استاد حدائق روز چهارشنبه 18 آبان ماه 1401 در مسجدالرسول(ص) قصردشت به بیان ادامه سلسله مباحث ویژگی های مشترک اصحاب امام حسین(ع) و امام زمان(عج) پرداختند

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله الحکيم فی کتابه الکريم: «ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَراب‏»[1].

صدق العلی العظيم

سخن در چند جلسه گذشته با محوريتی از فرمايشات سيدالشهداء در وجه شباهت امام عصر با انياء گذشته، نسبت به حضرت ايوب آقا سيدالشهداء فرمودند: فَالْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوَى»[2] فرج و گشايش بعد  از سختی­های زيادی که می­رسد، اين وجه شباهت وجود مقدس امام زمان با حضرت ايوس است به همين مناسبت ما اشاره­ای کرديم به آيات شريفه سوره مبارکه ص آيه 41 تا 44 که خداوند از ايوب ياد می­کند، حضرت ايوب از انبياء بزرگ الهی دارای يک مکنت فراوان و خداوند به پيغمبر می­فرمايد: «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ‏»[3] برای مردم تاريخ ايوب را بازگو کن، از ايوب برای مردم بگو: إِذْ نادى‏ رَبَّهُ‏»[4] زمانی که خدا را صدا زد و نداء داد: «أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذاب‏»[5] زمانی که ايوب به خدا عرض کرد، خداوندا شيطان من را به رنج و سختی و مشکلات انداخت، شکايتی به محضرت پروردگار از ابلیس کرد، البته اين دو آيه نسبت به حضرت ايوب مال آن دوره­های آخر امتحان بود، خدمت عزيزان سابق عرض کرديم که حضرت ايوب در اوج مکنت، ثروت، سلامتی، عزت، شيطان به خداوند عرض کرد که خدايا اين ايوبی که اين همه عبادت شما را می­کند، چون همه چيز بهش دادی کسی که همه چيز گيرش بيايد عبادت نکند، چه کار بکند؟ يک نکات آموزنده­ای در اين داستان و زندگی حضرت ايوب است که برای همه درس است مردم نه پول نشانه عزت است نه فقر نشانه ذلت، نه مقام نشانه رفعت است نه اُزلت نشانه ذلت و طرد شدن، دارایی نشانه عزت نيست، نداري نشانه ذلت نيست در هر حالی هستيد داريد امتحان می­شويد آنچه که مسلم است همه­مان در آزمون هستيم، در يک مقطعی با پول، در يک مقطعی با سواد، در يک مقطعی با توانايي، در يک مقطعی با بيماری، در يک مقطعی با اُزلت و طرد شدن؛ بالاخره می­سنجند با خدا هستيد تا کجا؟ تا چه حد؟ نمونه­اش حضرت ايوب است، ايوب من تعبيرم اين است که از ملياردرهای زمان بود وقتی شيطان به خداوند عرض کردم خدايا ايوب عبادتش به خاطر اين­که همه اسباب زندگی دنيايش مهياست اين ديگر عبادت نکند، شکر نکند چه بکند؟ که از طرف پروردگار خطاب شد ايوب ما را برای خودمان می­خواهد و لذا شيطان از خدا خواست که خدايا اجازه بدهيد من در اموال ايوب و دارايي ايوب تصرف کنم، البته يک روايتی است از رسول­الله من اين روايت را ديدم در کنزالعمال اين­ها گاهی اوقات همه کنارهم جمع می­شود می­شود اين مصيبت، اين روايت برای خود من هم تازگی داشت، پيغمبر می­فرمايد علت اين­که ايوب به اين سختی­ها آزموده شد، گرچه شيطان اين ايراد را گرفت و برای شيطان هم ثابت شد که ايوب خدا را برای خدا می­خواهد نه خدا را برای ثروت نه خدا را برای فرزندانش نه خدا را برای دام­ها و زمين­ها و مرتع­هايش او خدا را برای خدا می­خواهد، لذا وقتی هم اين­ها گرفته شد و ايوب در اين آزمون­ها وارد شد با سربلندی خارج شد يک جمله از رسول­الله است؛ رسول­الله می­فرمايد علت اين­که اين آزمون سخت برای ايوب رقم خورد، ايوب نزد فرعون که رفت دوتا کلمه حرف زد ولی به سستی، مردم حواس­تان جمع باشد، يک جايي که بايد قاطع حرف زدی اگر ضعيف حرف زدی مالياتش را بايد پس بدهی، آن­جا بايد ايوب قاطع سخن می­گفت سست سخن گفت اين زمينه­ساز آن آزمون سخت شد، از آن طرف هم شيطان ايراد گرفته. اين مداهنه در مجلس فرعون و آن ايراد شيطان اين­ها دست به دست هم داد، ما بعضی از انيباء اين اطلاعاتی که آمده گرچه ابتلاء است عظمت پيغمبر را خدا نشان می­دهد که اين پيغمبر ما را برای ما می­خواهد ولی بی­ارتباط هم به بعضی از عملکرد­ها نيست، آقا زين‌العابدين خادمه­ای داشتند حضرت شب جمعه­ای بود ابوحمزه ثمالی می­گويد من همراه حضرت از مسجد آمديم منزل اين خادم اسمش سکينه بود ابوحمزه می­گويد ديدم امام سجاد صدا زدند گفتند سکينه را بگوييد بيايد ظاهراً مدير کارهايي داخل خانه بود حالا رسيدگی می­کرد، سرپرستی می­کرد کارها را سکينه آمد محضر امام سجاد، آقا فرمودند امشب و فردا هرکه در خانه من در زد دستخالی نرود يک چيزی بهش بدهيد شب جمعه، روز جمعه، می­گويد اين آقا فرمودند سکينه رفت، ابوحمزه می­گويد گفتم آقا بعضی­ها گدا نيستند نيازمند نيستند گدا صفت­اند عادت کردند به چيز مفت نيازهم ندارد درخانه را در می­زند کمک می­خواهد آقا فرمودند می­ترسم از آن بلائي که سر يعقوب پيغمبر آمد سر من هم بيايد، حاج­آقا هيئتی هستی مذهبی هستی از شما يک انتظار ديگر دارند بالاخره هرکه بامش بيش برفش بيشتر، از يک با معرفت انتظار ديگر می­رود تا يک بی­معرفت از يک ولايي يک انتظار ديگر می­رود تا يک کسی که در مسير ولايت نيست ابوحمزه می­گويد سؤال کردم آقا چه بلائی سر يعقوب آمد؟ آقا فرمودند يعقوب فرزندان متعددی داشت، همين حضرت ايوب نوه حضرت يوسف عيالش بود يعنی از نسل حضرت يوسف و يعقوب همسر داشت حضرت يعقوب شب جمعه روزهای پنج شنبه گوسفندی ذبح می­کرد بخشی را انفاق می­کرد، بخشی را پخت می­کردند کباب درست می­کردند شب جمعه، در هفته کار بود، شب جمعه هم دور هم جمع بودند، همه عزيزان فرزندانش پای سفره يک کبابی هم درست می­کردند و نان کبابی می­خوردند يک شبی جمعه­ای بود، بوی کباب رفته بود تو آسمان حالا حضرت زين العابدين برای ابوحمزه دارند نقل می­کنند، موقع خوردن غذا بود ديگر کباب پخته شده بود بوی کباب در هوی، يک فقيری داشت رد می­شد بوی کباب به مشامش رسيد، آمد درخانه يعقوب را در زد گفت خرده­ غذا هم به ما بده، حضرت يعقوب فرمود بهش بگويد صبر کن، تا بچه­هايم بخورند بعد به تو غذا می­دهيم باش نرو، اين فقير دلش شکست نه ايستاد، رفت گفت خدايا يعقوب را دوست می­داری، دوازده تا پسر بهش دادی، وضع مالی­شان خوب است سر سفره بايد بنشينند با عزت و احترام غذا بخورند ما بنده تو نيستيم آواره کوچه و بيابان گرسنه، بعد هم که حضرت يعقوب فرستاد برايش غذا بردند، گفتند رفته امام سجاد فرمود ابوحمزه آن شب هم يعقوب خواب ديد، چون يکی از روش­هايي وحی برای انبياء خواب، اين­ها در خواب به ايشان ابلاغ می­شد در عالم به يعقوب خطاب شد، يعقوب عزيزی از عزيزان ما آمد درخانه­ای تو.

اين­جا يک پرانتز باز کنم يک جمله بگويم اميرالمؤمنين می­فرمايد خدا اولياء را در ميان مردم پنهان کرده مردم به هيچ کس به ديد حقارت نگاه نکنيد، يک وقت به همان کارتون خواب بايد بهش بگويي التماس دعا، يک وقت همانی که تا کمر خم شده در سطل زباله دارد زائدات جمع می­کند سر خط است و من ته خط، من بايد به او بگويم دعايم کند، قيافه ملاک نيست خانه و وسيله و عنوان ملاک نيست: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[6] لذا حضرت می­فرمايد هيچ کس را به ديد حقارت نگاه نکنيد يک وقت می­بيني همانی را که به ديد حقارت داری نگاه می­کنی ولی خداست و تو بی­خبر هستی، و در کلام آقا علی ابن موسی الرضا هم هست در اوصاف مؤمن امام علی ابن موسی الرضا می­فرمايد، مؤمن اين گونه است: «لَا يَرَى أَحَداً إِلَّا قَالَ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي»[7] مؤمن هر کسی را می­بيند می­گويد از من بهتر است، ببينيد اين حالت در شما هست يا نيست؟ اگر هست الآن در وجودت يک الحمدلله بگو، اگر نيست از خدا بخواه که اين حالت برايت فراهم بشود، اگر يک­جايي گفتيم ما از اين­ها بهتر هستيم چون قبيله­مان پولمان سوادمان عنوانمان... اين حالت حالت خطرناکی است بعد امام رضا در همان روايت می­فرمايد مردم از دو حال خارج نيستند يا ظاهراً از شما بهترند از نظر ايمانی از نظر ظاهری از نظر اخلاقی بگوييد خدايا ما را هم مثل اين­ها کنيد يا ظاهراً از شما عقب­ترند قيافه­اش به آدم ديندار نمی­خورد اين خانم بدحجاب است وضعی خوبی ندارد اين آقا وضع خوبی ندارد بازهم امام رضا می­فرمايد نگو من بهتر هستم بگو اينی که ظاهر آشفته دارد شايد باطن آراسته­ دارد که آن باطن آراسته او، آشفتگی ظاهرش را درست می­کند و من ظاهرم آراسته است يک آشفتگی و عيب باطنی داشته باشم که بزند تمام اين ظاهر من را ضايع کند اين تعاليم اهل­البيت است، آقا امام سجاد فرمود خدا به حضرت يعقوب در خواب وحی فرستاد يعقوب عزيزی از عزيزان ما با دل شکسته رفته، دل عزيزی ما را شکستی، دل عزيزت را می­شکنم، عزيز يعقوب که بود يوسف، يوسف هم خواب ديد صبح يوسف آمد نزد پدر گفت بابا ديشب خواب ديدم يازده ستاره من را سجده می­کردند تا اين را گفت حضرت يعقوب گفت بابا خواب را برای کسی نگو، ديگر حضرت يعقوب منتظر بود که اين آزمون برسد که شد قريب به سی سال جدايي بين پدر و پسر، اسرار ازل را نه تو دانی و نه من، چرا نسل نبوت را از دودمان يوسف جمع کردند، ديگر از نسل يوسف ما پيغمبر نداريم به خاطر همان تعللی که يوسف در برابر يعقوب کرد ديرتر از مرکب پياده شد، اين­ها حکمت دارد آقا ما سر در کار خدا در نمی­آوريم بلی انبياء هم سر در نمی­آوردند گاهی اوقات می­بينی اين­ها کنارهم جمع می­شود می­شود آنی که ما شنيده­ايم و ما به گوشمان رسيده در ملاقات يوسف و يعقوب بعد از سی سال، يعقوب از کنعان می­آمد، يوسف با عزت از مصر می­آمد اين ها در صحری روبروی هم که شدند يعقوب زودتر آمد پايين، يوسف با تأخير پياده شد جبرئيل نازل شد جناب يوسف خدا می­فرمايد کف دستت را باز کف دستش را باز کرد نوری از کف دست يوسف به آسمان رفت خطاب شد نسل نبوت از وجود گرفته شد، چرا ديرتر جلو پدرت پياده شدی، پدر است تو بايد ادب می­کردی زودتر پياده می­شدی، اين­ها يک حکمت­هايي است که ما بی­خبر هستيم.

در آن روايت پيامبر می­فرمايد يک جهت اين آزمون سخت در رويايي با فرعون دوتا کلمه حرف زد ولی ضعيف حرف زد، قاطع جدی سخن نگفت اين می­رساند که حاج آقا يک­جايي که حرف را خوب دفاع کنی، ضعيف دفاع کردی ماليات دارد، حالا هرکسی در جايگاه خودش، حضرت ايوب با اين مشکلاتی که رو به رو شد و به خدا عرض کردم حالا روايات فراوانی است عرض کرديم زندگی عزيزانش رفت دام­ها رفت زمين­ها آتش گرفت کار ايوب به جايي رسيد که يک بيماری پيدا کرد که مردم هراس داشتند که اين بيماری مسری است ايوب را از شهر هم بيروند کردند از حضرت ايوب بعد از اين­که سلامتی برگشت حالا آيه را می­خوانيم گفتند شما در نوع اين آزمون سختی که هفت سال طول کشيد، آقا يک هفته مريض می­شود نماز نمی­خواند خدايا زورت به ما رسيده ما بايد مريض بشويم اين حرف­ها يعنی چه؟ ايوبش هفت سال گرفتار بود تمام بچه­های او رفت تمام ثروت او رفت او ماند و خانمش اين­ها را هم از شهر بيرون کردند رفتند داخل خرابه­ای، به حضرت ايوب گفتند اين آزمون سخت هفت­ساله کجا خيلی برايتان سخت گذشت، شما همه بچه­هايت در کمتر از ساعتی مردند سقف بر سر اين­ها خراب شد ثروت رفت اموال رفت سلامتی رفت، حضرت ايوب فرمود همه اين­ها قابل تحمل بود ولی چيزی که من را رنج بود کنايه بعضی از متدينين بود، حواس­تان به حرف زدن­هايتان باشد حواسمان به سخن­هايمان باشد گفتند چه بود جريان؟ حضرت ايوب بعد که طردش کردند از شهر، در يک خرابه­ای بود حالا در بعضی از نقل­ها دارد بدن هم بيمار شد بدن چرکين شد، مردم می­ترسيدند بيايند نزديک می­گفتند ما وبا می­گيريم و ما مبتلا می­شويم می­گويند بعضی از رهبانان و متدينين زمان حضرت ايوب که اين­ها در کوه­ها زندگی می­کردند يک جوانی به اين­ها گفت برويم ديدن حضرت ايوب حالا در بعضی از نقل­ها دارد، شيطان اين پيشنهاد را کرد به اين عابدها و زاهدها گفت يک ديدنی از ايوب بکنيد ببينيد اين ايوب که پيغمبر خدا بود به اين وضع زار افتاده دعايي کمکی اين عابدها و زاهدها و رهبانها آمدند يک جوانی هم در اين­ها بود اين­ها آمدند ديدن حضرت ايوب خيلی وضع وضع سختی بود بدن رنجور شده بود حضرت ايوب در اوج، حالا من خيلی در روايات وارد نمی­شود که چه وضعيتی حضرت ايوب از نظر جسمانی داشت می­گويند بعضی از اين رهبان­ها و عابدها گفتند جناب ايوب به ما بگو چه کردی؟ تو چه گناهی مرتکب شدی که بايد به اين وضع گرفتار بشوی؟ بگو تا ما برايت استغفار کنيم؟ بگو تا ما براي تو دعا کنيم؟ اين خيلی ايوب را رنج داد که حضرت ايوب فرمود، من زمانی که خدا فرزند به من داد شاکر بودم، زمانی که خداوند فرزندها را گرفت شاکر بودم، ثروت بود بندگی کردم، فقر آمد بندگی کردم، سلامتی بود همين‌طور، ولذا اين­جا بود که حضرت ايوب، حالا ببينيد بعضی­ها می­گويند بزرگی به معرفت است آن جوان در اين جمعيت گفت وای بر شما به پيغمبر خدا داريد نسبت گناه می­دهيد؟ و به او می­گوييد گناه کرديد؟ شما نمی­دانيد ايوب پيغمبر الهی است و اين آزمون الهی است اين­جاست که حضرت ايوب می­گويند رو کرد به پروردگار گفت خداوندا: «إِذْ نادى‏ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذاب‏»[8] به محضر الهی عرضه حال کرد که خدايا من با شما می­خواهم صحبت کنم در روايت دارد امام صادق می­فرمايد توده­ای ابری آمد بالای سر حضرت ايوب از اين توده صدايي بلند شد حضرت ايوب به خدا عرض کرد خدايا سلامتی به من داده بودي بندگی کردم، بيماری دادی بندگی کردم، فرزندان­هايم بودند کنار من بندگی کردم همه را گرفتی بندگی کردم، در ثروت بنده تو بودم در تهی‌دستی و فقر هم بنده تو بودم، می­گويند از ابر صدا بلند شد ايوب اين توفيق بندگی را که به تو داده بود، ايوب عرض کرد خدايا شما: اين همه آوازه­ها از شه بود، خطاب شد ايوب اين­ها را ما داديم به تو، مقاوم هستيد توفيق ما شامل حالت شده، در دعای امام زمان می­خوانيم: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِيقَ الطَّاعَةِ»[9] نگويي امشب آمدم مسجد، شما آمديد توفيق نصيبت شد که آمدی، بنده می­گويم آقا امشب آمديم منبر رفتيم اگر عنايت حضرت حق نبود کلمه­ای نمی­توانستيم حرف بزنيم قدم از قدم برداريم خطاب شد ايوب اين­ها را ما به تو داديم حالا از اين به بعد در اين آزمون سربلند شدی و شيطان رسوی گرديد و برای شيطان ثابت شد که شما خدا را برای خدا می­خواستی: «ارْكُضْ بِرِجْلِكَ‏»[10]حالا پايت را بزن زمين: «هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَراب‏»[11] می­گويند حضرت ايوب پايش را زد زمين دوتا چشمه جوشيد گفتند در يک چشمه بارد خنک خودت را بشور، از آن چشمه ديگر بنوش و بياشام، سلامتی برگشت دوباره زندگی برگشت، عجيب اين است که ما در روايت از امام معصوم عليه­السلام داريم که حضرت ايوب وقتی که امام صادق می­فرمايد دوباره امکاناتش برگشت، آقا امام صادق می­فرمايد: «أحي اللّه- عزّ و جلّ- له أهله الّذين كانوا قبل البليّة»[12]تمام کسانی که قبل از اين آزمون رفته بودند خدا همه را دوباره برگرداند يعنی گذشتگان ايوب که اصلاً در اين آزمون هم دخلی نداشتند رفته بودند خدا به احترام ايوب اين­ها را دوباره برگرداند به دنيا: «و أحي [له أهله‏] الّذين ماتوا و هو في البليّة»[13] آنهايي هم که در اين آزمون رفته بودند برگشتند بچه­ها آمدند گذشتگان ايوب آمدند اموال برگشت سلامتی برگشت، دوباره زندگی به اوج خود رسيد ايوب در اين آزمون سربلند سربلند بيرون آمد، بعد قرآن می­فرمايد: «وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ‏»[14]ما اهلش را و هرچه با او بودند با خانواده و بستگانش به او دوباره بخشيديم و برگردانديم: «رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى‏ لِأُولِي الْأَلْباب‏»[15]اين رحمتی است از ناحيه خداوند و تذکری است برای صاحبان عقل و خرد من چندتا نکته را در اين زندگی نامه حضرت ايوب عرض کنم.

يکی از درس­هايي که در اين آيات استفاده می­شود مردم برای جلوگيری از گرفتاری­ها، يکی از راهکارها دعاست: إِذْ نادى‏»[16] با خدا حرف بزنيد از خدا بخواهيد گاهی اوقات اين قدری که به خلق متوسل هستيم با خدا حرف نمی­زنيم آن قدری که به ديگران رجوع می­کنيم به خدا رجوع نمی­کنيم از مرحوم شهيدثانی نقل کردند از فقهاء بزرگ شيعه است ايشان فرموده بود ما وقتی مسافرت می­رفتيم شهيد مال حدود هفت هشت قرن قبل عالم اسلام است فرمود گاهی اوقات در اين سفرها مسافرها می­رسيدند در سفرهايي که می­رفتند يک دفعه به قبيله­ای عشيره­ای روستايي سگ­هايي نگهبان آن روستا تا می­ديدند افرادی غريبی دارند می­آيند اين­ها پارس­کنان حمله می­کردند به طرف مسافرهايي که داشتند می­آمدند اين مسافرها می­ديدند مثلاً يک تعدادی سگ دارد سمت اين­ها حرکت می­کند پارس­کنان می­آيند اين­ها با يک اضطراری صدا می­زدند صاحب سگ را که صاحب سگ، صاحب گله صاحب روستا سگ را بپا، سگت را بگير، آن صاحب سگ هم متوجه می­شد فرياد می­زد سگ­ها بر می­گشتند شهيدثانی يک نکته­ای تربيتی زيبايي نقل می­کند، می­فرمايد مردم اگر درصدی از آن حالت استصال و اضطراری که به خلق خدا دارند اين آقا با يک حالت اضطرار به آن صاحب سگ می­گفت سگت را بگير به ما پارس نکند، اگر بخشی از اين حالت را درخانه خدا می­بردند می­گفتند خدايا سگ نفس­مان را رام کن آن وقت می­ديديد چه می­شد؟ با آن حالت اضطرار با آن درماندگی با آن دلشکستگی، دعا جلوه از عبوديت و جهت رفت مشکلات بسيار مؤثر در ادامه مطلب از نکاتی که در آيه چهل و چهار که خدا می­فرمايد: «وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً‏»[17]چون حضرت ايوب يک عهدی هم کرده بود می­گويند خانم ايوب آمد به حضرت ايوب گفت که حالا در نقل­ها اين است که کسی گفته من شما را شفاء می­دهم ولی بايد بگويي که او شفاء داده که حضرت ايوب خيلی ناراحت شد، عهد کرد که من شما را مجازات می­کنم حالا مريض هستم در جا افتادم شافی خداست کافی خداست بعد به ايوب خطاب شد که برای اين­که به اين عهدت هم نشکنی و عهدت را زيرپا نگذاری دسته­ای از شاخه­های گندم را يا نخل را بگيرد و يک مرتبه به خانمت به نرمی بزن که به عهدت هم عمل کردی: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّاب‏»[18].

از نکات ديگر اين است که در سختی­ها مردم از خدا مأيوس نشويد پايان شب سيه سفيد است، اينی که خدا می­فرمايد: «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ‏»[19] زندگی هميشه به اين منوال نمی­چرخد اين هم يک آزمونی است يک دورانی است يک آقايي از ملياردرهايي کويتی طلا فروش در کويت، من ديدمش از اهل سنت بود گفت آقاي حدائق من دوبار ورشکست شدم در يک ورشکستگی چهل شبانه روز نان خالی گيرمان نمی­آمد يکدفعه تمام ثروت رفت نان به زحمت گيرم می­آمد گفتم خدا رحمت کند دفعه سومت، می­گويند: «لاتثنی و لا تثلث» اين­ها امتحان است، هميشه سالم هستی، وزنه بلند می­کنی با قلمت همه حرفت را می­خرند يک دوره­ای است اين دوره را می­گيرند اين هم يک آزمونی است در سختی­ها از رحمت خدا مأيوس نشويم اين از درس‌های مهم زندگی حضرت ايوب است.

و نکته ديگر انسان­هايي خردمند در فراز و نشيب­ها عبرت می­گيرند: «ذِكْرى‏ لِأُولِي الْأَلْباب‏»[20]لذا اين فراز و نشيب­های روزگار:

روزگار است اين­که گه عزت دهد گه خار دارد، چرخ بازيگر از اين بازيچه­ها بسيار دارد

اين هم عبرت است قرآن می­فرمايد: «ذِكْرى‏ لِأُولِي الْأَلْباب‏»[21] اين داستان حضرت ايوب برای صاحبان عقل و خرد درس است حاج آقا اگر نماز شب می­خوانی مؤمن هستی، متدين هستی بنا نيست که مريض نشوی، بنا نيست که در آزمون نيفتی می­خواهند بسنجند تو را خدا را فقط برای سلامتی، يک شب هم بيماری می­دهند در آن درد و رنج ببينند چه می­کنی آن شبی سالم بودی چه کردی؟ آن شبی که بيمار هستی چه کاره­ای؟ آن زمانی که دستت باز بود چه کاره بودي؟ آن زمانی که دست بسته است چه می­کنی؟ اين­ها همه درس است جوانی امتحان، پيری امتحان، رياست امتحان، عزلت امتحان: «ذِكْرى‏ لِأُولِي الْأَلْباب‏»[22].

نکته ديگر در زندگی حضرت ايوب، بلی داستان حضرت ايوب صبر تلخی حضرت ايوب گذراند هفت سال همه چيز گرفته شد موقعيت هم گرفته شد، ثروت زندگی سلامتی جايگاه اجتماعی، اما بعد از آن هفت سال: فَالْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوَى»[23] گشايش شروع شد دوباره برگشت بهتر از گذشته برگشت، امام صادق می­فرمايد تازه کسانی هم که قبل از اين مشکلات رفته بودند از بستگان ايوب آنها را هم خدا برگرداند به احترام اين سربلندی ايوب در اين آزمون، و يک مطلب ديگر هم من در داستان حضرت ايوب عرض کنم ما اگر بخواهيم صبور و شکيبا باشيم، حضرت ايوب هم بنده­ای بود از بندگان خدا، اين طور صبر، بابا هندوانه گران می­شود کفر می­گوييم، نداريم نديديد يک خرده­ای کم و زياد می­شود يکدفعه شروع می­کند مقدسات دينی را به سخره می­گيرد، چرا بعضی­ها صبر کم است؟ بعضی­ها مثل ايوب همه چيز را می­دهند خدا را نمی­دهند، سرچشمه اين را زيادی بشنويد، سرچشمه صبر و شکيبايي تضرع و انابه به سوی خداست، مردم ضريب صبرتان اگر می­خواهيد زياد بشود اتصال­تان را به خدا قوی کنيد، من يک مثالی عرض کنم اين منبع­هاي آب ذخيره­ی روی پشتبام خانه­ها را ديديد اين­ها يک شير اتصالی دارد که جريان آب را مديريت می­کند، بالاخره اين شير شناور آب را در يک سطح نگه می­دارد و اگر اين آب منبع با آب اصلی شهر متصل باشد هميشه اين منبع پر است، اين شير اطمينان کنترل می­کند هميشه، تا آب می­آيد کاهش پيدا کند آب جبران می­شود دوباره می­آيد به سطح مطلوب می­رساند. مردم همه­مان مثل منبع آب هستيم شير اطمينان­تان همان انابه و تضرع­تان است به که؟ به اتصال ابدی خدا، اگر وصل شديد هيچ وقت خالی نمی­شويد تهی نمی­شويد کم نمی­آوريد، ولی اگر اين اتصال قطع شد، اتصال اگر قطع شد اين منبع يک ظرفيتی دارد، هزار ليتر، دو هزار ليتر پنج هزار ليتر يک روز دو روزه ده روز خالی می­شود، ملياردر بشوی از خدا بريدی خالی می­شوی، می­شود قارون علامه روزگار بشوی از خدا بريدی خالی می­شوی، می­شوی بلعم باعورا قدرت آمد از خدا بريدی می­شود فرعون، قدرت آمد با خدا بودی می­شود اميرالمؤمنين، ابن عباس آمد خدمت حضرت آقا اوائل خلافت­شان بود داشتند کفش­شان را وصله می­زدند ابن عباس شروع کرد توصيف کردن، خب اعقل قريش بود فصيح بود، به اميرالمؤمنين يک جمله­ای گفت، گفت آقا شما کسی هستيد که به خلافت زينت بخشيديد يعنی خلفای عالم بايد افتخار بکنند که در ليست خلفای عالم نام علی ابن ابی طالب هم هست، بعضی­ها ديديد برای مديريت افتخار است بعضی­ها مديريت برايشان افتخار است، افتخار می­کند ما مدير هستيم، ولی بعضی­ها هستند مديريت بايد افتخار کند که اين مدير بود بعضی­ها پزشکی برايشان افتخار است بعضی­ها برای پزشکی افتخارند، من اعتقادم اين است مرحوم آقای دکتر سلطانی، که همين پس فردا هم سرسال ايشان است برای پزشکی افتخار بود، مرحوم آقای سعدين برای معلم­ها و دبيرها افتخار بود، قيامت خواهيد ديد دبيرها بايد بنازند به خودشان که يک دبيری هم مثل آقای سعدين بود، ولی بعضی­ها می­بينيد اين عناوين برايشان افتخار است، آقا ما مدير هستيم ما اين سواد داريم ما اين تخصص داريم با اين­ها می­خواهد افتخار کند ابن عباس به اميرالمؤمنين گفت آقا شما برای خلافت افتخار هستيد خلافت برای شما افتخاری نيست، آقا احساس کردند که ابن عباس يک خرده­ای رياست و مقام وخلافت در ذهنش خيلی بزرگ جلوه کرده، حالا اين شرح حالی اميرالمؤمنين است که شش کشور اسلامی امروز تحت فرمان حضرت آمده: ايران، عربستان، عراق، يمن، سوريه، مصر شش کشور امروز آقا کفشی که داشتند وصله می­زدند را انداختند جلوی ابن عباس، گفتند اين چقدر می­ارزد؟ ابن عباس گفت آقا اين کفش ارزش ندارد کفشی که چندبار وصله خورده ديگر قيمت ندارد، آقا فرمودند ابن عباس به خدای علی سوگند حکومت بر شما مردم نزد من از اين کفش چندبار وصله خورده پست­تر است، اگر برای خدا نبود، اگر به خاطری که خدا از انديشمندان و عالمان برای رسيدگی به امورات مردم نگرفته بود، حبل رياست را بر مرکبش رها می­کردم و سراغ رياست نمی­آمدم، چرا اينقدر بزرگ می­شود انسان؟ چون وصل به بی­نهايت شده ما مثل قطره­ای هستيم که اگر به دريا وصل شديم ذوب نمی­شويم اما شما يک ظرف آب را بگذاريد در برابر شعاع آفتاب گرما تبخيرش می­کند، همين ظرف را وصلش کنيد به دريا هميشه اين آب است، ايوب وصل است به خدا، سخت­ترين مصيبت­ها زانوي او را به زمين نمی­زند ولی بعضی­ها با مختصر کسالت می­گويند آقا پرونده­ات مشکوک است آزمايشت می­گويند شبيه شبهه­ی سرطان است، همه چيز را می­گذارند کنار، در همين کرونا يک خانم محجبه­ای آمد پيش ما در اوج کرونا گفت آقا من نماز شب می­خواندم زيارت عاشورا می­خواندم چه می­کردم، چه می­کردم، گفت ديگر اصلاً الآن به خدا هم اعتقاد ندارم، چادری، گفتم نماز شب می­خواندی، خدا نکند نماز شبها عادت بشود، مردم نماز شب بايد عبادت بشود نه عادت، آيت­الله مشکينی می­فرمودند بعضیها نمازشان نرمش است روزه­شان رژيم غذايي است يک نرمشی دارد به جا می­آورد چيزی ازش در نمی­آيد گفتم برای چه از خدا؟ گفت خدا چرا پدر من را برد؟ چرا برادر من را در کرونا برد؟ گفتم فضولی موقوف خدا تو را هم می­برد تمام کس و کارت را هم می­برد، نماز شب می­خواندی اين چه نماز شبی است که تو می­خوانی و خدا را می­ستايي به: «مالِكِ يَوْمِ الدِّين‏»[24] و خدا را توصيف می­کنی به: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعين‏»[25]بابايت را از تو می­گيرند، حاضری از خدا ببری، ولی از پدر نبری، چرا؟ چون آن تضرع و انابه­ای به سوی خدا نيامده، خدا رحمت کند حضرت امام من از خود مرحوم آقای داعی شنيدم خدا رحمت کند مرحوم آقای داعی را می­گفت حاج آقا مصطفی شب در بيمارستان نجف فوت کرد آقا مصطفی کسی بود که امام بارها گفته بودند نتيجه عمر من، محصول عمر من سال هزار و صد و سی از مدرسين برجسته قم بود آقا مصطفی در جوانی­اش، آقای داعی می­گفت صبح آن شب آمدم در خانه امام می­خواستم بيايم دفتر، دفتر در بيت امام بود آقايونی که نجف مشرف شديد تو شارع قبله بازار هويش خانه امام را ديد، گفت آمدم در زدم اول صبح بود ديشب فهميدم حاج آقا مصطفی نيمه شب در بيمارستان فوت کرد، گفت در زدم بر خلاف انتظارم که انتظارم بود که خادم در باز کند خود امام آمدند در باز کردند، گفت به امام سلام کردم امام فرمودند از مصطفی چه خبر؟ گفت حالا ما دروغ هم نمی­خواستيم بگوييم، خبر هم نمی­خواستم من به امام بدهم که بگويم آقا آقازده­تان فوت کردند سخت است، امام هم کسالت قلبی­شان از سال چهل و دو بود، بيماری قلبی­شان گفت امام فرمودند از مصطفی چه خبر؟ گفت خودم را گرفتم کنترل کردم هيچی نگفتم، امام فرمودند برای مصطفی اتفاقی افتاد، بغض راه گلو بر من گرفته بود به خودم فشار می­آوردم که هم تعادلم را حفظ کنم هم جواب امام دهم گفت امام از حال من فهميدند که حاج آقا مصطفی فوت کرده، گفتند مصطفی فوت کرد: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون‏»[26] رفتند داخل، آقا مصطفی را آوردند تشييع کردند در صحن اميرالمؤمنين آيت­الله العظمی خويي نماز خواندند امام هم بودند جسد را بلند کردند آوردند در ايوان که من بارها عرض کردم، در اين شصت سال گذشته هيچ کس نزدک­تر از آقا مصطفی به اميرالمؤمنين دفن نشده، در اين شصت سال گذشته، ما نداريم ديگر بعد از آقا مصطفی شما هيچ کس را نداريد که در اين حد از فاصله نزديکی به اميرالمؤمنين دفن شده باشد، آيت­الله العظمی خويي را بردند در آن حجره­های آن طرف صحن، گفت امام آمدند تشييع آيت­الله خويي نماز خواندند جسد را بلند کردند آوردند در ايوان برای خاکسپاری امام از در ديگر رفتند بيرون، رفتند حوزه درس روز خاکسپاری آقا مصطفی امام درس گفت اين­ها به کجا رسيدند؟ اين چه ايمانی است که در دو راهی انتخاب بين اداء تکليف و تشييع فرزند آن را انتخاب می­کند، لذا بارها امام فرمودند مرگ مصطفی از الطاف خفيه الهی بود، اينی که من گفتم زيادی عزيزان توجه کنيد، رمز عظمت ايوب­ها انبياء بزرگان صلحاء در تضرع و انابه­شان به محضر خدا بود، يک آقايي بود از اهل ذکر می­گفت اگر شب حال نماز شب هم نداريد يک ده دقيقه­ای برای خودتان وقت بگذاريد قبل از آذان بلند شويد در سجده، با خدا حرف بزنيد بهترين حالت انسان در پيشگاه خدا حالت سجده است يک وقتی اين روايت را من در همين مسجد خواندم يک کسی آمد خدمت رسول­الله گفت شش­تا سؤال دارم از شما می­خواهم راهنمايم کنيد، يکش اين بود گفت دوست دارم قيامت با شما محشور بشوم به پيغمبر عرض کردم گفت دوست دارم مالم زياد بشود، عمرم طولانی بشود بدنم سالم باشد، هی گفت گفت، که پيغمبر فرمود هر کدام از اين­ها گفت يک کاری يادم بدهيد که اين­ها انجام بشود پيغمبر فرمودند هر کدام از اين­ها يک راهکاری دارد، يکی از خواسته­هايش اين بود، من دوست دارم: « وَ إِذَا أَرَدْتَ أَنْ يَحْشُرَكَ اللَّهُ مَعِي»[27] خدا من را با شما محشور کند، اين خواسته همه انبياء است خواسته همه اولياء است قيامت تراز رسول­الله است، پيغمبر فرمودند: «فَأَطِلِ السُّجُودَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»[28] سجده­هايت را طولانی کن وقت بگذار برای خودت، حالا در نماز واجب که نمی­شود نماز جماعت يک حدی دارد ولی مردم در خلوت­تان در تنهايتان برويد سجده، بهترين حالت ارتباط انسان با خداست، آن­جا با خدا حرف بزنيد آن­جا حواله بگيريد روز پاسش کنيد: حافظ می­گويد هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ، از يمن دعای شب و ورد سحری بود، لذا اين سرچشمه صبر و شکيبايي که خدا در انبياء و اولياء داده در تضرع و انابه و ارتباط اين­ها با پروردگار بود، من بسنده کنم عرائضم را با اين روايت از وجود مقدس آقا امام صادق حضرت می­فرمايد، حضرت ايوب در اين گرفتاری­هايي که قرار گرفت: «ابْتُلِيَ أَيُّوبُ سَبْعَ سِنِينَ بِلَا ذَنْبٍ»[29] گناه نکرده بود، نافرمانی الهی ببينيد ترک اولی با گناه فرق می­کن گناه يعنی چيزی که نبايد بکند انسان انجام بدهد اين خلاف عصمت است انبياء خلاف عصمت اصلاً انجام نمی­دادند بلی نهی ارشادی در زندگی انبياء ديده شده آدم ابوالبشر آنچه که سبب خارج شدنش از آن جنت عدن شد نهی ارشادی بود: «لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ‏»[30] گفتند نزديک اين درخت نرويد و رفتند و از آن بهشت آنها را بيرون کردند حضرت يعقوب نهی ارشادی بود گناه نکرده بود فقير اگر درخانه او معطل ماند اين فرمانی خدا نبود ولی اخلاقاً از اين پيغمبر نمی­پذيرند اينکار را آن کلام رسول­الله که می­فرمايند ايوب در مجلس فرعون مداهنه کرد حرام مرتکب نشده بود از ايوب يک انتظار جديت و قاطعيت بيشتری داشتند امام صادق فرمود: «ما سئل العافية فی شئ من بلائه» ، در اين آزمون سخت هفت ساله حضرت ايوب عافيت از خدا نمی­خواست می­گفت خدايا رضايت شما را می­خواهم: «رضا اللّه رضانا»[31] همان که امام حسين وقتی از مدينه داشت خارج می­شد، آقای محمدحنفيه برادر حضرت آمد، به محمدحنفيه خبر دادند گفتند امام حسين دارد نيمه شب خارج می­شود، خودش را رساند به سيدالشهداء ديد آقا سوار اسب هستند: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ»[32] آقا اين آيه را هم داشتند می­خواندند که اين آيه زبان حال موسی است وقتی که از مصر خارج شد يعنی فضای مصر برای ماندن حضرت موسی فضايي سختی شد، محمدحنفيه می­گويد رفتم جلو دهنه اسب امام حسين را گرفتم ديدم زن و بچه­ها همه سوار بر مرکب و کجاوه:

حرم را از حرم کردند بيرون، همه سرگشت اندر دشت و هامون

عزيزانی که عالم را پناهند، برون کردند از کاخ خداوند

می­گويد ديدم آقا اين جمله را هی تکرار می­کند: «رضا اللّه رضانا»[33] خشنودی خدا خشنودی ماست:

من از درمان و درد و وصل و هجران، پسندم آنچه را جانان پسندد

يکی درد و يکی درمان پسندد، يکی وصل و يکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران، پسندم آنچه را جانان پسندد

اين نتيجه همان وصل شدن با خداست، وصل شدی ديگر خودت را نمی­بينی می­گوييد خودم را هم برای خدا خرج می­کنم زندگی­ات برای خدا، که بعد محمدحنفيه می­گويد گفتم، دهنه اسب را گرفتم گفتم برادر من سابق هم به شما گفته بودم، کوفی­ها دو امتحان بد در تاريخ پس دادند، يکی با پدر شما يکی با برادر شما، اين­ها خوش استقبال اند ولی بد بدرقه­اند آقا فرمود: «يا أخي جزاك اللّه خيرا»[34] خدا جزاي خيرت بدهد: «لقد نصحت و أشرت بالصواب»[35] نصيحت کردی اشاره به صواب کردی، اما مطلب چيز ديگری است گفت آقا مطلب چيست؟ آقا فرمودند برادر من امشب، ببينيد اينی که می­گويم برويد درخانه خدا اين درس زندگی اولياست يک­جايي که در کار می­مانی نمی­دانی چه بايد بکنی، برو درخانه خدا ايوب با خدا وصل بود، انبياء با خدا، سيدالشهداء با خدا، در آن نمی­دانم چه کنم؟ از خدا طلب کنيم برويم سمت الهی، امام حسين فرمودند من امشب رفتم کنار قبر جدم رسول­الله به خدا عرض کردم: «اللَّهمَّ إنَّ هذا قبرُ نبيِّك»[36] خدايا اين قبر پيامبر توست: «وأنا ابنُ بنتِ نَبيِّكَ»[37] منه هم فرزند دختر پيغمبرت هستم: «وَقد حضَرني مِنَ الأمرِ ما قَد عَلِمتَ»[38]جريانی برای من اتفاق افتاده که خدايا شما خودتان می­دانيد از من می­خواهند بيعت بگيرند برای يزيد، يزيدی که به تعبير امام حسين فاسق است مُعلن به فسق است قاتل است جنايت پيشه است و خود حضرت فرمودند يزيد بشود حاکم اسلام ديگر نمی­ماند: اللهم... بِحَقِّ هذا القَبرِ»[39] خدايا قسمت می­دهم به حق اين قبر: «وَمَن فيهِ»[40] به کسی که در اين قبر خوابيده، به حق رسول­الله برای من جريانی را رقم بزن که شما می­پسندي و پيغمبرت می­پسندد حاج آقا در چه کنم کارها بگوييد خدايا چه کنم؟ اين درس امام حسين است آقا فرمودند برادر کنار قبر پيغمبر يک لحظه خواب من را گرفت رسول­الله به خوابم آمد من را در بغل گرفت فرمود: «يا حسين اخرج (إلى العراق) فإنّ اللّه قد شاء أن يراك قتيلا»[41] برو به سمت عراق خدا اراده کرده تو را در خون شناور ببيند محمدحنفيه گفت آقا براي شهادت داری می­روی، آقا فرمودند بلی، گفت زن و بچه­ها را چرا می­بری، در ميدان جنگ دختر نمی­برند زن نمی­برند، هشتاد و چند زن و بچه را شما با خودتان راه انداختيد آقا فرمودند پيغمبر به من فرمود زن و بچه­ها را هم ببر: «إنّ اللّه قد شاء أن يراهنّ سبايا»[42] خدا اراده کرده اين­ها را در جامه اسارت ببيند. اول هفته سالروز وفات حضرت فاطمه معصومه بود عرض ادبی محضر اين بانوی بزرگ، اين بانو برای ديدن برادر از مدينه خارج شد، اما در منطقه قم بيمار شد و در فراق برادر فوت کرد و مردم قم ادب کردند تجليل کردند تشييع کردند به خاک سپردند، اين زن و بچه­ها را پيغمبر می­فرمايد ببر با خودت، اين­ها بايد بيايند نهضت را پايدار کند زينب بايد بيايد زينب است که بايد اين نهضت را به گوش جهانيان برساند رقيه بايد بيايد تا امروز بشود ملجأ پناه مردم شام. من اين را عرض کنم و روضه بخوانم و تمام کنم سال شصت و نه بود ما مشرف شديم سوريه خدا رحمت کند مرحوم آيت­الله والد آيت­الله طوبايي بعضی از علماء هم بودند من حرم حضرت رقيه حرم سابق بود هنوز بازسازی نشده بود يک دهليزی داشته دالانی داشت حرم هم به اين وسعت نبود، ما در ورودی به حرم جريانی ديدم ديدم يک مقداری اسباب بازی­هایي دخترانه است و بعد خادم به ما گفت سفرهايي بعد هم خودم اين صحنه­ها را ديدم خادم حرم می­گفت اين­جا اين اسباب بازی­ها را مردم نذر حضرت رقيه می­کنند که اين پيام دارد يعنی يزيد خدا عذابت را زياد کند يک دختر بچه بهانه پدر می­گيرد سر بريده برايش می­آورند ای نامردمان، بعد اين خادم می­گفت ما يک بخشی از اين زائرهايمان يهودی­های شام اند گفت يهودی­ها وقتی در کارشان می­مانند مستأصل می­شوند سحرگاهی می­آيد حرم حضرت رقيه حاجت می­گيرند اين­ها خاندانی هستند که:

کريمان با بدان هم بد نکردند، کسی را از در خود رد نکردند

پيغمبر افق آينده را می­بيند شام امروز را قبر زينب را قبر رقيه را اين اسرايي که من در بعبلک خودم ديدم خوله بنت الحسين قبرش حرمش مثل شاه چراغ است دختر شش ماهه­ای امام حسين آن­جا محل رجوع مردم لبنان در بعلبک، خوله بنت الحسين اين­ها بايد بشوند نوح احياء کنند اوامر الهی را، سلام بر اين بزرگ بانو زينب اين قافله سالار:

خودم ديدم که صحری لاله گون بود، زمين از خون ياران غرق خون بود

خودم ديدم حسين تشنه جان داد، چه جانی بر لب آب روان داد

خودم ديدم ز بالای بلندی، که محبوب خدا را سر بريدند

حسين جانم حسين جانم حسين جان

از روی تل زينبيه يک ندايي داد زينب:

برادر يوم علی صدر المصطفی، يک روز تو را روی سينه پيغمبر ديده بودم، امروز بر خاک تفتيده کربلا، دست­ها را رو سر گرفت رو به مدينه کرد صدا زد: وامحمداه واعلياه واحسيناه، چه ديد زينب؟ ديد شمر بر روی سينه حسين: زينت عرش نبی روی زمين، زينت دوش نبی روی زمين جای تو نيست، روی اين خاک سيه منزل و مأوايي تو نيست.

يا ربّ الحسين اشف صدر الحسين بظهور الحجه يا ربّ الحجه اشف صدر الحجه بظهور الحجه، اللهم عجل لوليک الفرج و سهل له المخرج و اوسع له المنهج.

اين يک قسمتی از اين بحث ماند انشاءالله هفته آينده: «فَالْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوَى»[43] در آخرالزمان چه می­گذرد که امام حسين وضع ما را با ايوب تشبيه می­کند، رواياتی هست مشکلات اقتصادی، بيماري‌هايي لاعلاج، نا امنی­ها اين‌ها می­شود همان بلواهايي که دامن بشريت را می­گيرد داعشی­ها جنايت­ کارها، جنايت پيشه­ها آمدن امام زمان می­شود فرج بعد البلوی که اين روايات را انشاءالله هفته آينده اين وجه شباهت ظهور صاحب­الزمان با مشکلاتی که برای حضرت ايوب فراهم شد.

 

[1] ص42.

[2] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج‏2 ص522 .

[3] ص41.

[4] ص41.

[5] ص41.

[6] حجرات13.

[7] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص336.

[8] ص41.

[9] البلد الأمين و الدرع الحصين النص ص349.

[10] ص42.

[11] ص42.

[12] تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب ج‏8 ص455.

[13] تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب ج‏8 ص455.

[14] ص43.

[15] ص43.

[16] ص41.

[17] ص44.

[18] ص44.

[19] ص41.

[20] ص43.

[21] ص43.

[22] ص43.

[23] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج‏2 ص522 .

[24] فاتحه4.

[25] فاتحه5.

[26] بقره156.

[27] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏82 ص164.

[28] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏82 ص164.

[29] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏12 ص347.

[30] اعراف19.

[31] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ج‏3  ص146.

[32] قصص21.

[33] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ج‏3  ص146.

[34] عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد  ج‏17-الحسين‏ع ص178.

[35] عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد  ج‏17-الحسين‏ع ص178.

[36] مكاتيب الأئمة عليهم السلام ج‏3  ص111.

[37] مكاتيب الأئمة عليهم السلام ج‏3  ص111.

[38] مكاتيب الأئمة عليهم السلام ج‏3  ص111.

[39] مكاتيب الأئمة عليهم السلام ج‏3  ص111.

[40] مكاتيب الأئمة عليهم السلام ج‏3  ص111.

[41] عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد ج‏17-الحسين‏ع  ص214.

[42] عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد ج‏17-الحسين‏ع  ص214.

[43] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج‏2 ص522 .

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه