استاد حدائق روز دوشنبه 7 آذرماه 1401 در مسجدالنبی(ص) شیراز به مناسبت ایام ولادت حضرت زینب(س) به بیان ویژگی های آن حضرت به عنوان «اسوه استقامت» پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الحکيم فی کتابه الکريم: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي‏ كُنْتُمْ تُوعَدُون‏»[1]

صدق الله العلی العظيم

ابتداءً من تشکری کنم از عزيزانی که در بحث نظافت پرده­های مسجد زحمت کشيدند مشارکت در پياده کردن و سوار کردن و نظافت، برادر عزيزمان جناب حجة الاسلام آقای نطاق آقای عبدالواحد و همه دوستانی که خدمت کردند يکی از مؤمنين گفتند مؤمنين را هم شريک کنيد در اين کارها اول بايد آدم خودش بدود دنبال کار خير نبايد صدايش بزنند، من يک روايت امشب می­خوانم هرکسی دلش برای خودش می­سازد، تا زنده است يک کاری بکند، خدا رحمت آيت­الله والد می­فرمودند در کارهاي خير همه را شريک کنيد، گاهی اوقات يک مواردی پيش می­آمد يکی می­گفت من همه را انجام می­دهم ايشان می­گفت نه، بگذار ديگران هم به اندازه وسع­شان شريک بشوند، پيامبر در شب معراج که سال­ها بحث­های شب­های سه شنبه­ای داشتيم مشاهدات پيامبر در معراج، پيامبر در بازگشت از معراج جبرئيل به پيامبر عرض کرد يا رسول­الله کتيبه­های بالای سر درب­های بهشت و جهنم را خوانديد، پيامبر فرمودند من نديدم و دقت نکردم، دوباره برگشتند تمام سر درب­های بهشت، هشت درب بهشت و هفت درب جهنم، نکاتی با قلم قدرت الهی ثبت شده که اين­ها ضامن سعادت دنيا و آخرت مردم است حالا چرا مردم آن­جا می­بينند پيغمبر اين­جا بازگو کردند ديديد يک وقتی کسی دارد می­رود بهشت می­گويند نان اين­ها را خوردی، رسيدی، ببين عمل کردی رسيدی، جهنم می­برند می­گويند چوب اين­ کارهايت را خوردی آوردنت جهنم، خلاف­هايت گريبان­ گيرت شد آوردنت دوزخ، اين­ها در واقع يک يادآوری­های نهايي است در ورود به بهشت و ورود به جهنم. در سر درب ششم  بهشت پيغمبر فرمودند اين مطلب را ديدم مربوط به مسجد است، پيغمبر فرمودند ديدم اين کتيبه­ها اين ابتداء تمام سردرب­ها اين عبارات است: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ- مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ وَلِيُّ اللَّهِ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَكُونَ قَبْرُهُ وَسِيعاً فَسِيحاً فلْيَبْنِ الْمَسَاجِدَ»[2] هرکسی می­خواهد قبرش وسيع باشد از تنگی قبر بدت می­آيد در احداث مسجد کمک کنيد ولو يک هزار تومن نداری بيش از اين، خدا می­داند پول­ها می­خوابد در حساب­ها استفاده نمی­شود ديگران می­خورند و خود فرد برای خود کار نمی­کند، آنهايي که می­خواهند قبر وسیعی داشته باشند رسول­الله فرمود اين عبارت را ديدم: «فلْيَبْنِ الْمَسَاجِدَ»[3] بنا کند مسجد را، بنا نه اين­که از صفر تا صدش را شما بسازيد، آقا يک آجر. علامه الهی قمشه­ای به همه­جا رسيد به خاطر يک آجر برای مسجد جمکران...، داستانش هم اين بود می­گويند علامه الهی قمشه­ای، مرحوم الهی قمشه­ای بزرگ که شهيد مطهری شاگرديش را می­کرد، ايشان اهل قمشه، قمشه اصفهان است بود در دوران نوجوانی پدر از دست داد خيلی پدرش را دوست می­داشت، مادر برای اين­که يک آب و هوايي عوض کند فرزندش را برداشت آورد قم زيارت حضرت معصومه اين­ها يک چند روزی وضعی هم نداشتند وضع مالی­شان هم خيلی خوب نبود می­رفتند حرم به حساب اين مدت سفر هم با خودشان پول آورده­ بودند يک روز آيت­الله الهی قمشه­ای که يک نوجوان دوازده سيزده ساله­ای بود مسجد بالای سر حضرت معصومه در جماعت ديد يکی بلند شد گفت ما برای بازسازی جمکران داريم پول جمع می­کنيم هرکسی می­خواهد کمک کند، اين می­گشتند در صف جماعت، اين نوجوانی دوازده سيزده ساله خيلی خجالت کشيد که پول نداشت برای مسجد جمکران بدهد، بعد از نماز در صحن مادر را می­بيند با مادر می­روند در آن مسافرخانه­ای که بوده مادر می­بيند خيلی اين الهی قمشه­ای آقای حاج شيخ مهدی آن حکيم آن عالم فرزانه خيلی بهم ريخته، می­گويد پسرم چه شده کسی بهت چيزی گفت؟ می­گويد مادر امروز در مسجد بالا سر حضرت معصومه برای مسجد جمکران امام زمان داشتند پول جمع می­کردند خجالت کشيدم چيزی نداشتم کمک کنم، مادر می­بيند اين بچه خيلی بهم ريخته می­گويد مادر ببين ما يک پولی آورديم من حساب می­کنم کرايه بازگشت مان تا قمشه، هزينه مدت اقامت مان اين­جا پول مسافرخانه خورد و خوراک کم می­کنم چيزی اگر ماند برای مسجد جمکران است مادر اين دستمال پولش را باز می­کند شروع می­کند محاسبه کردن اين قدر ديگر خرج اقامت‌مان است اين قدر کرايه­مان هست يکی يکی حساب می­کند به اندازه يکدانه آجر پول می­ماند مادرها بشنويد درود خدا بر اين مادران با کمال، اين مادر با کمال و با فضيلت، می­گويد پسرم ما که می­خواهيم برويم مسجد جمکران يک نمازی بخوانيم مادر می­رود آن پول را می­دهد يکدانه آجر می­گذارد در يک دستمال، بابا برای خدا داری می­دهی،  برای امام زمانت داری هزينه می­کنی مؤدب هزينه کن با احترام ببر، گفت يکدانه آجر می­گذارند در يک دستمالی می­روند مسجد جمکران، شبستان مسجد جمکران استاد بنا بود محراب داشته کار می­کرده مادر آجر را می­دهد در پارچه دست آقا مهدی می­گويد برو بده به اين استاد بنا بده به کارگر، استاد بنا از روی داربست می­بيند يک بچه­ای دوازده سيزده ساله يک دستمالی آورد باز کردند ديدند يک آجر است، گفت اين هم برای امام زمان استاد اين ادب را تاکنون نديده بود استاد بنا از داربست می­آيد پايين می­گويد پسر اين چه است آوردی؟ می­گويد يکدانه آجر می­گويد چرا در دستمال؟ می­گويد برای خدا و امام زمان است، تا اين­که می­گويد چرا در دستمال، می­گويد برای خدا و امام زمان است، می­بيند اين آقازاده گريه کرد، آقای حاج شيخ مهدی، استاد می­گويد که چرا گريه کردی؟ می­گويد گريه می­کنم از اين­که بيش از اين نداشتم برای خدا خرج کنم، تا حالا اين‌جوری با اخلاص کار کردی خدا نداد! استاد خيلی لذت می­برد، تحت تأثير قرار می­گيرد می­گويد پسر بايست، ببين آجرت را کجا می­گذارم، می­گويند استاد رفت روی داربست آن بالای تاق محراب گفت اين آجر تو بايد آن­جا کار گذاشته بشود گفت فقط نشانت می­دهم که کجا دارم کارش می­گذارم و گج می­زنم رويش، آيت­الله حاج شيخ مهدی قمشه­ای فرموده بود به هرجا رسيدم به خاطر آن يکدانه آجر بود، گم نمی­شود کار، خدا پول داده ما بی­تفاوت هستيم مال مال خداست روزی که آمدی لخت روزی هم که می­روی با يک دست کفن است بحث اين مسجد نيست هرجا ديديد خانه خدا نياز به حمايت دارد، مؤمن دلت برای خودت می­سوزد کار کن، پيغمبر فرمود آنهايي که قبر وسيع می­خواهند مساجد را بنا کنند، تعمير مسجد بنای مسجد قبرها را وسيع می­کند آنهايي که هراس دارند از قبر تنگ، نکته ديگر رسول­الله فرمود: «مَنْ أَرَادَ أَنْ لَا تَأْكُلَهُ الدِّيدَانُ تَحْتَ الْأَرْضِ فَلْيَسْكُنِ الْمَسَاجِدَ»[4] ببينيد اين آمدن شما در مسجد نشستن بدن­هايتان را زير خاک بيمه می­کند انشاءالله بعد صد و بيست سال که رفتيد و بعد از وقت مقررش محشر رسيديد و خواستيد وارد بهشت بشويد در ششم را نگاه کنيد، بالای سردرب بهشت، هر دربی يک عبارتی، اين روايت نوع محدثين نقل کردند از محدثين بزرگ شيعه، می­خواهيد پيغمبر فرمود، هرکسی دوست دارد کرم و مور و موريانه و حيوانات موذی زير زمينی بدنش را نخورند سکونت در مسجد يعنی وقت بگذاريد آقا می­آيد اصلاً مثل اين­که: «كَالْبَرْقِ اللَّامِعِ»[5] آقا زودی نماز بخوانيد کار داريم بابا يک خرده برای خودت وقت بگذار يک خرده زودتر بيا بنشين يک خرده بعد نماز قرآنی بخوان ذکر بگو، بعضی­هايمان غرق در دنيا شديم با عجله با سرعت پيغمبر فرمود مؤمن در مسجد مثل ماهی در آب است منافق در مسجد مثل پرنده در قفس است: «المؤمن فی المسجد کالسمک فی الماء و المنافق فی المسجد کالطير فی القفس»[6] اصلاً مؤمن وقتی در مسجد می­آيد احساس آرامش می­کند احساس راحتی می­کند، بابا اگر آمدی نيم ساعت نشستی داری اين بدن را آبرو می­دهی اين بدن را شخصيت می­دهی زير خاک ديگر نمی­خورند اين بدن را حالا من بحثم امشب به اعتبار حضرت زينب آيه­ای که تلاوت شد هست، و الا قرائن و شواهد فراوانی بر بدن­هایي که قرن­ها گذشت و بدن­ها زير خاک سالم ماند من يک نمونه­اش را بگويم مرحوم آيت­الله والد می­فرمودند در مدرسه منصوريه نشستم بودم سال پنجاه و يک، يعنی چند سال قبل؟ پنجاه سال قبل، گفتند در مدرسه داشتم درس می­دادم بقعه را داشتند تعبير می­کردند بقعه مدرسه استاد بنّا آمد گفت آقا يک قبری پيدا شده بياييد يک نظری بدهيد اين را خود حاجی آقا بارها نقل می­کردند می­گفت من آمدم کف بقعه قبور سادات آل منصور است گفتند ديدم اين­ها کف برداری می­کردند که رطوبت زدايي بکنند اين­ها ناخواسته رسيده بودند به يک لحدی لحد را برداشته بودند حاج آقا گفتند من خودم ديدم بدن تازه تازه مثلی که الآن دفن شده بود سنگی که روی آن لحد بود زير خاک رفته بود آن سال مربوط به صد و شصت سال قبل بود، صد و شصت سال طرف فوت کرده بود زير خاک: «طيّاً طريّاً تحت الارض»، اين­ها که داستان نيست بعضی­ها بدن­شان می­ماند بعضی­ها هم هفته بعد از دفنش بروی ديگر چيزی در قبر نيست مور و موريانه مجال نمی­دهند تا با اين بدنت چه کردی؟ که با تو چه کنند؟ بدن را با آمدن در مسجد آبرو دادی بيمه کردی بيمه­ شدن بدن­هايتان در عالم برزخ حضورتان در مساجد است بعد رسول­الله فرمودند: «وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَكُونَ طَرِيّاً مُطِرّاً لَا يَبْلَى فَلْيَكْنُسِ الْمَسَاجِدَ»[7] آنهايي که می­خواهند بدن­ها تازه بماند کرم می­خواهيد نخورد نشستن در مساجد طراوت جسم شما در نظافت مسجد است، حالا هر مسجدی خادمی دارد خادم هم يک وظيفه­ای دارد ولی آقا دلت اگر برای خودت می­سوزد تو هم برای خودت کاری کن، آقا خادم حقوق می­گيرد بايد کار کند، بلی حقوق می­گيرد کار هم می­کن اما تو دلت برای خودت نمی­سوزد، بگو آقا اين­جا را من نظافت می­کنم يک وقتی هم به ما بدهيد ما هم کمکت کنيم خدمت به ديگران خدمت به خودماست اميرالمؤمنين فرمود در ديگران اگر محبتی کرديد اول به خود شما باز می­گردد، قبل از اين­که کمک­تان به ديگران خدمت بکند، آنهايي که اين بدن را می­خواهند: «طَرِيّاً مُطِرّاً»[8] بماند مساجد را نظافت کنند، حالا نظافت مسجد يک وقت نظافت ظاهری است يک وقت شستشو است، پرده است فرش است آقا تنش را نداری، پولش را که داری، قرآن می­فرمايد: «تُجاهِدُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ‏»[9] راه بسته نيست تن کار کردن ندارم، می­گويند پول دادن داری؟ نه پول داری نه تن داری؟ نيت داری خدا نيتت را ثواب می­دهد، اين چه خدايي مهربانی است، اگر خدا ثروت برايت داده، تن نداری با پولت کار کن اين هم نکته ديگر و نکته پايانی پيامبر فرمود اگر کسی می­خواهد موضع خودش را در بهشت ببيند و جايگاه خودش را در بهشت نسبت به آمد و رفت به مساجد غفلت نکند بعضی­ها همسايه مسجدند ولی نمازش در مسجد نمی­خواند مساجد را غريب نگذاريد!

روز قيامت سه گروه اند که اين­ها هم شکايت می­کنند هم شفاعت، قرآن رسول­الله و عترتش و مساجد، در دعای ابوحمزه می­خوانيد: «وَ مِنْ أَيْدِي الْخُصَمَاءِ غَداً مَنْ يُخَلِّصُنِي»[10] خدا نکند کسی دشمن­هاي اين‌جوری پيدا کند مسجد ازش شکايت کند، بگويد همسايه ما بود خانه­­اش ولی پايش در مسجد باز نمی­شد حالا اين روايت را من اشاره کردم، در کارهای عمرانی مسجد نظافت مسجد، آنی که خودش مشارکت يدی می­کند يدی، نيست مشارکت مالی، يکی از عزيزان گفتند آقا بگوييد که دوستان يک وقتی علاقمند به کار هستند نبايد هم بگوييم من اگر دلم برای خودم می­سوزد خودم بايد بدوم خودم بايد دنبال کار جويا باشم که آقا ما هم يک گوشه­ای از کار را حالا در سراسر اين شهر، جاهای ديگر استان­های ديگر، شرائطی اگر مهيا بود در خدمت به مسجد ما خودمان را محروم نکنيم، خدا از همگان قبول کند، تقديم به پيشگاه مقدس رسول­الله صلوات غراتری ختم نماييد.

فردا شب ميلاد با سعادت عقيله بنی هاشم حضرت زينب کبراست، پنج جمادلی الاولی يا جمادی الاول بانوی که من در فضيلت حضرت زينب و فرزندان اميرالمؤمنين همين روايت را عرض کنم و بعد آيه­ای که از سوره مبارکه صف اشاره شد نکاتی را عرض کنم، رسول­الله فرمود: «وُلْدَ فَاطِمَةَ فَأَنَا وَلِيُّهُمْ وَ أَنَا عَصَبَتُهُمْ‏»[11] فرزندان فاطمه، ولی آنها و عصبه و خاندان آنها منی پيغمبر هستم، اين «وُلْدَ فَاطِمَةَ‏»[12]تمام فرزندان حضرت زهراء را حسنين و زينبين شامل می­شود، آقا امام مجتبی، سيدالشهداء زينب کبری، ام­کلثوم همه را در بر می­گيرد رسول­الله می­فرمايد ولی آنها و عصبه آنها خانواده آنها منی پيغمبر هستم: «وَ هُمْ عِتْرَتِي خُلِقُوا مِنْ طِينَتِي‏»[13]اين­ها از طينت من خلق شدند: «وَيْلٌ لِلْمُكَذِّبِينَ بِفَضْلِهِمْ‏»[14]پيغمبر فرمود وای به حال کسانی که فضيلت اين­ها را تکذيب می­کند: «مَنْ أَحَبَّهُمْ أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَبْغَضَهُمْ أَبْغَضَهُ اللَّهُ‏»[15]کسی که اين­ها را دوست بدارد خدا دوستار اوست و کسی که اين­ها را دشمن بدارد خدا دشمن اوست، يعنی حضرت زينب در اين روايت در عرض سيدالشهداست در عرض امام حسن است، زينب را اگر کسی دوست بدارد خدا دوستش می­دارد با عقيله بنی هاشم اگر کسی عداوت کند مورد بغض و عداوت الهی قرار می­گيرد، حضرت زينب اسوه استقامت، شکيبايي، بردباری، بانويي که همان­گونه که از نام او برخواسته زينب است که يک معنای زينب، يعنی زين اب، زينت پدر من آيه را يک ترجمه­ای کنم و بعد نکاتی از آيه و شخصيت حضرت زينب، چون از مصاديق اين آيه حضرت زينب است، از جلوه­های عملی: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا‏»[16] اهل­البيت‌اند و حضرت زينب، قرآن می­فرمايد کسانی: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ»[17] عنوان می­کنند پروردگار ما خداست، يعنی اعتقادات توحيدی دارند: «ثُمَّ اسْتَقامُوا‏»[18] بر اين عقيده استقامت می­ورزند، همين­جا من يک نکته­ای عرض کنم ما يک بخشی از مؤمنين مسلمان­ها مشکل­شان در اين است که: «قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ»[19] هستند: «ثُمَّ اسْتَقامُوا»[20] ضعيف است، نماز شب خوب می­خواند غيبت هم خوب می­کند حج می­رود هنوز از حج بر نگشته حج را خراب کرده، من حاجی سال گذشته بود دو سال قبل در منی با لباس احرامی البته مال يک استان ديگری بود آمد در خيمه، شب يازدهم در منی منايي که آن قدر فضيلت دارد که اگر کسی بخواهند در منی نماند بايد برود مکه در مسجدالحرام تا صبح عبادت کند، يعنی خواب در منی مساوی است با عبادت در مسجدالحرام، با لباس احرام آمد توهين و تهمت پشت سر مرجعيت، تا من ديدم با يکی داشت حرف می­زد نام يک مرجعی عالي‌قدری برد و تهمت زد گفتم وای به حالت و وای به اين حجی که تو به جا آوردی تو حاجی هستی، تو هنوز از منی خارج نشدی حجت را از دست دادی ما بعضی­هايمان به قول يکی از اساتيد علم اخلاق ولخرج در معنويات هستيم، ذکر خوب می­گوييم تهمت، دروغ، غيبت از زبان ما شنيده می­شود نماز شب خوانديم هنوز روز به نيمه نرسيده نماز شب را از دست داديم، لذا قرآن می­فرمايد: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[21] ايمان استقامت، اين­ها کنار هم بايد قرار بگيرد من خدا را قبول دارم گاهی اوقات در يک نوسان زندگی يکدفعه همه چيز را می­گذاريم کنار، يک خرده فراز و فرود زندگی می­شود، آقايي که می­بينيد متدين بود لا طائلات می­گويد جوانی آمد به من گفت، آقا پدر بزرگ ما نماز شب می­خواند حالا آخر پيری دارد کفريات می­گويد! خدا نکند کسی عاقبت به شر بشود مردم نماز خواندن روزه رفتن کارهای خير انجام دادن زمانی ارزش دارد که خرابش نکنی استقامت داشته باشی، ببينيد اين­هايي که به يک جاهاي رفيعی رسيدند هنرشان در استقامت است نه در زيادی اعمال.

پيغمبر به اميرالمؤمنين فرمود: «إذا رأيت النّاس يشتغلون بكثرة العمل فاشتغل أنت بصفوة العمل»[22] يا علی وقتی ديدی مردم مشغول به کارهايي زيادی اند تو مشغول به کارهاي خوب باش، خدا کار صفوت را می­پسندد نه کثرت را، آقا اين قدر نماز خوانديم چقدرش را حفظ کردی، اين قدر کار خير انجام داديم نگهش داشتی، خدا صفوت کار می­خواهد نه کثرت، شما نوع کسانی که صاحب نفس اند صاحب اثر اند، شما در زندگی اين­ها دقيق بشويد ببينيد اين­ها حواله کجا را گرفتند در حفظ اعمال هنر کردند، خدا شاهد است انسان همين هفده رکعت نماز يوميه را بخواند همين هفده رکعت حالا نوافل را هم بگذاريد کنار ولی خرابش نکن، نماز صبح را آتش نزنيم نماز ظهر مان را تباه نکنيم آن چشمی که برای امام حسين گريه کرده آبرو پيدا کرده، اين چشم را بی­آبرو نکنيم آن پايي که در مسير زيارت اولياء قدم برداشته در مسير گناه ديگر حرکت نکند، مردم اگر همين واجبات را انجام می­دادند خرابش نمی­کردند می­بردنشان معراج پيغمبر فرمود: «الصَّلَاةُ مِعْرَاجُ المُؤْمِن‏»[23] نماز می­شود معراج به شرطی که حفظش کني، شما مرحوم آيت­الله شيخ حسن علی نخودکی صاحب اين همه کراماتی که از ايشان نقل می­کنند و ديگران و ديگران، خدا رحمت کند حاجی آقای فاطمی­نيا را که فوت کردند من يک وقت از خود ايشان شنيدم ايشان گفتند من يک کسی را ديدم شش ماه با حاج شيخ حسن علی نخودکی ملازم بود و خودش هم از علما و صاحب نظران و صاحب نفسان بود آقای فاطمی­نيا گفتند من به آن عالم عارف صاحب نفس گفتم آقا شما شش ماه با حاج شيخ حسن علی شب و روز بود حاج شيخ چه دعايي می­خواند چه ذکری می­گفت چه کار می­کرد که نان خشک بر می­داشت يک دعا می­خواند می­داد سرطانی سرطانی خوب می­شد من از شيراز شما از حاج شيخ جريان سراغ دارم آيت­الله حاج شيخ محمدجواد آيت­اللهی را ديده بوديد بعضی­ها شايد ديده بوديد آقا ديدند، حاجی آقای افتخاری فکر کنم يادشان است آقای حاج شيخ محمدجواد آيت­اللهی من از نوه ايشان حجة الاسلام و المسلمين آقای شيخ محمد آيت­اللهی شنيدم ايشان جمعی از علما می­خواستند بروند مشهد به اين­ها می­گويد شما برويد مشهد حاج شيخ حسن علی را پيدا کنيد از طرف من دست ايشان را ببوسيد و به ايشان بگوييد ما از خانه اجاره­ای خسته شديم دعا کنيد خدا خانه ملکی به ما بدهد حالا من نمی­گويم چه کسانی بودند در آن سفر يکی از علمای از بيت غفوری­های در داراب و يکی از علمای ديگری شيراز با خانواده رفته بودند، اين­ها می­روند آقای حاج شيخ مشهد نبوده نخودک بوده می­روند نخودک ايشان را پيدا می­کنند جريان عجيبی می­بينند که اين را آقای غفوری نقل کرده بود خدا رحمت کند ايشان را گفت من به چشم خودم ديدم يک زن و مرد هندی يک پسری هشت ساله­ای داشتند دوتا کاسه چشمش مثل کاسه­ خون نه سياهی داشت نه سفيدی گفت ما رفته بوديم آن­جا ديديم در اتاقی حاج شيخ حسن علی روی تخت نشسته، رو به قبله سر سجاده دارد ذکر می­گويد مردم هم دور ايشان به نوبت می­آيند جلو هرکسی مشکلی دارد گفت به يک کسی ذکری می­گويد به يک کسی توصيه­ای می­کند به بعضی­ها يک مثلاً قطعه نان خشکی ور می­دارد می­گويد بخوريد يک دعا می­خواند حالا يکی از آقايون که من اسم هم نياوردم رو همين جهت تشکيک می­کنند در کار حاجی، می­گويد اين­ها دکان است می­گويد چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند، بنده خودم به جایي نرسيدم اگر کسی هم رسيده تکذيب می­کنم اين خيلی بد است خدا رحمت امام را امام فرمودند اگر از عرفا و عارفين نيستيد انکار مقامات­شان را نکنيد:

اين مدعيان در طلبش بی­خبران اند، آن را که خبر شد خبری باز نيامد

آن آقا که حالا اسم هم نمی­آورم از علمای در اين شهر بوده در حدود هشتاد نود سال قبل او تشکيک می­کند می­گويد اين­ها را من فکر نمی­کنم واقعيت داشته باشد، مردم روی يک احساسات و نگاه­های پاکی می­آيند اين­ها ايستاده آن آقای غفوری هی می­گويد نه آقا اين شيخ محمدجواد آيت­اللهی گفته ازش التماس دعا بخواهيد حاج شيخ محمدجواد مجتهد است آدم کمی که نيست داماد حاج سيدعبدالباقی آيت­اللهی است اين­ها همين‌طور که ايستاده بودند يک خانواده هندی می­آيند يک پسر هفت هشت ساله­ای داشتند که چشمش يکپارچه خون بوده، آن مرد هندی نوبت می­شود يک کيسه اشرفی طلاق می­ريزد جلو آقای حاج شيخ رو سجاده­اش و شروع می­کند با لهجه هندی و يک فارسی دست و پای شکسته­ای التماس کردن که از هند آدرس شما را به ما دادند، ما تمام دار و ندارمان همين سکه­هايي طلاست و اين بچه است اين پول­ها را بگيريد بچه ما را درمان کنيد و بهبودی بدهيد، گفت حاج شيخ مشغول ذکر بود با دست، اين­ها را دارم می­گويم بعد بگويم حاج شيخ چرا شد حاج شيخ؟ هيچ اتفاقی اتفاقی نيست، آقای غفوری گفته بود حاج شيخ با دست اشاره کرد حرف نزد گفت پول­ها را جمع کن سکه­ها را جمع کن، مرد هندی فکر کرد آقا می­گويد پول­ها کم است مثلاً پول بيشتری بايد می­آورد می­گويد آقا بيش از اين نداشتم همه دار و ندارم اين بود اگر داشتم می­دادم، دوباره حاج شيخ همين‌طور که مشغول ذکر بود که جمع کنيد، خادم آقا می­آيد می­گويد جمع کن اين­ها را آقا پا می­شود می­رود ديگر دست هيچ کس بهش نمی­رسد پول­هايت را جمع کن، آقا که برای پول کار نمی­کند بالاخره اين­ها به يک­جاهايي رسيدند که ديگر دنيا به نظر در نمی­آورند، گفت اين پول­ها را کرد در يک کيسه­ای جمع کرد، آقا يک ظرف آبی کنار دستش بود برداشت يک دعا کرد، به اين ظرف آب دميد گفت اين آب را يک مقدارش را بدهيد اين بچه بخورد يک مقدار بدنش را شستشو بدهيد به اين آب انشاءالله خوب می­شود به دو شرط يک خود شما دقت کنيد انجام واجبات مخصوصاً نماز و دوم اين به سن تکليف که رسيد نماز، روی نماز ايشان خيلی حساس بود آقا وضع­مان بد است، نماز اول وقت می­خواني برای خدا ارزش قائل هستيم که برايمان ارزش قائل نشدند؟ پرداختی­ات برای دين خوب است که دريافتی­ات کم است، خب آقا اين ظرف آب را می­گيرد اين مرد هندی و خانم­اش و اين بچه می­روند نوبت به آقايون می­رسد آقای غفوری می­آيد جلو می­گويد آقای حاج شيخ محمدجواد آيت­اللهی از شيراز سلام رساندند گفتند از خانه اجاره­ای خسته شديم دعا کنيد خدا خانه ملکی به ما بدهد، ايشان سر بلند می­کند می­گويد تا شما به شيراز برسيد در جوار احمد ابن موسی خدا خانه ملکی به ايشان تفضل می­کند و همين‌طور هم شد اين­ها وقتی رسيدند شيراز حاج شيخ محمدجواد کنار صحن احمد ابن موسی يک خانه­ای داشت يک خانه بود در اواخر ايشان که بعد جزء صحن افتاد و تخريب شد، بعد آقای غفوری می­آيد جلو حالات خودش را می­گويد دوران طلبگی­اش نجف و تبليغات و يک نصيحت­هايي حاج شيخ به ايشان می­کند آن آقای ديگری که اسم نياوردم آن يک پا دردی شديد داشته می­آيد می­گويد آقا پاي ما هم درد می­کند يک دعايي هم به پاي ما، اعتقادی نداشته به کار حاج شيخ ولی باز می­آيد می­گويد تيری در تاريکی است می­گويد آقا ما پا درد داريم حاج شيخ می­فرمايد دست بگذار رو پايت خودت دست بگذار رو پاي خودت، يک مرتبه سوره توحيد را بخوان به پای خودت بدم، اين آقا يک قل هو الله می­خواند به پا فوت می­کند درد خوب می­شود اين­ها از محضر حاج شيخ می­آيند بيرون در کوچه­ای که از خانه می­آيند بيرون در همان نخودک، آن آقا می­گويد آقا ديدی گفتم اين­ها همه­اش دکان است، دست خودم رو پايم بود دعا من خواندم سوره توحيد من خواندم خدا نکند کسی اعتقاداتش سست بشود شيطان است، شيطان هيچ کس را در گناه داخل نمی­کند شيطان شناسايي می­کند نقاط ضعف را و وسوسه­گری می­کند لذا می­گويد شيطان ما را خراب کرد، شيطان غلط نمی­تواند بکند شيطان کاری که هست که تحريک می­کند ضعفت را می­شناسد از همان ضعف شروع می­کند وسوسه کردن، آن گفت که آقا من خودم سوره توحيد خواندم دست خودم رو پايم بود ايشان که کاری برای من نکرد پای من اگر خوب شد به اعتبار نفس من شد، تا اين را می­گويد يکدفعه پا درد می­گردد، خانمش باش بوده می­گويد آقا برو اعتقادت را درست کن، ببين اين آقا همه با اعتقاد آمده بودند تا جايي هم که اعتقاد داشتی حرفش را گوش کردی اثر کرد، اظهار بی­اعتقادی که کردی دردت برگشت ايشان يک جور ديگر جواب می­دهد می­گويد آقا ببين اصلاً کار اين حاج شيخ درست نيست اگر کارش درست بود چرا درد برگشت، حالا من بی­اعتقاد، او گفت بخوان بدم، خوب می­شود بالاخره آقای غفوری با آن آقا خيلی هم بحث می­کند همديگر را مجاب نمی­کنند می­گذرد فردا صحنه کهنه صحن انقلاب امروز صحن اسماعيل طلا، اين­ها از حرم که داشتند می­آمدن بيرون آقای غفوری آن مرد هندی را می­بيند می­گويد از فرزندت چه خبر؟ می­گويد معجزه شد ديروز ما فرزند را برديم در آن مسافرخانه­ای که بوديم يک مقدار از اين آب را داديم خورد، يک مقدار رو تنش ريختيم، اصلاً چشم عوض شد الآن بچه می­بيند آقای غفوری می­گويد بچه الآن کجاست؟ می­گويد پهلوی مادرش است کنار سقاخانه طلا، می­گويد تو را به امام رضا بيا اين بچه را به ما نشان بده، من می­خواهم فقط اين آقا اعتقادی ندارد، ديروز وضع فرزند تو را ديد امروزش را هم ببيند، آن مرد هندی همراه­شان می­آيد و اين­ها هم می­آيند کنار سقاخانه آن مادر هندی با بچه­ نشسته بود، می­بينند بچه­ای که امروز دارند می­بينند با بچه­ ديروز اصلاً متفاوت است اين چشم بينا سالم، آن آقا به آقای غفوری می­گويد يک سر ديگر برويم نخودک حالا فهميدم که اين آقا نفسش نفس حق است دوباره می­رود نخودک و خدمت آقا و آن آا می­گويد که آقا من ديروز توصيه­ای کرديد برای درد پايم سوره توحيد بخوانم خواندم برای مدت کوتاهی هم درد برطرف شد اما دوباره درد برگشت يک دعای ديگری يک ذکر ديگری حاج شيخ می­گويد دارو همان بود که دادم اگر اثر نکرد در بی­اعتقادی شماست، خب اين آقا چرا شد اين، ما دارو دکتر می­دهد خوب نمی­شويم بعضی­ها يک تکه نان خشک می­دهد يک نفسش می­خورد دگرگون می­کند حرف­ را اين­ها چه کار کردند؟ همين آقای حاج شيخ حسن علی که گفتم آيت­الله والد از قبرش حاجت گرفته بود اين­ها آبرو دار درخانه امام رضا هستند اين­ها به عظمت امام رضا به اين­جاها رسيدند تا ببينيد امام رضا چه می­کند، اين را هم من حيفم می­آيد از آيت­الله والد نگويم حالا اگر بحث ما طول کشيد انشاءالله هفته بعد ابوی می­گفتند يکی از شب­های اعياد ائمه بود ميلاد يکی از ائمه بود عصر مشهد بودند در صحن کهنه می­خواستم بيايم داخل حرم رفتم کنار قبر حاج شيخ البته قبر حاج شيخ پايين است، داخل آن صحن پاينی است ولی يک آثاری قسمت بالا داشت سابق حاج آقا گفتند من آنجا يک فاتحه­ای خواندم هديه کردم به روح آقای حاج شيخ حسن علی و گفتم که آقا امشب شب عيد است ما داريم می­رويم داخل حرم حضرت يک عيدی از شما می­خواهم اين را ابوی نقل می­کردند بارها هم اين را گفته بودند، گفتم من يک حمد و سوره خواندم هديه کردم به روحش گفتم يک عيدی امشب به ما بده، آمدم داخل حرم، گفتند بعد از نماز مغرب و عشاء قسمت بالا سر حضرت مشغول به نماز بودم يکدفعه ديدم خادم­ها ريختند در حرم يکی يکی مردم را بيرون کردند، گفتند می­خواهند حرم را شستشو بدهند افراد را بيرون کردند و حاجی آقا گفتند من همين‌طور مشغول نماز خودم بودم ديدم اطراف من همه خلوت شده، همه را بيرون کرده بودند ولی سراغ من نمی­آمدند گفتند بعضی­ها ديديد حالا يک خرده­ای تنگ نظرند حالا خودش موفق نيست، يکی هم که موفق است می­خواهد منعش کند، حاجی آقا گفتند من ديدم يک عده­ای پشت آن پنجره بودند داشتند نگاه می­کردند يکی گفت چرا آن آقا را بيرون نمی­کنيد، گفت آقای شيخ روحانی را چرا بيرون نمی­کنيد؟ گفت يکی از خدام گفت اين آقا خادم حرم‌اند خادم حضرت‌اند ايشان بايد باشند، ابوی گفتند من با کسی هم حرف نزدم داشتم نمازم را می­خواندم گفتند نمازها که تمام شد ديدم يکی از خدام آمد دست من را بوسيد گفت آقا بياييد بالای سر چسپيده به ضريح نماز بخوانيد حاج آقا می­گفتند آن شب عيد يک سعادت خدام داشتند غبارروبی و نظافت می­کردند ما هم بالای سر ضريح حضرت مشغول به عبادت بودم بعد گفتيم ما عصر با حاج گفتيم عيدی می­خواهيم حاج شيخ عيدی داد، اين­ها روح­شان هم کار می­کند چرا؟ اين­ها چه کردند؟ ما هم بکنيم نکته اين­جاست اين را زيادی بشنويد، حاجی آقا فاطمی­نيا گفتند آن عالم عارف را که ديدم شش ماه با حاج شيخ بود گفتم آقای حاج شيخ حسن علی اصفهانی چه کار می­کرد خدا اين همه بهش لطف کرده بود؟ گفت ايشان گفت آقای حاج شيخ حسن علی اصفهانی اين را خوب عنايت کنيد از اسماء استفاده می­کرد آثارش را نگه می­داشت يعنی نماز می­خواند خرابش نمی­کرد، با زبان روزه غيبت نمی­کرد اگر کار خوبی انجام می­داد حفظش می­کرد بنده می­آيم مسجد خودم را عرض می­کنم هنوز به منزل نرسيده آثار مسجد آمدن را خرابش می­کنم با دوتا بد اخلاقی با دوتا حرف ناسزا، گفت حاج شيخ هنرش در حفظ اعمال بود، از اسماء استفاده می­کرد آثارش را نگه می­داشت: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[24] آنهايي که ايمان دارند و استقامت، حالا اين­ها که من می­گويم در کتاب‌ها گيرتان نمی­آيد، برای اين­که ننوشتند می­گويد چرا؟ خب ننوشتند که ببينی اين­ها در سينه است من حالا به شما می­گويم يک آقايي بود در همين شيراز مديران بانک بود در چندتا استان مسئوليت داشت حالا هم خودش فوت کرد هم خانواده محترمش خدا هردوشان را رحمت کند من از شخص خودش شنيدم آدم مدير کارآمدی بود در عرصه اداره کاريش ولی در محيط خانه آدم بد اخلاقی بود بعضی­ها ديديد در جامعه آدم موفقی هستند در خانواده اخلاق خوبی ندارد، من گاهی اوقات بچه­های اين با ما همسن و سن سال بودند از بد اخلاقی پدر هم تعريف می­کردند که بابامان گاهی اوقات توهين می­کند گاهی اوقات کتک می­زند خانمش هم علويه بود سيده بود اين جريان را من از خود اين آقا شنيدم اين قسمت را ايشان قبل از انقلاب در يکی از اطراف شيراز زمينی را چند هيکتار زمين از يک مالکی خريده بود به حسب اعتمادی که داشتند يک کاغذ دستنويس و قولنامه عادی بود انقلاب شد ايشان ديگر در فارس نبود رفت استان اصفهان و جاهای ديگر آن طرف رحمت خدا رفت کار کشيد به ورثه، ايشان اقدام کرد برای گرفتن سند اين چند هکتار زمين زمين هم قيمت پيدا کرد بچه­های متوفی اين­ها يک مقدار بی­انصافی کردند گفتند نه اين زمينی که بابای ما به شما فروخته متر اين قدر داده الآن متر اين قدر است، يک مقدار ديگر بايد به ما پول بده تا بياييم بکند به نامت، اين هم يک آدم مدير کار بلدی کارآمدی بود هرجا زد و هر کاری کرد نشد، من يادم است همان زمانی که کارش گير افتاده بود به آيت­الله حائری رجوع کرد جامعه روحانيت همه می­نوشتند که شرعاً مال اين است ولی مدرک شرعی نداشت بچه­های متوفی می­گفتند نه ما قبول نداريم پدر ما يک چيزی دستنويسی نوشته بايد يک مبلغی پول يک پول سنگينی ازش می­خواستند گفتند حالا اگر اين زمين شده مثلاً بيست برابر نصفش را بايد بده به ما اين هم زورش می­آمد نمی­داد، من از دو لب خودش شنيدم گفت آقای حدائق هرجا زدم درها رويم بسته شد ديگر ماندم در کار، به خانواده­ام اصفهان گفتند می­خواهم يک چند شب بروم مشهد خدمت امام رضا از امام رضا هم رفع مشکل­مان کنم، می­گويد کارم پيش نمی­رفت حقم داشت ضايع می­شد قانوناً نمی­توانستم پيش بروم گفت رفتم مشهد برای يک هفته، گفت شب اول شب دوم شب سوم که می­خواستم در حرم، ديدم کنار قبر حاج شيخ حسن علی نخودکی يک عده­ای نشستند، گفت من هم آمدم نشستم تکيه به ديوار صحن رو به بارگاه امام رضا گفت يک فاتحه­ای برای آقای حاج شيخ حسن علی خواندم گفتم آقای حاج شيخ شما خادم علی ابن موسی الرضا هستی شما واسطه بشويد ما گره به کارمان افتاده، می­گفت در دلم داشتم با حاج شيخ می­گفتم ما را از اين بحران نجات بده، گفت همين‌طور که در دلم داشتم حرف می­زدم ديدم يک طلبه­ای جوانی سيدی بود هجده نوزده ساله تازه محاسن در صورتش درآمده بود اين آمد کنار دست ما نشست در همان صحن کنار دست ما تکيه زد به ديوار صحن، گفت من در حال خودم بودم نگاهم به بارگاه امام رضا بود در دلم داشتم با حاج شيخ حسن علی داشتم حرف می­زدم، ديدم اين طلبه سيد گفت که از حاج شيخ حسن علی اصفهانی چه می­خواهی؟ گفت من برگشتم يک نگاهی به آقا سيد کردم، بهش نمی­خورد حالا کسی باشد، اول اين را هم به­تان بگويم اميرالمؤمنين فرمود خدا اوليائش را در بين مردم پنهان کرده مردم به هيچ کس به ديد حقارت نگاه نکنيد يک وقت می­بينی همانی که نزديک سبک است نزد خدا عظيم است يک وقت می­بينی تا کمر خم شده در سطل زباله دارد زائدات جمع می­کند به همان بايد بگويي التماس دعا، علامه نائينی وقتی فوت کرد استاد آيت­الله العظمی خويي، استاد آيت­الله العظمی حاج شيخ بهاء الدينی محلاتی ميلانی شخصيتی که مرجع پرور بود، بعد از فوتش يکی از بزرگان خواب ايشان را ديد گفت آقای نائينی از برزخ چه خبر؟ ايشان يک بيت شعر خواند گفت:

کس نمی­داند در اين بحر عميق، سنگريزه قرب دارد يا عقيق

ما نرفتيم بفهميم چه خبر است؟ يک وقت همان­هایي که به نظر ما در نمی­آيند اين­ها درخانه خدا مورد نظرند گفت من اصلاً اين آقا خدا رحمتش کند گفت من توجهی بهش نکردم، گفت از حاج شيخ حسن علی چه می­خواهی جوابش ندادم فقط نگاهش کردم، اين يک مدير قدری بود در استان بالاخره حالا غرور مديرت هم داشت که ما مثلاً جايگاهی چنان داريم، سال­ها در استان­های مختلف خدمت کرده بود، گفت يک نگاهی به اين طلبه سيد کردم هيچی نگفتم، گفت املاکت را دارند می­برند سند قطعی در دست نداری، ديدم يکدفعه درد زندگی ما را اين پرده برداری کرد، گفت برو اخلاقت را درون خانه درست کن، برو به زن علويه­ات ظلم نکن، به همسر علويه­ات ستم می­کنی می­خواهی زمين­ات را نبردند گفت اصلاً من شدم مثل آدم برق گرفته زبانم بند آمد خدايا اين از کجا می­داند زن ما علويه است از کجا می­داند اخلاق من در خانه بد است؟ گفت اين را گفت و بلند شد رفت، گفت من داشتم نگاهش می­کردم ديدم رفت سمت در خروجی صحن، از در که خارج شد، يکدفعه خودم را پيدا کردم بابا برس به اين، اين چه کسی بود که اين حرف­ها را به تو زد؟ گفت دويدم در جمعيت دنبال اين طلبه سيد رفتم ديگر اين آقا را نديدم گفت آمدم کنار قبر حاج شيخ يک تشکر کردم رفتم در حرم امام رضا يک زيارت خواندم گفتم آقا ممنون هستيم که به توسط حاج شيخی که دربان شماست دردم را فهميدم گفت همان شب بليط گرفتم برای اصفهان گفت ساعت يازده و نيم و دوازده­ای شب بود، خانواده حساب اين را کردند که ما يک هفته مشهد هستيم، گفت ساعت دوازده شب بود رسيدم منزل گفت کليد انداختم روی در آمدم داخل، خب خانواده خوابيده بود بچه­ها هم خوابيده بودند يکدفعه خانواده بيدار شد آقای فلانی شما قرار بود چند شب ديگر هم مشهد باشيد، چطور شد؟ گفت تا خانم آمد جلو افتادم روپای همسرم شروع کردم گريه کردن دستش را بوسيدن پاش را بوسيدن گفتم خانم حلالم کن بد شوهری بودم حتماً بايد پست گردنی بخوری به خودت بيايي، حتماً بايد گوشت را بمالد، تازه اين­جا را حاج شيخ راهنمايي کرد ما بعضی­هايمان يک گره­هایي می­خورد در زندگی نمی­فهميم کجا گره زديم، گفت همين طور که داشتم گريه می­کردم به خانمم، خانمم گفت من زمانی که تو بد اخلاقی­ام می­کردی ناسزا می­گفتی من می­بخشيدم­ات می­گفتم مشکلات بيرون زندگی را آوردی در خانه گذشتم، گفت بچه­ها بيدار شدند از اتاق­شان آمدند بچه­ها گفتند بابا چه شده؟ گفت يکی يکی اين­ها را در بغل گرفتم گريه کردم من پدر خوبی نبودم حلالم کنيد ببخشيد گفت آن شب دل همه را به دست آوردم گفت آقای حدائق خدا شاهد است فردا صبح ساعت هفت صبح بود تلفن منزل ما زنگ خورد گفت پسر بزرگ آن متوفی که خيلی کار شکنی می­کرد گفت آقا معذرت می­خواهيم اين مدت اذيتت کرديم شما هر وقت آمدی شيراز ما سند اين زمين­ها را می­کنيم به نامت اين آقای حاج شيخ حسن علی هنرش کجا بود، در حفظ اعمال: «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[25] اگر ايمان و استقامت بيايد حضرت زينب اسوه استقامت بود البته من اين نکته را اشاره کنم و عرايض را جمع بندی کنم حالا نکاتی به ابعاد مختلف شخصيت حضرت زينب، استقامت چندجا ضرورت پيدا می­کند يکی استقامت در اعتقادات و عبادات، بعضی­ها ديديد يک­جاهايي می­برند يک­جاهايي کم می­آورند يک­جاهايي رنگ می­بازند بالاخره يکدفعه می­رود در حاشيه، آقا همه­جا با خدا بودن با خدا بودن فقط جايش در مسجد نيست در آن جمع خانوادگی که هيچ کس هم نيست خدا هست، در سفرهاي خارج از کشورمان در محيط­های خلوت مان در سيزده بدرهايمان استقامت نشان بدهيم، در ايمان در اخلاق، در معنويات يکی استقامت در عبادات، در طاعات در اعتقادات، بعضی­ها يک مشکلی پيدا می­کنند خدا و دين را می­کشد به چالش آقا چرا برای ما اين مشکل آمد؟ چرا ما سرطان گرفتيم؟ چرا ما ورشکست شديم؟ اين استقامت ندارد، دوم استقامت در برابر خطاها و نافرمانی­ها گناهان اين هم استقامت می­خواهد ما در برابر مخالفت با خدا و منويات شيطان استقامت داشته باشيم استقامت در برابر هرچه که شيطان می­خواهد انسان را از خدا دور کند و جدا کند و يکی ديگر هم استقامت در خدمت به مردم کارهاي خدا پسندانه، عبادات، اعتقادات يک طرف، و خدمت به مردم و استقامت در برابر نافرمانی خدا، حضرت زينب در همه اين جهات الگوست، در تاريخ حضرت زينب می­نويسند اين بزرگ بانويي که فردا شب شب ميلادش هست و روز پرستار هم هست و ما از اين فرصت استفاده می­کنيم تبريک عرض می­کنيم به تمامی پرستارانی که مخصوصاً در اين دو سالی که گذشت در اين ايام کرونا خوب درخشيدند و حسن کار اين است که خدا واقف است و آگاه، اين­ها در خدمت به مردم خوب استقامت کردند حضرت زينب در طاعت الهی در حالات حضرت زينب در مقاتل نوشتند در طول اسارت از آغاز تا پايان نوافل زينب هم تعطيل نشد، يعنی حضرت زينب نافله­ها را هم می­خواند حتی شب يازدهم محرم که من به اعتقاد من سخت­ترين شب عمر حضرت زينب شب يازدهم محرم سال شصت و يک بود، لابلای خيمه­های نيم سوخته نماز شب حضرت زينب تعطيل نشد، اين استقامت است، به يک آقايي می­گويند آقا مثلاً بازار بورس ريخت بهم، نمازش قضاء می­شود گوجه فرنگی گران شد مسجد آمدن يادش می­رود اين کيست زينب؟ استقامت در عبادت و اطاعت، زينب استقامت در برابر سختی­ها و مصيبت­ها اين­جا بايد استقامت داشت بلی زندگی بر يک چرخ نمی­چرخد يک روز جوانی است يک روز پيری است يک روز داريد يک روز نداريد يک روز به سلامت می­گذرانيد يک روز با سختی می­گذرانيد يک وقت دست می­گرفتی حالا بايد دستت را بگيرند اين­ها همه امتحان است همه آزمون است:

باشدم از گردش گردون شگفت، کانچه مرا داد همه پس گرفت

قوتم از زانو و بازو برفت، آب ز رخ رنگ ز مو هم برفت

عقد ثريای من از هم گسيست، گوهر دندان همه يک يک بريخت

آنچه به جا ماند و نيامد خلل، بار گناه آمد و طول امل

در اين سختی­ها و مصيبت­ها هم بايد استقامت داشت، يعنی مؤمن در اين فراز و فرودهای زندگی عوض نشو، با قيمت دلار با اجناس با وضعيت جامعه رنگ نبازيم استقامت در برابر مشکلات و سختی­ها حضرت زينب اسوه استقامت بود، اين بانويي که در طول مسير کربلا، شايد من به جرأت بتوانم بگويم شما خانمی را در عالم سراغ داريد بياوريد اين را من با جرأت می­گويم خانمی را در عالم سراغ نداريد در يک صبح تا بعد از ظهر شش برادر دو فرزند سی خواهر زاده و برادر زاده را در يک صبح تا بعد از ظهر شاهد شهادت­شان بوده بلی ما مادران شهداء داريم اين­ها در مقاطع مختلف فرزندان­شان شهيد شدند اما شما کجا سراغ داريد يک خانمی داغ برادری که آن برادر سيدالشهداء است و آن­هم با آن وضعی که در کربلا رقم زدند اين بدن را از زير نيزه­ها و شمشيرها و سنگ و کلوخ­ها حضرت زينب بيرون آورد، بدن بی­سر بدن قطعه قطعه اين همه جرم و جنايت حضرت زينب ديد در رويارويي با ابن زياد فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»[26] ما از خدا جز زيبايي چيزی نديديم اين استقامت است و نکته ديگر استقامت در برابر گناه، من عرضم را تمام کنم خواهر محترمه برادران عزيز من در حد اطلاعات محدود خودم تا آن حدی که من مطالعه کردم سيره حضرت زينب و زندگی حضرت زينب، هيچ کجا حضرت زينب در طول اسارت از گرسنگی از زندان رفتن، از تازيانه خوردن، از اسارت شکايت نکرد جز در دو جا يکی در مجلس يزيد يکی در مجلس ابن زياد و هردوجا به خاطر حجاب بود، يعنی نگرانی حضرت زينب اين بود که چرا چادر از سر بانوان آل­الله برداشتند چرا اين­ها را در معرض نمايش نامحرمان قرار دادند، حالا امروز شعار می­دهند زن، زندگی، آزادی شعار شعار زيبايي است شما ببينيد انصاف بدهيد در تاريخ بشريت هيچ کس مثل پيغمبر به زن بهاء نداد، شرف امروز زن، عزت امروز زن، آبروی امروز زن دنيا، مرهون تلاش ديروز پيغمبر است اسلام با مقام زن مخالف است ما افتخار می­کنيم به قرآنی که زن و مرد را در کنار هم ياد می­کند: «لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ»[27] همين ياوه سرايانی که امروز از زن شعار می­دهند زن را يک ابزار شهوت، لذت: «بِثَمَنٍ بَخْسٍ»[28] يک کالايي فقط برای لذت بردن اين شخصيت زن است، اين هويت زن است که بعضی­ها بازی خوردند آب دشمن در آسياب­شان راه افتاده، در همين مملکت هم بعضی­ها همين حرف­ها را بزرگ می­کنند، اسلام با زندگی مخالف است، اسلام می­فرمايد زندگی دنيای خوب زيربنای آخرت خوب است قرآن می­فرمايد از خدا هم دنيای خوب بخواهيد هم آخرت خواب، اسلام که با زندگی مخالفت نيست اين زندگی که شما داريد تعبير می­کنيد و تعريف می­کنيد نکبت است اين اسارت شيطان است، آزادی اسلام با آزادی مخالف است اصلاً آمد برای حريت انسان­ها اسلام اولياء معصومين می­فرمايد: «وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ»[29] بنده غير خدا نباش خدا آزاد خلقت کرده، يک کسی گفت چرا در احکام اسلام، احکام برده­داری داريم کتاب عبد و اماء گفتم خب حرف خوبی است شما برگرديد صدر اسلام پيامبر زمانی کار را آغاز می­کند که برده­داری جزء سنت کشورهای معاصر پيغمبر بود در ايران در عربستان در هند، در روم در چين اصلاً برده­داری رسم بود جنگ می­شد اسراء را می­گرفتند می­کردند برده می­فروختند يک بخش عمده از ثروت حضرت خديجه را پيغمبر صرف آزادی برده­ها کرد يک بخشی از اين رجال بزرگ عالم اسلام برده­هایي بودند که با پول پيغمبر آزاد شدند همين­هایي که شدند: «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ»[30]اين­ها را پيغمبر خريد آزاد کرد، اسلام در آن خفقان شديد جاهليت آمد قانون وضع کرد يکی از راه­های برون رفت از مجازات­های الهی آزاد کردن برده است شما يک روايت بياوريد که بگويند برده خريدن و برده نگهداری ارزش است نوعاً روايات آمده رو آزادسازی برده می­گويند اگر افطار عمد کرديد به حرام بايد يک برده آزاد کنی، نه اين­که اسير کنی، آن­جاهايي که مکافات را می­آيند تعريف می­کنند آزادی برده را بهای آن قرار می­دهند يعنی از قيد برده­داری اين را رها کن، آزاد کن اين­ها را يکی از همسران رسول­خدا کنيز بود ماريه قبطيه مادر حضرت ابراهيم فرزند رسول­الله خدا وکيلی امروز کجا سراغ داريد يک فردی در رأس جامعه باشد حرف اول جامعه با پايين­تر فرد جامعه برود ازدواج کند، ما گاهی اوقات در ازدواج­ها قوميت­ها مناطق خانه­ها پول­ها اين­ها می­شود ملاک، يک جوانی گفت رفتم خواستگاری يک دختری گفتند شما خانه­تان گودرون است ما خانه­مان باغ ارم است به درد هم نمی­خوريم ما اين جور گرفتار هستيم پيغمبر با برده­داری مخالفت کرد مبارزه کرد آزادی را اسلام آورد عرضه کرد به بشريت و آزادی به آن تعريفی که اميرالمؤمنين می­فرمايد يعنی آزاد از شيطان بودن تسليم خدا، مسلمان يعنی کسی که تسليم خداست از شيطان آزاد است الآن برعکس دارند معنی می­کنند می­گويند آزادی يعنی اسارت شيطان را می­گويند آزادی خانم چوب حراج بزن به شخصيتت شلوار چاک خورده سر برهنه چه کسی را می­خواهی نشان بدهی؟ « بِثَمَنٍ بَخْسٍ»[31]می­خواهی نگاه کردن از آلودگان را گدايي کني، اين غير از اين نيست آنی که متدين است آنی که معتقد به خداست نگاه نمی­کند، چه کسانی نگاه می­کنند؟ آدم­هايي هرزه و اين ظلمی است که اين خانم­ها در حق خودشان دارند انجام می­دهند خودشان را به زير سی دارند خرج می­کنند يعنی گدايي می­کنند نگاه کردن از هرزگان را اسلام می­فرمايد تو خليفة الله هستی، حالا می­گويند زن، آزادی، بعضی­ها هم فريب خورده­ای اين شعارهای غلط، بابا ببينيد اسلام چه کرد با زن؟ اين عزت اين عظمت اين آبروی امروز جامعه زنان عالم نه ايران نه مسلمان­ها مديون تلاش­های ديروز پيغمبر و اولياء معصومين است، ببينيد آن زمانی که عصر جاهليت بود رسول­الله با دختران خود چه می­کرد؟ زينب وقتی متولد می­شود قنداقه حضرت زينب را آوردند خدمت رسول­الله تعيين نام کند نام زينب را رسول­الله انتخاب کرد يعنی زينت پدر، در همان جامعه مردم ديدگاه­شان اين بود دختر عامل سر افکندگی پدر است اصلاً نام حضرت زينب يعنی شخصيت زن، يعنی آبروی زن، اين بانویي که در همه اين جهات اسوه است ادامه اين بحث انشاءالله بماند جلسه ديگر به اعتبار و احترام شخصيت حضرت زينب، پاداشی که خدا در برابر ايمان و استقامت می­دهد خدا سه­تا وعده می­دهد اين بماند جلسه آينده.

خدا رحمت کند حاج محمود آقای سيفی من يک­ چندتا بيت بخوانم انشاءالله اينها بشود سرمايه برزخ­مان حضرت زينب به دادمان برسد بگوييم بی بی برای شما هم يک چند بيت شعر خوانديم:

زينب ای مرآت ذات لايزال، زينب ای گنجينه عز و جلال

زينب ای والاترين ناموس عشق، ای وجودت دفتر و قاموس عشق

زينب ای گلگون رخت روی بهشت، آستانت می­دهد بوی بهشت

زينب ای جان رسول ذو المنن، زينبا ای واقف از سر و علن

زينب ای گلگون رخت روی بهشت، صلواتی ختم کنيد.

زينبا ای محرم اسرار عشق، زينبا ای رونق بازار عشق

خيلی از بزرگان نظرشان همين است اگر حضرت زينب و امام سجاد در اين قافله اسراء نبودن رو ظاهر امر نهضت عاشورا را بنی اميه در کربلا تمام می­کردند اين بانو بايد بيايد کوفه را منقلب کند با يک سخنرانی، بايد بيايد شام را متحول کند با يک نطق در جمع زن­هايي شامی، خانم­هايي که روز اول آمدند شادی می­کردند ابی­مخنف می­گويد هزار زن رقاصه دور کجاوه زينب می­کوبيدند می­رقصيدند مردم از حرف زدن نا اميد نشويد اگر ما جای حضرت زينب بوديم می­گفتيم اين مردم حرف در آنها اثر نمی­کند حرف نزنيد سخن حضرت زينب برای خدا شام را متحول کرد همان زن­هایي که می­رقصيدند و شادی می­کردند می­آمدند پشت خرابه شام همدردی می­کردند:

زينبا ای محرم اسرار عشق، زينبا ای رونق بازار عشق

همچو زهراء درّ بحر عصمتی، چون علی با غيرت و با همتی

تو گلی از گلشن طاهاستی، زينبی و زينب باباستی

عصمت از زهرای اطهر داشتی، صولت از جدت پيامبر داشتی

همين بانوی که فردا شب شب ميلادش است سال­ها در کوفه در زمان ولايت پدرش اميرالمؤمنين استاد و مفسر قرآن در کوفه بود:

استاد مکتب قرآن تويي، رهنما و رهبر انسان تويي

ای خرد چون بنده در دربار تو، عالمی مبهوت از افکار تو

بر بنی هاشم عقيله عالمه، ای وجودت چون وجود فاطمه

در شجاعت در شهامت چون حسين، زينب ای چشم و چراغ عالمين

پروردگارا به عظمت عليا مجلله زينب کبری مهم­ترين عيدی ما را تعجيل در فرج امام زمان ما قرار بده.

 

[1] فصلت30.

[2] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏، ص145.

[3] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏، ص145.

[4] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏، ص145.

[5]  الأمالي( للصدوق) النص ص431.

[6] فیض الإله ص50

[7] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏، ص145.

[8] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏، ص145.

[9] صف11.

[10] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ج‏2 ص590.

[11] بشارة المصطفى لشيعة المرتضى (ط - القديمة) ج‏2 ص40.

[12] بشارة المصطفى لشيعة المرتضى (ط - القديمة) ج‏2 ص40.

[13] بشارة المصطفى لشيعة المرتضى (ط - القديمة) ج‏2 ص40.

[14] بشارة المصطفى لشيعة المرتضى (ط - القديمة) ج‏2 ص40.

[15] بشارة المصطفى لشيعة المرتضى (ط - القديمة) ج‏2 ص40.

[16] فصلت30.

[17] فصلت30.

[18] فصلت30.

[19] فصلت30.

[20] فصلت30.

[21] فصلت30.

[22] الحكم الزاهرة با ترجمه انصارى ص749.

[23]  الطراز الأول و الكناز لما عليه من لغة العرب المعول ج‏4 ص158.

[24] فصلت30.

[25] فصلت30.

[26] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص160.

[27] نساء32.

[28] يوسف20.

[29] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص401.

[30] توبه100.

[31] يوسف20.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه