استاد حدائق روز یکشنبه 27 شهریور ماه 1401 در مهدیه بزرگ شیراز به مناسبت ایام دهه پایانی ماه صفر به بیان یکی دیگر از «ویژگی های صالحین» پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال مولانا اميرالمؤمنين علی ابن ابی طالب: «وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لَا تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ»[1]
بحثی در دهه اول ماه محرم در اين مکان محترم و مقدس شروع شد مروری بر فرمايشات اميرالمؤمنين به مالک اشتر که عرض کرديم يکی از نامههای جامع و کامل اميرالمؤمنين که طولانیترين مکاتبه حضرت است، نامهای است که امام به مالک اشتر نماينده خود برای حکومت به مصر بيان میفرمايد، تحت عنوان توصيههای امام صالحان به صالحان. البته اين توصيهها مخاطبش ما هم هستيم ما هم در زندگی گذرای دنيايمان اگر بخواهيم به سلامت اين کشتی زندگی را به ساحل موفقيت و نجات برسانيم بايد به اين دستورالعملهایی که اميرالمؤمنين به مالک اشتر میدهد عمل کنيم در اين قسمت از فرمايش حضرت که امروز بحث آن شروع میشود. امام توصيه جدی و تذکر جدی به کنترل صفت تکبر میکند يکی از آسيبهای ما مردم صفت تکبر است که گاهی اوقات فرصتهای که خدا به ما داده سبب میشود ما خودمان را از ديگران بهتر بدانيم برتر ببينيم خدا رحمت کند مرحوم حضرت امام میفرمودند که عامل جدی تکبر کم ظرفيتی است انسان وقتی ظرفيتش کم شد و به او چيزهای عطا شد چون ظرفيت ندارد تکبر میکند، سرکشی میکند طغيانگری میکند پول بهش میدهد ظرفيت ندارد میشود قارون مقام میآيد ظرفيت ندارد میشود فرعون میشود صدام، میشود شداد میشود معمر قذافی ظرفيت نيست زيبايي میدهند ظرفيت نيست میشود اوضاعی که شما میبينيد، زيبايي آمد و ظرفيت میشود يوسف، ثروت آمد و ظرفيت میشود سيدالشهداء، علم آمد و ظرفيت، قدرت آمد و ظرفيت میشود اميرالمؤمنين اينجاست که اين تکبر را در روايات هم داريم به عنوان يکی از خطرناکترين رذايل اخلاقی ياد کردند و اول کسی هم که در روايت داريم در نظام خلقت ضربه تکبر را خورد ابليس بود، آن عبادت ممتد طولانی خودش را نابود کرد با يک کلمه: «خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين»[2] ما از آتش آفريده شديم آدم از خاک، ما بهتر از آدم هستيم اين صفت صفت بدی است متأسفانه مردم مبتلا هستند حالا تکبر عواملی هم دارد عامل اصلی و جديش کم ظرفيتی است يک سری اموراتی سبب میشود که اين انسان کم ظرفيت را تشديد میکند در تکبر، يک جهتش ثروت است يک جهتش علم است، يک جهتش قدرت است، آقا میبينيد تا قدرت پيدا نکرده آدم خوبی است، شد مدير عوض میشود! عبدالملک مروان تا خليفه نشده بود به او میگفتند حمامة المسجد، هرکه میخواست عبدالملک را ببيند میگفتند در مسجد جايش است، خبر آوردند گفتند پدرت مرد و تو شدی خليفه، قرآن را بست بوسيد گذاشت کنار گفت: «هذا فراق بينی و بينک» لحظه جدايي ما با قرآن فرا رسيد و رفت و غرق در دنيا شد، خب قدرت میتواند انسان را متکبر کند سواد میتواند انسان را متکبر کند، آقا ما با سواد هستيم شما بیسواد، ما میفهميم شما نمیفهمی، چه میفهمی اين چه حرفی است که میزنی؟ ما اهل فلان طايفه هستيم شما اهل فلان قبيله هستيد ما شهری هستيم شما دهاتی هستيد اينها گويای تکبر است خودمان هم حواسمان نيست اينها در شأن ما نيستند آمده خواستگاری اما در کلاس ما نيست اينها گودرمانیاند ما مثلاً قصرالدشتی هستيم، اينها تکبر است که در کلام ما تراوش میکند و ما خود نمیدانيم.
اميرالمؤمنين هشدار جدی به مالک میدهد مالک اين مقام متکبرت نکند قدرت يکی از خطرات ايجاد تکبر است اگر کسی خودش را نساخته باشد من آيهای را از سوره مبارکه لقمان يک اشارهای گذرای عرض کنم بعد بيايم در کلام اميرالمؤمنين و نکاتی را عرض کنم حضرت لقمان من اين را هم کراراً عرض کردم در سوره لقمان دهتا سفارش به فرزندش کرده هر پدری و مادری آئيين نامه تربيتش را بايد بگذارد اين دهتا مطلب، نصايح دهگانه لقمان ما گاهی اوقات اينها را نمیگوييم اولاد بزرگ میکنيم از خدا بهش نمیگوييم از قيامت نمیگوييم از نماز نمیگوييم از امر به معروف و نهی از منکر حرفی زده نمیشود از تکبر نکردن سخنی به ميان نمیآوريم از با ادب گفتن حرفی نمیزنيم هر پدر و مادری که میخواهد موفق باشد بايد ببيند اين حکيم فرزانهای که خدا در قرآن میفرمايد ما حکمت به او آموختيم لقمان رو چه مسائلی حساسيت داشت و تذکر میداد به فرزندش، از نکاتی که در همين سوره لقمان آيه هجده تذکر جدی لقمان در نصايح دهگانه است پرهيز از تکبر است بچهها را متواضع بار بياريد بابا حالا پدرت آقای فلانی خانهات چطور زندگیتان خوب اينها نبايد مغرورت بکند همه چيزت مهياست فلان مدرسه درس خواندی فلان دانشگاه درس خواندی اين نبايد متکبر بشوی، لقمان به فرزندش میگويد پسرم: «وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ»[3] پسرم مراقب باش در رفتارهای اجتماعیات با مردم با تکبر رخ متاب ديديد بعضیها متکبرانه رو بر میگردانند میگويد آقا به شما کار داريم وقتش را ندارم، اين متکبر است حالا هرکه باشد متکبر است مدير است عالم است کاسب است نظامی است زن است مردم است، متکبر است، فعلاً وقت نيست حرف نزن اين صورت برگرداندند لقمان در قرآن نهی میکند به پسرش مردم ما مسلمان هستيم پيغمبر هرکه با او سخن میگفت تمام گوش میشد که دشمنان رسولالله آمدند از همين استفاده منفی بکنند گفتند پيغمبر: «أُذُنٌ»[4] است يعنی هرکه با او حرف میزند رسولالله حرفش را میشنود اين اخلاق نبوی بود تواضع در رفتار بود احترام به مخاطب بود که بعضیها اين را فراموش کردند، لقمان پسرم صورت از مردم، رخ از مردم بر متاب: «وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً»[5] با تکبر و غرور بر زمين حرکت مکن، بعضیها اين دادههای الهی اينها را اينقدر متکبر کرده که با يک غروری رو زمين حرکت میکند در روايت داريم کسانی که با تکبر راه میروند رو زمين زيرپا بالای سرشان هر موجود و مخلوقی است او را لعنت میکند قدم بر هر کجا میگذارد مورد لعنت قرار میگيرد، لقمان گفت پسرم با تواضع راه برو: «وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور»[6]خدا انسانهای متکبر و خودستا را دوست نمیدارد اين توصيه قرآنی و کلام قرآن و وحی زبان حال اين پدر حکيم روزگار لقمان به فرزندش حالا مختال در همين نامه اميرالمؤمنين هم حضرت توصيه به مختال، مختال يعنی خيال پرداز خيال باور، بعضیها ديديد خيالپردازیشان زياد است ما چنين میکنيم چنان میکنيم ما اين هستيم ما آن هستيم اين خيال پردازی است، فخور یعنی انسانهای خودستا، بعضیها هی خودشان را تعريف میکند.
من يادم نمیرود اوائل انقلاب بود تازه امام آمده بودند جماران از قم برگشتند تهران، يک چندبار هم سيمای جمهوری اسلامی اين صحنه را نشان داد، مردم آمده بودند ديدار با امام داشتند نمايندگان مجلس آن وقت هم آمده بودند حالا سال پنجاه و نه بود يا پنجاه و هشت، خدا رحمت کند مرحوم فخرالدين حجازی که آن سال نماينده اول مردم تهران شد اين ايستاد صحبت کرد بلندگو گذاشتند جلوش، خب فخرالدين حجازی يک خطيبی بود سخنران بود سالهای متمادی حالا نماينده مردم تهران هم بود با يک ادبياتی شروع کرد از امام توصيف کردند: ای بقية الماضين ای خلف الصالحين ای باقیمانده صالحان و نيکان هی گفت گفت، صحبتش که تمام شد امام شروع کردند به صحبت کردند فرمودند: بسم الله الرحمن الرحيم، من اولاً از آقای فخرالدين حجازی گله دارم اين چه حرفهای است که ايشان زد يک وقتی هم ما خيال برمان میدارد با حرفهای ايشان خيلی اين تعريفها را بگذاريد کنار، اينها يک وقت خيالپردازمان میکند میشويم مختال، میشويم خيالپرداز که قرآن میفرمايد، خداوند يکی از گروههای را که خدا میفرمايد ما دوستشان نداريم صريح قرآن است: «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور»[7] آدمهای که خيالپردازند غرور پيدا میکنند رو خيالاتشان ما بهتر هستيم ما برتر هستيم ما سرور هستيم و اينها دچار تکبر میشوند دچار خودستايي میشود خدا میفرمايد اينها را ما دوست نداريم، يک گروههای را خدا میفرمايد دوستشان میداريم: «يُحِبُّ الْمُتَّقين»[8]، «يُحِبُّ التَّوَّابينَ»[9]، «يُحِبُّ الْمُحْسِنين»[10]اينها را خدا دوست میدارد اما يک گروههای را هم خدا در قرآن میفرمايد دوست نمیداريم متکبرها را خدا میفرمايد دوست نداريم، در اين آيه من يکی دوتا نکته کليدی عرض کنم و بعد کلام اميرالمؤمنين را اشارهای کنم قرآن گرچه سخن سخن حضرت لقمان است و قرآن بيان میفرمايد اين اصول تربيتی اين پدر فرزانه را به فرزندش در بيان آيه لقمان به فرزندش میگويد: «وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ»[11] نمیفرمايد للمسلمين، نمیفرمايد للمؤمنين باب با تمام مردم برخورد سالم داشته باش اين درس است آقا، با هرکسی که برخورد میکنی با تواضع برخورد کن، آقا رفتی اروپا رفتی آمريکا اخلاق اسلامیات را نشان بده، ما در آن فرازهای قبل نامه اميرالمؤمنين به مالک خوانديم حضرت فرمود مردم از دو دسته خارج نيستند يا نظير تو هستند در خلقت يا برادر تو هستند در اعتقادات دينی پس به هردو گروه بايد با احترام برخورد کنی بلی حالا اگر کسی دشمن شد: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ»[12]آنجا مصداق پيدا میکند ولی در روابط اجتماعیمان روابط شهریمان با مردم حالا اين خانم اين آقا شايد رفتارش وضعيتش پسنديده نيست ولی با همين هم نبايد با تکبر برخورد کرد قرآن پيام کلی میدهد: «وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ»[13]با مردم عموم مردم با تکبر برخورد نکنيد اين يک نکته چه مسلمان و چه غير مسلمان، با خوش رفتاری برخورد کنيد و با اخلاق خوبتان ديگران را به اسلام دعوت کنيد.
تکبر جزء رذايل اخلاقی است که ممنوعيتش را قرآن اعلان فرموده حتی در راه رفتن يعنی حتی در مسير حرکتی هم که داريد راه میرويد سعی کنيد راه رفتن شما هم متکبرانه نباشد: «وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً»[14]و مراقب باشيم به مردم فخر فروشی نکنيم خيالات ما را از مسير انسانيت دور نکند خيالپردازیهای که بعضیها میکنند در تخيلات خودشان خود را از ديگران برتر میبينند خدا رحمت کند مرحوم آيتالله والد ما را میفرمودند من يک وقتی اجازاتم را بردم خدمت پدرم مرحوم آيتالله آقای حاج شيخ ابوالحسن حدائق خب ابوی ما جزء متقدمين نمايندگان امام در استان فارس بود کمتر عالمی آن سالی که ايشان نماينده امام بودند اينها نماينده بودند سال 1309 شمسی که امام هنوز مرجع نشده بود، آيتالله العظمی بروجردی زنده بود امام جزء مدرسين درس خارج قم بود خب ايشان سالها شاگرد امام در قم بودند اجازه امام به ايشان داده بودند، خيلی مورد تأييد امام در متن اجازاتی که نوشته شده بود بزرگان مراجع يک تجليلهای ويژهای هم در آن متنها کرده بودند که حالا هم انشاءالله کتاب زندگی ايشان چاپ شد اينها در آن کتاب آمده. ابوی میگفتند من چهاردهتا اجازه بود بردم خدمت پدرم يکی يکی نشان دادم ايشان نگاه کردند گذاشتند زمين، نگاه کردند گذاشتند زمين، نگاه کردند گذاشتند زمين، گفت بعد يک توصيهای به من کردند فرمودند بابای من اگر بجای اين چهارده اجازه صد اجازه از صد فقيه بزرگ داشته باشی ولی خدا و امام زمان از تو راضی نباشد بارت روی زمين مانده، و اگر هيچ کدام از اينها را نمیداشتی و يقيناً خدا و امام زمان میگفتی از من راضی است نگران باش، مردم هزاران کار انجام بدهيد ولی امام زمانتان راضی نباشد قافيه را باختی کار آنچنانی نکرده باشی ولی خدا و امام زمان ازت راضی باشد بارتان را بلند کرديد.
اما فرمايش اميرالمؤمنين اين آيه را تبرکاً مقدمه عرض کردم آقا اميرالمؤمنين در ادامه توصيههای به مالک میفرمايد: «وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً»[15] راه درمان تکبر را اميرالمؤمنين در همين قسمت به مالک اشاره میفرمايد آقا میفرمايد آقای مالک اگر اين قدرتی که ما به تو واگذار کرديم در اين زمامداری و قدرتت يک حالاتی برای تو اتفاق افتاد، يک ابهتی «أَوْ مَخِيلَةً»[16]و يک خيالاتی آمد سراغت که آقا ما اول شخصيت مصر هستيم قدرت دستماست بالا دست نداريم گرچه حضرت در قسمتهای قبل فرمودند مالک تو را دارم جای میفرستم که بالادست نداری بالادست تو والی و امامی است که تو را منسوب کرده و بالادست آن امام خداست مردم يک مافوقی داريد که يدالله است، هيچ کس نمیتواند به تکليف کند خدا حضرت عزرائيل را میفرستد فتيلهات را در جا میکشند پايين هيچ کس چه خبر است؟ چه شده؟ غرور پيدا کردی؟ ثروت عوضت کرد سواد عوضت کرد مقام تغييرت داد، حضرت فرمود آقای مالک اگر اين قدرت و موقعيت يک ابهتی و يک تخيلاتی در تو ايجاد کرد که خودت را از ديگران بهتر میبينی برتر میبينی: «فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ»[17]میخواهی اين تکبر را درمان کنی نگاه کن به قدرت خدا که بالادست توست اين راه تربيت انسانی است و راه درمان تکبر است ببينيد آقايون شما در هر موقعيتی هستيد دستی بالادست داريد حالا اگر کسی گفت آقا من تو جامعه ديگر بالادست ندارم میگويند بالادست تو خداست عالم هستی، عالمتر از شما هم هست، ثروتمندی ثروتمندتر از شما هم هست ببينيد حتی در عبادت گاهی اوقات عبادت بعضیها را متکبر میکند بعضیها میگويد آقا ما اهل عبادت هستيم اهل نافله هستيم اهل دعا هستيم اينها آدمهای حسابی نيستند ولشان کن اين عبادت متکبرش کرده، وقتی به حضرت زينالعابدين گفتند آقا چرا اين قدر عبادت و بندگی و راز و نياز و ندبه و گريه؟ امام فرمود برويد صحيفه جدم علی را بياوريد، صحيفه علويه را آوردند حضرت زينالعابدين يک نگاهی کرد گريست فرمود من کجا و علی کجا يعنی آقا در عبادت هم اگر قوی هستی بالادست تو هم هست، موفقتر از تو هم وجود دارد به آقا اميرالمؤمنين وقتی گفتند اين همه عبادت و بندگی و راز و نياز و شب زندهداری بس است اميرالمؤمنين فرمود من کجا رسولالله کجا؟ و آن پيغمبر در خلوت نيمههای شب خودش به خدا عرض میکند: «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ»[18] خدايا آنگونه که بايد تو را بپرستيم نپرستيديم و آنگونه که تو را بايد بشناسيم نشناختيم اين حرف فرد اول نظام خلقت در عبادت است ديگر ما از پيغمبر موفقتر در عبادت نداريم يک وقتی چهار رکعت نماز سرگرممان نکند، يک وقتی چهارتا کار خير غرور در ما ايجاد نکند ما اهل فلان کار هستيم ما اهل جبهه بوديم ما اهل خدمات اجتماعی هستيم ديگران اين توفيق را ندارند، اميرالمؤمنين آقای مالک اگر اين تخيلات و توهمات آمد سراغت و احساس ابهت کردی نگاه کن به قدرت خدا که مافوق توست: «وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لَا تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ»[19] قدرتی که خدا دارد بر تو که تو بر خودت اين قدرت را نداری، خدا بر ما قدرتی دارد که ما نداريم ما حياتمان يک ثانيه ديگرش هم مشخص نيست شما بر حيات خودتان قدرت داريد ما میتوانيم ادعا کنيم که فردا هم میتوانيم بياييم هستيم امروز ظهر زنده هستيم، ما نفسمان بر نفس خودمان قدرت نداريم حضرت فرمود اين خدا را فراموش نکن تا تکبر نکن: «فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ»[20]حضرت فرمود اگر اين گونه نگاه کردی سرکشی تو را فرو میخواباند يعنی اگر قدرت الهی يادت نرفت لذا برای درمان تکبر قدرت مطلق پروردگار است هستی از آن اوست قدرت از آن اوست ما اگر به بالادست خودمان در رأس قدرت الهی نگاه کنيم اين رذيله اخلاقی تکبر از ما گرفته خواهد شد حضرت فرمود آقای مالک: «فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ»[21]سرکشی تو را فرو میخواباند وقتی قدرت خدا را نگاه کردی.
«وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ»[22]حضرت فرمود و تو را آقای مالک از آن عزمی که داری و از آن روشی که در مسير تکبر پيش گرفتی تو را باز میدارد اگر قدرت خدا يادت نرفت مسير تو مسير تکبر نخواهد شد: «وَ يَفِيءُ إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ»[23] و خرد رفته تو را به تو بر میگرداند اينی که در يک جملهای از لقمان هست امام صادق میفرمايد لقمان به پسرش گفت پسرم در زندگی دو چيز يادت نرود دو چيز يادت برود که ما متأسفانه مردم وارونه عمل میکند دقيقاً بعضیها بر عکس عمل میکنند آن چيزهای که نبايد يادمان برود فراموشمان میشود آنها چيست؟ لقمان گفت پسرم خدا را فراموش نکن، مردن را هم فراموش نکن اين دو چيز را مردم يادتان نرود و اين دوتا نکته عجيب اثر دارد در تربيت انسانها ما امروز از نگاه کردن چهار نفر به خودمان خجالت میکشيم هر کاری نمیکنيم ولی از نگاه کردن به خودمان غافل شديم عالم محضر خداست خدا رحمت کند امام را فرمودند در محضر خدا معصيت نکنيد، چرا گستاخانه در محضر خدا خطا میکنيم عين خيالمان هم نيست چون يادمان رفته خدا ما را میبيند چرا نماز میخوانيم ولی فيلم نماز ما را بگيرند اصلاً نمیبرد به حرف زدن با خدا جلو يک مسئولی سادهای بخواهيم بايستيم حرف بزنيم خيلی با ادبتر میايستيم داريم نماز میخوانيم دست در گردنمان است، دست تو موهايمان هست، لباسمان را داريم مرتب میکنيم اين چه نماز است؟ چه سخن گفتن با خداست؟ گاهی اوقات کارهای شخصی خودمان را در نماز در نيتمان داريم دنبال میکنيم خدا را لقمان گفت پسرم فراموش نکن، مردن را هم از ياد مبر اينها سازدهاست ما فراموش نکنيم که فرصت ما يک دفعه به پايان میرسد خبر نمیدهد، يک دقعه میبينيد در حال فعل و کاری که هستيد جان شما را میگيرند خيلیها را هم همين جوری بردند خيلیها در حال تلاش و کارهای روزمره يک دفعه صدق الله گفت در اين همين شيرازی آقای مدير کلی سالها قبل بود چای شيرين کرد بنوشد صدق الله گفت و مرد، به شداد اجازه نمیدهند يک پای ديگرش را از رکاب بگذارد زمين يکپا در رکاب يکپا رو زمين جانش را میگيرند به سليمان اجازه نمیدهند بشيند ايستاده تکيه به عصا داده جانشان را میستاند بالاتر از سليمان هستی سليمان گفت اجازه بده آقای ملکالموت ما برويم در بستر بخوابيم جانیمان را بگير سليمان که از مردن نمیترسد. گفت آقای سليمان میخواهم ايستاده تکيه به عصا داده جانت را بگيرم که برای بشريت بشود درس، سليمان با آن عظمت که باد مسخَّر او بود و تحت فرمانش بود فرصت نشستن به او ندادند اين را مردم يادتان نرود، مدير کل هستی استاد دانشگاه هستی استاد حوزه هستی اول تاجر بازار هستی فرصت حرف زدن بهت نمیدهند، بزنگاه میبرند تو را اين دو چيز را لقمان گفت يادتان نرود خدا و مردن.
اما گفت دو چيز را پسرم فراموش کن اينها را متأسفانه ما مردم فراموش نمیکنيم نمیکنيم يا حالا رشد نمیکنيم اينها يادمان نمیرود که متأسفانه آن ترقی و تعالی که بايد اتفاق بيفتد نمیافتد، لقمان گفت پسرم آن دو چيزی که بايد يادت برود اينها را مردم سعی کنيد روی خودتان کار کنيد من خيلیها را ديدم اينها را فراموش نکردند و رشد هم نمیکنند درجا میزنند دلهای پر کينه پيدا میکنند دنبال تلافی هستند دنبال انتقال اند، گفت پسرم آن دو چيزی که بايد فراموشت بشود بدیهای مردم را به خودت فراموش کن تا کينهای نشوی تا انتقام جو نشوی تا يک درون پر نفرت پيدا نکنی و نکته دوم خوبیهای خودت را هم به مردم فراموش کن اگر خدمتی به کسی کردی، محبتی به کسی کردی اين را فراموشش کن در خانه اگر کس يک حرف بس است، ما گاهی اوقات نفرتهای ساليان قبل در دلما جمع شده و هی روز به روز شيطان تشديدش میکند، يک حاجيه خانم پيرهزنی بود حالا اگر رفته رحمت خدا خدا رحمتش کند، يک وقت آمد گفت حاجآقا من مادر شوهرم را حلال نمیکنم نمیتوانم حلالش کنم، گفتم چرا؟ گفت شب عروسی سر جانماز داستان پنجاه سال قبلش را داشت میگفت میگفت نشسته بوديم يک حرکت تندی کرد جلو مردم با ما، با اين دستش زد در شانه ما گفت عسل بکن دهن داماد، گفت ما را جلو همه سبک کرد، گفتم فقط همين کارها را کرد گفت بلی، گفتم وای به حال تو يک حرکت ناشايست او کرده پنجاه سال است يادت نرفته مردم دلهايتان را پر کينه نکنيد امام حسين ببينيد امام حسين بدی اينهای که راه را بهش بستند حضرت فراموش کرد لذا صبح عاشورا حر وقتی آمد گفت پيشمان هستم آقا پذيرفتش اگر امام حسين اينها را میخواست تداعی کند: حر کجا پيشمان هستی تو مسير حرکت ما را منحرف از کوفه به سمت کربلا تو اجازه ندادی کنار آب ما خيمهها را برپا کنيم حالا آمدی میگويي پيشيمان هستيم چه پيشيمانی؟ اما امام ببينيد بدیها را مردم فراموش کنيد و خوبیهای خودتان را هم به ديگران از ياد ببريد بعضیها ديديد در انجام کار خير درجا میزنند میگويي آقا به فلان قسمت کمک کن میگويد ما فلان سال اين قدر داديم همينکه يادت نرفت ديگر انجام نمیدهی، همين فراموش نکردی از ياد نبردی ديگر درجا میزنی آقا اميرالمؤمنين فرمود آقای مالک: «وَ يَفِيءُ إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ»[24]حضرت فرمود اگر نگاهی به قدرت الهی کردی در روابط اجتماعیات قدرت مافوق خودت را ديدی برای درمان تکبر و خرد رفتهات را به تو باز میگرداند آقا چه داری در دنيا؟ هرچه داريد قدرت خدا را ببينيد صفر هستيد زير صفر هستيد، ما چهار متر زمين ملياردها پول دلار زندگی طرف میشود متکبر همه چيز يادش میروی بابا خدايي هستی آفرينی را ببين که نظام ملک و ملکوت مال اوست آن وقت سر خجالت میاندازی پايين ديگر تکبر نمیکنی اينی که متکبر میشود افراد فکر میکنند همه کاره خودشان هستند همه چيز دست خودشان است اختيار به آنهاست در ادامه مطلب حضرت فرمود: «عَقْلِكَ إِيَّاكَ وَ مُسَامَاةَ اللَّهِ فِي عَظَمَتِهِ»[25]حضرت فرمود آقای مالک: «وَ التَّشَبُّهَ بِهِ فِي جَبَرُوتِهِ فَإِنَّ اللَّهَ يُذِلُّ كُلَّ جَبَّارٍ وَ يُهِينُ كُلَّ مُخْتَالٍ»[26]حضرت فرمود بپرهيز از اينکه در برابر عظمت الهی مسامات کنی و در تشبهی به جبروت الهی پيدا کنی، حواست باشد در برابر خدا سرکشی نکن: «فَإِنَّ اللَّهَ يُذِلُّ كُلَّ جَبَّارٍ وَ يُهِينُ كُلَّ مُخْتَالٍ»[27]خداوند هر انسان جباری را ذليل میکند: «وَ يُهِينُ كُلَّ مُخْتَالٍ»[28] و هر خوبينی را بیمقدار میکند اين هم از توصيههای اميرالمؤمنين در اين قسمت از نامه به مالک، پرهيز از تکبر، خيالپردازی و خودبينی و بهترين راه درمان فراموش نکردن خدا در زندگی که همه چيز از اوست: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون»[29]همه از او هستيد بازگشت همه به سوی اوست اين نگاه اگر احياء شد دنيا را هم بريزند در دامنتان عوض نمیشويد بشويد اول قدرت تغيير نمیکنید، میشود علی ابن ابی طالب قدرت مطلق عالم اسلام است اما همان آقا میرود خانه خانمی که بچههای يتيم دارد کاری اميرالمؤمنين با بچههای يتيم کرد که کمتر پدری با بچههای خودش میکند آقا بچههای يتيم را روی شانه خودش سوار کرد فرمود من مرکب شما شما راکب من به آن خانم گفت شما برای اينها نان پخت کن من اين بچه را سرگرم میکنم اين شرح حال کيست؟ شرح حال شخصيتی است که در زمان حکومتش بر شش کشور اسلامی آن وقت ايران، عربستان، عراق، يمن، سوريه و اردن امام حاکم بود از امام صالحان درس صلاح و رستگاری را بايد آموخت بسنده کنيم انشاءالله عزيزمان جناب آقای عليرضا يزدانی مداح و ذاکر اهلالبيت هم به فيض خواهند رساند.
ايام ايامی است که کاروان اسراء در سرزمين کربلا اينها سه روز اقامت داشتند در تاريخ دارد حضرت امکلثوم اين خانمها و بچهها را میآورد گوشه گوشه صحری میچرخاند و واقعه عاشورا را نقل میکرد اين تاريخ بايد بماند از راويان واقعه عاشورا دو امام معصوم بودند که خود در کربلا بودند زينالعابدين امام باقر خب هنگام شهادت شهداء اين زن و بچهها در خيمهها بودند اينها رؤيت نمیکردند تمام اين جنايتها را امکلثوم برای اينکه اين تاريخ ماندگار بشود و سينه به سينه بماند اين زن و بچهها را میآورد جای جای صحرای کربلا و اتفاقات افتاده را بيان میکرد جای را نشان میداد میگفت اينجا جای است که عموی شما عباس را دستش از بدن جدا کردند اينجا بايد بماند اين تاريخ ماندگار شود جای ديگر میآورد اينجا جای است که علی اکبر را قطعه قطعه کردند و «إربا إربا»[30] کردند اينجا علی اصغر هدف تير قرار گرفت اينجا قاسمبن الحسن نقش بر زمين شد میگويند سه روز ماندند حضرت زينب آمد خدمت امام سجاد گفت عزيز برادر ديگر اجازه بدهيد حرکت کنيم ما میترسيم اين زن و بچهها در اين صحری از دست بروند از بس بکاء گريه ناله: ميان همه دلها امان از دل زينب، زينب هم کنار تربت حسين قرار گرفت:
پس از تو جان برادر چه رنجها که کشيدم، چه شهرها که نگشتم
چه کوچهها که نديدم، به سخت جانی خود اين قدر نبود گمانم
که بیتو زنده ز دشت بلا، به شام رسيدم، باور زينب کی میشد
در جامهی اسارت سر حسين بر فراز نيزه مقابل ديدگاه او اين جمله را در بازار کوفه زينب گفت: «ما توهّمت يا شقيق فؤادي»[31] برادر باورم نمیشد سر بريدهات را بر فراز نيزه ببينيم:
برادر هنوز بر کف پايم، نشان آبله پيداست، به راه کوفه و شام ز بس پياده دويدم
همه بگوييم يا حسين.
[1] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص428.
[2] ص 76.
[3] لقمان 18.
[4] توبه 61.
[5] لقمان 18.
[6] لقمان 18.
[7] لقمان 18.
[8] آلعمران 76.
[9] بقره 222.
[10] بقره 195.
[11] لقمان 18.
[12] فتح 29.
[13] لقمان 18.
[14] لقمان 18.
[15] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص428.
[16] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص428.
[17] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص428.
[18] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج68 ص23.
[19] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص428.
[20] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص428.
[21] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص428.
[22] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص428.
[23] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص428.
[24] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص428.
[25] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص428.
[26] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص428.
[27] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص428.
[28] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص428.
[29] بقره 156.
[30] تاريخ امام حسين عليه السلام= موسوعة الامام الحسين عليه السلام ج4 ص61.
[31] تاريخ امام حسين عليه السلام= موسوعة الامام الحسين عليه السلام ج5 ص802.