استاد حدائق روز جمعه 25 آذرماه 1401 در مهدیه بزرگ شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث « شیوه ی در امان ماندن از فتنه ها» پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قال علی علیه السلام «أیّها النّاسُ؛ إنّهُ مَنِ استَنصَحَ اللّهَ وُفِّقَ، و مَنِ اتَّخَذَ قولَهُ دَليلاً هُدِيَ لِلّتي هِي أقوَمُ»[1]
سخن پیرامون نگاه دین در رویارویی با فتنهها و آشوبها و آسیبهای جوامع بشری مخصوصا در عصر آخرالزمان که دوران پرخطری است، بحث به اینجا رسید که یکی از راهکارهای مبارزه با این فتنهها و فریب نخوردن و انسان در مسیر دشمن با دشمن همراهی نکردن انس جدی با قرآن است. البته این را ما اشاره کردیم که قرآن به تنهایی انسان را به سعادت نمیرساند این را پیغمبر هشدار داده است در آن حدیث ثقلین رسول الله دو تا انگشت سبّابه را کنار هم گذاشت قرآن معرّف اهلالبیت و اهلالبیت مبیّن قرآن هستند.
امروز نوع آسیبهایی که در جامعه مشاهده میکنید ناشی از این است که یکی را گرفتند و دیگری را رها کردند تمسّک به قرآن و جدا شدن از اهلالبیت میشود همین وضعی که شما در بعضی از کشورهای اسلامی میبینید که داعش پا میگیرد و القاعده شکل میگیرد و سلفیها پیش میآید و تفسیر به رأی از قرآن جامهی عمل میپوشد، اما از آن طرف اگر به اهلالبیت رجوع شد و کاری به قرآن نداشته باشیم و بگوییم ما ائمه را قبول داریم ولی قرآن را کاری نداریم میشود فرقههای انحرافی عرفانهای نوظهور که طرف ادعا میکند امیرالمؤمنین را دوست میدارد ولی نماز نمیخواند، عشق به اهلالبیت دارد ولی واجبات ومحرمات را رعایت نمیکند و دلخوش است که اهل بیت را دوست دارد، بارها من در این شهر دیدم که جهنم را انکار میکند ولی میگوید جانم فدای علی، یعنی قرآن را کنار گذاشته است، آقایی و پیرمردی بود مجلسی بود سرسفره نشسته بود وبه ما روکرد و گفت: شما میگویید جهنم هست؟ یک نگاهی به او کردم و بعد یک عمر زندگی آیهی صریح و بیّن قرآن را با تردید سؤال میکند، گفتم: شما نظرتان در مورد جهنم چیست؟ گفت: من که باورم نمیشود. خدا نکند کسی به اینجا برسد دم مردن سر پیری معرکهگیری، گفتم: چطور باورت نمیشود این همه آیات صریح قرآن داریم و خدا هشدار قطعی میدهد «وَأَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ»[2] «فِي سَمُومٍ وَحَمِيمٍ »[3] اینها شعار است؟ خدا آیا فقط میخواهد ما را بترساند؟
گفتم: شما چرا نمیپذیرید؟ یک مثال بسیار ساده و بچهگانه زد، گفت: شما یک مرغی به منزلتان میآورید و او پرورش میدهید و خودتان رغبت نمیکنید این مرغ را سرببرید و اگر بکشید رغبت بر خوردن نمیکنید، گفتم: چه ربطی به من و شما و جهنم دارد؟ گفت: چطور خدایی که ما را آفریده است و ما را رزق داده است و ما را پرورش داده است خدا میپذیرد و دلش میآید ما جهنم برویم. گفتم: مشکلت این است خودت را با مرغ مقایسه میکنی؟ مرغ یک حیوان فاقد اختیار و عقل است بشر خدا به تو عقل و اختیار داده است و تو را خلیفةالله هستی و برای هدایتت بیش از یکصد کتاب آسمانی خدا برایت نازل کرده است و یکصد و بیست و چهار هزار نمایندهی تربیتی الهی برای هدایت بشر آمده است تو خودت را با مرغ مقایسه میکنن؟ گفت: باز هم قبول ندارم، گفتم: شما چه کسی را قبول دارید پس؟ گفت: جانم فدای علی.
مردم مشکل اینجاست، مردم اگر اهل بیت را گرفتی و قرآن را کنار گذاشتی مسیر ضلالت است، قرآن را گرفتی و اهل بیت را رها کردی باز هم مسیر ضلالت است، اینها در کنار هم و با هم راه سعادت است، قرآن مبیّن حق و فضیلت و اهلالبیت معرّف قرآن و مبیّن قرآن.
این آقا گفت: جانم فدای علی، گفتم: امشب شب جمعه است و دعای کمیل هم خواندند، این دعای کمیل کلام علی بن ابیطالب هست؟ گفت: بله. گفتم: در یک قسمتی از از دعای کمیل حضرت عرض میکند «وهبنِى صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِكَ ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى»[4] خدایا گیرم بر حرارت آتشت صبر کنم بر جدایی تو، بر سقوط از نظر کرامتگونهی تو نمیتوانم صبر کنم، گفتم: این حرّ نارک یعنی چیه؟ علی بن ابیطالب میخواهد ما را بترساند؟ حرارت آتش یعنی چی؟ گفت: باز هم اینها را نمیپذیرم. گفتم: شامت را بخور و وقت ما را هم بیش از این نگیر. این نتیجهی این است که اگر ما اهلالبیت را کامل گرفتیم قرآن را کنار گذاشتیم یا بالعکس، این طبق حدیث معروف رسول الله در آخرین لحظات عمر اگر هر دو با هم عمل شد اینها راه نجات است.
من امروز از خطبهی 147 نهج البلاغه امیرالمؤمنین که حضرت به هر دو اشاره میکند هم توجه جدی به کلام خدا و قرآن و هم توجه جدی به اهلالبیت که اینها راه موفقیت است و نجات و خروج از بحرانها و فتنهها است، در این خطبهی 147 حضرت میفرماید: «أیّها النّاسُ؛ إنّهُ مَنِ استَنصَحَ اللّهَ وُفِّقَ» آن کسی که خواستار نصیحت شد خدا موفقش میکند، کی از خدا کمک خواستی و صدایت را نشنیدم و کی طلب یاری کردی و خدا یاری نکرد، حالا یک کسی میگوید ما خدا را زیاد صدا زدیم بله، ولی درست صدا نزدی ده نفر را صدا زدی نفر یازدهم خداست، خدا ته خط است، یک نفر پیدا کنید که صادقانه و خالصانه خدا را صدا زدم ولی دستگیری نکرد. امیرالمؤمنین میفرماید:«مَنِ استَنصَحَ اللّهَ وُفِّقَ»[5] یوسف در آن محیط پرآشوب و پر گناه زلیخاه در آن خلوت تا خدا را صدا زد کمک کرد، اهلالبیت هم همینطور است. در آن جریان داستان انار بحرین وقتی که آن عالم بحرینی بعد از سه روز وقت گرفتند از پادشاه بحرین که سرّ این انار بیان کنید، بعد از سه روز در بیابان بحرین توسل به امام عصر کردند و خدمت حضرت رسیدند و حضرت سرّش را گفتند که این شیطنت وزیر بوده است و این قالبی درست کرده است و در آن قالب از داخل حکاکی کرده است و نام خلفاء را نوشته است و روی یک اناری که انار در حال رشد بوده است و قرار داده است و اینها در روی پوست انار شکل گرفته است و این انار اگر بشکنند دود سیاهی از آن بیرون میآید که سر و صورت این فرد وزیر دروغگو را آلوده خواهد کرد، گفتند: چرا آقا بعد از سه روز به ما جواب دادی، آقا فرمود: شما خودتان سه روز وقت خواستید، حضرت فرمود: اگر در مجلس حاکم بحرین اگر من را صدا زده بودید جوابتان میدادم، حالا بنده بگویم من صدا زدم ولی جواب نشنیدم عزیزان درست صدا نزدی زیر هر یاربّ تو لبیک ماست، خواستید خالصانه پاسخ میدهند.
امیرالمؤمنین میفرماید: هر کسی که از خدا خواستار خیرخواهی و نصیحت شد خدا کمکش میکند، یوسف تقاضای کمک میکند و خدا او را نجات میدهد، ایوب در اوج گرفتاریها و مراحل سختی که گذراند،
«وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ»[6] وقتی خدا را صدا زد که خدایا گرفتار شدم و «أنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ»[7] گرفتاری و بیماری من را گرفته و خدا او را کمک کرد، ایوب خودش در این آزمونها را گذراند و خدا یاری کرد و این جملهی امیرالمؤمنین که رجوع به خدا و کلامش سبب میشود و کمک میکند و مسیر را برای شما روشن میکند «و مَنِ اتَّخَذَ قولَهُ دَليلاً هُدِيَ لِلّتي هِي أقوَمُ»[8] امیرالمؤمنین فرمود: هر کسی که سخن خدا را راهنمای خودش قرار بدهد در مسیر هدایت قرار میگیرد «فإنَّ جارَ اللّهِ آمِنٌ»[9] ، آن کسی که به خدا پناه گیرد ایمن است، آنهایی که با خدا وصل هستند وبه خدا پناه میبرند خدا امنیت اینها را تأمین میکند اینها در امنیت به سر خواهند برد، «وعَدُوَّهُ خائفٌ»[10] البته این را عرض کنم گاهی اوقات این سؤال پیش بیاید که ما یک زندگی در زندگی اولیاء گذشته تاریخ نقل کرده است، مثلا حضرت زینب مگر جارالله نبود در بعدظهر عاشورا و شب یازدهم و بعد از دوران شهادت این ایام اسارت، این چه ایمنی است که حضرت زینب داشت، بانویی که خیمهاش را آتش زدند و بچههایش را شهید کرد. ببینید عزیزان اگر کسی به خدا پناه ببرد در اوج سختیها آرامش دارد لذا حضرت زینب در شب یازدهم محرم نماز شبش تعطیل نشد این همان آرامش است بعضیها در ثروت غرق هستند و مضطرب هستند قدرت دارند و خواب ندارند، سالم هستند لذت نمیبرند، بعضیها بیمار هستند ولی از بیماریشان لذت میبرند، چیزی ندارند اما حداقلها شاکر هستند، بعضیها همه چیز دارند ولی مضطرب هستند میشود همان خانمی که حضرت موسی به خدا عرض کرد خدایا یکی از بندههای شاکرت را به ما نشان داد، که گفتند موسی در فلان صحرا یک خانمی در چادری است که دست و پا ندارد و یکی از بندههای شاکر ما هست، درس هم نخوانده و هیأتی هم نبود ولی معرفت داشت، حضرت موسی وقتی آمد یک خانمی دست و پا فلج در یک بیابان در چادر افتاده و دهها حشره و مگس و اینها دور صورت او دارند میچرخند این دستش هم کار کند که این حشرهها را از خودش دور کند. بعضیهایمان میگوییم مگه خدا چی بهت داده؟ خدا برای ما چیکار کرده اینقدر بیمعرفت هستیم، طلبکارانه نگاه میکنیم، میگوییم اسلام و اهل بیت برایمان چه کار کرده است؟
حضرت موسی نشست این خانم پیوسته زبانش شکر میکند حضرت موسی گفت: شکر چه کسی را میکنی؟ گفت: خدا، حضرت موسی گفت: چی داری اینهمه شکر میکنی؟ خانم گفت: خدا خلقم کرده است و این نعمت نیست؟ تا به امروز مرا اداره کرده است این نعمت نیست؟ مردم امروز زنده هستی شکر ندارد؟ مردم چرا کسریها را میبینیم چرا پریها را نمیبینیم، در کاغذ بنویسیم چه داریم و چه نداریم، آن وقت ببینید داراییهایی که خدا به شما داده است قابل جبران نیست، در همین بدن انسان سلولهای زنده دارن کار میکنند برای یکی از آن هم ما کار نکردیم، همان که سعدی میگوید بنده همان به زتقصیر خویش عذر به درگاه خدایا ورد ورنه سزاوار خداوندیاش کس نتواند به جای آورد. گفت: خدا مرا خلق کرده است. آقایان میدانید بزرگترین نعمت میدانید چیست؟ همین نعمت معرفت، همین که انسان حق را بشناسد و خدا را بشناسد و راه را پیدا کرده باشد دیگر از این نعمت بالاتر نیست و این شکر ندارد؟ سپاسگذاری ندارد؟ حضرت موسی خیلی لذت برد و گفت: خانم کسی به شما رسیدگی میکند؟ خانم گفت: من یک دختری دارم خیلی دختر خوبی است این روزی سه بار در آن روستای آن طرف صحراست میآید به من رسیدگی میکند صبح، ظهر، شب، حضرت موسی گفت: حاجتی هم از خدا داری؟ خانم گفت: فقط از خدا میخواهم دخترم را پیش خودش ببرد، اینها در کلاس ما نیست ها؟! ما یک خورده هضمش نمیتوانیم بکنیم، حضرت موسی گفت: خانم این دخترت تنها کسی که است که به تو رسیدگی میکند قاعدتاً باید بگویی خدایا به بلندای آفتاب عمر این دختر را باقی بگذار، میگویی این دختر را با خودت ببرد، خانم گفت: اینقدر این دختر خوب است من میترسم رفته رفته محبت این دختر در وجودم جای محبت خدا را پر کند، آیا تا این حد خدا را دوست داشتی؟ خودت یا خدا؟ پول یا خدا؟ مقام یا خدا؟ خانم میگوید تهران برای استخدام رفتم کارم نشد برگشتم شیراز هر چی کتاب دعا و قرآن بود از خانه بیرون کردم، اینها امتحان است، گفتم: تو از روز اول هم قرآن برای خدا نمیخواندی بلکه برای اشتغال میخواندی. یک فردی گفت: اتوبوس ما چپ کرد هیچ کس هیچیش نشد ولی من یک چشمم را از دست دادم، به خدا گفتم تو زورت به من رسیده؟ من دیگر نماز نمیخوانم. ما در این امتحانات نشان میدهیم چشم یا خدا؟ اولاد یا خدا؟ خودت یا خدا؟ سلامتی یا خدا؟ تا کجا با خدا هستی. گفت: من میترسم رفته رفته مهر این دختر جای مهر خدار ا پر کند، میخواهم این دختر را خدا ببرد که این دل مالامال از مهر خدا باشد، حضرت موسی گفت: خانم این دختر رفت چه کسی به تو رسیدگی کند، گفت: خدا. این را گاهی اوقات یادمان میرود، آقا فلانی نباشد چیکار کنیم؟ همه را خدا اداره میکند، ما رفتیم تکلیف بازماندگان چه میشود همان کسی که آفریده است خودش اداره میکند، حضرت موسی گفت از خیمه بیرون آمدم دیدم دختری افتاده مرده، به خیمه برگشتم و گفتم: خانم دعایت مستجاب شد و دخترت هم رفت، ببینید ما کی از خدا خواستم و چگونه اینگونه پای کار بودیم؟ بله یک وقت نماز و عبادت میخوانم ولی در یک مشکل زندگی همه چیز را کنار میگذاریم، بعضیها ادعای زیادی دارند و چقدر فلان کتاب خواندیم ولی چیزی از اینها ندیدیم زیرا نبودی که ندیدی راه را طی نکردی که راهت را نشانت ندادند، لذا امیرالمؤمنین فرمود: بندگان خوب خدا در اوج مشکلات خدا معرفتی به اینها میدهد که لذت میبرند، همان چیزی که ابالفضل شد و دستش را میزند لذت میبرد، همان که آن جوان رزمندهی در محضر امام حسین از اسب پایین افتاد سنگبارانش کرد زره از تن کند حالا که میخواهی سنگ بزنید به بدنم بزنید نه به زره من و در روایت داریم ایمانها وقتی بالا میرود هر چه سختی و مشکلات میاد بالا لذت برای طرف بیشتر میشود این دیگر کار خداست.
اینکه شهدا آرزو میکنند در بهشت که ای کاش به دنیا برگردیم مثلا این شهید سرش بریدهاند، میگویند اینقدر در همان لحظه لذت برده است که میخواهد دوباره زنده شود و دوباره تکرار شود، این حججیها اینها در لحظهی شهادت خدا به اینها چه حالی داده است و چه لذتی بردند و جان دادند و به لقاء الهی پیوستند ما نمیفهمیم، اینقدر این شهادت برایشان شوقآفرین است که دوست دارند برگردند و تکرار شود.
من یک مثال سردستی بزنم عشق وقتی آمد عشق ها، با معرفت سختیها لذتآفرین میشود، مادرها را دیدید بچهداری رو، بچه نمیخوابد مادر خواب خودش را حرام میکند و بچه را در بغل میگیرد، در بیمارستان کودکان رفتیم دکتر گفت: این خانم را نصیحت کنید سه روز نخوابیده و بالای سر بچهاش است، گفتم: خانم یک خورده استراحت کن و پرستارها هستند، گفت: حاج آقا بیدار هستم لذت میبرم. اینها فکر میکنند من بیدارم ناراحتم، ولی همین که بیار باشم و بچهام بخوابه برایم شیرین است. این یک نمونه سردستی ساده است امیرالمؤمنین فرمود: «فإنَّ جارَ اللّهِ آمِنٌ»[11]اگر به خدا پناه آوردید ایمن هستید «وعدوه خائف»[12] دشمنان خدا انسانهای ترسویی هستند و انسانهایی هستند از عواقب کارها میترسد، این خطبه ادامه دارد این قسمت اول است که حضرت ارشاد میکند در سختیها اول رجوع به خدا و سخنان خدا، قرآن در نوع مصائب و مشکلات زندگی.
در مرحلهی دوم رجوع به اولیاء الهی برای برونرفت از فتنهها، الگوها و اسوهها را بشناسید، «وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَكَه»[13] اینجا یک قاعدهای است علمای علم اخلاق میگویند با استفاده از همین سخنان اهلالبیت، ما در طریق شناخت حق از باطل این را خوب عنایت کنید و زیاد بشنوید، در طریق شناخت حق از باطل روشهایی را اولیاء الهی ارائه طریق کردند، یکی از روشها این است اول خود حق را بشناسید، میرخواهی کلاه سرت نرود و دورت نزنند، مثل صدر اسلام نشویم به اسم اسلام جلوی امام مسلمین افراد را در صحنه بیاورند.
مرحوم شهید مطهری فرمودند: در جنگ نهروان اینهایی که شرکت کردند یک دستشان شمشیر و در دست دیگرشان قرآن بود و جلوی امیرالمؤمنین صفآرایی کرده بودند چقدر صحنهی عجیبی بود و قرآن به دست به جنگ امیرالمؤمنین آمده بودند، خب چرا؟ فریب خوردند، علی بن ابیطالب مقابل اینها بود، یک مشکل این است مردم بخشی حق را نمیشناسند، حق یعنی اهلالبیتی که تضمین کرده است طهارت اینها را و پاکی اینها، آقا امیرالمؤمنین به حارث همدانی یک جملهای دارند، فرمود: «إِنَّ الحَقَّ لا یعرَفُ بِالرِّجَالِ»[14] دین خدا را با مردم نشناسید این نکتهی دقیقی است، دین خدا را با مردم محک نزنید، ببینید بنده، فلان هیأت، فلان مدیر، فلان آیت الله العظمی دین نیست، ما همهمان مسلمان هستیم و دین نیستیم، دین خدا را نباید با ما بسنجند این اشتباهی است که بعضیها امروز میکنند و از دین سرخورده میشود مثلا فلان هیأتی فلان کار خلاف را کرد و من از دین و هیأت زده شدم، مثلا فلانی مسجد نمیآیی فلان مسجدی فلان گناه را کرد من دیگر اعتقادم از مسجد برگشت، اقا چرا به روحانیت بد میگویی فلان روحانی چنین کرد من دیگر روحانیت را قبول ندارم خب این غیر منطقی است، معیار حق مردم نیستند حضرت میفرماید: دین خدا را با مردم نسنجید، با مردم نمیتوان مح زد و این اشتباه را افراد زیادی مرتکب میشوند، مثلا میگویند از دین زده شدیم، این غلط است، حضرت فرمود: «بل بآیة الحق»[15] دین خدا را به نشانهی حق بشناسید، «فأعرف الحق تعرف أهله»[16] اول حق را بشناس تا اهلش را بشناسی مثلا حق رسول الله است، حق امیرالمؤمنین و صاحب الزمان است، حق قرآن است، ما اول باید اینها رابشناسیم و دیگران را با اینها محک بزنیم، بنده، شما و همهی مردم ما حق نیستیم، ما اگر در طراز حق بودیم نمرهی مقبولیت ما پذیرفته بدهند، یکی از راههای شناختن حق، حقشناسی است ما اگر بخواهیم حق را از باطل تشخیص بدهیم باید بدانیم حق چیست؟
دومین مورد آقا امیرالمؤمنین در همین قسمت نهجالبلاغه اشاره کرد ضد حق را بشناسید تا حق را بشناسید، گاهی اوقات شرائط جوری است ضد را میتوان شناخت، در کلام معصومین هست، امام حسن عسکری فرمود: اگر میخواهید در کسی شک دارید و نمیدانید چه کاره است مثلا یک نفر با شما رفیق است و او را نمیشناسی، امام فرمود: ببین با چه کسانی رفیق است، ببین با آنهایی که رفت و آمد دارد آدمهای معتقد و متدینی هستند خودش هم اهل دین الله است، اما اگر دیدید این آدم با کسانی رفت و آمد دارد که آنها دشمن دین است خودش هم دشمن دین است. یک وقتی من در شخصیت فردی ماندم میبینم با چه کسانی رفاقت دارد و از آنجا او را بشناس. امیرالمؤمنین همین نکته را در اینجا اشاره میکند «وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَكَه»[17] شما نمیتوانید رشد و هدایت را بشناسید مگر اینکه آنهایی که رشد و هدایت را ترک کردند بشناسید، امروز در جامعه کلاه سرشان رفته از آدمهای نااهل و حواسش نیست و با کسی که مسیر رشد و هدایت را ترک کرده است رفاقت کرده است. امام میفرماید: اگر میخواهی رشد پیدا کنی آنهایی که مسیر رشد و هدایت را ترک کرده است را بشناسید از آنها فاصله بگیرید، تو میخواهی سالم بمانی و مریض نشوی، مثلا میخواهی ویروسی نشوی با کرونایی رفت و آمد نمیکنی. بعد حضرت فرمود: «وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِيثَاقِ الْكِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي نَقَضَهُ»[18]میخواهی به میثاق قرآن عمل کنی بشناسید کسانی که قرآن را نقض کردند از آنها آسیب نخورید راه نزدیک شدن به قرآن دور شدن از کسانی است که از قرآن دور شدند، در ادامه حضرت میفرماید: «وَ لَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي نَبَذَهُ»[19] حضرت میفرماید: اگر میخواهید به قرآن تمسک بجویید حتما باید کسانی را که قرآن را رها کردند بشناسید، مثلا در جمع دوستانمان کسانی هستند که به قرآن عمل نمیکنند، طرف میخواهد به قرآن عمل کند در حالی که با کسی که به قرآن اعتقادی ندارد رفت و آمد دارد، باید فاصله بگیرد چون آسیب میبیند. امام رضا فرمود: «روحتان آسیب میبیند» بعضیها میگویند که ما در گذشته بیشتر اهل عبادت بودیم و الان توفیقاتمان کم شده است و نمیدانیم علت چیست، ما 20 سال قبل این همه توفیقات داشتیم خب یک بررسی کنید با چه کسانی رفت و آمد دارید، بعد حضرت این را که بیان فرمودند ضد شناسی باید داشته باشیم و ما اگر میخواهیم رشد کنیم باید گفت: جوان عزیز اگر میخواهی سالم بمانی با انسان بیمار اخلاقی رفاقت نکن حاج آقا نگو نماز شب میخوانم ولی از آن طرف با انسان لامذهبی هم رفاقت میکنی، دلت برای خودت میسوزد آنهایی که قرآن را کنار گذاشتند و عهد و پیمان الهی را شکستند از اینها فاصله بگیرید، فاصله گرفتی میتوانی نزدیک به ارزشها بشوی، بعد ادامه به حضرت فرمود: «فَالْتَمِسُوا ذَلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ»[20] ما میخواهیم به حق برسیم چه کنیم؟ آقا فرمود: حق را نزد اهلش پیدا کنید، اینجا منظور اهلالبیت است، جست و جو کنید و تلاش کنید که حق را از اهلش پیدا کنید. حضرت میفرماید:«فَإِنَّهُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ وَ مَوْتُ الْجَهْلِ»[21] زندهکنندهی علم اهلالبیت است علم، فضیلت، رشد و ترقی شما در خانهی اهل بیت جست وجو کنید، اولیاء الهی نادانی را از بین میبرند، شما در زمان ائمه یک نفر را سراغ دارید که با ائمه بود و با ائمه ماند و مسیرش مسیر جهالت باشد؟ گاهی بیسوادهای جامعه که با ائمه بودند اینها اوج معرفت بودند، غلام سیاه جون، غلام ترک این دو تا اصحابالحسین شدند و در کنار حبیببن مظاهر به اینها هم سلام میکنیم زیرا با اولیاء الهی بودند اما افرادی که ادعای علم و فضیلتشان میشد امام حسین را تنها گذاشتند و از حق فاصله گرفتند.
حضرت میفرماید: «هُمُ الَّذِينَ يُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ»[22] اهلالبیت خاندانی هستند که خبر به شما میدهد حکم آنها از علمشان میباشد، دیروز در جلسهای بودم یک بنده خدایی داشت صحبت میکرد جوانانی بودند گفتم: شما ببینید یک روایت این را اینجا هم عرض میکنم از احادیث معتبر و مستند معصومین که از رسول الله تا برسد به صاحبالزمان امروز دانش بشری و دانشگاههای امروز دنیا نمیتوانند نقد علمی کنند ما هر چه زمان از صدور این سخنها فاصله میگیرد ارزش این گفتارها بهتر روشن میشود ارزش قرآن بهتر آشکار میشود شما قرآن را ببینید، قرآنی که قرنها از صدورش میگذرد شما آیات قرآن را تناقض نمیبینید و مغایرت عقلی و منطقی نمیبینید حالا کسانی که تفسیر به رأی میکنند آن به کنار، لذا تمام سخنان اهلالبیت در تمام دورهها اینها حرف اول است.
یک خاطرهای را گذر عرض کنم زمان دولت احمدینژاد سال 85 بود یک انجمن به نام تولد دوباره که در ترک اعتیاد زحمت میکشند، از آقای استاندار دعوت به سخنرانی کردند و ایشان تهران بودند و به ما زنگ زدند که برویم یک سخنرانی داشته باشیم در تالار حافظ، جمعیت زیادی هم بود شاید 400 یا 500 نفر در این تالار حضور داشتند، حالا افرادی که سابقهی اعتیاد داشتند آمده بودند و عده از مسئولین هم بودند، حدود 7 یا 8 نفر که سابق اعتیاد داشتند خاطراتی از خودشان گفتند در بین اینها استاد دانشگاه، راننده، تاجر بازار، دختر جوان، دانشجو بودند و خاطراتشان در حدود 5 دقیقه گفتند و بیان کردند چطور معتاد شدند و خانواده ما را ترک دادند و زندگیمان به طلاق کشیده شد یا از خیابان ما را جمع کردند و یک عده هم گریه میکردند، متأثر از این حرفها میشدند و بعد تشکر کردند از این مسئولین انجمن تولد دوباره این ابتکار نو را آوردند با یک ساختار جدید و با یک اعتماد به نفس در معتاد ایجاد کردند و اینها را ترک دادند، مطالب که گفته شد نوبت آقای دکتری رسید این آقا از امریکا آمده بود و ایرانی بود و ظاهراً بنیانگذار این تولد دوباره در ایران ایشان بودند، ایشان را هم دعوت به سخنرانی کردند و ایشان یک کراواتی زده بود و گفتند ما مدیون و ممنون اندیشمندان غربی هستیم که با این متد جدید معتادها را از اعتیاد گرفتند و شروع به گفتن کرد و 12 بند داشت و یکی یکی بیان کرد و گفت با استفاده از اینها به راحتی افراد را از اعتیاد دور کنیم و ثمرهاش امروز در شیراز شاهد هستید و چند مرتبه تجلیل جدی از غربیها کرد و کسانی که این اصول 12 گانه را تبیین کرد و گفتند که آقای حدائق برای صحبت بیایند و من آمدم و گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم این تولد دوباره در آمریکا چند سال است شکل گرفته است؟ ایشان گفتند: حدود ده یا دوازده سال است که در آمریکا و اروپا شکل گرفته است، گفتم: این حرفهایی که شما زدید این اصول 12 گانه ابتکار چه زمانی است؟ گفتند: این دانشمندان دور هم نشستند و به این نتیجه رسیدند، گفتم: من یک روایتی از امیرالمؤمنین برایتان بگویم که آب در کوزه و ما تشنهلبان میگردیم، که این موارد 12 گانهی شما در آن ذکر شده است، آدرس میدهم رجوع هم کنید، خصال از شیخ صدوق بیش از هزار سال قبل این حرف، حرف من نیست شیخ صدوق نقل میکند، علامهی مجلسی سه قرن قبل بیان کرده است، امیرالمؤمنین فرمود: علامت انسانهای سعادتمند 4 چیز است.
اینها روی یک چیزی خیلی مانور میدادند معتادی در ترک اعتیاد موفق است که یادش نرود معتاد است اگر فراموش کند اعتیادش را، دوباره آلوده میشود و میگفتند معتادها وقتی معتاد میشوند غرور اینها را به اعتیاد میکشاند، غرور ثروت، غرور موقعیت. کلام امیرالمؤمنین را با بندهای 12 گانه تطبیق دادم و بیان کردم و گفتم: امام علی فرمودند: سعادتمند کسی است که اشتباهات گذشته یادش نرود، در همهی بخشها، حاج آقا چند تا گناه کردی خداوکیلی به ما بگویند دیروز چند تا گناه کردیم و چندنفرمان یادمان است؟ بگویند تا به امروز صبح جمعه در این مهدیه چند گناه کردی؟ سعادتمند شیخ جعفر کاشفالغطاء 40 سال یک مکروه انجام نداد، سعادتمند شیخ عباس قمی هفتاد و هفت سال فقط یک دروغ، ما حساب از دستمان دررفته است. آقا فرمود: اشتباهات خود را فراموش نکنید، مفاد این آقا را منطبق با کلام امیرالمؤمنین کردم اصلا این اقای دکتر باتعجب نگاه میکرد، صحبتم تمام شد یک آقایی از این مدعوین که ترک کرده بود گفت: آقای حدائق اجازه میدهید من شما را برسانم گفتم: در خدمتیم. سوار شدیم و این آقا گفت: من راننده هستم حاج آقا وقتی شما این روایت علی بن ابی طالب را میگفتی من داشتم گریه میکردم چقدر اهلالبیت مظلوم و غریب هستند، من یک یا دوسال در این انجمن میروند و میآیند و اینها میگویند شما مدیون اندیشمندان غرب هستید شما امروز ثابت کردید که هزار و چهارصد سال قبل اینها را امام علی گفته است.
حضرت فرمود: اهلالبیت خاندانی هستند که «هُمُ الَّذِينَ يُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ»[23] شما احکام اینها و سخنان اینها حکایت از دانش اینها میکند، سکوت آنها حکایت از سخن گفتن آنها میکند، ظاهر اهلالبیت حکایت از باطن اهل بیت میکند. یعنی سکوت سازندهس، سخن بگویند سازندهس، ظاهر اینها و باطن اینها تغایری با هم ندارند.
«لَا يُخَالِفُونَ الدِّينَ وَ لَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ»[24] نه با دین مخالفت میکنند و نه در دین اختلاف دارند. این خاندان را باید اسوه و الگو قرار داد.
قطعا کسانی که با اهلالبیت هستند اینها مسیر سلامت زندگی و سعادت زندگی را فراموش نخواهند کرد و بیراهه نخواهند رفت، تکلیف همهی ما شناخت بهتر اهلالبیت و انس بیشتر با اینها و جوانانمان را مخصوصاً با این الگوهای مذهبی که سفینهی هدایت هستند آشنا کنیم. در خدمت آقای موسوی هستیم انشاءالله استفاده خواهیم کرد در این وقت پایانی از نفس پاک ایشان استفاده کنیم و وقت را در اختیار ایشان قرار میدهم. با یک صلوات مجلله السلام علیک یا مولاتنا یا فاطمه الزهرا سیدةالنساء العالمین آماده میشویم برای بهره بردن بهتر و شایستهتر تقدیم به پیشگاه مقدسهی حضرت زهرای مرضیه صلواتی بلند ختم بفرمایید.
[1].نهج البلاغه، خطبه 147
[2].واقعه، آیه41
[3].واقعه، آیه42
[4].دعای کمیل
[5].نهج البلاغه، خطبه 147
[6].سوره ص، آیه41
[7].سوره ص، آیه41
[8].نهج البلاغه، خطبه 147
[9].نهج البلاغه، خطبه 147
[10].نهج البلاغه، خطبه 147
[11].نهج البلاغه، خطبه 147
[12].نهج البلاغه، خطبه 147
[13].نهج البلاغه، خطبه 147
[14]. أمالی، للمفید، جلد1، صفحه3.
[15]. أمالی، للمفید، جلد1، صفحه3.
[16]. أمالی، للمفید، جلد1، صفحه3.
[17].نهج البلاغه، خطبه 147
[18].نهج البلاغه، خطبه 147
[19].نهج البلاغه، خطبه 147
[20] نهج البلاغه، خطبه147
[21] نهج البلاغه، خطبه147
[22] نهج البلاغه، خطبه147
[23] نهج البلاغه، خطبه147
[24] نهج البلاغه، خطبه147