استاد حدائق روز یکشنبه 3 مهر 1401 در مهدیه بزرگ شیراز به مناسبت ایام دهه پایانی ماه صفر به بیان یکی دیگر از «ویژگی های صالحین» پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم»[1]
صدق الله العلی العظيم
خداوند انشاءالله اجر شماها را در تعظيم و تجليل از شعائر دينی مخصوصاً امروز که هم ارتحال رسولخاتم هم شهادت کريم اهلالبيت امام حسن مجتبی است را به شايستهترين وجه خداوند اجر و ثواب همه ارادتمندان و عاشقان و عزاداران را عطا کند، روز روز دو شخصيت بزرگی که هردو شخصيت از مظاهر اخلاق و فضيلتاند، بخشی از صحبتم را ادامه عرايض جلسات گذشته و بخشی را اختصاصاً ذيل آيه شريفه: «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم»[2] مطالبی را محضر جمع محترم عرض کنم.
اما نسبت به ادامه بحث جلسات گذشته با محوريت کلام اميرمؤمنان علي عليهالسلام در رهنمودهای که حضرت به مالک اشتر نخعی توصيه فرمودند يکی از هشدارهای جدی اميرالمؤمنين هشدار به پرهيز از سوء ظن است و اين سوء ظن هم حضرت فرمودند که جبن و بخل و حرص سبب میشود که انسانها را به مسير سوء ظن میکشاند و اين صفت رذيله را از خودت دور کن و با کسانی که اين صفات رذيله در آنهاست ارتباط نگير، بحثی را محضر عزيزان شروع کرديم که چرا بعضیها گرفتار سوء ظن میشوند اين چرايي سوء ظن هم محل بحث است که در کلام اميرالمؤمنين و در نامه 53 امام به سه نکته اشاره فرمودند مسأله بخل، مسأله جبن، و حرض اينها سبب میشوند که انسانها میروند در مسير سوء ظن موارد ديگر هم در روايات ماست يکی از آن جهات همان آلودگیهای درون و برون انسانهاست انسانها هرچه از معنويت فاصله بگيرند شيطان بهتر بهرهبرداری میکند هرچه از نور دور شويم به ظلمت نزديک میشويم لذا آلودگیهای هم ظاهری هم آلودگیهای باطنی اينکه اسلام میفرمايد مراقب هم ظاهرتان باشد هم باطنتان باشيد اينها تأثير میگذارد در کارهای شما و افکار شما و اعمال شما، و کلام اميرالمؤمنين که حضرت میفرمايد: «الشَّرِيرُ لَا يَظُنُّ بِأَحَدٍ خَيْراً لِأَنَّهُ لَا يَرَاهُ إِلَّا بِطَبْعِ نَفْسِه»[3] آنهای که آلودگی باطنی دارند اينها نگاهشان به ديگران هم نگاه منفی است نه خودش آدم موفقی نيست ديگران را هم در اخلاق و رفتار ناموفق میبيند اين تعبيری که در ادبيات ما سرزبانها جاری است میگويند کافر همه را به کيش خود پندارد آنی که از خدا فاصله گرفته ديگران را هم با همين نگاه میبيند و لذا میگويند خودت را اصلاح کن تا نگاهت نگاه مثبت بشود آن کسی که اهل جرم است اهل خلاف است اهل معصيت است نگاهش در روابط اجتماعی با ديگران هم همين نگاه است خودش کلاهبردار است ديگران را هم کلاهبردار میبيند خودش بیانصاف است ديگران را هم بیانصاف میبيند عادت به دروغ دارد حرف ديگران را هم دروغ میپندارد اين نتيجه همان آلودگیهاست اين يکی از مواردی است که سبب پديد آمدن سوء ظن میشود يکی از نکات خطرناک که مخصوصاً مخصوصاً جوانان ما نوجوانان ما عامه مردم هم همين طور همه بايد رعايت کنند از عواملی که سبب میشود انسانها در مسير اين رذيله اخلاقی سوء ظن قرار میگيرند همنشينی با انسانهای منحرف است مجالست و معاشرت با انسانهای بد سوء ظن را در انسانها قوی میکند لذا ما در آداب دينی توصيه شده با هر کسی رفاقت نکند اسلام میگويد با همه با احترام برخورد کنيد در روابط اجتماعیتان ادب داشته باشيد پيغمبر در مسجد نشسته بودند مسلمانها در محضر حضرت بودند يهودیها داشتند يک جنازهای از مردگان خودشان را میبردند سمت قبرستانشان از کنار مسجدالنبی عبور کردند، مسجدالنبی زمان پيغمبر مسجدالنبی امروز نبود به اين شکلی که ديوارهای بلند و سقف و بعضی از اين ديوارها چوب نخل بود، سقفها تيرهای چوب بود مسجد از بيرون هم ديده میشد از داخل هم بيرون ديده میشد پيامبر ديدند يهودیها دارند تشييع میکنند جنازه يکی از مردگان خودشان را پيغمبر تمام قامت ايستاد، اينها داشتند در کوچه میبردند رسولالله در مسجد ايستادند اين جنازه را پيامبر همينطور ايستادند تا ديگر از چشمان پيغمبر اين جماعت تشييع کننده ناپديد شدند بعد پيامبر نشست مردم الگوی شما اين شخصيت است، عرض کردند يا رسولالله يهودی بود پيغمبر فرمود: «أ ليس نفساً» ، انسان نبود، من به احترام اينکه جنازه يک انسان را دارند میبرند ايستادم اين اخلاق اسلامی است ما مسلمانها چقدر عمل کرديم اينجوری اين رفتار رسولالله بلی رسولالله میفرمايد در روابط عمومیتان با احترام برخورد کنيد اما در آداب معاشرت معاشرت آداب دارد آن ارتباطهای صميمانه تعريف شده، باز روز ارتحال رسولالله است يک داستان ديگر هم بگويم من گاهی اوقات میگويم اين جوانهای ما به عبارتی بخشی از اين جوانهای ما مظلوماند يعنی آدم فهميدهای طرفشان نشده گاهی اوقات پدر هست نادان است مادر هست نافهم است سرش نمیشود تربيت کند و الا عناد ندارند جوانها عناد ندارند مردم با خدا عناد ندارند من يک گوشه از روش تربيتی و تبليغی رسولالله را روز ارتحال رسولالله است عرض کنم، در حالات پيغمبر مینويسند يک جوانی يهودی بود خيلی پيغمبر را دوست میداشت، اما يهودی بود اعتقاداتش اعتقاد يهود بود اما سيره پيغمبر سلوک پيغمبر را میپسنديد ديديد بعضیها میگويد آقا من قبولت دارم باورت دارم اما حالا شرائط اقتضاء برنامه سياست ما حرفت را گوش نمیکنيم ولی در دلما جا داری اين جوان به پيغمبر خيلی علاقه داشت و میآمد بالاخره فرصتهای که پيدا میکرد خودش را میرساند خدمت پيامبر میآمد مینشست در جمع مسلمانها در روز چندين مرتبه میآمد محضر رسولالله پيامبر هم تحويلش میگرفتند با احترام با اخلاق با شخصيت دادن، بابا میخواهی مسلمان تربيت کنی، اخلاق داشته باش، پيامبر اين را تحويل میگرفتند حتی گاهی اوقات رسولالله کار بهش ارجاع میکردند میگفتند برو به فلانی بگو بيايد کارش دارم برو از فلان شخص فلان چيز برای من بگير بياور به که؟ به جوان يهودی، آقا بعضی از اين مسلمانهای کم ظرفيت تنگنظر به پيغمبر خرده میگرفتند يا رسولالله اين يهودی است شما به يک جوان يهودی کار ارجاع میکنيد اين اول مسلمان بشود بعد تحويلش بگيريد اين شما را در نبوت قبول ندارد، بعد شما به او شخصيت میدهيد مگر مسلمانها دورتان نيستند به اينها کار ارجاع کنيد اينها اوامر شما را اطاعت میکند پيغمبر به اين تنگ نظریها کم ظرفيتیها بهاء نمیداد: «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم»[4]مدت سه سال اين ارتباط برقرار بود سه سال ين چند روزی رسولالله ديدند ديگر از اين فرد خبری نيست از اين جوان ديگر پيدايش نيست من اين را هم از اخلاقيات پيغمبر عرض کنم در تاريخ داريم رسولالله وقتی کسی را تا سه روز نمیديدند اين را هم ما خيلیهايمان محروم هستيم، خيلیهايمان محروم هستيم اين رسولالله را خدا میفرمايد اسوه است ازش ياد بگيريد مثل او عمل کنيد، پيامبر اينهایی که با رسولالله محشور بودند معاشرت داشتند مسجد میآمدند روز و شب پيامبر اينها را میديد در مدينه بودند اگر کسی را سه روز نمیديدند سراغش را میگرفتند فلانی کجاست؟ اگر میگفتند يا رسولالله مسافرت است پيغمبر برای سلامتش دعا میکردند اگر میگفتند يا رسولالله مريض است پيغمبر میفرمودند برويم عيادتش اگر میگفتند يا رسولالله در مدينه است ولی کار دارد گرفتار است نمیرسد بيايد پيامبر میفرمودند سلامش را برسانيد بگوييد پيغمبر احوالت را پرسيد. ماها بعضی وقتها میفهميم فلانی رحمت خدا رفته که آگهی يکمين سالش را میبيند، عجب، آقای حاجی فلانی مرد میگويند يک سال است رحمت خدا رفته، کجا هستيم ما و چه میکرد پيغمبر حالا بنده خودم را عرض میکنم خيلی عقب هستيم يک جوان يهودی است دو سه روز پيغمبر ازش سراغ نگرفتند گفتند مسلمانها اين جوان يهودی کجاست خبری ازش نيست گفتند يا رسولالله مريض شده حال سختی هم دارد در آستانه مردن است پيامبر فرمود مسلمانها برويم به عيادت اين جوان يهودی بابا عيادت يهودی پيشکش مان عيادت ارحاممان عيادت همکيشهايمان هم آئينهايمان مسلمانها را حضرت راه انداختند آمدند در خانه آن يهودی رسولالله در زدند پدر يهودی آمد دم در، آقا سلام کردند و عذرخواهی کردند که من دير متوجه شدم الآن به من خبر دادند که فرزند شما بيمار شده آمديم ديدن آن اجازه میدهيد؟ گفت آقا بفرماييد پيغمبر وارد شدند اين جوان در بستر بود نفسهای آخر زندگیاش بود آن حالات سکرات موت داشت. طائفه اين جوان هم يهودیها هم در خانه بودند اطراف بستر بودند همه به احترام پيغمبر ايستادند پيامبر پايين بستر که چشم به چشم اين جوان بيفتد پايين اين بستر ايستاده يک نگاهی به جوان کردند، يک سلام کردند. ما در سلام کردن هم اخلاق پيغمبر را نداريم اين قدر بعضیهايمان متکبر هستيم زول میزنيم سلاممان کنند آقای مدير پشت ميز نشسته آبدارچی بايد سلامش کند من پدر انتظار دارم بچهام سلامم کند کجا اين رسولالله در سلام کردن پيش قدم بود، به بچههای کوچک در کوچههای مدينه رسولالله دست میداد مردم در يک جلسهای گفتم اخلاق امام حسن ما داريم اين کاری که امام حسن مجتبی کرد من ديشب در يک جلسهای عرض کردم گفتم من خودم بودم اين کار را نمیکردم آقا امام مجتبی در کوچههای مدينه دارد رد میشود چندتا فقير نشستند گوشه راه دارند غذا میخورند گفتند آقا بفرماييد غذا ما بوديم مینشستيم میگفتيم کرونا مکروبیاند کثيف هستند، بهداشت ندارند خيلی ممنون خودت بخور گاهی اوقات غذای نذری هم میآورند طرف را سبک میکنيم ما در خانهمان غذا هست بدی به يکی که غذا ندارد چقدر بد است خدا رحمت کند آيتالله والد ما میگفتند وقتی يک چيزی برايتان هديه میآورند اخلاق اسلامی اقتضاء میکند رد احسان نکن قبول کن، نياز نداری تو برو بده به يک نيازمند ديگر، دل اين بیچاره را نشکن، اين چه اخلاق زشتی است ما در خانهمان برنج هست ما داريم بده به کسی که ندارد اين اخلاق نبوی است: «و لاتردوا الاحسان» ، امام حسن نشستند کنار اين دست فقراء رو زمين اين شرح حال کريم اهلالبيت و سبط اکبر رسولالله است که جايش رو سينه پيغمبر بود نشست کنار اين فقراء يک چند لقمه آقا با اين فقراء غذا خورد شما فکر میکنی حالا اگر يکجايي تواضح کردی کوچک شدی، خدا بزرگت میکند: «من تواضع رفعه اللَّه»[5] تکبر زمين میزند تواضع بالا میبرد آقا يک چند لقمه غذا خوردند بعد فرمودند من دعوت شما را قبول کردم با شما هم خوراک شدم حالا شما هم دعوت من را بپذيريد بياييد در مضيف خانه ما من هم از شما پذيرايي کنم درود خدا بر اين اخلاقها امروز روز درس اخلاق است روز درس گرفتن از اين شخصيتهای بزرگ است ما يک مقداری جامعهمان فاصله گرفته از خلق و خوی اينها مأنوس هستيم در دعا با اينها مأنوس نيستيم در عمل با سيره اينها پيغمبر در خانه اين جوان يهودی پايين بستر ايستادند چشم پيغمبر افتاد در چشم اين جوان يهودی حضرت سلام کردند اين جوان نفسهای آخر بود جواب سلام پيغمبر را داد اينجا جای بهرهبرداری است رسولالله سه سال بذر کشت کرده الآن موقع برداشت است حالا پدر اين يهودی عموهايش همه ايستاده بودند پيغمبر رو کردند به اين جوان فرمودند: «قل يا غلام اشهد الّا اله الا الله» ، جوان بگو شهادت میدهم خدايي جز خدايي يگانه نيست اين جوان جوان با ادبی بود برگشت يک نگاهی به پدرش کرد نگاه نگاه اجازه بود میخواست ببيند پدرش هم راضی هست اين مسلمان بشود حرف نزد فقط نگاه کرد پدر هم نگاه را فهميد پدر فهميد که اين نگاه نگاه اجازه گرفتن است پدر گفت پسرم در عقيده خودت آزادی میخواهی مسلمان بشوی اختيار با خود توست تا پدر اين را گفت رو کرد به پيغمبر گفت: «اشهد الّا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسولالله» شهادتين بر زبان جاری کرد تمام کرد و مرد چشمهايش را بست پيامبر از خانه آن يهودی آمدند بيرون بيرون آن خانه يهودی رو کردند به مسلمانها فرمودند مسلمانان اگر به من پيغمبر خرده میگرفتيد که چرا به يک جوان يهودی شخصيت میدهم کار ارجاع میکنم من میخواستم اين لحظات آخر زندگی مسلمانش کنم و مسلمان برود، حالا ما جوانی هم که خودش دارد سمت دين دست میگذاريم در سينهاش ردش میکنيم اين چه قيافهای است که برای خودت درست کردی آمدی در هيئت خجالت نمیکشی با اين وضع اين نماز است که تو میخوانی، اين مسجد آمدن است که تو داری، پيغمبر يهودی مردم شما را به خدا قسم جوانان جامعه ما بدتر از يهودیاند اينها که در اعتقادشان با ما مشترکاند اينها که در اعتقادشان پيغمبر را قبول دارند اخلاق نبوی سبب تربيت انسانها میشد اين خلق و خوی نبوی است.
برگردم به اصل بحث، ما اين توصيه را دقت داشته باشيم که برای گريز و رهايي از سوء ظن اسلام قاعدهاش اين است میفرمايد در روابط اجتماعیتان با احترام با مردم برخورد کنيد اما آداب رفاقت و صميميت چارچوب دارد ولی اخلاق اجتماعی اقتضاء میکند به هر کسی رسيدی احترام بگذار اين عبارت يکی از سخنان معصومين هم هست من ديدم در بعضی از خيابانهای مکه و مدينه رو بنرها زده بودند عبارت خيلی کوتاه ولی خير پر مغز و پر محتوی: «احترم تحترم» احترام بگذار تا احترامت بگذارند، محترم بشمار تا محترمت بشمارند، ما بیحرمتی میکنيم بعد توقع هم داريم بیحرمتی هم نشنويم در رفتار اجتماعی احترام همگانی با همه داشته باشيد در آداب رفاقت و دوستی و قرابت آن قاعده دارد قاعدهاش اين است که با هرکسی رفيق نشويد رفاقت آداب دارد آقا موسی ابن جعفر در يک سخنی میفرمايد با کسانی شما رفتار و آمد کنيد که دو چيز را در شما تقويت کنند يک شما را به خدا نزديک کنند رفيق خوب رفيقی است که بگوييد آقا ما يک سال با فلانی هستيم نمازمان بهتر شد اخلاقمان بهتر شد باورهای دينیمان تقويت شد يک سری از رذايل اخلاقی که داشتيم اينها ترک شد اين رفيق رفيق خوب است: «وَ يُخْلِصُونَ لَكُمْ فِي الْبَاطِنِ»[6] شما را در درونتان به خدا نزديک کنند: «يُعَرِّفُونَكُمْ عُيُوبَكُمْ»[7] رفيق خوب آقا موسی ابن جعفر میفرمايد رفيقی است که معايب شما را به شماها منتقل کند که متأسفانه حالا بعضیها از اين گريز دارند بدشان میآيد که عيبشان بهشان بگويند و علت اينکه بعضیها هم درجا میزنند رشد نمیکنند چون نمیخواهند بفهمند که نقص آنها چيست؟ چون نمیخواهند بفهمند رشد نمیکنند شما در درمان جسم بيمار اگر پذيرفت مريض است درمان میشود اگر نپذيرفت بيمار است اين بيماری از پا درش میآورد ديديد بعضیها مريض است ولی قبول نمیکند مريض است قندش بالاست اعتناء ندارد خوب همين خوراکهای قندی خوردن ازپا درش میآورد قدم اول اينکه ما باور کنيم که اين بيماری در ماست حالا در بيماریهای اخلاقی و رفتاری تا میگويند آقا غيبت نکن ناراحت میشود تا میگويند اين اخلاقت خوب نبود پرخاش میکند و لذا اين طرف اصلاح نمیشود درمان نمیشود: «يُعَرِّفُونَكُمْ عُيُوبَكُمْ وَ يُخْلِصُونَ لَكُمْ فِي الْبَاطِنِ»[8] موسی ابن جعفر میفرمايد رفيق خوب بايد اين دو اتفاق را در شما رقم بزند اگر رفيقی داريد که اين کارها در زندگی شما را دارد ايجاد میکند با دنيا عوض نکنيد، با دنيا آنی که هرکاری کرديد میگويد خوب کردی، علیعليه السلام میفرمايد: «صديقك من صدقك لا من صدّقك»[9] رفيق خوب اين است که راست به شما بگويد نه تصديقتان کند من اگر اشتباهی کردم تصديقم نکند بگويد آقا حرف خوبی زدی کارت درست بود خطا میکنم تأييد میکند دروغ میگويم تأييد میکند اين رفيق خوب نيست: «صديقك من صدقك لا من صدّقك»[10]رفيق خوب آن است که حقيقت را بگويد اگر اشتباه کردم میگويد آقا من دوستت میدارم اين کارت کار درستی نبود اين رفتارت رفتاری ناشايست است دين تأييد نمیکند و مردم بدمان هم نيايد اگر آمدند عيب بنده را گفتند اميرالمؤمنين باز کلام ديگری از حضرت: «أَحَبُّ إِخْوَانِي إِلَيَّ مَنْ أَهْدَى إِلَيَّ عُيُوبِي»[11] شما تازه دنبال اين باشيد که عيبهايتان را بهت بگويند چون عيبها اگر برطرف نشد سلامتی معنوی حاصل نمیشود حضرت میفرمايد بهترين دوستان من کسانیاند که معايب من را به من هديه میکنند حضرت میفرمايد متوجه شدن به معايب يک نوع هديه الهی است هديه است از ناحيه اين دوست، يک گروههای را هم البته ما در روايات داريم در رفاقت، رفت و آمد با اينها احتياط کنيد دوستی نکنيد، در يک حديثی آقا امام باقر به امام صادق میفرمايد پسرم پدرم زين العابدين من را برحذر داشت از دوستی با پنج گروه، دروغگو، گنهکار بخيل احمق، قاطع رحم، حضرت فرمود لاتصاحبن اصلاً با اينها مصاحبت نکن همسفر با اينها نشو اينها مثل ويروساند وا میگيری بعد امام فرمود آدم دروغگو دور را میکند نزديک نزديک را میکند دور يعنی میگذاردت سرکار واقعيت را بهت نمیگويد آدم گنهکار گنهکار حالا میگويد ما که هيئتمان را میآييم يک رفيقی هم داريم آنهم حالا اهل معصيت و گنهکار آن عيسی به دينش موسی به دينش اين حرف غلطی است وا میگيريد امام رضا به ابوهاشم فرمود آقا ابوهاشم با رفيق بد رفت و آمد کردن طبعت بدی میدزدد خودت نمیفهمي حاج آقا نگو شصت سالم هست هفتاد سالم است عمری از من گذشت ما آرد را ريختيم غربال آويختيم، در آن لحظات آخر هم رفيق بد افتاد پايت سر و تهت میکند طبعت را فاسد میکند ما که معصوم نيستيم ضمانت نامه هم دستما ندادند مراقب باشيد با کسانی رفت و آمد کنيد که موسی ابن جعفر میفرمايد عيبها را بهت بگويد به خدا نزديکت کنيد آدم گنهکار کسی که حرمت خدا را شکسته قطعاً حرمت شما را رعايت نمیکند آن کسی که خدا برايش اهميت ندارد شما هم اهميت نداريد اين قاعده است اين در تمام زندگیتان بايد اجرائی بشود شريک گنهکار پولت را میخورد شما اين دادگاهها را ببينيد نوع ظلمها از گنهکاران است نوع تخلفها از انسانهای است که خدا برايشان اهميت ندارد، پولهای مردم را کهها میخورند حق کشیها کار کههاست يک وقتی يکی از مسئولين دادگستری گفت آقا يک کسی را گرفتند آوردند دادگستری يکخانه را به صد و شصت و نفر رفته فروخته هی رفته قولنامه نوشته فروخته، قولنامه نوشته فروخته، اين کار که است نمازشب خوانها اين کارها را میکنند متدينين اين کارها را میکنند آن آدمی که بیدين است خدايا برايش اهميت ندارد دست اندازی میکند در مال مردم لذا مردم در شراکتتان در رفاقتتان در ازدواج جوانانتان در رفت و آمدهای خانوادگیتان با کسانی که خدا برايش اهميت ندارد ارتباط برقرار نکنيد آسيب میبينيد امام فرمود آدم گنهکار به يک لقمه و کمتر از يک لقمه تو را میفروشد يعنی به تعبير امروزی جامعه ما زيريفی خرجت میکند شما برای او اهميت نداريد، اين افراد را هم در روايات نهی شده لذا يکی از عوامل ايجاد سوء ظن معاشرت با انسانهای آلوده است که بايد برحذر بود يکی دو جمله ديگر اين قسمت بحث را من تمام کنم.
زندگی در محيطهای فاسد سوء ظن میآورد وقتی که من معاشرينم محيط زندگیام محيط فاسدی است افراد افرادی هستند که درست کار نيستند با اين نگاه دارم تربيت میشوم وقتی پدری دارم که آن پدر جز بدبينی جز تهمت جز غيبت از او چيزی ديده نشده مادر به همان نحو، اطرافيان من به همان سبک، محيط کاریمان همه اين جوریاند خوب در اين محيط فاسد اين سوء ظن تقويت میشود من همه را دارم اينگونه نگاه میکنم لذا يکی از توصيههای اسلام اين است که محيط را سالم نگهداريد. اينکه قرآن اهلالبيت امر به هجرت کردند، آقا يک وقتی محيطت محيط فاسد است هجرت کن از اين محيط فاسد بيرون برو تا اينکه سلامت تو حفظ بشود، البته آن رذايل اخلاقی هم که آقا اشاره فرمودند، بخل و حسادت و حقد و کينه توزی اينها هم جزء رذايل اخلاقی است عرضم تمام سوء ظن سهتا مرتبه دارد يک مرتب قلبی است که خدا اينجا مجازات نمیکند بعضیها سوء ظن قلبی دارند که اين مکلف به تکليف در درون انسان يک سوء ظن میآيد ولی ظهور پيدا نمیکند به کلام کشيده نمیشود در رفتار نشان نمیدهيد اين اشکالی ندارد اما آنجاهای که ما در برابرش مسئول هستيم سوء ظن زبانی و سوء ظن عملی است که اين حرام است يا با زبان يا با عمل بدبينی خودمان را نشان بدهيم.
پيغمبر يک روز نشسته بودند در مدينه در مسجد حلقهای همه دور رسولالله حلقه زده بودند يکی از ثروتمندان مدينه هم نشسته بود يک جوان عربی از بيابان اعرابی با لباسی حالا میگوييم دهاتی روستايي لباس سادهای داشت اين هم آمد در مسجد پيغمبر توصيه فرموده بودند که وقتی وارد مجلس میشويد هرجا خالی است بشينيد ذيل و صدر برايتان معنی نداشته باشد، اين آمد نگاه کرد ديد بغل آن ثروتمند عرب جای يک نفر بود اين آمد کار دست او نشست. تا نشست پيغمبر ديدند اين آقای ثروتمند عرب هی يواش يواش لباسهايش را جمع کرد جمع کرد به نحوی که ديگران هم ديدند اين صحنه را حالا بیچاره جوان آمده نشسته هی دارد لباسهايش را میکشد کنار که به لباسهای اين اصابت نکند، پيغمبر اين رفتار بد را که ديدند و ديدند که مردم هم حاضرين اين صحنه را ديدند پيغمبر اينجا بايد تربيت کند فرمودند آقا چرا لباسهايت را جمع کردی ترسيدی از ثروت تو چيزی به او برسد گفت نه يا رسولالله پيامبر فرمودند از فقر او چيزی به تو برسد چه خبر است چند شاهی مال دنيا پيدا کردی عارت میشود يک جوانی بغل دستت است خودت را گم کردی، تو نطفه بودی آمدی دنيا مرداری میبرند تو را اينها را بايد بگذاري بروی، گاهی اوقات دنيا سرگرممان کرده با پول سرگرممان کرده با اين عناوين فربنده، حضرت فرمودند ترسيدی از اينکه از فقير اين چيزی به تو برسد گفت نه يا رسولالله گفتند چرا اين کار را کردی؟ اين پی به اشتباهش برد پيامبر معلم اخلاق است بايد تربيت کند اينها را گفت اين اخلاق اخلاق خوبی نيست و اين را هم خدمت همه عزيزان بگوييم منکری اگر در جمع اتفاق افتاد همه ديدند و شنيدند در جمع تذکر بدهيد منکری اگر در خلوت اتفاق افتاد در خلوت بگوييد اگر من يک اشتباهی از کسی در خلوتش ديدم حق ندارم بيايم در جمع مطرح کنم به او در خلوتش بگوييد ولی وقتی اين منکر را در جمع دارد مرتکب میشود اين کار اشتباه را در انظار ديگران دارد انجام میدهد در حضور ديگران تذکر بدهيد تا بشود درس برای ديگران میگويد آقا ما ديديم فلانی داشت حرف تهمت میزد، حالا هيچیاش نگفتيم حالا بعد ببينيم بهش میگوييم، خب مؤمن همانجا میگفتی اين دارد القاء شبهه میکند تو سکوت کردی تو مسئولی، آنجا در جمع دارد تهمت میزند در جمع دفاع کن، بلی اگر در خلوت میگفت در خلوت تذکر بده، پيغمبر چون اين رفتار ناشايست در جمع اتفاق افتاد و همه ديدند در جمع تذکر داد بعد اين آقای ثرتمند عرب گفت نه يا رسولالله پيغمبر فرمودند پس چرا لباسهايت را جمع کردی؟ اين توهين به اين بنده خدا بود، گفت يا رسولالله اشتباه کردم واقعاً حالا ايمان آن زمان را هم ببينيد خدا وکيلی تيپی، تو رديف اين آدم کسی امروز پيدا میکنید، يک ثروتمندی بيايد بگويد من حاضر هستم اين کار را بکنم در برابر يک اشتباه، من که سراغ ندارم گفت يا رسولالله به ازاء اين اشتباهی که کردم لباسهايم را جمع کردم و کار درستی نبود میخواهم نصف از اموالم را بدهم به اين جوان، بعضیها آقايون پول را خجالت میدهد، ببينيد اين جوان چه گفت؟ اين جوان گفت يا رسولالله من قبول نمیکنم پول، نصف دارای اين ثروتمند عرب، گفت نمیپذيرم پيامبر فرمودند چرا؟ گفت میترسم اين پول به من هم برسد من هم روزی با فقيری اينگونه عمل کنم پيامبر اسوه اخلاق بود.
يک روايت از رسولالله پيغمبر فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ أَشْبَهَكُمْ بِي»[12] میدانيد کهها با من شبيهاند چندتا نکته را پيغمبر نام برد: «أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً»[13]آنهای که اخلاق خوبی دارند به من پيغمبر شبيهاند مسلمان بايد با اخلاق باشد در روابط اجتماعیمان اخلاق روابط خانوادگیمان اخلاق اسلامی که امروز ما مفتخر به مسلمان بودنش هستيم با اخلاق به دست ما رسيد، پيغمبر يهودی را با اخلاق مسلمان میکرد آن قدری که مردم با اخلاق پيغمبر مسلمان شدند با شمشير و جبر و زور مسلمان نشدند و اتفاقاً آنهای که با شمشير مسلمان شدند برای اسلام خيلی نماندند ابوسفيان با شمشير مسلمان شد بعد ببينيد چه کرد؟ معاويه با شمشير مسلمان شد بعد ببينيد چه کرد؟ اخلاق: «أَحْسَنُكُمْ خُلُقاً»[14]رسولالله فرمود هرکه اخلاق شايستهتر دارد به من شبيهتر است: «وَ أَعْظَمُكُمْ حِلْماً»[15] آنهای که حلم بزرگتری دارند وسيعتری دارند مسلمان بايد حلمش وسيع باشد، حلم گستردهای داشته باشد تا يک کلمه بهمان گفتند جوش نياوريم برخورد نکنيم حلم يعنی تثبت در امور، ثابت قدم باشيد متزلزل نباشيد اين دو، اينها اخلاق نبوی است: «وَ أَبَرُّكُمْ بِقَرَابَتِهِ»[16]پيغمبر فرمود شبيهترين شما به من کسی است که به بستگان خودش محبت و احسان بيشتری دارد آنهای که به اقرباء خودشان مهربانترند و دوست دارند بستگان خودشان را پيغمبر میفرمايد به من پيغمبر نزديکاند اين هم يک نکته ديگر که متأسفانه اينجا هم بحث صله رحم مطرح میشود که خيلی کمکاری میکنيم در اين مسائل حالا تکنولوژی هم آمده گاهی اوقات با تلفن هم میشود احوال گرفت: «صلوا أرحامكم ولو بسلام»[17]ولی خب سلب توفيق شده: «أَبَرُّكُمْ بِقَرَابَتِهِ»[18].
و چهارم: «وَ أَشَدُّكُمْ إِنْصَافاً مِنْ نَفْسِهِ فِي الْغَضَبِ وَ الرِّضَا»[19]رسولالله فرمود شبيهترين شما به من پيغمبر کسی است که در انصافش با مردم، ببينيد اين فراز را خوب عنايت کنيد: «وَ أَشَدُّكُمْ إِنْصَافاً مِنْ نَفْسِهِ فِي الْغَضَبِ وَ الرِّضَا»[20] انصاف يعنی ديگران را از خود جدا نديدن يعنی آنچه را برای خود میپسندی برای ديگران پسنديدن نفست را بکن تراز ببين برای خودت چه میپسندی با ديگران چنين باشد، کجا؟ دو جا: «فِي الْغَضَبِ وَ الرِّضَا»[21] در عصبانيتهاتان انصاف داشته باشيد ما گاهی اوقات در عصبانيت چشم رو همه خوبیهای طرف میبنديم طرف حالا خدمات زيادی هم داشته يک اشتباه کرده آن پوری ظرفيت خوبیهايش را نمیبينيم همان اشتباهش را میبينيم او را میکنيم سکه يک پول، امتيازات او را ناديده میگيريم پيغمبر میفرمايد در عصانيت انصاف داشته باشيد در رضا هم انصاف داشته باشيد. ما بخشیها هم در رضايتها بیانصافاند میگويد آقا رفيقمان است بستگانمان است خلاف هم کرد خبری نيست از خودمان است چشم میگذارد روی هم اين بیانصافی است انصاف مردم داشته باشيد در آنجاي که رضا داريد رضايت از کسی داريد با انصاف رفتار کنيد حالا بنا نيست که اين فرزند من است من تخلفات او را هم تأييد کنم بنا نيست که شاگرد من است چون شاگرد من است ازش حمايت غلط کنم دروغ بگويم انصاف، همه در ضا هم در غضب خدا رحمت کند مرحوم آيتالله والد من يک جريانی را گذرا عرض کنم از ايشان و تمام کنم مطلب را میبينيد يک وقتی میبينيد رفيق شماست شاگرد شماست دوست شماست ولی بنا نيست که برای اين رفيق و دوست آخرتت را خراب کنی، انصاف داشته باش آنچه که بايد بگويي بگو، بيشتر از آن نگو.
حاج آقا میفرمودند قبل از انقلاب در مدرسه منصوريه میگفتند در يکی از درسهای ما يک آقای میآمد شرکت میکرد طلبهای بود مال يک شهر ديگری بود اهل شيراز هم نبود مربوط به يک منطقه ديگری، گفتند يک روز آمد گفت آقای حدائق من رفتم خواستگاری دختر فلان آقای بازاری گفته در شيراز که شما را میشناسد گفتم آقای حدائق من شاگرد ايشان هستم، گفته ايشان شما را تأييد میکنند گفتم بلی گفتم بلی، گفته اگر آقای حدائق تأييد کند من دختر بهت میدهم گفت آمد به من گفت که آقا من برای شب جمعه ما وقت گذاشتيم شما به عنوان ياران داماد از طرف همه فاميل ما شما بياييد، شما بياييد من را تأييد کنيد این حاجی هم دختر به من میدهد. مؤمن چون شاگردت است خلاف نکن، در حد میشناسی بگو نه بيشتر، حاج آقا من بهش گفتم که ببين آقا تو چقدر وقت است درس ما میآيي گفتند جلسه درسی که من میدهم تو چقدر سر جلسه هستی، گفت مثلاً نيم ساعت سه ربع ساعت درس طول میکشد گفتند من همينکه میدانم میگويم من میگويم اين آقا يک سال است میآيد درس ما روز اينقدر میآيد شرکت میکند من پدرش را نمیشناسم مادرش را نمیشناسم اخلاقياتش را نمیدانم آداب معاشرت خانوادگیاش را بیاطلاع هستم چيزی که فقط میدانم يکسال حضور در درس در مدرسه منصوريه است و روز نيم ساعت سه ربع ساعت هم میآيد در همين حد من چيزی ازش نديدم در حد کلاس درس، سليقه، اخلاق، خانواده و اينها را هيچی نمیدانم، اين فکر کرد ما داريم با او شوخی میکنيم، گفت شما بياييد همين را بگوييد گفتم من بيشتر از اين نمیگويم گفت اشکال ندارد گفتند شب جمعه شد من در بقعه منصوريه نماز میخواندم نمازم که تمام شد ديدم آمده ايستاده گفتم انگار آمدی؟ گفت بلی حاجی شام تهيه کرده منتظر است، گفتم دوباره بهش گفتم آقا من میآيم همينی که میدانم میگويم بنا نيست شاگردت است دروغ برايش بگويي، خدا رحمت کند مرحوم جد ما را مرحوم آيتالله آقای حاج شيخ ابوالحسن حدائق را، ايشان به طلبهها میگفتند آقايون طلاب اگر کسی جهنم هم میخواهد برود برای خودش برود مردم خدا وکيلی زور میبرد برای بچههايمان برای دوستانمان جهنمی بشويم اگر کسی من جهنم رفتن دارد برای خودش برود حد اقل اگر آنجا دارد مجازات میشود بگويد کيفر اعمال خودم است به خاطر شهادت دروغ به خاطر حرف غلط به خاطر دلجويي از ديگران در باطل ما را گرفتار نکنند قيامت، حاج آقا گفتند من بهش گفتم آقا من میآيم همين حرفها را میزنم گفت آقا بياييد منتظرند گفتند رفتيم، گفتند اين حاجی بنده خدا اول سفره پهن کرده بود. ما هم نشستيم شام را خورديم بعد که سفره شام جمع شد گفت حاج آقا اين آقا آمده گفته آقای حدائق صد درصد من را تأييد میکند از همه جهت شما از ايشان بپرسيد شما اگر تأييدش میکنيد من دخترم را میدهم من شما را قبول دارم. حاج آقا گفتند من به خود اين آقا گفتم به شما هم میگويم من نه بابايش را میشناسم نه مادرش را میشناسم، نه سليقه اخلاق فردیاش را میدانم نه از خانوادهاش مطلع هستم من فقط روز نيم ساعت سه ربع ساعتی میآيد سر درس يک سال هم دارد میآيد بيش از اين هم ازش هيچی نمیدانم گفت آن حاجی گفت عجب اين گفته شما کامل تأييدش میکنيد. حاج آقا گفتند من به خودش گفته بودم الآن هم میگويم، آقا خداحافظ شما بلند شديم آمديم بيرون. فردا صبح اين طلبه آمد ناراحت با يک توپ پر، آقا شما نتوانستيد ببينيد ما يک دختر شيرازی بگيريم خب چه میشد ما هم يک دختر از شيراز میگرفتيم يک کلمه حرف میزديد خب بابا چه حرفی دروغ که نبايد بگويم خدا مهمتر است يا شاگرد؟ خدا مهمتر است يا رفيق؟ گفت آقا شما حالا هيچی نمیگفتيد يا تأييد میکرديد چه میشد؟ گفتم اين از من دارد میپرسد شما تأييد گفتم من همينی که میدانم تأييد میکنم گفتند آن ازدواج بهم خورد و گفتند يک نصيحتش کردم گفتم آقا تو دختر خاله، دختر عمه، در فاميلت طايفهات کسی نداری برو از همانها عيال بگير، هم روحيه هستيد همديگر را میشناسيد سوابق هم را میدانيد داري میروی از يک منطقه ديگر، يک وقت روحيهها باهم جور در نمیآيد سليقهها متفاوت است گفتند من نصحيتت میکنم برو از قبيله خودت دختر بگير همه انساناند اما يک وقت سليقهها باهم جور در نمیآيد توقعات و انتظارات چيز ديگری است گفتند حرف من را هم گوش نکرد رفت يک دختر ديگری از يک خانواده ديگری در شيراز گرفت و بعد از چند سال ديگر درس ما را هم تعطيل کرد ديگر قهر کرد، گفتند بعد از چند سال آن عيالش را طلاق داد رفت آخرالامر از همان قبيله خودش دختر گرفت، گفتند يک روز از مدرسه داشتم خارج میشدم ديدم آمد دست من را بوسيد و عذرخواهی کرد گفت آقا بعد از سالها به حرف شما رسيدم انصاف يعنی اينکه مردم در دوستیهايتان فراتر از آنچه که هست نرويد در دشمنیهايتان حالا چون با شما مخالف هست، چون اين گروه چب است شما راستی هستی، او اصولگراست تو اصلاحاتی هستی ديگر خرابش نکن، انصاف داشته باش، حالا در مسائل سياسی با تو نيست اعتقاد او را زير سؤال نبر خراب نکنيم آنها را اين را يک مقداری رعايت کنيم: «وَ أَشَدُّكُمْ إِنْصَافاً مِنْ نَفْسِهِ فِي الْغَضَبِ وَ الرِّضَا»[22].
روز ارتحال رسول خداست مثل امروز که روز پايانی عمر پيغمبر بود ديگر پيامبر ممنوع الملاقات بود ديگر حال رسولالله حال مناسب و مساعدی نبود، مرحوم مجلسی و بزرگان مینويسند که پيامبر در حجره بود معمولاً شخص محتضر اگر چيزی سنگينی روی سينه اوست میگويند برداريد لباسهايش را آزاد کنيد تا اين روح به سهولت از اين کالبد خارج بشود، آقا اميرالمؤمنين مراقب بودند حضرت زهراء کنار بستر پيغمبر يک وقتی امام حسن و امام حسين اينها وارد شدند اينها هر وقتی وارد میشدند رسولالله استراحت کرده بود جای اينها روی سينه پيغمبر بود يک وقت ديدند اين دوتا آقازاده خودشان را انداختند روی سينه رسولالله اميرالمؤمنين با شتاب رفتند اينها را از روی سينه پيغمبر بلند کنند پيغمبر فرمود يا علی آزاد بگذار اينها را بگذار روی سينه من قرار بگيرند برای آخرين مرتبه من اينها را ببويم آنها من را ببويند من آنها را ببوسم گفت رسولالله حسنين در آغوش گرفته بود گريه میکرد و میفرمود اينها را مظلومانه شهيد خواهند کرد غريبانه به شهادت خواهند رساند، بگوييم يا رسولالله حسنی که روی سينه شما قرار گرفت شما فرموديد آزاد بگذار حسنم روی سينه من، من چنين روزی همين امام حسن را در مدينه تيرباران کردند حضرت زهراء خيلی گريه میکرد کنار بستر پيغمبر بود يکی از بکائون عالم صديقه طاهره است يک وقت پيغمبر صدا زدند دختر فاطمه بيا، زهرای مرضيه نزديک رفت کنار پيکر پيغمبر قرار گرفت، آقا مطلبی را آهسته در گوش زهرای مرضيه فرمودند صدای ناله بیبی برخواست صدای گريه فاطمه زهراء بلند شد لحظات نگذشت پيغمبر فرمودند بابا دوباره بيا نزديک زهرای مرضيه نزديک آمد مطلب ديگری پيغمبر به زهراء فرمود، يک وقت ديدند چهره بکّاء و گريان فاطمه خندان شد چهره متبسم شد، بعد از ارتحال رسولالله از حضرت زهراء پرسيدند پيغمبر در آن سخن اول به شما چه فرمود، که صدای گريه شما بلند، بیبی فرمود بابام به من فرمود دخترم من در اين بيماری دارم میروم من با اين مريضی دارم از بين شما خارج میشوم صدای گريه من بلند شد، زهراء دوری پيغمبر برايش سخت است اما بعد از لحظاتی پيغمبر دوباره صدا زد مرا کنار بستر آمدم، فرمود دخترم يک بشارت بهت بدهم اول کسی که از اهلالبيت به من ملحق میشود تو هستی، خوشحال شدم که ديگر بعد از پيغمبر عمر طولانی نخواهم کرد:
تا پيامبر بود زهراء داشت قدر و احترام، رفت بعد از او همه عز و وقا فاطمه
در عزای باب خود از بسکه اشک از ديده ريخت، چرخ گفتا روز جيحون شد کنار فاطمه
ای وای ای وای زهرای که پيغمبر در برابرش میايستاد میفرمود پدرت به فدايت باد، هنوز از غسل پيغمبر و دفن رسولالله زمانی نگذشته، بين در و ديوار صدای ناله زهراء برخواست بابا ببين با دخترت چه کردند همه بگويم يا زهراء.
[1] قلم 4.
[2] قلم 4.
[3] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص57.
[4] قلم 4.
[5] نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله) ص755.
[6] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص346.
[7] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص346.
[8] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص346.
[9] الغارات (ط - الحديثة) ج2 ص712.
[10] الغارات (ط - الحديثة) ج2 ص712.
[11] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص639: از امام صادق است.
[12] تحف العقول النص ص48.
[13] تحف العقول النص ص48.
[14] تحف العقول النص ص48.
[15] تحف العقول النص ص48.
[16] تحف العقول النص ص48.
[17] جامع أحاديث الشيعة (للبروجردي) ج26 ص 888.
[18] تحف العقول النص ص48.
[19] تحف العقول النص ص48.
[20] تحف العقول النص ص48.
[21] تحف العقول النص ص48.
[22] تحف العقول النص ص48.