استاد حدائق روز یکشنبه 27 شهریور ماه 1401 در مهدیه بزرگ شیراز به مناسبت ایام دهه پایانی ماه صفر به بیان یکی دیگر از «ویژگی های صالحین» پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال مولانا اميرالمؤمنين علی ابن ابی طالب: «وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لَا تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ»[1]

بحثی در دهه اول ماه محرم در اين مکان محترم و مقدس شروع شد مروری بر فرمايشات اميرالمؤمنين به مالک اشتر که عرض کرديم يکی از نامه­های جامع و کامل اميرالمؤمنين که طولانی­ترين مکاتبه حضرت است، نامه­ای است که امام به مالک اشتر نماينده خود برای حکومت به مصر بيان می­فرمايد، تحت عنوان توصيه­های امام صالحان به صالحان. البته اين توصيه­ها مخاطبش ما هم هستيم ما هم در زندگی گذرای دنياي­مان اگر بخواهيم به سلامت اين کشتی زندگی را به ساحل موفقيت و نجات برسانيم بايد به اين دستورالعمل­هایی که اميرالمؤمنين به مالک اشتر می­دهد عمل کنيم در اين قسمت از فرمايش حضرت که امروز بحث آن شروع می­شود. امام توصيه جدی و تذکر جدی به کنترل صفت تکبر می­کند يکی از آسيب­های ما مردم صفت تکبر است که گاهی اوقات فرصت­های که خدا به ما داده سبب می­شود ما خودمان را از ديگران بهتر بدانيم برتر ببينيم خدا رحمت کند مرحوم حضرت امام می­فرمودند که عامل جدی تکبر کم ظرفيتی است انسان وقتی ظرفيتش کم شد و به او چيزهای عطا شد چون ظرفيت ندارد تکبر می­کند، سرکشی می­کند طغيانگری می­کند پول بهش می­دهد ظرفيت ندارد می­شود قارون مقام می­آيد ظرفيت ندارد می­شود فرعون می­شود صدام، می­شود شداد می­شود معمر قذافی ظرفيت نيست زيبايي می­دهند ظرفيت نيست می­شود اوضاعی که شما می­بينيد، زيبايي آمد و ظرفيت می­شود يوسف، ثروت آمد و ظرفيت می­شود سيدالشهداء، علم آمد و ظرفيت، قدرت آمد و ظرفيت می­شود اميرالمؤمنين اين­جاست که اين تکبر را در روايات هم داريم به عنوان يکی از خطرناک­ترين رذايل اخلاقی ياد کردند و اول کسی هم که در روايت داريم در نظام خلقت ضربه تکبر را خورد ابليس بود، آن عبادت ممتد طولانی خودش را نابود کرد با يک کلمه: «خَلَقْتَني‏ مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طين‏»[2] ما از آتش آفريده شديم آدم از خاک، ما بهتر از آدم هستيم اين صفت صفت بدی است متأسفانه مردم مبتلا هستند حالا تکبر عواملی هم دارد عامل اصلی و جديش کم ظرفيتی است يک سری اموراتی سبب می­شود که اين انسان کم ظرفيت را تشديد می­کند در تکبر، يک جهتش ثروت است يک جهتش علم است، يک جهتش قدرت است، آقا می­بينيد تا قدرت پيدا نکرده آدم خوبی است، شد مدير عوض می­شود! عبدالملک مروان تا خليفه نشده بود به او می­گفتند حمامة المسجد، هرکه می­خواست عبدالملک را ببيند می­گفتند در مسجد جايش است، خبر آوردند گفتند پدرت مرد و تو شدی خليفه، قرآن را بست بوسيد گذاشت کنار گفت: «هذا فراق بينی و بينک» لحظه جدايي ما با قرآن فرا رسيد و رفت و غرق در دنيا شد، خب قدرت می­تواند انسان را متکبر کند سواد می­تواند انسان را متکبر کند، آقا ما با سواد هستيم شما بی­سواد، ما می­فهميم شما نمی­فهمی، چه می­فهمی اين چه حرفی است که می­زنی؟ ما اهل فلان طايفه هستيم شما اهل فلان قبيله هستيد ما شهری هستيم شما دهاتی هستيد اين­ها گويای تکبر است خودمان هم حواس­مان نيست اين­ها در شأن ما نيستند آمده خواستگاری اما در کلاس ما نيست اين­ها گودرمانی­اند ما مثلاً قصرالدشتی هستيم، اين­ها تکبر است که در کلام ما تراوش می­کند و ما خود نمی­دانيم.

اميرالمؤمنين هشدار جدی به مالک می­دهد مالک اين مقام متکبرت نکند قدرت يکی از خطرات ايجاد تکبر است اگر کسی خودش را نساخته باشد من آيه­ای را از سوره مبارکه لقمان يک اشاره­ای گذرای عرض کنم بعد بيايم در کلام اميرالمؤمنين و نکاتی را عرض کنم حضرت لقمان من اين را هم کراراً عرض کردم در سوره لقمان ده­تا سفارش به فرزندش کرده هر پدری و مادری آئيين نامه تربيتش را بايد بگذارد اين ده­تا مطلب، نصايح دهگانه لقمان ما گاهی اوقات اين­ها را نمی­گوييم اولاد بزرگ می­کنيم از خدا بهش نمی­گوييم از قيامت نمی­گوييم از نماز نمی­گوييم از امر به معروف و نهی از منکر حرفی زده نمی­شود از تکبر نکردن سخنی به ميان نمی­آوريم از با ادب گفتن حرفی نمی­زنيم هر پدر و مادری که می­خواهد موفق باشد بايد ببيند اين حکيم فرزانه­ای که خدا در قرآن می­فرمايد ما حکمت به او آموختيم لقمان رو چه مسائلی حساسيت داشت و تذکر می­داد به فرزندش، از نکاتی که در همين سوره لقمان آيه هجده تذکر جدی لقمان در نصايح ده­گانه است پرهيز از تکبر است بچه­ها را متواضع بار بياريد بابا حالا پدرت آقای فلانی خانه­ات چطور زندگی­­تان خوب اين­ها نبايد مغرور­ت بکند همه چيزت مهياست فلان مدرسه درس خواندی فلان دانشگاه درس خواندی اين نبايد متکبر بشوی، لقمان به فرزندش می­گويد پسرم: «وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ»[3] پسرم مراقب باش در رفتارهای اجتماعی­ات با مردم با تکبر رخ متاب ديديد بعضی­ها متکبرانه رو بر می­گردانند می­گويد آقا به شما کار داريم وقتش را ندارم، اين متکبر است حالا هرکه باشد متکبر است مدير است عالم است کاسب است نظامی است زن است مردم است، متکبر است، فعلاً وقت نيست حرف نزن اين صورت برگرداندند لقمان در قرآن نهی می­کند به پسرش مردم ما مسلمان هستيم پيغمبر هرکه با او سخن می­گفت تمام گوش می­شد که دشمنان رسول­الله آمدند از همين استفاده منفی بکنند گفتند پيغمبر: «أُذُنٌ‏»[4] است يعنی هرکه با او حرف می­زند رسول­الله حرفش را می­شنود اين اخلاق نبوی بود تواضع در رفتار بود احترام به مخاطب بود که بعضی­ها اين را فراموش کردند، لقمان پسرم صورت از مردم، رخ از مردم بر متاب: «وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً»[5] با تکبر و غرور بر زمين حرکت مکن، بعضی­ها اين داده­های الهی اين­ها را اينقدر متکبر کرده که با يک غروری رو زمين حرکت می­کند در روايت داريم کسانی که با تکبر راه می­روند رو زمين زيرپا بالای سرشان هر موجود و مخلوقی است او را لعنت می­کند قدم بر هر کجا می­گذارد مورد لعنت قرار می­گيرد، لقمان گفت پسرم با تواضع راه برو: «وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور»[6]خدا انسان­های متکبر و خودستا را دوست نمی­دارد اين توصيه قرآنی و کلام قرآن و وحی زبان حال اين پدر حکيم روزگار لقمان به فرزندش حالا مختال در همين نامه اميرالمؤمنين هم حضرت توصيه به مختال، مختال يعنی خيال پرداز خيال باور، بعضی­ها ديديد خيال­پردازیشان زياد است ما چنين می­کنيم چنان می­کنيم ما اين هستيم ما آن هستيم اين خيال پردازی است، فخور یعنی انسان­های خودستا، بعضی­ها هی خودشان را تعريف می­کند.

من يادم نمی­رود اوائل انقلاب بود تازه امام آمده بودند جماران از قم برگشتند تهران، يک چندبار هم سيمای جمهوری اسلامی اين صحنه را نشان داد، مردم آمده بودند ديدار با امام داشتند نمايندگان مجلس آن وقت هم آمده بودند حالا سال پنجاه و نه بود يا پنجاه و هشت، خدا رحمت کند مرحوم فخرالدين حجازی که آن سال نماينده اول مردم تهران شد اين ايستاد صحبت کرد بلندگو گذاشتند جلوش، خب فخرالدين حجازی يک خطيبی بود سخنران بود سال­های متمادی حالا نماينده مردم تهران هم بود با يک ادبياتی شروع کرد از امام توصيف کردند: ای بقية الماضين ای خلف الصالحين ای باقی­مانده صالحان و نيکان هی گفت گفت، صحبتش که تمام شد امام شروع کردند به صحبت کردند فرمودند: بسم الله الرحمن الرحيم، من اولاً از آقای فخرالدين حجازی گله دارم اين چه حرف­های است که ايشان زد يک وقتی هم ما خيال برمان می­دارد با حرف­های ايشان خيلی اين تعريف­ها را بگذاريد کنار، اين­ها يک وقت خيال­پردازمان می­کند می­شويم مختال، می­شويم خيال­پرداز که قرآن می­فرمايد، خداوند يکی از گروه­های را که خدا می­فرمايد ما دوست­شان نداريم صريح قرآن است: «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُور»[7] آدم­های که خيال­پردازند غرور پيدا می­کنند رو خيالات­شان ما بهتر هستيم ما برتر هستيم ما سرور هستيم و اين­ها دچار تکبر می­شوند دچار خودستايي می­شود خدا می­فرمايد اين­ها را ما دوست نداريم، يک گروه­های را خدا می­فرمايد دوست­شان می­داريم: «يُحِبُّ الْمُتَّقين‏»[8]، «يُحِبُّ التَّوَّابينَ»[9]، «يُحِبُّ الْمُحْسِنين‏»[10]اين­ها­ را خدا دوست می­دارد اما يک گروه­های را هم خدا در قرآن می­فرمايد دوست نمی­داريم متکبرها را خدا می­فرمايد دوست نداريم، در اين آيه من يکی دوتا نکته کليدی عرض کنم و بعد کلام اميرالمؤمنين را اشاره­ای کنم قرآن گرچه سخن سخن حضرت لقمان است و قرآن بيان می­فرمايد اين اصول تربيتی اين پدر فرزانه را به فرزندش در بيان آيه لقمان به فرزندش می­گويد: «وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ»[11] نمی­فرمايد للمسلمين، نمی­فرمايد للمؤمنين باب با تمام مردم برخورد سالم داشته باش اين درس است آقا، با هرکسی که برخورد می­کنی با تواضع برخورد کن، آقا رفتی اروپا رفتی آمريکا اخلاق اسلامی­ات را نشان بده، ما در آن فرازهای قبل نامه اميرالمؤمنين به مالک خوانديم حضرت فرمود مردم از دو دسته خارج نيستند يا نظير تو هستند در خلقت يا برادر تو هستند در اعتقادات دينی پس به هردو گروه بايد با احترام برخورد کنی بلی حالا اگر کسی دشمن شد: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ»[12]آن­جا مصداق پيدا می­کند ولی در روابط اجتماعی­مان روابط شهری­مان با مردم حالا اين خانم اين آقا شايد رفتارش وضعيتش پسنديده نيست ولی با همين هم نبايد با تکبر برخورد کرد قرآن پيام کلی می­دهد: «وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ»[13]با مردم عموم مردم با تکبر برخورد نکنيد اين يک نکته چه مسلمان و چه غير مسلمان، با خوش رفتاری برخورد کنيد و با اخلاق خوب­تان ديگران را به اسلام دعوت کنيد.

تکبر جزء رذايل اخلاقی است که ممنوعيتش را قرآن اعلان فرموده حتی در راه رفتن يعنی حتی در مسير حرکتی هم که داريد راه می­رويد سعی کنيد راه رفتن­ شما هم متکبرانه نباشد: «وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً»[14]و مراقب باشيم به مردم فخر فروشی نکنيم خيالات ما را از مسير انسانيت دور نکند خيال­پردازی­های که بعضی­ها می­کنند در تخيلات خودشان خود را از ديگران برتر می­بينند خدا رحمت کند مرحوم آيت­الله والد ما را می­فرمودند من يک وقتی اجازاتم را بردم خدمت پدرم مرحوم آيت­الله آقای حاج شيخ ابوالحسن حدائق خب ابوی ما جزء متقدمين نمايندگان امام در استان فارس بود کمتر عالمی آن سالی که ايشان نماينده امام بودند اين­ها نماينده بودند سال 1309 شمسی که امام هنوز مرجع نشده بود، آيت­الله العظمی بروجردی زنده بود امام جزء مدرسين درس خارج قم بود خب ايشان سال­ها شاگرد امام در قم بودند اجازه امام به ايشان داده بودند، خيلی مورد تأييد امام در متن اجازاتی که نوشته شده بود بزرگان مراجع يک تجليل­های ويژه­ای هم در آن متن­ها کرده بودند که حالا هم انشاءالله کتاب زندگی ايشان چاپ شد اين­ها در آن کتاب آمده. ابوی می­گفتند من چهارده­تا اجازه بود بردم خدمت پدرم يکی يکی نشان دادم ايشان نگاه کردند گذاشتند زمين، نگاه کردند گذاشتند زمين، نگاه کردند گذاشتند زمين، گفت بعد يک توصيه­ای به من کردند فرمودند بابای من اگر بجای اين چهارده اجازه صد اجازه از صد فقيه بزرگ داشته باشی ولی خدا و امام زمان از تو راضی نباشد بارت روی زمين مانده، و اگر هيچ کدام از اين­ها را نمی­داشتی و يقيناً خدا و امام زمان می­گفتی از من راضی است نگران باش، مردم هزاران کار انجام بدهيد ولی امام زمان­تان راضی نباشد قافيه را باختی کار آن­چنانی نکرده باشی ولی خدا و امام زمان ازت راضی باشد بارتان را بلند کرديد.

اما فرمايش اميرالمؤمنين اين آيه را تبرکاً مقدمه عرض کردم آقا اميرالمؤمنين در ادامه توصيه­های به مالک می­فرمايد: «وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً»[15] راه درمان تکبر را اميرالمؤمنين در همين قسمت به مالک اشاره می­فرمايد آقا می­فرمايد آقای مالک اگر اين قدرتی که ما به تو واگذار کرديم در اين زمامداری و قدرتت يک حالاتی برای تو اتفاق افتاد، يک ابهتی «أَوْ مَخِيلَةً»[16]و يک خيالاتی آمد سراغت که آقا ما اول شخصيت مصر هستيم قدرت دست­ماست بالا دست نداريم گرچه حضرت در قسمت­های قبل فرمودند مالک تو را دارم جای می­فرستم که بالادست نداری بالادست تو والی و امامی است که تو را منسوب کرده و بالادست آن امام خداست مردم يک مافوقی داريد که يدالله است، هيچ کس نمی­تواند به تکليف کند خدا حضرت عزرائيل را می­فرستد فتيله­ات را در جا می­کشند پايين هيچ کس چه خبر است؟ چه شده؟ غرور پيدا کردی؟ ثروت عوضت کرد سواد عوضت کرد مقام تغييرت داد، حضرت فرمود آقای مالک اگر اين قدرت و موقعيت يک ابهتی و يک تخيلاتی در تو ايجاد کرد که خودت را از ديگران بهتر می­بينی برتر می­بينی: «فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ»[17]می­خواهی اين تکبر را درمان کنی نگاه کن به قدرت خدا که بالادست توست اين راه تربيت انسانی است و راه درمان تکبر است ببينيد آقايون شما در هر موقعيتی هستيد دستی بالادست داريد حالا اگر کسی گفت آقا من تو جامعه ديگر بالادست ندارم می­گويند بالادست تو خداست عالم هستی، عالم­تر از شما هم هست، ثروتمندی ثروتمندتر از شما هم هست ببينيد حتی در عبادت گاهی اوقات عبادت بعضی­ها را متکبر می­کند بعضی­ها می­گويد آقا ما اهل عبادت هستيم اهل نافله هستيم اهل دعا هستيم اين­ها آدم­های حسابی نيستند ول­شان کن اين عبادت متکبرش کرده، وقتی به حضرت زين­العابدين گفتند آقا چرا اين قدر عبادت و بندگی و راز و نياز و ندبه و گريه؟ امام فرمود برويد صحيفه جدم علی را بياوريد، صحيفه علويه را آوردند حضرت زين­العابدين يک نگاهی کرد گريست فرمود من کجا و علی کجا يعنی آقا در عبادت هم اگر قوی هستی بالادست تو هم هست، موفق­تر از تو هم وجود دارد به آقا اميرالمؤمنين وقتی گفتند اين همه عبادت و بندگی و راز و نياز و شب زنده­داری بس است اميرالمؤمنين فرمود من کجا رسول­الله کجا؟ و آن پيغمبر در خلوت نيمه­های شب خودش به خدا عرض می­کند: «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ»[18] خدايا آن­گونه که بايد تو را بپرستيم نپرستيديم و آن­گونه که تو را بايد بشناسيم نشناختيم اين حرف فرد اول نظام خلقت در عبادت است ديگر ما از پيغمبر موفق­تر در عبادت نداريم يک وقتی چهار رکعت نماز سرگرم­مان نکند، يک وقتی چهارتا کار خير غرور در ما ايجاد نکند ما اهل فلان کار هستيم ما اهل جبهه بوديم ما اهل خدمات اجتماعی هستيم ديگران اين توفيق را ندارند، اميرالمؤمنين آقای مالک اگر اين تخيلات و توهمات آمد سراغت و احساس ابهت کردی نگاه کن به قدرت خدا که مافوق توست: «وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لَا تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ»[19] قدرتی که خدا دارد بر تو که تو بر خودت اين قدرت را نداری، خدا بر ما قدرتی دارد که ما نداريم ما حيات­مان يک ثانيه­ ديگرش هم مشخص نيست شما بر حيات خودتان قدرت داريد ما می­توانيم ادعا کنيم که فردا هم می­توانيم بياييم هستيم امروز ظهر زنده هستيم، ما نفس­مان بر نفس خودمان قدرت نداريم حضرت فرمود اين خدا را فراموش نکن تا تکبر نکن: «فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ»[20]حضرت فرمود اگر اين گونه نگاه کردی سرکشی تو را فرو می­خواباند يعنی اگر قدرت الهی يادت نرفت لذا برای درمان تکبر قدرت مطلق پروردگار است هستی از آن اوست قدرت از آن اوست ما اگر به بالادست خودمان در رأس قدرت الهی نگاه کنيم اين رذيله اخلاقی تکبر از ما گرفته خواهد شد حضرت فرمود آقای مالک: «فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ»[21]سرکشی تو را فرو می­خواباند وقتی قدرت خدا را نگاه کردی.

«وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ»[22]حضرت فرمود و تو را آقای مالک از آن عزمی که داری و از آن روشی که در مسير تکبر پيش گرفتی تو را باز می­دارد اگر قدرت خدا يادت نرفت مسير تو مسير تکبر نخواهد شد: «وَ يَفِي‏ءُ إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ»[23] و خرد رفته تو را به تو بر می­گرداند اينی که در يک جمله­ای از لقمان هست امام صادق می­فرمايد لقمان به پسرش گفت پسرم در زندگی دو چيز يادت نرود دو چيز يادت برود که ما متأسفانه مردم وارونه عمل می­کند دقيقاً بعضی­ها بر عکس عمل می­کنند آن چيزهای که نبايد يادمان برود فراموش­مان می­شود آن­ها چيست؟ لقمان گفت پسرم خدا را فراموش نکن، مردن را هم فراموش نکن اين دو چيز را مردم يادتان نرود و اين دوتا نکته عجيب اثر دارد در تربيت انسان­ها ما امروز از نگاه کردن چهار نفر به خودمان خجالت می­کشيم هر کاری نمی­کنيم ولی از نگاه کردن به خودمان غافل شديم عالم محضر خداست خدا رحمت کند امام را فرمودند در محضر خدا معصيت نکنيد، چرا گستاخانه در محضر خدا خطا می­کنيم عين خيالمان هم نيست چون يادمان رفته خدا ما را می­بيند چرا نماز می­خوانيم ولی فيلم­ نماز ما را بگيرند اصلاً نمی­برد به حرف زدن با خدا جلو يک مسئولی ساده­ای بخواهيم بايستيم حرف بزنيم خيلی با ادب­تر می­ايستيم داريم نماز می­خوانيم دست در گردن­مان است، دست تو موهايمان هست، لباس­مان را داريم مرتب می­کنيم اين چه نماز است؟ چه سخن گفتن با خداست؟ گاهی اوقات کارهای شخصی خودمان را در نماز در نيت­مان داريم دنبال می­کنيم خدا را لقمان گفت پسرم فراموش نکن، مردن را هم از ياد مبر اين­ها سازده­است ما فراموش نکنيم که فرصت ما يک دفعه به پايان می­رسد خبر نمی­دهد، يک دقعه می­بينيد در حال فعل و کاری که هستيد جان شما را می­گيرند خيلی­ها را هم همين جوری بردند خيلی­ها در حال تلاش و کارهای روزمره يک دفعه صدق الله گفت در اين همين شيرازی آقای مدير کلی سال­ها قبل بود چای شيرين کرد بنوشد صدق الله گفت و مرد، به شداد اجازه نمی­دهند يک پای ديگرش را از رکاب بگذارد زمين يک­پا در رکاب يک­پا رو زمين جانش را می­گيرند به سليمان اجازه نمی­دهند بشيند ايستاده تکيه به عصا داده جان­شان را می­ستاند بالاتر از سليمان هستی سليمان گفت اجازه بده آقای ملک‌الموت ما برويم در بستر بخوابيم جان­یمان را بگير سليمان که از مردن نمی­ترسد. گفت آقای سليمان می­خواهم ايستاده تکيه به عصا داده جانت را بگيرم که برای بشريت بشود درس، سليمان با آن عظمت که باد مسخَّر او بود و تحت فرمانش بود فرصت نشستن به او ندادند اين را مردم يادتان نرود، مدير کل هستی استاد دانشگاه هستی استاد حوزه هستی اول تاجر بازار هستی فرصت حرف زدن بهت نمی­دهند، بزنگاه می­برند تو را اين دو چيز را لقمان گفت يادتان نرود خدا و مردن.

اما گفت دو چيز را پسرم فراموش کن اين­ها را متأسفانه ما مردم فراموش نمی­کنيم نمی­کنيم يا حالا رشد نمی­کنيم اين­ها يادمان نمی­رود که متأسفانه آن ترقی و تعالی که بايد اتفاق بيفتد نمی­افتد، لقمان گفت پسرم آن دو چيزی که بايد يادت برود اين­ها را مردم سعی کنيد روی خودتان کار کنيد من خيلی­ها را ديدم اين­ها را فراموش نکردند و رشد هم نمی­کنند درجا می­زنند دل­های پر کينه پيدا می­کنند دنبال تلافی هستند دنبال انتقال اند، گفت پسرم آن دو چيزی که بايد فراموشت بشود بدی­های مردم را به خودت فراموش کن تا کينه­ای نشوی تا انتقام جو نشوی تا يک درون پر نفرت پيدا نکنی و نکته دوم خوبی­های خودت را هم به مردم فراموش کن اگر خدمتی به کسی کردی، محبتی به کسی کردی اين را فراموشش کن در خانه اگر کس يک حرف بس است، ما گاهی اوقات نفرت­های ساليان قبل در دل­ما جمع شده و هی روز به روز شيطان تشديدش می­کند، يک حاجيه خانم پيره­زنی بود حالا اگر رفته رحمت خدا خدا رحمتش کند، يک وقت آمد گفت حاج­آقا من مادر شوهرم را حلال نمی­کنم نمی­توانم حلالش کنم، گفتم چرا؟ گفت شب عروسی سر جانماز داستان پنجاه سال قبلش را داشت می­گفت می­گفت نشسته بوديم يک حرکت تندی کرد جلو مردم با ما، با اين دستش زد در شانه ما گفت عسل بکن دهن داماد، گفت ما را جلو همه سبک کرد، گفتم فقط همين کارها را کرد گفت بلی، گفتم وای به حال تو يک حرکت ناشايست او کرده پنجاه سال است يادت نرفته مردم دلهايتان را پر کينه نکنيد امام حسين ببينيد امام حسين بدی­ اين­های که راه را بهش بستند حضرت فراموش کرد لذا صبح عاشورا حر وقتی آمد گفت پيشمان هستم آقا پذيرفتش اگر امام حسين اين­ها را می­خواست تداعی کند: حر کجا پيشمان هستی تو مسير حرکت ما را منحرف از کوفه به سمت کربلا تو اجازه ندادی کنار آب ما خيمه­ها را برپا کنيم حالا آمدی می­گويي پيشيمان هستيم چه پيشيمانی؟ اما امام ببينيد بدی­ها را مردم فراموش کنيد و خوبی­های خودتان را هم به ديگران از ياد ببريد بعضی­ها ديديد در انجام کار خير درجا می­زنند می­گويي آقا به فلان قسمت کمک کن می­گويد ما فلان سال اين قدر داديم همين­که يادت نرفت ديگر انجام نمی­دهی، همين فراموش نکردی از ياد نبردی ديگر درجا می­زنی آقا اميرالمؤمنين فرمود آقای مالک: «وَ يَفِي‏ءُ إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ»[24]حضرت فرمود اگر نگاهی به قدرت الهی کردی در روابط اجتماعی­ات قدرت مافوق خودت را ديدی برای درمان تکبر و خرد رفته­ات را به تو باز می­گرداند آقا چه داری در دنيا؟ هرچه داريد قدرت خدا را ببينيد صفر هستيد زير صفر هستيد، ما چهار متر زمين ملياردها پول دلار زندگی طرف می­شود متکبر همه چيز يادش می­روی بابا خدايي هستی آفرينی را ببين که نظام ملک و ملکوت مال اوست آن وقت سر خجالت می­اندازی پايين ديگر تکبر نمی­کنی اينی که متکبر می­شود افراد فکر می­کنند همه کاره خودشان هستند همه چيز دست خودشان است اختيار به آن­هاست در ادامه مطلب حضرت فرمود: «عَقْلِكَ إِيَّاكَ وَ مُسَامَاةَ اللَّهِ فِي عَظَمَتِهِ»[25]حضرت فرمود آقای مالک: «وَ التَّشَبُّهَ بِهِ فِي جَبَرُوتِهِ فَإِنَّ اللَّهَ يُذِلُّ كُلَّ جَبَّارٍ وَ يُهِينُ كُلَّ مُخْتَالٍ»[26]حضرت فرمود بپرهيز از اين­که در برابر عظمت الهی مسامات کنی و در تشبهی به جبروت الهی پيدا کنی، حواست باشد در برابر خدا سرکشی نکن: «فَإِنَّ اللَّهَ يُذِلُّ كُلَّ جَبَّارٍ وَ يُهِينُ كُلَّ مُخْتَالٍ»[27]خداوند هر انسان جباری را ذليل می­کند: «وَ يُهِينُ كُلَّ مُخْتَالٍ»[28] و هر خوبينی را بی­مقدار می­کند اين هم از توصيه­های اميرالمؤمنين در اين قسمت از نامه به مالک، پرهيز از تکبر، خيال­پردازی و خودبينی و بهترين راه درمان فراموش نکردن خدا در زندگی که همه چيز از اوست: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون‏»[29]همه از او هستيد بازگشت همه به سوی اوست اين نگاه اگر احياء شد دنيا را هم بريزند در دامن­تان عوض نمی­شويد بشويد اول قدرت تغيير نمی­کنید، می­شود علی ابن ابی طالب قدرت مطلق عالم اسلام است اما همان آقا می­رود خانه خانمی که بچه­های يتيم دارد کاری اميرالمؤمنين با بچه­های يتيم کرد که کمتر پدری با بچه­های خودش می­کند آقا بچه­های يتيم را روی شانه خودش سوار کرد فرمود من مرکب شما شما راکب من به آن خانم گفت شما برای اين­ها نان پخت کن من اين بچه را سرگرم می­کنم اين شرح حال کيست؟ شرح حال شخصيتی است که در زمان حکومتش بر شش کشور اسلامی آن وقت ايران، عربستان، عراق، يمن، سوريه و اردن امام حاکم بود از امام صالحان درس صلاح و رستگاری را بايد آموخت بسنده کنيم انشاءالله عزيزمان جناب آقای عليرضا يزدانی مداح و ذاکر اهل­البيت هم به فيض خواهند رساند.

ايام ايامی است که کاروان اسراء در سرزمين کربلا اين­ها سه روز اقامت داشتند در تاريخ دارد حضرت ام­کلثوم اين خانم­ها و بچه­ها را می­­آورد گوشه گوشه صحری می­چرخاند و واقعه عاشورا را نقل می­کرد اين تاريخ بايد بماند از راويان واقعه عاشورا دو امام معصوم بودند که خود در کربلا بودند زين­العابدين امام باقر خب هنگام شهادت شهداء اين زن و بچه­ها در خيمه­ها بودند اين­ها رؤيت نمی­کردند تمام اين جنايت­ها را ام‌کلثوم برای اين­که اين تاريخ ماندگار بشود و سينه به سينه بماند اين زن و بچه­ها را می­آورد جای جای صحرای کربلا و اتفاقات افتاده را بيان می­کرد جای را نشان می­داد می­گفت اين­جا جای است که عموی شما عباس را دستش از بدن جدا کردند اين­جا بايد بماند اين تاريخ ماندگار شود جای ديگر می­آورد اين­جا جای است که علی اکبر را قطعه قطعه کردند و «إربا إربا»[30] کردند اين­جا علی اصغر هدف تير قرار گرفت اين­جا قاسم‌بن الحسن نقش بر زمين شد می­گويند سه روز ماندند حضرت زينب آمد خدمت امام سجاد گفت عزيز برادر ديگر اجازه بدهيد حرکت کنيم ما می­ترسيم اين زن و بچه­ها در اين صحری از دست بروند از بس بکاء گريه ناله: ميان همه دل­ها امان از دل زينب، زينب هم کنار تربت حسين قرار گرفت:

پس از تو جان برادر چه رنج­ها که کشيدم، چه شهرها که نگشتم

چه کوچه­ها که نديدم، به سخت جانی خود اين قدر نبود گمانم

که بی­تو زنده ز دشت بلا، به شام رسيدم، باور زينب کی می­شد

در جامه‌ی اسارت سر حسين بر فراز نيزه مقابل ديدگاه او اين جمله را در بازار کوفه زينب گفت: «ما توهّمت يا شقيق فؤادي»[31] برادر باورم نمی­شد سر بريده­ات را بر فراز نيزه ببينيم:

برادر هنوز بر کف پايم، نشان آبله پيداست، به راه کوفه و شام ز بس پياده دويدم

همه بگوييم يا حسين.

 

[1] نهج البلاغة (للصبحي صالح)  ص428.

[2] ص 76.

[3] لقمان 18.

[4] توبه 61.

[5] لقمان 18.

[6] لقمان 18.

[7] لقمان 18.

[8] آل­عمران 76.

[9] بقره 222.

[10] بقره 195.

[11] لقمان 18.

[12] فتح 29.

[13] لقمان 18.

[14] لقمان 18.

[15] نهج البلاغة (للصبحي صالح)  ص428.

[16] نهج البلاغة (للصبحي صالح)  ص428.

[17] نهج البلاغة (للصبحي صالح)  ص428.

[18] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏68 ص23.

[19] نهج البلاغة (للصبحي صالح)  ص428.

[20] نهج البلاغة (للصبحي صالح)  ص428.

[21] نهج البلاغة (للصبحي صالح)  ص428.

[22] نهج البلاغة (للصبحي صالح)  ص428.

[23] نهج البلاغة (للصبحي صالح)  ص428.

[24] نهج البلاغة (للصبحي صالح)  ص428.

[25] نهج البلاغة (للصبحي صالح)  ص428.

[26] نهج البلاغة (للصبحي صالح)  ص428.

[27] نهج البلاغة (للصبحي صالح)  ص428.

[28] نهج البلاغة (للصبحي صالح)  ص428.

[29] بقره 156.

[30] تاريخ امام حسين عليه السلام= موسوعة الامام الحسين عليه السلام ج4 ص61.

[31] تاريخ امام حسين عليه السلام= موسوعة الامام الحسين عليه السلام ج5 ص802.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه