استاد حدائق روز سه شنبه 8 فروردین ماه 1402 در مسجدالرسول(ص) شیراز به مناسبت ماه مبارک رمضان به بیان سلسله مباحث مغفرت از نگاه قرآن پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏»[1]

صدق الله العلی العظيم

سخن بدين­جا رسيد که با توجه به اين­که ماه مبارک رمضان ماه مغفرت و آمرزش است و در فضيلت مغفرت و آمرزش سخنانی محضر عزيزان عرض شد، بحث بدين­جا رسيد که عوامل مغفرت چيست؟ يکی از زمينه­های مغفرت همين ماه مبارک رمضان، فرصت فرصت مناسب اما بعضی­ها استفاده نمی­کنند ورود و خروج­شان به ماه رمضان فرقی نمی­کند، همان روحيات همان خلقياتی که در ماه­ها قبل داشته در رمضان هم دارد بعد از رمضان هم دارد اين فضای معنوی او را متحول نکرده لذا پيغمبر فرمود زيانکارترين مردم اين­ها هستند که اين شرائط مهياست و ما از اين فرصت استفاده نکنيم، حالا چرا بعضی­ها استفاده نمی­کنند، ماه ماهی است که نفس­هايتان تسبيح است خواب عبادت است، شياطين را غل و زنجير کردند خب من کار نکردم کجا کار نکردم يکش در ايمان است، يکی از عوامل مغفرت از نگاه قرآن ايمان داشتن و مؤمن بودن است اگر کسی ايمان نداشته باشد يا ايمان ضعيفی داشته باشد از اين دستاوردهای ماه رمضان بهره­مند نمی­شود، حالا رواياتی را ما در ذيل بحث ايمان محضر عزيزان عرض کرديم آيه شريفه­ای را امروز تقديم شد و زينت بخش مجلس قرار گرفت آيه هفتاد و سه سوره مبارکه طه يکی از آياتی که دليل و گواه بر اين است که انسان اگر می­خواهد خدا او را ببخشد بايد ايمان بياورد يک کسی آمد به امام صادق گفت آقا ما از کجا بفهميم خدا ما را بخشيده، آقا فرمودند اگر آن کارهای اشتباه قبلت را ديگر تکرار نمی­کنی خدا تو را بخشيده، يعنی مؤمن شدی يعنی عوض شدی، اگر همان آدم هستم فقط عادت کردم، شب­های قدر می­آيم دعای ابوحمزه می­خوانم، هنوز پايم از مجلس بيرون نرفته همان خلقيات، همان روحيات اين ارزشی ندارد بنده آمدم حج عرفات را هم تجربه کردم، منی را هم ديدم، ولی با همان خلقيات اشتباهی که رفتم با همان هم دارم بر می­گردم اين تأثيری روی من نگذاشته، ايمان نشانه اين است که انسان­ها نشانه مغفرت است، چون شيطان گاهی اوقات ته­دل بعضی­ها را خالی می­کند می­گويد شما با اين گناهانت با اين نافرمانی­ها با اين معصيت­ها، ديگر درخانه جای نداری، بنده اگر تغيير کردم خدا رحمت امام می­فرمودند ميزان حال فعلی است الآن چه کاره­ هستي، الآن آب در آسياب چه کسی می­کنی؟ اين حال فعلی ما دليل بر وضعيت ما در پيشگاه خداست، آيه­ای که تقديم شد و زينت بخش مجلس قرار گرفت، شرح حال سحره فرعون است، اين­ها کسانی بودند که می­آمدند سحر می­کردند يک چيزهايي را درست می­کردند می­انداختند روی زمين اين­ها شکل مار پيدا می­کرد، حرکت می­کرد سحر و جادوگری استاد بودند، فرعون از تخصص اين­ها استفاده می­کرد در فريب مردم، اين هم يک نکته است، درگذشته تاريخ مستبدان و مستکبران از توانمندی­های مردم بر عليه مردم و منافع خودشان استفاده می­کردند، فرعون هم همين کار را می­کرد، فرعون می­گفت اين­های که اين کارهايي عجيب و غريب می­کنند به من ايمان دارند، من را قبول کردند، من را پذيرفتند شما ديگر چه می­گوييد، در يک همايش عمومی که قرار شد مانور بدهند قدرت فرعونی را در برابر حضرت موسی اين سحره آمدند آن وسائل­هايشان را هم آوردند ريختند روی زمين آن مار و مورها درست شد، دارد که يک خرده حضرت موسی هم خوف کرد، از اين حرکتی که اين­ها کردند در دفاع از فرعون و حقانيت فرعون که خب خطاب شد موسی عصا را روی زمين بينداز موسی همان عصا را روی زمين افکند اين عصا اژده­های شد که همه را بلعيد، سحره فرعون تا اين­جا صحنه را ديدند اين جمله را گفتند قرآن نقل می­کند: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا»[2] گفتند ما به خدا ايمان آورديم، آقای متخصص اگر يک جايي فهميدی داری بی­راهه می­روی برگردد، بنا نيست راهی را که بی­راهه رفتی تا انتها ادامه بدهی، من ديروز عرض کردم سحره فرعون را جمع از مفسرين می­نويسند جزء سعاتمندترين مردم شدند، اين­ها صبح­شان کافر بودند، اصلاً خدا را قبول نداشتند، چاشت در آن همايش و در آن مانور، اول صبح آفتاب طلوع کرده اين­ها به عنوان سحره آمدند در صحنه، ظهر اين­ها مؤمن شدند عصر اين­ها شهيد شدند شب بهشتی شدند، و بعضی­ها صبح مؤمن هستند شب کافر هستند، بعضی­ها را ديديد يک حرف­های مفتی می­زند در تاريخ هم کم نداشتيم بعضی­ها تا يک مقطعی درخشيدند خوب آمدند جلو، شمر مقام معظم رهبری فرمودند اگر در صفين کشته شده بود شهيد بود يکی از جانبازان جنگ صفين شمر ابن ذی‌الجوشن بود اما عاقب به شر شد بيست سال بعد شد قاتل ولی خدا، با امام حسين هم رزم بود در صفين، در کربلا شد قاتل ولی خدا، اين دعای امام سجاد را زياد بگوييد: «وَ اخْتِمْ لِي بِخَيْرٍ»[3]خدايا عاقبت به خيرمان کن، مدير بودی يک مجموعه را اداره می­کردی اول تاجر بازاری اول عالمی، ديروز روايت را خوانديم شيطان قسم خورد در پيشگاه الهی تا بشر روح در کالبد دارد ولش نمی­کنم، رها نمی­کنم مردم را يعنی باز نشستگی و سرکار بودن و توانمندی و ثروت و فقر و اين­ها براي شيطان مهم نست سحره فرعون سعاتمند شدند بعضی­ها آقايون ببينيد با امام حسين آمدند تا نيمه راه بريدند بعضی­ها امام حسين تا در خيمه­شان هم رفت و نيامدند عبيدالله حرّجعفی، که اين عبيدالله می­گويد من هر وقت اين صحنه يادم می­آمد خجالت می­کشيدم و پيشيمان می­شدم در يک منزلگاهی عبيدالله با امام حسين هم منزل شد، آقا سيدالشهداء همه را دعوت می­کردند:

کريمان با بدان هم بد نکردند، کسی را از در خود رد نکردند

امام حسين سياه و سفيد نمی­کرد قوی و ضعيف نمی­کرد، پولدار و فقير نمی­کرد همه را دعوت می­کرد بياييد بپيونديد آقا در آن منزلگاه ديدند يک چادری در دور دست صحری برپاست عبيدالله گفت آن سمت چادر که جهت خيمه­های امام حسين چادرها را بيندازيد پايين، اصلاً ما چهره­مان هم به چهره امام حسين بيفتد، خدا نکند کسی عاقبت به شر بشود آن سمت چادر که رو به صحری بود را زدند بالا، آقا فرمود چادر چادر کيست؟ گفتند عبيدالله حرّجعفی، حضرت يک عصای در دست­شان بود اين بچه­های خردسال هم دنبال حضرت می­دويدند در صحری، امام آمدند چادر عبيدالله را دور زدند آمدند مقابل عبيدالله گفتند آقای عبيدالله دارم می­روم کوفه بيا به ما بپيوند گفت آقا من از کوفه آمدم بيرون که در اين مسائل و جريانات داخل نشوم، در جنگ و ستيز و دعوی حضرت فرمودند من رضوان الهی را براي تو تضمين می­کنم، ببينيد آقايون آخرش بايد بروی، در اين دعای امام زمان ماه رمضان است: «وَ قَتْلًا فِي سَبِيلِكَ فَوَفِّقْ لَنَا»[4] اين دعای صاحب الزمان است، خدايا پايان زندگی­ام را کشته شدن در راه خودت قرار بده بالاخره هفتاد سال، هشتاد سال چهل سال پنجاه سال، کارنامه تمام می­شود پيمانه پر می­شود.

در چندتا از دعاهاي ائمه در ماه رمضان داريم که: «وَ قَتْلًا فِي سَبِيلِكَ»[5]را از خدا خواستند حالا که می­خواهد عمر به پايان برسد بگذار يک جوری به پايان برسد که يک جهش هزاران هزار برابری در پيشگاه الهی پيدا کنی، آقا فرمودند من رضوان الهی را برايت تضمين می­کنم، گفت آقا من ارادت به شما دارم، خودم نمی­آيم اما يک شمشير خيلی خوبی دارم، و اسب خوب و زره خوب اين اسب هزار دينار پول اين اسب است آقا فرمودند نه اسبت را می­خواهيم نه شمشيرت را نه زرهت را، ما خودت را می­خواهيم،  خودت می­آيي بيا، و نيامد و بعدها هم پيشيمان شد ولی پيشيمانی ديگر سودی نداشت، اما ببينيد زهير ابن قين آدم عاقبت به خير، زهير ابن قين هم در يک مقطعی رفت در زمره عثمانيان، يک موضعی گرفت با ولايت يک انحرافی درش ايجاد شد، اما همين زهير وقتی در يک منزلگاهی با امام حسين هم­منزل شد آقا سمت خيمه­اش هم نرفتند پيک فرستادند، برويد به زهير بگوييد ما اين­جا هستيم بيا، زهير سر سفره غذا بود داشت غذا می­خورد خانمش هم کنار دستش بود، می­گويند لقمه غذا را آورد بگذارد در دهن ديد يک کسی مقابل خيمه است گفت از طرف سيدالشهداء حسين ابن علی آمدم آقا خواستند تو را، می­گويند لقمه را ديگر در دهان نگذاشت، يک مکثی کرد خانمش گفت فکر چه می­کنی؟ حسين ابن علی از تو دعوت کرده کار دارد به تو، لقمه را گذاشت زمين، حالا من يک روايت پايان عرضم از پيغمبر می­خوانم ما گاهی اوقات يکی نشانه­های مؤمن اين است پيغمبر می­فرمايد بين کارهای دنيا و آخرت وقتی قرار گرفت آخرت را ترجيح می­دهد بر دنيا، نماز اول وقت يا کار دنيا؟ اين­جا محکت را می­زنند مؤمن، از پشت ميزت برخيز عبادت خدا را انجام بده، ما بعضی­هايمان ادعای ايمان­مان می­شود اما در دو راهی بين دنيا و آخرت دنياها را داريم بر می­گزينيم نماز شب هم می­خوانيم قرآن هم می­خوانيم اما يک جاهايي بد امتحان پس می­دهيم زهير نهار خوردنش را تعطيل کرد، نگذاشت غذا تمام بشود اين­ها می­شوند اصحاب الحسين بلند شد با پيک امام حسين آمد حضرت امام يک جريانی از اميرالمؤمنين برايش نقل کردند تا زهير اين را شنيد يادش آمد، نکته که اميرالمؤمنين بهش هشدار داده بودند که زمانی بر تو می­رسد که فرزندم حسين دست­ياری خواستند به سمت تو دراز می­کند، زهير گفت آقا الآن می­آيم آمد در خيمه به خانمش گفت خانم بار را جمع کن، بساط را من تو را از زوجيت خودم هم خارج می­کنم که آزاد باشی ديگر معطل من نباشی، اموال را هم ببر ديگر من رفتم، گفت کجا؟ گفت با حسين ابن علی، گفت اين راه ختمش شهادت است خانمش گفت به يک شرط قيامت ما را فراموش نکنی، خب آقايون ببينيد بعضی­ها شروع روزشان زهير در آن منزلگاه اصلاً کاری به امام حسين نداشت فاصله گرفته بود از ولايت، يکدفعه عوض شد تغيير کرد سحره فرعون وقتی که آن معجزه خدا را ديدند توسط حضرت موسی گفتند: «إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا»[6] ما به خدايمان ايمان آورديم: «لِيَغْفِرَ لَنا»[7] شاهد اين­جاست تا خدا ما را ببخشد، اگر ايمان آورديد می­بخشد شما را، خيلی­ها هم خدا را قبول دارند ولی ايمان ندارند می­گويد خدايي هست اما به وظيفه بندگی عمل نمی­کند خيلی از قوانين دينی را ما می­دانيم ولی پايبند نيستيم عمل نمی­کنيم، از واجبات از محرمات اين­ها را می­دانيم حرام است اما می­بينيد در ترک حرام بعضی­ها ضعيف عمل می­کنند در انجام واجب کوتاهی می­کنند، من ديروز ظهر يک خانم دختر بعد از منبر، من يک خرده خودم ترسيدم گفتم خدايا قيامت را بر ما آسان بگير، يک خانم دختر اول تکليفش با پدر آمدند پای ميز ما آن­جا نشستند، پدرش گفت آمده اين خمس بده سال خمسی  برايش قرار بده، مؤمنين، مؤمنات بترسيد اين دختر را قيامت خدا نشان دهد، اول سال تکليفش ديدم يک مقدار پول با خودش آورده بود پول­های هديه، پول­های عيدی، گفت همه پول­های من اين است، ملياردر در شيراز داريم خمس را مسخره می­کند به شعار نيست، من زيارت عاشورا می­خوانم ذکر می­گويم، ايمان يعنی التزام عملی به فرامين الهی، ديدم هرچه داشت آورد گفت اين­ها هدايا بوده اين چه کسی بهم داده؟ چه کسی داده؟ اين­ها هست حال ای کاش، حالا گرچه دوربين­ها خدا ضبط کردند، گفتند صدا و سيما بود و ضبط می­کرد مردم می­ديدند گفت من مقلد آيت­الله العظمی مکارم هستم خمس من را حساب کنيد برايم سال خمسی قرار بدهيد، و بعضی­ها چگونه عمل می­کنند، ما اگر می­خواهيم مشمول مغفرت خدا قرار بگيريم شرطش ايمان است ايمان يعنی اطاعت، «أَنْ يُطَاعَ اللَّهُ وَ لَا يُعْصَى»[8] اطاعت کردن، به شعار نيست به لقلقه زبان نيست سحر فرعون گفتند ما ايمان به خدايمان آورديم تا خدا خطايای ما را ببخشد و آن چيزی که ما را مجبور کردند بر آنها از اين سحر و ساحری که ما خودمان هم دوست نداشتند ما را به اين کارها مجبور کردند، توبه می­کنيم ايمان می­آوريم تا خدا اين لغزش­ها را در گذرد: «وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏»[9] خدا برای ما بهتر است و خدا برای بقاء کار ما شايسته­تر، من چندتا نکته ذيل اين آيه بگويم که از اين آيه استفاده می­شود که مشمول مغفرت خدا گرفتن با رعايت ايمان است اين­که طرف ايمان را رعايت کند يعنی خدا بخشيده او را اين کد بخشيدن است، کد مغفرت است، البته خطايا به گناهانی که گفته می­شود که از روی عمد انجام شود، بعض گناهان گناهان سهوی است آنها را می­گويند ذنب، اما خطيئه گناهی است که من تعمداً رفتم انجام دادم می­دانستم گناه است رفتم مرتکب شدم، سحره فرعون می­دانستند که فرعون خدا نيست، با علم به اين اين کارها را می­کردند قدرت فرعونی را تقويت می­کردند لذا اين­ها گفتند ما به خدا ايمان می­آوريم تا خدا خطايای ما را ببخشيد يعنی گناهان عمدی ما را بعد امام صادق عليه السلام می­فرمايد اين­جا يک نکته­ای است که اين حديث خيلی تکان دهنده است خدا انشاءالله کسی را مشمول اين حديث قرار ندهد امام صادق می­فرمايد هرکس خودش را از ديگران بهتر بداند اين را خوب زيادی بشنويد از خدا بخواهيد اين جوری نشويد، هرکس خودش را از ديگران بهتر بداند مستکبر است اصلاً نشانه استکبار همين است من مدير بگويم از آبدارچی­ام بهتر هستم، من تاجر بگويم از آن حمال بهتر هستم، يک فقيه بزرگ کاشف الغطاء را اميرالمؤمنين امر می­کند برای نزول باران برو کوفه به آن پير مردی قهوه­چی بگو دعا کند باران بيايد بعد حضرت داستان سحره فرعون را بيان کردند که در اين داستان سحره فرعون در برابر فرعون ايستادند و ايمان آوردند و اين­ها از استکبار فاصله گرفتند، چندتا نکته من ذيل اين آيه عرض کنم.

نکته اول اين­که از اين آيه اين استفاده می­شود که اولين قدم در مغفرت الهی و بخشيش الهی ايمان است لذا اين­های که می­گويند آقا دوست داريم خدا ما را ببخشد می­گويي آقا نمازت را بخوان بابا حجابت را رعايت کن، الهی العفو، خب الهی العفو به عمل است به شعار نيست، اگر می­خواهی بخشيده شوی شروع کن به کار کردن، اين­که آقا می­آيد آقا يک بنده خدا يک وقتی آمد پيش ما گله می­کرد خانمی می­گفت خدا ما را رها کرده خدا جواب ما را نمی­دهد، هی گفت گفت، البته وضع پوشيش اين خانم وضعی خوبی نبود، حرف­هايش را که زد گفت من نماز شب هم می­خوانم قرآن هم می­خوانم ولی ديگر می­خواهم با خدا قهر کنم، گفتم تو با خدا سرخط نيامدی، من علم غيب ندارم گفتم در حد اطلاعات اندکم می­گويم، گفت چطور من با خدا سرخط نيامدم؟ گفتم يکی از مشکلات تو حجاب توست، خب اين حجابی که تو الآن داری و من می­دانم و می­بينم با خدا همراهی نکردی، چراغ سبز روشن نکردی، خب اين ضعف ايمان است، بی­حجابی بد حجابی نشانه ايمان است يا نشانه بی­ايمانی است؟ خب بالاخره تو ايمانت ضعيف است آن وقت از خدا انتظار داری خدا جواب بدهد، مؤمن شدی خدا جواب نداد، امام صادق می­فرمايد: «أَنْ يُطَاعَ اللَّهُ وَ لَا يُعْصَى»[10]ايمان يعنی اطاعت محض از خدا و ترک نافرمانی خدا، هرچه خدا می­پسندد مردم انجام بدهيد و هرچه خدا نمی­پسندد ترک کنيد هرکسی اين گونه است مؤمن است، سراغ من ندارم کسی مؤمن باشد صدا زده باشد خدا جوابش نداده باشد، من يک آقايي را در ايام زندگانی خودم ديدم در جمقون جهرم، بنام آقای ابراهيم جمقونی يک کشاورز بی­سواد ولی با ايمان، سال­ها قبل بود در دولت آقای احمدی­نژاد بود، ما جهرم برنامه­ای بود، آن زمان فرماندار جهرم آقايي بود به نام آقای ملکوتی ايشان دعوت کرده بود برای سخنرانی، با ماشينی که ما داشتيم می­رفتيم جهرم يکی از فضلای جهرمی در قم هم در ماشين بود و يک آقاي ديگر بود و راننده در مسير که داشتيم می­رفتم ديدم آن آقايي طلبه فاضل جهرومی گفت آقای حدائق نرسيده به جهرم روستايي است بنام جمقون آقايي است بنام ابراهيم جمقونی اين خيلی دوست دارد شما را ببيند گفت اگر آقای حدائق آمد جهرم بيايد من آن را ببينم گفتم حالا که ما وقت نداريم جهرم دعوت هستيم اگر بعد از سخنرانی وقت شد يک سری می­روم خدمت ايشان، گفت حاج آقا يک چيزی از اين بگويم که اين آدم کمی نيست، گفتم چه؟ گفت فقط يک جريان از اين بگويم، گفت ما نشسته بوديم يک کسی آمد پيش اين آقای ابراهيم جمقومی گفت مزرعه گندم من را ملخ­ها حمله کردند، گنجشک­ها حمله کردند دارند اين گندم­ها را می­خورند مترسک هم زديم کار نمی­کند، گفت اين پير مرد بی­سواد گفت به آن صاحب زمين گفت بلند شو برو سر زمين رو کن به زمين بگو گنجشک­ها ابراهيم می­گويد برويد، آخر بشر به کجا می­رسد چراغ سبز روشن کردی، می­برد تو را در شاه راه سعادت، من کار نکردم اين هنرها را ندارم يک بابای بی­سواد دهاتی روستايي، گفت آقا آن طرف رفت سر زمين ايستاد رو کرد به مزرعه گفت گنجشک­ها ابراهيم می­گويد برويد گفت تمام گنجشک­ها رفتند، اين­ها چشم بندک نيست، اين­ها پشتوانه آيه و روايات دارد، خدا در سوره يس می­فرمايد: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون‏»[11]

تو بندگی چو گدايان به شرط مزد مکن، که خواجه خود روش بنده پروری داند

حرف خدا را شنيديد امام هادی می­فرمايد حرف­تان را می­شنوند، حرف­هايمان زمين می­ماند بچه­مان حرف­مان را نمی­فهمد فرزندش زير بارش نمی­رود چون تو زيربار خدا نرفتی، امام حرفش بر دل­ها اثر می­کرد چون امام تأثير پذير از خدا بود، بزرگان را ببينيد تأثيرگذاران بر جامعه ببينيد اين­ها همه­­اش حواله جای ديگر گرفتند در يک مجموعه­ای بعضی­ها حرف­شان رد خور ندارد بعضی­ها حرف­شان زمين می­ماند: «مَنِ اتَّقَى اللَّهَ يُتَّقَى وَ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ يُطَاعُ»[12]اطاعت کردی از خدا اطاعت ازت می­کنند، حرف شنيدی حرفت را می­شنوند آقا تا اين جريان را آن آقا نقل کرد به راننده گفتم آقا اول برو جمقون بعداً برويم جهرم گفت آقا جهرم منتظر هستند؟ گفتم نه من يک لحظه اين پير مرد را ببينم شايد برگشتن توفيق نشد، اين صحنه را من خودم ديدم حالا روستای جمقون را شايد بعضی از عزيزان ديديد روستای ساده­ای هم هست، قبل از اذان مغرب بود يک ربع ساعتی به اذان مغرب مانده بود رسيديم در خانه اين آقا پياده شديم در نزده بوديم در را خودش باز کرد اولين باری بود که من با اين فرد نورانی معنوی رو به رو می­شدم يک آقايي قد بلندی داشت ما را گرفت در بغل، ديدم در حياط منزل يک تختی زده بودند خانه روستايش يک فلاکس چايي بود يک ظرف ميوه، گفت آقای حدائق می­دانستيم که داريد می­آيي، منتظرتان بودم به آن سه نفر گفت بنشينيد شما ميوه و چايي بخوريد من با فلانی کار دارم گوشه حياط قدم زديم، چندتا مطلب گفت چندتا نکته گفت به من گفت اين آخرين ديدار من و شماست ديگر همديگر را نمی­بينيم و يک توصيه­های به بنده کرد بعد هم گفت ديگر آقا برويد جهرم مردم منتظر هستند جلسه به تأخير نيفتد، خب اين آقا کسی بود که اسوه زهد ايمان بود حالا من چيزهای بعدی از فوت اين، از اين آدم ديدم که حالا بسنده کنم و بگذرم اين آدم بعد از فوتش بعضی­ها در آن دنيا هستند در همين دنيا هم دارند کار می­کنند تا چه کردی؟ که چگونه قدرت به­تان بدهند اين ايمان است شهری و روستايي هم نمی­شناسد غنی و فقير هم نمی­شناسد، عالم و جاهل، ايمان اگر کسی داشته باشد می­آورنش سر خط، لذا قدم اول و گام اول در مغفرت بخشيش الهی اگر می­خواهيم شامل حال ما بشود ايمان به ذات مقدس الهی است اين نکته اول.

نکته دوم در اين آيه شريفه سحره فرعون اعترافی به اشتباه خودشان کردند و بعد هم توبه کردند گفتند ما اشتباه کرديم توبه می­کنيم: «لِيَغْفِرَ لَنا»[13] خدا هم ما را ببخشد اين هم نکته ديگر و مطلب ديگر هم ابتدای صحبت عرض کردم در تاريخ گذشته بشريت قدرتهای مستبد از توانمندی مردم بر عليه منافع مردم و بر له خواسته­های خودشان استفاده می­کردند فرعون هم همين کار را می­کردند، فرعون اين افرادی که حالا قدرت داشتند در بحث سحرگی می­توانستند يک کارهايي بکنند از ظرفيت اين­ها برای فريب مردم مصر استفاده می­کرد و اين کاری است که خب نوعاً در گذشته انسان­های ظالم از اين رفتار غلط سوء استفاده می­کردند و يک مطلب ديگر قطعاً اين­جا آنچه که مايه اميدواری برای سحره فرعون بود توجه و توکل به خداوند بود، فرعون با آن قدرت که حالا در بعضی از روايات و نقل­ها داريم سحره را شهيد کرد و تهديد کرد گفت دست راست­تان و پای چپ­تان را قطع می­کنم می­کشم­تان پای دار قدرت هم داشت فرعون اين­ها چه بود در ايشان که ايستادند تهديد شدند به شهادت رسيدند از عقيده بر نگشتند بعضی­ها با يک مختصر تهديدی جای می­زند، همسر فرعون درش چه بود که تهديد فرعون او را به حاشيه نکشاند، وقتی همسر فرعون به خدای موسی ايمان آورد حضرت آسيه بنده عرض کردم در نظام خلقت در روايت داريم چهار بانو برترين بانوان عالم هستند حضرت مريم، حضرت آسيه، حضرت خديجه و حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها، من می­گويم زندگی اين چهار بانوی بزرگ را بايد بررسی کرد ارزيابی کرد، اين­ها چه کردند به اين مقامات رسيدند آسيه وقتی ايمان آورد به خدای موسی، فرعون تهديد کرد فهميد گفت خانم تو ملکه مصر است ايمان آوردن تو به خدای موسی برای من شکست است دست از خدای موسی بردار، آسيه گفت هرگز، چهارتا مأمور قوی هيکل آوردند چهار دست و پای آسيه را گرفتند بلند کردند بردند بالا کوبيدند زمين گفت خانم دست بردار، گفت هرگز، اين­که با يک تشری جا به جايت می­کنيم، پول­هايت را نمی­دهيم، ديديد بعضی­ها سست می­شوند با يک مختصر تهديد، حالا روايت را من می­خوانم از پيغمبر که مؤمن کجاها می­درخشد آسيه محکم است بدن است، آقايون اين بدن استخوان است، گوشت است، عصب است، پوست است، يک مختصر آسيب می­بيند دست انسان بدن کوبيده شده روی زمين، فرعون گفت خانم از خدای موسی دست بر می­داری گفت هرگز، فرعون خيلی شکسته شد، ابهت فرعونی ريخته شد، گفت برويد چهارتا ميخ فولادی بياوريد فرعون يکی از شکنجه­هايش: «وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتاد»[14]ميخ­های بيست سانتی بود مخالفين را می­گرفت می­خواباند روی زمين دست­هاي اين­ها را می­کشيدند کف دست­های اين­ها ميخ می­کوبيدند کف­پاهای اين­ها ميخ می­کوبيدند ميخ کوب شان می­کردند روی زمين در برابر آفتاب اين­ها چند روز با همين وضع تا جان بدهند، ما بعضی­هايمان تحمل يک خار در تن­مان رفتن برای خدا نداريم، آقا چرا حرف نمی­زنی؟ آبرويم می­رود ساکت باش، چرا دفاع نمی­کنی؟ قيامت نبايد انتظار داشته باشی، در مقامات اين اولياء را بعضی­ها را جا بدهند می­گويند اين­ها جان دادند و عقيده ندادند سست نشدند، فرعون آمد بالای اين بدن نيمه جان همسرش آسيه گفت قدرت دست من است از خدای موسی برگرد، گفت هرگز، فرعون خيلی خورد شد، گفت يک تخته سنگ چند تنی را بياوريد گفت اين را بچرخانيد رو بدن آسيه بدنش را خورد کنيد و له کنيد، حضرت آسيه وقتی ديد اين تخته سنگ را دارند حمل می­کنند اهرم می­کنند می­آورند اين دعا را کرد: «رَبِّ ابْنِ لي‏ عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّني‏ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ»[15] خدايا ديگر من را ببر پيش خودت در  بهشت، از اين فرعون و کارهايش خسته شدم، امام صادق می­فرمايد قبل از اين­که اين تخته سنگ روی سينه آسيه قرار بگيرد خدا به حضرت ملک الموت فرمود روح را از بدن اين بانوی با ايمان خارج کنيد، تا شکسته شدن اين استخوان­ها او را رنج ندهد، اين آسيه شده يکی از چهار بانوی بزرگ تاريخ، يکی از بانوانی که در بهشت همسری پيغمبر، يکی از همسران رسول­الله شد، چرا؟ هيچ اتفاقی اتفاقی نيست، بالاخره اين­ها زحمت کشيدند اين­ها کار کردند اين ايمان است آنچه که سبب می­شود بعضی­ها سخت و محکم می­ايستند در برابر ناملايمات، تکفيرها، آسيب­ها همينی است که سحره فرعون گفتند: «وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى‏»[16]بقاء الهی را ديدند جاويدانگی خدا را و خير خدا را اين­ها سبب شد که اين­ها گفتند ما را هم قطعه قطعه کنيد، دست و پايي ما را هم ببريد به صليب بکشيد ما را به دار بکشيد ما دست بر نمی­­داريم، اين آيه بيانگر ايمان اما يک روايت تکميل عرضم و جمع بندی مطالب پيامبر می­فرمايد: «ثَلَاثَةٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ اسْتَكْمَلَ الْإِيمَانَ[17] کسی که سه چيز درش باشد ايمانش کامل است، حالا ارزيابی کنيم خودمان را انشاءالله که اين سه چيز در ما هست و مشمول اين حديث پيغمبر هستيم و اگر نيست تا فرصت هست کاری بکنيم، اولين ويژگی­ که پيغمبر می­فرمايد نشانه انسان­هايي با ايمان کامل، نه ايمان ناقص، ايمان ناقص را امام صادق به ابوعمرو زبيری فرمودند يعنی ايمانی که قول و فعلت با هم متضاد باشد يک چيزی می­گويي، يک کار ديگر می­کنی، حرف زدنت با اعمالت با هم نمی­سازد اين ايمان ناقص است، ايمان کامل ايمانی است که پيغمبر بيان می­فرمايد و امام صادق هم به ابوعمرو زبيری تأکيد کردند همين مطلب را، يکی از نشانه­های مؤمنينی که ايمان­شان کامل است: «رجل لا يخاف في اللَّه لومة لائم»[18]اگر کسی به اين حالت برسد که برای خدا نترسد از ملامت ملامت کننده­ها من همين­جا باز کنم مطلب را يکی از عزيزان نماز گزاری که الآن هم پايين منبر هست، آمد به من گلايه کرد، گفت حاجی آقا من از در اين مسجد اين رفتم بيرون دوتا خانم بی­حجاب در پياده­رو بودند گفت من به اين­ها داشتم صحبت می­کردم اين­ها هم پرخاشگری کردند، خب حالا هم بنا نيست هر حرف حقی را همه بپذيرند اولاً من به همه­تان بگويم در نظام خلقت هيچ کس به اندازه پيغامبر اذيت نشد خود پيغمبر فرمود: «ما اذی احد بمثل ما اذيت» ، به پيغمبر ساحر گفتند به پيغمبر مجنون گفتند، نسبت­های زشت و ناروا، ابتر گفتند بلاعقب گفتند، ما گاهی اوقات يک از گل نازک­تر که می­گويند کار را ول می­کنيم، آقا چرا مسجد نمی­آيي؟ تحويل نمی­گيرند، هيئت پيدايت نيست؟ جواب سلام­مان را ندادند اين جوری دينداری می­کنی؟ اشتباه من را می­گذاری پای حساب خدا، اشتباه اين نمازگزار و اين مسجدی را با خدا تصفيه می­کنی، متأسفانه اين وضعيت هست در جامعه، بعضی­ها می­گويند آقا ما سرخورده شديم از دين، چرا؟ چون فلان آقای متدين اين کار را کرد، خب اشتباه کرد، فلان مذهبی اين حرف را زد، اشتباه کرد، تراز، الگو، ميزان، معيار، پيغمبر است و اهل­البيت که خدا در تأييد تبعيت اين­ها می­فرمايد: «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»[19]بلی تراز اهل­البيت هستند تراز من نيستم، آيت­الله العظمی ما هم تراز نيست مراجع ما معرف و مبين شرايع دينی هستند، اگر يک زمانی صاحب الزمان يک مطلبی بگويد يک امت يک چيز ديگری بگويند تراز امام زمان است، خب اين­جا ما بعضی­هايمان از ملامت ملامت کننده­ها می­ترسم علتش هم اين است چون از خدا نمی­ترسم از خلق خدا می­ترسيم، امام صادق می­فرمايد اگر کسی از خدا ترسيد همه ازش حساب می­برند اگر کسی از خدا نترسيد از همه می­ترسند: «مَنْ خَافَ اللَّهَ أَخَافَ اللَّهُ مِنْهُ كُلَّ شَيْ‏ءٍ وَ مَنْ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ أَخَافَهُ اللَّهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»[20]اين برادر عزيز می­گفت آقا من تذکر دادم به اين خانم­ها اين­ها شروع کردند توهين و فحاشی بخشی از متدينينی که داشتند اين صحنه را می­ديدند بی­تفاوت گذشتند، چرا؟ چون می­گويد ما آبرويمان، موقعيت­مان دوتا حرف زشت هم به ما می­زنند، من به آن برادر عزيز می­گويم برای که گفتی؟ برای خدا يقين بدان خدا زير بار شرمندگی تو قرار نمی­گيرد يقين بدان خدا به شايسته­ترين وجه پاداش می­دهد، ولی مردم اين جمله را هم در پرانتز بگويم چرا نهی از منکر در جامعه ما مؤثر واقع نمی­شود؟ چون عموميت ندارد، چون همه نمی­گوييم، چون همه به وظيفه عمل نمی­کنيم، نهی از منکر و امر به معروف نظارت ملی است، يعنی مسئولين ما، مردم ما، آحاد جامعه ما، همه بايد مراقب هم باشيم بنده اگر اشتباه کردم شما تذکر بدهيم، شما اگر اشتباهی کرديد من تذکر بدهم، من يک خاطره­ای را از مرحوم جدمان آيت­الله آقای شيخ ابوالحسن حدائق بگويم برايتان رضوان الله تعالی عليه، آقای بود از شاگردان ايشان مرحوم حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقای حاج سيدمحمد کشفی ايشان برای خود من نقل کرد، گفت آقای حدائق اوائل کشف حجاب رضاخانی بود، سال هزار سه صد و چهارده، پانزده آن سال­هایي که تازه کشف حجاب آمده بود باب شده بود، فضای جامعه يک دفعه تغيير کرد، بعض خانم­ها يکدفعه شدند بی­حجاب، جامعه که همه محجبه بودند يکدفعه تغيير کرد بعضی­ها گفت با مرحوم آقای حاج شيخ از شاه­چراغ آمديم بيرون می­آمديم طرف سر دوزک می­خواستند ايشان بروند حوزه علميه منصوريه برای درس، گفت يک خانم بی­حجابی هم داشت مقابل ما می­آمد در جهت مقابل ما، گفت آقای حاج شيخ سرشان پايين بود، يک لحظه سر را آوردند بالا اين خانم را ديدند که دارد می­آيد سرشان را انداختند اين خانم آمد محازی ايشان رد بشود، خيلی ايشان محترمانه مؤدبانه و پدرانه و مشفقانه گفتند دخترم اسلام با زيبايي، اسلام با آرايش، اسلام با لباس شيک پوشيدن مخالف نيست اين­ها را برای محرمت استفاده کن نه برای نامحرم، اين­ها را برای نامحرم استفاده کردی می­شود نافرمانی خدا و گناه، گفت خيلی با يک ادبيات پدرانه و محترمانه و دخترم و با شخصيت دادن که حق هم همين است آقای کشفی گفت اين خانم بی­حيا برگشت چندتا حرف زشت به آقای حاج شيخ زد يک توهينی بدی کرد که برای خود من هم نگفت که چه گفت اين خانم؟ گفت فقط همين اندازه به­تان بگويم من آرزو کردم ای کاش زمين دهن باز می­کرد من می­رفتم در زمين، از بس من خجالت کشيدم از اين حرف زشت و ناپسندی که اين خانم به يک مجتهد زد، گفت اين خانم رفت، ما هم با آقای حاج شيخ آمديم سمت منصوريه گفت يک چند دقيقه­ای اصلاً من حرف هم نمی­زدم از شدت ناراحتی آقای حاج شيخ هم ساکت بودند گفت بعد خودم را رفته رفته پيدا کردم، گفتم آقا معذرت می­خواهم اين­جا جای نهی از منکر بود ديديد به شما چه گفت؟ چه حرف زشتی زد؟ که نمی­شد جوابش داد، آقايون مشکل جامعه ما اين­جاست گفت آقای حاج شيخ فرمودند آقای حاج سيدمحمد کشفی می­دانی چرا حرف من در اين زن اثر نگذاشت ما که حرف خدا را زديم چرا اثر نکرد؟ فرمودند چون من می­گويم شماها ساکت هستيد مشکل ما اين است اين خانم بی­حجاب از داخل خانه­اش که می­آيد بيرون بی­حجاب است خانواده­اش که چيزی نمی­گويد آن راننده ماشين هم که چيزی نمی­گويد، کاسب و کسبه هم که می­بينند حرف نمی­زند يک نفر می­بيند حرف می­زند بدهکار است خب اين زن هم پيش خودش استدلال می­کند می­گويد همه نمی­فهمند شما می­فهميد، نتيجه می­شود چه به مسلخ رفتن امام حسين در کربلا، امام حسين حرف زد عالم اسلام ساکت شد، سيدالشهداء را کشاندند به قتلگاه امام حسين امر به معروف کرد، فرمود: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ»[21] هدف من امر به معروف بود هدف من نهی از منکر است: «وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي‏عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»[22]آقا چرا حرف امام حسين اثر نکرد؟ چرا صحبت­های امام حسين تأثير نگذاشت؟ چون همگانی نشد چون خطر يزيد را همه نگفتند، سيدالشهداء گفت و معدود افرادی، اين­ها رفتند در مسلخ، اما خدا زيربار منت نمی­ماند خدا جبران می­کند، خدا سيدالشهداء را کرد: «رَحْمَةُ اللَّهِ الْوَاسِعَة» ، خدا سيدالشهداء را آن عزت و عظمت داد اما در يک مقطع زمانی هم امام حسين آزموده شد هم مردم و بخشی از مردم بد امتحانی پس دادند پيغمبر می­فرمايد نشانه اولش اين است که اصلاً ترس ندارد که ملامتش کنند، آقا برای خدا حرفت را بزن هرچه می­خواهند بگويند بگويند اما با ادب با احترام با شخصيت، لذا آن­جايي که واکنش منفی نشان می­دهند اجرتان بيشتر است ما امروز متأسفانه يک مشکل همين است در نهی از منکر اين رسالت جمعی اتفاق نمی­افتد ملاحظه فردی­مان می­کنيم من اگر می­خواهم ببينم مؤمن هستم و اين ايمان می­تواند من را مشمول مغفرت قرار بدهد، ببينم برای خدا در مسير خدا ملامت ملامت کننده­ها هم من را سست می­کند آقا اين کار را نکن، خرج نکن، پول نده، روز پيری داری، روز کوری داری، چه کسی اين کارها را می­کند، گاهی اوقات ديديد يک کار خوبی می­کنيد راهزن­ها راه­تان را می­زنند: «لا يخاف في اللَّه لومة لائم»[23] اين نشانه اول.

نشانه دوم پيامبر فرمود: «و لا يرائي بشي‏ء من عمله»[24] در کارهايش هم اهل رياء نيست آنی که اهل رياء نيست مؤمن است دوست ندارد ببينند کارهايش را دنبال اين نيست که سر و صدا اتفاق بيفتد، اتفاقاً آقا اميرالمؤمنين و امام رضا هم دارد فرمايش علی ابن موسی الرضاست که انسان­های مؤمن گمنامی برايشان از شهرت بهتر است، اين­ها دوست دارند کار بکنند ولی خيلی دنبال سر و صدا نيستند می­گويد آقا در خانه اگر کس هست يک حرف بس است بارها بنده ديدم افرادی که الحمدلله شماها موفقين هستيد، می­گويد نمی­خواهد بگوييد چه کسی داد؟ نمی­خواهيد بگوييد عرض شود که از کجا بود؟ اين کار را حالا بپذيرند و قبول کنند برای ما کافی است مؤمن روحيه اخلاص درش است يعنی اهل رياء نيست نمی­خواهد ديگران متوجه کارهايي او بشوند ريز و نامه درست نمی­کند من اين کار را کردم برای فلان­جا اين کار را کردم برای فلان­جا بابا اگر برای خداست اين­که با ايمان نمی­سازد بگذار خدا در خانه اگر کس است يک حرف بس است.

 و سوم پيغمبر فرمود: «و إذا عرض عليه أمران»[25] از نشانه­های استکمال ايمان پيغمبر می­فرمايد وقتی دوتا کار برای مؤمن پيش می­آيد اين را دقت کنيد بعضی­ها اين­جاها زمين می­خورند: «أحدهما للدّنيا و الآخر للآخرة»[26]دوتا کار پيش آمده يکش دنيايي است يکش آخرتی است، پيامبر می­فرمايد: «اختار أمر الآخرة على الدّنيا»[27] کارهايي آخرتی را بر دنيايي ترجيح می­دهد بازار را قدم بزنيد وقت اذان که می­شود دنيا را اختيار می­کنيم يا آخرت را چند درصدمان از کسب دست می­کشيم نماز را، ادارات مان را ببينيد نمازخانه­ها را ببينيد مساجد را ببينيد شهر را هم ببينيد: «اختار أمر الآخرة على الدّنيا»[28]مؤمن به کمال رسيده همين است هر کجا در دو راهی دنيا و آخرت است آخرت را ترجيح می­دهد اول می­گويد آخرت آخرت خودم را ترجيح می­دهم بر دنيا، ما امور آخرتی­مان آسيب نبيند و زيان نبينيم، لذا اين حديث و اين فراز پايانی در خيلی از بخش­های اجتماعی ما سريان و جريان پيدا می­کند در اين دو راهی­هايي که گاهی اوقات می­بينی می­گويي حالا برای خدا وقت هست، فعلاً کار دنيايي را درياب مؤمن می­گويد اول کار آخرت، و اول رضايت الهی، بسنده کنم ببينيد وقتی امر آخرتی آمد انسان­ در فرصت­های اندکش هم کمال استفاده می­کند ديروز بنا بود عرض سلامی به حرّ داشته باشيم امروز برويم بحثم به اين­جا رسيد حرّ رمز موفقيتش همين بود گفت خودم را بين دنيا و آخرت ديدم و حرّ آخرت را بر دنيا انتخاب کرد، و حرّ آخرت را بر دنيا انتخاب کرد، سردار شجاعی بود، البته بزرگان می­گويند که صاحب­نظران تاريخ نويسان، می­گويند دوجا حرّ در مسير حرکت امام حسين کندی ايجاد کرد و يا خلل ايجاد کرد يکی در منزلگاه صعلبيه وقتی با امام حسين رو به رو شد، منزلگاه شراف وقتی با امام حسين رو به رو شد گفت آقا من از طرف ابن زياد مأمور هستم شما را تحت الحفظ کوفه ببرم، آقا فرمودند مادرت به عزايت بنشيند ما را تهديد می­کنيد ما را تحت الحفظ می­خواهی ببری کوفه: «أ فبالموت تخوّفني»[29] ما را با مرگ تهديد می­کنی؟ که البته حرّ سردار با ادبی هم بود، گفت آقا من هرکسی نام مادرم را می­برد نام مادرش را می­بردم اما به خودم جرأت نمی­دهم شما مادرتان فاطمه زهراست، گفت آقا پس من اجازه نمی­دهم حالا که شما با من تحت الحفظ کوفه نمی­آيي پس من مراقب هستم تا دستور بعدی برسد مسير حرکت امام حسين از سمت کوفه منحرف شد، که رفتند عملاً از منزلگاه شراف به سمت کربلا روز دوم محرم وقتی رسيدند کربلا نامه­ای ديگری از ابن زياد رسيد که به مجرد اين نامه حسين ابن علی را هرکجا که هست متوقف کن، جايي هم اين­ها خيمه­ها را برپا کنند که آب در دسترس نداشته باشد، آقا رسيده بودند کربلا علامه مجلسی می­گويد مرکب امام حسين حرکت نکرد اين مرکب هم آن شعور حيوانيش فهميد کجاست؟ همزمان اين دوتا اتفاق افتاد، توقف مرکب امام و نامه دوم ابن زياد، حرّ آمد محضر امام حسين گفت آقا نامه رسيده که شما را ما متوقف کنيم، و اجازه حرکت ندهيم آقا از اسب آمدند پايين يک مقداری از خاک کربلا برداشتند بوئيدند، فرمودند: «واهاً لک يا هذه التربه» ، چه تربتی؟ چه عطری؟ آقا فرمودند بار بگشاييد اين­جا افرادی هم آمدند اول اسم سرزمين را آقا پرسيدند نام اين سرزمين چيست؟ کسی آمد گفت اين­جا نينوا گفته می­شود کس ديگری گفت قازيريات گفته می­شود، شاطی الفرات نام ديگری، سرزمين عقر نام ديگر است، يک پير مرد آمد گفت ما از گذشتگان­مان شنيديم که به اين سرزمين کرب و بلاء هم گفته می­شود آقا وقتی گفت کرب و بلاء حضرت پياده شدند خاک را بوئيدند فرمودند:

بار بگشاييد اين­جا کربلاست، آب و خاکش با دل و جان آشناست

خيمه­ها را عزيزانی کربلا مشرف شديد عمدتاً فاصله دارد خيمه­گاه تا فرات، تا شارع علقمه، عرض شود که نهر العقلمه، آن شريعه علقمه شارع علقمه با خيمه­گاه فاصله طولانی دارد، گفت آقا نزديک آب خيمه­ها را برپا نکنيد اما در استفاده از آب آزاد هستيد، و تا روز هفتم هم همين طور بود، اين­جا هم ضربه دوم بود که می­گويند حر گفت آقا نزديک آب خيمه­ها را برپا نکنيد، اما صبح عاشورا شد دو لشکر داشتند سان می­ديدند طبل جنگ به صدا درآمد يکی از کوفی­ها می­گويد ديدم حرّ رو اسب دارد می­لرزد استکمال ايمان را می­خواهم بگويم می­گويد به حرّ گفتم حرّ از جنگيدن می­ترسی؟ به خدا قسم اگر به من می­گفتند شجاع­ترين مرد در کوفه کيست؟ تو را معرفی می­کردم حرّ گفت خدا را شاهد می­گيرم در هيچ جنگی از جنگيدن نترسيدم اما امروز خودم را بين بهشت و دوزخ می­بينم دنيا و آخرت را مقابل هم می­بينم و می­ترسم دوزخ شوم مؤمن کامل اين است، می­گويند به بهانه آب دادن اسبش از سپاه فاصله گرفت سپاه کوفه يک مقداری دور شد حرکت کرد جهت را برد سمت خيمه­های امام حسين سردار با ادبی است از اسب آمد پايين، در بعضی از مقاتل نوشتند کفش­هايش را درآورد کلاه نظامی­اش را از سر برداشت دست­هايش را رو سر گذاشت سر را انداخت پايين، اين دل فرزندان فاطمه را آزرده کرده حالا بايد دلجويي کند تا فرصت است، سر انداخته پايين آمد پشت خيمه امام حسين بلند گريه می­کرد هی صدا می­زد: «هَلْ لِي مِنْ تَوْبَةٍ»[30] آقا توبه هست برای من؟ فرصت برگشتن دارم، زبان حال حرّ را همه امروز بگوييم آقا ما هم آمديم در خانه شما يا اباعبدالله می­گوييم: «هل لنا توبه» روز ششم ماه رمضان است، ما هم می­آمديم می­گوييم پيشيمان هستيم:

ما بدين در نه پي حشمت و جاه آمده­ايم، از بد حادثه اين­جا به پناه آمده­ايم

مولاجان حسين جان

آبرو می­رود ای ابر خطاپوش ببار، که بدين بحر کرم غرق گناه آمده­ايم

به آقا عرض کردند حرّ آمده آقا از خيمه آمد بيرون، شيعه ببال سرت را بلند بگير، سرت را بالا بگير چنين امامی داری، آقا حرّ را در بغل گرفت، حرّ را آرام کرد، آقا فرمود خدا توبه­ات را قبول می­کند گفت آقا تقاضای اولم من دل اين زن و بچه­ها را آزردم اجازه بدهيد بروم يک حلال بودی بطلبم از زينب کبری، از اين نازدانه­های آل­الله با اجازه امام آمد پشت خيمه بانوان حرم، صدا زد: «فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ»[31] خدايا من کسی هستم که قلب بنده­های خوبت را آزرده کردم، اما پيشيمانم عذرخواه هستم، صدای ناله خانم­ها از درون خيمه، صدای گريه بلند حرّ از بيرون خيمه برخواست آمد مقابل آقا گفت آقا همان طوری که اول کسی بودم که راه را بستم اجازه بدهيد اول مجاهد در راه شما من باشم، خودش آمد برادر را آورد، پسر و غلامش را هم آوردند، رفت وقتی به شهادت رسيد سيدالشهداء آمد بالای سر حرّ پيشانی حرّ مجروح شده بود خون جاری بود، آقا دستمام مبارک را در آورد به پيشانی حرّ بست فرمود: ْ يَا حُرُّ أَنْتَ حُرٌّ كَمَا سُمِّيتَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»[32] يک جمله و استفاده ببريم، بگوييم يا اباعبدالله دلجويي می­کرديد تفقد می­کرديد، هر شهيدی که به شهادت می­رسيد می­آمديد بالای سر شهيد اما آن لحظات آخر در گودی قتلگاه همه رفته بودند همه شهيد شده بودند، ديدند حسين صورت به خاک مقتل گذاشته، همه بگوييم يا حسين.

 

[1] طه73.

[2] طه73.

[3] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ج‏2 ص478.

[4] إقبال الأعمال (ط - القديمة) ج‏1 ص61.

[5] إقبال الأعمال (ط - القديمة) ج‏1 ص61.

[6] طه73.

[7] طه73.

[8] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏48 ص169.

[9] طه73.

[10] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏48 ص169.

[11] يس82.

[12] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1ص138.

[13] يس82.

[14] فجر10.

[15] تحريم11.

[16] طه73.

[17] مجموعة ورام ج‏2 ص121.

[18] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص409.

[19] احزاب33.

[20] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2ص68.

[21] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏44 ص329.

[22] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏44 ص329.

[23] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص409.

[24] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص409.

[25] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص409.

[26] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص409.

[27] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص409.

[28] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص409.

[29] وقعة الطف ص213.

[30] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏44 ص319.

[31] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏44 ص319.

[32] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏44 ص319.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه