استاد حدائق روز چهارشنبه 23 شهریور ماه 1401 در مسجدالنبی(ص) شیراز به مناسبت ایام اربعین حسینی به بیان یکی دیگر از «درس های نهضت سیدالشهدا(ع)» پرداختند.

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال سيدنا و مولانا اميرالمؤمنين علی‌بن ابی­طالب: «المؤمن عزه ترک القيل و القال»

خب در دامه عرائضی شب­های گذشته با محوريت بحث عزتمندی به عنوان يکی از درس­های آموزنده از نهضت حضرت سيدالشهداء که امام حسين آموخت در دوران زندگی دنيايتان عزيز زندگی کنيد نفوذ ناپذير عزيز يعنی انسانی که قدرتمند است ولو به ظاهر قدرت هم دستش نيست روحش قوی است روح او قوی است نفوذ ناپذير است و قوتی خدا به او می­دهد که در برابر فراز و فرودهای دنيا استقامت به خرج می­دهد اين از درس­های مهم نهضت عاشوراست سخن به اين­جا بود که راه رسيدن به اين عزتمندی کجاست؟ مواردی را شب گذشته محضر عزيزان از روايات عرض کرديم که ذکر شد موارد ديگری را هم من امشب عرض کنم اساساً بندگی خدا انسان­ها را عزيز می­کند هرچه در پيشگاه خدا فروتنی و افتادگی کنيد در جامعه بزرگ می­شويد عليه­السلام عرض می­کند:

«إِلَهِي كَفَى لِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً»[1] خدايا برای من عالی­ترين درجه عزت همين بس که بنده تو باشم يعنی عزتی بالاتر از اين نيست، گاهی اوقات می­گويند آقا نماز می­خوانيم به کجا می­رسيم؟ مؤمن به عزت می­رسی روحت بزرگ می­شود ديگر پول و اسکناس عوضت نمی­کند مقام جا به جايت نمی­کند ديديد بعضی­ها روح ضعيفی دارد با يک مختصر تطميعی وعده­ای يکدفعه می­بينيد رنگ می­بازند، بعضی­ها بزرگ­اند اصل اين بندگی نانش را خودتان می­خوريد کسانی که بندگی خدا می­کنند يکی از آثار بندگی عزتمندی است، هرچه انسان در پيشگاه الهی فروتنی بندگی کند با خدا وصل شود دنيا نزدش کوچک می­شود خدا هرچه نزد شما بزرگ­تر شد دنيا پايين­تر می­آيد هرچه بيشتر از خدا ترسيديد مردم از شما بيشتر حساب می­برند هرچه خدا را فراموش کرديد از سايه خودت هم می­ترسی. امام صادق می­فرمايد: «مَنْ خَافَ اللَّهَ أَخَافَ اللَّهُ مِنْهُ كُلَّ شَيْ‏ءٍ»[2] اگر از خدا ترسيديد خدا همه را از شما می­ترساند يعنی حساب می­برد اما اگر از خدا نترسيديد: «أَخَافَهُ اللَّهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ»[3] از همه چيز می­ترسيد اين نتيجه­ای بندگی است، لذا در پاسخ به اين­های می­گويند آقا نماز بخوانيم به کجا برسيم می­گوييم يکش به عزت برسيم يعنی به يک قدرتی به يک نيروی نفوذ ناپذيری که در عين حالی که شايد کاری هم دستت نيست ثروتی هم نداری ولی روح بلند داری.

نکته ديگر از آثار ارزشمند راه رسيدن به عزتمندی وجود مقدس آقا رسول­الله می­فرمايد: «مَنْ أَرَادَ عِزّاً بِلَا عَشِيرَةٍ، وَ هَيْبَةً مِنْ غَيْرِ سُلْطَانٍ، وَ غِنًى مِنْ غَيْرِ مَالٍ، وَ طَاعَةً مِنْ غَيْرِ بَذْلٍ، فَلْيَتَحَوَّلْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللَّهِ إِلَى عِزِّ طَاعَتِهِ»[4] رسول­الله می­فرمايد هرکسی که دوست دارد به يک­جايگاه و موقعيت و هيبتی برسد بدون قدرت ببينيد يک بخشی از اين هيبت­ها به خاطر ميز رياست­هاست تا بهش می­گويند آقای مدير ازش حساب می­برند، فردا از مديريت رفت کنار می­بينيد همکارش جواب سلامش هم نمی­دهد.

من يک وقتی در ايام حج خدا صحنه­ای را با فاصله سه سال به ما نشان داد يک آقايي را ديدم يکی از وزرا بود در يکی از دولت­های گذشته، اين آمده بود حج. در ايام دهه اول ذی الحجه بود داشت طواف می­کرد گروهی از اين محافظی سعودی دور اين را گرفته بودند در يک حلقه­ای از اين­ها بدون زحمت داشت طواف می­کرد جمعيت فشرده اين آقا به راحتی، يک بنده­ای می­گفت که آقا خدا شانس بده، ببين اين آقا چطور دارد طواف می­کند با آرامش دورش را هم گرفتند، گفتم حالا معلوم هم نيست که طواف ايشان قبول­تر از طواف شما باشد سه سال گذشت آن دولت تغيير کرد اين را من خودم ديدم، همان آقا را دوباره آمده بود حج ولی ديگر وزير نبود ديدم وسط جمعيت افتاده بود پیچانده بودنش بهم يکی همراه من بود. گفتم اين آقا را می­بينی سه سال قبل وزير بود گروهی از محافظين سعودی دورش بودند با يک ترکيبی داشت طواف می­کرد الآن افتاده وسط جمعيت، يک مقدار از اين بگير و ببندها و بلند شدن­ها و بنشين­ها به خاطر رياست­هاست باز نشست که شدی جواب سلامت را نمی­دهد از مديريت رفتی کنار در فاميلت هم يک نگاه ديگری می­کنند يک بخشی از اين عزت­ها عزت­های مجازی است فعلاً به او می­گويند آقای مهندس چون قلمش کار می­کند فردا که باز نشست شد نگاهش نمی­کنند اين می­شود هيبتی که به اعتبار سلطان و قدرت است رسول­الله می­فرمايد می­خواهيد برسيد به يک هيبت احترام جايگاهی که قدرت آن را برايتان نياورد يعنی اين اعتبار برايت بماند کاری هم به رياست و قدرت نداشته باشد  می­خواهيد به يک بی­نيازی برسيد بدون ثروت، بعضی­ها با پول احساس بی­نيازی می­کند می­گويد آقا پول داريم نيازی نداريم بعضی­ها پول ندارند و نياز ندارند می­شود اباذر، اباذر غنی بلا مال، اباذر را تبعيد کردند در دولت عثمان به شام، در شام معاويه حاکم بود، يک چند روزی اباذر خسته سفر بود استراحت کرد بعد رفت در کاخ معاويه شروع کرد امر به معروف و نهی از منکر معاويه اين چه کاری است می­کني؟ معاويه اين چه برنامه­ای است؟ اين چه حرفی است زدی؟ از صحابه برجسته پيغمبر بود مردم رويش حساب باز می­کردند معاويه ديد نه کارش نمی­شود اين اباذر اگر بناست صبح تا شب بيايد اين­جا بنشيند هی ايراد بگيرد کلاه معاويه پس معرکه است معاويه با همان شيطنتی که داشت فکر کرد اين هم مثل بقيه قماش مردم است به يک غلامی رند خودش هزار سکه طلا داد گفت اين را شبانه که کسی هم نباشد و کسی هم نبيند مخفيانه ببر منزل اباذر از طرف ما بهش هديه بده، بعضی­ها ديگر شخصيت­شان را می­فروشند من يک جمله بگويم امشب در خلوت­تان به خودتان قيمت بدهيد اين از اميرالمؤمنين است می­خواهيد بدانيد چقدر می­ارزيد اميرالمؤمنين راهش را بيان کرده حالا ما جلو همديگر تعارف می­کنی جا نماز آب می­کشيم اما در خلوت ديگر به خودم نبايد دروغ بگويم، اميرالمؤمنين می­فرمايد: «قيمة كل امرء ما يحسنه»[5] قيمت هرکسی در گرو آن چيزی است که برايش ارزش قائل است در زندگی­ات چه مهم است قيمتت همان است بعضی­ها يک خانه شش دنگ، بعضی­ها يک ماشين آخرين سيستم بعضی­ها هم می­گويند آقا ما فلان مقدار ثروت به دست بياوريم فلان چيز را بخريم ديگر غمی نداريم قيمتت بيشتر از اين نيست بعضی­ها نرخ­شان قابل محاسبه نيست چون ارزش برای آن­ها خداست خود اميرالمؤمنين، اميرالمؤمنين به خدا عرض می­کند: «إِلَهِي كَفَى لِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفَى بِي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِي رَبّاً»[6] چه افتخاری بالاتر از اين­که شما خدای ما باشيد افتخار در ربوبيت خداست عزت در بندگی بنده است حالا مردم قيمت­هايشان مختلف است در کربلا هم همين طور بود بعضی­ها برای يک من گندم بعضی­ها برای حکومت ری قيمت­های متفاوت در قتل امام حسين شرکت کردند امروز هم شما بعضی­ها می­بيند با يک پولی با يک وعده­ای سقوط می­کند ظلم می­کند جنايت می­کن حق را ناحق می­کند اين قيمتش همين است، بعضی­ها جان بدهند ريالی حرم تصرف نمی­کنند اين­ها نمی­شود برايشان قيمت گذاشت لذا ما ببينيم چه در زندگی­مان ارزشمند است حاج آقا حاج خانم همان که در زندگی­ات ارزشمند است قيمت شماست، يک آقايي از دوستان ما می­گفت يک سالی ما حج بوديم به زحمت خودم را رساندم به حجرالاسود می­گفت ديدم يک آقای سرکرده بود در حجر آدمی قوی هيکلی بود دو طرف حجر را هم گرفته بود، هی می­گفت خدايا تا حاجتم را روی نکنی سر از حجر بيرون نمی­آوردم گفت هرچه هم می­گفتيم بوسيدی بيا سر بياور بيرون ديگران می­خواهند استيلام کنند اين اعتنا نمی­کردم گفت زدم به پهلويش گفتم آقا حاجتت چه است که سر بيرون نمی­آوری گفت من آمدم اين­جا يک صد هزار تومنی خدا به من بده، حرفی بيست سال قبل است گفت تا اين را گفت گفتم سرت را بياور بيرون من بيشتر از صد هزار تومن بهت می­دهم ما کارهای بيشتر از اين با خدا داريم ما گاهی اوقات قيمت­مان همين است.

اين را بگويم بشنويد آقا امام باقر آمده بودند حج حضرت وارد شدند در مسجدالحرام تا حضرت وارد شدند از در ديگری هشام ابن عبدالملک خليفه اموی وارد شد، هشام هم با امراء بنی اميه وارد شد، همان سال والی مدينه يکی از باغات امام باقر را به ظلم مصادره کرده بود، يکی از باغات امام باقر را گرفته بودند حکومت ظلم مصادره کرده بودند، يکی از ياران امام باقر گفت آقا فرصت خوبی است خليفه الآن در مسجدالحرام است برويد پيش خليفه بگوييد اين باغ ما را با ظلم بردند خب باغ را برگردانيد يقيناً امام باقر اگر می­رفت می­فرمود هشام برای ظاهر سازی هم که شده بود عوام فريبی مردم حرف امام باقر را اهميت می­داد و بر می­گرداند تا به حضرت آن يار حضرت صحابی حضرت گفت آقا برويد و به هشام بگوييد باغ را برگرداند، آقا فرمودند: ويحک وای بر تو من در مسجدالحرام از خدا هم نمی­خواهم که باغم را برگرداند چه برسد به هشام، طرف تعجب کرد گفت آقا پس مسجدالحرام آمديد برای چه؟ ما گيرمان اين­جاست کربلا می­رويم تو ماديات مشهد می­رويم چک فور خورده­مان درست بشود قسط عقب­مانده­مان من نمی­گويم اين­ها را نخواهيد ولی مردم اصل را بخواهيد اصل را بخواهيد اين­ها قيمت­هاست امام رضا را می­خواهيم برای جهزيه دخترمان، امام رضا را می­خواهيم برای سر کار رفتن پسرمان همين بالاتر از اين ديگر حاجتی نيست ياد بگيريم از امام باقر اين را من می­گويم مکه مشرف شديد يادمان کنيد کنار کعبه اين را بخواهيم اين حوائج سر دستی دنيايت را بريز کنار چون که صد آمد نود هم پيش ماست، طرف گفت آقا شما آمديد مسجدالحرام از خدا چه می­خواهی؟ قيمت يعنی اين، آقا فرمود من آمده­ام در مسجدالحرام از خدا خدا را بخواهم، اين را بخواه مؤمن، يک لحظه از او جدا نشويد همان که سيدالشهداء لحظات آخر زندگی فرمود: «الهي رضا بقضائك و تسليما لأمرك»[7] «لا معبود سواك، يا غياث المستغيثين»[8] آقا فرمود من آمدم از خدا خدا را بخواهم با خدا بودی همه چيز بهت می­دهند: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون‏»[9] جزئيات و اصل را بگيريد اصل را بهت دادند همه اين­ها، چون که صد آمد نود هم پيش ماست لذا پيغمبر می­فرمايد می­خواهيد به يک بی­نيازی بدون ثروت برسيد مگر کسی بدون ثروت هم بی­نياز می­شود؟ بلی اباذر! اين مأمور معاويه هزار سکه را نيمه شب آورد خانه اباذر در زد وارد شد آن موقع دوربين هم نبود که بگويند فيلمت را بگيرند صدايت را ضبط می­کنند اين چيزهای امروزی هم نبود آمد کيسه هميانی هزار طلا را گذاشت جلو اباذر می­بينيد بزرگ اباذر است عزتمند اباذر است نفوذ ناپذير اباذر است اين­ها هم خدا حواله­ای عوضی نمی­دهد کار کردند رسيده­اند هزار سکه را گذاشت اباذر گفت اين چه است؟ گفت اين اهدائی معاويه است برای شما، مردم هر پولی هم که برايتان آوردند زودی قبول نکنيد مال که است؟ از کجا آوردند؟ که داده؟ سريع بگوييم آقا اين رسيده يک آقای از متدينين الآن هم داريم اين نيکان در يکی از شهرستان­هاست يک وقت ديدم چهار صد مليون تومن پول اشتباهی آمد در حساب ما، گفت رفتم بانک گفتند از تهران آمده مربوط به کدام ارگان، فلان ارگان آمدم در شيراز اداره کل کل همان مجموعه گفتند آقا ما اطلاع نداريم گفت چند ماه می­دويدم می­گفتند آقا يک پول آمده در حسابت حالا گفتم بابا اين پول مال که بوده آمده در حساب ما، گفت به امام جمعه شهرستان متوسل شدم گفت آخرالامر رفتم در آن اداره کل گفتم يا يک حسابی می­دهيد اين پول را بريزيم به آن حساب اداره يا اين­که من يک چيکی می­خواهم بکشم اين را به عنوان مجهول المالک در اختيار علماء قرار می­دهم خرج فقراء کند حالا يک آدم ضعيف الايمان گفت بابا خدا برايت خواسته حضرت ابالفضل هم امضاء کرده پول آمده اسب پيشکش دندانش را نمی­شمارند، مؤمن اين است مؤمن اباذر است اباذر اين هزار سکه را معاويه از چه محلی فرستاده برای ما از پول شخصی اوست يا از پول بيت­المال است آن غلام گفت نه آقا پول شخصی معاويه کجا بود هزار سکه اين از بيت­المال مسلمين است، گفت اين هزار سکه را برای من فرستاده يا برای تمام مردم شام نفر هزار سکه دادند گفت نه آقا مردم شام که­ اند؟ شما اباذر هستيد شما صحابه پيغمبر هستيد به احترام شما فرستادند گفت پول را برگردانيد به معاويه بگوييد اگر روزی به تمامی مردم شام نفر هزار سکه طلا داديد من هم يکی از آن­ها بيت­المال است ما در برابر بيت­المال علی رؤسهم مساوی هستيم، غلام خيلی غلام رندی بود معاويه بهش گفته بود هر جوری شده اباذر راضی کن که قبول کند گفت آقای اباذر حالا شما بيا به خاطری که خدمتی به ما کرده باشی، معاويه گفته اگر اباذر اين پول­ها را قبول کرد، از قيد بندگی تو را آزاد می­کنم گفت اين برای رضای خدا قبول کن تا معاويه هم ما را آزاد کند، مردم کلاه سرمان نرود يک جاهای قربتاً الی الله­ها قربتاً الی الشيطان می­شود تا اين را گفت اباذر گفت خدا راضی نيست من تو را از قيد بندگی رها کنم و خودم به قيد بندگی معاويه در آيم من اگر بتوانيم تو را آزاد کنم خودم اسير نشوم خوب است اين نکته است که بعضی­ها حالی­شان نيست، يک کسی آمد به رسول­الله گفت يا رسول­الله می­خواهم خدا رحمم کند چه کار کنم؟ پيغمبر فرمود به خودت رحم کن ما گاهی اوقات به خودمان رحم نمی­کنيم اين قدری که به فکر ديگران هستيم فکر خودمان و اعمال­مان و عملکردمان نيستيم بعضی­ها اين قدری که دنبال زندگی و اولاد و زن و رفيق می­دوند به چه قيمتی؟ نمازهای قضاء شده واجبات انجام نشده کارهای زمين مانده خودش فکر خودش نيست اباذر گفت من بتوانم شما را آزاد کنم و خودم اسير نشوم ارزش است بعد اين گفت آقای اباذر شما در اين اتاق ساده نشستيد چيزی نداريد خب اين پول به دردت می­خورد بگير، گفت آن خمره را می­بينی کنار اتاق گفت ثروت من در آن خمره است غنای من در آن خمره است، اين غلام چون پولکی بود فکر کرد اين خمره مالا مالا سکه­های طلاست مثلاً هزاران سکه در اين خمره است اين هزارتا را به نظر در می­آورد اباذر رفت سر خمره، سر خمره را باز کرد ديد دوتا قرص نان در خمره است اين همانی است که پيغمبر می­فرمايد می­خواهيد بی­نياز بشويد بدون پول، روحت بلند بشود راهش پيغمبر می­فرمايد در بندگی خداست غلام گفت در اين­که دو قرص نان بيشتر نيست شما می­گوييد که غنای من در اين خمره است؟ گفت اين دو قرص يکش خوراک امشب من است يکش هم خوراک فردای من اگر زنده باشم منی که امشب و فردا آذوقه­ام آماده است زير بار منت معاويه نمی­روم آقايون بعضی­ها تا پنجا سال ديگرشان جمع کردند، فقيرتر از يک فقير به دنبال دنيا بودند، حريص­تر از يک محتاج به دنبال می­دوند تا پنجا سال ديگر کار نکند دارد، آن­هم به چه قيمتی؟ نمازهای قضاء شده صله رحم ترک شده واجبات تعطيل شده روح گداست روح فقير است بعضی­ها روح بی­نياز است روح غنی است رسول­الله می­فرمايد به بی­نيازی بدون ثروت می­خواهيد برسيد: «فَلْيَتَحَوَّلْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللَّهِ إِلَى عِزِّ طَاعَتِهِ»[10]از ذلت گناه خودتان را به عزت طاعت منتقل می­کنيد اين قسمت پايانی روايت دوتا نکته لطيف درش هست طبيعت گناه ذلت است طبيعت طاعت عزت است اين نمازی که شما امشب خوانديد به همين اندازه­ عزيزتان می­کند اگر يک کسی نمازش ترک شد به همان نسبت ذليل می­شود روحش افت می­کند، مردم به همان نسبتی که طاعت خدا را داريد به جا می­آوريد تقويت می­شويد از نظر روحی از نظر اجتماعی از نظر خانوادگی عزتمند می­شويد پس دوری از گناه انسان­ها را عزيز می­کند اگر ما می­گوييم سيدالشهداء آموزگار عزتمندی است تمام کسانی که با سيدالشهداء به شهادت رسيدند اسوه در اين مطلب بودند شب عاشورای اصحاب الحسين شب عبادت بود شب تلاوت قرآن بود شب استغفار بود شب راز و نياز بود آن عبادت­ها عزت آفرين شد برای اين­ها، اين هم نکته ديگر.

از موارد ديگری که در عزتمندی مؤثر است صداقت و راستگويي است اصلاً خود اين صداقت راستگويي انسان­ها را عزيز می­کند امام صادق فرمود: «وَ الصِّدْقُ عِزٌّ وَ الْجَهْلُ ذُل‏»[11] صدق و راستی عزت آفرين است جهالت ذلت آفرين است، افرادی که صادق اند افرادی که راست می­گويند اين­ها را خدا عزيزشان می­کند يک آقايي است از بازاری­های يکی از همين خيابان­های شيراز مايحتاج خوراکی می­فروشد سال­ها قبل گفت آقای حدائق يک کسی آمد در مغازه ما قيمت گرفت، برنج داشتم گفت حاجی از اين برنج بهتر هم داری؟ گفتم از اين برنج بهتر هست ولی من ندارم بابا خدا رازق است مشتری که است تو راستش را بگو ببين خدا چه می­کند، گفت گفتم از اين برنج البته بهتر هم هست ولی من ندارم گفت کجا دارند؟ گفتم از مغازه من برو بيرون سمت راست صد متر پايين­تر از مغازه ديگری است بهتر از من هم دارد گفت رفت ديدم ربع ساعت بعد برگشت، گفت حاجی راست گفتی برنج بهتر از تو را او داشت، من از شهرستان آمدم برای هيئت می­خواهم برنج بخرم برای مجلس عزای امام حسين اين کار ديگر خداست، چند تن از اين برنج می­خواهم رفتم در فکر ديدم شما آدم راستگو و صادقی هستيد اين تقليب قلوب کار اوست: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ»[12] گفت من آمدم اين برنج را ولو برنج شما يک درجه ضعيف­تر است ولی چون آدم راستگويي هستی اين برنج برای هيئت می­ارزد پخت بشود از تو بايد خريد گفت آمد، گفت چند تن می­خواهم بعد گفت حاج آقا من سفارشت را هم در شهرستان می­کنم چندتا هيئت ديگر دنبال برنج اند اين­ها می­شود مشتری گفت به خاطر يک راست گفتن بيش از ده­تن برنج اين­ها آمدند از ما خريدن:

بنازم خداوند پيرور زا، پريروز و ديروز و امروز را

حالا می­گويد آقا راست بگوييم می­گويد عقب است، خب چرا می­گويي عقب؟ خدا زيربار منت تو می­ماند امام صادق می­فرمايد راستگويي عزت است و عزت آفرين «وَ الْجَهْلُ ذُل‏»[13].

نکته ديگر ترک طمع از عوامل عزت آفرين است امام باقر می­فرمايد: «الْيَأْسُ مِمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ عِزُّ الْمُؤْمِنِ فِي دِينِهِ»[14]مردم نگاه به اموال يکديگر نداشته باشيد به آنچه که دست اين و آن است خيلی دل خوش نکنيد آقا فلانی موقعيتی دارد پولی دارد خانه­ای دارد امکاناتی دارد کمکی به ما می­کند کاری از دستش بر بيايد چشم­تان به دست مخلوق نباشد امام پنجم می­فرمايد اگر از آنچه دست مردم هست مأيوس شدی در دينت عزيز می­شوی مردم دارند داشته باشد ما گاهی ديديم همين سبب می­شود که انسان­ها طمع پيدا می­کند لذا اگر از داشته­های مردم، و امکانات مردم حالا اين امکانات يا امکانات اقتصادی است يا امکانات اجتماعی است آقا موقعيتی دارد ثروتی دارد، شما بالا دست همه اين­ها را ببينيد خدا مصدر همه قدرت­ها و موهبت­هاست، اگر از آنچه دست مردم است مأيوس شديد عزتمند می­شويد در مسائل دينی­تان: «الْيَأْسُ مِمَّا فِي أَيْدِي النَّاسِ عِزُّ الْمُؤْمِنِ»[15] از آن چيزی که دست مردم است مأيوس بشويد، خيلی دل به اين­ها دل نبنديد، همان خدايي که به اين­ها داده خدا می­توند به شماها هم عنايت کند و تفضل کند و کرامت نمايد.

نکته ديگر از عوامل عزت آفرين اين­ها همه­اش در امام حسين در اوج کلمه بود، در اصحاب الحسين می­درخشيد اين صفات.

يک نکته ديگر ذليل کردن نفس اين هم يک خورده عنايت بيشتری داشته باشيد ذلت در پيشگاه مردم خوب نيست هيچ­گاه خودتان را نزد مردم ذليل نکنيد، تواضع با ذلت فرق می­کند تواضع يعنی فروتنی افتادگی احترام ادب ذلت يعنی آدم می­بينيد بعضی­ها آقا ما همه­ چيز ما از شماست ما وامدار شما هستيم نبوديد نبوديم اين­ها بد است مؤمن بايد عزيز باشد نه ذليل اما يک­جا ذلت خيلی خوب است از خدا بخواهيد به اين ذلت برسيد ذلت درونی ذلت نفسانی، در پيشگاه خدا، از خدا بخواهيد در پيشگاه خدا ذليل باشيم خودمان را گم نکنيم بعضی­ها ديديد تا يک موقعيتی پيدا می­کنند يکدفعه می­خواهد برود به جنگ خدا می­شود شداد می­گويند بابا بندگی کن بهشت می­گويد من همين­جا بهشت می­سازم نيازی به بهشت خدا نيست غرور پيدا می­کند اين دعای قنوت حضرت زهراء را بگويم اين را هم در قنوت­های نماز شب­تان بخوانيد اين دعای حضرت زهرای مرضيه در قنوت نماز شب است: «اللَّهُمَّ ذَلِّلْ نَفْسِي فِي نَفْسِي»‏[16] خدايا خودم را در خودم پايين بياور: «وَ عَظِّمْ شَأْنَكَ فِي نَفْسِي»‏[17]خودت را در خودم بالا ببر، اين را از خدا بخواهيم در خودتان بياييد پايين، اما آنچه که در شما برود بالا عظمت خداست اين ذلت نفسانی خيلی خوب است انسان ديگر متکبر نمی­شود ببينيد امام زين­العابدين در آن دعای شريف عرض می­کند: «وَ أَنَا بَعْدُ أَقَلُّ الْأَقَلِّينَ، وَ أَذَلُّ الْأَذَلِّين‏»[18]خدايا کمترين کمترها من هستم، امام زين­العابدين نوه اميرالمؤمنين ذريه رسول­الله به خدا عرض می­کند خدايا کمترين کمترها من هستم: «و مثل الذرة»[19]، بلکه ذره­ای بيش نيستم: «بل دونها»[20] ، آن ذره هم نيستم، حالا ما گاهی اوقات می­بينيد با دوتا سفر زيارتی چهار رکعت نماز طلبکار خدا هم هستيم اين ذلت درونی عزت می­آورد لذاست ذليل کردن نفس­تان را در پيشگاه خدا ذليل کنيد يک وقتی عبادت ما را مغرور نکند کارهای خير ما سرگرم نکند، پيغمبر فرمود: «وَ ذُلُّ النَّفْسِ‏»[21] ذلت باطنی «لَا يَزِيدُ اللَّهُ بِهِ إِلَّا عِزّاً‏»[22] آن­هایی که نفس­شان را ذليل کردند در پيشگاه خدا، خدا اين­ها را عزت می­دهد لذا عرض کردم ذلت فقط در پيشگاه خدا ارزش دارد نه در پيشگاه غير خدا، بلی در پيشگاه متکبر نباشيد اما ذليل هم نباشيد تو انسانی محترم هستی، نفست را در برابر، ما گاهی اوقات يک حرف­های به همديگر می­زنيم که درصد از اين­ها را به خدا تحويل نمی­دهيم آقا نبوديد ما زندگی­مان فشل و فلج بود ما وامدار شما هستيم، همين حرف­های که بايد به خدا تحويل داد داريم به خلق خدا تحويل می­دهيم، لذا يکی از راه­های رسيدن به عزتمندی ذلت نفسانی است خودمان را پايين بياوريم خودمان را در پيشگاه خدا کوچک کنيم اين فلسفه سجده رفتن و صورت را به خاک ساييدن همين است يعنی اين سر متکبر را اين هيکل پر تم تراق را در پيشگاه به سجده بيندازد و در پيشگاه خدا زمزمه کن خدا عزيزت می­کند هرچه در پيشگاه خدا ذليل­تر شديد عزتمندتر می­شويد حالات مرحوم آيت­الله حاج ميرازجواد آقای ملکی نقل کردند که اين بزرگان نيمه شب­هايشان چه حالاتی داشتند و شخصيت­های که نيمه شب در پيشگاه خدا حالت ذلت تواضع فروتنی روز خدا به اين­ها عزت می­دهد و نوع اين­های هم که خدا عزيزشان کرده در پيشگاه خدا ذليل بودند، ابی­درداء زمان پيغمبر بود نيمه شبی در نخلستان بنی النجار مدينه لا به لای درخت­های نخل صدای زمزمه­ای آميخته با گريه کسی را شنيدم که اشک می­ريخت زمزمه می­کرد و من ايستاده بودم گوش می­کردم تا رسيد به اين­جا: «آهِ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ، وَ بُعْدِ السَّفَرِ، وَ خَشْيَةِ الطَّرِيقِ»[23]آه از اين زاد و توشه اندک آرزوهای طولانی و راه دور و دراز می­گويد يک وقت ديدم صدا خاموش شد آمدم ديدم علی‌بن ابیطالب مثل چوب خشک افتاده رو زمين! ابی­الدرداء می­گويد من فکر کردم حضرت علی فوت کرده، آمدم در خانه اميرالمؤمنين در زدم حضرت زهراء آمد دم در گفتم دختر رسول­­خدا تسليت می­گويم شوهر شما در نخلستان بنی­النجار از خوف خدا آن قدر گريست که تمام کرد، گفت حضرت زهراء فرمود ابی­درداء اين کار هر شب علی است، علی ابن ابی­طالب دومين شخصيت نظام خلقت اسوه عصمت:

شب شنيده است مناجات علی، جوشيش چشم فيض ازلی

ابی‌الدرداء می­گويد تا فهميدم حضرت بی­هوش شده از خوف خدا برگشتم نخلستان سر علی را به دامن گرفتم شروع کردم گريه کردن که علی‌بن ابی­طالب چشم­ها را گشود فرمود که هستی؟ گفتم ابی­الدرداء آقا فرمود چرا گريه می­کنی؟ گفت آقا شما با اين مقام با اين موقعيت داماد رسول­الله علی‌بن ابی طالب اين­ گونه در خانه خدا اشک می­ريزيد آقا فرمود ابی­الدرداء امشب علی گريه دارد يا اگر ببينی در قيامت خدا به مأمورهای عذاب بگويد علی را غول و زنجير کنيد و به سمت دوزخ ببريد ما نيمه شب­هايمان اين حال­ها را داريم اين زمزمه­ها را داريم آن بندگی و آن ذلت در پيشگاه خدا انسان­ها را عزيز می­کند از خدا بخواهيد در خودتان در پيشگاه خدا بياييد پايين و خدا در وجود شما عظمت پيدا کند اين نتيجه­اش می­شود همان عزتمندی که انسان­ها به آن خواهند رسيد.

نکته ديگری هم من عرض کنم و عرايض را تمام کنم از نکات ديگری که موجب عزتمندی می­شود قناعت است، اميرالمؤمنين می­فرمايد: «الْقَنَاعَةُ تُؤَدِّي إِلَى الْعِز»[24] آدم­های که قانع اند اين خود قناعت اين­ها را به عزت می­رساند يعنی به آنچه خدا به آن­ها عطا کرده راضی­اند حريص نيستند: «قَانِعاً بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ»[25] خود اين روحيه قناعت انسان­ها را بزرگ می­کند می­شود اباذر در برابر تسويلات معاويه فريب نمی­خورد: «تُؤَدِّي إِلَى الْعِز»[26] اگر قانع شدید شما را به عزتمندی خواهد رساند و پيامبر عرض پايانی­ام می­فرمايد: «لَيْسَ لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَهُ»[27]‏ شايسته نيست مؤمن خودش را ذليل کند مؤمن عزيز است اين­ها راهکارهای رسيدن به همان عزتمندی بود که در نهضت سيدالشداء ما برجسته می­بينيم اين پيام عزتمندی و عزيز زيستن را.

يک بحثی اين­جا می­ماند يک سری اموراتی است که اين­ها موجب ذلت می­شود اين­ها مواردی بود که عزتمندی را رقم می­زد و انسان­ها در صورت رعايت کردن آن­ها عزيز می­شوند يک سری کارهای هم نقطه مقابل است که انسان را از عزت دور می­کند و ذليل می­کند اين هم انشاءالله فرصت ديگر محضر عزيزان نکاتی را عرض خواهيم کرد.

شب پنج شنبه است و يک عرض ادبی به ساحت مقدس قمر بنی­هاشم حضرت ابالفضل العباس پيدا کنيم، وجود مقدس ابالفضل ببينيد عزتمندی را در خود زندگی حضرت ابالفضل العباس چقدر انسان بزرگ می­شود تشنه است به فرات وارد می­شود آب در دست حضرت است ولی آب نمی­نوشد آب را روی آب می­ريزد به احترام لب تشنه برادر و به احترام عطش برادر زاده­ها و اطفال:

به دريا پا نهاد و خشک لب بيرون شد از دريا، مروت بين جوانمردی نگر غيرت تماشا کن

باز عزت حضرت ابالفضل را ببينيد دست راست را می­زنند ايستاده دست چب را می­زنند ايستاده تيرباران می­کنند او را مقاوم است آقا امام حسين وقتی آمدند بالای سر ابالفضل اين سرداری که تيرباران شده بود دست­ها از بدن جدا، عمود به فرق مبارکش اصابت کرده لحظه­های آخر عمر قمر بنی­هاشم بود:

نه دست در بدن مرا، نه حالت سخن مرا

نه غسل و نه کفن مرا، بيا حسين برادرم

آقا وقتی آمدند کنار اين پيکر قطعه قطعه تيرباران شده­ای که چهار هزار تيرانداز اين پيکر را هدف رفته بودند حضرت وقتی کنار پيکر ابالفضل قرار گرفتند که اول خود حضرت سيدالشهداء صدای گريه­شان بلند شد مرحوم آيت­الله شوشتری می­نويسد يک وقت امام حسين ديدند ابالفضل دارد گريه می­کند عباسی که دست از بدنش جدا شد خم به ابرو نياورد، فرمودند برادر چرا گريه می­کنی؟ عرض کردم برادرجان گريه من برای غربت شما و مظلوميت شماست اگر من در حال جان دادن هستم سر در کنار قدم شما سپردم گريه می­کنم ساعت ديگر کسی نيست سر شما را به دامن بگيرد عباس برای خودش گريه نمی­کرد برای امام مظلومش گريه می­کرد، زبان حال امام حسين را در يکی دو بيت و انشاءالله به فيض برسانند:

ديدی که فلک با ما چه­ها کرد، برادر که دست تو از بدن جدا کرد

ما را به غم تو مبتلی کرد، عباس جوان برادر من

گفتم که در اين جهان فانی، شايد تو ز بعد من بمانی

زينب به سوی وطن رسانی، عباس جوان برادر من

آقا جمله­ای نقل شده فرمود دل شيعه را آتش زده­ايد آقا فرمود برادر الآن چشم­های را بستی که تا بيدار بود دشمن خواب نداشت چشم­های را بستی که تا بيدار بود بانوان حرم آسوده بودند اما امشب ديگر بانوان حرم خواب ندارد همه بگوييم يا حسين.

 

[1] الخصال ج‏2 ص420. 

[2] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص68.

[3] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص68.

[4] الأمالي (للطوسي) النص ص524؛ از امام علی(ع) و امام صادق(ع) نقل شده نه از رسول­الله.

[5] تفسير نور الثقلين ج‏2 ص426.

[6] الخصال ج‏2 ص420. 

[7] موسوعه عاشورا ص75.

[8] تاريخ امام حسين عليه السلام= موسوعه الامام الحسين عليه السلام ج4 ص609.

[9] يس 82.

[10] الأمالي (للطوسي) النص ص524.

[11] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص26.

[12] كمال الدين و تمام النعمة ج‏2 ص352.

[13] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص26.

[14] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص149.

[15] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص149.

[16] مهج الدعوات و منهج العبادات ص141.

[17] مهج الدعوات و منهج العبادات ص141.

[18] الصحيفة السجادية دعای.

[19] الصحيفة السجادية دعای.

[20] الصحيفة السجادية دعای.

[21] مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، النص ص225.

[22] مشكاة الأنوار في غرر الأخبار، النص ص225.

[23] الأربعون حديثا (للرازي) ص86.

[24] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص45.

[25] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص47.

[26] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ص45.

[27] كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج‏2 ص896.

 

 

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه