استاد حدائق روز دوشنبه 14 فروردین ماه 1402 هم زمان با ایام ماه مبارک رمضان در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث مغفرت از نگاه قرآن پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيم‏»[1].

صدق الله العلی العظيم

مسأله­ای را يکی از عزيزان پرسيدند، ايشان عنوان می­کرد که بعضی­ها حد ترخص را اشتباه می­گيرند به مسافت شرعی، و بعضی­ها می­روند می­گويند آقا ما مثلاً حالا به هر دليلی يا بيمار است يا احتياط می­خواهد بکند يا دانشجو است می­گويد می­خواهم درس بخوانم يا مسافر است می­خواهد برود مسافر می­خواهد بداند کجا بايد روزه­اش را باز کند و افطار کند، فقهاء می­فرمايند که حد ترخص برای کسی که قصد سفر دارد يعنی چهار فرسخ از محلی که نماز و روزه صحيح است و تمام است خارج بشود حد ترخص آن مسافتی است که از خروجی شهر حدود چهار پنج کيلومتر، حالا در فقه داريم که جای که ديگر صدای اذان شهر شنيده نشود، نه با بلندگو صدای اذان متعارف کوچه­های شهر هم ديده نشود، معمولاً با اين چشم­های عادی معمولی حالا يک وقتی چهل کيلومتری شهری هم با دوربين شهر را می­بينی اين­ها ملاک نيست متعارفاً با اين گوش معمولی با اين چشم معمولی تا چه حد فاصله بگيريم که شهر ديگر صدای اذان بدون بلندگو شنيده نشود و کوچه­های شهر هم ديگر تشخيص داده نشود اين معمولاً يک مسافت پنج کيلومتری که از آخرين نقطه شهر خارج بشويد می­شود حد ترخص از هر نقطه­ای که از شهر بخواهيد خارج بشويد، خب اين حد ترخص جواز برای افطار برای روزه­داری که قصد ادامه سفر دارد بنده می­خواهم بروم تهران از شيراز خارج شدم روز ماه رمضان هم هست، قبل از اذان ظهر هم هست وقتی که حرکت کردم، ديگر عملاً وقتی که مسافت را دارم طی می­کنم قصد سفر دارم روزه نيستم بروم هم روزه نيست ديگر انسان نبايد بالاخره کاسه­ی از آش داغتر باشد آنچه که دين فرموده بايد عمل کنيم، بلی بعدازظهر حرکت می­کني روزه­تان درست است قبل از ظهر حرکت می­کنيم کجا من می­توانم افطار کنم؟ می­گويند به حد ترخص که رسيدی، چون داری می­روی به سمت تهران، پنج کيلومتری خروجی شيراز که رسيديد می­توانيد روزه­تان را باز کنيد بخوريد و اگر وقت نماز هم شد نمازتان را شکسته بخوانيد،

سوال: آقا يعنی پليس راه؟

جواب: الآن اين­جا بايد نگاه کرد الآن شهرداری می­گويند گويوم و دوکوک را می­گويند جزو شيراز است می­گويند اين­ها متصل به شهر است، در منطقه طرف کازرون پل کچی آخرين نقطه شيراز است اين­ها فرق هم می­کند، بالاخره پليس راه ملاک نيست، خروجی شهر بعضی­جاها پليس­راه­ها خيلی رفته از شهر بيرون شما پليس­راه شيراز کازرون خيلی بيرون از شهر است. لذا میبینی پليس راه نيست میبینی آخرين نقطه شهر است آخرين نقطه شهر که خارج شديد تا آن حدی که شما ديگر شهر را درست تشخيص ندهيد. صدای اذان عرض کرديم آخرين نقطه را که رد کرديد پنج کيلومتر است، حالا بعضی­جاها تابلو بود حد ترخص هم زدند حالا مسأله اين است که در حد ترخص ما داريم می­رویم مسافرت اسلام می­فرمايد شما ديگر روزه نيستید همين­جا می­خواهی تشنه شدی آب بخور گرسنه­ای غذايت را بخور، اگر وقت اذان شد نماز ظهر و عصرت را می­خواهی بخوانی ولو اين­که مثلاً پنج کيلومتر بيشتر نرفتی ولی می­خواهی ادامه سفر بدهی، نماز ظهر و عصرت را شکسته بخواني، حالا اشتباه بعضی‌ها اين­جاست. من اين را می­خواهم اصلاح بشود و عزيزان هم اگر مخاطبينی داريد که اين نگاه را دارند توجه به مسأله داشته باشند، ايشان می­گفت بعضی­ها می­آيند در حد ترخص قصد سفر هم ندارد می­آيد حد ترخص روزه­اش را باز می­کند بر می­گردد شيراز، اين اصلاً مسافر نيست اين قصد سفر نداشته حد ترخص ترخص است برای مسافر، شما که نمی­خواهی بروی چهار فرسخ از شهر بيرون، من رفتم می­گويد آقا ما دانشجو داشتيم رفته حد ترخص يک شکلات خورده برگشته، ما ديگر روزه­مان را من باز کردم و ديگر کفاره هم گردنم نيست فقط يک روز قضا به جا بياور، اين کفاره گردنش است لذا اين اشتباهی که بعضی­ها فکر می­کنند حد ترخص ترخص برای افطار است، بلی ترخص برای افطار مسافری که می­خواهد برود سفر، منی که می­روم تا حد ترخص بر می­گردم به من نمی­گويد مسافر، مسافر تعريف دارد، تعريفش اين است که حد اقل چهار فرسخ از شهر خودش فاصله بگيرد اين را گفتم اين مسأله را حالا اگر عزيزان يک وقتی مواجه شديد با کسانی که اين مسأله را نمی­دانند راهنمايي کنيد، حالا بعضی­ها داريم مريض اند احتياط می­کنند می­گويد من نمی­دانم روزه برايم ضرر دارد يا نه؟ عمل به احتياطش اين است که برود مسافر شرعی را طی کند افطار کند برگردد دانشجو است می­گويد در امتحانات من است من روزه باشم درست نمی­توانم درس بخوانم، بعضی­ها شغل­های سنگينی دارند که اين­ها نمی­توانند در ماه رمضان اين­ها حالا ديگر موارد خاص است، آقا می­گويد من نانوا هستم پای تنور نانوایی واقعاً کششش را ندارم بخواهم يکماه کار نکنم زندگی­ام عقب است بخواهم کار کنم روزه درست نمی­توانم بروم مريض می­شوم می­گويند شما می­توانيد با مسافرت روزه­ات را باز کنی، هر روز صبح اول وقت برو بيست و دو کليومتر و نيمی شهر افطار کن برگردد، با سفر روزه­ات را باز کردی، برای هر روزی يک روز قضاء گردنت است اين نمی­تواند بيايد حد ترخص بخورد و برگردد بايد حتماً مسافت را طی کرده باشد، انشاءالله که خداوند همه ما را به وظايف­مان شايسته­تر از گذشته آشنا بگرداند صلوات غراتری ختم نماييد.

خب سخن پيرامون عوامل مغفرت بود از نگاه قرآن آيه­ای که تلاوت شد آيه 31 سوره مبارکه آل­عمران يکی ديگر از عوامل مغفرت اين­های که می­گويند می­خواهيم خدا ببخشد ما را يکی کدهای مغفرت تبعيت از پيغمبر است خدا می­فرمايد اگر از پيغمبر تبعيت کرديد می­بخشيم شما را، اصلاً آنهايي که در مسير اطاعت پيغمبر هستند مورد مغفرت‌اند ميزان حال فعلی است من اطاعتی از رسول­الله می­کنم يا نمی­کنم؟ اگر می­کنم بخشيده شدم اگر سرخودم و لجوجم و نافرمانی می­کنم آن الهی العفو­ها هم چيزی ازش در نمی­آيد، آيه می­فرمايد: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‏ يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»[2]رسول ما به مسلمان­ها بگو اگر خدا را دوست می­داريد از منی پيغمبر بايد تبعيت کنيد، تا خدا هم شما را دوست بدارد اين يک، يعنی اطاعت از پيغمبر سبب می­شود که انسان محبوب خدا بشود: «وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ»[3] گناهانتان را هم می­بخشيم، می­گويد آقا پيغمبر اين را گفته می­گويد بابا اين مال هزار و چهار صد سال قبل است نشنيديد من يک نمونه­اش را بگويم که خيلی­هايمان گرفتار هستيم، پيغمبر فرمود مهر سنگين غلاء می­آورد بديمنی می­آورد از برکات يک زن مهر سبک آن است، از شؤم يک ازدواج مهرهای سنگين است، حالا می­گوييم سال تولد مهريه، کلاسمان می­آيد پايين، ما خواهرش اين قدر مهر کرده، بابا پيغمبر ببين چه می­فرمايد؟ کاری به پيغمبر ندارد، يک آقايي را گفتم شما که در نمازت هم اسم پيغمبر می­آوری، در نمازمان شيعه و سنی: «و اشهد انّ محمداً عبده و رسوله» گفتم اين روايت پيغمبر است در مصادر سنت هست در مصادر شيعه هست پيغمبر می­فرمايد مهرها را سبک بگيريد سنگين نگيريد، رو آن چيزی که حواس­هايتان بايد جمع باشد ايمان و اخلاق زوجين است رو ايمان­ها دقت کنيد رو اخلاق­ها دقت کنيد، آقا مهر سنگين، گفت آقا اين­ها حديث­ها مال هزار و چهار صد قبل است که اين چيزها نبود زندگی امروز نبود يک نان و خرمايي بود، يک کپری بود، شرائط عوض شده گفتم پيغمبر برای هزار و چهار صد سال قبل است، گفتم برو از اين نگاهت نسبت به پيغمبر استغفار کن، پيغمبر الگوی فقط گذشته بود يا رسول­الله الگوی بشريت است تا ابديت اين­که بخشی­هايمان مبتلا هستيم، آقای از متدينين شيراز سال­ها قبل گفت حاجی آقا رفتيم يک­جايي مجلس عقد بود، می­گفت سر سفره عقد ديدم باسکول آوردند، باسکول­های تو ميوه­فروشی­ها ديديد گونی­ می­گذارند روش می­کشند گونی پيازی، گفت من تعجب هم کردم يک باسکول عرض شود که شيک و مرتبی را گذاشته بودند کنار جا نماز عروس، گفت عاقد که آمد عقد کند، گفتند مهريه؟ گفتند به وزن عروس طلا، به خدا قسم اين­ها جاهليت پيشرفته است، حالا نه مهر دارد انجام می­دهد دين است ولی بلی جايي مشکل بهم می­زند که طرف قصد اداء نداشته باشد و توان پرداخت هم نداشته باشد آن ديگر می­آيد در نيت داماد حالا من خيلی مسأله را باز نمی­کنم کار دست بعضی­ها داده می­شود داماد اگر از اول بگويد چه کسی داده؟ چه کسی گرفته؟ مثلی که شما بگوييد يک خانه بخريد می­گوييد که پولش را می­دهد حالا برو داخلش بشينيد ما که نمی­خواهم پول بدهيم، می­گويند نمازت غصبی است خوابيدنت غصبی است، استفاده­ات غصبی است چون قصد پرداخت دين نداری اگر مردی از آغاز ازدواج قصد نپرداختن مهريه در سرش باشد، من سر بسته می­گويم بعضی از فقهاء می­فرمايند اصل ازواج زير سؤال است، چون بنا ندارد دين را بدهد دارد فريب می­دهد دارد دروغ می گويد، دارد می­آيد می­گويد اين مهريه را قبول می­کنم و حال آن­که نمی­خواهد بدهد قصد اداء ندارد، گفت عروس را کردند رو باسکول گفتند وزن عروس کشيدند گفتند پنجاه و هشت کيلو و نيم طلا مهريه عروس اين جاهليت پيشرفته نيست،

س: چرا ثبت می­کند؟

ج: خب ديگر حالا ثبت می­کند آن ديگر بالاخره

س: مهر ندارد

ج: آقا هم خودشان وکيل هستند بالاخره منعی نيست می­آيند می­گويند آقا شما کرديد، شما بگوييد آقا يک خانه­ای من دلم می­خواسته بخرم آقايي می­گويد خانم­مان می­ارزد مثلاً پنج مليارد می­خواهم پنجاه مليارد می­گويند نخر، خب تو چرا می­خری؟ شما که خريديد آمدی خريدی، مگر طرف ديوانه باشد مگر فريبش داده باشند و الا رو روال کار ظاهری می­گويد آقا متاع من اين قدر ارزش دارد من می­خواهم دو برابر بدهم شما نخر، اين را بايد قبل از اين­که بگوييم چرا ثبت می­کنند بگوييم داماد چرا قبول می­کنی؟ داماد چرا زيربار می­روی؟ خب اين­ها همين چيزهايي است که با سيره پيغمبر نمی­سازد و ما متأسفانه می­گوييم پيغمبر را قبول داريم ولی اطاعت از پيغمبر رفته در حاشيه، قرآن می­فرمايد هرکسی که خدا را دوست می­دارد لازمه دوستی، خدا رحمت کند امام رضوان الله تعالی عليه ذيل همين آيه اين نکته را امام می­فرمودند می­فرمودند که اساساً محبت يعنی تبعيت، وقتی من می­گويم کسی را دوست می­دارم بايد تابعش باشم، مطيعش باشم، اين نيست که من بگويم آقا سرم به فدايت به شرط رگ نبرد، بعضی از محبت­ها اين جوری است می­گويد آقا ما خيلی ارادت داريم به شما ولی يک سر سوزن هم برايت کار نمی­کنيم فقط دوستت می­داريم اين محبت لسانی است اين همانی است که پيغمبر به اميرالمؤمنين فرمود سلمان نقل می­کند حالا چون بحث محبت است من تکميل کنم، يک وقتی رسول­الله به آقا اميرالمؤمنين فرمود يا علی جايگاه شما در امت اسلام مثل جايگاه سوره توحيد در قرآن است بعد پيامبر توضيح دادند، فرمودند که سوره توحيد را اگر کسی يک مرتبه بخواند ثواب يک سوم قرآن، دو مرتبه بخواند ثواب دو سوم قرآن، سه مرتبه بخواند ثواب ختم قرآن، حالا بعضی­ها می­گويند آقا ما سواد قرآن خواندن نداريم حافظه نداريم وقت نداريم می­گويند که آقا در همين راه­ رفتن­هايت در اين آمد و رفتت، سوره توحيد که ديگر بلد هستي، سوره توحيد را در نمازت می­خوانی، شما سوره توحيد را بخوان، سوره توحيد يکی از پر فضيلت­ترين سوره­های قرآن است که يک مرتبه خواندنش ثواب يک سوم قرآن، حمد هم که در نمازهايمان مرتب می­خوانيم، حمد دو سوم قرآن، توحيد يک سوم قرآن، شما يک حد و سوره يک ختم قرآن است، سه مرتبه سوره توحيد يک ختم قرآن است حالا ما سوره توحيد را بخوانيم در بعضی از ايام سال و و مناسبت­ها داريم که آقا سوره توحيد را هزار مرتبه بخوانيد، سه مرتبه بخوانيد، حالا بنده قدرت تلفظ قرائت صحيح قرآن را ندارم مداومت کنم به قرائت قرآن ولو همين سوره آقا رسول­الله فرمودند سوره توحيد يک مرتبه يک سوم، دو مرتبه دو سوم، سه مرتبه ختم قرآن را ثواب می­دهند اگر کسی علی ابن ابیطالب را با زبانش دوست بدارد يک سوم ايمان او کامل است اين محبت لسانی است، محبت مراتب دارد لسانی، قلبی، عملی، اين لسانی را الحمدلله در همه ما هست، خدا را شکر، به زبان می­گوييم اهل­البيت را دوست می­داريم الحمدلله، مرحله بالاتر پيغمبر فرمود محبت قلبی اين هم الحمدلله در جمع مؤمنين و شيعيان هست قلباً هم اهل­البيت را دوست می­داريم، گاهی اوقات بعضی­ها ظاهرشان نمی­خورد به آدم­هاي متدين اما در عزای امام حسين اشک می­ريزد.

من يک شب عاشورای بود در صحن احمد ابن موسی برنامه صدا و سيما داشتند ساعت يک بامداد، روی آن سقاخانه وسط صحن دوربين­ها نصب شده بود آن­جا داشتند ضبط می­کردند من رفتم برای اين­که رو صندلی بنشينم ديدم که يک خانمی خب حجابش ضعيف بود يعنی رو سری داشت، رو سری عقب بود بچه شيرخواره­ای در بغلش بود، لباس و پوشش و لباس مورد تأييد نبود اما ايستاده بود در جمع مردم اين دسته­های عزادارها که می­آمدند نگاه می­کرد وگريه می­کرد به اين مصاحبه کننده گفتم می­بينيد خانم، اين خانم اين وقت شب که وقت استراحت است بجه شيرخواره­اش را هم برداشته آورده در مجلس عزای امام حسين سرپا ايستاده عزادارها را دارد می­بيند اشک می­ريزد اين محبت قلبی دارد محبت زبانی هم دارد، بخشی از مردم اين جوری هستند عنادی به اهل­البيـت ندارند امام رضا را دوست می­دارند اهل­البيت را دوست می­­دارند، يک وقت­های ديديد در بعضی از جلسات يک کسانی را می­بينيد که اصلاً تعجب می­کنيد اين­ها اين­جا چه می­کنند؟ اين­ها چرا آمدند؟ اين محبت قلبی است اگر کسی محبت زبانی و قلبی داشت دو سوم ايمان کامل است، بعد پيغمبر فرمود اگر کسی يا علی شما را با زبان، قلب و عمل، هنر در اين محبت سوم است، ما در رفتارمان، در اعمال­مان نشان بدهيم ائمه را دوست داريم، يعنی زندگی ما را غربال کنند بگويند مغايرت و مخالفت با ائمه درش ديده نمی­شود، خلوت ما، جلوت ما، داد و ستد ما، زندگی ما، تربيت ما، ائمه خشنود باشند امام زمان راضی باشد اين می­شود محبت علی، بعد پيغمبر فرمود اگر زمينيان مردم، مثل ملائکه­ها آسمانيان شما را دوست می­داشتند خدا احدی را با آتش عذاب نمی­کرد، حالا اين را هم بشارت بدهم آخر سخنم که اين محبتی که داريد به روح پدر و مادرتان طلب مغفرت کنيد، روايات متعدد داريم که اين جوشيش محبت درونی دليل بر پاکزادگی افراد است دليل بر سلامت طينت شماست، اين لطف الهی است حالا روايات هم از خود پيامبر فراوان، از اهل­البيت که تا جايي که آقای ابن ابی الحديد معتزلی سنی می­گويد ما هرگاه می­خواستيم ناپاک زاده بودن يا پاک بودن کسی را محک بزنيم با محبت علی ابن ابی طالب امتحانش می­کرديم بعد ابن ابی الحديد اين روايت را می­خواند می­نويسد که از بزرگان علمای اهل سنت است: «لَا يُحِبُّكَ إِلَّا طَاهِرُ الْوِلَادَةِ وَ لَا يُبْغِضُكَ إِلَّا خَبِيثُ الْوِلَادَةِ»[4] يعنی اگر کسی آمد گفت من با علی ابن ابیطالب دشمن هستم، شک نکن که در تکوينش و تدوينش و شکل گرفتنش خلل بوده، و آنی که می­گويد علی ابن ابی طالب را دوست می­دارم من خيلی از اهل سنت را ديدم ارادت­شان به اميرالمؤمنين گاهی اوقات از ما شيعيان بهتر است، استاد دانشگاه الازهر بنده در مکه ديدم سنی بود، گفت خدا دوتا پسر داده يک استاد سی و سه، چهار ساله بود گفت پسر اولم را به عشق فرزند اول علی نامش حسن، کنيه ابومحمد، و نام فرزند دومم را به عشق فرزند دوم علی حسين کنيه ابوعبدالله، ما بچه شيعه­هايمان اسم بچه­هايتان را چه می­گذارند يک اسم­های می­گذارند که در کتاب لغت بايد دنبال معنايش بگردي، و به شما پدرها بگويم قيامت يکی از حقوقی که بچه­هايتان جلوتان را می­گيرند انتخاب نام است، می­دانيد کی آثارش ديده می­شود؟ حديث را بشنويد اين در بحار جلد بيست و هفت است، شخصی آمد خدمت امام صادق عليه­السلام عرض کردم: «جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّا نُسَمِّي بِأَسْمَائِكُمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِكُمْ فَيَنْفَعُنَا ذَلِكَ»[5] گفت آقا اسم شما را و اسم پدرانتان را رو بچه­هايمان می­گذاريم برای ما نفعی هم دارد، حالا می­گويد آقا چه گذاشتی؟ فاطمه، در طائفه­­مان يک فاطمه­ای هست، در طايفه­ات فاطمی­ است، موسی ابن جعفر چهار دختر داشت هر چهار دختر فاطمه، سيدالشهداء سه پسر داشت هرسه پسر علی، علی اکبر، علی اصغر و علی اوسط را ما می­گوييم هرسه علی ابن الحسين، فقط برای امام حسين بلد هستيم سینه بزنيم، اسم بچه­­هايمان را چه می­گذاريم، اسم دخترهايمان را چه می­گذاريم؟ آقا اين اسم قديمی شده، اين توهين به ائمه است، يعنی معصوم قديمی شد، الگويت قديمی شد، به امام صادق گفت آقا اسم شما را و اسم پدرهايتان را رو بچه­هايمان می­گذاريم، نام­ گذاری می­کنيم خودمان را و فرزندان­مان اين برای ما نفعی دارد اين اسم گذاشتن، آقا امام صادق فرمود: «فَقَالَ إِي وَ اللَّهِ»[6]به خدا سوگند بلی، بعد حضرت فرمود: «وَ هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ»[7] دين جز محبت چيز ديگری هست، بعد امام استناد به همين آيه 31 آل­عمران کردند: «إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»[8] خدا را دوست می­داريد تبعيت از پيغمبر، آقا فرمودند اين دليل بر محبت شماست، عشق شماست، ارادت شماست به ما اهل­البيت.

حضار محترم من چند نکته را ذيل اين آيه شريفه، پس عالی­ترين جلوه محبت محبت عملی است که اگر اين محبت عملی شکل بگيرد يعنی ما در زوايايي مختلف زندگی نشان بدهيم ائمه را دوست می­داريم، در ازدواج­هايمان، در عزاهايمان، در خلوت­هايمان، در رفت و آمدهايمان، داد و ستدهايمان، همه­جا خوب داد و ستد کردی امام زمان می­آيد در حجره­ات می­نشيند، داستان آن خربزه فروش اصفهانی را بگویم که حاج شيخ حسن علی اصفهانی دنبال امام زمان می­گشت يک سال در اصفهان حواله­اش دادند در بازار خربزه­ فروش­ها کنار طبق يک خربزه فروش خرده فروش نه عمده فروش که اين برش­های خربزه را می­گذاشت می­فروخت، آقا کنار طبق او چهارپايه‌اي زده بودند نشسته بودند، امام زمان خريدار کدام متاعی بود؟ ايمان، اخلاق، درستی، راستی، می­گويد تجار عمده فروش خربزه را من در آن بازار خربزه فروش­ها گشتم آثاری نديدم، حاج شيخ حسن علی نخودکی می­فرمايد، می­گويد وسط بازار که آمدم ديدم حضرت کنار طبق اين پيرمرد است، گاهی اوقات حواله اين‌جوری می­دهد، مرحوم آيت­الله نوری آن جريان، آن عالمی نجفی که حواله­اش می­دهند برای زيارت امام زمان برو تبريز امام زمانت را تبريز می­بينی، آن هم حواله می­دهند کجا؟ در مغازه يک پيرمردی قفل ساز يک مغازه محقری بی­سر و صدا که می­گويد آمدم آن­جا عجيب است می­گويد وقتی آمدم تا مدت­ها در مسجد سهله شب­های چهار شنبه اين عالم بزرگ می­رفته ولیعصر را ببيند:

­گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است، گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عيان است

اين آقا را از نجف حواله می­دهند تبريز، تبريز هم که می­آيد می­گويند سی و هشت روز تبريز ماندند اين را خوب عنايت کنيد عزيزان ببينيد محبت در عمل خيلی مهم است، بلی بنده زيارت آل­ياسين را هم می­خوانم دعای توسل هم می­خوانم ولی يک­جاهايي می­برم از ائمه، يک جاهايي کار ندارم به ائمه، و نشان می­دهم که تبعيت نمی­کنم اين عالم نجفی می­گويد وقتی سی و هشت روز تبريز بودم يک وقت شنيدم در گوشم صدایی گفت که الآن آقا در بازار آهنگرهای تبريز در مغازه فلان پيرمرد قفل ساز است، می­گويد سريع بلند شدم وضوء گرفتم لباس پوشيدم، آمدم در بازار آهنگرهای تبريز مغازه فلان پيرمرد قفل ساز کجاست؟ نشان دادند رسيدم در آن مغازه ديدم ورودی مغازه يک مغازه محقر ساده يک پيرمرد فرتوتی است تعمير قفل می­کند گفت ديدم يک چهارپايه­ای هم ورودی مغازه گذاشتند شخصيتی روی آن چارپايه نشسته که:

آن شب تو را به خوبی تشبيه ماه کردم، تو خوب­تر زماهی من اشتباه کردم

گفت به آقا سلام کردم آقا جواب دادند گفتند فقط بايست نگاه کن، محبت عملی را می­خواهم بگويم گفت ايستادم در همين اثنا ديدم يک پيرزنی رسيد يک قفل بدون کليدی در دستش بود، گفت به آن صاحب مغازه پيرمرد گفت اين قفل را چند می­خری، حالا اين بازار نرخ دستش نيست حالش نيست شما هم بايد رو خودت نياوری؟ حالا حضرت هم دارند نگاه می­کنند، گفت پيرمرد يک نگاهی به قفل کرد گفت خواهرم اين قفل خوبی است چرا می­خواهی بفروشی؟ اين فقط نقصش اين است که کليد ندارد، من يک کليد برايت می­سازم يک شاهي، قفل تو با اين کليدی که من می­سازم ده شاهی قيمت پيدا می­کند، آن پيرزنه گفت من ديگر نيازی به اين قفل ندارم پولش را لازم دارم، بدون کليد از من چند می­خری؟ گفت بدون کليد اين قفلت را من هشت شاهي می­خرم يک کليد برايش می­سازم، برای اینکه يک شاهی هم گير خودم بيايد ده شاهی بفروشم، اگر می­خواهی من هشت شاهی بهت می­دهم بابت اين قفلی که کليد ندارد اين را زيادی بشنويد، پيرزنه با تعجب به اين پيرمرد گفت از اول بازار تا اين­جا اين قفل را نشان همه دادم، تمام اين مغازه­دارها گفتند قفل تو بيشتر از دو شاهی نمی­ارزد، شما چهار برابر قيمت ديگران داری قيمت رو جنس من می­گذاريد، چندتا آدم اين جوری پيدا می­کنيد؟ هستند ولی کم است، بعد می­گوييم چرا آقا نمی­آيد؟ آقا بيايد چه کار کند؟ با اين وضع، گفت قيمت قفل شما هشت شاهي پيرزن گفت پولش را بده، هشت شاهی داد پيرزن گرفت پيرزن رفت آقا رو کردند به آن عالم نجفی فرمود به شيعيان ما بگوييد اخلاص در عمل نشان بدهيد، ما خود به ديدار شما می­آييم، اگر همانند اين پيرمرد قفل ساز اخلاص در عمل نشان داديد دنبال ما نمی­خواهد بگرديد ما می­آييم دنبال­تان و تمام کسانی که مشرف به محضر امام زمان شدند، امام زمان ديدن آنها آمده امام زمان گمشده نيست که ما بگرديم پيدايش کنيم ما گم شديم در خودخواهی­ها ظلمت­ها، نورانيت خورشيد را نمی­بينيم، گفت آقا فرمودند اين پيرمرد هفته­ای نيست که ما يک سری بهش نزنيم يک احوالی ازش نپرسيم، چه کار کرده؟ اخلاص محبت عملی اين نشانه محبت است، حالا طرف می­گويد آقا، طرف آمده می­گويد آقا من متوجه نبودم قيمت بازار دستم نبوده، ملکم را فروختم، در همين دفتر تقريباً سه هفته قبل خانمی آمده بود ناله می­کرد، گفت رفتم به آن آقای بنگاه‌دار گفتم خانه­ام؟ گفت خانه­ات اين قدر می­ارزد، گفتم برايم بفروش اگر واقعاً اين قدر می­ارزد، گفت قولنامه کرد تمام شد، گفت بعد به من دو روز بعد گفتند بابا اين خانه شما يک مليارد زير قيمت از تو خريدند گفت ولی امضاء گرفته بود همه کارهای قانونی‌اش را هم انجام داده بود، زنگ زدم به آن آقای بنگاه­دار گفتم آقا از خدا بترس قيامتی است، روز حسابی است، مردنی است، گفت حاج آقا ديوانه که نبوده آمده امضاء کرده، ما هم چک داديم، طرف هم گرفته آن کسی هم که خريده رفته معامله دوم کرده، يک صورتی بهش داده بودند به اين مسأله که راه برگشت اين پيرزن بيچاره را بسته بودند، می­گفت من يتيم داريم، خب حالا می­توانيم بگويم منتظر هستيم، حالا اين پيرزن می­گفت آقا آن بنگاه­داری که اين کار را کرد نماز اول وقتش در فلان مسجد تعطيل نمی­شود، واقعاً از بعضی از نمازها بايد گفت: «استغفر الله ربّی و اتوب اليه»، نماز اول وقت، آن کلاه سر بیچاره پيرزنی که اصلاً نرخ بازار دستش نيست مثل آن پيرمرد قفل ساز عمل کرديم امام زمان نظر نکرد خب بی­انصاف بگو بابا خانه­ات را داری اين مبلغ کمتر می­گذاری، تو داری قيمت خلاف به اين می­گويي اين بی­چاره به تو اعتماد کرده، به نماز خواندن تو دلبسته که تو آدم درستی هستی؟ گفت من حاجی آقا سراغ اين که رفتم به خاطر اين بود که می­گفتند اين نماز اول وقت در مسجد می­خواند اين ديگر کلاه سر ما نمی­گذارد اين­ها محبت نيست، محبت عالی­ترين شکل­ش محبت عملی است.

 خب من ذيل اين آيه چند نکته عرض کنم و يکی دو روايت تقديم کنم، از مطالبی که در اين آيه شريفه­ای که خدا می­فرمايد اطاعت از پيغمبر موجب مغفرت است، خب اطاعت از پيغمبر تبعيت از پيغمبر، ادعا  با عمل ثابت می­شود به صرف اين­که من بگويم يا رسول­الله خودم زندگی­ام فدايتان ولی حاضر نيستم در مسير اسلام قدم بردارم ديديد بعضی­ها دم می­زنند: «يا اباعبدالله بنفسی انت و ابی و امی» ، اما در زندگی می­بينی يک جاهايي در انجام واجباتش می­لنگد اين نکته اول:

کار با سعی است نی با ادعا، ليس للانسان الا ماسعی

مطلب ديگری که در اين آيه بايد توجه بهش داشت قطعاً کسانی که ادعا می­کنند ما ايمان به خدا داريم قرآن می­فرمايد اطاعت از پيغمبر شرط است دروغ می­گويد هرکسی می­گويد من خدا را قبول دارم کاری به پيغمبر ندارم اصلاً تبعيت پيغمبر را می­گذارم کنار، طبق اين آيه شريفه 31 سوره آل­عمران دارد خلاف می­گويد خدا می­فرمايد لازمه دوستی خدا، آقا ما خدا را دوست می­داريم همه چيزمان از اوست، خب خدا دوست می­داری از پيغمبر چقدر تبعيت می­کنی؟ اين هم مطلب ديگر، حالا کسانی در عمل سست هستند که در حقيقت پايه محبت آنها سست است اين­های که در عمل قوی هستند محبت­ها قوی است هرچه عزيزان محبت­هايتان به پيغمبر قوی­تر در عمل جدی­تر هستيد، حلال و حرام برايتان مهم­تر است اين­هايي که در حلال و حرام ضعيف هستند در محبت ضعيف است يعنی اگر عاشق واقعی بود در عمل سستی نمی­ورزيد قرآن می­فرمايد: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ»[9] اگر می­خواهيد نشان بدهيد دوستدار واقعی هستيد محبت هستيد: «فَاتَّبِعُوني»[10] در عمل تبعيت بايد خودتان را نشان بدهيد.

يک مطلب ديگر البته اين نکته اخلاقی است که در اين آيه است و آيات زيادی در قرآن هم به همين شکل خداوند سبحان نوعاً برای اصلاح مردم از عواطف بهره می­گيرد مثلاً: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا»[11]شخصيت دادن: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ»[12] خدا را دوست می­داريد؟ از پيغمبر تبعيت کنيد، ببينيد اين عاطفه را به کار گرفتن شخصيت دادن اين هم يک نکته ديگر و اگر کسی گفت آقا دليل بر عصمت پيغمبر؟ يکی از آياتی که دليل بر عصمت رسول­الله است همين آيه است که خدا می­فرمايد: «فَاتَّبِعُوني»[13]به طور مطلق از پيغمبر در همه شئوناتش تبعيت کنيد، در گفتارش، کردارش، معاشرتش و تقرير پيغمبر همه اين­ها حجت است، هرچه از رسول­الله معتبر تاريخ نقل کرده برای ما سند است و برای ما حائز اهميت است، يکی دو مطلب ديگر من تکميل کنم، در اين آيه شريفه خدا می­فرمايد بهترين پاداش برای کسانی که مدعی دوستی خدا هستند و در حقيقت از پيغمبر هم تبعيت می­کنند يک اين است که خدا دوست­شان می­دارد از اين بالاتر ديگر نداريم، محبوب خدا می­شويم يعنی اگر از پيغمبر تبعيت کردي ديگر پاداشی از اين بالاتر نداريد پاداش اين نيست که بگويند سند شش­دانگ شيراز مال شما، خب بگذاريد بروي، مگر نداشتند نرفتند؟ دنيا دول است دست به دست می­چرخد امروز من و شما هستيم فردا ديگران گذشته کسانی ديگر، اين­ها تغيير پيدا می­کند بهترين پاداش اول اين است که محبوب خدا می­شويد خدا شما را دوست می­دارد اين يک، و دوم اين­که: «وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ»[14] ديگر از اين­ها ما پاداش بالاتر نداريم مشمول مغفرت خدا قرار گرفتن، و محبوب خدا واقع شدن، اين هم جزء بهترين پاداش و خب نشانه دوستی در اين آيه شريفه سرپوش گذاشتن روی بدی­ها و برخورد با عفو و رحمت است، خدا می­فرمايد اگر پيغمبر را تبعيت کرديد، ما هم دوست­تان می­داريم ديگر گناهان­تان را هم می­بخشيم بعضی­ها ديديد ادعای رفاقت می­کنيم اما يک جاهايي يک تلنگرهای می­زنيم خراب می­کنيم کار را، آقای محترم، خواهر محترمه اگر از کسی گناهی مسأله­ای سابقاً ديدی از خدا ياد بگيريد، خدا می­فرمايد: «يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ»[15] من اگر فرزندم برادرم رفيقم را دوست می­دارم واقعاً، واقعاً دوستش می­دارم بايد سرپوش بگذارم روی اشتباهاتی که گذشته از او سر زده و پيشيمان است و ديگر انجام نمی­دهد، ديگر او را رسوا نکنم اين هم مطلب ديگر که در ذيل اين آيه شريفه است من دوتا روايت را تکميل کنم در ادامه اين آيه شريفه.

دو روايت از رسول­خداست پيغمبر می­فرمايد: «لَا يَؤُمِنُ أَحَدُكُمْ»[16] ايمان پيدا نمی­کند هيچ کدام از شما حالا ببينيم اين­ها را ما داريم يا نداريم؟ يک وقت سرگرم الفاظ نباشيم از معانی باز مانده باشيم: «حَتَّى أَكُونَ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ نَفْسِهِ»[17] ايمان واقعی ندارد کسی که من را بيشتر از خودش دوست نداشته باشد، نشانه ايمان واقعی است که شما پيغمبر را از خودت بيشتر دوست بدارد اين يک: «وَ أَهْلِي أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ أَهْلِهِ»[18] خانواده من را بيشتر از خانواده خودش دوست بدارد، فرزندان پيغمبر را بيشتر از فرزندان خودش، خانواده پيغمبر را بيشتر از خانواده خودش، ما خديجه بنت خويلد را بيشتر از مادر خودمان، در دو راهی انتخاب بگوييم اولی آنها هستند، من همين­جا يک جمله عرض کنم آقا اميرالمؤمنين اسوه مؤمنين است مظهر واقعی ايمان است، اين جريان را عرض کنم خدمت عزيزان: «وَ أَهْلِي»[19]و آن نکته اول، نفس پيغمبر را بيشتر از خودش دوست بدارد، شب ليلة المبيت بود چهل جوان از چهل قبيله قريش آخرين تصميم خطرناک قريش اين بود پيغمبر را شبانه در منزل ترور کنند بعد از ارتحال حضرت خديجه و حضرت ابوطالب، پيامبر يک سه سالی در مکه ماندند خيلی سخت شد کار، يک شب اين­ها توطئه ترور ريختند که جمعی پيغمبر را ترور کنند شخص واحدی هم در کار نباشد خون بيفتد گردن چهل قبيله قريش، اگر بنی هاشم مطالبه ديه کردند اين­ها بگويند قاتل که يک نفر نبوده چهل نفر بودند چهل قبيله طرف بنی هاشم قرار گرفتند خون بهاء را می­دهيم هرچه پول خون پيغمبر است پرداخت می­کنيم آن شب خطرناک آقا اميرالمؤمنين در خانه پيغمبر بود، امين وحی جبرئيل نازل شد، به پيغمبر ابلاغ کرد که يا رسول­الله امشب شما از خانه نيمه شب خارج بشويد اين­ها از پشت بام خانه هم کنترل می­کردند يعنی نگهبان داشتند زير نظر بود خانه خروجی منزل، بيرون منزل مراقب داشتند در يک وقت مقرری قرار بود بريزند در منزل کار پيغمبر را تمام کنند، جبرئيل عرض کرد يا رسول­الله امشب علی ابن ابی طالب در بستر بخوابند و شما از منزل برويد باشيد در بستر شما را ترور می­کنند خدا امر نموده از منزل خارج بشويد، خب بستر هم در صحن حياط منزل بود آقا اميرالمؤمنين قرار شد جای پيغمبر بخوابد پيغمبر جريان را به اميرالمؤمنين فرمودند يا علی امشب بناست شما را در بستر ترور کنند خدا امر کرده که من بروم و شما جای ما بمانيد، ببينيد ايمان ما باشيم می­گفتيم يا رسول­الله ما را با خودتان ببريد تا ما هم خدمت­تان کنيم، يک چايي دست­­تان بدهيم، کفشی جلو پايتان جفت کنيم، خب شهادت برای شما بد است برای ما خوب است؟ حالا يک خرده ايمان­ها ضعيف­تر می­گفتيم اصلاً از اين اسلام گذشتيم، اين اسلامی، من آدم زائر ديدم در حرم پيغمبر مهر گذاشته بود البته اشتباه کرده بود، گرفتند بردنش يک يک ساعتی در اين استخبارات و عرض شود که جاهايي مال سعودی و وهابی­ها، بعد که آمد گفت به­ ايشان گفتم اصلاً من مسلمان نيستم من راه گم کردم آمده بودم اين­جا برای سياحت، گفت وقتی گفتم «انا ما مسلم» ولم کردند، من می­خواهم قيامت با اين پيغمبر محشور بشويم چه راحت می­گوييم مسلمان نيستيم، اما اميرالمؤمنين را ببينيد تا پيغمبر به اميرالمؤمنين فرمودند امشب شما جای ما بخوابيد، تنها جمله­ای که اميرالمؤمنين از پيغمبر سؤال کرد عرض کرد يا رسول­الله من بخوابم شما به سلامت خارج می­شويد؟ از جان خودش نپرسيد نگران جان پيغمبر بود، پيغمبر فرمود آری، فرمود چشم و علی در بستر خوابيد اين­که خدا افتخار می­کند به اين خوابيدن اميرالمؤمنين جان را در طبق اخلاص قرار داد که جان پيغمبر محفوظ باشد، اين جان خود را فدای جان پيغمبر کردند يک جمله هم بگويم در جريان جنگ جمل و صفين اين را تاريخ نقل کرده آقا اميرالمؤمنين چند مرتبه به محمد حنفيه مسئوليت جنگ­های سخت دادند گفتند بابا پرچم بردار حمله کن به قلب لشکر شام، گفت يک تعداد از نيروهای تازه نفس امام فرماندهی می­کردند جبهه را محمد حنفيه رفت دشمن را عقب راند برگشت آمد گزارش داد، عرق از سر و صورتش جاری بود، آقا فرمود پسرم يک تعداد نيروهای تازه نفس ديگر بردار به ميمنه لشکر شام حمله کن، محمد حنفيه دوباره با يک تعداد نيروهای توانمند حمله کرد شامی­ها را از سمت راست جبهه عقب راند برگشت آمد سمت اميرالمؤمنين آقا فرمودند يک تعداد نيروی ديگر بردار برو ميسره لشکر حمله کن، اين­جا محمد حنفيه گريه کرد، گفت آقا من فرزند شما حسن و حسين هم فرزندان شما هستند؟ چند مرتبه مسئوليت سخت فرماندهی را به من دادید، اما به اين­ها تکليف نکرديد؟ آقا اميرالمؤمنين محمد را در بغل گرفتند بوسيدند فرمودند تو پسر من هستی، آنها پسران پيغمبر هستند، من بچه­های خودم را قربان بچه­های پيغمبر می­کنم عباس اين گونه تربيت شده عباس فرزند اميرالمؤمنين است فدوی سيدالشهداست ما بچه­هايمان را چقدر برای اهل­البيت هزينه می­کنيم يک جايي در دو راهی بين رضايت فرزند و رضايت اهل­البيت حالا جوان است دل دارد ولش کن، دلگير می­شود حرف نزن، اميرالمؤمنين مظهر مؤمنين بالله است پيغمبر فرمود مؤمن واقعی کسی است که: «أَهْلِي أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ أَهْلِهِ»[20] خانواده منی پيغمبر را از خانواده خودش بيشتر دوست بدارد: «وَ عِتْرَتِي أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ عِتْرَتِهِ»[21] خاندان من را از خاندان خودش بيشتر دوست بدارد: «و ذريتی احب اليه من ذريته» ، نسل من را از نسل خودش بيشتر دوست بدارد، نسل من را از نسل خودش اين نشانه ايمان است يعنی در دو راهی انتخاب بين امام زمان و برادرم، پدرم، فرزندم اين­جا امتحان پس می­دهيم کدام يک؟ اين همان محبت واقعی است حالا اگر اين محبت آمد اين هم مزد و پاداشی که گفتم پايان صحبتم تقديم کنم محضر شما ارادتمندان به اهل­البيت و محبين رسول­الله پيغمبر فرمود: «حُبِّي وَ حُبُّ أَهْلِ بَيْتِي نَافِعٌ فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ»[22] دوست داشتن منی پيغمبر و دوستی خانواده من و اهل بيت من، هفت­جا به دردتان می­خورد، هفت­جا کمک­تان می­کند: «فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ أَهْوَالُهُنَّ عَظِيمَةٌ»[23] اين هم هفت جايي که خيلی سخت است هنوز با اين سختی­ها مواجه نشديد، رو به رو نشديد، ما يک روزی روز پرکار است می­گوييم روز سختی بود، يک عمل جراحی آقا می­کند می­گويد آقا عمل سختی بود، بابا سختی نديدي ببيني سختی در پيش روست، سختی­ اين­هايي است که پيغمبر می­فرمايد، هفت جا، جای اول: «عِنْدَ الْوَفَاةِ»[24] موقع مردن موقع مردن هنگام سختی است، دوستی پيغمبر، دوستی اهل­البيت موقع مرگ به داد انسان می­رسد اين يک: «وَ فِي الْقَبْرِ»[25] زمانی که ما را در قبر می­سپارند، قبر هم جايي سختی است اين آقای که گاهی اوقات می­بينيد بالشت خودش نباشد خوابش نمی­برد می­گويد آقا جا به جا شديم می­گويد خوابنم نمی­برد، ما در يک سفر عمره­ای بود ديديم يک آقايي در چمدانش يک بالشت آورده بود، حالا بعضی­ها مريض هستند خب کسالت دارند يک بالشت خاص اين نه بالشت خاص هم نبود، که بگويم من يک کسالت خاصی دارم اين را دکتر گفته حتماً بايد همراهت باشد اين وابسته بود به اين متکی، هم اتاقش گفت آقا اين خيلی به اين متکایش وابسته است و اين از شيراز با خودش متکی آورده، گفتيم خب فرصت خوبی است، وقتی صحبت می­کرديم گفتم فلانی می­گويند بالشت از شيراز آوردی؟ اين­جا که بالشت بوده گفت حاجی آقا من بالشتم نباشد خوابم نمی­برد، گفتم پس در وصيتنامه­ات بنويس زير سرت در قبر بالشت را بگذارند، گفت مگر می­شود؟ گفتم مرد حسابی خودت را درست کن، تو وابسته­ای اين محبت به بالشت شيطان کار دستت می­دهد، موقع مردم توحيدت را اثر می­گذارد، بلی قبر جای سختی است لحظه مردن هنگام سختی است: «عِنْدَ النُّشُورِ»[26] سومین موقع سخت زمانی است که همه از دل خاک می­آيند بيرون و همه نشر پيدا می­کنند در يک صحرای که در گريز و هراسان و حيران نمی­دانند سرنوشت­ها چه می­شود اين سه: «عِنْدَ الْكِتَابِ»[27] چهارمين موقع سخت زمانی است که نامه اعمال را می­خواهند بدهند دست انسان­ها آيا اين نامه موجب سرافرازی ماست يا سر افکندگی ما اين چهار: «عِنْدَ الْحِسَابِ»[28] نامه اعمال را که می­دهند می­گويند بعد بروی برای محاسبه ببينيم اين مقبول است يا مطرود است؟ بهشتی هستی يا دوزخی؟ اين پنج: «عِنْدَ الْمِيزَانِ»[29] وقتی که حسابرسی شد می­گويند برويد پای ميزان اعمال حکم نهايي صادر شود تازه آنهايي که حکم نهايي بهشتی­شان صادر می­شود اين­ها بايد از صراط بگذرند، آخرين و هفتمين موقع سخت پيغمبر می­فرمايد صراط است از اين پل صراط که زير اين پل صراط جهنم است اين­ها بايد عبور کنند، دوستی حقيقی پيغمبر و اهل­البيت رسول­الله فرمود در اين هفت­جا به دادتان می­رسد.

من يک شاهد عرض کنم خدا رحمت کند آيت­الله والد ما را نوه مرحوم مامقانی بزرگ، مامقانی صاحب رجال از مراجع بزرگ نجف بود، نوه مرحوم مامقانی رئيس دفتر آيت­الله العظمی سيد محسن حکيم بود و بعد هم مدتی متصدی دفتر آيت­الله العظمی خويي بود تا زنده بود، ابوی می­گفتند من از خود مرحوم آقای مامقانی شنيدم زمانی که رئيس دفتر آيت­الله العظمی حکيم بود، گفت پدر بزرگ ما مرحوم مامقانی بزرگ اين دو سه سال آخر عمر يک تغيير رويه­ای در زندگی­اش ايجاد شد، و آن تغيير هم اين بود که شب­ها ايشان وقتی از حرم می­آمد منزل حالا کسانی که در خانه بودند خانواده يا هرکسی بود، ايشان قبل از اين­که شام بخورد می­گفت همه­تان جمع بشويد بنشينيد، می­نشستند يک روضه امام حسين می­خواند و يک توسل به اهل­البيـت پيدا می­کرد و چند جمله و اين­ها هم حال توجهی به ايشان دست می­داد بعد شامش را می­خورد و می­خوابيد، اين خبر از خانه مامقانی بروز کرد در جامعه نجف، زبان به زبان گفته شد که مامقانی مرجع شب­ها در خانه برای اهل منزل روضه می­خواند يک روز در درس از ايشان سؤال شد که آقا شما چرا شب­ها در منزل، حالا وقتی رفتيد می­فهميد اين آمدن­ها اين اظهار محبت­ها چه کارايي دارد و چه اثراتی دارد؟ مرحوم مامقانی فرموده بود که من يک شب خواب محشر را ديدم خواب قيامت، خواب ديدم موقف حساب است مردم گروه گروه همه در فرار، ببينيد قيامت قرآن می­فرمايد پدر از اولاد فرار می­کند، يعنی نزديک­ترين کسانی­تان از شما فرار می­کنند زن از شوهر، شوهر از همسر، اولاد از پدر و مادر چرا؟ همه در گريزند که طلبکار پيدا نکنند، بابايش شاکی­اش نشود، فرزندش شاکی­اش نشود، خانمش جلوش را نگيرد، شوهرش مدعی­اش نشود فرار می­کنند حالا فکر می­کنند فرار کردن هم نافع است و حال آن­که امام صادق می­آورند روی بلندی معرفی می­کنند اين آقای فلانی در فلان زمان کجا زندگی می­کرد، شغلش اين بود، هرکسی حقی دارد بيايد جلو، امام صادق فرمود وای بر کسی که در آن صحرای وانفسای قيامت طلبکار پيدا کند، گريز دارند ولی فکر می­کنند اين گريزه کارايي دارد مرحوم مامقانی می­گويد در آن وحشت قيامت می­ديدم يک گروه­هاي هراز مدتی می­آيند يک جمعيتی، عده­ای از فرشتگان اين­ها را حمايت می­کنند و با سرعت از اين صحرای محشر رد می­کنند از صراط عبور می­دهند می­روند سمت بهشت اين آيت­الله العظمی مرحوم مامقانی بزرگ می­گويد گفتيم ما هم برويم در يکی از اين جمعيت­ها چرا اين­جا اين همه سر درگم و سرگردان می­گويد يک گروهی از اين­ها که آمد داشتند با عجله می­رفتند ماهم رفتيم داخل اين­ها تا رفتيم آن مأمورهای که حفاظت می­کردند و مديريت می­کردند گفت به من ايشان گفت، شيخ عبدالله مامقانی برو بيرون، شما بايد حساب پس بدهيد، يک آيت­الله العظمی، گفتم چرا اين­ها حساب پس نمی­دهند؟ گفت اين­ها حساب­شان با سيدالشهداست، پول خرج می­کنی، برای خودت خرج کردی، وقت گذاشتی، به خودت خدمت کردی، يک کسی به پيغمبر گفت می­خواهم خدا رحمم کند چه کار کنم؟ رسول­الله فرمود به خودت رحم کن، ما گاهی اوقات به خودمان رحم نمی­کنيم فکر خودمان نيستيم اين قدری که فکر ديگران هستيم از خودمان غافل شديم، گفت اين­ها حساب­شان با سيدالشهداست گفت ما را کردند از صف بيرون، گفتند تو برو حساب پس بده، اين­ها يا برای امام حسين خدمتی کردند، يا کاری کردند؟ گفت وقتی بيدار شدم گفتم ما که ديگر بالاخره در اين سن و سال نمی­توانيم در جامعه و بين مردم منبر برويم حداقل شب­ها که می­آيم در خانه اهل منزل را جمع می­کنم يک روضه­ای در خانه می­خوانم يک صلّی الله عليک يا اباعبدالله، به امام حسين می­گويم که اين محبت بشود سرمايه نجات ما در قيامت و احوال قيامت:

ای که به عشقت اسير خيل بنی آدم اند، با خبران غمت بی­خبر از عالمند

حسين­جان هرکه غمت را خريد، عشرت عالم فروخت

سوختگان غمت با غم دل خرمند، خاک شهيدان توست تاج سر بولبشر

کين شهداء تا ابد فخر بنی آدمند،

جانم حسين، جانم حسين، ای جان جانانم حسين

يکی از شهدای کربلا يک غلام ترک است قاری قرآن است کسی ندارد، تنهاست اما به امامش پيوسته وقتی اين غلام مجروح روی زمين افتاد سيدالشهداء با شتاب آمد بالای سر اين غلام: «مشى إليه الحسين عليه السّلام»[30] اين غلام داشت جان می­­داد سيدالشهداء کنار بدن اين غلام رو زمين نشست، کاری که امام حسين ساعتی با علی اکبر کرد با همين غلام کرد، يعنی مردم در خانه ما غلام اکبر با علی اکبر هردو عزيز اند، هردو محترمند: «وضع خدّه على خدّه»[31] صورت به صورت غلام گذاشت يک وقت اين غلام چشم را باز کرد، ديد ارباب آمده مولا آمده:

کی بود که مرا دم مرگ از کرم، بر دامنت نهم سر و جانت را فدا کنم

می­گويند اين غلام يک تبسم به چهره امام حسين کرد و جان داد اين تبسم هم شکرگزاری بود تقدير بود، آقا صورت من قابل نبود صورتت را رو صورت من بسپاری، بگذاری اما يک معنای ديگر هم داشت، مردم که مثل من لياقت اين را پيدا کرد که عزيز زهراء حسين صورت به صورتش الا لعنه الله علی القوم الظالمين و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظيم، اللهم تقبل منا و من اهل مجلسنا، پروردگارا فرج امام زمان ما را نزديک بگردان.

 

[1] آل­عمران31.

[2] آل­عمران31.

[3] آل­عمران31.

[4] الأمالي( للصدوق) النص ص306.

[5] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏27 ص95.

[6] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏27 ص95.

[7] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏27 ص95.

[8] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏27 ص95.

[9] آل­عمران31.

[10] آل­عمران31.

[11] بقره104.

[12] آل­عمران31.

[13] آل­عمران31.

[14] آل­عمران31.

[15] آل­عمران31.

[16] الأمالي( للصدوق) النص ص334.

[17] الأمالي( للصدوق) النص ص334.

[18] الأمالي( للصدوق) النص ص334.

[19] الأمالي( للصدوق) النص ص334.

[20] الأمالي( للصدوق) النص ص334.

[21] الأمالي( للصدوق) النص ص334.

[22] الأمالي( للصدوق) النص ص10.

[23] الأمالي( للصدوق) النص ص10.

[24] الأمالي( للصدوق) النص ص10.

[25] الأمالي( للصدوق) النص ص10.

[26] الأمالي( للصدوق) النص ص10.

[27] الأمالي( للصدوق) النص ص10.

[28] الأمالي( للصدوق) النص ص10.

[29] الأمالي( للصدوق) النص ص10.

[30] إبصار العين في أنصار الحسين علیه السلام  ص۹۵.

[31] إبصار العين في أنصار الحسين علیه السلام  ص۹۵.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه