استاد حدائق روز دوشنبه 7 آذرماه 1401 در مسجدالنبی(ص) شیراز به مناسبت ایام ولادت حضرت زینب(س) به بیان ویژگی های آن حضرت به عنوان «اسوه استقامت» پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الحکيم فی کتابه الکريم: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُون»[1]
صدق الله العلی العظيم
ابتداءً من تشکری کنم از عزيزانی که در بحث نظافت پردههای مسجد زحمت کشيدند مشارکت در پياده کردن و سوار کردن و نظافت، برادر عزيزمان جناب حجة الاسلام آقای نطاق آقای عبدالواحد و همه دوستانی که خدمت کردند يکی از مؤمنين گفتند مؤمنين را هم شريک کنيد در اين کارها اول بايد آدم خودش بدود دنبال کار خير نبايد صدايش بزنند، من يک روايت امشب میخوانم هرکسی دلش برای خودش میسازد، تا زنده است يک کاری بکند، خدا رحمت آيتالله والد میفرمودند در کارهاي خير همه را شريک کنيد، گاهی اوقات يک مواردی پيش میآمد يکی میگفت من همه را انجام میدهم ايشان میگفت نه، بگذار ديگران هم به اندازه وسعشان شريک بشوند، پيامبر در شب معراج که سالها بحثهای شبهای سه شنبهای داشتيم مشاهدات پيامبر در معراج، پيامبر در بازگشت از معراج جبرئيل به پيامبر عرض کرد يا رسولالله کتيبههای بالای سر دربهای بهشت و جهنم را خوانديد، پيامبر فرمودند من نديدم و دقت نکردم، دوباره برگشتند تمام سر دربهای بهشت، هشت درب بهشت و هفت درب جهنم، نکاتی با قلم قدرت الهی ثبت شده که اينها ضامن سعادت دنيا و آخرت مردم است حالا چرا مردم آنجا میبينند پيغمبر اينجا بازگو کردند ديديد يک وقتی کسی دارد میرود بهشت میگويند نان اينها را خوردی، رسيدی، ببين عمل کردی رسيدی، جهنم میبرند میگويند چوب اين کارهايت را خوردی آوردنت جهنم، خلافهايت گريبان گيرت شد آوردنت دوزخ، اينها در واقع يک يادآوریهای نهايي است در ورود به بهشت و ورود به جهنم. در سر درب ششم بهشت پيغمبر فرمودند اين مطلب را ديدم مربوط به مسجد است، پيغمبر فرمودند ديدم اين کتيبهها اين ابتداء تمام سردربها اين عبارات است: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ- مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ وَلِيُّ اللَّهِ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَكُونَ قَبْرُهُ وَسِيعاً فَسِيحاً فلْيَبْنِ الْمَسَاجِدَ»[2] هرکسی میخواهد قبرش وسيع باشد از تنگی قبر بدت میآيد در احداث مسجد کمک کنيد ولو يک هزار تومن نداری بيش از اين، خدا میداند پولها میخوابد در حسابها استفاده نمیشود ديگران میخورند و خود فرد برای خود کار نمیکند، آنهايي که میخواهند قبر وسیعی داشته باشند رسولالله فرمود اين عبارت را ديدم: «فلْيَبْنِ الْمَسَاجِدَ»[3] بنا کند مسجد را، بنا نه اينکه از صفر تا صدش را شما بسازيد، آقا يک آجر. علامه الهی قمشهای به همهجا رسيد به خاطر يک آجر برای مسجد جمکران...، داستانش هم اين بود میگويند علامه الهی قمشهای، مرحوم الهی قمشهای بزرگ که شهيد مطهری شاگرديش را میکرد، ايشان اهل قمشه، قمشه اصفهان است بود در دوران نوجوانی پدر از دست داد خيلی پدرش را دوست میداشت، مادر برای اينکه يک آب و هوايي عوض کند فرزندش را برداشت آورد قم زيارت حضرت معصومه اينها يک چند روزی وضعی هم نداشتند وضع مالیشان هم خيلی خوب نبود میرفتند حرم به حساب اين مدت سفر هم با خودشان پول آورده بودند يک روز آيتالله الهی قمشهای که يک نوجوان دوازده سيزده سالهای بود مسجد بالای سر حضرت معصومه در جماعت ديد يکی بلند شد گفت ما برای بازسازی جمکران داريم پول جمع میکنيم هرکسی میخواهد کمک کند، اين میگشتند در صف جماعت، اين نوجوانی دوازده سيزده ساله خيلی خجالت کشيد که پول نداشت برای مسجد جمکران بدهد، بعد از نماز در صحن مادر را میبيند با مادر میروند در آن مسافرخانهای که بوده مادر میبيند خيلی اين الهی قمشهای آقای حاج شيخ مهدی آن حکيم آن عالم فرزانه خيلی بهم ريخته، میگويد پسرم چه شده کسی بهت چيزی گفت؟ میگويد مادر امروز در مسجد بالا سر حضرت معصومه برای مسجد جمکران امام زمان داشتند پول جمع میکردند خجالت کشيدم چيزی نداشتم کمک کنم، مادر میبيند اين بچه خيلی بهم ريخته میگويد مادر ببين ما يک پولی آورديم من حساب میکنم کرايه بازگشت مان تا قمشه، هزينه مدت اقامت مان اينجا پول مسافرخانه خورد و خوراک کم میکنم چيزی اگر ماند برای مسجد جمکران است مادر اين دستمال پولش را باز میکند شروع میکند محاسبه کردن اين قدر ديگر خرج اقامتمان است اين قدر کرايهمان هست يکی يکی حساب میکند به اندازه يکدانه آجر پول میماند مادرها بشنويد درود خدا بر اين مادران با کمال، اين مادر با کمال و با فضيلت، میگويد پسرم ما که میخواهيم برويم مسجد جمکران يک نمازی بخوانيم مادر میرود آن پول را میدهد يکدانه آجر میگذارد در يک دستمال، بابا برای خدا داری میدهی، برای امام زمانت داری هزينه میکنی مؤدب هزينه کن با احترام ببر، گفت يکدانه آجر میگذارند در يک دستمالی میروند مسجد جمکران، شبستان مسجد جمکران استاد بنا بود محراب داشته کار میکرده مادر آجر را میدهد در پارچه دست آقا مهدی میگويد برو بده به اين استاد بنا بده به کارگر، استاد بنا از روی داربست میبيند يک بچهای دوازده سيزده ساله يک دستمالی آورد باز کردند ديدند يک آجر است، گفت اين هم برای امام زمان استاد اين ادب را تاکنون نديده بود استاد بنا از داربست میآيد پايين میگويد پسر اين چه است آوردی؟ میگويد يکدانه آجر میگويد چرا در دستمال؟ میگويد برای خدا و امام زمان است، تا اينکه میگويد چرا در دستمال، میگويد برای خدا و امام زمان است، میبيند اين آقازاده گريه کرد، آقای حاج شيخ مهدی، استاد میگويد که چرا گريه کردی؟ میگويد گريه میکنم از اينکه بيش از اين نداشتم برای خدا خرج کنم، تا حالا اينجوری با اخلاص کار کردی خدا نداد! استاد خيلی لذت میبرد، تحت تأثير قرار میگيرد میگويد پسر بايست، ببين آجرت را کجا میگذارم، میگويند استاد رفت روی داربست آن بالای تاق محراب گفت اين آجر تو بايد آنجا کار گذاشته بشود گفت فقط نشانت میدهم که کجا دارم کارش میگذارم و گج میزنم رويش، آيتالله حاج شيخ مهدی قمشهای فرموده بود به هرجا رسيدم به خاطر آن يکدانه آجر بود، گم نمیشود کار، خدا پول داده ما بیتفاوت هستيم مال مال خداست روزی که آمدی لخت روزی هم که میروی با يک دست کفن است بحث اين مسجد نيست هرجا ديديد خانه خدا نياز به حمايت دارد، مؤمن دلت برای خودت میسوزد کار کن، پيغمبر فرمود آنهايي که قبر وسيع میخواهند مساجد را بنا کنند، تعمير مسجد بنای مسجد قبرها را وسيع میکند آنهايي که هراس دارند از قبر تنگ، نکته ديگر رسولالله فرمود: «مَنْ أَرَادَ أَنْ لَا تَأْكُلَهُ الدِّيدَانُ تَحْتَ الْأَرْضِ فَلْيَسْكُنِ الْمَسَاجِدَ»[4] ببينيد اين آمدن شما در مسجد نشستن بدنهايتان را زير خاک بيمه میکند انشاءالله بعد صد و بيست سال که رفتيد و بعد از وقت مقررش محشر رسيديد و خواستيد وارد بهشت بشويد در ششم را نگاه کنيد، بالای سردرب بهشت، هر دربی يک عبارتی، اين روايت نوع محدثين نقل کردند از محدثين بزرگ شيعه، میخواهيد پيغمبر فرمود، هرکسی دوست دارد کرم و مور و موريانه و حيوانات موذی زير زمينی بدنش را نخورند سکونت در مسجد يعنی وقت بگذاريد آقا میآيد اصلاً مثل اينکه: «كَالْبَرْقِ اللَّامِعِ»[5] آقا زودی نماز بخوانيد کار داريم بابا يک خرده برای خودت وقت بگذار يک خرده زودتر بيا بنشين يک خرده بعد نماز قرآنی بخوان ذکر بگو، بعضیهايمان غرق در دنيا شديم با عجله با سرعت پيغمبر فرمود مؤمن در مسجد مثل ماهی در آب است منافق در مسجد مثل پرنده در قفس است: «المؤمن فی المسجد کالسمک فی الماء و المنافق فی المسجد کالطير فی القفس»[6] اصلاً مؤمن وقتی در مسجد میآيد احساس آرامش میکند احساس راحتی میکند، بابا اگر آمدی نيم ساعت نشستی داری اين بدن را آبرو میدهی اين بدن را شخصيت میدهی زير خاک ديگر نمیخورند اين بدن را حالا من بحثم امشب به اعتبار حضرت زينب آيهای که تلاوت شد هست، و الا قرائن و شواهد فراوانی بر بدنهایي که قرنها گذشت و بدنها زير خاک سالم ماند من يک نمونهاش را بگويم مرحوم آيتالله والد میفرمودند در مدرسه منصوريه نشستم بودم سال پنجاه و يک، يعنی چند سال قبل؟ پنجاه سال قبل، گفتند در مدرسه داشتم درس میدادم بقعه را داشتند تعبير میکردند بقعه مدرسه استاد بنّا آمد گفت آقا يک قبری پيدا شده بياييد يک نظری بدهيد اين را خود حاجی آقا بارها نقل میکردند میگفت من آمدم کف بقعه قبور سادات آل منصور است گفتند ديدم اينها کف برداری میکردند که رطوبت زدايي بکنند اينها ناخواسته رسيده بودند به يک لحدی لحد را برداشته بودند حاج آقا گفتند من خودم ديدم بدن تازه تازه مثلی که الآن دفن شده بود سنگی که روی آن لحد بود زير خاک رفته بود آن سال مربوط به صد و شصت سال قبل بود، صد و شصت سال طرف فوت کرده بود زير خاک: «طيّاً طريّاً تحت الارض»، اينها که داستان نيست بعضیها بدنشان میماند بعضیها هم هفته بعد از دفنش بروی ديگر چيزی در قبر نيست مور و موريانه مجال نمیدهند تا با اين بدنت چه کردی؟ که با تو چه کنند؟ بدن را با آمدن در مسجد آبرو دادی بيمه کردی بيمه شدن بدنهايتان در عالم برزخ حضورتان در مساجد است بعد رسولالله فرمودند: «وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَكُونَ طَرِيّاً مُطِرّاً لَا يَبْلَى فَلْيَكْنُسِ الْمَسَاجِدَ»[7] آنهايي که میخواهند بدنها تازه بماند کرم میخواهيد نخورد نشستن در مساجد طراوت جسم شما در نظافت مسجد است، حالا هر مسجدی خادمی دارد خادم هم يک وظيفهای دارد ولی آقا دلت اگر برای خودت میسوزد تو هم برای خودت کاری کن، آقا خادم حقوق میگيرد بايد کار کند، بلی حقوق میگيرد کار هم میکن اما تو دلت برای خودت نمیسوزد، بگو آقا اينجا را من نظافت میکنم يک وقتی هم به ما بدهيد ما هم کمکت کنيم خدمت به ديگران خدمت به خودماست اميرالمؤمنين فرمود در ديگران اگر محبتی کرديد اول به خود شما باز میگردد، قبل از اينکه کمکتان به ديگران خدمت بکند، آنهايي که اين بدن را میخواهند: «طَرِيّاً مُطِرّاً»[8] بماند مساجد را نظافت کنند، حالا نظافت مسجد يک وقت نظافت ظاهری است يک وقت شستشو است، پرده است فرش است آقا تنش را نداری، پولش را که داری، قرآن میفرمايد: «تُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ»[9] راه بسته نيست تن کار کردن ندارم، میگويند پول دادن داری؟ نه پول داری نه تن داری؟ نيت داری خدا نيتت را ثواب میدهد، اين چه خدايي مهربانی است، اگر خدا ثروت برايت داده، تن نداری با پولت کار کن اين هم نکته ديگر و نکته پايانی پيامبر فرمود اگر کسی میخواهد موضع خودش را در بهشت ببيند و جايگاه خودش را در بهشت نسبت به آمد و رفت به مساجد غفلت نکند بعضیها همسايه مسجدند ولی نمازش در مسجد نمیخواند مساجد را غريب نگذاريد!
روز قيامت سه گروه اند که اينها هم شکايت میکنند هم شفاعت، قرآن رسولالله و عترتش و مساجد، در دعای ابوحمزه میخوانيد: «وَ مِنْ أَيْدِي الْخُصَمَاءِ غَداً مَنْ يُخَلِّصُنِي»[10] خدا نکند کسی دشمنهاي اينجوری پيدا کند مسجد ازش شکايت کند، بگويد همسايه ما بود خانهاش ولی پايش در مسجد باز نمیشد حالا اين روايت را من اشاره کردم، در کارهای عمرانی مسجد نظافت مسجد، آنی که خودش مشارکت يدی میکند يدی، نيست مشارکت مالی، يکی از عزيزان گفتند آقا بگوييد که دوستان يک وقتی علاقمند به کار هستند نبايد هم بگوييم من اگر دلم برای خودم میسوزد خودم بايد بدوم خودم بايد دنبال کار جويا باشم که آقا ما هم يک گوشهای از کار را حالا در سراسر اين شهر، جاهای ديگر استانهای ديگر، شرائطی اگر مهيا بود در خدمت به مسجد ما خودمان را محروم نکنيم، خدا از همگان قبول کند، تقديم به پيشگاه مقدس رسولالله صلوات غراتری ختم نماييد.
فردا شب ميلاد با سعادت عقيله بنی هاشم حضرت زينب کبراست، پنج جمادلی الاولی يا جمادی الاول بانوی که من در فضيلت حضرت زينب و فرزندان اميرالمؤمنين همين روايت را عرض کنم و بعد آيهای که از سوره مبارکه صف اشاره شد نکاتی را عرض کنم، رسولالله فرمود: «وُلْدَ فَاطِمَةَ فَأَنَا وَلِيُّهُمْ وَ أَنَا عَصَبَتُهُمْ»[11] فرزندان فاطمه، ولی آنها و عصبه و خاندان آنها منی پيغمبر هستم، اين «وُلْدَ فَاطِمَةَ»[12]تمام فرزندان حضرت زهراء را حسنين و زينبين شامل میشود، آقا امام مجتبی، سيدالشهداء زينب کبری، امکلثوم همه را در بر میگيرد رسولالله میفرمايد ولی آنها و عصبه آنها خانواده آنها منی پيغمبر هستم: «وَ هُمْ عِتْرَتِي خُلِقُوا مِنْ طِينَتِي»[13]اينها از طينت من خلق شدند: «وَيْلٌ لِلْمُكَذِّبِينَ بِفَضْلِهِمْ»[14]پيغمبر فرمود وای به حال کسانی که فضيلت اينها را تکذيب میکند: «مَنْ أَحَبَّهُمْ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ أَبْغَضَهُ اللَّهُ»[15]کسی که اينها را دوست بدارد خدا دوستار اوست و کسی که اينها را دشمن بدارد خدا دشمن اوست، يعنی حضرت زينب در اين روايت در عرض سيدالشهداست در عرض امام حسن است، زينب را اگر کسی دوست بدارد خدا دوستش میدارد با عقيله بنی هاشم اگر کسی عداوت کند مورد بغض و عداوت الهی قرار میگيرد، حضرت زينب اسوه استقامت، شکيبايي، بردباری، بانويي که همانگونه که از نام او برخواسته زينب است که يک معنای زينب، يعنی زين اب، زينت پدر من آيه را يک ترجمهای کنم و بعد نکاتی از آيه و شخصيت حضرت زينب، چون از مصاديق اين آيه حضرت زينب است، از جلوههای عملی: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[16] اهلالبيتاند و حضرت زينب، قرآن میفرمايد کسانی: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ»[17] عنوان میکنند پروردگار ما خداست، يعنی اعتقادات توحيدی دارند: «ثُمَّ اسْتَقامُوا»[18] بر اين عقيده استقامت میورزند، همينجا من يک نکتهای عرض کنم ما يک بخشی از مؤمنين مسلمانها مشکلشان در اين است که: «قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ»[19] هستند: «ثُمَّ اسْتَقامُوا»[20] ضعيف است، نماز شب خوب میخواند غيبت هم خوب میکند حج میرود هنوز از حج بر نگشته حج را خراب کرده، من حاجی سال گذشته بود دو سال قبل در منی با لباس احرامی البته مال يک استان ديگری بود آمد در خيمه، شب يازدهم در منی منايي که آن قدر فضيلت دارد که اگر کسی بخواهند در منی نماند بايد برود مکه در مسجدالحرام تا صبح عبادت کند، يعنی خواب در منی مساوی است با عبادت در مسجدالحرام، با لباس احرام آمد توهين و تهمت پشت سر مرجعيت، تا من ديدم با يکی داشت حرف میزد نام يک مرجعی عاليقدری برد و تهمت زد گفتم وای به حالت و وای به اين حجی که تو به جا آوردی تو حاجی هستی، تو هنوز از منی خارج نشدی حجت را از دست دادی ما بعضیهايمان به قول يکی از اساتيد علم اخلاق ولخرج در معنويات هستيم، ذکر خوب میگوييم تهمت، دروغ، غيبت از زبان ما شنيده میشود نماز شب خوانديم هنوز روز به نيمه نرسيده نماز شب را از دست داديم، لذا قرآن میفرمايد: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[21] ايمان استقامت، اينها کنار هم بايد قرار بگيرد من خدا را قبول دارم گاهی اوقات در يک نوسان زندگی يکدفعه همه چيز را میگذاريم کنار، يک خرده فراز و فرود زندگی میشود، آقايي که میبينيد متدين بود لا طائلات میگويد جوانی آمد به من گفت، آقا پدر بزرگ ما نماز شب میخواند حالا آخر پيری دارد کفريات میگويد! خدا نکند کسی عاقبت به شر بشود مردم نماز خواندن روزه رفتن کارهای خير انجام دادن زمانی ارزش دارد که خرابش نکنی استقامت داشته باشی، ببينيد اينهايي که به يک جاهاي رفيعی رسيدند هنرشان در استقامت است نه در زيادی اعمال.
پيغمبر به اميرالمؤمنين فرمود: «إذا رأيت النّاس يشتغلون بكثرة العمل فاشتغل أنت بصفوة العمل»[22] يا علی وقتی ديدی مردم مشغول به کارهايي زيادی اند تو مشغول به کارهاي خوب باش، خدا کار صفوت را میپسندد نه کثرت را، آقا اين قدر نماز خوانديم چقدرش را حفظ کردی، اين قدر کار خير انجام داديم نگهش داشتی، خدا صفوت کار میخواهد نه کثرت، شما نوع کسانی که صاحب نفس اند صاحب اثر اند، شما در زندگی اينها دقيق بشويد ببينيد اينها حواله کجا را گرفتند در حفظ اعمال هنر کردند، خدا شاهد است انسان همين هفده رکعت نماز يوميه را بخواند همين هفده رکعت حالا نوافل را هم بگذاريد کنار ولی خرابش نکن، نماز صبح را آتش نزنيم نماز ظهر مان را تباه نکنيم آن چشمی که برای امام حسين گريه کرده آبرو پيدا کرده، اين چشم را بیآبرو نکنيم آن پايي که در مسير زيارت اولياء قدم برداشته در مسير گناه ديگر حرکت نکند، مردم اگر همين واجبات را انجام میدادند خرابش نمیکردند میبردنشان معراج پيغمبر فرمود: «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن»[23] نماز میشود معراج به شرطی که حفظش کني، شما مرحوم آيتالله شيخ حسن علی نخودکی صاحب اين همه کراماتی که از ايشان نقل میکنند و ديگران و ديگران، خدا رحمت کند حاجی آقای فاطمینيا را که فوت کردند من يک وقت از خود ايشان شنيدم ايشان گفتند من يک کسی را ديدم شش ماه با حاج شيخ حسن علی نخودکی ملازم بود و خودش هم از علما و صاحب نظران و صاحب نفسان بود آقای فاطمینيا گفتند من به آن عالم عارف صاحب نفس گفتم آقا شما شش ماه با حاج شيخ حسن علی شب و روز بود حاج شيخ چه دعايي میخواند چه ذکری میگفت چه کار میکرد که نان خشک بر میداشت يک دعا میخواند میداد سرطانی سرطانی خوب میشد من از شيراز شما از حاج شيخ جريان سراغ دارم آيتالله حاج شيخ محمدجواد آيتاللهی را ديده بوديد بعضیها شايد ديده بوديد آقا ديدند، حاجی آقای افتخاری فکر کنم يادشان است آقای حاج شيخ محمدجواد آيتاللهی من از نوه ايشان حجة الاسلام و المسلمين آقای شيخ محمد آيتاللهی شنيدم ايشان جمعی از علما میخواستند بروند مشهد به اينها میگويد شما برويد مشهد حاج شيخ حسن علی را پيدا کنيد از طرف من دست ايشان را ببوسيد و به ايشان بگوييد ما از خانه اجارهای خسته شديم دعا کنيد خدا خانه ملکی به ما بدهد حالا من نمیگويم چه کسانی بودند در آن سفر يکی از علمای از بيت غفوریهای در داراب و يکی از علمای ديگری شيراز با خانواده رفته بودند، اينها میروند آقای حاج شيخ مشهد نبوده نخودک بوده میروند نخودک ايشان را پيدا میکنند جريان عجيبی میبينند که اين را آقای غفوری نقل کرده بود خدا رحمت کند ايشان را گفت من به چشم خودم ديدم يک زن و مرد هندی يک پسری هشت سالهای داشتند دوتا کاسه چشمش مثل کاسه خون نه سياهی داشت نه سفيدی گفت ما رفته بوديم آنجا ديديم در اتاقی حاج شيخ حسن علی روی تخت نشسته، رو به قبله سر سجاده دارد ذکر میگويد مردم هم دور ايشان به نوبت میآيند جلو هرکسی مشکلی دارد گفت به يک کسی ذکری میگويد به يک کسی توصيهای میکند به بعضیها يک مثلاً قطعه نان خشکی ور میدارد میگويد بخوريد يک دعا میخواند حالا يکی از آقايون که من اسم هم نياوردم رو همين جهت تشکيک میکنند در کار حاجی، میگويد اينها دکان است میگويد چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند، بنده خودم به جایي نرسيدم اگر کسی هم رسيده تکذيب میکنم اين خيلی بد است خدا رحمت امام را امام فرمودند اگر از عرفا و عارفين نيستيد انکار مقاماتشان را نکنيد:
اين مدعيان در طلبش بیخبران اند، آن را که خبر شد خبری باز نيامد
آن آقا که حالا اسم هم نمیآورم از علمای در اين شهر بوده در حدود هشتاد نود سال قبل او تشکيک میکند میگويد اينها را من فکر نمیکنم واقعيت داشته باشد، مردم روی يک احساسات و نگاههای پاکی میآيند اينها ايستاده آن آقای غفوری هی میگويد نه آقا اين شيخ محمدجواد آيتاللهی گفته ازش التماس دعا بخواهيد حاج شيخ محمدجواد مجتهد است آدم کمی که نيست داماد حاج سيدعبدالباقی آيتاللهی است اينها همينطور که ايستاده بودند يک خانواده هندی میآيند يک پسر هفت هشت سالهای داشتند که چشمش يکپارچه خون بوده، آن مرد هندی نوبت میشود يک کيسه اشرفی طلاق میريزد جلو آقای حاج شيخ رو سجادهاش و شروع میکند با لهجه هندی و يک فارسی دست و پای شکستهای التماس کردن که از هند آدرس شما را به ما دادند، ما تمام دار و ندارمان همين سکههايي طلاست و اين بچه است اين پولها را بگيريد بچه ما را درمان کنيد و بهبودی بدهيد، گفت حاج شيخ مشغول ذکر بود با دست، اينها را دارم میگويم بعد بگويم حاج شيخ چرا شد حاج شيخ؟ هيچ اتفاقی اتفاقی نيست، آقای غفوری گفته بود حاج شيخ با دست اشاره کرد حرف نزد گفت پولها را جمع کن سکهها را جمع کن، مرد هندی فکر کرد آقا میگويد پولها کم است مثلاً پول بيشتری بايد میآورد میگويد آقا بيش از اين نداشتم همه دار و ندارم اين بود اگر داشتم میدادم، دوباره حاج شيخ همينطور که مشغول ذکر بود که جمع کنيد، خادم آقا میآيد میگويد جمع کن اينها را آقا پا میشود میرود ديگر دست هيچ کس بهش نمیرسد پولهايت را جمع کن، آقا که برای پول کار نمیکند بالاخره اينها به يکجاهايي رسيدند که ديگر دنيا به نظر در نمیآورند، گفت اين پولها را کرد در يک کيسهای جمع کرد، آقا يک ظرف آبی کنار دستش بود برداشت يک دعا کرد، به اين ظرف آب دميد گفت اين آب را يک مقدارش را بدهيد اين بچه بخورد يک مقدار بدنش را شستشو بدهيد به اين آب انشاءالله خوب میشود به دو شرط يک خود شما دقت کنيد انجام واجبات مخصوصاً نماز و دوم اين به سن تکليف که رسيد نماز، روی نماز ايشان خيلی حساس بود آقا وضعمان بد است، نماز اول وقت میخواني برای خدا ارزش قائل هستيم که برايمان ارزش قائل نشدند؟ پرداختیات برای دين خوب است که دريافتیات کم است، خب آقا اين ظرف آب را میگيرد اين مرد هندی و خانماش و اين بچه میروند نوبت به آقايون میرسد آقای غفوری میآيد جلو میگويد آقای حاج شيخ محمدجواد آيتاللهی از شيراز سلام رساندند گفتند از خانه اجارهای خسته شديم دعا کنيد خدا خانه ملکی به ما بدهد، ايشان سر بلند میکند میگويد تا شما به شيراز برسيد در جوار احمد ابن موسی خدا خانه ملکی به ايشان تفضل میکند و همينطور هم شد اينها وقتی رسيدند شيراز حاج شيخ محمدجواد کنار صحن احمد ابن موسی يک خانهای داشت يک خانه بود در اواخر ايشان که بعد جزء صحن افتاد و تخريب شد، بعد آقای غفوری میآيد جلو حالات خودش را میگويد دوران طلبگیاش نجف و تبليغات و يک نصيحتهايي حاج شيخ به ايشان میکند آن آقای ديگری که اسم نياوردم آن يک پا دردی شديد داشته میآيد میگويد آقا پاي ما هم درد میکند يک دعايي هم به پاي ما، اعتقادی نداشته به کار حاج شيخ ولی باز میآيد میگويد تيری در تاريکی است میگويد آقا ما پا درد داريم حاج شيخ میفرمايد دست بگذار رو پايت خودت دست بگذار رو پاي خودت، يک مرتبه سوره توحيد را بخوان به پای خودت بدم، اين آقا يک قل هو الله میخواند به پا فوت میکند درد خوب میشود اينها از محضر حاج شيخ میآيند بيرون در کوچهای که از خانه میآيند بيرون در همان نخودک، آن آقا میگويد آقا ديدی گفتم اينها همهاش دکان است، دست خودم رو پايم بود دعا من خواندم سوره توحيد من خواندم خدا نکند کسی اعتقاداتش سست بشود شيطان است، شيطان هيچ کس را در گناه داخل نمیکند شيطان شناسايي میکند نقاط ضعف را و وسوسهگری میکند لذا میگويد شيطان ما را خراب کرد، شيطان غلط نمیتواند بکند شيطان کاری که هست که تحريک میکند ضعفت را میشناسد از همان ضعف شروع میکند وسوسه کردن، آن گفت که آقا من خودم سوره توحيد خواندم دست خودم رو پايم بود ايشان که کاری برای من نکرد پای من اگر خوب شد به اعتبار نفس من شد، تا اين را میگويد يکدفعه پا درد میگردد، خانمش باش بوده میگويد آقا برو اعتقادت را درست کن، ببين اين آقا همه با اعتقاد آمده بودند تا جايي هم که اعتقاد داشتی حرفش را گوش کردی اثر کرد، اظهار بیاعتقادی که کردی دردت برگشت ايشان يک جور ديگر جواب میدهد میگويد آقا ببين اصلاً کار اين حاج شيخ درست نيست اگر کارش درست بود چرا درد برگشت، حالا من بیاعتقاد، او گفت بخوان بدم، خوب میشود بالاخره آقای غفوری با آن آقا خيلی هم بحث میکند همديگر را مجاب نمیکنند میگذرد فردا صحنه کهنه صحن انقلاب امروز صحن اسماعيل طلا، اينها از حرم که داشتند میآمدن بيرون آقای غفوری آن مرد هندی را میبيند میگويد از فرزندت چه خبر؟ میگويد معجزه شد ديروز ما فرزند را برديم در آن مسافرخانهای که بوديم يک مقدار از اين آب را داديم خورد، يک مقدار رو تنش ريختيم، اصلاً چشم عوض شد الآن بچه میبيند آقای غفوری میگويد بچه الآن کجاست؟ میگويد پهلوی مادرش است کنار سقاخانه طلا، میگويد تو را به امام رضا بيا اين بچه را به ما نشان بده، من میخواهم فقط اين آقا اعتقادی ندارد، ديروز وضع فرزند تو را ديد امروزش را هم ببيند، آن مرد هندی همراهشان میآيد و اينها هم میآيند کنار سقاخانه آن مادر هندی با بچه نشسته بود، میبينند بچهای که امروز دارند میبينند با بچه ديروز اصلاً متفاوت است اين چشم بينا سالم، آن آقا به آقای غفوری میگويد يک سر ديگر برويم نخودک حالا فهميدم که اين آقا نفسش نفس حق است دوباره میرود نخودک و خدمت آقا و آن آا میگويد که آقا من ديروز توصيهای کرديد برای درد پايم سوره توحيد بخوانم خواندم برای مدت کوتاهی هم درد برطرف شد اما دوباره درد برگشت يک دعای ديگری يک ذکر ديگری حاج شيخ میگويد دارو همان بود که دادم اگر اثر نکرد در بیاعتقادی شماست، خب اين آقا چرا شد اين، ما دارو دکتر میدهد خوب نمیشويم بعضیها يک تکه نان خشک میدهد يک نفسش میخورد دگرگون میکند حرف را اينها چه کار کردند؟ همين آقای حاج شيخ حسن علی که گفتم آيتالله والد از قبرش حاجت گرفته بود اينها آبرو دار درخانه امام رضا هستند اينها به عظمت امام رضا به اينجاها رسيدند تا ببينيد امام رضا چه میکند، اين را هم من حيفم میآيد از آيتالله والد نگويم حالا اگر بحث ما طول کشيد انشاءالله هفته بعد ابوی میگفتند يکی از شبهای اعياد ائمه بود ميلاد يکی از ائمه بود عصر مشهد بودند در صحن کهنه میخواستم بيايم داخل حرم رفتم کنار قبر حاج شيخ البته قبر حاج شيخ پايين است، داخل آن صحن پاينی است ولی يک آثاری قسمت بالا داشت سابق حاج آقا گفتند من آنجا يک فاتحهای خواندم هديه کردم به روح آقای حاج شيخ حسن علی و گفتم که آقا امشب شب عيد است ما داريم میرويم داخل حرم حضرت يک عيدی از شما میخواهم اين را ابوی نقل میکردند بارها هم اين را گفته بودند، گفتم من يک حمد و سوره خواندم هديه کردم به روحش گفتم يک عيدی امشب به ما بده، آمدم داخل حرم، گفتند بعد از نماز مغرب و عشاء قسمت بالا سر حضرت مشغول به نماز بودم يکدفعه ديدم خادمها ريختند در حرم يکی يکی مردم را بيرون کردند، گفتند میخواهند حرم را شستشو بدهند افراد را بيرون کردند و حاجی آقا گفتند من همينطور مشغول نماز خودم بودم ديدم اطراف من همه خلوت شده، همه را بيرون کرده بودند ولی سراغ من نمیآمدند گفتند بعضیها ديديد حالا يک خردهای تنگ نظرند حالا خودش موفق نيست، يکی هم که موفق است میخواهد منعش کند، حاجی آقا گفتند من ديدم يک عدهای پشت آن پنجره بودند داشتند نگاه میکردند يکی گفت چرا آن آقا را بيرون نمیکنيد، گفت آقای شيخ روحانی را چرا بيرون نمیکنيد؟ گفت يکی از خدام گفت اين آقا خادم حرماند خادم حضرتاند ايشان بايد باشند، ابوی گفتند من با کسی هم حرف نزدم داشتم نمازم را میخواندم گفتند نمازها که تمام شد ديدم يکی از خدام آمد دست من را بوسيد گفت آقا بياييد بالای سر چسپيده به ضريح نماز بخوانيد حاج آقا میگفتند آن شب عيد يک سعادت خدام داشتند غبارروبی و نظافت میکردند ما هم بالای سر ضريح حضرت مشغول به عبادت بودم بعد گفتيم ما عصر با حاج گفتيم عيدی میخواهيم حاج شيخ عيدی داد، اينها روحشان هم کار میکند چرا؟ اينها چه کردند؟ ما هم بکنيم نکته اينجاست اين را زيادی بشنويد، حاجی آقا فاطمینيا گفتند آن عالم عارف را که ديدم شش ماه با حاج شيخ بود گفتم آقای حاج شيخ حسن علی اصفهانی چه کار میکرد خدا اين همه بهش لطف کرده بود؟ گفت ايشان گفت آقای حاج شيخ حسن علی اصفهانی اين را خوب عنايت کنيد از اسماء استفاده میکرد آثارش را نگه میداشت يعنی نماز میخواند خرابش نمیکرد، با زبان روزه غيبت نمیکرد اگر کار خوبی انجام میداد حفظش میکرد بنده میآيم مسجد خودم را عرض میکنم هنوز به منزل نرسيده آثار مسجد آمدن را خرابش میکنم با دوتا بد اخلاقی با دوتا حرف ناسزا، گفت حاج شيخ هنرش در حفظ اعمال بود، از اسماء استفاده میکرد آثارش را نگه میداشت: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[24] آنهايي که ايمان دارند و استقامت، حالا اينها که من میگويم در کتابها گيرتان نمیآيد، برای اينکه ننوشتند میگويد چرا؟ خب ننوشتند که ببينی اينها در سينه است من حالا به شما میگويم يک آقايي بود در همين شيراز مديران بانک بود در چندتا استان مسئوليت داشت حالا هم خودش فوت کرد هم خانواده محترمش خدا هردوشان را رحمت کند من از شخص خودش شنيدم آدم مدير کارآمدی بود در عرصه اداره کاريش ولی در محيط خانه آدم بد اخلاقی بود بعضیها ديديد در جامعه آدم موفقی هستند در خانواده اخلاق خوبی ندارد، من گاهی اوقات بچههای اين با ما همسن و سن سال بودند از بد اخلاقی پدر هم تعريف میکردند که بابامان گاهی اوقات توهين میکند گاهی اوقات کتک میزند خانمش هم علويه بود سيده بود اين جريان را من از خود اين آقا شنيدم اين قسمت را ايشان قبل از انقلاب در يکی از اطراف شيراز زمينی را چند هيکتار زمين از يک مالکی خريده بود به حسب اعتمادی که داشتند يک کاغذ دستنويس و قولنامه عادی بود انقلاب شد ايشان ديگر در فارس نبود رفت استان اصفهان و جاهای ديگر آن طرف رحمت خدا رفت کار کشيد به ورثه، ايشان اقدام کرد برای گرفتن سند اين چند هکتار زمين زمين هم قيمت پيدا کرد بچههای متوفی اينها يک مقدار بیانصافی کردند گفتند نه اين زمينی که بابای ما به شما فروخته متر اين قدر داده الآن متر اين قدر است، يک مقدار ديگر بايد به ما پول بده تا بياييم بکند به نامت، اين هم يک آدم مدير کار بلدی کارآمدی بود هرجا زد و هر کاری کرد نشد، من يادم است همان زمانی که کارش گير افتاده بود به آيتالله حائری رجوع کرد جامعه روحانيت همه مینوشتند که شرعاً مال اين است ولی مدرک شرعی نداشت بچههای متوفی میگفتند نه ما قبول نداريم پدر ما يک چيزی دستنويسی نوشته بايد يک مبلغی پول يک پول سنگينی ازش میخواستند گفتند حالا اگر اين زمين شده مثلاً بيست برابر نصفش را بايد بده به ما اين هم زورش میآمد نمیداد، من از دو لب خودش شنيدم گفت آقای حدائق هرجا زدم درها رويم بسته شد ديگر ماندم در کار، به خانوادهام اصفهان گفتند میخواهم يک چند شب بروم مشهد خدمت امام رضا از امام رضا هم رفع مشکلمان کنم، میگويد کارم پيش نمیرفت حقم داشت ضايع میشد قانوناً نمیتوانستم پيش بروم گفت رفتم مشهد برای يک هفته، گفت شب اول شب دوم شب سوم که میخواستم در حرم، ديدم کنار قبر حاج شيخ حسن علی نخودکی يک عدهای نشستند، گفت من هم آمدم نشستم تکيه به ديوار صحن رو به بارگاه امام رضا گفت يک فاتحهای برای آقای حاج شيخ حسن علی خواندم گفتم آقای حاج شيخ شما خادم علی ابن موسی الرضا هستی شما واسطه بشويد ما گره به کارمان افتاده، میگفت در دلم داشتم با حاج شيخ میگفتم ما را از اين بحران نجات بده، گفت همينطور که در دلم داشتم حرف میزدم ديدم يک طلبهای جوانی سيدی بود هجده نوزده ساله تازه محاسن در صورتش درآمده بود اين آمد کنار دست ما نشست در همان صحن کنار دست ما تکيه زد به ديوار صحن، گفت من در حال خودم بودم نگاهم به بارگاه امام رضا بود در دلم داشتم با حاج شيخ حسن علی داشتم حرف میزدم، ديدم اين طلبه سيد گفت که از حاج شيخ حسن علی اصفهانی چه میخواهی؟ گفت من برگشتم يک نگاهی به آقا سيد کردم، بهش نمیخورد حالا کسی باشد، اول اين را هم بهتان بگويم اميرالمؤمنين فرمود خدا اوليائش را در بين مردم پنهان کرده مردم به هيچ کس به ديد حقارت نگاه نکنيد يک وقت میبينی همانی که نزديک سبک است نزد خدا عظيم است يک وقت میبينی تا کمر خم شده در سطل زباله دارد زائدات جمع میکند به همان بايد بگويي التماس دعا، علامه نائينی وقتی فوت کرد استاد آيتالله العظمی خويي، استاد آيتالله العظمی حاج شيخ بهاء الدينی محلاتی ميلانی شخصيتی که مرجع پرور بود، بعد از فوتش يکی از بزرگان خواب ايشان را ديد گفت آقای نائينی از برزخ چه خبر؟ ايشان يک بيت شعر خواند گفت:
کس نمیداند در اين بحر عميق، سنگريزه قرب دارد يا عقيق
ما نرفتيم بفهميم چه خبر است؟ يک وقت همانهایي که به نظر ما در نمیآيند اينها درخانه خدا مورد نظرند گفت من اصلاً اين آقا خدا رحمتش کند گفت من توجهی بهش نکردم، گفت از حاج شيخ حسن علی چه میخواهی جوابش ندادم فقط نگاهش کردم، اين يک مدير قدری بود در استان بالاخره حالا غرور مديرت هم داشت که ما مثلاً جايگاهی چنان داريم، سالها در استانهای مختلف خدمت کرده بود، گفت يک نگاهی به اين طلبه سيد کردم هيچی نگفتم، گفت املاکت را دارند میبرند سند قطعی در دست نداری، ديدم يکدفعه درد زندگی ما را اين پرده برداری کرد، گفت برو اخلاقت را درون خانه درست کن، برو به زن علويهات ظلم نکن، به همسر علويهات ستم میکنی میخواهی زمينات را نبردند گفت اصلاً من شدم مثل آدم برق گرفته زبانم بند آمد خدايا اين از کجا میداند زن ما علويه است از کجا میداند اخلاق من در خانه بد است؟ گفت اين را گفت و بلند شد رفت، گفت من داشتم نگاهش میکردم ديدم رفت سمت در خروجی صحن، از در که خارج شد، يکدفعه خودم را پيدا کردم بابا برس به اين، اين چه کسی بود که اين حرفها را به تو زد؟ گفت دويدم در جمعيت دنبال اين طلبه سيد رفتم ديگر اين آقا را نديدم گفت آمدم کنار قبر حاج شيخ يک تشکر کردم رفتم در حرم امام رضا يک زيارت خواندم گفتم آقا ممنون هستيم که به توسط حاج شيخی که دربان شماست دردم را فهميدم گفت همان شب بليط گرفتم برای اصفهان گفت ساعت يازده و نيم و دوازدهای شب بود، خانواده حساب اين را کردند که ما يک هفته مشهد هستيم، گفت ساعت دوازده شب بود رسيدم منزل گفت کليد انداختم روی در آمدم داخل، خب خانواده خوابيده بود بچهها هم خوابيده بودند يکدفعه خانواده بيدار شد آقای فلانی شما قرار بود چند شب ديگر هم مشهد باشيد، چطور شد؟ گفت تا خانم آمد جلو افتادم روپای همسرم شروع کردم گريه کردن دستش را بوسيدن پاش را بوسيدن گفتم خانم حلالم کن بد شوهری بودم حتماً بايد پست گردنی بخوری به خودت بيايي، حتماً بايد گوشت را بمالد، تازه اينجا را حاج شيخ راهنمايي کرد ما بعضیهايمان يک گرههایي میخورد در زندگی نمیفهميم کجا گره زديم، گفت همين طور که داشتم گريه میکردم به خانمم، خانمم گفت من زمانی که تو بد اخلاقیام میکردی ناسزا میگفتی من میبخشيدمات میگفتم مشکلات بيرون زندگی را آوردی در خانه گذشتم، گفت بچهها بيدار شدند از اتاقشان آمدند بچهها گفتند بابا چه شده؟ گفت يکی يکی اينها را در بغل گرفتم گريه کردم من پدر خوبی نبودم حلالم کنيد ببخشيد گفت آن شب دل همه را به دست آوردم گفت آقای حدائق خدا شاهد است فردا صبح ساعت هفت صبح بود تلفن منزل ما زنگ خورد گفت پسر بزرگ آن متوفی که خيلی کار شکنی میکرد گفت آقا معذرت میخواهيم اين مدت اذيتت کرديم شما هر وقت آمدی شيراز ما سند اين زمينها را میکنيم به نامت اين آقای حاج شيخ حسن علی هنرش کجا بود، در حفظ اعمال: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[25] اگر ايمان و استقامت بيايد حضرت زينب اسوه استقامت بود البته من اين نکته را اشاره کنم و عرايض را جمع بندی کنم حالا نکاتی به ابعاد مختلف شخصيت حضرت زينب، استقامت چندجا ضرورت پيدا میکند يکی استقامت در اعتقادات و عبادات، بعضیها ديديد يکجاهايي میبرند يکجاهايي کم میآورند يکجاهايي رنگ میبازند بالاخره يکدفعه میرود در حاشيه، آقا همهجا با خدا بودن با خدا بودن فقط جايش در مسجد نيست در آن جمع خانوادگی که هيچ کس هم نيست خدا هست، در سفرهاي خارج از کشورمان در محيطهای خلوت مان در سيزده بدرهايمان استقامت نشان بدهيم، در ايمان در اخلاق، در معنويات يکی استقامت در عبادات، در طاعات در اعتقادات، بعضیها يک مشکلی پيدا میکنند خدا و دين را میکشد به چالش آقا چرا برای ما اين مشکل آمد؟ چرا ما سرطان گرفتيم؟ چرا ما ورشکست شديم؟ اين استقامت ندارد، دوم استقامت در برابر خطاها و نافرمانیها گناهان اين هم استقامت میخواهد ما در برابر مخالفت با خدا و منويات شيطان استقامت داشته باشيم استقامت در برابر هرچه که شيطان میخواهد انسان را از خدا دور کند و جدا کند و يکی ديگر هم استقامت در خدمت به مردم کارهاي خدا پسندانه، عبادات، اعتقادات يک طرف، و خدمت به مردم و استقامت در برابر نافرمانی خدا، حضرت زينب در همه اين جهات الگوست، در تاريخ حضرت زينب مینويسند اين بزرگ بانويي که فردا شب شب ميلادش هست و روز پرستار هم هست و ما از اين فرصت استفاده میکنيم تبريک عرض میکنيم به تمامی پرستارانی که مخصوصاً در اين دو سالی که گذشت در اين ايام کرونا خوب درخشيدند و حسن کار اين است که خدا واقف است و آگاه، اينها در خدمت به مردم خوب استقامت کردند حضرت زينب در طاعت الهی در حالات حضرت زينب در مقاتل نوشتند در طول اسارت از آغاز تا پايان نوافل زينب هم تعطيل نشد، يعنی حضرت زينب نافلهها را هم میخواند حتی شب يازدهم محرم که من به اعتقاد من سختترين شب عمر حضرت زينب شب يازدهم محرم سال شصت و يک بود، لابلای خيمههای نيم سوخته نماز شب حضرت زينب تعطيل نشد، اين استقامت است، به يک آقايي میگويند آقا مثلاً بازار بورس ريخت بهم، نمازش قضاء میشود گوجه فرنگی گران شد مسجد آمدن يادش میرود اين کيست زينب؟ استقامت در عبادت و اطاعت، زينب استقامت در برابر سختیها و مصيبتها اينجا بايد استقامت داشت بلی زندگی بر يک چرخ نمیچرخد يک روز جوانی است يک روز پيری است يک روز داريد يک روز نداريد يک روز به سلامت میگذرانيد يک روز با سختی میگذرانيد يک وقت دست میگرفتی حالا بايد دستت را بگيرند اينها همه امتحان است همه آزمون است:
باشدم از گردش گردون شگفت، کانچه مرا داد همه پس گرفت
قوتم از زانو و بازو برفت، آب ز رخ رنگ ز مو هم برفت
عقد ثريای من از هم گسيست، گوهر دندان همه يک يک بريخت
آنچه به جا ماند و نيامد خلل، بار گناه آمد و طول امل
در اين سختیها و مصيبتها هم بايد استقامت داشت، يعنی مؤمن در اين فراز و فرودهای زندگی عوض نشو، با قيمت دلار با اجناس با وضعيت جامعه رنگ نبازيم استقامت در برابر مشکلات و سختیها حضرت زينب اسوه استقامت بود، اين بانويي که در طول مسير کربلا، شايد من به جرأت بتوانم بگويم شما خانمی را در عالم سراغ داريد بياوريد اين را من با جرأت میگويم خانمی را در عالم سراغ نداريد در يک صبح تا بعد از ظهر شش برادر دو فرزند سی خواهر زاده و برادر زاده را در يک صبح تا بعد از ظهر شاهد شهادتشان بوده بلی ما مادران شهداء داريم اينها در مقاطع مختلف فرزندانشان شهيد شدند اما شما کجا سراغ داريد يک خانمی داغ برادری که آن برادر سيدالشهداء است و آنهم با آن وضعی که در کربلا رقم زدند اين بدن را از زير نيزهها و شمشيرها و سنگ و کلوخها حضرت زينب بيرون آورد، بدن بیسر بدن قطعه قطعه اين همه جرم و جنايت حضرت زينب ديد در رويارويي با ابن زياد فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»[26] ما از خدا جز زيبايي چيزی نديديم اين استقامت است و نکته ديگر استقامت در برابر گناه، من عرضم را تمام کنم خواهر محترمه برادران عزيز من در حد اطلاعات محدود خودم تا آن حدی که من مطالعه کردم سيره حضرت زينب و زندگی حضرت زينب، هيچ کجا حضرت زينب در طول اسارت از گرسنگی از زندان رفتن، از تازيانه خوردن، از اسارت شکايت نکرد جز در دو جا يکی در مجلس يزيد يکی در مجلس ابن زياد و هردوجا به خاطر حجاب بود، يعنی نگرانی حضرت زينب اين بود که چرا چادر از سر بانوان آلالله برداشتند چرا اينها را در معرض نمايش نامحرمان قرار دادند، حالا امروز شعار میدهند زن، زندگی، آزادی شعار شعار زيبايي است شما ببينيد انصاف بدهيد در تاريخ بشريت هيچ کس مثل پيغمبر به زن بهاء نداد، شرف امروز زن، عزت امروز زن، آبروی امروز زن دنيا، مرهون تلاش ديروز پيغمبر است اسلام با مقام زن مخالف است ما افتخار میکنيم به قرآنی که زن و مرد را در کنار هم ياد میکند: «لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ»[27] همين ياوه سرايانی که امروز از زن شعار میدهند زن را يک ابزار شهوت، لذت: «بِثَمَنٍ بَخْسٍ»[28] يک کالايي فقط برای لذت بردن اين شخصيت زن است، اين هويت زن است که بعضیها بازی خوردند آب دشمن در آسيابشان راه افتاده، در همين مملکت هم بعضیها همين حرفها را بزرگ میکنند، اسلام با زندگی مخالف است، اسلام میفرمايد زندگی دنيای خوب زيربنای آخرت خوب است قرآن میفرمايد از خدا هم دنيای خوب بخواهيد هم آخرت خواب، اسلام که با زندگی مخالفت نيست اين زندگی که شما داريد تعبير میکنيد و تعريف میکنيد نکبت است اين اسارت شيطان است، آزادی اسلام با آزادی مخالف است اصلاً آمد برای حريت انسانها اسلام اولياء معصومين میفرمايد: «وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ»[29] بنده غير خدا نباش خدا آزاد خلقت کرده، يک کسی گفت چرا در احکام اسلام، احکام بردهداری داريم کتاب عبد و اماء گفتم خب حرف خوبی است شما برگرديد صدر اسلام پيامبر زمانی کار را آغاز میکند که بردهداری جزء سنت کشورهای معاصر پيغمبر بود در ايران در عربستان در هند، در روم در چين اصلاً بردهداری رسم بود جنگ میشد اسراء را میگرفتند میکردند برده میفروختند يک بخش عمده از ثروت حضرت خديجه را پيغمبر صرف آزادی بردهها کرد يک بخشی از اين رجال بزرگ عالم اسلام بردههایي بودند که با پول پيغمبر آزاد شدند همينهایي که شدند: «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ»[30]اينها را پيغمبر خريد آزاد کرد، اسلام در آن خفقان شديد جاهليت آمد قانون وضع کرد يکی از راههای برون رفت از مجازاتهای الهی آزاد کردن برده است شما يک روايت بياوريد که بگويند برده خريدن و برده نگهداری ارزش است نوعاً روايات آمده رو آزادسازی برده میگويند اگر افطار عمد کرديد به حرام بايد يک برده آزاد کنی، نه اينکه اسير کنی، آنجاهايي که مکافات را میآيند تعريف میکنند آزادی برده را بهای آن قرار میدهند يعنی از قيد بردهداری اين را رها کن، آزاد کن اينها را يکی از همسران رسولخدا کنيز بود ماريه قبطيه مادر حضرت ابراهيم فرزند رسولالله خدا وکيلی امروز کجا سراغ داريد يک فردی در رأس جامعه باشد حرف اول جامعه با پايينتر فرد جامعه برود ازدواج کند، ما گاهی اوقات در ازدواجها قوميتها مناطق خانهها پولها اينها میشود ملاک، يک جوانی گفت رفتم خواستگاری يک دختری گفتند شما خانهتان گودرون است ما خانهمان باغ ارم است به درد هم نمیخوريم ما اين جور گرفتار هستيم پيغمبر با بردهداری مخالفت کرد مبارزه کرد آزادی را اسلام آورد عرضه کرد به بشريت و آزادی به آن تعريفی که اميرالمؤمنين میفرمايد يعنی آزاد از شيطان بودن تسليم خدا، مسلمان يعنی کسی که تسليم خداست از شيطان آزاد است الآن برعکس دارند معنی میکنند میگويند آزادی يعنی اسارت شيطان را میگويند آزادی خانم چوب حراج بزن به شخصيتت شلوار چاک خورده سر برهنه چه کسی را میخواهی نشان بدهی؟ « بِثَمَنٍ بَخْسٍ»[31]میخواهی نگاه کردن از آلودگان را گدايي کني، اين غير از اين نيست آنی که متدين است آنی که معتقد به خداست نگاه نمیکند، چه کسانی نگاه میکنند؟ آدمهايي هرزه و اين ظلمی است که اين خانمها در حق خودشان دارند انجام میدهند خودشان را به زير سی دارند خرج میکنند يعنی گدايي میکنند نگاه کردن از هرزگان را اسلام میفرمايد تو خليفة الله هستی، حالا میگويند زن، آزادی، بعضیها هم فريب خوردهای اين شعارهای غلط، بابا ببينيد اسلام چه کرد با زن؟ اين عزت اين عظمت اين آبروی امروز جامعه زنان عالم نه ايران نه مسلمانها مديون تلاشهای ديروز پيغمبر و اولياء معصومين است، ببينيد آن زمانی که عصر جاهليت بود رسولالله با دختران خود چه میکرد؟ زينب وقتی متولد میشود قنداقه حضرت زينب را آوردند خدمت رسولالله تعيين نام کند نام زينب را رسولالله انتخاب کرد يعنی زينت پدر، در همان جامعه مردم ديدگاهشان اين بود دختر عامل سر افکندگی پدر است اصلاً نام حضرت زينب يعنی شخصيت زن، يعنی آبروی زن، اين بانویي که در همه اين جهات اسوه است ادامه اين بحث انشاءالله بماند جلسه ديگر به اعتبار و احترام شخصيت حضرت زينب، پاداشی که خدا در برابر ايمان و استقامت میدهد خدا سهتا وعده میدهد اين بماند جلسه آينده.
خدا رحمت کند حاج محمود آقای سيفی من يک چندتا بيت بخوانم انشاءالله اينها بشود سرمايه برزخمان حضرت زينب به دادمان برسد بگوييم بی بی برای شما هم يک چند بيت شعر خوانديم:
زينب ای مرآت ذات لايزال، زينب ای گنجينه عز و جلال
زينب ای والاترين ناموس عشق، ای وجودت دفتر و قاموس عشق
زينب ای گلگون رخت روی بهشت، آستانت میدهد بوی بهشت
زينب ای جان رسول ذو المنن، زينبا ای واقف از سر و علن
زينب ای گلگون رخت روی بهشت، صلواتی ختم کنيد.
زينبا ای محرم اسرار عشق، زينبا ای رونق بازار عشق
خيلی از بزرگان نظرشان همين است اگر حضرت زينب و امام سجاد در اين قافله اسراء نبودن رو ظاهر امر نهضت عاشورا را بنی اميه در کربلا تمام میکردند اين بانو بايد بيايد کوفه را منقلب کند با يک سخنرانی، بايد بيايد شام را متحول کند با يک نطق در جمع زنهايي شامی، خانمهايي که روز اول آمدند شادی میکردند ابیمخنف میگويد هزار زن رقاصه دور کجاوه زينب میکوبيدند میرقصيدند مردم از حرف زدن نا اميد نشويد اگر ما جای حضرت زينب بوديم میگفتيم اين مردم حرف در آنها اثر نمیکند حرف نزنيد سخن حضرت زينب برای خدا شام را متحول کرد همان زنهایي که میرقصيدند و شادی میکردند میآمدند پشت خرابه شام همدردی میکردند:
زينبا ای محرم اسرار عشق، زينبا ای رونق بازار عشق
همچو زهراء درّ بحر عصمتی، چون علی با غيرت و با همتی
تو گلی از گلشن طاهاستی، زينبی و زينب باباستی
عصمت از زهرای اطهر داشتی، صولت از جدت پيامبر داشتی
همين بانوی که فردا شب شب ميلادش است سالها در کوفه در زمان ولايت پدرش اميرالمؤمنين استاد و مفسر قرآن در کوفه بود:
استاد مکتب قرآن تويي، رهنما و رهبر انسان تويي
ای خرد چون بنده در دربار تو، عالمی مبهوت از افکار تو
بر بنی هاشم عقيله عالمه، ای وجودت چون وجود فاطمه
در شجاعت در شهامت چون حسين، زينب ای چشم و چراغ عالمين
پروردگارا به عظمت عليا مجلله زينب کبری مهمترين عيدی ما را تعجيل در فرج امام زمان ما قرار بده.
[1] فصلت30.
[2] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج، ص145.
[3] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج، ص145.
[4] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج، ص145.
[5] الأمالي( للصدوق) النص ص431.
[6] فیض الإله ص50
[7] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج، ص145.
[8] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج، ص145.
[9] صف11.
[10] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ج2 ص590.
[11] بشارة المصطفى لشيعة المرتضى (ط - القديمة) ج2 ص40.
[12] بشارة المصطفى لشيعة المرتضى (ط - القديمة) ج2 ص40.
[13] بشارة المصطفى لشيعة المرتضى (ط - القديمة) ج2 ص40.
[14] بشارة المصطفى لشيعة المرتضى (ط - القديمة) ج2 ص40.
[15] بشارة المصطفى لشيعة المرتضى (ط - القديمة) ج2 ص40.
[16] فصلت30.
[17] فصلت30.
[18] فصلت30.
[19] فصلت30.
[20] فصلت30.
[21] فصلت30.
[22] الحكم الزاهرة با ترجمه انصارى ص749.
[23] الطراز الأول و الكناز لما عليه من لغة العرب المعول ج4 ص158.
[24] فصلت30.
[25] فصلت30.
[26] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص160.
[27] نساء32.
[28] يوسف20.
[29] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص401.
[30] توبه100.
[31] يوسف20.