استاد حدائق روز جمعه 12 اسفندماه 1401 همزمان با ایام ولادت حضرت علی اکبر(ع) در مراسم دعای ندبه مهدیه بزرگ شیراز به بیان ویژگی های جوانی پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال رسولالله صلّی الله عليه و آله و سلّم: «ما بعث الله نبياً الا شاباً»[1]
ميلاد با سعادت حضرت علی اکبر را محضر برادران عزيز و خواهران محترمه تبريک و تهنيت عرض میکنم به همين مناسبت بحث امروز را ولو در حد حوصله مجلس، گرچه خيلی جای بحث دارد پرداختن شأنيت جوان و وظايفی که جوانان در زندگی بايد کنند و تکاليفی که بزرگترها نسبت به جوانها دارند و مستحضر هستيد که در دعای ولی عصر يک قسمتی از دعا حضرت توجهی به جايگاه جوان دارد: «وَ عَلَى الشَّبَابِ بِالْإِنَابَةِ وَ التَّوْبَةِ»[2]خدايا به جوانهای ما توفيق انابه بده، اينها بازگشت از اشتباهات لغزشها کاستیها و آن روحيه توبه و ندامت از خطاها را به اينها مرحمت کن، خب اين مفهومش اين است که از آفتهای جوانی اين است که يک جوان در انحراف قرار بگيرد و باورش هم نشود که در انحراف است، خطا بکند و خطا را خطا نداند و روحيه ندامت و پيشيمانی در او ايجاد نشود اين آفت است برای جوان، حالا بحث من به طور اختصار اولاً با اين حديث پيامبر شروع کنم، که پيامبر میفرمايد خداوند هيچ پيغمبری را مبعوث به نبوت نکرد مگر اينکه اينها جوان بودند شما تاريخ انبياء را که مطالعه کند اينها در سنين جوانی مبعوث شدند حالا پيامبر اکرم در چهل سالگی که ديگر پختگی انسان را رقم میزند در سن چهل سالگی، عمده انبياء در همين سن و سالها بودند ما پيغمبری نداريم که در کهولت سن خداوند به او مسئوليت تفويض کرده باشد، اين هم يک درسی است برای ما همه از خدا ياد بگيريم خدا نوع کارها در صحنه اجرا به جوانان واگذار میکرد البته مشورت و درايت و تجربه کهنسالان را بايد استفاده کرد، پيامبر مردم مدينه آمدند رسولالله در مکه حضور داشتند تقاضا کردند نمايندهای را بفرستيد به مدينه و از اسلام برای مردم سخن بگويد الآن همين کار را اگر دولت جمهوری اسلامی انجام بدهد خيلی از متدينين تقبيح میکنند، اين کاری که پيغمبر کرد، الآن رئيس جمهورتان يک همچون کاری بکند، خيلیها میبرندش زير سؤال، پيغمبر چه کرد؟ مردم مدينه آمدند آقا ما يک کسی میخواهيم که بيايد و از اسلام برای ما بگويد، فضای مدينه را با افکار شما و اهداف شما آشنا کند، پيامبر جوان هجده سالهای بود به نام مصعب ابن عمير، حضرت فرمودند اين نماينده من است، و میآيد در مدينه و از اسلام برای شما حرف میزند، يک جوان هفده ساله، امروز اگر دولت ما يک سفير کبير، سفير هجده ساله بفرستد در يک کشور کفر مردم چه میگويند؟ میگويند آقای وزير آقای رئيس جمهور چرا اين کار را کردی؟ يک هجده ساله فرستادی، اين جوان هجده ساله رفت در مدينه، تلفن همراه نبود، فضاهای مجازی اينترنتی نبود، امکانات به روز نبود، کارتخوان نبود که پيغمبر بفرمايند اين پول و اين ثروت، عده و عُده نبود، اما اين جوان تا آن لحظهای که کنار پيغمبر بود آياتی که نازل شده بود را فرا گرفته بود به کار میبست، اين جوان آمد در مدينه دو سه سال در مدينه ماند، مدينه را متحول کرد، آماده کرد مدينه را برای تشريف فرمايي پيغمبر، يک جوان يک شهر را منقلب کرد، و همين جوان هم بعد در جنگ احد به شهادت رسيد در کنار حضرت حمزه، خب اين جايگاه جوان است که اين ظرفيت در جوان ديده میشود جوان اگر خوب تربيت شده باشد هجده سالهاش میشود سفير پيغمبر، رسولالله مکه را فتح کردند سال هشتم هجرت بود، در مکه ابوسفيان بود، هند جگرخوار بود سران قريش بودند مکه را پيغمبر با قدرت فتح کرد، اينها که تسليم نشده بودند اينها که نپذيرفته بودند قدرت اسلام اينها را تسليم کرد، پيامبر مدتی در مکه ماندند بعد که خواستند از مکه بروند سمت مدينه، خب يک نماينده بايد معين میکردند که امور مکه را اداره کند، جوان بيست و يک سالهای بود به نام اصعد ابن عباده، پيامبر فرمودند اين نماينده من است در مکه، حالا نماينده پيغمبر آن زمان يعنی امام جمعه، يعنی استاندار يعنی فرماندار يعنی همه مدير کلها يعنی همه کار شهر، شما امروز همه کارهاي شهرتان را میدهيد دست جوان بيست و يک ساله، ولی جوانی که تربيت شده باشد، پيامبر سپردند آمدند بروند نق نقها بلند شد يا رسولالله مکه را دست چه کسی داريد میسپاريد؟ يک جوان بيست و يک سالهای است ابوسفيان در اين شهر است، سياستهای پليد ابوسفيان و بعضی از اين قريشيان خطر است برای اسلام، پيغمبر يک خطبهای خواندند يک قسمتش اين است، اين را يادمان نرود: «فَلَيْسَ الْأَكْبَرُ هُوَ الْأَفْضَلَ بَلِ الْأَفْضَلُ هُوَ الْأَكْبَرُ»[3]سن و سال زياد دليل بر فضيلت نيست، فضيلت و درايت دليل بر بزرگی است، آدم بزرگ کسی است که بفهمد چه بکند؟ اين آقا بزرگ است چون تدبير دارد از نظر من اکبر است، ولو سنش کم است، اين هم کار دومی که خب ما گاهی اوقات اختيار يک شهر را کماً و کيفاً حاضر نيستيم به يک جوانی به اصطلاح بسپاريم، اين از کارهای که رسولالله کرد: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»[4] خدا میفرمايد پيغمبر هرچه کرد بکنيد، کار سومی هم از پيغمبر عرض کنم، رسولالله فرمانده سپاه معين میکند، اسامه ابن زيد هجده ساله را فرمانده ارشد سپاه، خب خيلی از اين شهدای دفاع مقدس شما در همين سن و سالها بودند شما دارالرحمه برويد قسمت قبور شهداء، عمدتاً سنين اينها بين چهارده پانزده تا سی سال همينها افتخار آفريدند همينها امنيت آوردند، همينها آبرو آوردند، همينها امنيت زندگی امروز ما را رقم زدند، پيامبر اسامه ابن زيد هجده ساله را فرمانده کرد و يک نفرينی هم دنبالش گذاشت: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَيْشأُسَامَةَ»[5]خدا لعنت کند هر کسی از اين سپاه و از پذيرش فرماندهی اين فرمانده تخلف و سرپيچی کند، اين میرساند که جوان اگر خوب تربيت شد میشود مسئوليت را بهش سپرد، آن انرژی جوانی، آن تلاش آن نيروکار و خدا هم اين کار را میکرد، پيغمبر میفرمايد: «ما بعث الله نبياً الا شاباً»[6]، اصلاً تمام انبياء که برگزيده میشدند اينها جوان بودند.
من يک روايت از آقا اميرالمؤمنين تقديم کنم، چندتا نکته را نسبت به جوانان به عنوان ضرورتهايي که جوان بايد در زندگی ببيند چون امشب شب جوان است و فردا روز جوان، جوانان عزيز ما بايد اين گونه تربيت بشوند، اين گونه بار آمدند اينها میشوند همان ضامن اخلاق جامعه، ضامن امنيت جامعه، بالاخره فردای اين جامعه را نوجوانها و جوانهای امروز میخواهند مديريت کنند، کار همه فرداهای زندگیمان دست همين جوانهای امروزی است که امروزشان دست من و شماست، امروز درست کار کرديد فردا درست دريافت میکنيد، يک روايتی از فرمايشات اميرالمؤمنين است که حضرت میفرمايند چهار چيز است که قدرش را مردم نمیدانند مگر زمانی که از دستش میدهند، سهتايش را شايد خيلی از ماها ديگر از دست داديم، يعنی رفته، يکش برای همه ما هنوز هست آن يکی از فرصت استفاده کنيم، حالا سهتايش را به نسبت بعضیها شايد رفته از دستشان بعضیها دوتا، بعضیها يکی، اما آن پايانی را همه ما بالاتفاق داريم و هنوز باقی است برايمان، آقا فرمودند که اين چهار چيز يکيش جوانی است، که قدر جوانی را پيرها میدانند، پير میگويد اي کاش میتوانستم، جوان میگويد ای کاش میدانستم، حضرت فرمود: «الشباب لا يعرف قدره إلّا الشيوخ»[7] قدر جوانی را پيرها میدانند، جوانهای ما بنشينند پای صحبت کهنسالان و از تجارب اينها که تجربه بالاتر از علم است، استفاده کنند بهره بگيرند اين نکته اول، که خب بعضی از ما ديگر فرصت جوانی منقضی شده: «و العافية لا يعرف قدرها إلّا أهل البلاء»[8] اميرالمؤمنين فرمود دومين چيزی که قدرش دانسته نمیشود تا از دست میرود آرامش است، آرامش را قدر نمیدانند مگر وقتی که گرفتار مشکلات و سختیها و بلاها میشوند شما میبينيد در يک نا امنی مردم قدر امنيت را میدانند، شما گاهی اوقات اين برنامههای جنايات داعش و اين ستمگران را انسان میبيند که چه بر سر اينها؟ به چه وضيعتی اينها مبتلا شدند؟ بر اين مسلمانها و بر اين مردم چه گذشت؟ آن وقت آرامش را انسان قدر میداند، اين آرامش هم از نعمتهای است که بعضیها قدرش را نمیدانند مگر اينکه گرفتار يک سری سختیها و بلاها و مشکلات بشوند لذا در حفظ اين آرامش هم همه بايد کمک کنيم، همه بايد تلاش کنيم، اين نکته دوم.
سوم حضرت میفرمايد: «و الصحّة لا يعرف قدرها إلّا المرضى»[9] سلامتی را بيمارها قدرش را میدانند، خواب راحت را آنهايي که خوابشان نمیبرد قدر اين فيزيک سالم بدن و اين سيستم سالم را بيمارها میفهمند چه خبر است؟ گاهی اوقات میبيند ديگر توانايي ندارد جسم کشيش ندارد، با ضرب و زور مراقبت و دارو و پرهيز و تجهيزهای پزکشی را میگذراند زندگی را سلامتی را اينها قدر میدانند آن چهارمی که گفتم همه برايمان هنوز موجود و اين را حداقل قدر بدانيم اين فرصت را، حالا شايد سلامتی به نحوی رفته، عمر به نحوی از دست رفته، يا آرامش را بعضیها میگويند ما مثلاً آرامش نداريم، اما اين چهارم را حضرت میفرمايد: «و الحياة لا يعرف قدرها إلّا الموتى»[10] زندگی را قدر نمیشناسند مگر مردهها، قدر اين زندگیتان را آنهايي که در قبرستانها خوابيدند میدانند، قدر نمیدانيم، و لذا تا هستيد تا زبان کار میکند تا دست کار میکند تا فرصت باقی است تلاش کنيد وقتی رفتيد قدرش را میدانيد که فرصتها از دست رفته، در يک سخنی پيامبر میفرمايد از آرزوهای آرميدگان در قبر اين است که ای کاش دنيا مال ما بود، خدا ما را به دنيا بر میگرداند دنيا را میداديم همه را دو رکعت نماز میخوانديم يعنی قدر اين عبادت، قدر اين بندگی، قدر اين توسلات، من يک وقت عرض کردم حالا به يک مناسبتی در يکی از جلسات، دارد يکی از بزرگان علما خواب حبيب ابن مظاهر اسدی را ديد، حبيب گل سرسبد اصحاب امام حسين است، در اصحاب حبيب شاخص است، در اصحاب در تراز حبيب ديگر کسی نداريم، و لذا ببينيد جايگاهش هم جايگاه ويژه است، در بنی هاشم ابوالفضل اين دوتا شهيد دوتا جايگاه مستقل دارد، میگويند خواب حبيب را يکی از علما ديد، گفت آقای حبيب خيلی مورد لطف الهی قرار گرفتی در جوار امام حسين جايگاه مستقل، همه شهداء يکجا هستند حبيب استقلالاً يکجا و حبيب را هرکسی میرود در حرم يک سلام میکند وقتی از حرم میآيد بيرون يک خدا حافظی میکند، عزت ديگر از اين بالاتر، در سالها مليونها انسان زيارت میروند و مليونها انسان به روح حبيب درود میفرستند گفت چيز ديگری هم حبيب میخواهی از خدا؟ اين را زيادی بشنويد، دلمان برای خودمان بسوزد، حبيب گفت ای کاش میشد بر میگشتم به دنيا، میآمدم در مجالسی که به نام مولايم حسين منعقد میشود به شرکت کنندگان در مجلس خدمت میکردم، حبيب آرزوی خدمت به شرکت کنندگان را در مجلس سيدالشهداء دارد، چه میدهند؟ چه خبر است؟ ما نمیفهميم، بنده نمیفهمم وقتی رفتيم آن وقت متوجه میشويم، پرده که رفت کنار: «تُبْلَى السَّرائِر»[11]اتفاق افتاد آن وقت واقعيتها مشخص میشود آن وقت قدر لحظه به لحظه اين حضورها را میدانيم، که حبيب میگويند من آرزويم اين است که ای کاش میشد بيايم به اينهايي که در مجالس عزای امام حسين شرکت میکنند من خدمت کنم و از اينها تکريم کنم، اينها مال جرياناتی است که وقتی انسانها میروند ديگر متوجه میشوند پرده میرود کنار آن وقت میفهمند که فرصتهای بود و چقدر میشد بهتر بهرهبرداری کرد و بعضیها کوتاهی کردند، من چند نکته را چون روز جوان و ايام جوان هست از نگاه اسلام، چندتا نکته کليدی را به عنوان عوامل شکوفايي جوان عرض کنم، اين جوانهای ما، نوجوانهای ما فرزندان ما امانت خدا دست ما هستند، خدا اينها را هم پاک سپرده و ما هم بايد امانت را پاک تحويل بدهيم، اگر يکجاهای ناپاکی آنها به کوتاهی ما بر گردد، بايد جواب پس بدهيم، بلی يک وقتی ناپاکی يک فرد در گرو رفتار پدرش نيست، پسر نوح بد شد ربطی به حضرت نوح ندارد، پس آدم ابوالبشر شد قابل اين ارتباط با حضرت آدم نداشت، در کانون ولايت هم داشتيم بعضی از فرزندان ائمه فاصله گرفتند اينها ربطی ندارد به امام، اما يک وقتی پدری کوتاهی کرده در تربيت کم گذاشته، درست تربيت نکرده، اين ساختار باطل فرزند را آن پدر و مادر بايد پاسخ بدهند میگويند تو کوتاهی کردی، تو درست تربيت نکردی، از مهمترين کارهای که نسبت به جوان و جوانان بايد بدان توجه داشت، اولاً ضريب شناخت يک جوان را بايد برد بالا، يعنی جوانان ما نسبت به معارفشان نسبت به دينشان نسبت به وظايفشان شناخت پيدا کنند، جوانی که معرفت پيدا کرد، شناخت پيدا کرد اين جوان را شما واکسينهاش کرديد، بنده موارد متعدد سراغ دارم جوان در اروپا، آمريکا نماز شب میخواند، جوان هم در همين شهر است نماز بلد نيست بخواند آن کجا تربيت شده اين کجا تربيت شده؟ آن چه پدری؟ اين چه پدری؟ تربيتها خيلی مهم است، ما امروز بعضی از خانوادهها از رسالت تربيت فاصله گرفتند، پدر فکر میکند فقط وظيفه او تأمين معاش زندگی است بلی اين يک بخشی از مسئوليت ماست، ما در کنار معاش زندگی و معاش مادی، معاش معنوی بچههايمان را نبايد غافل بشويم، خدا رحمت کند پدر بزرگ مادری ما را حضرت حجت الاسلام و المسلمين حاجی آقای مؤيدالاسلام رضوان الله تعالی عليه، ايشان ما يادم است گاهی اوقات پدرها مینشستند خدمت ايشان جلسهای بود، نصيحت میکردند میگفتند پدرها مادرها وقت اشتراکتان با بچههايتان حداقل پای سفره غذاست حالا خيلی هم سرت به کار شلوغ است همديگر را نمیبينيد پای سفره غذا که همديگر را میبينيد بابا دوتا مطلب از دين ياد گرفتی، همانجا آهسته شروع کن به گفتن، او دارد غذايش را میخورد تو با ادب و اخلاق حرفت را بزن، همينکه مقام معظم رهبری میفرمايند بگوييد و بگذريد حرفت را بزن، نتيجه میبخشد يا نه؟ اين ديگر به من و شما نيست آن با خداست، تو مأمور به تکليف هستی، نه نتيجه، ايشان میگفتند آن چيزهايي که ياد گرفتيد به بچههايتان منتقل کنيد بابا نماز مهم است، بابا صداقت و راستی، بابا اخلاق، فرزندم دوری از گناه، اين چيزهايي را که حالا شنيديم از اهلالبيت، شنيديم از اسلام، ما موفقيتهای خودمان را در چه میدانستيم، اين توفيقات را از کجا به دست آورديم اينها را به بچههايمان بگوييم ارتباطتان را با اهلالبيت قوی کنيد ما نانش را خورديم شما هم عمل کنيد تا برسيد به آن منافع اين شناخت را بالابردن، اميرالمؤمنين میفرمايد: «يا معشر الفتيان»[12] خطاب اميرالمؤمنين به عموم جوانان جامعه است، ای جماعت جوانان: «حصّنوا اعراضكم بالادب»[13]آبروی خودتان و عرض خودتان را با ادب حفظ کنيد، شخصيت خودتان را با ادب، جوان يکی از ضرورتهايش رعايت ادب است، جوان بايد با ادب باشد، حالا من در قسمت پايانی عرايضم از جوان الگوی جوانان عالم حضرت علی اکبر از کلام امام حسين عرض میکنم، محضر عزيزان که حضرت فرمود علی ابن حسين در سه چيز شبيه پيغمبر بود، بالاخره جوان بايد با ادب باشد: «حصّنوا اعراضكم بالادب و دينكم بالعلم»[14]دينتان را پاسداری کنيد، حفظ کنيد با بالا بردن آگاهیهايتان طرف میآيد دو شبهه میشنود جا خالی میکند، چند روز قبل يک بنده خدايي آمد گفت آقا يکجايي بوديم اين چنين گفتند، اين چنين گفتند، گفتم شما چه گفتی؟ گفت ما هيچی ما ساکت شديم نگاهش کرديم، گفتم اينها که جواب دارد، تو شبهه دشمن را میشنوی، حرف دشمن را میشنوی، به عنوان يک مسلمان ضريب آگاهیات را هم بالا نبردی که از دينت بتوانی دفاع کنی، از ارزشهای دينیات بتوانی دفاع کنی؟ گفتم آنی که شبهه دارد ايجاد میکند، اگر بتوانيد جلسهای بگيريد من حاضر هستم با اينکه اشتغالاتم هم زياد است گرفتاریهايم زياد است میآييم در آن مجلسی که آن معين کرده من حاضر هستم بيايم صحبت کنيم، بالاخره ما دين را با علم بايد حفظ کنيم، تمام مبانی دينی پايههای علمی و عقلی دارد، حالا يک وقت من نمیفهمم من نمیدانم، جوان شبهه ايجاد میکند پدر کمکش کن، اگر نمیتوانی جواب اين شبهه را بدهيد راهنمايش کن به کسی که برود اين شبهه را بگيرد، پاسخ بدهد، من يک وقت يکی از دبيرهای محترم شيراز که خدا صحت و عافيت به ايشان بدهد حالا بيمار است، به ما تماس گرفت گفت آقا يکی از شاگردهای ما هست خيلی شبهاتی عجيب و غريبی دارد من هم هرچه میگويم نمیپذيرد، حالا گفتيم بياورمش يک جلسه پيش شما شما با او صحبت کنيد، يک وقتی گذاشت ديدم که جوانی تقريباً بيست و يک سالهای بود موها بلند، اين داستان مال هجده سال قبل است، که موی بلند خيلی باب نبود، اين وضعيت آن زمان نبود من اولين باری بود ديدم يک جوانی موهای بلند، يک نخود ريش اينجا گذاشته بود، يک شقيقه خنجری و اصلاً شکلش شمايلش لباس تنش يک وضع خاصی بود، خب اين جوان را خدا پاک آفريده، خدا پاک داد دست پدر و مادرش، چرا اين جوری شد؟ آمد نشست ما بعد از صحبت با اين جوان، گفتم که شما دينت چه است؟ گفت من لا مذهب هستم، گفتم يعنی چيزی را قبول نداری، اعتقادات دينی، مسيحی هستی، يهودی هستی، مسلمان؟ گفت من اصلاً هيچ چيزی قبول ندارم، گفتم که چه چيز را قبول داری در زندگی؟ گفت آقای مستر فلان، اسم يک خواننده رپی فرانسوی را برد، اسمش را برد و گفت من آن را فقط قبول دارم، گفتم شما فرانسه زندگی میکردی؟ گفت خير، من خيلی از شهرهای ايران را هم اصلاً نديدم، خيلی از شهرهای استان فارس نرفتم، گفتم اين را از کجا شناختی؟ از طريق همين سايتها و ارتباطهای مجازی، گفتم که خب اين را چطور شده الگو قرار دادی؟ گفت من اين را قبول دارم، بعد شروع کرد از خصوصيات اين فرد گفتن، که اين هفته سه شب خوانندگی میکند در فلان خيابان پاريس فلانجا اسم ساختمان و خيابان و ساعت دقيق، حالا به يک جوانی بگو، آقا چندتا جلسه مذهبی در شهر است؟ کجاها هست؟ اصلاً مسجد محلهتان کجاست؟ دقيق اسم خيابانها آن مکانی که ميکدهها و حالا عرض شود که مجالس آوازخوانیهای که بود مکان را خيابان را و زمان برنامه را میگفت شب مثلاً يک شنبه فلان جا میخواند شبهای کجا، کجا؟ گفتم چطور شده شما اين را شناسايش کرديد؟ و اين شده الگو؟ اين چندتا حرف خوب زد، حرفهای خوب میزند، گفتم بگو حرفهايش را، گفت يکی از حرفهای خوبش اين است که میگويد، به همينهای که میآيد پاي خوانندگیاش میگويد دنيايتان میگذرد، سعی کنيد خوب زندگی کنيد به دنيا هم دل نبنديد، دنيا فانی است، گفتم خيلی حرف خوبی است، آفرين، ديگر چه شنيدی؟ جمله دوم گفت، گفت در زندگیتان با ديگران با محبت برخورد کنيد مخصوصاً کسانی که ضعيفتر از شما هستند، شما با اينها، اينها در روايات ما هست:
آب در کوزه و ما تشنهلبان میگرديم، يار در خانه و ما گرد جهان میگرديم
دو سهتا مطلب از اين خواننده نقل کرد، گفتم خيلی حرفهای خوبی است خيلی حرفهای زيبايي است، گفت من برای همين حرفهايش شيفتهاش شدم، گفتم شما شيفتهای خوانندگیاش شدی يا شيفتهای حرفهايش؟ گفت نه حرفهايش، گفتم از اين حرفها میخواهی زيباتر هم برايت بگويم، گفت بگو، گفتم پيغمبر اسلام در حرف او تو اين جمله را گفت، آقايون به اين مکان مقدس قسم، تا حرف پيغمبر را زدم ديدم چشمهايش گشاد شد با تعجب داشت من را نگاه میکرد، گفتم از حرف دوم تو زيباتر حرف علی ابن ابی طالب است جمله دوم را گفتم، تعجبش بيشتر شد، سه چهارتا جمله از اهلالبيت برايش گفتم سرش را انداخت پايين، آقايون به داد اين جوانها چه کسی برسد؟ قيامت سختی داريم، قيامت سختی بعضی از والدين دارند، بعضی از مسئولين دارند، ديدم يک سکوتی کرد، گفتم اگر دنبال حرف خوب هستی، که حرف خوب اينهاست که من خوبترش را برايت گفتم، بعد سر بلند کرد گفت مشکل من میدانيد کجا بود؟ گفتم مشکلت کجا بود؟ گفت از دوران بچگی و دانش آموزی، گاهی اوقات سؤال برايم پيش میآمد، در خانه سؤالم را میپرسيدم حالا اشکالی نداشت، سؤال دارد چرا نماز بخوانيم؟ چرا اصلاً بايد خدا را بپرستيم؟ چه کسی میگويد خدا هست؟ يک کسی آمد به امام صادق عرض کرد يابن رسولالله فرزند من دارد يک سؤالهای میپرسد میترسم لا مذهب بشود، کافر بشود امام صادق فرمودند چه میپرسد؟ گفت میگويد چرا خدا را بايد پرستيد؟ اصلاً چه کسی میگويد خدايي هست؟ يک چندتا از اين سؤالهای اعتقادی، امام صادق فرمود، اين زيربنای ايمان تحقيقی اوست نگران نباش، ولی پاسخ بده، راهنمايش کن، جواب صحيح دريافت کند، اين میخواهد دينش را تحقيقی بفهمد نه تقليدی، گفت من در خانه به پدر و مادر میگفتم اين سؤالها را دارم، گفتند اين حرفها چيست میزنی؟ اعصاب ما را خرد نکن، کفر نگو، برو در مدرسه از معلمهايت بپرس گفت من میآمدم در مدرسه، البته ما دبيرهای خوب الحمدلله هم ديدهايد هم ديدهايم، هم الآن در مجلس هستند، جناب حاجی آقای جلالی که ما توفيق داشتيم پنج سال اول ابتدائیمان خدمت آقا بوديم حاجی آقا جلالی، آقای شايگان که هستند در مجلس از دبيرهای ما بودند اينها خب افتخار است برای چرخهای آموزش و پرورش ما ولی واقعاً آموزش و پرورش همه دبيرها اين جوری هستند، متعهد دغدغهمند دلسوز، من يادم هست همان سالهای قبل از انقلابی که ما دبستان میرفتيم حالا اخوی ما هم آقای دکتر هستند يادشان است دبستان فرصت، بچههای که روزه میرفتند در ماه رمضان ويژه، عزيزان کادر آموزشی طاغوت بود اين بچهها را تشويق میکردند ترغيب میکردند جايزه میدادند، اين شد يک درسی برای همه، اما ما الآن در عموم سطح آموزشی ما اين وضعيت هست، ما امروز بدون تعارف داريم از ناحيه آموزش و پرورش آسيب میبينيم گرچه مدير کل محترم به جد دارد زحمت میکشد معاونين محترم ايشان دارند تلاش میکنند، اما معلمی که سر کلاس امام زمان را مسخره میکند، اعتقادات دينی را مسخره میکند، به دانش آموز میگويد برويد خارج، اينجا جای ماندن نيست خب اين بچه دارد يک سال زير دست اين تربيت میشود آن جوان گفت من در خانه سؤال میپرسيدم میگفتند پدر و مادر با من برخورد تند میکردند اين حرفها چيست؟ اين کفريات چه است میگويي؟ برو در مدرسه از معلم بپرس، گفت سر کلاس از معلم میپرسيدم، میگفت خارج از کتاب کسی از من سؤال نکند، اين حرفها را نزن وقت کلاس را نگير، خب آقا اگر بلد هم نيستی جواب بده، راهنمايش کن به کسی که میتواند پاسخ بدهد، اگر وقت هم نداری ارجاعش بده به کسی که برود وقت بگذارد، گفت من در ذهنم آمد که اسلام برای گفتههايش دليل ندارد، مدرسه را میديدم پاسخگو نيست، خانواده را میديدم پاسخگو نيست، گفت مشکل من اول خانواده بود بعداً آموزش من، اين جريانی که من خودم ديدم به داد اينها بايد رسيد، اين است که وجود مقدس آقا اميرالمؤمنين میفرمايد جوانهايتان را با بالابردن آگاهیها آنها حفظشان کنيد، هرچه آگاهی جوانهايتان بيشتر بشود دينشان را نگه میدارند، الآن بنده جوانی سراغ دارم آلمان سال به سال خمسش را میفرستد، از آلمان زنگ میزند ربع ساعت مسائل شرعیاش را میپرسد، آقا هم داريم اينجا هشتاد سالش است خمس نمیدهد مسخره میکند خمس را آن جوان کجا تربيت شده، اروپاست تکليفش را فراموش نمیکند خدا را از ياد نمیبرد اين نکته اول يکی از رسالتهای همه ما در بحث خودشناسی، يکی از کارهايي که در روايات تأکيد شده جوانها و آنهايي که جوان داريد، نوجوان داريد، آشنا کردن اينها با قرآن، بيمه میکند قرآن اينها را، وجود مقدس پيامبر فرمود: «من تعلم القرآن فی شبيبته اختلط بلحمه و دمه»[15]، جوانی و نوجوانی که در نوجوانی و جوانی قرآن را فرا میگيرد ياد میگيرد اين قرآن با گوشت و خون و پست او عجين میشود يعنی بيمهاش کرده واکسينهاش کرده، دست بچههايتان را بگذاريد در دست دين ديگر نگران نباش خانه سالمندها در انتظارت نيست، از خانه سالمندها میترسی؟ کار کن تا مزد بگيری، با قرآن آشنا کنيد اينها را ما برای همه چيز حاضر هستيم تشويق بکنيم ولی برای حفظ قرآن برای انس با قرآن، شما تابستانها بياييد بنده کار کردم تحقيق کردم، خيلی از خانوادهها دغدغه کلاسهای مثلاً کمک آموزشی دارد، ما مخالف نيستيم با اين کلاسها درس فيزيک، رياضيات، شيمی، ادبيات، زبان انگليسی و... مسائل متعدد، هنر، ساز، دف، تنبور، تنبک، اينها را من مخالف هستم، آن قسمت اول را گفتم مخالف نيستيم همه را يک کاسه نکنيد و چيزهای ديگر، بعد شما ببينيد از اين کانونهای فرهنگی مساجد بپرسيد کلاسهای آن، بگوييد چند نفر مراجعه کننده داريد برای اينکه بگويد بچهام میخواهم قرآن ياد بگيرد، بلی نيستند يعنی تقاضا نيست که عرضه هم نيست، بگوييد يک آقايي فروشنده میگويي آقا فلان جنس را داريد؟ میگويد ما مشتریاش را نداريم، برای چه پول بدهيم جنس بياوريم در مغازه بگذاريم بماند کسی هم نمیخرد، معمولاً عرضه بايد با تقاضا همسو باشد، خب اين تقاضا را منی پدر، منی مادر بايد ايجاد کنم، ما بچههايمان را آشنا کنيم، بنده ديدم در روز يک شنبهای در حرم اميرالمؤمنين يک آقايي تکنسين هواپيمايي بود گفت سهتا زبان بينالمللی بلد هستم، نصف صفحه زيارت را نمیتوانست بخواند به من گفت، مال تهران بود گفت من همينجا جلو اميرالمؤمنين میگويم قيامت جلو پدرم را میگيرم گفت بابای من اين قدری که اهتمام داشت به ياد گرفتن زبان آلمانی، انگليسی، روسی اصلاً اهتمام نداشت به آشنا شدن با قرآن، گفت الآن در سن شصت و چند سالگی میبينم قافيه را باختم، آقايون به من گفت زيارت اميرالمؤمنين روز يک شنبه بخوانيد بلد نبود بخواند، من مفاتيح را برداشتم بالای سر اميرالمؤمنين کشيدمش يک کناری، گفتم من میخوانم همراهم بخوانيد، اين داشت گوش میکرد، اتفاقاً عجيب هم بود، ما به حضرت هم روز آخر اقامتمان نجف بود گفتيم آقا ما همه زيارتها را خوانديم اگر چيزی از قلم افتاده بفرماييد ما بخوانيم اين آقا آمد کتاب مفاتيح را آورده بود گفت زيارت امروز علی ابن ابی طالب را برايم بخوانيد عجيب هم بود که آقا امروز روز شماست ما مهمان شما هستيم: «هذا یومکم و انا ضيفکم» ، گفتم آقا بابايت کم لطفی کرد، بزرگترهايت کم لطفی کردند خودت الآن به داد خودت برس، اين قرآنهای قلم نوری را بگير بگذار بخوان، کمک کن به خودت، اين نکته دوم که با قرآن ما جوانهايمان را آشنا کنيم، آقا اميرالمؤمنين در آن نامهای که به امام حسن مینويسند حضرت میفرمايند: «وَ أَنْ أَبْتَدِئَكَ بِتَعْلِيمِ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَأْوِيلِهِ»[16] پسرم من شروع کارم در تربيت تو به آشنا کردن تو با قرآن و تأويل آيات قرآن، و شرائع اسلام و احکام اسلامی بود، يعنی من اول اينها را يادت دادم، اول تو را با خدايت آشنا کردم، تو را با وظايفت آشنا کردم، بابا از اميرالمؤمنين درس بگيريم نامه سی و يک نهجالبلاغه اين نکته دوم.
نکته سوم جوانها را ژرف انديش در مبانی دينی بايد تربيت کرد، جوان بايد دينش را بشناسد، ما امروز به بعضی از دخترها میگوييد چرا حجاب؟ نمیفهمد، نمیفهمند که اين وضع رسوا دارند میآيند بيرون، يک بخشش هم اينها تقصيری به عبارتی ندارند، چون نمیدانند نمیشناسند، يک خانمی ايراد داشت به حجاب دخترش، آقايان دوتا جلسه نيم ساعته اين دختر را آورد، جلسه سوم که آمد مادر و دختر حجاب دختر از مادر بهتر بود، حجاب دختر از مادر بهتر بود، خب نفهميده حجاب يعنی چه؟ آقا امام صادق فرمود: «بَادِرُوا أَوْلَادَكُمْ بِالْحَدِيثِ»[17]احاديث اسلامی را به بچههايتان ياد بدهيد: «قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَكُمْ إِلَيْهِمُ الْمُرْجِئَةُ»[18]قبل از اينکه دشمنها بر شما سبقت بگيرند، مردم تا دشمن ذهن اين جوان را منحرف نکرده، تا دشمن فکر اين جوان را آلوده نکرده واکسينه کن اين جوان را واکسن زدن بعد از اينکه بيماری آمد و کار خودش را کرد ديگر اين واکسن نفعی ندارد میگويند واکسن را در سلامتیات بزن که جلو درد را بگيرد بابا جوان را واکسينه را کن، حضرت فرمود با بيان معارف دينی ما امروز يک مشکل حجابمان نشناختن حجاب است خيلی از اين خانمها نمیدانند چرا حجاب است؟ فلسفه حجاب چيست؟ گاهی اوقات صحبت که میکنيد يکدفعه طرف میبينيد تسليم میشود میپذيرد اين هم نکته ديگر.
اما از حضرت علی اکبر هم اشارهای و تمام کنم، البته مطالب بسيار اينها چندتا از آن رسالتها و مسئوليتهای که ما به عنوان ولی و مربّی و پدر و مادر خود جوان هم به عنوان دلسوز خودش، حالا من همين را هم میگويم، اگر جوانی گفت آقا من پدر و مادر دلسوزی ندارم، خب دلت خودت برای خودت بسوزد او نمیکند تو بکن، ان به فکر نيست تو به فکر باش، اما علی اکبر شخصيتی که امام حسين شهادت سيدالشهداست وقتی حضرت علی اکبر روانه ميدان شد سهتا ويژگی را امام حسين ياد کردند فرمودند خدايا شاهد باش بر اين مردم، جوانی را فرستادم که شبيهترين مردم از نظر اخلاق، از نظر رفتار، از نظر سخن گفتن، قيافه، خلق و خويي و گفتار، اين شبيه پيغمبر بود، اينکه پيغمبر را خدا میفرمايد اسوه است حضرت علی ابن الحسين علی اکبر، کسانی که پيغمبر را ديده بودند يادشان بود، چون سال شصت و يک هجری پنجاه سال از ارتحال پيغمبر میگذشت، آدمهای کهنسال مثلاً شصت، هفتاد سالهای که پيغمبر يادشان بود، چهرهای پيغمبر، لحن صوت پيغمبر، نشست و برخواست پيغمبر را ديده بودند، هر کسی علی اکبر را میديد میگفت پيغمبر است: «خَلْقاً»[19] در همين کلام هم من اشاره کنم جوان بايد آراسته زندگی کند، اسلام با رنگ مخالف نيست اسلام با لباس مخالف نيست، اسلام با پوشيش مخالف نيست، اسلام با پوشيشی مخالف است که هويت را از بين ببرد، انگشت نما کند انسان را، ارزش انسانيت انسان را ببرد زير سؤال علی اکبر از نظر خلق ظاهر، خلقت آراستگی، خُلق اخلاق، اخلاق علی اکبر اخلاق نبوی بود و منطق نوع سخن گفتن حضرت علی اکبر انسان را عرض شود که به ياد پيغمبر میانداخت، من اين جريان را عرض کنم و تمام کنم انشاءالله استفاده هم خواهيم کرد از عزيزان ما جناب آقای زارع هم هستند دوستان ديگر هم هستند ديگر حالا ميلاد است و تولی و تبری را بايد رعايت کرد يک مقدار وقت بگذاريد قيامت علی اکبر جوابتان میدهد با علی اکبر کار داريد، دنيا میگذرد اين فرصت هم امروز صبح هم تمام میشود اما خوشا به حال شمايي که خوب گذرانديد در معارف دينی و مجالس دينی، حضرت علی اکبر در زمان سيدالشهداء بود يک شخص مسيحی آمد در مدينه، آمد سراغ امام حسين را گرفت حضرت در مسجد نشسته بودند گفت من ديشب يک خوابی ديدم به خاطر آن خواب آمدم مدينه و خوابم هم اين بود که در عالم خواب حضرت مسيح را خواب ديدم و پيامبر آخرالزمان رسول خاتم حضرت محمد ابن عبدالله، گفت در عالم خواب حضرت مسيح به من امر کردند که برو و در محضر پيغمبر تشرف به اسلام بياور، شريعت حق اسلام است، گفت من در همان عالم خواب خدمت رسولالله مشرف شدم شهادتين را بر زبان جاری کردم و مسلمان شدم، رسولالله فرمودند فردا برو مدينه نزد فرزندم حسين و اين شهادتت را در محضر حسين ابن علی هم اقرار کن، گفت آقا من آمدم، دوباره شهادتين را هم در محضر امام حسين تکرار کرد، خوابش را هم که عنوان کرد و شهادتين را گفت آقا فرمودند تو ديشب جد من را در خواب ديدی؟ گفت بلی، الآن چهره پيغمبر در ذهنت مانده، صوت پيغمبر، چهره پيغمبر؟ گفت بلی، آقا فرمودند برويد علی اکبر را بياوريد، اما يک دستاری را رو صورتش بيندازيد که ابتداءً اين نبيند رفتند آقا علی اکبر را صدا زدند دستاری حضرت رو صورت افکندند آمدند محضر امام حسين، امام حسين اين دستار را برداشتند تا اين نصرانی تازه مسلمان شده چهره علی اکبر را ديد فريادی زد و افتاد روی زمين بيهوش شد، بهوش که آمد آقا فرمودند چه شد؟ گفت آقا چهره عين چهره پيغمبر، چيزی که ديشب خواب ديدم امروز در بيداری ديدم، يک جمله آقا امام حسين گفتند من حالا نمیخواهم خاطرها مکدر بشود بگويم و انشاءالله استفاده کنيم، آقا فرمودند تو اگر چنين جوانی داشتی چه میکردی؟ گفت جانم را به قربانش میکردم، آقا فرمودند روزگاری بر من خواهد گذشت که همين جوان را در برابر ديدگان من قطعه قطعه میکنند، اينکه حافظ میگويد:
مريد پير مغانم زمن مرنج ای شيخ، اين شعر اين شأن نزولش است امشب، چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد.
پير مغان يک وجهش اين است حضرت ابراهيم است، پير مغان سيدالشهداست شيخ شيخ الانبياء ابراهيم است، حافظ میگويد ای ابراهيم مريد حسينم از من رنجيده مباش، چرا که وعده تو کردی، تو وعده کردی اسماعيل را در منی قربانی کنی، او به جا آورد، حسين اسماعيلش را در منی عشق کربلا تقديم کرد، انشاءالله که خداوند به عظمت آقا علی اکبر اين جوان رشيد هاشمی خداوند عنايـتی به جوانان عزيز ما، نوجوانان و فرزندان ما بفرمايد و به عظمت صاحبالزمان پروردگارا جوانان ما را، نوجوانان و فرزندان ما را نسل ما را دعايتان را معدود نکنيد، نسل آيندهتان را هم دعا کنيد، به قول يکی از بزرگان، میگفت که اين شماها خوب هستيد يک بخشش هم دعای گذشتگان شماست، آنها دعا کردند نسل ما نسل خوبی باشد خوب شديد، شما هم دعا کنيد نسلتان نسل خوبی باشد، خدايا جوانان ما نوجوانان و فرزندان ما نسل ما را تا قيام قيامت به عظمت علی اکبر از صالحين و صالحات قرار بده، استفاده خواهيم کرد تقديم به ساحت مقدس حضرت علی اکبر علی ابن الحسين صلوات غرایی ختم نماييد.
[1] تفسیر قمی ج1 ص335
[2] المصباح للكفعمي (جنة الأمان الواقية) ص281.
[3] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج21 ص123.
[4] حشر7.
[5] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج30 ص432.
[6] تفسیر قمی ج1 ص335
[7] تحرير المواعظ العددية ص339.
[8] تحرير المواعظ العددية ص339.
[9] تحرير المواعظ العددية ص339.
[10] تحرير المواعظ العددية ص339.
[11] طارق9.
[12] الحديت-روايات تربيتى ج1ص51.
[13] الحديت-روايات تربيتى ج1ص51.
[14] الحديت-روايات تربيتى ج1ص51.
[15] تفسیر قمی ج1 ص335
[16] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص394.
[17] الكافي (ط - الإسلامية) ج6 ص47.
[18] الكافي (ط - الإسلامية) ج6 ص47.
[19] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص113.