشتباه شد يک مولود بی­گناه در شکم من بود، و تو خائنانه گذاشتی و فرار کردی و من را با اين بچه در شکم نزد پدر و مادرم تنها گذاشتی، من ديدم اگر بمانم با اين وضعيت، آبروی پدر و مادر من در مصر خواهد رفت، اين­ها خانواده آبروداری بودند، من هم شبانه از خانه فرار کردم، بارها تصميم به خودش کشی گرفتم، گفتم يک گناه را دو گناه نکن، تو يک نافرمانی خدا کردی قتل هم يک نافرمانی ديگری است اين بچه در شکم بی­گناه است بگذار اين بچه متولد بشود بعد اگر می­خواهی خودت را بکشی بکش، می­گويد آمدم در جنوب قاهره در منطقه فقير نشين قاهره می­رفتم در خانه­های مردم خدمتکاری می­کردم، و از درآمد کلفتی و خدمت­ کاری گذران زندگی می­کردم، اتاقی را گرفته بودم و اجاره کرده بودم روزها به خدمتکاری در خانه­های مردم مشغول بودم، تا اين­که بچه به دنيا آمد هرگاه تصميم می­گرفتم خودم را بکشم، نگاهم به چهره معصوم اين دختر بچه می­افتاد که محصول هوسرانی من و تو بود، می­گفتم برای اين بچه مادری کن بلکه خدا از سر تقصيراتت در گذرد، الآن که به تو نامه نوشتم در آستانه مرگ هستم، تو يک امانتی پيش من داری و آن دختر چهار ساله­ای تو است بيا و دخترت را تحويل بگير، آدرس جنوب قاهره همان محله همان خانه، روی همان تخت، می­گويد آمدم ديدم آن خانم جوان افتاده، گفت فقط من يک خواهش از تو دارم، بعد اين را هم در نامه اضافه کرده بود، که بعد از مفقود شدن من مادرم يک ماه بعد سکته کرد و از دنيا رفت، پدرم هم در فراق من و مادرم که فوت کرده بود آن­هم يکی دو ماه بعد از مادر از دنيا رفت سفره زندگی ما جمع شد، مردم اگر دين می­گويد گناه نکنيد، می­خواهد خوشی کند، نه ناخوشی، من‌فروتی می­گويد که نامه را که به من نشان داد، آن رفيق ما گفتم آمدم در همين اتاق رو همين تخت آن دختر را تاجر را ديدم افتاده بود نفس­های آخر بود، دست دختر چهار ساله­اش را گرفت، گذاشت در دستم گفت اين هم دختر فقط يک خواهش از تو دارم، چون بستگان من و همه نا اميد شدند از  پيدا شدن من را در حياط همين خانه قبری حفر کن، همين­جا دفن کن، گفت اين را گفت و مرد گفت عالم بر سر ما خراب شد من ديگر دست و پای کار کردن نداشتم، من هم يکدفعه از کار کشيدم کنار، گفتم در همين خانه­ای که آن دختر تاجری مصری به سختی زندگی می­کرد من هم در همين خانه زندگی کنم، چهار سالی که از من بی­خبر بودي من همين­جا بودم، گفت امروز احساس کردم که به مرگ نزديک شدم و ساعت مردنم هست، خاضعانه از خدا خواستم خدايا آن رفيق شفيق صميمی ما را که در انجمن نويسندگان بود برسان تا دخترم را به او بسپارم و بميرم، که تو از در داخل شدی من فروتی می­گويد دست دخترش را گرفت گذاشت در دست من دختر هشت ساله، سه بار صدا زد صديقی ابنتی، صديقی ابنتی، صديقی ابنتی، رفقم دخترم، رفيقم دخترم، رفيقم دخترم، و اين وصيت را کرد و مرد، گفت من را در همين حياط کنار قبر همان دختر دفن کن، من از اين خانه ديگر بيرون نبر، می­خواهم قيامت مکافاتم کم شود، آقا ببين چشم کنترل نشد می­شود اين، يک دختر تاجر مصری که بايد با عزت و آبرو زندگی کند، سر و کارش می­رسد به کلفتی و غربت و مظلومانه مردن، يک نويسنده جوانی که بايد منشأ خدمت برای جامعه باشد کارش می­کشد به اين­جا لذا عزيزان يکی از مصاديق حجاب و عفت، عفت در چشم است، و اصلاً بنای همه توفيقات در همين کنترل چشم است، از مصاديق ديگر ما حجاب در گفتار داريم، مخصوصاً خانم­ها اين آيه آيه سی و دو سوره مبارکه احزاب يکی از جلوه­های حجاب، حجاب در حرف زدن است، قرآن می­فرمايد: «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في‏ قَلْبِهِ مَرَضٌ»[5] وقتی می­خواهی با نامحرم حرف بزنی خيلی خاضعانه و نرم و نازک و با عشوه حرف نزن که آنی که قلب مريض دارد، به تو طمع کند، فدات بشوم، قربانت برم، حالا اين­ها را به شوهرت بگو، برو به محرمت بگو، به بابای فروشنده و کاسب و راننده می­گويي، اين نهی قرآن است.

يک کسی رفت لب پشت بام از جلو داشت می­افتاد گفتند برو عقب برو عقب از آن طرف افتاد، بعضی­هايمان هم افراط و تفريط می­کنيم يک کسی گفت، خانمی گفت حاج آقا من وقتی می­روم در مغازه می­خواهم چيزی بخرم صدايم را کلفت می­کنم گفتم مثل آدم حرف بزن، خدا وکيلی، گفتم شما به خواهرت به مادرت، به دوستان چگونه حرف می­زنی، صدايت را کلفت می­کنی؟ نان بده، چه خبر است آن سکته قلبی می­کند، درست حرف بزن نه صدا را نازک کن نه خيلی غليظش کن، اعتدال داشته باش. حالا ما متأسفانه گاهی اوقات در گفتار هم گاهی اوقات يک حرف­های می­زنيم، يک نوع صوت را می­چرخانيم که طرف مقابل طمع می­کند، يک حجاب هم حجاب رفتاری داريم اين را هم باز خواهران محترمه و برادران عزيز عنايت کنند، قرآن خطاب به خانم­ها می­فرمايد: «وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زينَتِهِنَّ»[6] يک جوری پاهايتان را به زمين نزنيد که اگر زيور آلاتی با شماست صدايش در بيايد، حالا بين عرب رسم بود خلخال می­پوشيدند حالا هم بعضی­ها ديديد خلخال می­کنند پايشان جديداً برای نماز خواندن می­گويند چرا مثل عرب­ها بخوانيم، برای خلخال پال کردن اين حرف­ها را نمی­زنند، خلخال پايش می­کند خبری نيست شيک است قشنگ است بروز است خب چرا نماز را می­گويي چرا حمد و سوره عربی است؟ متأسفانه ببينيد ايرانی پارسی را پاسداريم، که می­گويد پاس ندار، پاسدار همين­که می­گويد پارسی را پاس داريم می­بينيد تجهيزات درون خانه­اش همه­اش اروپايي و امريکايي است، يخچالش، لباسشويي­اش خب اگر تو فارسی را دوست می­داری، وطنی بودن را دوست می­داری، عِرق وطنی دارد، تو چيزهايي که داری استفاده می­کنی عمدتاً خارجی است؟ بعد برای نمازمان برای ذکرمان خرده می­گيريم چرا عربی حرف می­زنيم اين­ها متأسفانه يک مقدار تنگ نظری­هاست قرآن می­فرمايد زن مسلمان نبايد پايش را به زمين بزند صدا در بياورد که اگر زيور آلاتی با اوست ديگران بفهمند، اين هم حجاب در رفتار.

اما بحثی که باقی ماند از آثار منفی بی­حجابی، آثار مثبت را ما ديروز عرض کرديم امروز آثار منفی و يک جمع­بندی، يکی از اثرات منفی بد حجابی و بی­حجابی گسستن پيوند خانوادگی است، من يکی از عزيزان حالا يادداشتی به من داد، حالا بعضی از اين­ها را نمی­شود رو منبر هم گفت که در همين شهر گاهی اوقات چه مفاسدی چه لغزش­های در چه خانه­های و چه بی­غيرتی­های انسان مشاهده می­کند؟ حالا اروپا که سال‌هاست گرفتار هستند اين­جا هم بعضی­ها دارند همان راه می­روند، خب پيوند خانوادگی گسسته می­شود وقتی حجاب برود در حاشيه لذا شما شاهد هستيد آمار طلاق رو به افزايش، آمار ازدواج رو به کاهش، غرائز حيوانی تحريک می­شود بشر است خدا شهوت بهش داده، اين شهوت ارزش است اگر درست مديريت بشود می­بينيد پول ارزش است اگر درست مديريت بشود، پول اگر مديريت نشد خطرناک است می­شود قارون، پول اگر درست مديريت شد می­شود انسان­های متدين، خيِّر و مؤمن. و لذا اميرالمؤمنين می­فرمايد پول خوب است که دست آدم­های خوب قرار بگيرد، شهوت عامل رشد است اما اگر اين شهوت افراطی شد انسان را می‌کند حیوان، اگر تفريط شد می­شود انسانی خمول افسرده­ی دل­مرده، هردو بد است اعتدال در شهوت می­شود عفت، اين هم يک آسيب ديگر، اصلاً خود رعايت نکردن ارزش­های حجاب زمينه گسترش و پيدايش فساد اخلاقی را در جامعه ايجاد می­کند يکسری از اين ارتباط­های حرام که شما می­بينيد دادگاه­ها پر است از اين مراجعاتی که گاهی اوقات زندگی­های آسيب ديده گاهی اوقات به قتل کشيده می­شود. بارها و بارها پرونده­هایی بوده به خاطر رعايت نکردن همين ارزش­های اخلاقی و وسوسه­گری‌های شيطان می­بينيد کانون يک خانواده گسسته شد فرد خانه در قتل شوهرش و همسرش خودش دخالت داشته! از اين پرونده­ها فراوان اين­ها نتيجه همان بی­عفتی­هاست نتيجه­ همان بی­تقوايي­ها و بی­حجابی­هاست.

يکی ديگر از آثار زيانبار رعايت نکردن حجاب ارزش واقعی زن به تاراج می­رود، خانم تو خليفه الله هستی، تو نماينده خدا هستی، عروسک که نيستی، تو شخصيتت که در چشم و ابرو نيست که بخواهی اين را بزک کنی، نگاهت کنند، بعضی از اين خانم­ها واقعاً بزرگترين ظلم را دارند به خودشان می­کنند، يعنی چوب حراج را دارد به شخصيت خودش می­زند، قيمت هر انسانی اگر درست کار کند جز بهشت چيز ديگری نيست مردم اگر زير بهشت خودتان را فروختيد، زير قیمت خرج کرديد، آقا اميرالمؤمنين می­فرمايد ثمن و بهاء و قيمت هر فرد مؤمن و مؤمنی بهشتی شدن است اگر کسی خودش را بفروشد برای يک شيرازی، بگويند آقا شيراز را بهت می­دهيم تسليم ما باش، اين زير قیمت رفت، آقا ايران را بهت می­دهيم خودت را بده در اختيار ما زير قیمت رفته، بشر قيمت مناسب تو بهشتی شدن توست. متأسفانه بعضی­ها ارزش واقعی خودشان را ضايع کردند، و مورد بی­توجهی و بی­مهری قرار می­دهند خودشان را از نگاه عقلاء.

مسأله ديگری که من عرض کنم اصلاً به آزادی ديگران هم دارند آسيب می­زنند ببينيد جامعه حق همه است، من ديروز عرض کردم آيه شريفه: «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ»[7] نسبت به باورهای درونی است نه رفتارهای اجتماعی ما متأسفانه بيش از چهل سال انقلاب شده هنوز بعضی­ها آزادی را درست معنی نمی­کند، تا می­گويند آزادی فکر می­کنند هر کسی هر کاری بکند، هر کسی هرچه دلش بخواهد، آقا آزادی نيست چرا؟ ما دلمان می­خواهد اينطور بياييم بيرون.

يکی از دانش آموزان آمد نقل کرد، گفت آقا معلم سر کلاس می­گويد به مادرهايتان بگوييد با تاب بيايند بيرون خرج­شان کمتر است، جامعه قشنگ­تر می­شود معلم، البته ما پي­گيری کرديم که برخورد بشود با او، اين معلمی که بچه­های ما را دارد تربيت می­کند بچه­های ما دست اين است، رسماً حجاب را به سخره کشيده، عزيزان آزادی در اسلام يعنی آزاد از چه کسی؟ آزاد از خدا يا از شيطان، آزاد از شيطان، مسلم يعنی تسليم خدا، حرّ واقعی کسی است که تسليم خداست، ما امروز آزادی را برعکس داريم معنی می­کنيم، آزادی می­گويند آزادی يعنی کسی که تسليم شيطان است می­گويد آقا می­خواهيم آزاد باشيم يعنی چه آزاد باشيم؟ می­گويد هر کاری دلمان خواست بکنيم، اين اسارت است اين آزادی نيست ما متأسفانه بعضی­ها با بی­حجابی و بدحجابی دارند به آزادی ديگران آسيب می­زنند جامعه حق همه است عزيزان انصاف بدهيد در ايام کرونا تازه بعضی از کشورها کتک می­زدند افرادی را که ماسک نزده بودند، تلويزيون نشان می­داد، اين­ها را مورد ضرب و شتم قرار می­دادند کرونا آمد شما چقدر مردم دقت کردند، بيست و هشت ماه فضای آموزشی­های ما از دبستان و دبيرستان و دانشگاه رفت در ساختار مجازی، در يک مقطعی تمام کسب­ها تعطيل شد جز کسب­های ضروری، حالا يک کسی بگويد به آزادی ما داريد لطمه می­زنيد من دلم می­­خواهد کرونا دارم بيايم در جامعه می­گويند تو داری لطمه می­زنی، تو با اين مرضت ديگران را بيمار می­کنی، اين پذيرفته نيست که کسی بگويد من آزادم يک بيماری خطرناکی دارد می­آيد در جمع مردم، می­گويند اين را کنترلش کنيد، قرنطينه­اش کنيد لذا اين واژه آزادی که بعضی­ها برای باطل خودشان به کار می­برند واژه اشتباهی است اين هم يک نکته ديگر، و از پيامدهای بد بدحجابی خانم­ها بدانند و باور داشته باشند اين بدحجابی و  بی­تقوايي در پوشيش همسران خودشان را نسبت به خود بی­توجه می­کنند، اولاً مرد وقتی می­بيند اين خانم در خانه، مثل لولو می­گردد، شوهر می­آيد منزل بايد نماز وحشت بخواند، آنهايي که به وظايف عمل نمی­کنند همين است، اين آقا می­آيد خانه با يک لباس وضع درون منزل، در آشپزخانه کار کرده بوی روغن می­دهد می­ايد جلو شوهر، بعد همين خانم می­خواهد برود بيرون نيم ساعت جلو آيينه است اين می­دانيد يعنی چه؟ يعنی شوهر برای تو ارزش قائل نيستم، من زيبايي و نظافت آراستگی­ام را برای مردم می­خواهم، نتيجه چه می­شود؟ مرد نسبت به زن بی­مهر می­شود عملاً داريم نشان می­دهيم عزيزان در حالات حضرت زهرای مرضيه شنيديد، آقای بود به نام عبدالله ابن ام‌مکتوب اين نابينا بود در مدينه همه هم می­دانستند اين نابيناست نابينای مادرزادی بود اين يک روز سراغ پيغمبر را گرفت، گفتند رسول ­الله در خانه دخترش فاطمه است آمد پشت در دق الباب کرد حضرت زهراء رفتند پشت در چه کسی هستی؟ گفت من ابن ام‌مکتوم هستم می­خواهم خدمت پدرتان رسول الله حضرت زهراء در روش باز کردند در را باز کردند دويدند طرف حجره، پيغمبر در حجره نشسته بود ديدند حضرت زهراء با شتاب دويد آمد، فرمودند دخترم چه کسی بود؟ گفت پدر جان ابن ام‌مکتوم بود، رسول الله فرمودند دخترم ابن مکتوم که نابيناست و شما هم که پوشيشت پوشيش مناسب بود حجاب داشت حضرت زهراء، شما که با حجاب ابن ام‌مکتوم هم نابينا چرا دويدی؟ دوتا نکته حضرت زهراء گفت، که پيغمبر فرمود، پدرت به فدايت باد، اول عرض کردم پدر جان ابن ام‌مکتوم نابيناست، دخترت فاطمه که چشم دارد، اين می­دانيد يعنی چه؟ حضرت زهراء دويد که مبادا، اين حالا ابن ام مکتوم شايد نابيناست يک گوشه­هايي از بدنش درست نپوشانده، بدن مثلاً يک جاهايي پيداست، حذر کرد از اين­که چشم ناخواسته بيفتد به بدن نامحرم می­دويد، دو حضرت زهراء عرض کردم پدر جان ابن ام مکتوم نمی­بيند، بو را که استشمام می­کند، اين می­دانيد يعنی چه؟ می­گويند حضرت زهراء در خانه برای اميرالمؤمنين، پدرش فرزندانش معطر بود، خانم­ها جای عطر و ادکلن در خانه است نه در ملاصدرا و پاساژ ستاره و مجتمع خليج فارس، ما کارهايمان سر و ته شده، به شوهرش می­گويد شدی مثل داداش، بعد برای بقيه مثل عروس که می­خواهد برود حجله، مردها همين‌طور مرد بايد آراستگی، زيبائيش در کانون خانه برای همسرش باشد من ديروز عرض کردم آنچه شما از زنان­تان انتظار داريد در منزل آراسته باشند شما بايد عمل کنيد، مرد شلخته پذيرفته نيست. من شاهد يک طلاقی بودم در تهران، حرف زن می­دانيد چه بود؟ می­گفت اين شوهر من از سرکار که می­آيد با همان لباسی که بوی عرق می­دهد، با همان وضعيت می­آيد در بستر می­­خوابد که من از بوی بدن اين خوابم نمی­برد چندتا هم بچه داشت، گفت هرچه می­گويم اين اصلاً اعتناء به زحمت هفته يک بار برود حمام، زندگی شد طلاق حق هم با زن بود، بابا نظافت جزء دين است آراستگی جزء دين است، اما در جای خودش هم ما رعايت کنيد، اين­جا متأسفانه رعايت نکردنها می­شود سبب بی­توجهی، بی­توجهی مردها نسبت به خانم­ها، و بعد می­افتد جامعه در رقابت، رقابتی که متأسفانه زندگی­ها آسيب می­بيند البته از پيامدهای بد اين بی­حجابی بلوغ زودرس هم هست، آقا آمده معلمی می­گويد آقا ما دانش آموز را گرفتيم کلاس دوم ابتدایی است در گوشی موبايلش زشت­ترين فيلم­های ارتباط زناشويي بود، اين از کجا اين را به دست آورده اين در چه خانه­ای دارد زندگی­ می­کند، با چه کسی دارد زندگی می­کند؟ اين­ها همان بلوغ­های زودرسی است که متأسفانه امروز جامعه را تهديد می­کند و انحرافات جنسی که آسيبی برای جامعه است، من يک جمع بندی کنم حالا چرا بی­حجاب؟ الحمدلله اين سامانه مردمی در فارس الگو شد در کشور، و گزارش هم دادند چند روز قبل هم آقای دوستدار آمدند ما تشکر می­کنيم از همه عزيزانی که دست داشتند در اين کار بعضی­ها يک خرده يأس گرفته بود اين­ها را، الآن شما ببينيد وضع حجاب به نسبت دو هفته قبل بهتر شد، همين طور است يا نه؟ خب بابا بگوييد اثر دارد، آقا خودت نمی­توانی بگويي، به اين سامانه آن روز گفتند شماره هم دادند، يک زنگ بزنيد آقا فلانجا فروشنده­اش بی­حجاب است فلان کارمند در فلان اداره اين‌جوری است فلان مسئول معاونش و منشی­اش اين گونه دارد عمل می­کند، اين­ها را تذکر بدهيم مؤثر است و ما هم مأجور هستيم، حالا چرا به حجاب بی توجهی شده؟ اين را هم ريشه­يابی کنيم من چندتا عنوان را عرض کنم يکی اين­که اولاً فرهنگ اسلام تبيين نشده يک بخشش همين است ما متأسفانه گاهی اوقات می­بينيم از حجاب، از نماز، از ارزش­های دينی درست بيان نشده طرف نمی­داند زيربار نمی­رود. خيلی از دخترهای جوان ما نسبت به امر حجاب بی­توجه هستند يعنی نمی­دانند حجاب را يک زورگويي، حجاب را به حاشيه بردن زيبايي زن می­دانند و حال آن­که اين نيست ما نگاه اسلام را فلسفه حجاب را بازگو کنيم در مدارس، ما ديروز در جمعی از مديران آموزش و پرورش مدارس دخترانه بود اين مطالب را من آن­جا هم تذکر داديم که ما تبيين کنيم برای دخترانمان ارزش واقعی حجاب را، چرايي حجاب را.

دوم: آقايون دشمن بیکار ننشسته دشمن دارد کار می­کند اين­ها در اين فضای مجازی دارند بی­داد می­کنند و بالاخره عرض شود تشويق می­کنند با برنامه­هايشان با القائات­شان با کفريات شان، دشمن هم از يک طرف دارد به جد تلاش می­کند کار می­کند، اين هم يک نکته، و متأسفانه اين هم يک عامل ديگر است نيروهای مذهبی در ارشاد جامعه هم کوتاهی می­کنند، اين­ها دست به دست هم داده، اين­ها از يک طرف فرهنگ اسلام درست تبيين نشده، دشمن دارد کار می­کند، من متدين من طلبه هم به هنگام، بجا در خانواده خودم در محله خودم در مدرسه خودم حرف نزدم، و يک مشکل ديگر هم خانواده­هايمان ارتباط قوی را ندارند، گاهی اوقات می­گويند فرزند اين پدر است پدر و مادر باهم هستند، من در يک دبيرستانی رفته بودم اتفاقاً بحث حجاب و عفاف بود سال­ها قبل بود بحث که تمام شد يک دختر خانمی بلند شد مدير بود، معاون­ها بودند، همه بودند گفت آقا من تلفن پدرم را به شما می­دهم الآن به پدر من زنگ بزنيد بگوييد دخترت کدام دبيرستان و کلاس چندم است؟ اگر توانست بگويد، اين پدر پدر موفقی است نتيجه­ اين­ها می­شود همين، آقا آمده می­گويد دخترم سه شب است خانه نمی­آيد، گفتم دخترت چند سالش است؟ گفت بيست و يک سال، گفت نه، همين سه شب الآن پيدايش نيست چه کار کنم؟ حاج آقا، ذکری، دعايي، فلانی، ثنايي، اين هم يک عيب است ما خدا و ثناء و دعا و ذکر را برای چک فرم خورده می­خواهيم، آقا يک حاجتی داريم دعايمان کنيد، حاجتت چه است؟ بگو بنده خدا بگو عاقبت بخيری، می­گويد چک­مان دارد برگشت می­خورد آبرو در خطر است، دخترم فرار کرده، بابا چرا ما فقط در گرفتاری­ها فقط ياد از خدا می­کنيم، آن زمانی که مشکل نداريم هم رو به خدا نمی­آوريم، گفتم آقای محترم دختر بيست و يک ساله­ات قبلاً از حالش با خبر بودي، با اين رفيق بودی، چرا فرزندان ما مشکلات اخلاقی­اش را برای بيگانه می­گويند برای ما نمی­گويند در فضای مجازی چت می­کند ولی بابای خودش نمی­داند، پدر خودش نمی­داند، چرا؟ چون ما ارتباط نگرفتيم، من پدر، من مادر با فرزند خودم ارتباط برقرار نکردم، انشاءالله اميدواريم که خداوند به برکت اين نظام و انفاس پاک اولياء الهی و روح پاک شهداء، امام راحل خداوند آنهايي که هم که کم توجه يا بی­توجه نسبت به ارزش­های دينی و اخلاقی هستند، خداوند اين­ها را متوجه قرار بدهد.

يکی از عزيزان درخواست کردند که آقا آن جريان نادر شاه افشار و تشرفش به تشیع را يک اشاره­ای کنید. نادرشاه افشار سنی بود می­گويند در يکی از سفرهايي که به هند رفت، و پادشاه هندوستان هدايای فراوانی به نادر داد، طلاها و اموال زياد، نادر هم فتوت و مردانگی به خرج داد امير هندوستان را بر همان زعامت و اميری گذاشت و برگشت، در برگشتن که با لشکر داشتند می­آمدند رسيدند به يک جايي که راه دو قسمت می­شد يک سمت به سمت ايران، يک سمت به سمت عراق، وزيری داشت نادر به نام ميرزا مهدی­خان، ميرزا مهدی­خان شيعه بود، به نادر گفت جناب نادر اگر اجازه بدهيد من بروم سمت عراق يک زيارتی کنم و بعد برگردم ايران به شما ملحق بشوم، نادر گفت می­خواهی بروی عراق زيارت چه کسی؟ گفت زيارت آقا اميرالمؤمنين علی ابن ابیطالب، نادر گفت که علی ابن ابیطالب که کشته شد و فوت کرد و رفت، مرد ديگر زيارت قبر مرده! حالا اين نگاه را هم اهل سنت هم دارند، و حال آن­که خلاف سيره پيغمبر است، پيامبر دو شنبه­ها و پنج­شبنه­ها زيارت اهل قبور می­رفت، بقيع، احد، زيارت قبر حضرت حمزه اين سيره رسول­ الله بود و داريم که زيارت اهل قبور برويد اين رفتن­ها سازندگی دارد در شما ايجاد می­کند نادر گفت علی ابن ابیطالب فوت کرده و مرده ديگر نفعی ندارد زيارت کردنش ميرزا مهدی­خان گفت علی ابن ابیطالب زنده است اول خدا شهداء را زنده تعريف می­کند، ثانياً علی ابن ابیطالب اعجازهای الآن هم در حرمش هست که برای مردم عراق ثابت شده، نادر گفت چه اعجازی؟ گفت بين مردم عراق مشهور است که سگ که حيوان نجس العين است وارد حرم علی ابن ابیطالب و صحن و سرای حضرت نمی­شود، گفت اين يک چيزی است که ساليان متمادی مردم عراق اين را ديدند و تجربه کردند اين يک، و دوم اگر کسی شراب با خودش داشته باشد بياورد در صحن و سرای اميرالمؤمنين شراب تبديل به سرکه می­شود نادر کنجکاو شد گفت من برای اين­که برايت ثابت کنم که چنين نيست، ما هم با لشکر می­آييم عراق دستور داد يک شرابی را در يک شيشه­ای کردند سر شيشه را بست پلمب کرد، مهر خودش را هم زد گذاشت در خُرجين مرکبش، رسيدند نجف ورود صحن اميرالمؤمنين گفت يک سگی را بياوريد، سگی را قلاده گردنش انداخته بودند آوردند، کشاندند کشاندند دم در ايوان صحن اميرالمؤمنين در صحن هرچه اين سگ را کشيدند، اين چهار دست و پا را گرفته بود اين­ها می­کشيدند و سگ نمی­آمد تا اين قلاده پاره شد و سگ فرار کرد، نادر گفت اين نشانه اول، آمد وارد صحن شد در ايوان گفت شراب را بياوريد، شراب را که آوردند سر شيشه را باز کردند، بو کرد ديد شراب تبديل به سرکه شده، گفت يک زنجير طلايي پادشاه هندوستان به من هديه داده بود زنجير را آوردند گردنش گفت يکی من را بکشد رو زمين ببرد داخل حرم، گفت ديگر من با پای خودم داخل نمی­روم کسی جرأت نمی­کرد نادر جهانگشا را بکشد رو زمين همه رفتند عقب، تا ديدند يک آقايي رشيدالقامتی از يکی از درهای صحن اميرالمؤمنين وارد شد آمد اين زنجير را گرفت نادر را کشاند روی زمين تا پايين ضريح مطهر حضرت و رفت، نادر گفت آن تاجی که پادشاه هندوستان به من هديه داده بود بياوريد آوردند تاج را گذاشت رو قبر اميرالمؤمنين گفت:

شاه تويي، گدا منم، گدا بی­نوا منم

می­گويند سه ماه نادر نجف ماند گفت تمام اين طلاهایی که به ما هديه دادند بياوريد، ايوان اميرالمؤمنين را طلا کنيد اين طلا کاری­ها آثار نادری دارد يعنی از زمان نادر ايوان اميرالمؤمنين طلا شد تمام طلاها را صنعتگرها را گرفت و خودش هم نظارت می­کرد تا اين­که کار ايوان اميرالمؤمنين تمام شد اين­ها عازم شدند برای بر گشت به ايران، ميرزا مهدی خان گفت فرصتی خوبی است گفت جناب نادر شما که تا نجف آمديد يک کربلايي هم برويد، گفت کربلا چه خبر است؟ از واقعه کربلا را گفت و سيدالشهداء و عاشورا، نادر علاقه­مند شد گفت برويم کربلا آمدند کربلا، وارد حرم سيدالشهداء شدند و قبر حبيب و شهداء و سيدالشهداء آمدند بيرون نادر ديد آن طرف بين الحرمين هم يک گنبد و بارگاهی است گفت آن­جا چه خبر است؟ گفتند آن­جا قبر ابالفضل العباس برادر حسين است، نادر گفت چرا عباس را اين­جا دفن نکردند کنار بقيه شهداء ميرزا مهدی خان گفت ابالفضل يک جايگاه ويژه دارد در بين شهداء گل سرسبد شهداست باب الحوائج است و ضمن اين­که امام دفن کرده، زين العابدين مصلحت دانستند ابالفضل آنجا دفن بشود، آنجا اصلاً يک تشکيلاتی بايد باشد دادرسی کند به داد برسد، ابالفضل بايد يک­جايي جداگانه، نادر گفت من اين­ها را قبول نمی­کنم، ابالفضل را هم بايد می­آوردند کنار برادرهايش و شهدای بنی‌هاشم، همه را يک­جا دفن می­کردند اين­ها قدم زدند پياده رفتند سمت حرم ابالفضل وارد حرم که شدند نادر ايستاده بود ميرزا مهدی بزرگان همراه ايستاده بودند يکدفعه ديدند يک آقاي عرب جوانی فرياد زنان آمد در حرم ابالفضل ضريح ابالفضل را گرفت و استغاثه می­کرد و فرياد می­زد: «اغثنی يا ابوفاضل، اغثنی يا أخوالحسين» به دادم برس ای ابوفاضل کمک کن ای برادر حسين، نادر داشت می­شنيد گفت اين جوان را بياوردش ببينم مشکلش چه است؟ جوان را آوردند نادر گفت چه است مشکل­تان؟ گفت من اهل قبيله منصور هستم در يک فرسخی کربلا، ما رسم­مان است وقتی که عروس و داماد می­خواهند ازدواج کنند، يکی دو روز قبل از ازدواج عروس و داماد می­آيند کربلا کنار ضريح ابالفضل پيمان وفاء و صداقت می­بندند، که در زندگی بهم خيانت نکنند، ابالفضل را شاهد می­گيرند، گفت من يکی دو شب ديگر عروسی ماست، با خانمم حرکت کرديم بياييم کربلا در مسيری که می­آمديم چندتا راهزن به ما حمله کردند سارق­ها خانم من را گرفتند، اموال من را هم گرفتند، التماس­شان کردم گفتم اين خانم ما، ما دو سه شب ديگر ازدواج داريم هرچه از ما برديد برديد زن من را رها کنيد، گفت اين‌ها توجهی نکردند من را هم کتک زدند، زن خودم را هم بردند، گفت من از آن­جا يک نفس دويدم تا حرم ابالفضل آمدم بگويم عباس خانمم را از تو می­خواهيم ما داشتيم می­آمديم خدمت شما، نادر تا شنيد به امراء لشکر گفت تا امروز غروب نشده زن اين را بايد بهش برگردانيد اين جوان نمی­دانست که اين نادر است، گفت من که زنم را از تو نخواستم، من زنم را از فرزند ام‌البنين خواستم، نادر بهش برخورد گفت حالا که زنت را از پسر ام‌البنين خواستی، حواس­تان به اين باشد اگر تا غروب نشده زنش پيدا نشد من اين را مجازات می­کنم، اين بیچاره جوان گفت اين چه کسی است اين آقا؟ گفتند بابا اين آقا نادر جهان­گشاست با او اين‌جوری صحبت کردی، اين بيچاره جوان رفت کنار ضريح، گفت يا ابالفضل مشکلم يکی بود دوتا شد، خانمم را که راهزن بردند، آقای نادر هم که اين­جا ما را تهديد می­کند، همين‌طور که داشت گريه می­کرد يکدفعه ديدند يک خانم جوانی وارد حرم شد، هی صدا می­زد: «رايتک فاضل احي بوفاضل، مشکور يخ الحسين»:

ای پرچمت بر افراشته باد ای ابالفضل، ای برادر حسين از تو تشکر می­کنم، يک وقت آن جوان تا خانمش را ديد دويد آمد اين زن و شوهر همديگر را بغل کردند، خوشحال، نادر آمد جلو به آن خانم گفت چه کسی تو را به اين­جا رساند؟ گفت من را داشتند راهزن­ها می­بردند يک وقت ديدم يک آقايي سوار بر اسب جلو اين­ها ظاهر شد، گفت زن مسلمان را رها کنيد، حياء نمی­کنيد ناموس مردم را کجا می­بريد؟ گفت تا ما آمدند دست به شمشير شوند و به اين آقا حمله کنند يک وقت نوری از اين آقا ساطع شد سرهای پليد اين سارق­ها از بدن جدا شد، بدن­ها رو زمين افتاد، گفتم آقا شما چه کسی هستيد؟ فرمود شوهرت الآن به من پناه آورده، تو را از من می­خواهد، گفتم آقا شما چه کسی هستيد؟ فرمود من ابالفضل هستم، گفتم آقا من را در اين صحری تنها رها نکنيد، آقا فرمود همين راه را برو به حرم می­رسی، يکی دو قدم برداشتم ديدم در حرم ابالفضل هستم، نادر گريه کرد، گفت بايد عباس جای جدا داشته باشد، بايد حرم مستقل داشته باشد:

ای پناه بی پناهان يا ابالفضل، يا ابالفضل، ای شفيع پر گناهان يا ابالفضل، يا ابالفضل

حالا نمی­دانم حاجت داری امروز در خانه باب بالحوائج کربلا، آخرين پنج شنبه ماه رمضان، خيلی­ها بودند سال­های قبل امسال بين ما نيستند معلوم نيست سال‌های ديگر ما هم باشيم حالا بيا اين ذکرها را سرمايه کن برای عالم برزخت، يا ابالفضل يا ابالفضل، به به يا ابالفضل، يا ابالفضل:

تا کنار علقمه در خون نشستی يا ابالفضل، از قمر پشتی برادر را شکستی يا ابالفضل

قربان اين ناله­ها، يا ابالفضل.

يکجا امام حسين روز عاشورا فرمود کمرم شکست، و حال آن­که برادرهای ديگر حضرت هم شهيد شدند آقا اين جمله را اين­جا گفت، کنار پيکر عباس فرمود برادر: «الان انكسر ظهرى و قلّت حيلتى»[8] الآن کمر حسين شکست، چاره تمام شد، تا ابالفضل بود دشمن جرأت حمله به خيمه­ها را نداشت يک وقت آقا کربلا رفته­ها امام کنار پيکر عباس بود، ديد دشمن دارد به خيمه­ها نزديک می­شود بدن عباس را رها کرد با شتاب آمد سمت خيمه­ها زن و بچه­ها آمدند استقبال، يک وقت سکينه عرض کردم بابا عمويم کجاست: «اين عمیّ العباس»، آقا جواب زن و بچه­ها را نداد، اما حسين يک کاری کرد صدای ناله­ها بلند شد، آقا رفت در خيمه­ ابالفضل، عمود خيمه را روی زمين خواباند، همه بگوييم يا حسين.

 

[1] نور30.

[2] نور30.

[3] نور30.

[4] بقره168.

[5] احزاب32.

[6] نور31.

[7] بقر256.

[8] در سوگ امير آزادى ( ترجمه مثير الأحزان ) ص259.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه