استاد حدائق روز چهارشنبه 6 مهرماه 1401 در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان شباهت های امام زمان(عج) با سایر انبیاء در کلام امام حسین(ع) پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله الحکيم فی کتابه الکريم: «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذاب‏»[1].

صدق الله العلی العظيم

در روايتی از وجود مقدس حضرت سيدالشهداء وجه شباهت­های را آقا امام حسين از امام زمان نسبت به انبياء گذشته ياد می­کند نسبت به حضرت ايوب: «وَ أَمَّا مِنْ أَيُّوبَ»[2] حضرت می­فرمايد آن سنتی که از ايوب در امام زمان هست:  «فَالْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوَى»[3] گشايش و فرج بعد از سختی­ها و مشکلات اين يکی از وجه شباهت­های وجود مقدس امام زمان از انبياء گذشته است ايوب داماد يعقوب بود دختر حضرت يعقوب همسر حضرت ايوب بود و از پيامبرانی است که در اوج تمکن فرزندان متعدد ثروت فراوان که کراراً من اين را عرض کردم، حالا از پيام­های که در همين آيه شريفه هم امشب قرائت شد همين است، نه ثروت نه فقر دليلی نه بر محبوبيت است نه دليل مطروديت بايد ببيني که دارد استفاده می­کند پول دست چه کسی است؟ «نِعْمَ الْمَالُ الصَّالِحُ لِلْعَبْدِ الصَّالِحِ»[4] اميرالمؤمنين می­فرمايد پولی ارزشمند است که در اختيار آدم­های خوب قرار بگيرد پول دست صالحين قرار گرفت می­شود ايوب، پول دست فاسدين قرار گرفت می­شود قارون، قدرت دست صالحين قرار گرفت می­شود علی‌بن ابی‌طالب دست فاسدين می­شود معاويةابن ابی سفيان. زيبايي در اختيار مؤمن و صالحان يوسف، در اختيار منحرفين و افراد عاصی می­شود همين اوضاعی که امروز شما در دنيا مشاهده می­کنيد، اين: «الْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوَى»[5] که امام حسين استناد به اين نکته می­کنند.

در موارد متعددی خداوند در قرآن از حضرت ايوب ياد نموده، يکی از جاهایی که خداوند ايوب را ياد می­نمايد سوره ص از آيه چهل و يک، تا چهل و چهار، قرآن می­فرمايد: «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ»[6] رسول­الله بنده ما را ايوب ياد آوری کنيد، مردم پيغمبر خدا در اين آزمون دشوار آزموده شد، ما گاهی اوقات خيلی پر توقع هستيم می­گوييم ما که مسجدی هستيم نماز می­خوانيم گناه نمی­کنيم چرا سرما مرض بيايد فضولی موقوف امتحان است بنا نيست که حالا هرکسی آدم خوبی شد ضد ضربه بشود. يک روز کار دستت است يک روز کار شما دست­ديگران است، گاهی اشتباهی که امروز بعضی­ها دارند که اگر ديدند يک کسی مريض شده... يک روز کار شما دست ديگران است که اگر ديدند کسی گرفتار شده اگر کسی مشکل دارد ذهن­ها متمرکز به اين می­شود که نکند اين از خدا بريده!

ايوب از خدا نبريده بود پيغمبری است از پيامبران بزرگ الهی اسوه صبر اسوه شکيبايي اسوه شکرگزاری اين آيه يک درسی بود برای مسلمان­های که در محاصره اقتصادی شعب ابی‌طالب بودند خدا می­فرمايد رسول­الله به مردم مسلمان­ها پيروانت بگو ياد کنيد ايوب را ايمان­تان را شيطان به سخره نگيرد به بازی نگيرد: «وَ اذْكُرْ‏»[7].

من يک مروری کنم روی زندگی حضرت ايوب که اين«الْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوَى»[8] که امام حسين می­فرمايند برسيم به آن نتيجه، قرآن می­فرمايد رسول­الله: «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ»[9] يادآوری کن بنده ما را ايوب را: «إِذْ نادى‏ رَبَّهُ»[10] زمانی که خدا را صدا زد در اوج مشکلات و گرفتاری­ها و ندای حضرت ايوب هم اين بود: «أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ»[11]خدايا شيطان من را وسوسه کرده: «مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذاب‏»[12]شيطان با بلاء و شرّ و عذاب و رنج ما را دارد آزار می­دهد، خب اين آيه گويای حال حضرت ايوب در آن اوج سختی­هاست، مقدمه اين را من يک جريانی عرض کنم بعد نکات ارزشمندی در اين آيه محضر عزيزان اشاره کنم حضرت ايوب خب از پيامبران متمکن الهی بود هزاران رأس گوسفند و گاو و شتر داشت ده­ها هيکتار زمين­های زير کشت داشت کارگرهای متعدد، از نظر دامداری يکی از ملياردرهای زمان، بود اين را هم بگوييم ما بعضی از متدينين هم افق فکرشان بسته است اگر ديديد يک آدم متدين خوبی در يک خانه خوبی زندگی می­کند اخ اخ آقای حاجی دنيای طلب شده: «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ»[13]دنيای خوب داشته باش آخرتت را هم خراب نکن معنای زهد اين نيست که برويد خرابه بنشينيد معنای زهد خرقه پوشی نيست معنای زهد نان خشک خوردن نيست امام صادق می­فرمايد زهد را خدا بين دو آيه قرآن ترجمه کرده: «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ»[14]زاهد يعنی کسی که هرچه از او می­گيرند و هرچه به او می­دهند از خدا غافلش نمی­کند اين زاهد است ايوب زاهد بود بعضی­ها با يک مختصر استقبال دنيا عوض می­شوند بعضی­ها با يک مقدار فشارهای زندگی از خدا می­برند يک­جا کارش انجام نمی­شود ديگر، آقایی آمد به من گفت من به امام رضا گفتم ديگر زنده هستم مشهد نمی­آييم گفتم به درک که مشهد نمی‌روی، نادان امام رضا تهديد می­کني! آدم نادان ببينيد يک حاجتی دارد امام رضا صلاح نمی­بيند بدهد تهديد می­کند امام رضا را اين بد است، يک جريانی از اين شيراز و امام رضا برايتان بگويم. خدا کند آدم فهم و معرفتش برود بالا، گفت آقا يک وقتی می­خواستم يک معامله­ای يک کسی گفت در همين شيراز گفت می­خواستم يک معامله سنگينی بکنم به نظر خودم معامله خيلی معامله خوبی بود، منفعتی خوبی هم درش بود اگر می­فروختند با همان قيمتی که من می­خواستم گفت هرچه به اين آقا می­گفتم راضی به انجام معامله نمی­شد هرکه را هم واسطه کرديم نپذيرفت گفت آخرالامر گفتم پاشوم بروم مشهد از امام رضا بخواهم دل اين را نرم کند خدا وکيلی از بعضی از زيارت­هايمان بايد استغفار کنيم، مشهد می­رويم امام رضا معامله جوش بوده! نعوذ بالله کار دلالی، بعضی از اين زيارت­ها بايد بگويي: «استغفر الله ربی و اتوب اليه» از اين زيارتی که به جا آورديم، مرحوم پدر بزرگ مادری ما می­فرمودند يک آقايي بود به نام آيت­الله شريعتمدار در اين شيراز فکر نمی­کنم کسی ديده بود ايشان را، آيت­الله شيريعتمدار نه آيت­الله شريعتمداری قم، شريعتمدار به سن­های شماها نمی­خورد اين جمعی که می­بينم به سن و سال شما نمی­خورد اين داستان مال نود سال قبل است، مرحوم جد مادری ما می­گفتند من طلبه بودم ايشان آن زمان از مجتهدين شيراز بود می­گفتند يک وقت رو منبر مجلس شلوغی بود می­گفتند مردم متدينين از عبادت­هايمان بايد استغفار کنيم عبادت­های که درش شرکت بوده عبادت­های که درش رياء بوده ناخالصی بوده مثل زيارت همين آقا، گفت بليط گرفتم از شيراز رفتم مشهد يک هفته بمانم فقط از امام رضا بخواهم دل اين آقا را نرم کند بيايد پای معامله گفتم سفارش هم کرده بودم که اگر فلانی زنگ زد به منشی و دفتردار و خانواده خبرم کنند، گفت شب اول رفتيم در حرم به امام رضا گفتيم آقا آمديم مشهد دل اين آقا را نرم کن بيايد پای معامله، شب دوم رفتيم در حرم باز به آقا گفتيم گذشت شب سوم اين­ها داستان شيراز جنت­تراز شماست، گفت شب سوم باز به آقا گفتيم از در باب شيخ بهائی رفتم بيرون، يعنی از سمت پايين پای حضرت گفت رفتم بروم بيرون، داشتم می­رفتم ديدم قبر شيخ بهائي خيلی خلوت است سه چهارتا پيرزن هم بيشتر دور قبر شيخ بهائي ننشستند، گفتم رفتم کنار شيخ بهائی يک فاتحه هم فرستادم گفتم جناب شيخ بهائی امام رضا سرش شلوغ است شما الحمدلله سرتان خلوت است شما يک کاری بکنيد اين تاجر بيايد پای معامله جنسی که به آن قيمت ازش می­خواهيم به ما فروشم، گفت آقا از قبرش يک فاتحه خواندم، از قبر شيخ بهائی آمدم در صحن تلفن همراهی ما زنگ خورد ديديم همان آقای صاحب جنس است گفت آقای فلانی کجا هستي؟ من حاضرم بفروشم به همان قيمتی که می­خواهی گفت گفتم بنازم به شيخ بهائی، سه شب بيايم امام رضا آقا گير است سرش شلوغ است به ما نمی­رسد، گفت برگشتم حرم يک تشکر از شيخ بهائی کردم رفتم و يک خدا حافظی با آقا، هتل چمدان برداشتم همان شب با پرواز برگشتم آمدم شيراز فردا هم رفتيم پای معامله معامله هم انجام شد به همان چيزی که می­خواستم گذشت، گفت يک هفته بعد وضع بازار بهم خورد اين جنسی که ما خريديم يک زمين خوردن بدی کرد، گفت يک ضرری سنگينی ما در اين معامله کرديم گفت تازه فهميدم که امام رضا که جواب نمی­داد آقا می­دانست اين معامله اين جنس افت بازار پيدا می­کند شيخ بهائی که نمی­دانست گفت دوباره بليط گرفتم رفتم مشهد گفت رفتم حرم امام رضا با خجالت و شرمندگی گفتم آقا نيامدم بگويم اين ضرر را جبران کنی، آمدم عذرخواهی کنم از زيارت قبلی­ام شما تا آخر امر را می­ديدی من عجولی نادان دارم پافشاری می­کنم شيخ بهائی بنده خدا الآن ما را می­بيند، می­بيند دارد التماس می­کند، مثل شما می­دانيد مثل چه است؟ يک پسر بچه می­آيد می­گويد آقا شکلاتم بده، شما در جيبت باشد نمی­دهيد؟ نمی­دانی اين بچه مريض است پدرش می­داند که اين مريض است و نمی­دهد تا ديد شما داريد می­دهيد می­گويد آقا نده نده اين مريض است اين برايش بد است اين­که محبت نيست اين ضرر است اين زيان است امام باذن الله از مجاری اموری و مسائل امور ما مطلع است گفت بالاخره يک عذرخواهی از امام رضا کرديم نگفتم آقا اين ديگر معامله دوباره برگرده به اول، گفتم همين پس گردنی که خورديم برای آدم شدن­مان بس است، مردم درخانه خدا و اهل­­البيت که می­رويد شما بگوييد اما بخواهيد هرچه تقديرتان خير صلاح­تان است همان را رقم بزند از کريم و حکيم داريد می­خواهيد ما بعضی­هايمان اين جوری هستيم می­رويم پيش پزشک می­خواهيم نسخه را ما به دکتر القاء کنيم بنويسد آقای دکتر فلان دارو را هم بنويس فلان چيز ننويس از فلان دارو بدم می­آيد دکتر می­گويد تو بدت می­آيد برايت خوب است تو بايد استفاده کنی، بنا نيست که هرچه تو خواستی من بنويسم هرچه من می­دانم و صلاح می­دانم تجويز می­کنم اين يک نکته مهم در خواسته­ها از خداوند.

خب ايوب خداوند امکانات مالی همه چيز به ايوب داده بود، می­گويند شيطان به محضر خدا عرض کرد خدايا اين ايوبی که اين همه شما را می­پرستد بندگی می­کند فرزندان متعدد بهش دادی سرمايه فراوانی بهش دادی در دامداری و در زراعت جزو بر جسته­ترين ثروتمندهاست همه چيزش رديف همسر خوب هم دارد خب اين شما را نپرستد چه کار بکند؟ اين عبادت نکند چه بکند؟ شيطان به خداوند عرض کرد که خدايا ايوب به خاطر نعمت­هايش شما را دارد می­پرستد خطاب شد شيطان ايوب ما را برای ما می­خواهد شيطان گفت خدايا دست من را در اموال ايوب باز بگذاريد از اين­جا بعضی­ها می­گويند تسويلات شيطانی آمد اينی که به شيطان فرصت داده شد که آمد هی وسوسه کرد جناب ايوب اگر شما خدا دوستت می­داشت يا اگر نعوذ بالله خدايي بود بايد جواب می­داد بايد کمک می­کرد نبايد زندگی­ات می­رفت نبايد اموال می­رفت نبايد سلامتی می­رفت، آيت­الله العظمی مکارم دارند نه خداوند به عنوان اتمام حجت هم بر شيطان هم بر ايوب هم بر مردم گفتند برای يک مقطع شيطان تو برو ما اختيار بهت داديم ايوب ما را برای دنيا نمی­­خواهد، می­گويند حضرت ايوب نشسته بود در يک بعد از ظهری ظرف چند ساعتی همه چيز ايوب رفت نشسته بود يک کسی پيغام آورد، گفت جناب ايوب کلدانی­ها حمله کردند تمام مزارع زير کشت شما را آتش زدند هکتارها ده­ها هکتار زمين­های زير کشت همه را سوزاندند البته ايوب گفت اموال خداست خدا داده حالا هم رفت، ببين آقايون اموال را اگر شما کوتاهی کرديد در نگهداريش مسئول هستيد اما وقتی خارج از حيطه توان شما رفت شما ديگر تکليفی نداريد کوتاهی نکرديد: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها‏»[15]. يکی ديگر پيغام آورد گفت جناب ايوب تمام دام­های شما گوسفندهای شما گاو، شتر، هزاران رأس گوسفند و گاو و شتر همه را کلدانی­ها به سرقت بردند گفت مال خدا بود رفت ساعتی نگذاشت کس ديگری آمد گفت جناب ايوب تمام فرزندانت نشسته بودم سقف رو سرشان خراب شد همه درجا مردند، ما طرف بهش می­گويند آقا فلانی مريض است نماز يادش می­رود بخواند در اين کرونا من ديدم بعضی­ها ادعای دينداريشان می­شد با يک بيماری کرونای که عزيزش از دست رفت توهين به خدا می­کرد، طرف مادرش مرده در دارالرحمه دری‌وری می­گويد. به ايوب گفتند همه فرزندانت رفتند، گفت همه امانت خدا رفت، از طرف پروردگار به شيطان خطاب شد ايوب را ديدی، ايوب ما را برای ثروتش برای فرزندانش نمی­خواست شيطان بهانه آورد گفت خدايا ايوب بهش سلامتی دادی به خاطر سلامتش شکر می­کند خطاب شد ما اين سلامتی را هم می­آزمايم ايوب بيماری سختی گرفت که دکترها در معالجه مأيوس شدند و شبهه اين پيدا کرد که اين يک مرض ويروسی است، مردم شهر ايوب را از شهر کردند بيرون حضرت ايوب در يک خرابه­ای رفت، اسکان پيدا کرد، خودش و خانمش دختر حضرت يعقوب بسيار زن شکيبا با ايمان در کنارش، فقط اين زن و شوهر ماندند بچه­ها که رفتند ثروت که رفت اموال که رفت اين­ها خدا به پيغمبر می­فرمايد به مسلمان­ها بگو داستان ايوب را آن وقت قيامت می­خواهيد با حضرت ايوب همسايه بشوی ما يک دندان درد می­گيريم نق می­زنيم گوجه فرهنگی گران می­شود در اعتقادات­مان خلل ايجاد می­شود آقا چرا اين جوری، چرا آن طور؟ «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ»[16] خدا می­فرمايد يادآوری کنيد تاريخ ايوب را حضرت افتاد در خرابه بيماری سختی گرفت شکر ايوب بيشتر می­شود هرچه اين سختی­ها می­آمد سپاسگزاری عبادت و شکرگزاری ايوب بيشتر می­شد از طرف خداوند خطاب شد به شيطان ديدی ايوب ما را نه برای سلامتی­اش می­خواست نه برای پولش، درس است مردم خدا را برای خدا بخواهيم اين تاريخ انبياء است خدا را نه برای خانه­تان بخواهيد نه برای پول­تان بخواهيد نه برای سلامتی­تان بخواهيد شکر بايد بکنيد اما خدا را برای اين­ها نبايد خواست برای مقام، آزمون اين است که وقتی می­گيرند آن­های که خدا را برای اين­ها می­خواهند می­برند رها می­کنند اعتقادات را حضرت ايوب افتاد در خرابه حالا آيات بعدی هم هست که ايوب يک نذری کرد که خانمش را صد ضربه بزند علت هم اين بود که همسر ايوب افتاد در يک زحمت سخت، ديگر همه ايوب را ترک کرده بودند از نظر معيشتی دست­شان خالی، خيلی سخت است يک کسی يک زمانی ده­ها نفر پای سفره­اش غذا می­خوردند ملياردری بوده برای خودش حالا در خرابه افتاده برای درمانش پول ندارند می­گويند شيطان به شکل انسانی آمد نزد همسر حضرت ايوب گفت من شوهرت را درمان می­کنم و شفا می­دهم به يک شرط، و آن شرط اين است که شوهرت شفاء را از من بداند می­گويند همسر حضرت ايوب هم اين را قبول کرد گفت من می­روم به ايوب می­گويم که يک کسی است می­گويد من خوبت می­کنم ولی خوب شدنت را بايد از من بدانی، همسر ايوب گفت و ايوب ناراحت شد، گفت شفاء دست خداست اين شيطان بوده که اين حرف را زده، مخلوق خدا که نمی­تواند شفا بدهد! ايوب فرمود خانم از بستر بيماری که بلند شدم صد ضربه به تو می­زنم چون تقاضایی کردی که اين تقاضا شرک است. اين يک جهت بوده حالا باز در تفاسير دارند که وجه ديگری هم بود يک جهتش می­گويند شيطان آمد و اين پيشنهاد را کرد، به همسر حضرت ايوب وجه ديگری هم می­گويند که حالا تقاضای ديگری بود به همسر حضرت ايوب که اگر ما خوب کرديم شوهر تو را، حضرت ايوب فرستاد خانمش را دنبال کاری خانم رفت با يک تأخيری طولانی آمد، ايوب بيمار بود گفت خانمم چون رفت و با تأخير آمد اگر آمد من صد ضربه بهش می­زنم حالا يک جهت هم می­گويند شايد اين بود، اما حالا علی ای حال اين خانم برگشت نزد حضرت ايوب در اين آزمون سختی بيماری هم ايوب سر بلند آمد بيرون يک نکته اين­جا بگويم متدينين حواس­هايتان جمع، وقتی زندگی ايوب دوباره برگشت قرآن می­فرمايد ما همه را برگردانديم، بچه­ها برگشتند اموال برگشت دام­ها برگشت ثروت بهتر از گذشته برگشت اين يک مقطعی ايوب آزموده شد، حضرت ايوب وقتی که دوباره اين زندگی برگشت به روال سابق به حضرت ايوب گفتند کجا در اين امتحان سخت برايت سخت گذشت، حواس­مان به زبان­هايمان باشد حضرت ايوب فرمود، تمام اين امتحانات برای من قابل تحمل بود و تحمل کردم اما چيزی که خيلی رنجم داد در اين آزمون الهی بعضی از راهبان راهبان علمای مذهبی و راهب­ها که می­آمدند من را می­ديدند می­گفتند ايوب تو چه کار کردی به اين نکبت گرفتار شدی؟ اين من را رنج می­داد، می­گويي:

من از بيگانگان هرگز ننالم، که با من هرچه کرد آشنا کرد،

يا به قول سعدی: سعدی از دست دوستان فرياد...

حضرت ايوب فرمود اين حرف خيلی من را رنج داد که کسانی که انتظار از ايشان نداشتيم می­آمد می­گفتند آقا چه کاری کردی اين جوری شدی؟ چه گناهی؟ چه خطائی؟ خب اين يک گذری بر زندگی حضرت ايوب بعد هم فرج شد يک آزمون سخت او با سربلندی خارج شد دوباره زندگی برگشت گشايش آمد فرزندان آمدند وجه شباهت امام زمان با حضرت ايوب امام حسين می­فرمايد: فَالْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوَى»[17]در عصر غيبت مردم در يک بلوای سخت و آزمون سختی قرار می­گيرند، آمدن حضرت فرج و گشايش، اين اتفاقی مبارک در عصر ظهور می­افتد که مردم از همه سختی­ها مسائل اخلاقی اقتصادی خانوادگی تربيتی اين بلواهای که زوايای زندگی انسان­ها را پر کرده ظهور حضرت اين­ها را برطرف می­کند من چندتا نکته ذيل اين آيه چهل و يک سوره مبارکه ص عرض کنم.

اولين نکته اين­که عظمت حضرت ايوب را در اين جمله، قرآن می­فرمايد: «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا»[18] رسول­الله يادکن بنده ما را هر کجا خدا در قرآن کسی را با يای نسبت يا ضمير نسبت، نسبت به خود داده اين اوج عظمت است شما در آيات پايانی سوره فجر عظمت است که می­گويند تجلی اين آيه يکی از مصاديقش سيدالشهداست: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة ارْجِعي‏ إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّة فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي»[19]‏بياييد بين بنده­های من: «وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي‏»[20] بياييد در بهشت من، بهشت که يک بهشت نيست: «في‏ جَنَّاتٍ وَ عُيُون‏»[21]، «جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ»[22]«جَنَّاتِ النَّعيم‏»[23]ملياردها بهشت خدا آفريده چرا اين­جا خدا می­فرمايد بهشت من، مرحوم حضرت امام اعلی الله مقامه می­فرمودند بعضی­ها آن قدر بزرگ می­شوند و آن قدر عزيز می­شوند که خدا می­فرمايد بياييد بهشت من اين بهشت من اوج تقرب الی الله است در قيامت عالی­ترين مقامات مقام تقرب مقامی به خداست سوره واقعه هم اين را اشاره می­فرمايد: «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُون‏أُولئِكَ الْمُقَرَّبُون‏»[24] اصلاً سابقون اول نعمتی که خدا می­فرمايد ما به اينها می­دهيم تقرب است يعنی به ما نزديک­اند تقرب مقامی چون خدا که مکان ندارد از نظر جايگاه و مقام اينها به خدا نزديک­اند لذا عالی­ترين نعمت: «جَنَّتي‏»[25]يعنی بهشتی از نظر جايگاه به خدا نزديک­تر اند از نظر مقام، «فَادْخُلي‏ في‏ عِبادي»[26]‏ «وَ ادْخُلي‏ جَنَّتي‏»[27]امام می­فرمودند يک بهشت که نيست اما اين«جَنَّتي‏»[28] اوج تکريم خداست اين­جا که خدا می­فرمايد: «وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ‏»[29] بنده ما را ايوب را اين­که خواجه عبدالله انصاری يک جمله­ای دارد می­گويد الهی، شايد ناظر به همين عبارات قرآنی است، الهی اگر يکبار بگويي بنده من از عرش بگذرد خنده­من، يکبار خدايا بگو بندة من عبدی، خيلی خلعت افتخار است لذا مرحوم امام می­فرمودند همه بنده خدا هستند اما بعضی­ها در اثر تبعيت و اطاعت از پروردگار به جايي می­رسند که خدا می­فرمايد بنده­ای من، ديديد شما يک وقتی به يک کسی خيلی علاقه داريد می­گوييد رفيق من فرزند من اين اوج تکريم است می­گويند آقا مگر بقيه بچه­هايت بچه­هاي تو نيستند می­گويد اين چيز ديگر است مگر شما همين يک رفيق را داری می­گويي اين يک جايگاهی ديگر دارد، خدا به ابراهيم می­فرمايد خليلی رفيقم، به کجا می­رسد انسان که می­شود خليل خدا خدا می­فرمايد يادکن بنده ما را اين طليعه آيه عظمت حضرت ايوب بيان می­شود: «إِذْ نادى‏ رَبَّهُ»[30].

يک نکته ديگر من اين­جا عرض کنم آزمون الهی همگانی است خدا همه را امتحان می­کند اگر کسی توانست من الآن اعلان می­کنم صدايم هم دارد ضبط می­شود و پخش می­شود برويد بگوييد بگوييد آقای حدائق گفته اگر يک نفر را روی کرة زمين پيدا کرديد که آزمون الهی او را دربر نگرفته باشد و الآن امتحان نمی­شود من به ازای هر يک نفری که شما معرفی می­کنيد يک سکه بهار آزادی جايزه می­دهم يک نفر را پيدا کنيد بگوييد امتحان نشده، همه در حال امتحان است شکل امتحان فرق می­کند ثروت امتحان، فقر امتحان، يک آقايي آمد گفت آقا چرا هرچه سنگ است برای پاي لنگ است، فقط ما فقراء بايد امتحان بشويم؟ گفتم اغنياء امتحان­شان از تو بدتر است اغنياء سخت­تر است امتحان­شان امتحان تو مثل امتحان دانش آموز ابتدائی است اغنياء مثل دانشجوهای سطوح عاليه دانشگاهی است، ملياردرها دارند امتحان می­شوند فقراء دارند امتحان می­شوند دانشمندان امتحان می­شوند بی­سوادها امتحان می­شوند جوانش در حال امتحان پيرش در حال امتحان، مريضش در حال امتحان سالمش در حال امتحان، اصلاً کسی را پيدا نمی­کنی که امتحان نشود لحظه به لحظه زندگی ما امتحان است شکل امتحان فرق می­کند آن فقر امتحان است حضرت ايوب در يک مقطعی با ثروت و امکانات و سلامتی و اموال فراوان امتحان بود در يک مقطعی با فقر و تهی دستی و بيماری و در به دری همه امتحان است لذا امتحان برای يک گروه خاصی نيست که بعضی­ها فکر می­کنند هرچه سنگ است برای پای لنگ است آزمون برای همه است و همه در حال آزمون هستيم شکل آزمون موضوع آزمون فرق می­کند يک وقت موضوع آزمون بنده ثروت است موضوع آزمون ايشان فقر است اين سلامتی است آن بيماری است، او رو تخت بيمارستان افتاده حرکت نمی­تواند بکند اين هم مثل رستم دستان حرکت می­کند اين حرکت و سلامتی­اش امتحان است آن بيماری و ناتوانی­اش امتحان است اين هم يک نکته ديگر که در زندگی حضرت ايوب بايد آموخت.

و نکته ديگر انبياء بزرگ را خدا با شديدترين و سخت­ترين آزمون­ها آزموده اصلاً خود رسول­الله را ببينيد امتحاناتی که برای پيغمبر رقم خورد حالا من از حضرت ايوب گفتم اين سخن پيامبر حجم امتحان عظيم امتحان رسول­الله را بيان می­کند، رسول­الله فرمود: «مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيت»[31] هيچ پيغمبری مثل من اذيت نشد در اين آزمون­ها قرار نگرفت امتحانات پيغمبر خيلی سخت بود اين هم يک نکته ديگر که اين­ها که اولياء خدا بودند البته بعد از اين آزمون­ها فرج بعد از شدت است، همينی که آقا امام حسين هم فرمودند: فَالْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوَى»[32]در عصر ظهور همين اتفاق می­افتد فرج بعد از شدت يک جمله­ای از آقا اميرالمؤمنين هست حضرت در نهج­البلاغه می­فرمايد: «عِنْدَ تَنَاهِي الشِّدَّةِ تَكُونُ الْفَرْجَةُ وَ عِنْدَ تَضَايُقِ حَلَقِ الْبَلَاءِ يَكُونُ الرَّخَاء»[33] حضرت می­فرمايد جايي که شدت­ها شدت پيدا می­کند سختی­ها و مشکلات بعد فرج و گشايش حاصل می­شود و هنگامی که حلقه­های بلاء سخت می­شود و درهم تنيده می­شود رخا و گشايش و راحتی و آسودگی فراهم می­شود وقتی ستم­ها به اوج خود می­رسد فرج نزديک می­شود و وقتی که حلقه­های بلاء تنگ­تر می­شود اميرالمؤمنين می­فرمايد راحتی و آسودگی رقم خواهد خورد اين را هم خب در دوره آخرالزمان اين ستم­ها و سختی­ها و ظلم­ها به اوج خود می­رسد اين سختی­ها که بعد فرج بعد البلوی اتفاق می­افتد.

يک جمله ديگر هم عرض کنم در پاسخ به اين­که چرا بلاء چرا سختی چرا رنج؟ اين فلسفه بلاها و حوادث سخت زندگی يک فلسفه مهمش اين است شکوفا شدن استعدادهای نهفته در انسان­ها و تکامل وجود انسان­هاست اصلاً اين آزمون­ها رشد می­دهد انسان­ها را شما چطور يک استاد زبر دست خوب می­گويي آقا من هفته يکبار امتحان می­گيرم شايد دانش آموزها بدشان می­آيد از هفته يکبار امتحان دادن، می­گوي آقا اين امتحاناتی که من هفتگی از شما می­گيرم شما پروريده می­شويد پروش پيدا می­کنی آزموده می­شويد برای آن آزمون نهايي من دارم به شما خدمت می­کنم لذا امتحان معنايش اين نيست که خدا می­خواهد چيزی بداند، خدا که عالم به ضمائر هستی است و عالم به غيب است اين امتحان ما را رشد می­دهد ما را پرورش می­دهد شخصيت­ها نشان داده می­شوند: «عِنْدَ الِامْتِحَانِ يُكْرَمُ الرَّجُلُ أَوْ يُهَان‏»[34] در اين آزمون­ها در اين سختی­ها انسان­ها پروريده می­شود لذا ببينيد انسان­های بزرگ انسان­های مقاوم انسان­های با صلابت سختی­های زندگی اين­ها را تربيت کرده، اين­های که سختی کشيدند رنج ديدند حالا در هر جهتی در علم است رنج تحصيل را کشيده در ثروت زحمت کشيده به ثروت رسيده، فرصتی اگر پيدا کرده با زحمت و مجاهدت به اين رسيده اين قدر اين فرصت­های خودش را هم می­داند و اين سبب می­شود که اين استعدادهای نهفته آشکار می­شود جمله­ای را از آقا امام صادق تأييد همين مطلب عرض کنم در کتاب سفينة البحار است حضرت می­فرمايد: «إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِيَاءُ»[35] شديدترين نوع امتحانات برای انبياست يعنی شما سخت­ترين آزمون­ها را انبياء گذراندند اينطور نيست که حالا هرکه بنده خوب خدا شد نه تب کند نه دندان درد بگيرد نه مريض بشود نه مشکل اقتصادی پيدا کند: «إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِيَاءُ ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ»[36]امام صادق فرمود بعد از انبياء آنهایی که دنباله رو انبياء هستند: «الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ»[37]هرچه اين‌ها به انبياء نزديک­ترند آزمون­هايشان سخت­تر است بالاخره اين­ها مقامات عالی­تری می­خواهند کسب کنند، شما ببينيد امتحانی که از يک دکترهای سطح دانشگاهی می­گيرند با امتحانی که از يک دانش آموزی دبيرستانی می­گيرند يکی است، امتحانی که از يک دانش آموز ابتدائی می­گيرند از يک دانشجوی سال اول يکی است خيلی متفاوت است از آن يک انتظار ديگر است از اين يک انتظار ديگر.

جای ديگر حضرت در همان سفينة البحار می­فرمايد: «إِنَّ فِي الْجَنَّةِ مَنْزِلَةً لَا يَبْلُغُهَا عَبْدٌ إِلَّا بِالابْتِلَاءِ»[38]امام صادق می فرمايد در بهشت جايگاهی است که به آن جايگاه نمی­رسند مگر کسانی که با اين آزمون­های دنيای آزموده شدند و سر بلند بيرون آمدند در اوج سختی­ها بندگی خدا را فراموش نکردند يک خاطره­ای يادم آمد از مرحوم علامه جعفری، شادی روح همه بزرگان و علماء صلواتی ختم کنيد، مرحوم علامه جعفری يکی از داماهايشان شيرازی بود پسر مرحوم حاج آقای مجرب که کازرونی بودند آقای دکتر مجرب داماد علامه جعفری بود ايشان سال يکی دوبار مرحوم علامه می­آمد شيراز و بر مرحوم حاج آقا نجات وارد می­شد خدا رحمت کند مرحوم حاج آقای نجات را هم حاج آقای نجات محبت داشت ما را هم خبر می­کرد می­گفت آقای جعفری علامه آمدند، حالا ايشان شيراز بودند خدمت­شان می­رسيديم يک وقتی يک شبی علامه جعفری يک جريانی نقل کردند از گذشته زندگی­ خودشان که من در يک مجلسی شيراز در ختم مادر مرحوم آيت­الله پيشوا خود علامه جعفری نشسته بوده جريان را جلو خودشان نقل کردند، گفتند من از خود ايشان شنيدم جلو خودشان نقل می­کنم علامه جعفری گفتند ما در قبل از انقلاب تهران يک جلسه­ای هفتگی داشتيم با بعضی از علمای آن وقت تهران دوره­ای هفتگی جلسات جامعه روحانيت داشتند که دور هم جمع می­شدند گفتند يکی از اعضای ثابت جلسه آيت­الله حاج شيخ مهدی حائری بود، از علمای بزرگ در تهران صاحب کتاب اخلاق اسلامی گفتند آقای حاج شيخ مهدی حائری ايشان سرطان گرفت و يک مدت ديگر در جلسه جامعه روحانيت هم نمی­آمد به خاطر اين­که حالش سخت بود بيمارستان بستری بود، گفتند يک پنج شنبه­ای بود من به ياد همان هفته­های که، البته اين­جا هم من در پرانتز عرض کنم امام صادق می­فرمايد رفيق خوب پنج­تا نشانه دارد يکش را می­گويم چهارتاش را برويد پيدا کنيد، بنا نيست همه چيز را هم روی منبر بگوييم يک خرده هم تحقيق کنيد، پنج­تا نشانه رفيق دارد کلاه سرتان نرود، آقا چاکرم، مخلصم فدات می­شوم پا بگذار رو سر ما پشت سر می­گويد خدا ريشه­ات را بکند، سرم به فدايت به شرط رهی نبود، از ويژگی­های رفيق خوب يکش اين است: «لَا يُسْلِمَكَ عِنْدَ النَّكَبَاتِ»[39]در گرفتاریها ولت نکند، ببين وقتی مريض شدی که احوالت را می­پرسد وقتی گرفتار شدی که پشتت است، حالا وقتی که مشکل نداريد که نداريد بحمدالله انسان وقتی مشکل پيدا می­کند برای رفع مشکل چه کسی می­آيد آن را روش حساب کنيد، علامه جعفری فرمود من به حسب وظيفه اخلاقی گفتم يک احوالی از آيت­الله حائری بپرسيم گفت گوشی برداشتم زنگ زدم منزل ايشان پسر ايشان گوشی را ورداشت احوالپرسی کردم گفتم حالا ايشان چطور است؟ گفت خيلی حال پدرم سخت شده از بيمارستان مرخصش کردند دکترها ديگر مأيوس به درمانند گفتند ببريدش منزل تا اجل برسد، گفتم پدرتان می­توانند تلفنی صحبت کنند من يک چند لحظه احوال ايشان را بپرسم گفت گوشی را می­برم کنار بسترشان مرحوم آقای جعفری، آيت­الله علامه جعفری گفت بعد از لحظاتی ديدم صدای خسته دردآلود و بيمار گونه علامه حائری پشت تلفن شنيدم گفتم آقا سلام عليکم جواب داد، گفتم آقای حائری حالتان چطور است؟ گفت آقای جعفری حال روحم را می­پرسی يا حال مزاحم را آخر ما دوتا حال داريم گاهی اوقات حال مزاجمان خوب است ولی حال روح­مان، چکاب می­کنی همه چيزت سالم ولی چيکاب روح روح بيمار نماز قضاء روزه تعطيل خمس تعطيل واجبات تعطيل محرمات، در مدار زندگی داريم عمل می­کنيم گفت ايشان فرمود حال روحم را می­پرسی يا حال مزاجم را گفتم هردو را گفتند آقای علامه حائری آيت­الله حائری تهرانی آقای حاج شيخ مهدی گفت که حال مزاجم را اگر می­پرسيد ديگر حالی برايم نمانده دکترها مأيوس شدند بيماری هم ما را رها نمی­کند درد و بيماری روز به روز دارد بيشتر می­شود اين حال مزاج­ما اما حال روحم را اگر می­پرسيد تازه شدم مثل يک نوجوانی چهارده ساله در پوست نمی­گنجم لحظه شماره می­کنم برای ساعت لقاء با حضرت ربّ الارباب اين يعنی بيمار، بيماری هم زمينت نمی­زند سرطان هم رو ايمانت اثر نمی­گذارد نمازت قضاء بشود نق بزند، ما در عدالت خدا مانديم مال ايمان ضعيف است، خدايا چرا چنين، تو ايمانت ضعيف است حضرت ايوب در آن اوج سختی­ها هرچه مشکلات بيشتر می­شد ايوب بندگی بيشتر می­شد لذا امام صادق فرمود: «إِنَّ فِي الْجَنَّةِ مَنْزِلَةً لَا يَبْلُغُهَا عَبْدٌ إِلَّا بِالابْتِلَاءِ»[40]يک جايگاه ويژه­ای در بهشت است که مردم نمی­رسند مگر در اين ابتلائات و امتحانات سر بلند بيرون بيايد.

خدا رحمت کند مرحوم جد ما را ما يک عمویی داشتيم به نام حسين آقا، حاج آقا می­گفتند چيزی عجيبی بود من اعتقادم اين است که برای معلم­ها قيامت­ می­شود ميزان الاعمال دو سال ايشان معلم شده بود آن زمانی که ايشان معلم شده بود مثلاً سال هزا و سه صد و پانزده شانزده شايد در شيراز معلم انگشت شمار بود ايشان ديپلم گرفته بود معلم شده بود حاج آقا می­گفتند سعدی درس می­داد با دو چرخه از سعدی درسش که تمام می­شد ظهر خودش را می­رساند بقعه منصوريه بين الحرمين پشت شاه چراغ برای شرکت در نماز جماعت آقای حاج شيخ ما مسجد کنار خانمان است زحمت نمی­کشيم پا برداريم بگذاريم در ماشين، الحمدلله ماشين تمام اتوماتيک فول هم داريم ولی توفيق نداريم پول هست ولی توفيقی نيست تن سالم ولی بی­بهره. می­گفتند هر روز از سعدی با دو چرخه خودش را می­رساند منصوريه شرکت در نماز جماعت گفتند اول حقوقی گرفت آمد خمسش را داد و يک کاری که می­کرد حالا اين داستانی که دارم می­گويم مال سال هزار و سه صد و پانزده شمسی است، بلی هشتاد و پنج شش سال قبل، حاجی آقا می­گفتند اين می­آمد مردم ببينيد قيامت اين­ها می­شوند ميزان الاعمال اين­ها در همي شيراز کار می­کردند من اين­ چيزها را که حاجی آقا می­گفتند من خودم خجالت می­کشيدم می­گفتم خدايا اين عموی ما ميزان ما نشود، يک معلم هجده، نوزده ساله، می­گفتند اين داش مشتی­های گُدرگون و سردوزک را جمع می­کرد، اينهای که اهل مسجد نبودند حالا پناه بر خدا اهل خلاف بودند، جهل بودند اين تابستان اين­ها را جمع می­کرد ده پانزده نفر با بعضی از اين باغدارهای قصرالدشت می­گفتند مسجدبرقی البته اين­جا شهر که شهر نبود اين­جا جداي از شيراز بود همه باغ بود و کوچه باغی بود می­گفت ايشان می­آمد بعضی از باغدارهای قصرالدشت را می­ديد هماهنگ می­کرد می­گفت آقا من يک تعدادی را می­خواهم بياورم در باغتان، يک روز باغ را بدهيد در اختيار ما، خب آنها به احترام حاج شيخ قبول می­کردند می­گفتند اين کسانی را می­آورد که اهل نماز نبودند اهل خلاف بودند اهل شراب بودند، يعنی دست می­کرد در لانه زنبور اين‌ها را می­آورد در باغ با پول معلمی خودش به اين­ها نهار می­داد آبگوشتی درست می­کرد عرض شود و حالا يک جوان هجده نوزده ساله، نه ارشاد اسلامی بود، نه سازمان تبليغات بود نه جمهوری اسلامی بود حکومت رضاخانی بود، می­گفتند اين­ها را می­آورد در باغ آبگوشتی درست می­کرد و عرض شود که غذاي به اين‌ها می­داد پذيرايي می­کرد در ضمن اين پذيرايي چندتا مسأله شرعی می­گفت از تقليد می­گفت از غسل می­گفت از نماز خواندن و وضوء گرفتن می­گفت، من بعضی از همان­های را که ايشان آورده بود که بعد از رجال هيئتی­های شيراز شدند به خود من می­گفتند ما دين­مان را و اعتقادمان را از عمويت گرفتيم عمويت ما را آورد سرخط حالا اسم نمی­آورم که­ها به خود من گفتند، حاج آقا می­گفتند يک وقتی يک عده­ای را آورده بود در اين باغ همان داش مشتی­ها و لات و لوت‌ها را بعد که بر می­گردند شيراز فصل انار بوده، يکی از اين‌ها می­گويد آقای حدائق ما رفتيم در باغ بغلی يکدانه انار چيديم خورديم می­گويد در کدام باغ شما رفتيد؟ می­گويد از ديوار رفتيم باغ آن طرفی، حاج آقا می­گفتند سه روز اين کارش را تعطيل کرد آمد اين­جا مسجدبرقی باغ به باغ دنبال آن صاحب باغ می­گشت تا بعد از سه روز تفحص صاحب آن باغ را پيدا کرد گفت آقا من يک جمعيتی آورده بودم در باغ بغلی شما يکش نادانی کرد آمد در باغ شما يکدانه انار چيده حلالش کنيد يا پولش را بگيريد، آقايون کار حساب دارد کسی به کسی نيست بخور خبری نيست صاحبش راضی است قيامت نشانت می­دهد چطور راضی است، حالا عرضم اين­جاست اين جوان با اين خصوصيت که آيت­الله والد می­گفتند من خودم موقع جان دادنش بودم در بستر خوابيده بود لحظه آخر جانداندنش گفتند پدر ما آقای حاج شيخ ايستاده بود حاجی آقا می­گفتند من ايستاده بودم گفتند يکدفعه از بستر سر بلند کرد حالت نيمه خيز، رو کرد به آقای حاج شيخ گفت بابا احترام کنيد امام حسن و امام حسين آمدند و خوابيد و تمام کرد، در تشييعش حاج آقا می­گفتند آقای حاج شيخ خيلی شکيابی کرد، خيلی اصلاً خب مادرشان خيلی بی­تابی می­کرد، خواهرهايشان خيلی بی­تابی می­کردند اما آقای حاج شيخ می­گفتند در آن لحظه خاکسپاری محاسن­شان را در دست گرفتند، در امام زاده ابراهيم دفن شد، گفتند خدايا امانتی داده بوديد تحويل دادم، حاج آقا می­گفتند تا چهل روز ما نديديم آقای حاج شيخ گريه­ای بکند ناله سر بدهد، گفتند چهل روز گذشت روز چهلم بود، حاج آقا گفتند من با آن پسر خاله­مان مرحوم آقای صمدآقای متوفقی بود داشتيم بازی می­کردم در حياط يکدفعه ديديم صدای گريه بلند آقای حاج شيخ از داخل اتاق­شان بلند شد گفتند مادر ما دويد گفت برسيد به داد پدرتان که الآن از بين می­روند حاج آقا گفتند آمديم ديديم آقای حاج شيخ در را از داخل بسته، چفت زده بودند اين صمد آقای متوفقی من از خودش شنيدم گفت من زور بازويم خوب بود گفت به خاله جانم گفتم که در را از پاشنه درآورم گفتند درآور، گفت دست کردم زير در در را بلند کردم از پاشنه درآمد، گفت رفتيم داخل ديديم يک نامه­ای جلو آقای حاج شيخ است ايشان دارند نامه را می­خوانند و گريه می­کنند، نامه نامه آيت­الله العظمی سيدابوالحسن اصفهانی ايشان يک نامه تسليتی فرستاده بودند برای آقای حاج شيخ، همزمان که ايشان فرزندشان در شيراز فوت کرده بود مرحوم آقای حاج سيدابوالحسن در صف جماعت پشت سر مرحوم سيد يک آدم مغرضی سر پسر ايشان را بريد، کدام پسر؟ پسری که خيلی­ها می­گفتند جانشين آقای حاج سيدابوالحسن بود، از نظر علم فضيلت کمال، آقا سيدابوالحسن سلام نماز را که داد ديد پشت سر خون آلود مردم ريختند بهم جماعت ول شده، همه دارند افغان می­کنند گفت چه شده؟ گفتند آقا اول نمی­خواستند خبر بدهند گفتند آقا پسرتان يک آدمی سر بريد در سجده، داعشی مردم قبلاً هم بوده بحث امروز و ديروز نيست، از اين جانورها هميشه بودند شمر اسوه داعشی­هاست يک کسی می­گفت آقا من باورم نمی­شد سر امام حسين را ببرند بالای نيزه کنند، تا اين سردار اسکندری را سرشان را بالای سر نيزه داعشی­ها ديدم گفت يعنی باور نمی­کردم اين قدر انسان خبيث بشود که سر انسانی را ببرد اين قدر پست بشود آن هم نسبت به ولی خدا، گفت بعد ديدم نمونه­هايش را ما داريم می­بينيم، آقای حاج سيدابوالحسن می­گويند بعد که متوجه شد که کار که بوده؟ ايشان از نماز که رفت بيرون از حرم رفت می­گويند رفت شرطه خانه گفت من نسبت به حق خودم گذشتم چون اين می­دانم اين آدم جهل و نادانی سبب شد که اين کار را کرد، من گذشتم آقای سيدابوالحسن نامه­ای نوشته بودند برای آقای حاج شيخ، که شنيدم شما جوانی از دست داديد، من هم جوانی را از دست دادم آنچه برای خودم عامل تسکين می­دانم و برای شما روضه علی اکبر است ابوی می­گفتند آقای حاج شيخ داشت روضه­ای علی اکبر که آقای حاج سيدابوالحسن نوشته بود می­خواند بلند بلند گريه می­کرد گفتند گريه آقای حاج شيخ هم اين­جا بلند شد به خاطر روضه علی اکبر خدا در اين آيه درس شکيبايي به همه مؤمنان می­دهد مؤمن بالاتر از ايوب نيستی، ايوب همه اموالش رفت سلامتی­اش رفت بچه­هايش رفت آبرو و جايگاهش که بعضی از ارادتمندان ايوب قيد ايوب را زدند ديگر سراغ ايوب نمی­آمدند اما دارد که هرچه اين مشکلات بيشتر می­شد شکر ايوب ادب ايوب در پيشگاه الهی بيشتر.

من عرضم را با اين جمله پايان برسانم دوستان واقعی خدا کسانی هستند که در فراخ‌دستی سرّاء در تهی‌دستی ضراء در بلاء در نعمت در سلامتی، در بيماری به ياد خدا هستند اين درس آيه است مردم دوران غيبت دوران سختی است، شبهات اعتقادی مشکلات اقتصادی، مسائل خانوادگی از ايوب بياموزيم اين که امام حسين می­فرمايد: «فَالْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوَى»[41] ما الآن در بلوی هستيم، دشمن هم بيکار ننشسته، بعضی­ها ديديد آقا اين همه مسجد رفتي کجا رسيدی؟ ای يابن الحسن کجايي؟ داد از غم جدايي؟ کو امام زمان چرا نمی­آيد؟ چرا نمی­آيد اين حرف­ها را نمی­زنند به شما مسخره نمی­کنند اين­ها بلواست بدتر از اين­ها را به ايوب گفتند و دل ايوب را به درد آوردند اين درس است برای همه با اين جمله اميرالمؤمنين به پايان برسانم مطلب را حالا ادامه اين بحث به شرط حيات جلسه ديگر آقا اميرالمؤمنين در صفات متقين می­فرمايد: «نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي الْبَلَاءِ كَالَّتِي نُزِّلَتْ فِي الرَّخَاء»[42] انسان­های با تقوی در بلاء و سختی­ها همان طور وارد می­شوند که در رخاء و گشايش وارد می­شوند اصلاً فرق نمی­کند برايشان، در کاخ زندگی کند يا در خرابه مثل ايوب، دستش پر باشد يا خالی، سالم باشد يا مريض، اصلاً خدا را برای اين­ها نمی­پرستند خدا را برای خدا می­پرستند اين درسی است که از اين پيغمبر بزرگ آموخته می­شود، نتيجتاً فقر و ثروت دليل بر بی­لطفی يا بی­مهری خدا به کسی نيست که ما اگر ديديم يک کسی پولدار است بگوييم آقا خدا ولت کرده سرگرم دنيا شدی، خب ايوب هم در يک مقطع پولدار پول هم دوباره برگشت يا اگر ديديم کسی فقير است بگوييم خدا رهايت کرده ايوب در يک مقطعی دستش خالی شد اين­ها آزمون الهی است سلامتی و مريضی، فقر و غناء اين­ها هيچ کدام دليلی بر مهری خدا و بی­لطفی خدا نيست.

خب بسنده کنم، اين هم سؤال خوبی کردند بنازمت که فکر زن­ها هستی، خانم­ها هم زيادی بشنويد، حالا ديگر می­خواستم حالا هفته ديگر ولی حالا چون پرسيديد ادب اقتضاء می­کند جواب بدهيم، حضرت ايوب وقتی ثروت برگشت بچه­ها برگشتند قسم خورده بود حالا آيه را من هفته آينده می­خوانم قسم خورده بود که من صد ضربه به همسرم بزنم حالا يک جهتش اين بود که حضرت ايوب از اين ناراحت بود که چرا حرف ابليس را تو قبول کردی، آن کسی که به صورت انسان آمد و به تو گفت من شوهرت را خوب می­کنم ولی شوهرت قبول کند که من او را خوب کردم و مسبب بهبوديش را من را بداند، همسر ايوب هم قبول کرد با اين­که دختر حضرت يعقوب بود پذيرفت آمد به حضرت ايوب گفت حضرت ايوب فرمود شفاء دست خداست و خانم به خاطر اين پيشنهادی که تو کردی و او گفت و تو قبول کردی، من از بستر بيماری بلند شدم صد ضربه بهت می­زنم بعد که ايوب خوب شد خب ايوب می­خواست با عهدش عمل کند از آن طرف خدا هم می­خواهد حرمت اين زن پاکدامنی وفاداری که ايوب را ول نکرد. بعضی زن­ها شوهرشان ورشکست می­شود دادگاه دنبال طلاقند نعوذ بالله شوهر مريض می­شود می­گويد ما حوصله ديگر مريض داری نداريم پرستار بگيريد، به ما چه؟ اما زن ايوب آموخت اين برای همه خانم­ها هم درس است همان گونه در ثروت و قدرت در کنار ايوب بود در فقر و تهی‌دستی و بيماری و خرابه نشينی هم با ايوب بود جبرئيل نازل شد جناب ايوب برای اين­که به نذرت عمل کنی و از يک طرف هم حرمت اين بانوی پاکدامن رعايت بشود صدتا ساقه گندم نازک، صدتا می­شود يک دسته­ای کوچک وردار يکبار بزن به خانمت جای آن صدتایی که گفتی:

بنازم خداوند پيروز را، پريروز ديروز و امروز را

هم ايوب به عهدش عمل کرد هم حرمت آن زن پاکدامن دختر پيغمبر و همسر پيغمبر رعايت شد.

خب ديگر حالا روضه باشد طلب­تان، روضه­ها، دو ماه روضه شنيديد ديگر حالا يک خرده خستگی بخوريد تا انشاءالله هفته آينده شهادت امام حسن عسکری، يک چندتا دعا.

شما ديگر حال روضه شنيدن را هم ديگر نداری، بگذاريد حالا ديگر ماه ربيع است گرچه از يک جهتی، چون صدا ضبط می­شود من ديگر خيلی نمی­توانم حرف بزنم می­گويند وحدت بهم خورد.

گفتم ايشان فرمودند که از عبادت­هايتان استغفار کنيد، ايشان روی منبر می­گفتند از بعضی از عبادت­هايمان که درش شرک بوده درش رياء بوده خودخواهی بوده بايد استغفار کرد.

گرچه از نظر تاريخ من همين اندازه بگويم و بگذارم و ديگر ورود نکنم، اين روزها روزهای سختی بر اميرالمؤمنين گذشت، يورش به بيت ولايت مثل چنين روزهای بود، توهين به زهرای مرضيه مثل چنين روزهای اتفاق افتاد گرچه حالا ما ورود به ماه ربيع را بهم تبريک می­گوييم اما معلوم نيست صاحب الزمان ورود به ماه ربيع چه خاطره­ای برايشان تداعی می­شود و چه اتفاقات سختی در ورود به ربيع اهل­البيت را مواجهه کرد.

عصری يک خانم سيده­ای در دفتر بود می­گفت اقا سفارش کن مال سيدها را نخورند، گفتم اگر به سفارش من است که من می­گويم خدا گوش شنوا بدهد ولی يک چيز بهت بگويم، مال افتخار سادات که حضرت فاطمه زهراست فدکش را خورد فدکی که ملک طلق حضرت زهراء بود بردند که بردند تا صاحب الزمان بيايد برگرداند، گفتم خانم چه داری می­گويي؟ حضرت زهراء اموالش را بردند ولايت را غصب کردند شما می­گوييد حق ما را نخورند!

پرودگارا به مظلوميت حضرت زهراء به غربت اميرالمؤمنين و عظمت اهل­البيت قسمت می­دهيم که ماها را در اين باقی مانده فرصت­های زندگی توفيق آن­گونه زيستنی که مرضيه ذات مقدس شماست به همه مرحمت بفرما.

 

[1] ص41.

[2] كمال الدين و تمام النعمة ج‏1ص322.

[3] كمال الدين و تمام النعمة ج‏1ص322.

[4] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏70 ص62.

[5] كمال الدين و تمام النعمة ج‏1ص322.

[6] ص41.

[7] ص41.

[8] كمال الدين و تمام النعمة ج‏1ص322.

[9] ص41.

[10] ص41.

[11] ص41.

[12] ص41.

[13] بقره201.

[14] الحديد23.

[15] بقره286.

[16] ص41.

[17] كمال الدين و تمام النعمة ج‏1ص322.

[18] ص41.

[19] فجر27- 29.

[20] فجر30.

[21] حجر45.

[22] بقره25.

[23] صافات43.

[24] واقعه10- 11.

[25] فجر30.

[26] فجر29.

[27] فجر30.

[28] فجر30.

[29] ص41.

[30] ص41.

[31] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج‏2 ص537.

[32] كمال الدين و تمام النعمة ج‏1ص322.

[33] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص536.

[34] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص337.

[35] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص252.

[36] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص252.

[37] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص252.

[38] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2ص255.

[39] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص639.

[40] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2ص255.

[41] كمال الدين و تمام النعمة ج‏1ص322.

[42] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص303.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه