استاد حدائق روز پنجشنبه 17 فروردین ماه 1402 هم زمان با ایام ماه مبارک رمضان در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث مغفرت از نگاه قرآن پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال رسولالله: «يا أيها الناس ألا اخبركم بخير الناس جدّا و جدّة؟ قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: الحسن و الحسين جدّهما رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و جدّتهما خديجه بنت خويلد.ألا اخبركم بخير الناس أبا و أما؟ قالوا: بلى يا رسول اللّه قال: الحسن و الحسين أبوهما علىّ بن أبى طالب عليه السّلام و امّهما فاطمة بنت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. ألا اخبركم أيها الناس بخير الناس عما و عمة؟ قالوا: بلى يا رسول اللّه: قال: الحسن و الحسين عمّهما جعفر بن أبي طالب و عمّتهما امّ هانى بنت أبي طالب. أيها الناس ألا اخبركم بخير الناس خالا و خالة؟ قالوا: بلى يا رسول اللّه قال: الحسن و الحسين خالهما القاسم بن محمّد و خالتهما زينب بنت محمّد... و هما فى الجنّة و من أحبّهما فى الجنّة و من أحبّ من أحبّهما فى الجنّة»[1].
زيباترين و جامعترين شجره فاميلی را وجود مقدس امام حسن و امام حسين دارد، که روز حضرت در مسجد مدينه اعلان کردند مسلمانها به شما خبر بدهم از کسی که بهترين پدر بزرگ و بهترين مادر بزرگ عالم را دارد، گفتند: «قالوا: بلى يا رسول اللّه»[2] حضرت فرمود حسن و حسين، پدر بزرگ رسولالله شما در عالم کدام پدر بزرگ را در تراز پيغمبر داريد، کدام مادر بزرگ در تراز حضرت خديجه است، چه کسی را میشانيد که بابايش را بياوريد در تراز اميرالمؤمنين، مادرش در عرض فاطمه زهراء قرار بگيرد، کدام فرد در نظام خلقت داريد عمويش در تراز جعفر ابن ابی طالب و عمه او در تراز امهانی، دايي در تراز قاسم، ابن رسولالله خاله در تراز زينب، شخصی را در عالم پيدا نمیکنيد که مجموعه اين اوصاف برايش رقم خورده باشد اين تصريح کلام پيغمبر است، اين پايان سخن پيغمبر را من میخواهم يک عيدی امروز بدهم به شماها و يک سخن از صاحب امروز ما محور بحث و گفتگو قرار بدهيم، ماه رمضان است ماه آدم شدن است، به داد خودمان برسيم اگر اين رذايل در ما هست تا رمضان تمام نشده يک کاری بکنيم و ما تلاش بکنيم که از اين ظرفيتها و فرصتها استفاده کنيم، خب وجود پيامبر اکرم پايان اين حديث يک نويد و بشارتی دارند: «و هما فى الجنّة»[3] حسن و حسين هردو بهشتی هستند: «و من أحبّهما فى الجنّة»[4]هر کسی اينها را هم دوست بدارد بهشتی است البته ما سابق در بحث عوامل مغفرت عرض کرديم که يکی از معيارهای آمرزش در پيشگاه خدا، تبعيت از اولياست و اين تبعيت موجب محبوبت میشود يعنی شما هرچه از اولياء الهی بيشتر تبعيت کنيد آنها شما را دوست میدارند روايات فراوانی هم داريم با بحث ما بالاخره بيگانه نيست، يکی از عوامل مغفرت هم در آيات هم در روايات دوستی اولياء الهی است اينکه داريم: «المرء مع من أحب»[5]، انسانها با آنی که دوست میدارند محشور میشوند مأنوس هستند، ببينيم چه کسی را دوست میداريم با همانها حشر و نشر ماست، پيغمبر در اين حديث میفرمايد کسانی که حسن و حسين را دوست میدارند: «فى الجنّة»[6] اينها بهشتی هستند، حالا اينکه بهشتی هستند من يک جواب از سؤال مقدر بدهم قطعاً ما قبلاً عرض کرديم محبت بايد سهجا خودش را نشان بدهد، محبت گفتاری، محبت رفتاری، محبت درونی، هنر در محبت رفتای و عملی است يعنی کارهايي ما را که مردم ببينند بگويند آقا اين ائمه را دوست میدارد، امام صادق فرمود يک جوری زندگی کنيد که برای سرافرازی را به همراه بياوريد: «كُونُوا لَنَا زَيْناً وَ لَا تَكُونُوا عَلَيْنَا شَيْناً»[7] يک جوری عمل کنيد که بگويند: هذا شيعة جعفر، اين شيعه امام صادق است، ائمه به ما مباهات کنند، نه يک جوری عمل کنيم که اسباب سر افکندگی اهلالبيت باشيم يعنی در عمل بعض اوقات ديد اسباب بدبينی را بعضیها فراهم میکنند، کراراً من ديدم طرف آمده میگويد لامذهب شدم، چرا؟ میگويد فلان آقای متدين سرمان کلاه گذاشت، میگويم غلط کرد، آن متدين نبوده، آن تظاهر میکرده، آدم متدين که ترازش اهلالبيت هستند ظلم نمیکند خلاف نمیکند، لذا متدينين زير ذرهبين نگاه ديگران هستيد، اولاً خانوادههايتان، بچههايتان، نوههايتان نگاه میکنند به شما بد اخلاقی، بدرفتاری، تندخويي، کم کاریها را پای حساب دين میگذارند، پس اينکه میگويند محب اهلالبيت بهشتی هستند بلی محبی که عمل کند واقعاً، اما اينجا علامه مجلسی يک جملهای دارد من اشاره کنم، مرحوم علامه مجلسی میفرمايد محبت يعنی تبعيت، اما اگر کسی تبعيت نداشت ولی ائمه را دوست داشت اين را خوب عنايت کنيد، ائمه را دوست میدارد اما در رفتار و کردارش تبعيت واقعی ندارد، باز نمیگذارند عاقبت بشر از دنيا برود، اين عشق به اهلالبيت نجاتش میدهد يک روز میآورنش سر خط بيدارش میکنند، نمیگذارند دست خيالی قيامت بيايد محشر، حالا يا در دوران برزخ پاک میشود يا در مردن يا قبل از مردن به خود میآيد من يک جريانی را از مرحوم حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقای شيخ الاسلامی شنيدم، اشارتاً بگويم و بگذرم، شاهد بياورم بر همين عرضم که گاهی اوقات دوستیها سرمايه است اين عشقی که شما به اهلالبيت داريد و به امام حسن که امروز داريد، پيغمبر فرمود کسی که حسن و حسين را دوست بدارد بهشتی است، بالاتر از اين، پيغمبر فرمود: «و من أحبّ من أحبّهما فى الجنّة»[8] اگر کسی دوست بدارد دوستداران حسن و حسين را يعنی يک دوستی با واسطه، من کسی را دوست میدارم که آن عاشق امام حسن است، عاشق امام حسين است اين هم نجاتمان میدهد.
اين داستان از وقايع اتفاقيه همين شهر است بشنويد، يکی از خطابی معروف اين شهر مرحوم حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقای شيخ الاسلامی بود، خدا رحمت کند ايشان را من از خود ايشان شنيدم، ايشان فرمود يک سال قبل از انقلاب بود من عازم حج بودم، با کاروان تهرانیها بودم به نام شربت اوغلی که از کاروانهای مطرح کشور بود در تهران، گفتند من بنا بود به عنوان زائر با آن کاروان بروم حج، گفتند دو ماه مانده بود به اعزام، يک شب خواب ديدم خواب ديدم نجف اشرف هستم، پيکی آمد سراغ من در آن منزلی که بودم گفت آقا اميرالمؤمنين شما را خواستند مجلسی گرفتند برای يک يهودی تازه مسلمان شده گفتند آقای شيخ الاسلامی منبرش را برود، آقای شيخ الاسلامی گفت در خواب ما خيلی وحشت کرديم از اين جهت که چه کسی جرأت دارد جلو اميرالمؤمنين منبر برود؟ جلو اسوه فصاحت و بلاغت لب به سخن بگشايد گفت من سريع آماده شدم با آن مأمور حضرت راه افتاديم در مسير که میرفتم گفتم اين يهودی تازه مسلمان شده اسمش چيست؟ گفت اسمش يحيي است گفتم آقا اميرالمؤمنين دستور ندادند ما اسمش را عوض کنيم، گفت حضرت فرمودند نه، يحيي نام يکی از پيامبران بزرگ الهی است نام مقدسی است، فقط منبر تشرف به اسلامش را شما برويد، ايشان گفت آمدم يک مجلسی بسيار با شکوهی بود، جمعيت موج میزد، ما رفتيم منبر، گفت حالا هراس داشتم اميرالمؤمنين را ببينم حرف يادم برود، گفت من حضرت را من نديدم ولی جمعيت موج میزد گفت اين آيه به ذهنم آمد: «يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ»[9] آيه را تا پايان خواندم پيرامون اين آيه توضيح و تفسيری دادم پايان سخنرانیام گفتم خب مجلس برای ما دو نوع حيات داريم، حيات مادی و حيات معنوی ما روايت داريم بعضیها: «مَيِّتٌ بَيْنَ الْأَحْيَاء»[10] ظاهرش زنده است اما روحش مرده است، يعنی از معرفت، از انسانيت از ادب از اخلاق مرده، چکاب میکند سالم است، ملالی ندارد، باکش نيست ولی روح از فضائل مرده، گفت من گفتم دو نوع حيات داريم حيات مادی، عنصری، حيات معنوی و اين آقای يحيي که مجلس برايش گرفتند، حيات عنصری و مادی داشت، حيات معنوی نداشت به برکت تشرف به اسلام حيات معنوی آمده برايش، مجلس هم از طرف آقا اميرالمؤمنين گفت از خواب بيدار شدم، گفت در اين فکر بودم که اين خواب ما تعبيرش چيست؟ ايشان گفت يک ماه گذشت من رفتم تهران برای يک سری مدارکی بود بايد به آن عرض شود که دفتر زيارتی که میخواستم با آنها برويم دفتر شربت آغولی بدهم، گفت رفتم کارهايم را انجام دادم، آمدم پل چوبی تهران عازم بودم برای قم، گفت يکدفعه مرحوم حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقای مجد المحققين را ديدم، که حالا بعضی آقايون ديده بوديد مرحوم آقای مجد را منزل مرحوم حاج آقای ايمانيه هم منبر میرفت اين اواخر حياتش، خدا رحمتش کند، اواخری که میگويم يعنی بيست و چند سالی قبل، از خطبا و علمای برجسته استهباناتی بود ولی ساليان متوالی در تهران بود گفت آقای مجد ما را ديد گفت آقای شيخ الاسلامی تهران چه میکنی؟ گفتم آمدم کار حجم را انجام دادم، کجا میخواهی بروی؟ میخواهم بروم قم، گفت الآن ظهر است بيايد منزل ما نهار بخوريد استراحت کنيد عصر برويد قم، گفت به اصرار ايشان ما رفتيم منزل آقای مجد و سفرهای پهن شد و غذا آوردند، گفت من يکدفعه خواب يک ماهی قبل يادم آمد، گفتم آقای مجد ما يک خوابی ديديم اين خواب خيلی ذهن ما را درگير کرده، گفت چه خوابی؟ خواب را تعريف کردم، گفت آقای مجد گفت امسال که شما داريد حج نيابت از کسی قبول کرديد؟ گفتم خير، گفت تعبير خوابت اين است، امسال از طرف کسی میروی حج که واجب الحج بود و حج نرفت، موقع مردن يهودی جانشان را گرفتند، عنايت اميرالمؤمنين نجاتش داده و شما سبب شديد که به نيابتش بروي حج اسلام بهش برگرده، گفتم من هنوز نيابت برای کسی قبول نکردم، گفت به نظر من تعبير خوابت اين است، آقای شيخ الاسلام گفت آن روز عصر ما از منزل ايشان هم رفتيم قم و گذشت و يک روز مانده بود به حرکت ما از تهران، از شيراز من بليط داشتم برای تهران، تا حالا هم گفتند تا آن يک روز مانده به سفر هم نيابت قبول نکرده بودم، گفتند قبل از ظهری بود لباس پوشيدم بروم فرودگاه، ديدم يک کسی از فرودگاه، از کارمندان فرودگاه زنگ زد گفت آقای شيخ الاسلامی نيايید، هواپيمايي که شما را بايد از شيراز ببرد تهران، هنوز از تهران حرکت نکرده منزل باشید اين هواپيما ظاهراً مشکل فنی پيدا کرده خبرتان میکنيم، ايشان گفت دوباره داشتم لباسهايم را در میآوردم دوباره تلفن زنگ خورد گوشی را برداشتم يکی از متدينين بازاریهای شيراز حالا اسم نمیآورم، گفت ايشان پشت تلفن بود، احوالپرسی کرد گفت آقای شيخ الاسلامی امسال حج مشرف هستيد؟ گفتم بلی، گفت نيابت هم قبول کرديد؟ گفتم خير، گفت ما يک منزلی الآن دو سه نفر از بازاریهای شيراز داريم میخريم از يک کسی، دختر متوفی اصرار دارد که اول پولی که از اين خانه پرداخت میشود برای حج پدرش باشد و چون خيلی اين دختر اصرار دارد الآن ماشين میفرستيم دنبال شما، شما را بياورند در آن منزل، شما در حضور اين دختر متهعد بشويد که نائب باشيد و ما وجه نيابت را هم بدهيم خدمت شما گفتند يک ده دقيقهای گذشت ماشين آمد و ما سوار شديم و رفتيم در خيابان قصردشت، خانهای بزرگی بود وارد شديم، البته دختر متوفی يک خانم پنجاه و چند سالهای بود، گفتند وارد سالن که شدم دو سه نفر از متدينين تجار شيرازی نشسته بودند آمده بودند خانه را بخرند آقای شيخ الاسلام گفت يک نگاهی در سالن کردم ديدم دور تا دور سالن تابلوهای نفيس فرش دستباف است با جملاتی مربوط به علی ابن ابی طالب: «وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي»[11]و جملاتی مربوط به حضرت اميرالمؤمنين علی عليهالسلام: «حُبُّ عَلِيٍّ حَسَنَةٌ لَا تُضِرُّ مَعَهَا سَيِّئَةٌ»[12]گفت دور تا دور تابلوهای نام اميرالمؤمنين و روايات مربوط به حضرت، ايشان گفت من نشستم آن دختر هم آمد، آقايون هم نشسته بودند، گفتم که خوب بفرماييد اسم اين مرحومی که ما میخواهيم نيابت کنيم برايش چه است؟ دختر گفت نام پدرم يحيي، آقای شيخ الاسلامی گفت تا گفت يحيي يادم به خوابی دو ماه قبل افتاد، از خواب چيزی نگفتم فقط از آن خانم يک سؤال کردم، گفتم يک سؤال دارم، بابايت با اميرالمؤمنين ارتباطش چگونه بود، گفت تا اين را گفتم دختر من پدرم نام علی که برده میشد گريه امانش را میگرفت عاشق علی بود ولی دنيا سرگرمش کرده بود پول مشغولش کرده بود، بهش هم میگفتيم بابا حجت را به جا بياور، هی امسال و سال ديگر میکرد، مردم اميرالمؤمنين فرمود کارهای امروزتان را موکول به فردا نکنيد: «وَ لَا تَقُلْ غَداً أَوْ بَعْدَ غَدٍ»[13]هی نگوييد فردا و فرداها انجام میدهم حضرت میفرمايد يک وقت به خودت میآيي که روی تخته تابوت دارند میبرنت قبرستان آن ساعت بيدار میشوی که ديگر فرصت از دست رفته: «فَنُقِلُوا عَلَى أَعْوَادِهِمْ إِلَى قُبُورِهِمُ الْمُظْلِمَةِ الضَّيِّقَةِ»[14] گفت بابايم عاشق اميرالمؤمنين بود، آقای شيخ الاسلامی گفت من فقط يک جمله گفتم، گفتم خانم اميرالمؤمنين به داد بابابيت رسيد، اين همان محبت است نمیگذارند دست خالی بيايي قيامت، نجاتت میدهند موقع مردن در برزخ، اين همانی است که رسولالله میفرمايد: «و من أحبّهما فى الجنّة»[15]کسی اينها را دوست بدارد حسن و حسين را قطعاً بهشتی است خب روز ميلاد با سعادت کريم اهلالبيت است، ماه رمضان ماه خودسازی است من يک حديث تربيتی از آقا امام مجتبی تقديم کنم و عرايض را در همين حد، چون امروز هم برنامه اين شد که شهردار محترم جناب آقای دکتر اسدی و همراهانشان يک ساعتی در خدمت عزيزان حاضر باشند، عزيزانی که مسائل مربوط به شهرداری و مجموعه شهر دارند، آقايان ميز خدمتی است در خدمت خواهند بود.
امام حسن مجتبی سهتا صفت را به عنوان صفاتی که منشأ نافرمانی و ناسپاسی است و کار دست انسانها داده، در بعضی از روايات امام صادق تعبير به اصول کفر میکند، شبيه به همين حديث امام صادق هم دارند که اصول کفر اين سه صفت است، آقا امام مجتبی میفرمايد اينها جزء بدترين رذايل اخلاقی، يکی صفت کبر است.
دوم صفت حرص است.
سوم صفت حسد است.
بعد امام میفرمايد اينها را انشاءالله که در ما نباشد اگر در کسی هست بايد اصلاح کند، امام میفرمايد تکبر اول کسی که در عالم ضربهاش را خورد شيطان بود، در نظام خلقت، شيطان در رواياتی داريم سی و شش هزار خدا را عبادت کرد، حاجی آقا چند سال زندگی کردی؟ خيلی هنر کنيم بگوييم آقا شب و روزمان عبادت بود، شيطان سی و شش هزار سال عبادت، دوازده هزار سال خدا را روی زمين، از اجنه ملائکه نبود، دوازده هزار سال خدا را روی زمين عبادت کرد، بردنش عرش دوازده هزار سال در عرش عبادت کرد بردنش ملکوت، دوازده هزار سال در ملکوت، رفت در صف کروبيين يعنی ملائکههای تراز اول الهی، يک جمله گفت سقوط کرد، وقتی خدا فرمود آدم را سجده کنيد گفت: «خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين»[16]گفت من بهتر هستم، اين خصلت اگر در کسی ايجاد بشود کار دستش میدهد، يک وقت نگوييم پولمان بيشتر است بهتر هستيم، يک وقت نگوييم تخصص بيشتری داريم، بهتر هستيم، شهرت بيشتر داريم از طائفه فلانی هستيم، ما شهری هستيم شما روستايي، اينها اگر آمد سراغ کسی کار دست انسانها میدهد، تکبر، خودبينی، لذا در آموزههای دينی داريم مؤمن هرکسی را میبيند میگويد از من بهتر است اين را ما در خودمان ايجاد کنيم مديرکل شايد آبدارچی از تو بهتر، آقای مسئول شايد اين آدم گمنام از تو بهتر، شيخ کاشف الغطاء را میگويند برو به آن پير مرد قهوچی کوفه بگو دعا کند باران بيايد، تکبر جزء رذائل اخلاقی است و اول کسی که ضربه خورد شيطان، گاهی اوقات عبادت هم متکبرمان میکند به اينها بگوييم التماس دعا، اين چه کسی هستند؟ تکبر است، پيغمبر میفرمايد دو نفر داخل مسجد شدند يک زاهد، دو يک فاسق، زاهد وقتی خارج شد فاسق شد، فاسق وقتی خارج شد زاهد شد، زاهد آمد در مجلس با طلبکاری، با تبختر، من بهتر هستم، خدايا قدرمان را بدان، ما نياييم مسجد، مسجدت خالی است اين برد آن را از دين جدا کرد، آن فاسق وقتی آمد با شرمندگی آمد خدايا خجالت زده هستم، خدايا رو نداريم سر بلند کنم، آن با حالت زهد و معنويت برگشت، حواسمان باشد عبادت ما، سوابق ما، ثروت ما علم ما، حسب نسب ما، آقا فرزند فلانی هستيم، خودت چه کاره هستی؟ قرآن میفرمايد روز قيامت ما اينها را جمع میکنيم: «فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُون»[17]قيامت ديگر نمیگوييم بابايت چه کسی است؟ فرزندت چه کاره است؟ میگوييم خودت چه کاره هستی؟ پسر نوح بايد بيايد جواب کار خودش را بده، حضرت نوح بايد پاسخ کار خودش را بدهد، میبينيد يک زن و شوهر، زن آسيه است در گرو اعمال خود، شوهر فرعون است در نکبت جنايات خود، اين قاعده الهی است لذا اين دادههای الهی ما را مغرور نکند، من يک دعا از امام سجاد در مکارم الاخلاق بياورم، امام سجاد به خدا میگويد خدايا پول میخواهيم ثروت اين جوری بخواهيم، خدايا ثروت بده، اما هرچه اين ثروت افزايش پيدا میکند بيشتر میشود در وجودم نسبت به شما فقيرتر بشوم میدانيد يعنی چه؟ يعنی آقايون پولدارها به خودتان نمره بدهيد هرچه ثروتتان بيشتر شد، اگر بندگیتان بيشتر شده اين ثروت سالم است، وای به حال کسی که ثروتش افزايش پيدا کند نمازش برود در حاشيه، من میگويم اين ثروت نکبت شده در دنيا و آخرت، ديديد بعضیها میگويد آقا نماز اول وقت بخوان، میگويد والله دنيا سرگرممان کرده، گرفتاریها نمیگذارد، گرفتاریها؟ ثروت خوب ثروتی است که هرچه بيشتر بريزند در دامن طرف بندگی طرف بيشتر بشود رو به خدا بيشتر بياورد، کدام مقام مقام خوبی است امام سجاد عرض میکن: «وَ لَا تَرْفَعْنِي فِي النَّاسِ دَرَجَةً»[18] خدايا درجه ما را بالا مبر در جامعه، آبرو، عزت، شخصيت ما به موازاتی که دارد رشد میکند: «إِلَّا حَطَطْتَنِي عِنْدَ نَفْسِي مِثْلَهَا»[19]به موازات او بياييم پايين، آقا تا ديروز يک کارمند ساده بودي، يک شهروند ساده بودی، ديگران بهت سلام میکردند حالا که يک آدم مطرح هستی، تو به ديگران سلام کن، رسولالله فرمود من چند چيز را تا زنده هستم ترک نمیکنم تا برای مسلمانها هميشه بشود درس، يکی از آن پنج چيز اين بود، سلام کردن به بچهها در کوچهها، خيلی حرف است نه سلام به بچههای در خانهمان سلام به بچههای در کوی و برزن، اين حرف اولين شخصيت نظام خلقت است، يعنی آقا به هرجا برسی، خاک قدمگاه پيغمبر نمیشوی، پيغمبر تکبر نداشت به بچههای در کوچهها هم سلام میکرد، يکی ديگر پيغمبر فرمود نشستن در جمع فقراء و با فقراء غذا خوردن، يعنی مردم ملاک شخصيت عنوان و عناوين نيست اينها هم بنده خدا هستند، غرور سمت ما نيايد کبر نيايد گاهی اوقات سختیمان بيايد با کسی بنشينيم با کسی سخن بگوييم، آقا امام رضا را میبردند طوس، فرمانده به نام هرثمه از طرف مؤمن مأمور بود با دويست سرباز، ظاهراً با احترام اما در باطن با سياست و نظارت امام رضا را میبردند طوس، مأمون شيطنتی پشت اين کار بود گرچه حضرت رسوا کردند دست مأمون را و مکر مأمون را که ديگر مأمون مجبور شد امام را مسموم کند، مأمون به اين هرثمه گفت بود از اين آقا هرچه در سفر ديدي گزارش کن، آقا رسيدند طوس هرثمه رفت پيش مأمون مأمون گفت گزارش سفر بده، اول هر چيزی که هرثمه گفت فرمانده سپاه مأمون برايش عجيب بود حالا ملاقات شيعيان را با امام رضا در نيشابور ديده بود، جاهايي ديگر ديد، از اينها حرف نزد، گفت آقا چيزی که از اين آقا ديدم خيلی برايم عجيب است همين امام رضایي که میرويم اين درسها بايد ياد بگيريم، گفت اين آقا چندتا از غلامهايش باش بودند، نوکرهايشان البته غلام با کارگر فرق میکند، غلام میگويند که تمام وجودش متعلق به طرف بود، که الآن ديگر حالا بحث برده و عبد و اماء برداشته شده: «الْعَبْدُ وَ مَا فِي يَدِهِ»[20]غلام و هرچه داشت مال مولايش بود گفت آقا اين آقا با چندتا از غلامهايش بود هرجا وقت استراحت میشد علی ابن موسی الرضا از اسب پياده میشد برای استراحت سفره پهن میکردند اول حضرت غلامهايش را صدا میزد میگفت بياييد بنشينيد پای سفره، خدا وکيلی ما کار امام رضا را در زندگیمان میکنيم، من تاجر بازار به حمال مغازه میگويم بنشين باهم غذا بخوريم میگوييم بهداشتی نيست يکجايي ديگر سفره بينداز بنشين آن ور، يک جايي رفتم ديدم دوتا سالن غذا خوری است گفتند يکی مال تحصيل کردههاست يکی مال ديپلمهاست، گفتم شما داريد نفاق را گسترش میدهيد، مردم معيار عزت در خانه خدا به چه است؟ به سواد است به پول است، به قيافه است؟ به شهرت است، قرآن میفرمايد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[21]به تقواست، خدا نمیفرمايد: «ان اکرمکم عند الله اغناکم، اعلمکم، اشهرکم، اجملکم، اقواکم» اصلاً اينها ملاک نيست، انسانيت ملاک است، تقوی ملاک است، گفت اين آقا هرجا میخواست غذا بخورد غلامها را پای سفره جمع میکرد اول برای آنها غذا میکشيد بعداً خود غذا میخورد، امام رضا میرويم سوغات سفر بايد اينها باشد،گفت اگر يک جاهايي امکان نبود اين غلامها پای سفره جمع بشوند، شرائط جور نبود امام لب به غذا نمیزد، اول غذا میکشيد از گل غذا میداد ببرند برای غلامانش بعداً غذا را شروع میکرد، اينها اين خانواده هستند، آقا امام حسن يک غلامی داشتند اين غلام آمد يک شاخه گل به حضرت هديه داد، يک شاخه گل، آقا فرمودند من تو را در راه خدا آزاد کردم، گرچه حالا اين نگهداری غلامها ائمه يک برنامهای پشتش بود، اينها را میآوردند با معارف دين آشنا میکردند بعد اينها را تزريق میکردند در جامعه اين منش اولياء الهی است لذا اين تکبر که من خودم را از ديگران بهتر ببينم اين بد است، کبر هم يا در برابر بندگان خداست، اگر اصلاح نشد میآيد در برابر ولی خدا، اگر اصلاح نشد، تکبر در برابر سخنان خدا، اگر اصلاح نشد، تکبر برابر خدا، مثل فرعون، اين مثل سرطان است اگر امروز درمانش نکردی خودبينی را میآيي با امام زمان خودت را مقايسه میکنی میگويي من يکی، امام زمان يکی، درمانش نکردی بعد در آيات قرآن حرف داری، میگويي حالا خدا اين را گفته، يک آقايي آمد گفت من يک چيزی فهميدم از قرآن، گفتم بفرماييد چه فهميدی؟ گفت اين روزهای که خدا میفرمايد واجب است اين مال دورانی بوده که فقر بود، گرسنگی بود، نداری بود، مردم نداشتند الآن که فريزرها پر از غذا و خوراک است ديگر روزه اين روزها معنی نمیدهد، اينها تکبر در برابر قرآن است گفتم نادان با اين فهم ضعيفت آيات قرآن را اين جوری تحريف میکنی، قرآن میفرمايد: «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون»[22] ما دعوتتان کرديم به روزهداری که تقوا پيدا کنيد متقی بشويد، بحث خوردن و نخوردن نيست، حالا آن: «صُومُوا تَصِحُّوا»[23] از تبعات روزهداری است فلسفه روزهداری آدم شدن است و بس، خب اين تکبر امام حسن میفرمايد اول کسی که ضربه تکبر خورد شيطان است، لذا اين هشدار است گاهی اوقات عبادت هم بعضیها را مغرور میکند، آقا ما يکی شما يکی، همين بلايي که سر زبير آمد، سر طلحه آمد، ما سيف الاسلام هستيم، ما: «السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ»[24] هستيم جلو اميرالمؤمنين صفآرايي کردند، دومين صفت من تمام کنم، امام فرمود صفت حرص است، حرص حضرت فرمود: «عَدُوُّ النَّفْسِ»[25] دشمن جان انسانهاست: «بِهِ أُخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ»[26] امام استناد کردند اين دشمن جان اول کسی که ضربهاش را خورد پدر همهمان حضرت آدم بود، به آدم گفتند اين آقا اين جنات عدن در اختيارت همه نعمتها هست، نزديک اين شجره منهيه نشو، حالا گندم، يا سيب يا هرچه؟ تحريکات شيطان سبب شد که اين زن و شوهر رفتند به سمت اين شجره منهيه گندم را خوردند:
پدرم روضه رضوان به تو گندم بفروخت، ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم
امروز بعضیها گرفتار حرص شدند من بارها عرض کردم بعضیها الآن کار نکنند تا پنجاه سال ديگر دارند بخورند، من سراغ دارم میدانيد چطور دارند کار میکنند؟ مثل يک آدم بدهکار، گرفتار چک فرم خورده میدود؟ به چه قيمتی؟ نماز قضاء شده، به چه قيمتی؟ خمس پرداخت نشده، به چه قيمتی؟ صله رحم ترک شده، اين حرص است، حريص شدند در دنيا، خدا به حضرت موسی فرمود موسی ما عبادت آينده را جلو جلو از شما نخواستيم شما هم رزق و روزی آينده را از ما نخواهيد امروز پنج شنبه است رزق امروزتان را بخواهيد، ما نماز جمعه را پنج شنبه نمیخواهيم بعضیهايمان رزق بيست سال، سی سال ديگر را خدا طلب میکنيم، و حال آنکه معلوم نيست يک ساعت ديگر باشيم يا نباشيم؟ اين حرص صفت بسيار خطرناکی است که تعبير به اصول کفر شده و امروز شما میبينيد بعضیها دارند آسيب میبينند و سوم حسادت، حسادت هم: «وَ مِنْهُ قَتَلَ قَابِيلُ هَابِيلَ»[27] بد پيشوايي است حسادت، امام حسن میفرمايد اول کسی که ضربه حسادت را خورد قابيل بود که به خاطر شعلهور شدن حسادت برادری برادر را کشت، البته حسادت را من اين را عرض کنم، تا آقای مقدم میآيند نزديک، حسادت در امور دنيايي است نه امور معنوی، و حسادت معمولاً زير دستها به بالادستها حسد میورزند نه بالادست به پايين دست، من يک توضيحی عرض کنم شما در معنويات کسی را نديديد حسادت بورزد چون معنی حسادت يعنی تقاضای از بين رفتن نعمت برای شخص محسود، شما در معنويات کسی را نمیبينيد به کسی حسادت بورزد بگويد من دلم میخواهد فلانی نماز شب ازش گرفته بشود، دلم میخواهد فلانی توفيق زيارت امام حسين ازش گرفته بشود، اصلاً اين را شما نمیشنويد، مردم میگويند دلم میخواهد فلانی ورشکست بشود دلم میخواهد زندگیاش از دست برود، آبرويش را ببازد اين میشود حسادت، يعنی رنگ کارهای دنيای دارد حسادت، و معمولاً محسودها بالا دستها هستند، يعنی آدمهای حسود پايين دست به بالا دست حسد میورزد نه بالا دست به پايين دست اينها همهاش در مسائل دنيايي است، آقا امام حسن میفرمايد شعله حسادت اگر شعلهور شد برادر برادر را از بين میبرد، ماه رمضان فرصت بسيار ارزشمندی است برای پالايش اين رذايل اخلاقی من خودم را بررسی کنم اگر خدا ناکرده تکبر در ماست.
من فقط يک جريان از مرحوم يکی از بزرگان روحانيت شيعه مرحوم آيتالله حاج آقا رحيم ارباب اصفهان نقل کنم و تمام استفاده کنيم روز ميلاد است، حاج آقا رحيم ارباب میگويد يک وقت در قبرستان تخت پولاد اصفهان داشتم قدم میزدم ديدم چندتا پسر بچههای هشت نه ساله جمجمه سر يک ميتی شده توپ فوتبال لگد میکشند زير اين جمجمه دارند فوتبال بازی میکنند با جمجمه سر يک ميتی، حاج آقا رحيم ارباب میگويد من يک تشری به بچهها زدم قبرستان مسلمانهاست، پيکر مسلمان مؤمن محترم است، بچهها رفتند اين جمجمه ورداشتند يک جايي قبرستان خاکها را کندند و اين را دفن کردند میگويد من رفتم در اين فکر اين جمجمه جمجمه چه کسی بود شد توپ فوتبال؟ میگويد در اين فکر بودم شب خوابيده بودم در عالم خواب خواب ديدم در يک باغستانی دارم قدم میزنم. حاج آقا رحم ارباب کسی بود که امام میرفتند خدمتش امام در دوران طلبگی میرفتند اصفهان محضر حاج آقا رحم کسب فيض میکردند ايشان میفرمايد ديدم در عالم خواب باغستانی بسيار زيبايي است يک آقايي آمد سمت به ما سلام کرد ما هم جوابش داديم گفت حاج آقا رحم ارباب خدا خيرت بدهد آبروي ما را نزد برزخیها امروز به ما برگرداندي، گفتم شما چه کسی هستی؟ گفت صاحب همان جمجمه هستم، گفتم شما چه کسی بودی؟ گفت من پزشک بودم در طائفه و فاميلمان آدم با سواد نبود، با سواد فاميل من بودم هيچ کدام را آدم حسابی حساب نمیکردم خدا نکند چهار کلمه سواد يک مدرک، پول، مقام، طول و عرض ميز رياست باد بيندازد زير پوست انسان، گفت من با فاميلم نگاهم متکبرانه بود، میگفتم شما نمیفهميد شما نمیدانيد شما در شأن ما نيستيد گفت نمازها را خوانده بودم، روزهها را رفته بودم، واجب زمين ماندهای در کارنامهام نبود جز صفت رذيله تکبر که در من بود، گفت وقتی از دنيا رفتم در عالم برزخ به من خطاب شد اين سر متکبرانهات بايد مدتها بشود توپ فوتبال بچهها تا تو هم در محضر برزخيان کفاره آن تکبر را تحمل بکنی و جبران بشود گفت امروز شما اين جمجمه ما را دفن کرديد آبرو دوباره برگشت اينکه انسان تلاش کند: «وَ لَا تَرْفَعْنِي فِي النَّاسِ دَرَجَةً إِلَّا حَطَطْتَنِي عِنْدَ نَفْسِي مِثْلَهَا»[28] روز روز کريم اهلالبيت، اسوه انفاق و فضيلت و اخلاق و معنويت است انشاءالله که به عظمت صاحب امروز امام مجتبی خدا توفيق بهرهبردای شايسته از فرصتهای باقی مانده زندگانی را به همه عنايت کند، استفاده خواهيم کرد مداح و ذاکر اهلالبيت حاج آقای مقدم به فيض خواهند رساند، و انشاءالله در خدمت شهردار محترم و همراهان محترمشان هم در باقی مانده وقت مجلس از ساعت يک و نيم تا دو و نيم خواهيم بود صلواتی ختم کنيد.
[1] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) ج13 ص107.
[2] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) ج13 ص107.
[3] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) ج13 ص107.
[4] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) ج13 ص107.
[5] امالی شیخ طوسی ص633
[6] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) ج13 ص107.
[7] وسائل الشيعة ج12 ص8.
[8] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) ج13 ص107.
[9] مريم12.
[10] وسائل الشيعة ج16 ص132.
[11] عيون أخبار الرضا عليه السلام ج2 ص136.
[12] عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية ج4 ص86.
[13] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص136.
[14] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص136.
[15] منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى) ج13 ص107.
[16] اعراف12.
[17] مؤمنون101.
[18] الصحيفة السجادية ص92.
[19] الصحيفة السجادية ص92.
[20] الكافي (ط - الإسلامية) ج5 ص303.
[21] حجرات13.
[22] بقره183.
[23] دعائم الإسلام ج1 ص342.
[24] توبه100.
[25] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص111.
[26] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص111.
[27] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص111.
[28] الصحيفة السجادية ص92.