استاد حدائق روز یکشنبه 20 آذرماه 1401 همزمان با ایام فاطمیه اول در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان شرحی بر سخنان نورانی حضرت فاطمه زهرا (س) پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قالت مولاتنا فاطمة الزهراء سيدة نساءالعالمين: «قَالَتْ مَنْ أَصْعَدَ إِلَى اللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِه أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ»[1].
يکی از فرمايشات حضرت زهرای مرضيه که رمز موفقيت همه انسانهای موفق در رعايت همين نکته است حالا در هر عرصهای در عرصهای اقتصادی، اجتماعی، سياسی، علمی کسانی که موفقاند، بذر توفيقات از همينجا شکل میگيرد و آن اخلاص است، اخلاص در هر کاری که خودش را نشان بدهد، کار به نتيجه میرسد در عرصه اقتصادی برای خدا داد و ستد بکن خدا زيربار منتت قرار نمیگيرد، تو لطف بکن تو احسان بکن، شما در گذشته هم ديديد الآن هم هستند تاجرهای با انصاف با اخلاص خدا نمیگذارد اينها درمانده بشود، خدا مؤيد اينها و مسدّد اينهاست در زمينههای اجتماعی افرادی که منشأ اثر هستند توفيقات ناشی از همان اخلاص است، من اين عبارت نورانی حضرت زهراء را يک ترجمهای کنم و توضيحاتی را پيرامون همين سخن نورانی اين بزرگ بانو تقديم کنم، عربیاش اين است: «مَنْ أَصْعَدَ إِلَى اللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِهأَهْبَطَ اللَّهُ»[2] از هبوط است: «أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ»[3]، کسی که خالصترين عبادتش را به سوی خدا میفرستد خدا بهترين مصلحتها را برايش رقم میزند آقايون برای خودتان برنامه نريزيد برنامه ريز خداست شما کارتان را خوب انجام بده:
تو بندگی چو گدايان به شرط مزد مکن، که خواجه خود روش بنده پروری داند
مصلحت را بگذاريد به عهده خدا شما کارها را خالص انجام بدهيد شما وظايفتان را به شايستگی انجام بدهيد ببينيد خدا با شما چه میکند؟ مشکل جدی انسانها در همين عدم اخلاص است، سخنی است از رسولخدا من قسمتی از اين طليعه سخن را عرض میکنم، پيامبر میفرمايد خداوند نه توصيه در آغاز رسالت به من کرد که من اينها را به امتم سفارش میکنم، اولين سفارشی که خدا به پيامبر فرمود: «بِالْإِخْلَاصِ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ»[4] يعنی رسولالله خدا خالص زندگی کن برای خدا زندگی کن، چه در خلوت چه در جلوت، چه در محيط در بسته، جايي که کسی نيست، حواسش کسی نيست، خدا را در نظر بگير، و در جلوت هم در اجتماع مردم هم خدا را در نظر بگير، اين اخلاص عزيزان هرکجا آمد سر و سامان میدهد به وضعيت امورات مردم، اخلاص را هم خدا رحمت کند، عالم بزرگ شيخ بهايي میفرمايد تعريف اخلاص اين است: «الاخلاص تنزيه العمل ان لايکون لغير الله فيه نصيب»، اخلاص يعنی کاريتان برای خدا باشد و غير خدا در کار شما کسی سهمی نداشته باشد اين میشود اخلاص، خدا عزت میدهد خدا عظمت میدهد اگر کار رنگ الهی پيدا کرد به همان مقداری که ضريب اخلاص کارهای ما میرود پاداش الهی هم گسترش پيدا میکند و توسعه پيدا میکند، رسولالله میفرمايد خدا به من توصيه فرمود: «فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ»[5] در خلوت و در جلوت يعنی در همه حال هرجا هستيم تراز بشود خداوند و عرض کردم نوع کسانی که شما میبينيد در تاريخ بشريت در رأس انبياء و اولياء در ادامه اينها عرفاء علماء صلحاء اينها نان اخلاصشان را خوردند، آنچه که اينها را عزيز کرد و بزرگ کرد همان اخلاص بود، اخلاص به اينها عزت داد میگويد مرحوم صاحب جواهر اعلیالله مقامه که يک دائرة المعارف فقه استدلالی دارد مرحوم صاحب جواهر میگويند ايشان فرموده بود من اين جواهرالکلام را فقط مینوشتم برای خودم که آخر هفته میرفتم تبليغ در روستاهای اطراف نجف دوران جوانی اينها را يک قواعدی دستم باشد که برای مردم میخواهم بگويم مستدل به آيات و روايات باشد اصلاً بنای نداشتم که اين بشود کتاب و بشود محور بحث، الآن شما میبينيد امروز محور کتب اجتهادی فقهاء میشود جواهر، اين کار برای خداست، مفاتيحالجنان را آقای حاج شيخ عباس قمی ايشان نگارش کرد به رشته تحرير در آورد، شما میبينيد در خانهها در کنار قرآن مفاتيح مورد استفاده مردم است، بعض بناها ديديد اينها ماندگار میشود اين چون اخلاص درش هست، گاهی اوقات میگويند فلان عمارت هزار سال فلان مسجد، و بعض مکانها هم هست نيم قرن میگذرد ديگر ازش اثری نيست به نسبت آن اخلاص مصلحتها و تأييدات الهی فرا میگيرد انسانها را: «مَنْ أَصْعَدَ إِلَى اللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِه أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ»[6]اين يک پيام هم دارد پيامش هم اين است که شما هرچه میخواهيد دريافتیتان از خدا بيشتر بشود، پراختیها و عملکردهايتان بايد رنگ اخلاص پيدا کند، حب و بغضها رنگ الهی پيدا کند رفت و آمدها برای خدا صورت بگيرد و از برکات اين اخلاص هم عزيزان اين است که کسانی که برای خدا کار میکنند اينها هيچگاه احساس پيشيمانی ندارند اصلاً از عملکردهايشان پيشيمان نيستند نادم نيستند ناراحت نيستند، قاتل شهيد حججی را که يک داعشی ملعون بود گرفتند، يکی از فرماندههای سپاه میگفت با او يک مصاحبهای کردند، گفتند چطور در دلت آمد يک جوانی را گرفتی و اين را سر بريدی، آخر يک گوسفند جلو انسان سر میبرند انسان حالش متغير میشود تغيير پيدا میکند نمیتواند ببيند تو با چه وضعيتی يک جوانی را اينگونه شکنجه کرديد؟ گفت خود اين جوان سبب شد، گفتند چطور سبب شد؟ گفت از زمانی که اين را اسير کرديم او را کتک میزديم او تبسم میکرد شکنجه میکرديم او چهرهاش شاد بود، چرا؟ خب اينها برای خداست، فحشمان میدهند برای خداست میشود عزت، همان که حضرت زينب فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلاً»[7] تکليفمان را اول با خدا حل کنيم، اگر طرف حساب خداست خدا بهترين مصلحتها را خواهد داد، گفت او را شکنجه میکرديم تبسم میکرد، گفت تا آن لحظه آخری که خنجر به حنجرش کشيدم میخنديد، اين همان باور داشتن اينکه کار اگر برای خداست مؤمن نباختی، يافتی، اينکه میگويد پيشيمان هستيم از زندگیمان چون زندگیمان برای خدا نبوده، پيشيمانيم از کمکی که به فلانی کرديم چون برای خدا نکرديم، از اين زبانی که گذاشتيم برای فلان کس نادم هستيم، يک خرده رنگ اخلاص آمده پايين، اخلاص اگر آمد پيشيمانی سراغ انسان نمیآيد مردم قدرشناسی بکنند يا نکنند؟ مردم بدانند يا ندانند؟ چون برای انسان دارد انجام میدهد در خانه اگر کس هست يک حرف بس است، اين سخنی که ما هم در عبادتهايمان مخصوصاً چون در عبادت ضرورت دارد اخلاص، چون نماز ما اگر رنگ اخلاص نگيرد پذيرفته نيست، روزه ما واجبات ما قطعاً بايد برای خدا باشد، امورات مستحبی و مباح ما هم اخلاص به آن ارزش بخشی میکند اين در نگاه کلی اجتماعی و زندگی فردی، لذا ديديد بعضیها از زندگیشان راضی هستند ولو اينکه آن اتفاقاتی که به حسب ظاهر بايد برای اينها میافتاد نيفتاد من يک وقتی اين جريان را نقل کردم در يکی از جلسات، اين اخلاص که آمد سرطان هم بگيری پيروز هستی، علامه جعفری رحمةالله عليه ايشان يکی از دامادهايشان شيرازی بود، داماد فرزند مرحوم آقای مجرّد بود، آقای مهندس داماد علامه جعفری بود علامه سالی يکی دوبار شيراز میآمد، شيراز هم بر حاج حسين آقايي نجات وارد میشد، خدا رحمت کند، حاج حسين آقا هم لطفی داشت به ما گاهی اوقات دعوت میکرد در آن جلساتی که مرحوم علامه بود، خدمت مرحوم علامه میرسيديم حاج آقای والد میآمدند خاطرات زيادی را من از خود علامه شنيدم از زبان خودشان در دوران طلبگی، دوران زندگیشان، يک جريانی را که ايشان نقل کردند، از گذشته زندگی میگفتند ما در تهران پنج شنبهها قبل از انقلاب يک جلسهای هفتگی داشتيم با تعدادی از علمای آن وقت تهران يکی از آنها آيتالله حاج شيخ مهدی حائری بود، حاج شيخ مهدی حائری فرزند آيتالله العظمی حاج شيخ عبدالکريم حائری که کتاب اخلاق اسلامی ايشان هم از کتابهای بسيار ارزشمند اخلاقی است، ما پنج شنبهها دور هم بوديم و هفتگی جلسات چرخشی، میچرخيد آقای حاج شيخ مهدی بيمار شد ظاهراً سرطان میگيرد مدتی بيمارستان بستری بود، و بعد هم ترخيصش کردند منزل ديگر دکترها جواب کردند، ببينيد خدا بخواهد يکدفعه فتيله کسی را بخواهد بکشد پايين، آقا يک چکاب میکنند میگويند درد بیدرمان گرفتی، تمام شد مردم سلامتیتان عمرتان ثروتتان ثبات ندارد تا هستيد استفاده کنيد، تا نفس میرود و میآيد بهره برداری کنيد، علی عليهالسلام فرمود: «عِبَادَ اللَّهِ الْآنَ فَاعْمَلُوا»[8] الآن کار کنيد که کار دستتان است من همين امروز ظهر يک خانمی آمده بود پيشما گفت حاج آقا میخواهم يک کار خيری بکنم، بچههايم گفتند اگر اين کار خير را کردی جسدت را دفن نمیکنيم، جسدت را دفن نمیکنيم گفت بچههايم هم همه دارند متمکن، میخواهيم يک کار خيری با دست خودم بکنم اينها میتوانند مانع بشوند؟ گفتم شما مالک اموالت هستی، پيغمبر فرمود اگر کسی يکدانه خرما با دست خودش تا زنده است بدهد، بهتر از همه زندگی اوست که بعد از او بدهد دست من پيغمبر بگو برايم خرج کن، ببين آقايون بالاخره تا فرصت هست تا امکانات هست تا سلامتی هست، تا اين قلم کار از دستش میآيد تا اين زبان گرهگشاء هست، تا اين پول است میشود کار کرد، ديگر بعد که رفتيم، در پرانتز بگويم آقايي را حالا اسم نمیآورم از مؤمنين و متدينين شيراز يک وقتی يک شبی بود منزل ايشان بود میگفت آقا شفاهی وصيت داشت میکرد که اين کار را کنيد اين کار را کنيد، سه چهار نفر هم نشسته بودند، من بهش گفتم اينها را بنويس مکتوب کن امضاء بگير، بعد هم رحمت خدا رفت، من به حسب وظيفه به بازماندگانش گفتم اين يک همچون نظراتی داشت، يک شب چند نفر نشسته بودند و اينها را گفت در کمال سلامت عقل و سلامت جسم اينها را گفت، آنها هم گفتند حاجی آقا ما گشتيم چيزی پيدا نکرديم اين کار خير زياد میکرد خودش کرده ديگر کافی است، آقايان به اين ايام و به اين مجلس قسم آن آقا را خواب ديدم اين جوری میزد پشت دستش، میگفت آقای حدائق گفتی که خودت بکن، نکردم و برای من انجام ندادند، کسی که من اسمش را اينجا بياورم شايد شصت هفتاد درصد شما اسمش را میشناختيد، کار کن تا هستی، به داد خودت برس، واجبات بدهکار شده داری میگوييم نمازمان را ديگران بخوانند، خمسمان را ديگران بدهند، حجمان را ديگران خودت به جا بياور، اخلاص اگر آمد انسان کارش زمين نمیماند، علامه جعفری اين قضيه را ايشان نقل کرد، گفت آقای حاج شيخ مهدی حائری سرطان گرفت، بيمارستان و دکترها مأيوس از درمانش شدند ترخيصش کردند ايشان رفت منزل، ببينيد پناه بر خدا گاهی اوقات يک مريض میگويند اميدی بهش نيست تخت بيمارستان را هم اشغال نکنيد، ببريد در خانه خودتان تحت درمان تا اجل برسد و دعوت حق را لبيک بگويد، ايشان گفتند من شنيدم که ايشان ترخيص شده رفته منزل، گفتند يک صبح پنجشبنهای بود به ياد پنجشنبههايي که دور و بر هم بوديم گوشی تلفن را برداشتم زنگ زدم منزل آيتالله حاج شيخ مهدی حائری، همينجا هم در پرانتز باز يک جمله ديگر بگويم، امام صادق میفرمايد رفيق خوب پنجتا ويژگی دارد يکش اين است يکی از ويژگیهای رفيق خوب: «لَا يُسْلِمَكَ عِنْدَ النَّكَبَاتِ»[9] در گرفتاریها ولت نکند، آنی که وقتی افتادی در بستر احوالت را میپرسد، آنی که وقتی گرفتار میشوی حامیات هست سؤال میکنی، آن رفيق رفيق است، ويژگی ديگر حضرت میفرمايد: «لَا تُغَيِّرَهُ عَلَيْكَ وِلَايَةٌ وَ لَا مَالٌ»[10]رفيق خوب رفيقی است که پول و قدرت عوضش نکند، برای پول نيايد دورت به خاطر اينکه فعلاً آقای مدير هستی سلام و عليک بهت نکند، تو را برای خودت بخواهد روزی هم که عزل شدی، باز نشست شدی همان ارادت را داشته باشد، روزی که ثروت رفت ارتباط صادقانه را داشته باشد حالا پنجتا ويژگی حضرت میفرمايد اين دوتايش، برگردم به بحث ايشان گفتند من گوشی تلفن را برداشتم زنگ زدم منزل آيتالله حائری، آقازادهشان گوشی را برداشت گفتم احوال پدر را پرسيدم حال پدر؟ گفت پدر من ديگر حالی ندارد، بيماری رشد کرده تب پدر ما را رها نمیکند پدرم شب و روزش آميخته با درد است، گفتم امکان هست گوشی تلفن را ببريد کنار بسترشان من يک سلامی بکنم، گفت آقازادهشان گفت بلی، گفت بعد از لحظاتی ديدم صدای خستهای درد آلود آيتالله حاج شيخ مهدی حائری را پشت تلفن شنيدم ايشان گفتند من سلام کردم، گفتم آقای حائری حالتان چطور است؟ گفت ايشان فرمود حال روحم را میپرسی يا حال مزاجم را؟ بعضیها امروز حال مزاجشان خوب است، حال روحشان بيمار است، بدن سالم چيکآب میکنند میگويند همه چيزت نرمال است اما روح بيمار اخلاص آسيب ديده فضيلتها فراموش شده، ايشان خودش استاد اخلاق بود، گفت حال روحم يا حال مزاجم؟ ايشان فرمود من گفتم هردو را، گفت اما حال مزاجم حالی ديگر برايم نمانده سرطان رشد کرده تب و درد ما را رها نمیکند، و اين وضع حال مزاج من است، اما اگر حال روحم را میپرسيد اين را بشنويد اين را زيادی بشنويد، تازه شدم مثل يک نوجوان چهارده سال، لحظه شماری میکنم برای ساعت ديدار با حضرت ربّ الارباب، منتظر لقاء الی الله هستم اين اخلاص است، آدم خالص در سرطان هم برنده است، بازنده نيست بيمار است، چون برای خدا کار کرده میگويد بدنم مال اوست، خدا صلاح ديد يک مدت سالم باشد يک مدت بيمار، يک مدت پول باشد يک مدت نباشد، يک مدت کار دستما باشد يک مدت برويم کنار، اخلاص اگر آمد انسان احساس شکست نمیکند در شکستها هم پيروز است، که بعد هم البته علامه جعفری میفرمودند که چند روز بعد هم ايشان رحمت خدا رفت مرحوم آيتالله آقای حاج شيخ مهدی حائری، اين همان اخلاص است که انسان خدا را بکند تراز، بعضیها خدا را برای خودشان میخواهند تا سالم است تا وضعش خوب است تا زندگیاش به راه است بندگی میکند اين در کلام اميرالمؤمنين هم هست مردم سه دسته خدا را میپرستند، بعضیها برای بهشت منافعشان، بعضیها برای جهنم نرفتن از ترس دوزخ، بعضیها خدا را برای خدا میخواهند اين عبادت مخلَصين است کاری ندارند که حالا داشته باشند يا نداشته باشند؟ بيمار يا سالم؟ من خدا رحمت کند آيتالله والد همين اواخر عمرشان هم ايشان سخت بود ديگر راه رفتن برايشان سخت بود ولی نماز واجبشان را مقيد بودند ايستاده میخواندند میگفتند بابا من خجالت میکشم يک عمر از خدا سرمايه گرفتم، حالا در پيشگاه خدا بخواهم نشسته نماز بخوانم حواسمان باشد اين نماز را قيامت اگر خدا نشان داد خيلیهايمان بايد سر بيندازيم پايين، ايشان گاهی اوقات ده متر راه نمیتوانستند بروند، ولی میگفتند خجالت میکشم در پيشگاه الهی نود سال زندگی کرديم بعد بگوييم خدايا حالا اينجوری تحويل بگير، اينکه میگويند بندگان خوب خدا هرچه به رفتن هم نزديکتر میشوند در عبادت جدیتر میشوند خب اينجا در ادامه فرمايش حضرت زهرای مرضيه من يک سخن از فرمايشات امام صادق عليهالسلام، سخن سخن شيطان است امام صادق نقل میکند، اين را هم برای توجيه عميقتر عزيزان اين نکته را اضافه کنم.
علمای علم اخلاق میگويند انسان به چند طريق میتواند خودش را بسازد، ببينيد بنا نيست حتماً بنده يک استادی بالای سرم باشد من را امر و نهی کند، يک سری اساتيدی خدا در جامعه رايگان در دسترس همه ما گذاشته ولی استفاده نمیکنيم، يکی از آنها خود مردم هستند تک تک مردم کلاس درسند و میتوانند استاد باشند معاشرت با مردم و از مردم درس زندگی آموختن است، به اين معنی که کارهای روزانه مردم را که میبينيم در حرف زدنها، رفتارها، کردارها بعضیها زيبنده است پسنديده است ارزنده است، آقا شما هم همين حرف را بزن، شما هم همين رفتار را داشته باش، میگويد آقا يک کار خوبی فلانی انجام داد، شما هم داخل کن در رفتارت اين کار را، يک سری کارهای هم از مردم میبينيم که اينها زيبنده نيست روزانه اينها را مشاهده میکنيم میگويند آقا اين را هم از زندگیات خارجش کن، بد بود اين بد حرف زد بد رفتار کرد، اين ادبيات بد را شما بر زبانت جاری نکن و استفاده نکن، اول همه ما برای يکديگر استاد اخلاق هستيم، قرآن تمام آياتش آيات اخلاقی است حتی آياتی که از فرعون ياد کرده، میگويند به لقمان گفتند ادب از چه کسی آموختی؟ گفت از بیادبان، بیادب هم میتواند بشود استاد اخلاق، آن بیادب وقتی کارش پسنديده نيست شما سعی کن آن راه را نروی، اينکه علی عليهالسلام میفرمايد من با گذشتگانم نبود ولی تاريخ گذشتگان را خواندم و از تاريخ گذشتگان عبرت گرفتم، مثل اينکه با اولين آنها تا زمان خودم بودم، بنده يک وقت تاريخ را برای سرگرمی میخوانم، تاريخ گذشتگان برای ما درس است، خوبان آنها درس است بدان آنها هم درس است به کجا رسيدند؟ چه کردند؟ آنهايي که در مسير ظلم ستم شهوترانی عياشی، آنهايي که در مسير خدمتگذاری اخلاق فضيلت همه رفتند:
از ملک ادب حکمروايان همه رفتند، رو بار سفر بند که ياران همه رفتند
ببينيد امروز دنيا نگاهش به فرعون چگونه است؟ نگاهش به حضرت موسی، امروز نگاه بشريت منصف به سيدالشهداء چگونه است؟ به يزيد؟ نگاه جامعه بشری نسبت به ابولهب چگونه است؟ نسبت به ابوطالب چگونه است؟ هردو رفتند همه رفتند، اين تاريخ میشود درس، لذا جامعه برای ما درس است يک.
دومين راهکار خودسازی و خودپردازی گرفتن معايب از زبان دشمنان است، ببينيد عزيزان دشمن تعريفمان نمیکند دشمن کارش نقطه ضعف پيدا کردن است، و عيبها را بزرگ نمايي کردن، و تخريب کردن اين جمله حکيمانه حضرت امام فراموشمان نشود، امام میفرمودند ما زمانی بايد نگران باشيم که دشمنانمان تعريفمان کنند، اگر زمانی اسرائيل از کسی تعريف کرد، شما الآن يکی از معيارهای شناخت حق از باطل، ببينيد راديوهای بيگانه معاندی که اعتقادات شما را اصلاً قبول ندارد آنها از چه کسانی دارند حمايت میکنند، چه کسانی را تعريف میکند؟ چه کسانی را تخريب میکند؟ اين راه شناختن است، يکی از روشهای شناختن حق از باطل همين است که دشمنان اعتقادات ما با چه کسانی دارند دوستی میکنند؟ و با چه کسانی دارند دشمنی میکنند؟ لذا گرفتن معايب از زبان دشمن اين روش خودسازی است؟ امروز ببينيد همين دو شبکههای بيگانه اگر مطالبی را دارند عنوان میکنند آن مقدارش که تهمت و افتراست به کنار، اگر در بين اين حرفها يک حرفهای هم میزنند که اتفاق افتاده اين بايد اصلاح بشود، گاهی اوقات آن کسی که با من مخالف است چون قصدش تخريب است تلاش میکند ضعفهای من را پيدا بکند، او کاری به حسنهاي ما ندارد خالی ليوان من را میبيند نه پری ليوان را آن ظرفيتهای نبوده را و ضعفها را وقتی دارد بيان میکند من انصاف بدهم اين حرفهای که در حق من دارد زده میشود حق است يا ناحق؟ اگر حق است من خودم بايد اينها را پيدا میکردم حالا دشمن پيدا کرده دارد میدهد تحويل من، من اصلاح کنم خودم را اگر ناحق است مراقب باشم چيزی که نبوده میخواهند ما را خراب کنند، اگر میبود چه میکردند؟ گرفتن معايب از زبان دشمن راه خودسازی است، امروز حاجی آقا اگر کسی يک چيزی به شما پراند يک متلکی گفت يا در من هست يا نيست؟ اگر نيست الحمدلله که نيست مراقب هم باشم که نيايد اين صفت، اگر هست چرا بدم میآيد؟ خودم را اصلاح کنم، حرف دارند به طرف میزنند عيب هم درش هست میگويد آقا به شما چه ربطی دارد عيیسی به دينش موسی به دينش، نمیخواهيم بپذيريم اين هم نکته دوم که باز ديدگاه علمای علم اخلاق.
و ديدگاه سومی که در خودسازی انسانها بسيار مؤثر است، داشتن دوستان صالح و سالم و پاک، اين رشد میدهد انسان را، مرحوم آيتالله شهيد مطهری يک سؤالی يک وقت از ايشان کسی کرده بود که آقا میخواهيم نمازشب خوان بشويم؟ چه کنيم؟ ايشان فرموده بود رفيق نمازشب خوان پيدا کن، رفيق نمازشب خوان راهت میاندازد، میآوردت سر خط، من اين را از مرحوم شهيدمطهری شنيده بودم، خدا رحمت کند ايشان وقتی شهيد شد حالا باز گذشتگان را ياد کنيم، حالا خدا رحمت کند مرحوم آيتالله منتظری را حالا: «اذكروا موتاكم بالخير»[11] يک مصاحبهای با ايشان شد اينها همدرسهای هم بودند پای درس امام آيتالله بروجردی، مصاحبه کننده از آيتالله منتظری سؤال کرد که خاطراتی از شهيدمطهری اگر داريد، گفت که ما در فيضيه دوران طلبگی در يک حجره بوديم شهيدمطهری از يک ساعت به اذان صبح بيدار بود، آخر بیجهت هم نمیشود شهيدمطهری اين قلم برکت درش نمیآيد اين عمر توفيق درش ايجاد نمیشود ختمش به شهادت ختم شدن که اتفاقی نيست، تا شب نروی روز به جايي نرسی، مرحوم آقای منتظری گفتند شهيدمطهری بلند میشد حتی زمستانهای يخبندان قم، ايشان وضوء میگرفت میآمد در اتاق صدا میزد آقای حاج شيخ حسين علی پاشو نمازشب پاشو نمازشب، آقای منتظری میگفت من زمستانهای سرد چشمم بيماری داشت آب چاه فيضيه پزشکهای آن وقت میگفتند اين آب را به صورتتان نزنيد يک خرده شايد آلودگی داشته باشد شما برای چشمت ضرر دارد، آب بايد از رودخانه بگيری، آبجاری رودخانه، میگفتند من به آقای مطهری میگفتم که من اين آب چاه برايم ضرر دارد ديگر حالا میگذارم اذان بلند میشوم که ديگر نماز صبحم را بخوانم و حالا نمازشب هم که مستحب است حفظ بدن هم از جمله واجبات است گاهی اوقات استدلال هم میکنيم، حفظ بدن واجب است نماز شب مستحب است امير دائر مدار بين انجام واجب و مستحب شد واجب اولی است، میگفتند آقای مطهری برای اينکه جلو عذر و بهانه من را بگيرد بلند میشود برای نماز، يخبندان بود قم، ايشان يک ظرفی ور میداشت میرفت از حوزه بيرون میرفت کنار رودخانه يک ظرف آب پر میکرد از آب رودخانه میآورد در اتاق میگفت شيخ حسينعلی آب رودخانه آوردم پاشو وضويت را بگير نمازشبت را بخوان، اين رفيق میدانيد چقدر میارزد، آقای منتظری بعد اين جمله را که گفت، بر گريه شد، گفت يک سحری بود خوابيده بودم يکدفعه ديدم در اتاق باز شد، ديدم يک پيرمردی نورانی وارد شد، گفت من عثمان ابن حنيف هستم، نماينده اميرالمؤمنين علی عليهالسلام فرمودند چرا نماز شب نمیخوانی؟ گفت تا عتاب کرد به من عثمان ابن حنيف، وحشت زده بلند شدم نشستم شهيد مطهری آمد داخل، گفت آقا آب آوردم چرا نمازشب نمیخوانی! آقای منتظری میگفت من فهميدم که اين آقا يک آينده عجيبی دارد باش تا صبح دولتت بدمد، رفيق خوب موتورت را روشن میکند رفيق ضعيف هم میخواهی بلند شوی نمازشب، میگويد حالا بخواب بابا خسته هستی، مسجد چه خبر است؟ ديشب که بودی بست است، به جايي که مشوق باشد لنگت میکند در انجام کار، حالا اين را من عرض کردم برای اين نکته، بزرگترين دشمن بشريت کيست؟ میشناسيدش؟ شيطان لعنة الله عليه، ما ديگر از شيطان که بدتر نداريم، همه دشمنیها هم استاد الاساتيدش ابليس است، شيطان يک روايات و سخنهای ازش نقل شده که يکجايي دستش را رو کرده و عنوان کرده، يکجاهايي هم پيشيمان شده از اينکه چرا اين حرفها را زدم، يکجاهايي که شيطان دستش را رو کرده يعنی ضعف ماها را بيان کرده اين دشمن، در همين حديثی است که مرحوم شيخ صدوق اعلیالله مقامه در کتاب خصال جلد اول صفحه 285، روايت به تأييد امام صادق رسيده، امام صادق میفرمايند شيطان لعنة الله عليه عنوان کرده است که: «قَالَ إِبْلِيسُ خَمْسَةُ أَشْيَاءَ لَيْسَ لِي فِيهِنَّ حِيلَةٌ»[12]شيطان میگويد پنج گروه هستند من اصلاً حريفشان نمیشوم چارهشان نمیکنم، شيطان با آن سياستمداری میگويد اين پنج گروه را من چارهای براي اينها ندارم، اما: «وَ سَائِرُ النَّاسِ فِي قَبْضَتِي»[13]بقيه مردم در مچ من هستند، همه را گرفتند اين پنجتا حريف اينها نمیشوم، آقايون بپردازيد به اين پنج ويژگی يک شيطان میگويد: «مَنِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ عَنْ نِيَّةٍ صَادِقَةٍ»[14]آنهايي که در کارهايشان اتصالشان به خداست، با يک نيت صادق: «وَ اتَّكَلَ عَلَيْهِ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ»[15] در تمام کارها به خدا توکل میکند شما کسی که اعتمادش به خداست نيتش پاک در عمل هم توکلش بالا اينها شکست نمیخورند اينها به حسب ظاهر در شکست هم پيروز هستند، اينها در اوج شکست هم که میگويند شکست خوردند پيروزی مال اينهاست: «وَ اتَّكَلَ عَلَيْهِ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ»[16]میشود ابالفضل، دست راست را میزند:
«و اللَّه ان قطعتموا يمينى، انى احامى ابدا عن دينى»[17]
طرف باباش کرونا میگيرد میمير دروری میگويد، ابالفضل دست راستش را میزنند میفرمايد به خدا قسم دست راستم را گرفتيد دينم را نمیتوانيد بگيريد اين همان نيت صادق است، اين همان اتکاء به خداست، دست چپ را میزنند:
«يا نفس لا تخش من الكفّار، و أبشرى برحمة الجبّار»[18]
عباس نهراس، دستهايت را گرفتند رحمت خدا در انتظارت است، ابالفضل آموخت، اين نکته را هم بگويم مردم قمربنی هاشم به همه آموخت تا دست داريد با دستتان از دين، خدا، اهلالبيت دفاع کنيد دست نداريد زبان که داريد؟ با زبانت ابالفضل تا عمود به فرقش نخورده بود با زبانش جهاد میکرد ما همه چيز داريم گاهی اوقات کوتاهی میکنيم اين نکته اول آنهاي که توکلشان بالاست و آنهايي که اخلاصشان بالاست شيطان میگويد من حريف نيستم يک.
دوم: «وَ مَنْ كَثُرَ تَسْبِيحُهُ فِي لَيْلِهِ وَ نَهَارِهِ»[19]آنهايي که روز و شب اهل تسبيح و ذکر هستند، ببينيد آقايون خود اين الفاظ، کلمات نورانی نورانيت میدهد به انسان، يک کسی آمد گفت آقا ذکر چه اثری داريد؟ واژه است يک لفظ است شما چطور میگوييد اين ذکر کار میکند؟ گفتم الآن من بهت ثابت میکنم بنشين نشست، گفتم تا حالا شنيديد کسی بهت فحش بدهد، دشنام شنيدي؟ گفت بلی، گفتم از دشنام خوشت آمده يا بدت آمده؟ گفت چه کسی از دشنام خوشش میآيد؟ دشنام بدش میآيد انسان، گفتم اين دشنام که لفظ است، اگر دارند يک لفظ بدی به شما میگويند لفظ را دارند به شما میگويند چيز ديگری نيست، تو چرا نارحت شدی؟ اين اثر لفظ است، متقابلاً اگر کسی با احترام و ادب به کسی صحبت کند، روح شما منسبط میشود گاهی اوقات از دوتا جمله زيبا طرف روحش فرحناک میشود اين اثر لفظ است، عزيزان اذکار دارای آثار هستند، آنهايي که با ذکر مأنوس هستند، امام عسکری فرمود تنبلترين مردم کسانی هستند که زبان در اختيارشان است ذکر نمیگويند میگويند آقا يک دور تسبيح ذکر بگو، میگويد حسش نيست، بنشين دو ساعت غيبت بکن، شارژ است ما خدا رحمت کند پدر بزرگ مادریمان را مرحوم حضرت حجة الاسلام و المسلمين حاجی آقا مؤيد الاسلام، من بعضی از دفترچههاي ايشان را دارم، وقتی که ايشان رحمت خدا رفتند اواخر هم در بستر بود ايشان، ديگر خانه بودند مثلاً در اين تقويمها نوشته بودند امروز روز پيغمبر بود روز شنبه، دوازده هزار مرتبه اين ذکر را هديه به رسولالله کردم، ذکر را نوشته بودند روز يکشنبه اين اذکار را به اميرالمؤمنين و حضرت زهرای مرضيه مثلاً ده هزار مرتبه آقا به ياد
بودی به يادت هستند، ياد کردی يادت میکنند، ما زبانمان در اختيار، داريم رانندگی میکنيم خب بابا ذکر بگو، داري پياده روی میکنی ذکر بگو نشستی گوشت دارد میشنود خب زبانت هم آهسته ذکر بگويد، خود ذکر سبحان الله: «مَنْ كَثُرَ تَسْبِيحُهُ فِي لَيْلِهِ وَ نَهَارِهِ»[20]چون شيطان تصريح دارد به تسبيح، اين: «سبحان الله سبحانالله» البته همه اذکار برکات و آثاری دارند، اين ذکر سبحانالله هم يک شيطان گريزی برای شما رقم میزند.
سوم در روابط اجتماعی اينهايي که اين جوری هستند شيطان حريفشان نيست: «مَنْ رَضِيَ لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ بِمَا يَرْضَاهُ لِنَفْسِهِ»[21] آنهايي که در روابط اجتماعیشان برای ديگران آنچه را میپسندند که برای خود میپسندند اينهم الآن در جامعهما رنگ باخته، من گاهی اوقات مخاطب خودم را مثل خودم نمیبينم: «مَنْ رَضِيَ لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ»[22] من اين پيرزن را مادر خودم، اين پيرمرد را پدر خودم، در روابطم ديگران را از خود جدا نبينم، اين سبب میشود که شيطان ورودش ضعيف میشود ما در اقتصادمان: «مَنْ رَضِيَ لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ بِمَا يَرْضَاهُ لِنَفْسِهِ»[23] در اداراتمان من مديری پشت ميز نشسته ارباب رجوع را خودم ببينم همان چيزی که برای خودم میپسنديدم برای آن، دختر مردم را مثل دختر خودم، پسر مردم را مثل پسر خودم، دختر میخواهيم شوهر بدهيم پا را میگذاريم عرش، عروس میخواهيم بياوريم پامان را میگذاريم در فرش، مهريه آن بر میرود، الی ماشاءالله مهريه اين قدر میآيد اقل، میبينيد: «مَنْ رَضِيَ لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ»[24] اگر ديگران را از خود جدا نديديم ديگران را مثل خود ديديد شيطان نفوذش کم میشود اين اعتراف خود شيطان است: «مَنْ رَضِيَ لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ بِمَا يَرْضَاهُ لِنَفْسِهِ»[25].
«وَ مَنْ لَمْ يَجْزَعْ عَلَى الْمُصِيبَةِ حِينَ تُصِيبُهُ»[26] حالا يک خاطره يادم آمد، البته حاجی آقای يقطين هم بايد يادشان باشد، يک سالی عمره بوديم حاجی آقای يقطين هم در خدمتشان بوديم کاروان، در کاروان چندتا افراد کهنسال بود، اين آقای يقطين هم حساسيت داشت برای اعمال عمره اينها، سرآوری میکرد خب حق همين است مديريت هم اقتضايش همين بود شناسايي میکرد که اينها همراه دارند ندارند چه کسی بايد طوافشان بدهد،
طوافشان ندهد، يک آقايي پيرمردی بود، اين همراه هم نداشت در فرودگاه شيراز تحويل دادنش و رفتند، حالا در مدينه بالاخره کسی هم نداشت، آن زمان هنوز اين خشبها بود، خشبهایی بود که دور کعبه رو تختها مینشاندند طواف میدادند و سعی و صفا و مروه مجموع يک عمرهای را دويست و پنجا ريال سعودی میگرفتند آنهايي که مأمور اين کار بودند کارگزاران اين کار بودند به اين آقا صحبت شد که آقا بالاخره شما بايد دويست و پنجا ريال آماده کنی، گفت من پول آوردم ولی برای سوغاتی برای اين کارها من پول ندارم، گفتم مؤمن تو راه نمیتوانی بروی، در اين ازدحام جمعيت چه جوری میخواهی طواف کنی، گفتيم سوغاتی مستحب است، مهمتر از آن واجب توست تو الآن محرم که شدی واجب بر تو اتمام اعمال، گفت من را بگذاريد کف مسجدالحرام! ديديم نه اصلاً اين منطق پذير نيست ديگر بنا بر اين شد که حاج آقای يقطين بی سر و صدا پول جمع کند، برای اين آقا، حالا آبروی اين هم حفظ بشود خودش هم پول نمیدهد، واسطه شديم از افرادی اين داستان شايد مال بيست سال قبل است، افرادی بالاخره کمک کنند مساعدت کنند مشارکت کنند، يکی پنج ريال، يکی ده ريال، آنهايي که توانمند بودند در کاروان يک آقايي بود اين هم هنوز هستش در شيراز، وضع مالی آنهم نسبتاً خوبی داشت به او مراجعه کردند آن گفت که آقای حدائق چقدر هزينه کل اين اعمال اين میشود؟ گفتيم دويست و پنجاه ريال، گفت من همه را يکجا میدهم، يکجا با من، گفتند نه يک عده کمک کردند شما بقيه را بده، آدم کاری را نمیکند يا اگر کرد کار را چه کسی کرد؟ هر کسی که تمام کرد، ديگر قرار بر اين شد پول آنها را برگرداندند اين متعهد شد کل پول را پرداخت کند، آن شبی که در مسجد شجره بوديم گفت آقای حدائق اين زائرها را شما فردا میخواهيد ببريد برای اعمال، معذورين را؟ گفتيم بلی، گفت نه اين آقا را بايد امشب بياوريد، گفتم بابا اين ویلچيریها را میبرند هتل استراحت میکنند، فردا سر استراحت مدير بنده عوامل همراهی میکنند کار اينها هم انجام میشود اينها يک شب بخوابند، این آقا گفت ما خودمان دوست داريم امشب کارمان تمام بشود، من دلم میخواهد اين که بانی شدم امشب کارش انجام بشود، ديديم پول دستش است قول هم داده، ديگر نمیشد خيلی يک و دو هم کرد، استثناءً آن فرد را آوردند در مسجدالحرام و آمد تا پشت حجرالاسود که شروع طواف میخواست بشود، بهش خطاب شد که آقا پول را بدهيد بگيريد تختروان اينها میخواهند اين را سوار تختش کنيم شروع کنيم برای اعمال، يکدفعه رفت جلو اين پيرمرد نشست گفت پدرجان من کولت کنم، خودم بشوم تختت اذيت نمیشوی؟ پيرمرد را میگفت تو اذيت نمیشوی؟ گفت نه، خب کوله مفتی است، اين پيرمرد کوله اين آقا شد اين هم کولهاش کرد، همانجا بعضیها را من ديدم زمزمههای غيبت بلند شد، عجب آدم پولکی، يک قولی داده حالا برای اينکه در قولش نماند، جانش را به زحمت میاندازد، تنش را به زحمت میاندازد پولش را ذليل نمیکند، آقا اين هفت دور طواف داد سعی و بعد هم دوباره طواف نساء و کار که تمام شد پيرمرد را تحويل، رفت کنار مسجدالحرام عرق از سر و صورتش جاری بود، دراز کشيد پاهايش را دراز کرد ديگر به نفس نفس افتاده بود ما ظهر نديدمش شب نديدمش فردا نديدمش دو سه روز گذشت سراغش گرفتم گفتند مريض است بعد از چند روز سر ميز غذاخوری ديدم گفت فلانی تو میخواستی پول بدهی؟ چطور شد اين پيرمرد سوار خودت کردی؟ کوله کردی؟ مريض چرا شدی؟ گفت حاجی آقا من تب کردم تمام اين احرامیام خيس شده بود و اين کولرها و پنکهها مخصوصاً در مسعی کار میکرد اصلاً بستم، دو سه روز هم سخت مريض بودم، گفتم خب شما بنا بود پول، گفت من پول آورده بودم در کمربند احرامم پول بود، ولی آن لحظهای که آمدم پول بدهم يکی يادم آمد، ببينيد اين همان است که شيطان میگويد حريف نيستم، گفت به خودم گفتم اگر اي پيرمرد پدر تو بود با پدرت الآن چه میکردی؟ اين بابای تو، آوردش در مسجدالحرام خودت میشوی تخت او، يا برای او تخت روان کرايه میکردی؟ گفت به خودم گفتم اگر بابايم بود خودم میشدم تختش، گفتم همان رفتار به پدرت را به اين بکن، گفت نشستم زمين، گفتم رو کولهام سوار شو، گفت حاجی آقا من به اعتقاد اين و به اين باور که مثل پدرم است، طوافش سعیش همه را انجام دادم، گفت آن روزی که تمام شد اعمال شب در آتش تب میسوختم پدرم را خواب ديدم در لباس احرام گفت پسرم خدا خيرت بدهد عمره خوبی ما را بردی، اينها شيطان حريف نيست، ما امروز میگوييم مرگ خوب است برای همسايه، مشکل خودت است اين حرف را ديديد خيلیها میزند به ما ربطی ندارد مگر ما گفتيم بکن مگر ما سفارش کرديم: «رَضِيَ لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ بِمَا يَرْضَاهُ لِنَفْسِهِ»[27].
چهارم و پنجم، تمام کنم: «وَ مَنْ لَمْ يَجْزَعْ عَلَى الْمُصِيبَةِ حِينَ تُصِيبُهُ»[28] کسانی که در مصيبتها فزع و جزع نمیکنند شيطان میگويد ما حريف اينها نيستيم در مصيبتها صبور هستند شکيبا هستند بردبار هستند، و پنجم: وَ مَنْ رَضِيَ بِمَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ وَ لَمْ يَهْتَمَّ لِرِزْقِهِ»[29] آنهايي که به تقسيم خدا راضی هستند، حالا تلاش میکند کوشش میکند يک چيزی خدا مقدر کرده به همان مقدر الهی رضايت میدهد طمع ندارد حرص ندارد، همين خانمی که امروز ظهر آمده پيشما بنده خدا میگفت بچههايم همهشان هم وضعشان خوب است، اما حريصاند میگويند همينی هم که تو داری خرج خودت نکن، بگذار برای ما، خواستی خرج کنی جسدت را دفن نمیکنيم، پناه بر خدا، خب آن کسی که به تقسيم خدا رضايت میدهد، آقايون ببينيد شما يک رزق داريد يک مال داريد، مال يعنی مجموع داراييتان رزق يعنی مجموع مصرفتان، الآن اين لباسی که تن همه عزيزان امشب در اين مسجد است رزق امشبتان است، شما لباسهای ديگر هم داريد چرا آنها را نپوشيديد؟ امشب رزق شما در پوشيش لباس همين لباس است، امشب در اين ساعت نشستن در مسجدالرسول رزق معنوی ماست، رزق يعنی آنکه خدا مقدر کرده و تقسيم نموده و میرسد ما به اين رضايت بدهيم بعضیها میگويد آقا اين چه تقسيمی است که خدا کرده، چرا خدا اين جوری کرده؟ اين همه میدويم چرا نمیشود؟ بابا راضی باش به تقسيم الهی، آنهايي که راضی هستند و غم رزق و روزی را نمیخورند شيطان میگويد من حريف نيستم.
خب ايام فاطميه است، زمانی آيتالله العظمی ميلانی، آقای حاج سيدمحمدهادی ميلانی مرجع بزرگ در مشهد مقدس يک خانواده مسيحی آلمانی از آلمان آمدند مشهد، در محضر آيتالله العظمی ميلانی اينها مشرف شدند به اسلام و تشيع، يک استاد دانشگاهی به عنوان مترجم هم با اينها بود وقتی سؤال کردند علت تشرفتان به اسلام و تشيع چيست؟ پدر خانواده که يکی از تجار معروف در هامبورگ آلمان بوده، توضيح میدهد که ما در آلمان تجارتخانه داريم و اين دختری که با خودم آوردم و آن هم شيعه شده يک دختری نوزده سالهای است، میگويد اين دختر بيمار شد سرطان گرفت هرچه بيمارستان و دکترهای حاذق و مجرب همه مأيوس از درمان، تا اينکه ما را نا اميد کردند گفتند ديگر اين دختر کاری از دستما ساخته نيست بايد منتظر باشيد تا اجل برسد، گفت ما در منزل يک خدمتکار ايرانی داريم به نام سکينه، اين علويه است سيده است، اين در خانه ما آلمان کارهای داخل منزل نظافت و کارهای خدمت کاری میکند، با دختر من اين سکينه خانم خيلی رفيق و مأنوس بود دختر ما را ديگر دکترها هم ترخيص کردند گفتند ديگر اين خوب شدنی هم نيست و ببردش منزل، يک روز اين سکينه در اتاق اين دختر داشته کارهای نظافت و مرتب میکرده اتاق را اين دختر چون با اين خادمه خيلی مأنوس بوده میگويد سکينه من نوزده سالم است از زندگیام بهره نبردم و دارم از دنيا میروم، يک پول خوبی اين دختر در حسابش بوده، که پدر و ديگران بهش داده بودند، میگويد اگر کسی پيدا میشد من را درمان میکرد، تمام اين پولی که دارم، که پول سنگينی بوده حاضرم همه اينها را بدهم معادل اين پول را هم از پدرم بگيرم و بدهم به آن دکتری که من را درمان کند، تا اين حرف را میزند خدا يک جرقهای را به ذهن اين خانم سکينه خادمه ايرانی که سيده بوده میاندازد يکدفعه اين سکينه خانم میگويد که ما يک طبيبی داريم در تشيع و اسلام خودمان بانوی است به نام فاطمه پهلو شکسته حالا آن دختر مسيحی بوده آنهم در سن سال و تو از دنيا رفت اين بانو، نيازی به پول ندارد و برای پول هم اين کارها را نمیکند اما تو يک قولی میدهی اگر اين تو را شفاء داد حاضر هستي مسلمان بشوی، اين دختر میگويد اگر اين طبيبهای که شما میگوييد من را شفاء داد، خودم که مسلمان میشوم میشوم سعی میکنم پدرم مادرم خواهران و برادرانم و تا آن حدی که از من میآيد از بستگانم اينها مسلمان بشوند میگويد پس شما دوتا کلمه بگو همين طور که در رختخواب خوابيدی رو را ببر به جهت مدينه راهنمايش میکند میگويد صورتت را به آن سمت، بگو ای فاطمه پهلو شکسته من درمان و شفايم را از تو میخواهم اين را به اين دختر آلمانی میگويد خود اين سکينه میآيد در حياط آن منزل رو میکند به سمت مدينه میگويد: «يا مولاتی يا فاطمه» ما امروز يک مريض مسيحی آلمانی درخانهات آورديم، عزيزان اينها جواب آلمانی مسيحی را میدهد، جواب شيعه حسينش را نمیدهد:
گفت پيغمبر که هرکس زد دری، عاقبت زان در برون آيد سری
گر تو بنشينی سر کوی کسی، عاقبت بينی تو هم روی کسی
اين خادمه سکينه میگويد رو کردم به مدينه التجاء کردم به زهرای مرضيه مادر يک مريض آلمانی مسيحی امروز درخانهات آوردم همين طور که اين در حياط صحبت میکرد يک وقت صدای فرياد اين دختر از داخل اتاق بلند شد همه سراسيمه وارد اتاق اين دختر میشوند میبينند اين دختر در بستر نشسته دارد زارزار گريه میکند، چه شد؟ میگويد الآن ديدم يک بانويي وارد اتاق شد فرمود برخيز تو خوب شدی ديگر نگران نباش، گفتم خانم اطباء از خوب شدن من مأيوس شدند نا اميد هستند فرمود من میگويم تو خوب شدی، خانم شما چه کسی هستيد؟ فرمود من فاطمه پهلو شکسته هستم، گفت يک دستی بر بدن من کشيد اين بانو و از ديدگان من غايب شد، اين خانواده آلمانی آمدند مشهد محضر آيتالله العظمی ميلانی هم پدر هم مادر هم اين دختر و اعضای خانواده همه مشرف به اسلام و مذهب تشيع شدند بگوييم: «يا مولاتی يا فاطمه» امشب هم همه ما گرفتار حاجتمند درخانه شما آمديم، شما که جواب دختر مسيحی را میدهيد جواب اين نوکران فرزندانتان را خواهيد داد، عجب شبهايي است، اين شبها شبهاي تنهايي اميرالمؤمنين است، حسب وصيت زهرای مرضيه عزيزانش را میخواباند تنها میآمد سر قبر فاطمه قرآن تلاوت میکرد:
شب است و همه در خواب و تنها، يکی بر سر قبر زهراء نشسته
سر قبر زهرای پهلو شکسته، علی آن ابر مرد دوران نشسته
بگفتا ای همسر مهربانم، علی بیتو تنهای تنها نشسته
فاطمهجان اگر گزارشی از فرزندانت میخواهی:
حسن از غم دوری روی ماهت، دل افسرده و زار و تنها نشسته
حسين تو در خانه با چشم گريان، سراپا همه شور و غوغا نشسته
زجا خيز ای مادر زينبينم، زداغ تو لاله به صحری نشسته
يک شب آقا سر تربت بیبی نشسته بود، ديد يک دستان کوچولوی رو شانهاش قرار گرفت بابا برخيز به منزل برويم آقا نگاه کرد ديد زينب چهار ساله آمده ديگر بانوی اين خانه زينب است، آقا فرمود دخترم چرا آمدی؟ عرض کرد پدرجان من هر شب مراق شما هستم اما امشب شنيدم با مادر سخن از رفتن میگويي اگر شما برويد کسی نيست بر ما سرپرستی کند، ما ديگر کسی را نداريم جز شما، اينجا زينب اميرالمؤمنين را به حجره برگرداند، اما کربلا زينب رفت حسين را به خيمه برگرداند، آنجا کاری از دست زينب ساخته نبود، فقط دستها را رو سر گرفت، صدا زد: وامحمداه و واعلياه واحسيناه.
الا لعنة الله علی القوم الظالمين و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظيم
اللهم صلّ علی فاطمه و ابيها و بعلها و بنيها و السر المستودع فيها بعدد ما احاطه علمک.
الله عجل لويک الفرج و سهل له المخرج و اوسع له المنهج.
[1] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج67 ص249.
[2] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج67 ص249.
[3] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج67 ص249.
[4] تحف العقول النص ص36.
[5] تحف العقول النص ص36.
[6] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج67 ص249.
[7] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص160.
[8] بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج70 ص134.
[9] الكافي (ط - الإسلامية) ج2ص639.
[10] الكافي (ط - الإسلامية) ج2ص639.
[11] الصوارم المهرقة في نقد الصواعق المحرقة (لابن حجر الهيثمي) فيضالإله ص49.
[12] الخصال ج1 ص285.
[13] الخصال ج1 ص285.
[14] الخصال ج1 ص285.
[15] الخصال ج1 ص285.
[16] الخصال ج1 ص285.
[17] زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه [جلد 45 بحار الأنوار) ص61.
[18] در سوگ امير آزادى ( ترجمه مثير الأحزان ) ص258.
[19] الخصال ج1 ص285.
[20] الخصال ج1 ص285.
[21] الخصال ج1 ص285.
[22] الخصال ج1 ص285.
[23] الخصال ج1 ص285.
[24] الخصال ج1 ص285.
[25] الخصال ج1 ص285.
[26] الخصال ج1 ص285.
[27] الخصال ج1 ص285.
[28] الخصال ج1 ص285.
[29] الخصال ج1 ص285.