استاد حدائق روز چهارشنبه 18 آبان ماه 1401 در مسجدالرسول(ص) قصردشت به بیان ادامه سلسله مباحث ویژگی های مشترک اصحاب امام حسین(ع) و امام زمان(عج) پرداختند
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله الحکيم فی کتابه الکريم: «ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَراب»[1].
صدق العلی العظيم
سخن در چند جلسه گذشته با محوريتی از فرمايشات سيدالشهداء در وجه شباهت امام عصر با انياء گذشته، نسبت به حضرت ايوب آقا سيدالشهداء فرمودند: فَالْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوَى»[2] فرج و گشايش بعد از سختیهای زيادی که میرسد، اين وجه شباهت وجود مقدس امام زمان با حضرت ايوس است به همين مناسبت ما اشارهای کرديم به آيات شريفه سوره مبارکه ص آيه 41 تا 44 که خداوند از ايوب ياد میکند، حضرت ايوب از انبياء بزرگ الهی دارای يک مکنت فراوان و خداوند به پيغمبر میفرمايد: «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ»[3] برای مردم تاريخ ايوب را بازگو کن، از ايوب برای مردم بگو: إِذْ نادى رَبَّهُ»[4] زمانی که خدا را صدا زد و نداء داد: «أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذاب»[5] زمانی که ايوب به خدا عرض کرد، خداوندا شيطان من را به رنج و سختی و مشکلات انداخت، شکايتی به محضرت پروردگار از ابلیس کرد، البته اين دو آيه نسبت به حضرت ايوب مال آن دورههای آخر امتحان بود، خدمت عزيزان سابق عرض کرديم که حضرت ايوب در اوج مکنت، ثروت، سلامتی، عزت، شيطان به خداوند عرض کرد که خدايا اين ايوبی که اين همه عبادت شما را میکند، چون همه چيز بهش دادی کسی که همه چيز گيرش بيايد عبادت نکند، چه کار بکند؟ يک نکات آموزندهای در اين داستان و زندگی حضرت ايوب است که برای همه درس است مردم نه پول نشانه عزت است نه فقر نشانه ذلت، نه مقام نشانه رفعت است نه اُزلت نشانه ذلت و طرد شدن، دارایی نشانه عزت نيست، نداري نشانه ذلت نيست در هر حالی هستيد داريد امتحان میشويد آنچه که مسلم است همهمان در آزمون هستيم، در يک مقطعی با پول، در يک مقطعی با سواد، در يک مقطعی با توانايي، در يک مقطعی با بيماری، در يک مقطعی با اُزلت و طرد شدن؛ بالاخره میسنجند با خدا هستيد تا کجا؟ تا چه حد؟ نمونهاش حضرت ايوب است، ايوب من تعبيرم اين است که از ملياردرهای زمان بود وقتی شيطان به خداوند عرض کردم خدايا ايوب عبادتش به خاطر اينکه همه اسباب زندگی دنيايش مهياست اين ديگر عبادت نکند، شکر نکند چه بکند؟ که از طرف پروردگار خطاب شد ايوب ما را برای خودمان میخواهد و لذا شيطان از خدا خواست که خدايا اجازه بدهيد من در اموال ايوب و دارايي ايوب تصرف کنم، البته يک روايتی است از رسولالله من اين روايت را ديدم در کنزالعمال اينها گاهی اوقات همه کنارهم جمع میشود میشود اين مصيبت، اين روايت برای خود من هم تازگی داشت، پيغمبر میفرمايد علت اينکه ايوب به اين سختیها آزموده شد، گرچه شيطان اين ايراد را گرفت و برای شيطان هم ثابت شد که ايوب خدا را برای خدا میخواهد نه خدا را برای ثروت نه خدا را برای فرزندانش نه خدا را برای دامها و زمينها و مرتعهايش او خدا را برای خدا میخواهد، لذا وقتی هم اينها گرفته شد و ايوب در اين آزمونها وارد شد با سربلندی خارج شد يک جمله از رسولالله است؛ رسولالله میفرمايد علت اينکه اين آزمون سخت برای ايوب رقم خورد، ايوب نزد فرعون که رفت دوتا کلمه حرف زد ولی به سستی، مردم حواستان جمع باشد، يک جايي که بايد قاطع حرف زدی اگر ضعيف حرف زدی مالياتش را بايد پس بدهی، آنجا بايد ايوب قاطع سخن میگفت سست سخن گفت اين زمينهساز آن آزمون سخت شد، از آن طرف هم شيطان ايراد گرفته. اين مداهنه در مجلس فرعون و آن ايراد شيطان اينها دست به دست هم داد، ما بعضی از انيباء اين اطلاعاتی که آمده گرچه ابتلاء است عظمت پيغمبر را خدا نشان میدهد که اين پيغمبر ما را برای ما میخواهد ولی بیارتباط هم به بعضی از عملکردها نيست، آقا زينالعابدين خادمهای داشتند حضرت شب جمعهای بود ابوحمزه ثمالی میگويد من همراه حضرت از مسجد آمديم منزل اين خادم اسمش سکينه بود ابوحمزه میگويد ديدم امام سجاد صدا زدند گفتند سکينه را بگوييد بيايد ظاهراً مدير کارهايي داخل خانه بود حالا رسيدگی میکرد، سرپرستی میکرد کارها را سکينه آمد محضر امام سجاد، آقا فرمودند امشب و فردا هرکه در خانه من در زد دستخالی نرود يک چيزی بهش بدهيد شب جمعه، روز جمعه، میگويد اين آقا فرمودند سکينه رفت، ابوحمزه میگويد گفتم آقا بعضیها گدا نيستند نيازمند نيستند گدا صفتاند عادت کردند به چيز مفت نيازهم ندارد درخانه را در میزند کمک میخواهد آقا فرمودند میترسم از آن بلائي که سر يعقوب پيغمبر آمد سر من هم بيايد، حاجآقا هيئتی هستی مذهبی هستی از شما يک انتظار ديگر دارند بالاخره هرکه بامش بيش برفش بيشتر، از يک با معرفت انتظار ديگر میرود تا يک بیمعرفت از يک ولايي يک انتظار ديگر میرود تا يک کسی که در مسير ولايت نيست ابوحمزه میگويد سؤال کردم آقا چه بلائی سر يعقوب آمد؟ آقا فرمودند يعقوب فرزندان متعددی داشت، همين حضرت ايوب نوه حضرت يوسف عيالش بود يعنی از نسل حضرت يوسف و يعقوب همسر داشت حضرت يعقوب شب جمعه روزهای پنج شنبه گوسفندی ذبح میکرد بخشی را انفاق میکرد، بخشی را پخت میکردند کباب درست میکردند شب جمعه، در هفته کار بود، شب جمعه هم دور هم جمع بودند، همه عزيزان فرزندانش پای سفره يک کبابی هم درست میکردند و نان کبابی میخوردند يک شبی جمعهای بود، بوی کباب رفته بود تو آسمان حالا حضرت زين العابدين برای ابوحمزه دارند نقل میکنند، موقع خوردن غذا بود ديگر کباب پخته شده بود بوی کباب در هوی، يک فقيری داشت رد میشد بوی کباب به مشامش رسيد، آمد درخانه يعقوب را در زد گفت خرده غذا هم به ما بده، حضرت يعقوب فرمود بهش بگويد صبر کن، تا بچههايم بخورند بعد به تو غذا میدهيم باش نرو، اين فقير دلش شکست نه ايستاد، رفت گفت خدايا يعقوب را دوست میداری، دوازده تا پسر بهش دادی، وضع مالیشان خوب است سر سفره بايد بنشينند با عزت و احترام غذا بخورند ما بنده تو نيستيم آواره کوچه و بيابان گرسنه، بعد هم که حضرت يعقوب فرستاد برايش غذا بردند، گفتند رفته امام سجاد فرمود ابوحمزه آن شب هم يعقوب خواب ديد، چون يکی از روشهايي وحی برای انبياء خواب، اينها در خواب به ايشان ابلاغ میشد در عالم به يعقوب خطاب شد، يعقوب عزيزی از عزيزان ما آمد درخانهای تو.
اينجا يک پرانتز باز کنم يک جمله بگويم اميرالمؤمنين میفرمايد خدا اولياء را در ميان مردم پنهان کرده مردم به هيچ کس به ديد حقارت نگاه نکنيد، يک وقت به همان کارتون خواب بايد بهش بگويي التماس دعا، يک وقت همانی که تا کمر خم شده در سطل زباله دارد زائدات جمع میکند سر خط است و من ته خط، من بايد به او بگويم دعايم کند، قيافه ملاک نيست خانه و وسيله و عنوان ملاک نيست: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»[6] لذا حضرت میفرمايد هيچ کس را به ديد حقارت نگاه نکنيد يک وقت میبيني همانی را که به ديد حقارت داری نگاه میکنی ولی خداست و تو بیخبر هستی، و در کلام آقا علی ابن موسی الرضا هم هست در اوصاف مؤمن امام علی ابن موسی الرضا میفرمايد، مؤمن اين گونه است: «لَا يَرَى أَحَداً إِلَّا قَالَ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي»[7] مؤمن هر کسی را میبيند میگويد از من بهتر است، ببينيد اين حالت در شما هست يا نيست؟ اگر هست الآن در وجودت يک الحمدلله بگو، اگر نيست از خدا بخواه که اين حالت برايت فراهم بشود، اگر يکجايي گفتيم ما از اينها بهتر هستيم چون قبيلهمان پولمان سوادمان عنوانمان... اين حالت حالت خطرناکی است بعد امام رضا در همان روايت میفرمايد مردم از دو حال خارج نيستند يا ظاهراً از شما بهترند از نظر ايمانی از نظر ظاهری از نظر اخلاقی بگوييد خدايا ما را هم مثل اينها کنيد يا ظاهراً از شما عقبترند قيافهاش به آدم ديندار نمیخورد اين خانم بدحجاب است وضعی خوبی ندارد اين آقا وضع خوبی ندارد بازهم امام رضا میفرمايد نگو من بهتر هستم بگو اينی که ظاهر آشفته دارد شايد باطن آراسته دارد که آن باطن آراسته او، آشفتگی ظاهرش را درست میکند و من ظاهرم آراسته است يک آشفتگی و عيب باطنی داشته باشم که بزند تمام اين ظاهر من را ضايع کند اين تعاليم اهلالبيت است، آقا امام سجاد فرمود خدا به حضرت يعقوب در خواب وحی فرستاد يعقوب عزيزی از عزيزان ما با دل شکسته رفته، دل عزيزی ما را شکستی، دل عزيزت را میشکنم، عزيز يعقوب که بود يوسف، يوسف هم خواب ديد صبح يوسف آمد نزد پدر گفت بابا ديشب خواب ديدم يازده ستاره من را سجده میکردند تا اين را گفت حضرت يعقوب گفت بابا خواب را برای کسی نگو، ديگر حضرت يعقوب منتظر بود که اين آزمون برسد که شد قريب به سی سال جدايي بين پدر و پسر، اسرار ازل را نه تو دانی و نه من، چرا نسل نبوت را از دودمان يوسف جمع کردند، ديگر از نسل يوسف ما پيغمبر نداريم به خاطر همان تعللی که يوسف در برابر يعقوب کرد ديرتر از مرکب پياده شد، اينها حکمت دارد آقا ما سر در کار خدا در نمیآوريم بلی انبياء هم سر در نمیآوردند گاهی اوقات میبينی اينها کنارهم جمع میشود میشود آنی که ما شنيدهايم و ما به گوشمان رسيده در ملاقات يوسف و يعقوب بعد از سی سال، يعقوب از کنعان میآمد، يوسف با عزت از مصر میآمد اين ها در صحری روبروی هم که شدند يعقوب زودتر آمد پايين، يوسف با تأخير پياده شد جبرئيل نازل شد جناب يوسف خدا میفرمايد کف دستت را باز کف دستش را باز کرد نوری از کف دست يوسف به آسمان رفت خطاب شد نسل نبوت از وجود گرفته شد، چرا ديرتر جلو پدرت پياده شدی، پدر است تو بايد ادب میکردی زودتر پياده میشدی، اينها يک حکمتهايي است که ما بیخبر هستيم.
در آن روايت پيامبر میفرمايد يک جهت اين آزمون سخت در رويايي با فرعون دوتا کلمه حرف زد ولی ضعيف حرف زد، قاطع جدی سخن نگفت اين میرساند که حاج آقا يکجايي که حرف را خوب دفاع کنی، ضعيف دفاع کردی ماليات دارد، حالا هرکسی در جايگاه خودش، حضرت ايوب با اين مشکلاتی که رو به رو شد و به خدا عرض کردم حالا روايات فراوانی است عرض کرديم زندگی عزيزانش رفت دامها رفت زمينها آتش گرفت کار ايوب به جايي رسيد که يک بيماری پيدا کرد که مردم هراس داشتند که اين بيماری مسری است ايوب را از شهر هم بيروند کردند از حضرت ايوب بعد از اينکه سلامتی برگشت حالا آيه را میخوانيم گفتند شما در نوع اين آزمون سختی که هفت سال طول کشيد، آقا يک هفته مريض میشود نماز نمیخواند خدايا زورت به ما رسيده ما بايد مريض بشويم اين حرفها يعنی چه؟ ايوبش هفت سال گرفتار بود تمام بچههای او رفت تمام ثروت او رفت او ماند و خانمش اينها را هم از شهر بيرون کردند رفتند داخل خرابهای، به حضرت ايوب گفتند اين آزمون سخت هفتساله کجا خيلی برايتان سخت گذشت، شما همه بچههايت در کمتر از ساعتی مردند سقف بر سر اينها خراب شد ثروت رفت اموال رفت سلامتی رفت، حضرت ايوب فرمود همه اينها قابل تحمل بود ولی چيزی که من را رنج بود کنايه بعضی از متدينين بود، حواستان به حرف زدنهايتان باشد حواسمان به سخنهايمان باشد گفتند چه بود جريان؟ حضرت ايوب بعد که طردش کردند از شهر، در يک خرابهای بود حالا در بعضی از نقلها دارد بدن هم بيمار شد بدن چرکين شد، مردم میترسيدند بيايند نزديک میگفتند ما وبا میگيريم و ما مبتلا میشويم میگويند بعضی از رهبانان و متدينين زمان حضرت ايوب که اينها در کوهها زندگی میکردند يک جوانی به اينها گفت برويم ديدن حضرت ايوب حالا در بعضی از نقلها دارد، شيطان اين پيشنهاد را کرد به اين عابدها و زاهدها گفت يک ديدنی از ايوب بکنيد ببينيد اين ايوب که پيغمبر خدا بود به اين وضع زار افتاده دعايي کمکی اين عابدها و زاهدها و رهبانها آمدند يک جوانی هم در اينها بود اينها آمدند ديدن حضرت ايوب خيلی وضع وضع سختی بود بدن رنجور شده بود حضرت ايوب در اوج، حالا من خيلی در روايات وارد نمیشود که چه وضعيتی حضرت ايوب از نظر جسمانی داشت میگويند بعضی از اين رهبانها و عابدها گفتند جناب ايوب به ما بگو چه کردی؟ تو چه گناهی مرتکب شدی که بايد به اين وضع گرفتار بشوی؟ بگو تا ما برايت استغفار کنيم؟ بگو تا ما براي تو دعا کنيم؟ اين خيلی ايوب را رنج داد که حضرت ايوب فرمود، من زمانی که خدا فرزند به من داد شاکر بودم، زمانی که خداوند فرزندها را گرفت شاکر بودم، ثروت بود بندگی کردم، فقر آمد بندگی کردم، سلامتی بود همينطور، ولذا اينجا بود که حضرت ايوب، حالا ببينيد بعضیها میگويند بزرگی به معرفت است آن جوان در اين جمعيت گفت وای بر شما به پيغمبر خدا داريد نسبت گناه میدهيد؟ و به او میگوييد گناه کرديد؟ شما نمیدانيد ايوب پيغمبر الهی است و اين آزمون الهی است اينجاست که حضرت ايوب میگويند رو کرد به پروردگار گفت خداوندا: «إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذاب»[8] به محضر الهی عرضه حال کرد که خدايا من با شما میخواهم صحبت کنم در روايت دارد امام صادق میفرمايد تودهای ابری آمد بالای سر حضرت ايوب از اين توده صدايي بلند شد حضرت ايوب به خدا عرض کرد خدايا سلامتی به من داده بودي بندگی کردم، بيماری دادی بندگی کردم، فرزندانهايم بودند کنار من بندگی کردم همه را گرفتی بندگی کردم، در ثروت بنده تو بودم در تهیدستی و فقر هم بنده تو بودم، میگويند از ابر صدا بلند شد ايوب اين توفيق بندگی را که به تو داده بود، ايوب عرض کرد خدايا شما: اين همه آوازهها از شه بود، خطاب شد ايوب اينها را ما داديم به تو، مقاوم هستيد توفيق ما شامل حالت شده، در دعای امام زمان میخوانيم: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِيقَ الطَّاعَةِ»[9] نگويي امشب آمدم مسجد، شما آمديد توفيق نصيبت شد که آمدی، بنده میگويم آقا امشب آمديم منبر رفتيم اگر عنايت حضرت حق نبود کلمهای نمیتوانستيم حرف بزنيم قدم از قدم برداريم خطاب شد ايوب اينها را ما به تو داديم حالا از اين به بعد در اين آزمون سربلند شدی و شيطان رسوی گرديد و برای شيطان ثابت شد که شما خدا را برای خدا میخواستی: «ارْكُضْ بِرِجْلِكَ»[10]حالا پايت را بزن زمين: «هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَراب»[11] میگويند حضرت ايوب پايش را زد زمين دوتا چشمه جوشيد گفتند در يک چشمه بارد خنک خودت را بشور، از آن چشمه ديگر بنوش و بياشام، سلامتی برگشت دوباره زندگی برگشت، عجيب اين است که ما در روايت از امام معصوم عليهالسلام داريم که حضرت ايوب وقتی که امام صادق میفرمايد دوباره امکاناتش برگشت، آقا امام صادق میفرمايد: «أحي اللّه- عزّ و جلّ- له أهله الّذين كانوا قبل البليّة»[12]تمام کسانی که قبل از اين آزمون رفته بودند خدا همه را دوباره برگرداند يعنی گذشتگان ايوب که اصلاً در اين آزمون هم دخلی نداشتند رفته بودند خدا به احترام ايوب اينها را دوباره برگرداند به دنيا: «و أحي [له أهله] الّذين ماتوا و هو في البليّة»[13] آنهايي هم که در اين آزمون رفته بودند برگشتند بچهها آمدند گذشتگان ايوب آمدند اموال برگشت سلامتی برگشت، دوباره زندگی به اوج خود رسيد ايوب در اين آزمون سربلند سربلند بيرون آمد، بعد قرآن میفرمايد: «وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ»[14]ما اهلش را و هرچه با او بودند با خانواده و بستگانش به او دوباره بخشيديم و برگردانديم: «رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْباب»[15]اين رحمتی است از ناحيه خداوند و تذکری است برای صاحبان عقل و خرد من چندتا نکته را در اين زندگی نامه حضرت ايوب عرض کنم.
يکی از درسهايي که در اين آيات استفاده میشود مردم برای جلوگيری از گرفتاریها، يکی از راهکارها دعاست: إِذْ نادى»[16] با خدا حرف بزنيد از خدا بخواهيد گاهی اوقات اين قدری که به خلق متوسل هستيم با خدا حرف نمیزنيم آن قدری که به ديگران رجوع میکنيم به خدا رجوع نمیکنيم از مرحوم شهيدثانی نقل کردند از فقهاء بزرگ شيعه است ايشان فرموده بود ما وقتی مسافرت میرفتيم شهيد مال حدود هفت هشت قرن قبل عالم اسلام است فرمود گاهی اوقات در اين سفرها مسافرها میرسيدند در سفرهايي که میرفتند يک دفعه به قبيلهای عشيرهای روستايي سگهايي نگهبان آن روستا تا میديدند افرادی غريبی دارند میآيند اينها پارسکنان حمله میکردند به طرف مسافرهايي که داشتند میآمدند اين مسافرها میديدند مثلاً يک تعدادی سگ دارد سمت اينها حرکت میکند پارسکنان میآيند اينها با يک اضطراری صدا میزدند صاحب سگ را که صاحب سگ، صاحب گله صاحب روستا سگ را بپا، سگت را بگير، آن صاحب سگ هم متوجه میشد فرياد میزد سگها بر میگشتند شهيدثانی يک نکتهای تربيتی زيبايي نقل میکند، میفرمايد مردم اگر درصدی از آن حالت استصال و اضطراری که به خلق خدا دارند اين آقا با يک حالت اضطرار به آن صاحب سگ میگفت سگت را بگير به ما پارس نکند، اگر بخشی از اين حالت را درخانه خدا میبردند میگفتند خدايا سگ نفسمان را رام کن آن وقت میديديد چه میشد؟ با آن حالت اضطرار با آن درماندگی با آن دلشکستگی، دعا جلوه از عبوديت و جهت رفت مشکلات بسيار مؤثر در ادامه مطلب از نکاتی که در آيه چهل و چهار که خدا میفرمايد: «وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً»[17]چون حضرت ايوب يک عهدی هم کرده بود میگويند خانم ايوب آمد به حضرت ايوب گفت که حالا در نقلها اين است که کسی گفته من شما را شفاء میدهم ولی بايد بگويي که او شفاء داده که حضرت ايوب خيلی ناراحت شد، عهد کرد که من شما را مجازات میکنم حالا مريض هستم در جا افتادم شافی خداست کافی خداست بعد به ايوب خطاب شد که برای اينکه به اين عهدت هم نشکنی و عهدت را زيرپا نگذاری دستهای از شاخههای گندم را يا نخل را بگيرد و يک مرتبه به خانمت به نرمی بزن که به عهدت هم عمل کردی: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّاب»[18].
از نکات ديگر اين است که در سختیها مردم از خدا مأيوس نشويد پايان شب سيه سفيد است، اينی که خدا میفرمايد: «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ»[19] زندگی هميشه به اين منوال نمیچرخد اين هم يک آزمونی است يک دورانی است يک آقايي از ملياردرهايي کويتی طلا فروش در کويت، من ديدمش از اهل سنت بود گفت آقاي حدائق من دوبار ورشکست شدم در يک ورشکستگی چهل شبانه روز نان خالی گيرمان نمیآمد يکدفعه تمام ثروت رفت نان به زحمت گيرم میآمد گفتم خدا رحمت کند دفعه سومت، میگويند: «لاتثنی و لا تثلث» اينها امتحان است، هميشه سالم هستی، وزنه بلند میکنی با قلمت همه حرفت را میخرند يک دورهای است اين دوره را میگيرند اين هم يک آزمونی است در سختیها از رحمت خدا مأيوس نشويم اين از درسهای مهم زندگی حضرت ايوب است.
و نکته ديگر انسانهايي خردمند در فراز و نشيبها عبرت میگيرند: «ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْباب»[20]لذا اين فراز و نشيبهای روزگار:
روزگار است اينکه گه عزت دهد گه خار دارد، چرخ بازيگر از اين بازيچهها بسيار دارد
اين هم عبرت است قرآن میفرمايد: «ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْباب»[21] اين داستان حضرت ايوب برای صاحبان عقل و خرد درس است حاج آقا اگر نماز شب میخوانی مؤمن هستی، متدين هستی بنا نيست که مريض نشوی، بنا نيست که در آزمون نيفتی میخواهند بسنجند تو را خدا را فقط برای سلامتی، يک شب هم بيماری میدهند در آن درد و رنج ببينند چه میکنی آن شبی سالم بودی چه کردی؟ آن شبی که بيمار هستی چه کارهای؟ آن زمانی که دستت باز بود چه کاره بودي؟ آن زمانی که دست بسته است چه میکنی؟ اينها همه درس است جوانی امتحان، پيری امتحان، رياست امتحان، عزلت امتحان: «ذِكْرى لِأُولِي الْأَلْباب»[22].
نکته ديگر در زندگی حضرت ايوب، بلی داستان حضرت ايوب صبر تلخی حضرت ايوب گذراند هفت سال همه چيز گرفته شد موقعيت هم گرفته شد، ثروت زندگی سلامتی جايگاه اجتماعی، اما بعد از آن هفت سال: فَالْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوَى»[23] گشايش شروع شد دوباره برگشت بهتر از گذشته برگشت، امام صادق میفرمايد تازه کسانی هم که قبل از اين مشکلات رفته بودند از بستگان ايوب آنها را هم خدا برگرداند به احترام اين سربلندی ايوب در اين آزمون، و يک مطلب ديگر هم من در داستان حضرت ايوب عرض کنم ما اگر بخواهيم صبور و شکيبا باشيم، حضرت ايوب هم بندهای بود از بندگان خدا، اين طور صبر، بابا هندوانه گران میشود کفر میگوييم، نداريم نديديد يک خردهای کم و زياد میشود يکدفعه شروع میکند مقدسات دينی را به سخره میگيرد، چرا بعضیها صبر کم است؟ بعضیها مثل ايوب همه چيز را میدهند خدا را نمیدهند، سرچشمه اين را زيادی بشنويد، سرچشمه صبر و شکيبايي تضرع و انابه به سوی خداست، مردم ضريب صبرتان اگر میخواهيد زياد بشود اتصالتان را به خدا قوی کنيد، من يک مثالی عرض کنم اين منبعهاي آب ذخيرهی روی پشتبام خانهها را ديديد اينها يک شير اتصالی دارد که جريان آب را مديريت میکند، بالاخره اين شير شناور آب را در يک سطح نگه میدارد و اگر اين آب منبع با آب اصلی شهر متصل باشد هميشه اين منبع پر است، اين شير اطمينان کنترل میکند هميشه، تا آب میآيد کاهش پيدا کند آب جبران میشود دوباره میآيد به سطح مطلوب میرساند. مردم همهمان مثل منبع آب هستيم شير اطمينانتان همان انابه و تضرعتان است به که؟ به اتصال ابدی خدا، اگر وصل شديد هيچ وقت خالی نمیشويد تهی نمیشويد کم نمیآوريد، ولی اگر اين اتصال قطع شد، اتصال اگر قطع شد اين منبع يک ظرفيتی دارد، هزار ليتر، دو هزار ليتر پنج هزار ليتر يک روز دو روزه ده روز خالی میشود، ملياردر بشوی از خدا بريدی خالی میشوی، میشود قارون علامه روزگار بشوی از خدا بريدی خالی میشوی، میشوی بلعم باعورا قدرت آمد از خدا بريدی میشود فرعون، قدرت آمد با خدا بودی میشود اميرالمؤمنين، ابن عباس آمد خدمت حضرت آقا اوائل خلافتشان بود داشتند کفششان را وصله میزدند ابن عباس شروع کرد توصيف کردن، خب اعقل قريش بود فصيح بود، به اميرالمؤمنين يک جملهای گفت، گفت آقا شما کسی هستيد که به خلافت زينت بخشيديد يعنی خلفای عالم بايد افتخار بکنند که در ليست خلفای عالم نام علی ابن ابی طالب هم هست، بعضیها ديديد برای مديريت افتخار است بعضیها مديريت برايشان افتخار است، افتخار میکند ما مدير هستيم، ولی بعضیها هستند مديريت بايد افتخار کند که اين مدير بود بعضیها پزشکی برايشان افتخار است بعضیها برای پزشکی افتخارند، من اعتقادم اين است مرحوم آقای دکتر سلطانی، که همين پس فردا هم سرسال ايشان است برای پزشکی افتخار بود، مرحوم آقای سعدين برای معلمها و دبيرها افتخار بود، قيامت خواهيد ديد دبيرها بايد بنازند به خودشان که يک دبيری هم مثل آقای سعدين بود، ولی بعضیها میبينيد اين عناوين برايشان افتخار است، آقا ما مدير هستيم ما اين سواد داريم ما اين تخصص داريم با اينها میخواهد افتخار کند ابن عباس به اميرالمؤمنين گفت آقا شما برای خلافت افتخار هستيد خلافت برای شما افتخاری نيست، آقا احساس کردند که ابن عباس يک خردهای رياست و مقام وخلافت در ذهنش خيلی بزرگ جلوه کرده، حالا اين شرح حالی اميرالمؤمنين است که شش کشور اسلامی امروز تحت فرمان حضرت آمده: ايران، عربستان، عراق، يمن، سوريه، مصر شش کشور امروز آقا کفشی که داشتند وصله میزدند را انداختند جلوی ابن عباس، گفتند اين چقدر میارزد؟ ابن عباس گفت آقا اين کفش ارزش ندارد کفشی که چندبار وصله خورده ديگر قيمت ندارد، آقا فرمودند ابن عباس به خدای علی سوگند حکومت بر شما مردم نزد من از اين کفش چندبار وصله خورده پستتر است، اگر برای خدا نبود، اگر به خاطری که خدا از انديشمندان و عالمان برای رسيدگی به امورات مردم نگرفته بود، حبل رياست را بر مرکبش رها میکردم و سراغ رياست نمیآمدم، چرا اينقدر بزرگ میشود انسان؟ چون وصل به بینهايت شده ما مثل قطرهای هستيم که اگر به دريا وصل شديم ذوب نمیشويم اما شما يک ظرف آب را بگذاريد در برابر شعاع آفتاب گرما تبخيرش میکند، همين ظرف را وصلش کنيد به دريا هميشه اين آب است، ايوب وصل است به خدا، سختترين مصيبتها زانوي او را به زمين نمیزند ولی بعضیها با مختصر کسالت میگويند آقا پروندهات مشکوک است آزمايشت میگويند شبيه شبههی سرطان است، همه چيز را میگذارند کنار، در همين کرونا يک خانم محجبهای آمد پيش ما در اوج کرونا گفت آقا من نماز شب میخواندم زيارت عاشورا میخواندم چه میکردم، چه میکردم، گفت ديگر اصلاً الآن به خدا هم اعتقاد ندارم، چادری، گفتم نماز شب میخواندی، خدا نکند نماز شبها عادت بشود، مردم نماز شب بايد عبادت بشود نه عادت، آيتالله مشکينی میفرمودند بعضیها نمازشان نرمش است روزهشان رژيم غذايي است يک نرمشی دارد به جا میآورد چيزی ازش در نمیآيد گفتم برای چه از خدا؟ گفت خدا چرا پدر من را برد؟ چرا برادر من را در کرونا برد؟ گفتم فضولی موقوف خدا تو را هم میبرد تمام کس و کارت را هم میبرد، نماز شب میخواندی اين چه نماز شبی است که تو میخوانی و خدا را میستايي به: «مالِكِ يَوْمِ الدِّين»[24] و خدا را توصيف میکنی به: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعين»[25]بابايت را از تو میگيرند، حاضری از خدا ببری، ولی از پدر نبری، چرا؟ چون آن تضرع و انابهای به سوی خدا نيامده، خدا رحمت کند حضرت امام من از خود مرحوم آقای داعی شنيدم خدا رحمت کند مرحوم آقای داعی را میگفت حاج آقا مصطفی شب در بيمارستان نجف فوت کرد آقا مصطفی کسی بود که امام بارها گفته بودند نتيجه عمر من، محصول عمر من سال هزار و صد و سی از مدرسين برجسته قم بود آقا مصطفی در جوانیاش، آقای داعی میگفت صبح آن شب آمدم در خانه امام میخواستم بيايم دفتر، دفتر در بيت امام بود آقايونی که نجف مشرف شديد تو شارع قبله بازار هويش خانه امام را ديد، گفت آمدم در زدم اول صبح بود ديشب فهميدم حاج آقا مصطفی نيمه شب در بيمارستان فوت کرد، گفت در زدم بر خلاف انتظارم که انتظارم بود که خادم در باز کند خود امام آمدند در باز کردند، گفت به امام سلام کردم امام فرمودند از مصطفی چه خبر؟ گفت حالا ما دروغ هم نمیخواستيم بگوييم، خبر هم نمیخواستم من به امام بدهم که بگويم آقا آقازدهتان فوت کردند سخت است، امام هم کسالت قلبیشان از سال چهل و دو بود، بيماری قلبیشان گفت امام فرمودند از مصطفی چه خبر؟ گفت خودم را گرفتم کنترل کردم هيچی نگفتم، امام فرمودند برای مصطفی اتفاقی افتاد، بغض راه گلو بر من گرفته بود به خودم فشار میآوردم که هم تعادلم را حفظ کنم هم جواب امام دهم گفت امام از حال من فهميدند که حاج آقا مصطفی فوت کرده، گفتند مصطفی فوت کرد: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون»[26] رفتند داخل، آقا مصطفی را آوردند تشييع کردند در صحن اميرالمؤمنين آيتالله العظمی خويي نماز خواندند امام هم بودند جسد را بلند کردند آوردند در ايوان که من بارها عرض کردم، در اين شصت سال گذشته هيچ کس نزدکتر از آقا مصطفی به اميرالمؤمنين دفن نشده، در اين شصت سال گذشته، ما نداريم ديگر بعد از آقا مصطفی شما هيچ کس را نداريد که در اين حد از فاصله نزديکی به اميرالمؤمنين دفن شده باشد، آيتالله العظمی خويي را بردند در آن حجرههای آن طرف صحن، گفت امام آمدند تشييع آيتالله خويي نماز خواندند جسد را بلند کردند آوردند در ايوان برای خاکسپاری امام از در ديگر رفتند بيرون، رفتند حوزه درس روز خاکسپاری آقا مصطفی امام درس گفت اينها به کجا رسيدند؟ اين چه ايمانی است که در دو راهی انتخاب بين اداء تکليف و تشييع فرزند آن را انتخاب میکند، لذا بارها امام فرمودند مرگ مصطفی از الطاف خفيه الهی بود، اينی که من گفتم زيادی عزيزان توجه کنيد، رمز عظمت ايوبها انبياء بزرگان صلحاء در تضرع و انابهشان به محضر خدا بود، يک آقايي بود از اهل ذکر میگفت اگر شب حال نماز شب هم نداريد يک ده دقيقهای برای خودتان وقت بگذاريد قبل از آذان بلند شويد در سجده، با خدا حرف بزنيد بهترين حالت انسان در پيشگاه خدا حالت سجده است يک وقتی اين روايت را من در همين مسجد خواندم يک کسی آمد خدمت رسولالله گفت ششتا سؤال دارم از شما میخواهم راهنمايم کنيد، يکش اين بود گفت دوست دارم قيامت با شما محشور بشوم به پيغمبر عرض کردم گفت دوست دارم مالم زياد بشود، عمرم طولانی بشود بدنم سالم باشد، هی گفت گفت، که پيغمبر فرمود هر کدام از اينها گفت يک کاری يادم بدهيد که اينها انجام بشود پيغمبر فرمودند هر کدام از اينها يک راهکاری دارد، يکی از خواستههايش اين بود، من دوست دارم: « وَ إِذَا أَرَدْتَ أَنْ يَحْشُرَكَ اللَّهُ مَعِي»[27] خدا من را با شما محشور کند، اين خواسته همه انبياء است خواسته همه اولياء است قيامت تراز رسولالله است، پيغمبر فرمودند: «فَأَطِلِ السُّجُودَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»[28] سجدههايت را طولانی کن وقت بگذار برای خودت، حالا در نماز واجب که نمیشود نماز جماعت يک حدی دارد ولی مردم در خلوتتان در تنهايتان برويد سجده، بهترين حالت ارتباط انسان با خداست، آنجا با خدا حرف بزنيد آنجا حواله بگيريد روز پاسش کنيد: حافظ میگويد هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ، از يمن دعای شب و ورد سحری بود، لذا اين سرچشمه صبر و شکيبايي که خدا در انبياء و اولياء داده در تضرع و انابه و ارتباط اينها با پروردگار بود، من بسنده کنم عرائضم را با اين روايت از وجود مقدس آقا امام صادق حضرت میفرمايد، حضرت ايوب در اين گرفتاریهايي که قرار گرفت: «ابْتُلِيَ أَيُّوبُ سَبْعَ سِنِينَ بِلَا ذَنْبٍ»[29] گناه نکرده بود، نافرمانی الهی ببينيد ترک اولی با گناه فرق میکن گناه يعنی چيزی که نبايد بکند انسان انجام بدهد اين خلاف عصمت است انبياء خلاف عصمت اصلاً انجام نمیدادند بلی نهی ارشادی در زندگی انبياء ديده شده آدم ابوالبشر آنچه که سبب خارج شدنش از آن جنت عدن شد نهی ارشادی بود: «لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ»[30] گفتند نزديک اين درخت نرويد و رفتند و از آن بهشت آنها را بيرون کردند حضرت يعقوب نهی ارشادی بود گناه نکرده بود فقير اگر درخانه او معطل ماند اين فرمانی خدا نبود ولی اخلاقاً از اين پيغمبر نمیپذيرند اينکار را آن کلام رسولالله که میفرمايند ايوب در مجلس فرعون مداهنه کرد حرام مرتکب نشده بود از ايوب يک انتظار جديت و قاطعيت بيشتری داشتند امام صادق فرمود: «ما سئل العافية فی شئ من بلائه» ، در اين آزمون سخت هفت ساله حضرت ايوب عافيت از خدا نمیخواست میگفت خدايا رضايت شما را میخواهم: «رضا اللّه رضانا»[31] همان که امام حسين وقتی از مدينه داشت خارج میشد، آقای محمدحنفيه برادر حضرت آمد، به محمدحنفيه خبر دادند گفتند امام حسين دارد نيمه شب خارج میشود، خودش را رساند به سيدالشهداء ديد آقا سوار اسب هستند: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ»[32] آقا اين آيه را هم داشتند میخواندند که اين آيه زبان حال موسی است وقتی که از مصر خارج شد يعنی فضای مصر برای ماندن حضرت موسی فضايي سختی شد، محمدحنفيه میگويد رفتم جلو دهنه اسب امام حسين را گرفتم ديدم زن و بچهها همه سوار بر مرکب و کجاوه:
حرم را از حرم کردند بيرون، همه سرگشت اندر دشت و هامون
عزيزانی که عالم را پناهند، برون کردند از کاخ خداوند
میگويد ديدم آقا اين جمله را هی تکرار میکند: «رضا اللّه رضانا»[33] خشنودی خدا خشنودی ماست:
من از درمان و درد و وصل و هجران، پسندم آنچه را جانان پسندد
يکی درد و يکی درمان پسندد، يکی وصل و يکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران، پسندم آنچه را جانان پسندد
اين نتيجه همان وصل شدن با خداست، وصل شدی ديگر خودت را نمیبينی میگوييد خودم را هم برای خدا خرج میکنم زندگیات برای خدا، که بعد محمدحنفيه میگويد گفتم، دهنه اسب را گرفتم گفتم برادر من سابق هم به شما گفته بودم، کوفیها دو امتحان بد در تاريخ پس دادند، يکی با پدر شما يکی با برادر شما، اينها خوش استقبال اند ولی بد بدرقهاند آقا فرمود: «يا أخي جزاك اللّه خيرا»[34] خدا جزاي خيرت بدهد: «لقد نصحت و أشرت بالصواب»[35] نصيحت کردی اشاره به صواب کردی، اما مطلب چيز ديگری است گفت آقا مطلب چيست؟ آقا فرمودند برادر من امشب، ببينيد اينی که میگويم برويد درخانه خدا اين درس زندگی اولياست يکجايي که در کار میمانی نمیدانی چه بايد بکنی، برو درخانه خدا ايوب با خدا وصل بود، انبياء با خدا، سيدالشهداء با خدا، در آن نمیدانم چه کنم؟ از خدا طلب کنيم برويم سمت الهی، امام حسين فرمودند من امشب رفتم کنار قبر جدم رسولالله به خدا عرض کردم: «اللَّهمَّ إنَّ هذا قبرُ نبيِّك»[36] خدايا اين قبر پيامبر توست: «وأنا ابنُ بنتِ نَبيِّكَ»[37] منه هم فرزند دختر پيغمبرت هستم: «وَقد حضَرني مِنَ الأمرِ ما قَد عَلِمتَ»[38]جريانی برای من اتفاق افتاده که خدايا شما خودتان میدانيد از من میخواهند بيعت بگيرند برای يزيد، يزيدی که به تعبير امام حسين فاسق است مُعلن به فسق است قاتل است جنايت پيشه است و خود حضرت فرمودند يزيد بشود حاکم اسلام ديگر نمیماند: اللهم... بِحَقِّ هذا القَبرِ»[39] خدايا قسمت میدهم به حق اين قبر: «وَمَن فيهِ»[40] به کسی که در اين قبر خوابيده، به حق رسولالله برای من جريانی را رقم بزن که شما میپسندي و پيغمبرت میپسندد حاج آقا در چه کنم کارها بگوييد خدايا چه کنم؟ اين درس امام حسين است آقا فرمودند برادر کنار قبر پيغمبر يک لحظه خواب من را گرفت رسولالله به خوابم آمد من را در بغل گرفت فرمود: «يا حسين اخرج (إلى العراق) فإنّ اللّه قد شاء أن يراك قتيلا»[41] برو به سمت عراق خدا اراده کرده تو را در خون شناور ببيند محمدحنفيه گفت آقا براي شهادت داری میروی، آقا فرمودند بلی، گفت زن و بچهها را چرا میبری، در ميدان جنگ دختر نمیبرند زن نمیبرند، هشتاد و چند زن و بچه را شما با خودتان راه انداختيد آقا فرمودند پيغمبر به من فرمود زن و بچهها را هم ببر: «إنّ اللّه قد شاء أن يراهنّ سبايا»[42] خدا اراده کرده اينها را در جامه اسارت ببيند. اول هفته سالروز وفات حضرت فاطمه معصومه بود عرض ادبی محضر اين بانوی بزرگ، اين بانو برای ديدن برادر از مدينه خارج شد، اما در منطقه قم بيمار شد و در فراق برادر فوت کرد و مردم قم ادب کردند تجليل کردند تشييع کردند به خاک سپردند، اين زن و بچهها را پيغمبر میفرمايد ببر با خودت، اينها بايد بيايند نهضت را پايدار کند زينب بايد بيايد زينب است که بايد اين نهضت را به گوش جهانيان برساند رقيه بايد بيايد تا امروز بشود ملجأ پناه مردم شام. من اين را عرض کنم و روضه بخوانم و تمام کنم سال شصت و نه بود ما مشرف شديم سوريه خدا رحمت کند مرحوم آيتالله والد آيتالله طوبايي بعضی از علماء هم بودند من حرم حضرت رقيه حرم سابق بود هنوز بازسازی نشده بود يک دهليزی داشته دالانی داشت حرم هم به اين وسعت نبود، ما در ورودی به حرم جريانی ديدم ديدم يک مقداری اسباب بازیهایي دخترانه است و بعد خادم به ما گفت سفرهايي بعد هم خودم اين صحنهها را ديدم خادم حرم میگفت اينجا اين اسباب بازیها را مردم نذر حضرت رقيه میکنند که اين پيام دارد يعنی يزيد خدا عذابت را زياد کند يک دختر بچه بهانه پدر میگيرد سر بريده برايش میآورند ای نامردمان، بعد اين خادم میگفت ما يک بخشی از اين زائرهايمان يهودیهای شام اند گفت يهودیها وقتی در کارشان میمانند مستأصل میشوند سحرگاهی میآيد حرم حضرت رقيه حاجت میگيرند اينها خاندانی هستند که:
کريمان با بدان هم بد نکردند، کسی را از در خود رد نکردند
پيغمبر افق آينده را میبيند شام امروز را قبر زينب را قبر رقيه را اين اسرايي که من در بعبلک خودم ديدم خوله بنت الحسين قبرش حرمش مثل شاه چراغ است دختر شش ماههای امام حسين آنجا محل رجوع مردم لبنان در بعلبک، خوله بنت الحسين اينها بايد بشوند نوح احياء کنند اوامر الهی را، سلام بر اين بزرگ بانو زينب اين قافله سالار:
خودم ديدم که صحری لاله گون بود، زمين از خون ياران غرق خون بود
خودم ديدم حسين تشنه جان داد، چه جانی بر لب آب روان داد
خودم ديدم ز بالای بلندی، که محبوب خدا را سر بريدند
حسين جانم حسين جانم حسين جان
از روی تل زينبيه يک ندايي داد زينب:
برادر يوم علی صدر المصطفی، يک روز تو را روی سينه پيغمبر ديده بودم، امروز بر خاک تفتيده کربلا، دستها را رو سر گرفت رو به مدينه کرد صدا زد: وامحمداه واعلياه واحسيناه، چه ديد زينب؟ ديد شمر بر روی سينه حسين: زينت عرش نبی روی زمين، زينت دوش نبی روی زمين جای تو نيست، روی اين خاک سيه منزل و مأوايي تو نيست.
يا ربّ الحسين اشف صدر الحسين بظهور الحجه يا ربّ الحجه اشف صدر الحجه بظهور الحجه، اللهم عجل لوليک الفرج و سهل له المخرج و اوسع له المنهج.
اين يک قسمتی از اين بحث ماند انشاءالله هفته آينده: «فَالْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوَى»[43] در آخرالزمان چه میگذرد که امام حسين وضع ما را با ايوب تشبيه میکند، رواياتی هست مشکلات اقتصادی، بيماريهايي لاعلاج، نا امنیها اينها میشود همان بلواهايي که دامن بشريت را میگيرد داعشیها جنايت کارها، جنايت پيشهها آمدن امام زمان میشود فرج بعد البلوی که اين روايات را انشاءالله هفته آينده اين وجه شباهت ظهور صاحبالزمان با مشکلاتی که برای حضرت ايوب فراهم شد.
[1] ص42.
[2] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج2 ص522 .
[3] ص41.
[4] ص41.
[5] ص41.
[6] حجرات13.
[7] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص336.
[8] ص41.
[9] البلد الأمين و الدرع الحصين النص ص349.
[10] ص42.
[11] ص42.
[12] تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب ج8 ص455.
[13] تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب ج8 ص455.
[14] ص43.
[15] ص43.
[16] ص41.
[17] ص44.
[18] ص44.
[19] ص41.
[20] ص43.
[21] ص43.
[22] ص43.
[23] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج2 ص522 .
[24] فاتحه4.
[25] فاتحه5.
[26] بقره156.
[27] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج82 ص164.
[28] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج82 ص164.
[29] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج12 ص347.
[30] اعراف19.
[31] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ج3 ص146.
[32] قصص21.
[33] شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام ج3 ص146.
[34] عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد ج17-الحسينع ص178.
[35] عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد ج17-الحسينع ص178.
[36] مكاتيب الأئمة عليهم السلام ج3 ص111.
[37] مكاتيب الأئمة عليهم السلام ج3 ص111.
[38] مكاتيب الأئمة عليهم السلام ج3 ص111.
[39] مكاتيب الأئمة عليهم السلام ج3 ص111.
[40] مكاتيب الأئمة عليهم السلام ج3 ص111.
[41] عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد ج17-الحسينع ص214.
[42] عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآيات و الأخبار و الأقوال (مستدرك سيدة النساء إلى الإمام الجواد ج17-الحسينع ص214.
[43] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج2 ص522 .