استاد حدائق روز چهارشنبه 30 شهریور ماه 1401 در مسجدالرسول(ص) شیراز به مناسبت ایام دهه پایانی ماه صفر به بیان یکی دیگر از «درس های نهضت سیدالشهدا(ع)» پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکیم «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ»[1] صدق الله العلی العظیم
سخن در مجلس پیرامون عزت و عزتمندی بعنوان یکی از نکات آموزندهای که از نهضت امام حسین آموخته میشود بود و عزت بعنوان نفوذناپذیری و قدرت و قوت که بشر بجایی برسد که در برابر فراز و نشیبهای زندگی دنیایی صلابت خود را از دست ندهد. مواردی را از عواملی که این عزت را از انسانها میگیرد اشاره کردیم، امشب آیهای که تلاوت شد، من با این مقدمه وارد بحث شوم که یکی از عواملی که تولید عزت میکند و عزت را تقویت میکند گذشت است. عفو و گذشت انسانها را عزیز میکند، هم از نظر روحی شما عزیز میشوید نفوذناپذیر میشوید و هم از ظاهری عزیز میشوید یعنی محبوبیت و مقبولیت پیدا میکنید. افرادی را که اهل گذشتند را مردم دوست میدارند، آنهایی که خیلی انتقامجو سختگیر هستند و میخواهند ریال ریالشان را حساب کنند و نمیگذرند و میخواهند انتقام بگیرند آن مقبولیت را ندارند. البته در بحث عفو نکاتی را عرض خواهم کرد که بایدها و نبایدها کجاست و این عفوی که عزت میآورد کدام عفو است.
آیهای که تلاوت شد آیه 199 از سوره مبارکه اعراف است. امام صادق علیهالسلام میفرماید اخلاقیترین آیه قرآن همین آیه است. من فرمایش حضرت را تقدیم کنم محضرت عزیزان. امام صادق میفرماید «أمر الله نبیَّنا صلی الله علیه و آله بمکارم الاخلاق» خدا پیغمبر را به مکارم اخلاق امر کرد «و لیس فی القرآن آیةٌ»[2] این برای سوالات قرآنی خیلی خوب است. میگوییم اخلاقیترین آیه قرآن کدام آیه است و حال اینکه تمام آیات قرآن اخلاقی است، حتی آیاتی که از مستکبرین و منحرفین خدا یاد میکند مثلا همین آیه هم اخلاقی است «وَ فِرعَونَ ذِی الأوتَادِ»[3] گاهی اوقات اثباتاً انسان درس میگیرد و گاهی هم نفیاً انسان درس میگیرد، فرعون صاحب میخها. میگویند آقا از فرعون درس بگیر. به لقمان گفتند ادب از که آموختی؟ گفت از بیادبان. بنا نیست همیشه سرمشق خوبها باشند، بدها هم میتوانند الگو باشند. بد راهی را طی کرد و به نتیجه نرسید، شما آن راه را طی نکن. از بدان روزگار هم میشود درس خوب زیستن را فرا گرفت. لذا تمام آیات قرآن آیات اخلاقی است، اما گلِ سرسبدِ آیات اخلاقیِ در قرآن امام صادق میفرماید این آیه 199 سوره اعراف است که حضرت میفرماید «لیس فی القرآن آیةٌ أجمع المکارم الاخلاق منها»[4] در قرآن هیچ آیهای نیست که مثل این آیه تمام مکارم اخلاق درش جمع شده باشد. و حال اینکه سه تا دستور هم بیشتر در این آیه به پیغمبر داده نشده است. خطاب این آیه رسول الله است. خدا میفرماید «خُذِ الْعَفْوَ»[5] یا رسول الله گذشت را پیشهی خود کن. این درسی است که خدا به پیغمبر داده، عفو گذشتن را سیرهی خودت قرار بده.
دستور دوم «وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ»[6] مردم را هم به نیکوکاری دعوت و امر کن، یعنی در گفتههایمان هم مردم را باید به سمت خوبیها نیکوکاریها و ارزشها هدایت کنیم.
و دستور سوم البته هر سه امر است: خُذ، وَأمُر، أعرِض «وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ»[7] اعراض کن و روی برگردان از جاهلین.
من نکاتی را ابتدا در این آیه عرض کنم و دو سه روایت هم تقدیم کنم که اصلا اگر کسی اهل عفو شد عزت پیدا میکند. سیدالشهدا آموزگار عفو است، پیغمبر آموزگار عفو است. آقایی است از مورخین غربی مسیحی که میگوید سه تا عفو در تاریخ بشریت نظیر ندارد.
یکی گذشت حضرت یوسف نسبت به برادرانش. یوسف کجا بخشید؟ بعد از سی سال جدایی پسر از پدر. این را هم محضر عزیزان عرض کنم، در سخنی از امیرالمومنین است که در عالم هیچ پدر و پسری مثل حضرت یعقوب و حضرت یوسف نشدند، هم پدر عاشق پسر بود و هم پسر عاشق پدر بود. حالا نوعاً افراد پدر را دوست میدارند پدر هم پسر را دوست میدارند اما بصورت یکسان متقابل نیست. لذا در فراق حضرت یوسف آنقدر یعقوب گریه کرد که نابینا شد «وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ»[8] خود یوسف هم گریه میکرد شب و روز که امام باقر میفرمود پنج نفر در عالم از همه بیشتر گریه کردند که دو نفرشان حضرت یعقوب و یوسف بودند! یوسف با آن سختیهایی که کشید: از پدر جدا شد و در چاه انداختند و تا آستانهی کشتن هم او را بردند! قصدشان هم کشتن بود، بعد یکی از برادرها گفت نکشید در چاه بیندازید او خودش از بین میرود، لباس آغشته به خونی را برای پدر ببرید و بگویید گرگ او را خورد و اگر عنایت خدا نبود یوسف در آن چاه بیراههی در بیابان کنعان از بین رفته بود. آمدن به بازار مصر و هم خانهی عزیز مصر و بعد هم زندان افتادن و این همه مرارتهایی که حضرت یوسف در فراق و جدایی پدر کشید که مسبِّب هم همین برادران بیانصاف بودند! یوسف در اریکهی قدرت بود، سفر اولی که برادران آمدند یوسف را نشناختند ولی حضرت یوسف اینها را شناخت. سفر دومی که رفتند مصر و برگشتند حضرت یوسف خودش را معرفی کرد به اینها. اینها خیلی خجالت کشیدند، برادری را که زده بودند به قصد کشت و در چاه انداخته بودند و حالا یوسف در موضع قدرت بود! از بهترین جلوههای عفو، عفو در موضع قدرت است یعنی بتوانید انتقام بگیرید و نگیرید. بتوانید طرف را بیندازید زندان و نیندازید. کار بتوانید انجام دهید و بگذرید، یوسف اینگونه بخشید! وقتی که این برادرها متوجه شدند که این برادر همان برادر سالیان متمادی قبل است و در حقش خیلی جفا کردند، قرآن میفرماید گفتند «يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ»[9] خجالت کشیدند که بگویند برادر، گفتند ای بزرگ مصر گرفتار شدیم و رو به تو آوردیم «جِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ»[10] حضرت یوسف یک جمله گفت، عظمت حضرت یوسف همین یک جمله است که شاعر میگوید
جمال یوسف اگر داری به حُسن خود نشو غرّه، کمال یوسفی باید تو را تا ماه کنعان شد «قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ»[11] از این لحظه حرف گذشته را به میان نکشید، تمام شد! بعضی از ماها میبخشیم ولی یک خفتی هم به طرف میدهیم. میگوییم تو که نمیتوانستی بدهیات را بدهی، ما هم میدانستیم که نمیتوانی بدهی، حالا دیگر برو! یک منت هم میدهیم. قرآن میفرماید «لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى»[12] تو غیبت کردی حالا چوبش را خوردی، نکبت کار تو را گرفت، حالا دیدی خدا با ماست و ما شدیم عزیز مصر و شماها محتاج نان شب شدید، برو تو را بخشیدم! حضرت یوسف یک جمله گفت که حرف گذشته را دیگر نزنید، تمام شد. بعد فرمود سفره غذا را پهن کنید. سفره را پهن کردند گفت برادران بنشینند پای سفره. از حضرت یوسف یاد بگیریم!
کمال یوسفی باید تو را تا ماه کنعان شد! همه را نشاند پای سفره، خودش مثل یک خدمتکار دور سفره میچرخید، برادران خجالت میکشیدند میگفتند ای بزرگ مصر شما بنشین غذا بخور ما خجالت میکشیم غذا بخوریم، حضرت یوسف میگفت من باید به مصریها درس احترام به برادران بزرگتر را بیاموزم.
کم مباش از درخت سایه فکن، هر که سنگت زند ثمر بخشش
هر که بخراشدت جگر به جفا، همچو کان کریم زر بخشش
این عفو حضرت یوسف بود. یکی هم عفو رسول الله در فتح مکه که پیغمبر وقتی وارد شدند ابتدای ورود به منطقهی مسجد الحرام، پایان بازار ابوسفیان که خراب شد، مسجدی بود بنام مسجد الرایه، یعنی مسجد پرچم. ابتدا پرچم دست خالدبن ولید بود و مسلمانها با قدرت در سال هشتم هجرت داشتند وارد مکه میشدند. خالدبن ولید یک شعاری سر داد مسلمانها با او همنوار شدند. گفت: «الیوم یوم الملحمة، یومٌ تُباح الحُرُمة»[13]! امروز روزی است که خونها ریخته میشود و حرمتها شکسته میشود! حریمها را باید شکست و انتقام گذشته را امروز خواهیم گرفت. تا صدای این شعار بلند شد و بگوش رسول الله رسید پیغمبر به امیرالمومنین فرمودند پرچم را از دست خالد بگیرید و شعار را عوض کنید «الیوم یوم المرحمة»[14] امروز روز رحمت است. پیامبر فرمودند به امیرالمومنین که اعلام به مسلمانها خانهی ابوسفیان، اموال ابوسفیان، پناهندگان در خانهی ابوسفیان را بخشیدم! «أنتم الطلقاء»[15] ابوسفیان که بود؟ جنگی نبود بر علیه پیغمبر در این هشت سالی که رسول الله در مدینه بودند که شکل بگیرد و دست پیدا و پنهان ابوسفیان در کار نباشد. ابوسفیان ملعون کسی بود که خانهی پیغمبر را در مکه مصادره کرد و اموال پیغمبر را به غارت برد. همسر ابوسفیان کسی بود که در احد به وحشی دستور داد شکم حضرت حمزه را پاره کند و امحا و احشای حضرت حمزه را بیرون کشیدند و حمزه سیدالشهدا را مُثله کردند، پیغمبر اینها را بخشید، عفو از موضع قدرت. این ماندگار در تاریخ.
یک عفو سومی که آن مورخ غربی نام میبرد میگوید عفو امام حسین نسبت به حر بود، این هم خیلی عجیب است! حالا در این آیه شریفه که خدا به پیغمبر میفرماید «خُذِ الْعَفْوَ»[16] اولا از این آیه شریفه اعتدال فهمیده میشود «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ»[17] پیغمبر فرمود «الاسلام هو الاعتدال» یک جاهایی هم میتوانی انتقام بگیری اما مسیر اعتدال را پیش بگیر، مسیر میانهروی را پیش بگیر، و خوب بودن تنها کافی نیست بلکه خوبیها را باید گسترش داد. خدا میفرماید«خُذِ الْعَفْوَ»[18] خود شما خوبی، اما خوبی را هم گسترش بده. بعضیها خوبند اما کاری به توسعهی کار خوب ندارند، این هم خوب نیست. میگویند ما گناه نمیکنیم ما پاکیم ما درستیم و کاری هم به جامعه نداریم. این نیست اخلاق پیامبر. پیامبر هم خوب بود و هم خوبیها را گسترش میداد. «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ»[19] هم خودت اهل گذشت و بخشش باش و هم خوبیها را گسترش بده، یکی از خوبیها هم گذشت و عفو است. فضائل اخلاقی را باید گسترشی بدهیم. بعضیها بسنده کردند به اینکه ما کاری به جامعه نداریم، فقط خودمان و خودمان. اینکه هنر نیست! ما در قبال جامعه در قبال مردم در قبال خانواده مسئولیت داریم، در گسترش ارزشها مسئولیت داریم. البته در «وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ»[20] که خدا میفرماید، شیوهی امر کردن هم خودش مهم است، باید پسندیده باشد، ضمن اینکه ما باید به معروف امر کنیم، شیوهی امر کردنمان هم باید درست باشد.
یک عرض کنم که مردم فطرتشان پاک است. اگر زاویه میگیرند این زاویه گرفتنها بخاطر نادانی است، نمیدانند! چون نمیدانند زاویه میگیرند، چون نمیدانند بالاخره موضع میگیرند. نمیدانند، پیغمبر کارش این بود که آگاه کند. خدا رحمت کند مرحوم شهید مطهری میفرماید بعضی از امر به معروفها امر به منکر است. باید دعوت کنیم طرف را به نماز، به گونهای دعوت میکنیم که آبرویش را میبریم! دیگر همان نمازی هم که میخواند نمیخواند. ما در همین مسجد و همین نماز یک وقتی میخواستم اقامهی نماز کنم یک پسربچهای آمد که مکبر بود، نماز ظهر بود، من آمدم بگویم الله اکبر او زودتر گفت الله اکبر، یکی از آقایان مومنین صف اول که خدا رحمتش کند فوت کرده است، دوید آمد میکروفن را از دست بچه گرفت یک فحشی هم به بچه داد و گفت، تو که بلد نیستی برو، نماز مردم را خراب میکنی! من به حاجی گفتم حاجی ملایمتر، او گفت بلد نیست و نماز مردم را خراب میکند. آن بچه الان پدر شده، هر وقت من را میبیند بمن میگوید آقای حدائق رفتار آن آقای مسجدی عشق و علاقهی من را به مکبر بودن کور کرد، آقا روشی گفتند، حالا من نمیگویم آن آقا قصد بدی داشت، بلکه قصدش خیر بود، اما ادبیات و برخوردش و رفتارش رفتار غلط بود، حالا به رحمت خدا رفته و خدا او را ببخشد. و این سبب شد که این عُلقه و علاقهی آن نوجوان را به مکبری قطع کرد. گفت من بلد بودم مکبری را، خیلی از مساجد رفته بودم، گفت آن رفتار حاجی آن روز در مسجد شما ما را زده کرد. خیلی باید مراقب باشیم. خدا رحمت کند مرحوم جد ما را، مرحوم آیت الله والد میگفتند ایشان در درس اخلاق به طلاب مرتب این تذکر را میدادند: آقایان طلاب اگر برای اسلام مروِّج نیستید مخرِّب نباشید. اگر دست کسی را نمیگیریم بیاوریم به مسجد، آن کسی که خودش هم دارد میآید را هم پایش را قطع نکن از مسجد. من که تشویق نکردم کسی را بیاید مکبر شود، آن کسی که خودش میخواهد بیاید لااقل زدهاش نکنیم. ما گاهی اوقات مروِّج که نیستیم مخرِّب هستیم. لذا حضار محترم، هم امر کردن به کار خوب و هم شیوهی امر کردن به کار خوب را باید یاد بگیریم. امروزه ما در امر به معروف و نهی از منکر شیوه را بلد نیستیم.
یک خاطرهای برای رفع خستگی بگویم. چند هفته قبل بود در مسجدالرسول داشتم میآمدم برای نماز، در پیادهرو یک آقایی داشت رد میشد، پیرمردی بود و یک چیزی هم در دوشش بود، تا دید ما داریم میآییم مسجد گفت خدا ریشهتان را بکند، هر چه بدبختی میکشیم از شما میکشیم! خوب کسی هم در پیادهرو نبود، مخاطب او هم که جبرئیل نبود طبیعتا من بودم. البته این را در جمع طلاب هم گفتم، آقایان یک در هزاران از توهینهایی که به رسول الله میشد به هیچکدام از ما نشد. من امروز در درس اخلاق طلاب گفتم اصلا قابل مقایسه نیست، توهینهایی که به پیغمبر میشد و توهینهایی که به دیگران میشود. به کدامیک از شما متدینین و مومنین گفتند فرزندت فرزند تو نیست؟! مردم این تهمت را به رسول الله زدند! ابراهیم که در مدینه به دنیا آمد و فرزند ماریهی قبطیه بود را گفتند فرزند پیغمبر نیست، نسبت ناپاکی به فرزند ما دادند! به ما گفتند دیوانه، به ما گفتند ساحر! حالا میگویند خدا ریشهتان را بکند. نمیگوید ساحر هستید، نمیگوید دیوانه هستید، نسبتهای بد که نمیدهند. این جمله را گفت و رفت، من رفتم دنبالش، یک دستی گذاشتم روی شانهاش، گفتم آقا سلامٌ علیکم، حال شما خوب است. آقایان به این مکان مقدس قسم یک سلام و یک احوالپرسی کردم و ایشان سریع گفت حاج آقا سلامٌ علکیم، فدای اخلاقت، مخلصیم، ارادت داریم. اخلاقش عوض شد! آقا وقتی میتوانیم با یک سلام و ادبیات خوب اینی که دارد از دست میرود را جذبش کنیم، چرا اینی که دارد از دست میرود را هُل بدهیم تا سریعتر برود.
مردی نبود فتاده را پای زدن، گر دست فتاده را بگیری مردی
اینهایی که موضع میگیرند و جبهه میگیرند مال جهل است، طینت همهی انسانها پاک است جز معدود افرادی که دیگر کاملا از روی عناد با دین حرف میزنند، عمدهی کسانی که حرف میزنند اینها با اصل دین و خدا و اهلبیت عناد ندارند. آقایی میگفت من که عصبانی میشوم به تمام مقدسات فحش میدهم و بعد بلند میشوم استغفار میکنم و دو رکعت نماز میخوانم؛ خب این صبرش کم است و نمیشود به او گفت مرتد و انگ ارتداد را نباید به او زد. لذا عزیزان یک نکته که در این آیه است، هم مامور به دعوت به خوبیها هستیم، هم مامور به زیبا دعوت کردنیم. به خوبی دعوت کنیم.
جوانی آمد خدمت رسول الله عرض کرد یا رسول الله من نماز میخوانم دزدی میکنم کارهای خلاف هم انجام میدهم. ما بودیم چکار میکردیم؟ میگفتیم نماز به کمرت بزند، این چه نمازی است که میخوانی! پیغمبر فرمودند نمازت را ترک نکن. پیغمبر مبشِّر بود، اول خوبیها را میدید، خوبیها را تقویت میکرد تا بدیها گرفته شود، حضرت فرمود نمازت را ترک نکن، بعد که رفت گفتند یا رسول الله این نماز با این اعمال...! حضرت فرمود «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ»[21] این نماز بدادش میرسد. شما به همانهایی که دارند از دست میروند بگویید 17 رکعت نمازت را ترک نکن، نمازهایت را بخوان، حالا اگر یک وقتی هم غفلتی از تو سر میزند نماز را ترک نکن. بعد از مدتی این جوان آمد گفت یا رسول الله تمام کارهای خلافم را ترک کردم، نماز نجاتم داد. روش گفتن خیلی مهم است.
یک نکتهی دیگر هم عرض کنم، در این آیه قرآن که میفرماید «وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ»[22] رسول الله گذشت و عفو را پیشه کن، مردم را دعوت به نیکوکاری و خوبیها بکن که این وظیفهی همهی ماست. آقایان در تاکسی نشستیم در وسیلهی عمومی نشستیم در بازاریم در منزلیم در کانون خانوادهایم، «وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ»[23] حرف بزنیم خوبیها را بگوییم. بابا چهار تا مطلب از اسلام بلدیم منتقل کنیم. به تعبیر مقام معظم رهبری بگوییم و بگذریم و دنبال نتیجه هم نباشیم که این حرف ما اثر میکند یا نه.
من یادم است یک جوانی یک وقتی آمد پیش ما گفت آقای حدائق چند سال قبل شب عاشورا در منزل مرحوم حاج آقای ایمانیه که خدا رحمتش کند، یک روایت روی منبر از امام حسین گفتی، این روایت سه سال بعد در یکی از کاوارههای تایلند من را بازداشت و از جا بلند کرد! یک وقتی میبینی اثر کار سه سال دیگر خودش را نشان میدهد.
تو نیکی میکن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز
از قشر ثروتمندان شیراز هم بود، جوان تاجری بود، گفت ما با یکسری از دوستانمان رفتیم تایلند برای تفریح، گفت یک روز ما را بردند در یک کاوارهای، گفت در آن کاواره گناه به تمام معنا بود، حالا دیگر خیلی بعضی چیزها را نمیشود باز کرد، مکان محترم و ساحت مجلس مقدس، گاهی اوقات بعضی از حرفها هم خودش اشاعهی منکر است، گفت گناه به تمام معنا آنجا حاضر بود، گفت من نشسته بودم، این هم لطف خداست، خدا بندههایش را دوست دارد و میخواهد بعضی از اینها را بیاورد سر خط. گفت یکدفعه ذهن من آمد روضهی شب عاشورای حاج آقای ایمانیه و این قسمت حدیث امام حسین که شما عنوان کردید که سیدالشهدا به آن جوان گنهکار فرمود اگر میخواهی گناه کنی گناه را جایی انجام بده که خدا تو را نبیند، گناه را جایی انجام بده که در مملکت خدا نباشی، رزق خدا را میخوری نافرمانی خدا را نکن. گفت آقا این حدیث آمد در ذهنم و یکدفعه بلند شدم، گفتم اینجا خدا دارد ما را میبیند، گفت دوستانم گفتند کجا ما تازه آمدیم اینجا و هزینه کردیم! گفتم من رفتم هتل، گفت هر چه اصرار کردند من گفتم رفتم هتل. گفت آمدم هتل این حدیث من را منقلب کرد، چمدان را بستم و عازم بودم برای فرودگاه که دوستان من آمدند و گفتند کجا؟ تازه اول سفر است! هر چه اصرار کردند من گفتم دیگر نمیمانم. گفت آن حدیث سه سال قبل ما را از کاوارهی تایلند بلند کرد. آقایان یک وقتی هم حدیث را میگویید و اثرش سه سال دیگر پنج سال دیگر یک روز دیگر یا یک آن دیگر روشن میشود. ما مامور به تکلیفیم نه نتیجه، وظیفهتان را خوب انجام دهید، چه میشود به ما ربطی ندارد، آن با خداست.
خوب خدا در این آیه میفرماید «أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ»[24] من این جاهلین را هم یک اشارهای کنم، چون ما یک جهل در برابر عقل داریم و یک جهل در برابر علم داریم. اینکه خدا از پیغمبر میفرماید از جاهلین اعراض کن یعنی از بیسوادان اعراض کن یا از نابخردان اعراض کن؟ از نابخردان، آنهایی که عقلانیتشان را کنار گذاشتند. سواد هم دارد، گاهی اوقات میبینی خیلی دانشش بالاست ولی عقلانیتش را از دست داده است. به ظاهر عاقل مینماید ولی از این قوهی خردش استفاده نمیکند. خدا میفرماید از اینها اعراض کن نه از آدمهای بیسواد. بعضیها بیسوادند بامعرفتند، بیسوادند مؤدب و محترمند، بعضیها باسوادند ولی جاهل از نگاه قرآنند. خدا در سورهی جمعه علمای یهود را میفرماید «قَومٌ تَجهَلُونَ»[25] اینها عالم بودند، علمای یهود جزء دانشمندان قوم یهود بودند، خدا میفرماید کسانی که میدانند حق چیست ولی قبول نمیکنند از مصادیق جاهل هستند. لذا در زندگی سعی کنیم از آدمهایی که از عقلشان درست استفاده نمیکنند و عقلانیت را کنار گذاشتند اعراض کنیم نه از آدمهایی که سواد پایینی دارند چون ما در ادبیات فارسیمان تا میگوییم جاهل، ذهنمان تبادر به بیسوادی میکند ولی عمدتا جاهل در ادبیات قرآن یعنی نابخردان، آنهایی که از این ظرفیت عقلانیت خود استفاده نمیکنند.
یکی دو روایت را من محضر عزیزان عرض کنم. در بحث عفو یک حدیث از پیغمبر است که میفرماید «علیکم بالعفو فانَّ العفو لایزید العفو الَّا عزاً فتعافُوا یعزُّکم الله»[26] رسول الله فرمود عفو و گذشت را پیشهی خود قرار دهید، سیرهی خود قرار دهید که بندهای اگر از عفو استفاده کرد خروجی این عبد عزت است، «لایزید العفو الَّا عزاً فتعافُوا یعزُّکم الله»[27] پیغمبر فرمود بگذرید تا خدا عزتتان بدهد. این گذشتها سبب میشود که خدا عزت بدهد به انسانها. «فتعافُوا یعزُّکم الله»[28] این یک روایت. اصلا از برکات گذشت طولانی شدن عمر است. حالا طولانی شدن نه به این معنا که ما به اندازهی حضرت نوح زندگی میکنیم. این توضیح را بدهم، همهی ماها یک حد معینی در زندگی دنیا داریم، یک سقف عمر داریم. این را بواسطهی گناه مردم کمش میکنند. امام صادق در قبرستان اشاره به قبور کردند و فرمودند «من یموت بالذنوب اکثر ممن یموت بالآجال»[29] آنقدری که مردم بخاطر گناه مردند با اجل طبیعی نمردند. مردم غیبت، ظلم، دروغ، حرامخوری، تارک الصلاتی، شرابخوری، بیبندوباری عمر را کوتاه میکند. یک اثر عمومی مشترک گناه کوتاه شدن عمر است. حالا شاید بعضی از عزیزان بگویند اگر اینجوری است که دیگر کسی نباید زنده بماند مردم با این حجم گناهانی که انجام میدهند نباید بمانند! لطف الهی در برابر اینکه عمر را کوتاه میکند، یک کارهای دیگری را هم معین کرده که اینها جبران میکند: صلهی رحم، اکرام به پدر و مادر، اخلاق شایسته، صدقه دادن، گذشت در زندگی، اینها عمر را طولانی میکند. حالا بنده یک وقتی یک خطایی میکنم از عمرم کوتاه میشود، از آنطرف صلهی رحم میکنم جبران میشود. یک گناهی مرتکب میشود عمر کاهش پیدا میکند، احترام به پدر و مادر میکنم صدقه میدهم عفو پیشه میکنم اینها جبران میشود. لذا مردم هی کم میکنند عمر را و پُر میکنند. یک وقتی میبینی در این کاستیها و پر شدنها، یکدفعه طرف را میبینی کم کرد عمر را و جبران نکرد صدق الله العلی العظیم. ما نمیدانیم خیلیها به مرگ طبیعی میروند یا هنوز بخشی از عمرشان باقی بود و رفتند!
اصرار از را نه تو دانی و نه من، وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
لذا در روایاتی که میگویند عمر را طولانی میکند، نه به این معنایی است که ما دویست سال زندگی میکنیم. میگویند آن حدی که خدا برایت معین کرده که اجل محتوم و حتمی شماست، آن اجل و آن پیمانه را کاملا پر میکنیم، میرسی به آن سقفی که قرار بود زندگی کنی. لذا در حالا حضرت موسی دارد که یکی از مریدهای حضرت موسی حضرت موسی را دعوت کرد به عروسیاش. حضرت موسی با علم نبوت فهمید شب عروسی، عروس و داماد هر دو میروند، این را حضرت موسی متوجه شد و شرکت نکرد، خب اگر ما هم بودیم نمیرفتیم! حضرت موسی نرفت و فردای آن شب بعضی از اصحاب را حضرت موسی دید و سراغ داماد را گرفت، گفت از آقای داماد خبر دارید؟ گفتند بله، حضرت موسی فرمودند حالش چطوره؟ یکی گفت من همین صبح او را دیدم. حضرت موسی گفت دیدید صبح او را؟ گفت بله، گفت حالش خوب بود؟ گفت بله، گفت عروس چطور؟ گفت حالش خوب بود. حضرت موسی فرمود برویم دیدن آنها. رفتند دیدن و داماد گفت آقا دیشب نیامدید، دعوت بودید؟ حضرت موسی گفت شما دیشب کجا خوابیدید، محل خوابتان کجا بود؟ گفتند اجازه هست یک لحظه من بیایم آنجا؟ گفتند بفرمایید. آمدند آن بستری که آنها پهن کرده بودند را حضرت موسی جمع کرد، دیدند زیر بستر یک مار سیاه خشک شده و افتاده. حضرت موسی فرمود این مار دیشب مامور زدن شما بود، چه کردید؟ ببینید حالا این عمری که کم شده علت دارد، حاج آقا غیبت میکنی؟داری روز به روز کنتور عمرت را کم میکنی، دلت به حال خودت بسوزد. مردم دلسوز خودشان اگر باشند نباید گناه کنند، پیمانه را داری کم میکنی؟ حضرت موسی فرمود دیشب چکار کردید، این مامور بود هر دوی شما را بزند. داماد گفت دیشب وقتی مجلس عروسی تمام شد و غذا توزیع شد به تمام آنهایی که دعوت شده بودند غذا دادند و برای من و خانمم هم یک ظرف غذا آوردند در همین اتاق. گفت ما آمدیم شروع کنیم یک صدایی از بیرون بلند شد که به من هم غذا بدهید، یک کسی دیده بود عروسی است آمده و آنهایی که متصدی توزیع غذا بودند میگفتند دیر آمدی غذا تمام شد. گفت من به خانمم گفتم خانم این هم به یک امیدی آمده، امشب شب عروسی ماست، ما این غذای خودمان را نصف کنیم به او بدهیم تا او ناامید نرود. گفت ما ظرف غذایمان را نصف کردیم و من نصفش را بردم دادم به آن آقایی که میگفت به من غذا بدهید. حضرت موسی فرمود آن نصف غذا عمر دوباره به شما داد. صدقه جبران کنندهی کوتاه شدن عمر است. حاج آقا فرمود وقتی صدقه میدهی قبل از اینکه نیازمند پول را از شما تحویل بگیرد خیر و برکت این انفاق به شما برمیگردد. حضرت فرمود آن غذایی که شما دادید دوباره عمر مجدد داد. لذا روایاتی که اشاره دارد به اینکه عمر طولانی میشود، یعنی شما آن کارهایی را کردید که عمر را کوتاه کرده و اینها جبران میکند. همهی کارهای خوب مانند نماز «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ»[30] در شستشو دادن و از بین بردن زشتیهای گناه در کارنامههاست. کلیت آیه این است، آیه 114 سوره مبارکه هود، که داریم پیغمبر میفرماید امیدوار کنندهترین آیه هم همین است.
اینجا یک نکتهای هم میماند در عفوی که تولید عزت میکند کجا شایسته است و کجاها باید رعایت کرد، اینها را انشاءالله جلسهی دیگری بیان میکنم.
امیرالمومنین فرمود «شیئان لایوزَن ثوابُهما» دو چیز است ثواب اینها به وزن نمیآید، یعنی کسی نمیتواند محاسبه کند جز خدا، از عهدهی ملائکة الله خارج است. حضرت فرمود یکی عفو و گذشت است، و دوم عدل است، یعنی رعایت کردن عدالت در روابط اجتماعی.
یک خاطرهای را از مرحوم آیت الله والد از حکایتهای سینه به سینهای که در حکایتها گیرتان نمیآید بگویم. ابوی ما میفرمودند قبل از انقلاب بود، مرحوم آیت الله العظمی شیخ بهاءالدین محلاتی فرستادند دنبال من و من رفتم، گفت ایشان یک پاکتی آماده کرده بودند و پول زیادی در پاکت بود، گفتند فلان آقا مریض است وضعش هم سخت است، این پول را شما ببرید و به او بدهید، حالا آن آقا چه کسی بود؟ یکی از روحانیون شهر بود ولی با آیت الله العظمی محلاتی خیلی بد بود! او هر جا مینشست بر علیه ایشان حرف میزد، خدا نکند شیطان سوار کسی بشود و آدم سواری به شیطان بدهد. حالا عالم و غیرعالم و بازاری و دانشگاهی ندارد، شیطان کمین کرده برای همه. حاج آقا گفتند که ایشان فرمودند اما نگویید که من پول را دادهام و اسم من را نیاورید، ببینید بزرگواری و بزرگمنشی را! حاج آقا گفتند خب اگر ایشان پرسیدند این پول را چه کسی داده است من چه بگویم؟ گفتند اسم من را نیاورید، خب بعد ایشان فرمودند اصلا من این پول را به شما میبخشم و شما از طرف خودتان بدهید. گفتند اگر پرسیدند من نمیگویم این پول مال من است، پول مال شماست، گفتند اسم من را هم نیاورید. گفتند آقا من میبرم، اگر پرسید چون فرمودید اسمتان را نمیآورم اگر قبول نکرد من برمیگردانم. گفتند من رفتم منزل آن آقا وضع بدی هم داشت، یعنی مریض بود، بدهکار شده بود در جا افتاده بود و گرفتار بستر شده بود. ببینید بزرگواری یعنی این، عفو عندالقدرة یعنی این. یعنی در رأس قدر باشی، کار ازت بیاید...، اصلا روایت داریم به شکرانهی اینکه از تو کار میآید بگذر. یک وقتی یکی از علما میگفت به آیت الله العظمی خوئی در نجف گفتیم که آقا بعضی از اینهایی که شهریهی شما را میگیرند یک حرف خلافی هم پشت سر شما میگویند، گفت آیت الله خوئی فرمودند به آنها دو برابر بدهید، گفتیم آقا اینها دری وری میگویند به شما، گفت شکرانهی اینکه فعلا من هستم و کار دست ماست به اینها بیشتر بدهید. این بزرگمنشی است.
ابوی گفتند ما پول را بردیم منزل آن آقا سید، در بستر افتاده بود، نشستم کنار بسترش پاکت را دادم و مبلغ را هم گفتم. گفتم این مقدار پول در پاکت است، آن زمان پول زیادی بود. گفت ایشان گفت این پول مال کیست؟ گفتم آن کسی که پول به من داده گفته اسم من را نگو و از من نپرس که نمیگویم، آن آقا گفت اگر نگویی من قبول نمیکنم، گفتم من هم مامور هستم پول را برسانم شما پذیرفتید خوب است و اگر نپذیرفتید پول را برمیگردانم. گفت همینطور که در بستر بود یک مقدار مکس کرد و گفت این مبلغ را غیر از آیت الله شیخ بهاءالدین کار کس دیگری نیست، پول مال ایشان است؟ گفت اینجا که دیگر نمیتوانستم دروغ بگویم. مومن اگر نماز شب میخوانی و کسی پرسید نماز شب میخوانی نگو نه، این دروغ است، کار خداست، آقا شما خمس هم میدهید؟ بگو بله، نپرسیده انسان خیلی تظاهر نکند. گفت این مال ایشان است؟ گفتم بله، حاج آقا گفت همینطور که در بستر خوابیده بود دو سه تا قطره اشک از چشمانش جاری شد گفت سلام من را به ایشان برسان و بگو این آخر عمری ما را شرمندهی اخلاقتان کردید. بعد هم حاج آقا گفتند چند هفتهی بعد هم فوت کرد.
من بد کنم و تو بد مکافات کنی، پس فرق میان من و تو چیست؟
حر آمد پشت خیمهگاه صدا زد هل لی توبة، توبهی ما قبول است؟ به آقا امام حسین گفتند حر آمده و دارد گریه میکند. میگویند رعایت ادب هم کرد و کفشش را در آورد سرش را پایین انداخت و دست روی سر گرفت. آقا از خیمه آمدند بیرون و حر را در آغوش گرفتند و فرمودند خدا توبهات را قبول کرده است.
ما به این در نه پی جاه آمدهایم، از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم.
بگوییم یا اباعبدالله شما حر را بخشیدید ما هم شیعهی خوبی نبودیم الان آمدیم، شما ما را میبخشید؟
آبرو میرود ای ابر خطاپوش ببار، که بدین بحر کرم غرق گناه آمدهایم
جانم حسین جانم حسین، ای جان جانانم حسین
[1] اعراف آیه199
[2] تفسیر الصافی ج2 ص261
[3] فجر آیه10
[4] تفسیر الصافی ج2 ص261
[5] اعراف آیه199
[6] اعراف آیه199
[7] اعراف آیه199
[8] یوسف آیه84
[9] یوسف آیه88
[10] یوسف آیه88
[11] یوسف آیه99
[12] بقره آیه264
[13] الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد ج1 ص60
[14] الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد ج1 ص60
[15] قرب الاسناد ص384
[16] اعراف آیه199
[17] اعراف آیه199
[18] اعراف آیه199
[19] اعراف آیه199
[20] اعراف آیه199
[21] عنکبوت آیه45
[22] اعراف آیه199
[23] اعراف آیه199
[24] اعراف آیه199
[25] اعراف آیه138
[26] الکافی ج2 ص108
[27] الکافی ج2 ص108
[28] الکافی ج2 ص108
[29] أمالی شیخ طوسی ص305
[30] هود آیه114