استاد حدائق روز چهارشنبه 5 مردادماه 1401 در مسجدالرسول(ص) شیراز و در آستانه ورود به ماه محرم به بیان «جایگاه معرفت امام حسین(ع) پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال سيدالشهداء ابوعبدالله الحسين: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُه‏»[1]

سخنی را از فرمايشات امام حسين من امشب تقديم کردم که اين سخن در همين ايام صادر شد از حضرت يک مقدمه قبل از پرداختن به اين سخن عرض کنم، يکی از درس­های مهم عاشورا درس عمل به تکليف است درس عمل به وظيفه است امام حسين آموخت به وظيفه عمل کنيد دنبال نتيجه نباشيد، ما يکی از مشکلات بخشی از ما متدينين اين است که در وظيفه­مان خوب عمل نمی­کنيم چون از آغاز داريم بررسی می­کنيم نتيجه را آقا اين حرف را بزنيم چه ازش در می­آيد اين کار را بکنيم چه خواهد شد؟ چون به استدلال خودمان می­بينيم نتيجه­ای خوبی برای ما ندارد اصلاً کار را انجام نمی­دهيم، آقا چرا حرفی نمی­زنی؟ فايده ندارد اثر ندارد بعضی از ما با اين فکر اگر روز عاشورا بوديم به امام حسين خرده می­گرفتيم آقا سيدالشهداء از نماز صبح روز عاشورا تا گودی قتلگاه لحظه شهادت لب فرو نبست خطبه­های متعددی خواند شما سخنان امام حسين را روز عاشورا ببينيد حضرت در حال جنگيدن هم حرف می­زد، آقا در شعرش در رجزش هم هدايت بود: «انا ابن علی الطهر من آل هاشمی»[2]، امام شمشير می­زند و سخن می­گويد، خب بگويند يا اباعبدالله اين مردم که نرود ميخ آهنين در سنگ شما داريد با که­ها حرف می­زنيد؟ اين­ها شمشير از رو بستن برای کشتن شما نصيحت در اين­ها اثر نمی­کند امام آموخت ای شيعه حسينی حرفت را بزن، دنبال نتيجه نباش ما امروز بعضی­هايمان به وظيفه­مان عمل نمی­کنيم در جمعی نشستيم دارند کفريات می­گويند ساکت هستيم انحراف را داريم می­شنويم حرف نمی­زنيم استدلال­مان چه است؟ حرف اثر ندارد، اين منطق امام حسين نيست، در بين راه آق با هر جماعتی که مخاطب پيدا می­کرد حرف می­زد در اين مسير حجاز تا عراق توقفگاه­ها منزلگاه­های متعدد بود مردم می­فهميدند حسين ابن علی نوه رسول­الله است می­آمدند به ديدن حضرت امام تا فرصت می­ديد مخاطب می­ديد سخن می­گفت، در يکی از منزلگاه­ها عده­ای آمدند محضر امام حسين امام چند جمله گفتند اين­ها جملات سازنده­ای است که مخاطب اين سخن بشريت است تا ابديت، امام نفرمود مسلمانان نفرمود مؤمنين خطاب کرد به نوع بشريت، «ايها الناس»[3]، اي انسان­ها: «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ»[4] امام يک تصويری از فلسفه خلقت را در چند جمله بيان کرد ما آمديم چه کنيم؟ آقايون فلسفه خلقت چه است؟ خوردن، خوابيدن خانه خريد، پول را روی پول کردن، که بعضی­ها فکر می­کنند همين است، اميرالمؤمنين می­فرمايد من تعجب می­کنم بعضی­ها اگر يک ضرر مالی کنند ديگر اندوه رهايشان نمی­کند روز به روز از عمرشان کم می­شود عين خيال­شان نيست ما يک روز ضرر بکنيم افسرده می­شويم عمری داريم از دست می­دهيم که قرآن می­فرمايد: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْر»[5] بشر تو در خسران هستی الآن نسبت به يک ساعت قبلت يک ساعت از عمرت رفت يک ساعت به مردن نزديک شدی غم می­خوری چند نفر را ديد به خاطر عمر گذشته­اش ناراحت باشد، افسوس داشته باشد از اين­که از اين سرمايه از دست رفته­ای که جبران ناپذير است استفاده نکرديد يک آقای از داخل بازار وکيل آمد پيش من گفت حاج­آقا پنج سال آمدم در بازار پنجاه سال جلو هستم گفتم الحمدلله گفت به اندازه تجار پنجاه ساله سرمايه جمع کردم گفتم انشاءالله که از راه حلال به دست آوردی و انشاءالله در حلال خرج می­کنی، ببينيد آقايون در پول هم اين را دقت کنيد، در قيامت از شما می­پرسند امام صادق از لقمان نقل می­کند لقمان می­گويند دوتا از سؤال­های چهار گزينه­ای قيامت لدی الورود در محشر اين است که از اموال از کجا کسب کردی؟ بيا ثابت کن که به حلال به دست آوردم مهم­تر از او اين پولی که به حلال در آوردی کجا خرج کردی؟ «من اين اکتسبت و فی اين صرفت»، بعضی­ها از حلال به دست می­آورد، ولی در اسراف و حرام خرج می­کند اين­ها را که جواب دايد بعد اجازه­ حرکت­تان می­دهد به سمت موقف، به سمت صراط، جوانی را چگونه گذراندی يک، عمر را چگونه را سپری کرد دو، داراي­هايت را چگونه به دست آوردی، اين سرمايه را چگونه هزينه کردی چهار، الآن برويم دنبال جواب، جواب داری، خوشا به حال شماهای که جواب دارید، ما عمر می­گذرد تأثر و تأسفی نداريم اما يک ثروتی را از دست می­دهيم اندوه می­آيد سراغ ما امام حسين فرمود مردم خدا شما را نيافريد مگر برای با معرفت شدن فلسفه خلقت همين است فلسفه خلقت ساختن توسعه دادن دنيا نيست اين دنيا را که بايد بگذاريد برويد اين­ها را که بايد گذاشت و رفت من امروز در سالن همايش شورای شهر يک جلسه­ای بود به مخاطبان گفتم من خودم بچه اين محله بودم بزرگ شده محله لب آب هستم از دوران طفوليت گفتم همين سالن شوری را می­بينيد اين­جا خانه خيلی از بزرگان شيراز بود، که الآن امروز شده سالن همايش کنار اين سالن بيت مرحوم آيت­الله العظمی آقای سيدعبدالله شيرازی است که يک چهار ديواری کشيدند هنوز کاری هم نکردند حاج­آقا خانه­ات پنجا سال ديگر مخروبه است باغ داری پول داری خانه داری اين­ها دول است امام هادی می­فرمايد دست به دست می­چرخد اين لباس الآن تن من است فردا تن کيست؟ اين خانه الآن شما داخلش هستيد فردا مال کس ديگر است ما را برای چه؟ خلق کردند برای تکاثر اموال برای شهرت طلبی برای خوش­گذرانی، بزرگترين فلسفه خلقت سيدالشهداء فرمود معرفت است آفريدن شما را که به معرفت برسيد کارگر هستی کارگری با معرفت باش، استاد هستی استاد با معرفت باش، ثروتمند هستی ثروتمند با معرفت باش، بی­سواد بی سواد با معرفت ما داريم بی­سوادها با معرفت بی­سواد است اما با معرفت است، گاهی اوقات درس می­­دهد به ديگران، با سوادی با سواد با معرفت باش، پير پير با معرفت، جوان جوان با معرفت و مشکل امروز جامعه ما در ضعف معرفت است.

ديشب جلسه­ای بود شهرستان سپيدان تمام مسئولين شهرستان بودند مردم هم بودند من يک اشاره­ای آن­جا کردم گفتم ببينيد چهار جای قرآن خدا واژه­ای تهذيب، تذکيه و تعليم و آموختن را باهم آورده، در سه مورد از اين چهار مورد اول خدا می­فرمايد تربيت معرفت بعداً آموختن: «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»[6]، «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ»[7] بابا سواد هم زمانی برکت درش هست که اول تربيت اتفاق افتاده باشد تربيت اگر درش نبود با سواد شد می­شود بلعم باعورا، يک آقايي آمد گفت آقا من دوره دانشجويي نماز شبم تعطيل نمی­شد حالا که شديم استاد نمازهای واجب هم يک خط در ميان می­شود گفتم تو سواد ياد گرفتی تو علم را ياد نگرفتی، آقايون نشانه معرفت اين است که هرچه پيرتر می­شويد عابدتر می­شويد هرچه از عمرتان می­گذرد به انسانيت واقعی نزديک­تر بشويد، وای به حال کسی که بگويد ده­سال قبلم بهتر از الآن بود يک توفيقات معنوی گذشته داشتيم که حالا از دست داديم تحليل رفته از نشانه­های شقاوت يکش همين است، انسان به کهولت و کهن­سالی برسد ولی در معنويت افت کند هرچه می­رود به مرز رفتن نزديک­تر می­شود در خدا شناسی در خودشناسی در وظيفه شناسی در آسيب­شناسی قوی­تر جدی­تر کوشاتر بشود، امام فرمود فلسفه خلقت معرفت است ما را برای همين آوردند، حالا اين­ها به قول سعدی عليه­­الرحمه:

ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کارند، تا نانی به کف آری و به غفلت نخوری

اين­ها بهانه است خورشيد کره­ای زمين حرکت وضعی و انتقال پول کاسبی خانه باغ ويلاء اين­ها بايد برساندت به معرفت اين­ها اگر از خدا جدا کرد تو را بازنده هستی، حضرت فرمود: «مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ»[8] حالا در هر بخشی که هستی در هر قسمتی که هستی، از اين فرصت­ها در مسير با معرفت شدن استفاده کنيد، جلسات امام حسين زمينه­ساز با معرفت شدن است اين­ها انسان­ها را به آن معارف نزديک می­کند، بعد حضرت فرمود: «فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ »[9] اگر با معرفت شديد آن وقت بنده می­شويد، بنده واقعی کيست؟ آدم­های با معرفت بندگان واقعی خدا هستند آن­که خدا را شناخته، سرطان بگيرد نماز قضاء ندارد، آن­که خدا را شناخت و با معرفت شد دنيا بگذاردش در منگنه فشار دست از بندگی نمی­کشد اما آدمی که معرفت ندارد با يک نوسان اندکی می­بينيد همه چيز را می­گذارد کنار، آنی که با معرفت است مصيبت را هم مشکل را می­شود مثل همان که تاريخ از مجنون نقل می­کند،  ظرفش را ليلی شکست، گفتند ظرفت را ليلی شکست خنده می­کنی، گفت: اگر با ديگرانش بود ميلی، چرا ظرف مرا بشکست ليلی

می­شود حاج ميرزاجواد آقای ملکی، فرزند پانزده ساله­اش روز تولد امام رضا در آب منزل خفه می­شود، مهمان­ها در اتاق، آقايون اين­ها را ما راحت رو منبر می­گوييم شماها هم راحت می­شنويد خدا نکنيد کسی در اين مواقف آزموده بشود ما می­گويند بچه­ات تب کرده ديگر خواب نداريم، احتمال کرونا می­دهند ديگر می­ريزيم بهم اين بزرگ عارف خودش بچه را از توی آب گرفت، به خانواده و اهل منزل گفت برويد به کارهايتان را برسيد، معرفت اين است امانت خدا بود خدا از ما گرفت برويد کارهايتان را بکنيد مهمان داريد عده­ای از تبريز آمده بودند، آقا آمد در جمع مهمان­ها نشست مهمان­ها شنيدند صدای شيون خانم­ها را و بعد صدا خاموش شد ديگر جرأت نکردند بگويند آقا اين خانم­ها چرا شيون کردند بعد ساکت شد، آقا هم نشست روز ميلاد امام رضاست سرود می­خوانند شادی می­کنند، مزاح می­کنند سفره نهار پهن شد نهارشان را خوردند غذايشان را خوردند سفره که تمام شد مهمانی به پايان رسيد يکی يکی مهمان­ها رفتند حالا ما بوديم می­گفتيم قدم نحس شما مهمان­ها بچه­مان مرد پا شويد بيرون نهار مثلاً کفت شما بشود، آقا رو خودش هم نياورد بعد دو سه نفر از اين­ها که از خصصين آقای حاج ميرزا جواد آقا بودند آمدند بروند آقا فرمود شما بايستيد من با شما کار دارم گفتند آقا چه اميری داريد؟ آهسته به اين­ها گفت امروز خدا يک عيدی به ما داد، الله اکبر معرفت را ببين معرفت را ببين:

معرفت از آدميان برده­اند، آدميان را ز ميان برده­اند

آقا فرمود امروز روز ميلاد امام رضا بود خدا عيدی به ما داد اين­ها با تعجب می­گويند آقا چه عيدی؟ آقا می­فرمايد امانتی را که پانزده سال مسئوليتش را به ما سپرده بودند بار مسئوليت­مان را سبک کردند، بازهم اين­ها نمی­فهمند می­گويند چه امانتی؟ آقا می­فرمايد پسرم امروز افتاد در حوض آب خفه شد امانت الهی به محضر الهی رفت بياييد کمک کنيد غسلش بدهيم، کفنش کنيم، برويم دفنش کنيم، همان بعد از ظهر روز ميلاد آقازاده را در منزل غسل دادند کفن کردند بی سر و صدا بردند در قبرستان دفن کردند فردا حاج ميرزا جوادآقا رفت سر جلسه درس درس را تعطيل نکرد، درس را گفت، بعد از درس آيت­الله العظمی اراکی می­فرمايد ما شاگرد درس ايشان بوديم امام آقای اراکی آقای گلپايگانی اين­ها شاگردی مکتب حاج ميرزا جواد آقا را کرده بودند، آقای حاج ميرزاجواد آقا می­گويد آقايون فرزند ما هم رفت، آيت­­­الله اراکی می­گويد من به يکی از همدرسی­ها گفتم آقازاده آقا کجا رفته؟ گفت سفر آخرت، چرا بعضی­ها اين قدر استوار اند، طرف هم آمده می­گويد در کرونا پدرم از دنيا رفت من ديگر اعتقادم به خدا ول شد، اين بی­معرفت است، چون می­گوييم من، منيت داريم، چشم من، زبان من، مال من، خانه من، آبروی من، اين منيت ما را دور می­کند حاج­آقا وجود مال خداست چشمت مال اوست، لحظه به لحظه زندگی­ات مال اوست، ريال به ريال اموالت مال اوست هرچه چشم سرت می­بيند متعلق اوست به اين معرفت اگر رسيدی بهت بدهند شاکر هستی، بهت ندهند صار هستی و ناسپاسی نمی­کنی.

اين راهم اضافه کنيم امروز عزيزانی که دست اندر کار هستی هرکه کار از دستش می­آيد، قيامت معلوم می­شود که­ها می­توانيستند کار کنند و نکردند، قيامت: «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِر»[10] است پرده­ها را می­زنند بالا می­گويند حاج­آقا تو پول داشتی تو می­توانيستی کار کنی، تو مدير بودی مسئوليت قبول کرده بودی، توی کارگر در حد خودت می­توانيستی کار بکنی، هرکسی نسبت به امکاناتی که در اختيار اوست به حد دقيق می­بينند که ذرة المثال­ها را حساب می­کنند خب پرده­ها را می­زنند بالا می­گويند آقا شما امکانات داشتی چه کردی؟ در دفاع از اين آفريدگار مهربان چه کردی؟ اگر اين معرفت آمد دنيا به سمت­تان بيايد و دنيا به شما پوشت بکند از خدا نمی­بريد، باراها بنده عرض کردم آن آخرين نماز شب حضرت امام قبل از عمل جراحی را سيمای جمهوری اسلامی بارها نشان داده، امام سوند به­شان وصل بود سيروم به­شان وصل بود نافله شب را ايستاده خواندند، اين معرفت است، حالا بعضی­ها ديديد می­گويد ما که اين همه زحمت کشيديم، حق­مان اين بود، ما که اين همه خدمت کرديم بعضی­ها هم ديدی از روی بی­معرفتی می­گويد آقا ما تعجب می­کنيم حاج فلانی با آن عظمت بايد پمپرزه بشود فضولی موقوف خدا يک روز در سلامتی امتحانت می­کند يک روز در پمپرزی امتحانت می­کند يک روز در فراخ دستی، يک روز در تهی دستی يک روز سرپا هستی، يک روز بايد زير بغلت را بگيرند می­خواهند بدانند چه کردی؟ خدا را فقط برای سلامتی، برای ثروت، برای توانايي، يا در ناتوانی هم خدا را برای خدا می­خواستی، معرفت اگر آمد بندگی می­آيد لذا اين­های که واقعاً بنده­اند انسان­های با معرفت اند سيدالشهداء ببينيد حضرت هرچه به شهادت نزديک­تر می­شد تاريخ می­نويسند چهره امام منبسط­تر شادمان­تر، استوارتر اما تنها شده بود همه رفته بودند بعد از ظهر عاشورا حمله می­کرد به قلب کوفيان کوفي­ها الحذر الحذر فرار می­کردند امامی که داغ چند برادر ديده داغ عزيزانش ديده سی نفر از بستگانش را به شهادت رسانده­اند به قلب کوفه حمله می­کرد عمر سعد از بلندی داشت جبهه را مديريت می­کرد، گفت مردم کوفه مادرتان به عزايتان بنشيند شما فکر حسين ابن علی داغديده زانو زمين می­زند اين جوری با امام حسين بجنگيد همه­تان از پا می­افتد گفت تنها راه از پا در آوردن سيدالشهداء محاصره کردن او و از دور ناجوانمردانه تيرباران کردن اوست، اين جوری با امام حسين حريف شدند هرچه حضرت داغ می­بيند استوارتر خواهرش زينب را بنگريد اين خانم روز دوازده محرم می­آيد در مجلس ابن زياد ظهر است ابن زياد پای سفره سر امام حسين در دشت، اين­ها در بند اسارت اين­ها را من باز عرض می­کنم راحت نقل می­کنيم در عمق مطلب برويد خيلی عظمت دارد اين سخن، ابن زياد ملعون گفت ديديد خدا با شما چه کرد؟ شما که دم از دين می­زنيد دم از خدا می­زنيد کجا رفت ياری خدا؟ آقايون بعضی از شکست­ها پيروزی است، بعضی از ناکامی­ها عزت است، آنی که برای خداست شکستش هم پيروزی است حضرت زينب فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»[11]

ما از خدا جز زيبايي چيزی نديديم، اين معرفت است اين بانوی با عظمت شب يازدهم محرم من بارها عرض کردم اگر از من بپرسند سخت­ترين شب عمر حضرت زينب چه شبی است؟ من می­گويم از آن شبی که مادرش غريبانه به خاک سپرده شد از آن شبی که مظلومانه پدرش را در سرزمين غريب دفن کردند نجف، از آن شبی که شام غريبان برادرش مجتبی حسن بود و زينب ناظر تيرباران کردن تابوت امام حسين بود از همه اين­ها سخت­تر شب يازدهم محرم است اين بانوی داغديده­ای شلاق خورده­ای که داغ چندين برادر دو فرزند سی خواهرزاده و برادر زاده را دارد شب يازدهم لا به لای خيمه­های نيمه سوخته نماز شبش تعطيل نشد آقا يک مشکل اداره دارد نمازش قضاء می­شود يک گرفتاری دارد می­گويد حالا نماز بعد راه زينب اين بود، معرفت يعنی اين، با معرفت شدی در اوج مصائب ارتباط با خدايت قطع نمی­شود که حضرت سجاد می­فرمايد من ديدم عمه­ام نماز شبش را دارد نشسته می­خواند گفتم عمه­جان امشب عظمت خدا نزد تو پايين آمده، حرت زينب فرمود عزيز برادر آن قدر اين بدن شلاق خورده توان ايستاده نماز خواندن ندارم، شلاق خوردن پيشکش­مان به بعضی­ها بگويد آقا نماز واجبت قضاء نشود معرفت معرفت: «فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ»[12]لذا امروز عزيزان هرکه کار از دستش می­آيد بايد کمک کند مردم را به معرفت نزديک کند به خودشان به خدايشان به وظايف­شان درد امروز جامعه ما اين است مسئولين ما بايد اولويت با معرفت کردن مردم باشد انسان­های که با معرفت­اند خلاف نمی­کنند خطاء نمی­کنند الآن من محضر عزيزان عرض می­کنم نوع متخلفين را شما رصد کنيد که­ها بحران­ها ايجاد می­کنند که­ها اجحاف می­کنند، که­ها ظلم می­کنند، خانواده­های که به جدايي کشيده می­شود ريشه­يابی کنيد، می­بينيد يک پايه­کار بی­معرفتی است قطعاً کسانی که با معرفت­اند ظلم نمی­کند، از خدا می­ترسد خدا را ناظر و شاهد می­داند: «فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ»[13].

بعد سيدالشهداء فرمود جمله سوم: «عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ»[14] مردم اگر با معرفت شديد بنده می­شويد بنده شديد خدا بی­نيازتان می­کند باز اين جمله را من عرض می­کنم تا امشب تا اين لحظه محضر شما عزيزان خدا را شاهد می­گيريم در عمرم نديدم کسی ادعا کند بگويد آقا حدائق من لله و فی الله و خالصاً برای خدا کار کردم و خدا جواب نداد يک نفر را بياوريد دروغ می­گويد هرکه می­گويد رياء درش است، اخلاص درش نيست بنده صدقه می­دهم می­گويم قربتاً الی الله لفظ است حقيقت چيز ديگری است خدا زيربار منت بنده­های خالصش قرار نمی­گيرد اميرالمؤمنين می­فرمايد وقتی کمک داری به نيازمند می­کني رای خدا هنوز اين کمک به دست نيازمند نرسيده خدا ثواب و پاداشش را به سمت تو بر می­گرداند اين کار خالصانه است، بلی اگر بنده کردی:

تو بندگی چو گدايان به شرط مزد مکن، که خواجه خود روش بنده پروری داند

امام هادی عليه­­السلام که روز نيمه ذی­الحجه ميلاد امام هادی بود حضرت می­فرمايد: «مَنِ اتَّقَى اللَّهَ يُتَّقَى وَ مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ يُطَاعُ»[15]مردم اگر از خدا اطاعت کرديد اطاعت می­کنند از شما، اطاعت از ما نمی­کنند چون از خدا اطاعت نمی­کنيم، آقا آمده می­گويد آقا جوانم زيربار نمی­رود، تو زيربار خدا رفتی، دو دوتا چهارتا، آقا حرم­مان را گوش نمی­کنند تو حرف خدا را گوش کردی: «مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ يُطَاعُ»[16]«مَنِ اتَّقَى اللَّهَ يُتَّقَى»[17]از خدا ترسيديد از شما حساب می­برد بی­پروايي کرديد نسبت به خدا حرمت­تان را می­شکند حضرت فرمود بندگی کردی خدا تأمينت می­کند دنيايت با خدا آخرتت با خدا، خدا نمی­گذارد در بمانی، ببينيد يک بخشی ضعف اعتقادها روز پيری روز کوری روز نداری پس انداز برای روز مبادا، کدام مباد بابا اگر مسلمان هستيم اگر معتقد هستيم خدا به حضرت موسی فرمود موسی: «مَا دُمْتَ لَا تَرَى كُنُوزِي قَدْ نَفِدَتْ فَلَا تَغْتَمَّ بِسَبَبِ رِزْقِكَ»[18]موسی تا نديدی خدا ورشکست شده و ثروت خدا تمام شده غم رزق و روزی را نخور تا امشب که ما را اداره کرده خودمان سوادمان زد و بندمان زرنگی و زيرکی­مان اين­ها شرک است همه­اش خدا رهايمان کنند بايد اداره­مان کنند، خدا می­فرمايد تا ثروت تمام نشده غم نخوريد شما خوب بندگی بکنيد ببينيد خدا چه می­کند، شما به وظايف­تان عمل کنيد ببينيد خدا؟

تو نيکی می­کن و در دجله بينداز، که ايزد در بيابانت دهد باز

خدا فرمود موسی: «مَا دُمْتَ لَا تَرَى زَوَالَ مُلْكِي فَلَا تَرْجُ أَحَداً غَيْرِي»[19] تا نديدی حکومت خدا سقوط کرده به غير خدا رجوع نکن، اين قدری که بعضی­هايمان تملق همديگر را می­گويم تملق خدا را نمی­گويم ديديد گاهی اوقات آقا شما همه چيز ما هستيد اميد ما شما هستيد، اول و آخر تو هستی، ما چشم اميد به کار شما داريم بابا ولکن يک آقايي از متدينين شيراز گفت حاج آقا يک وقت يک اشتباهی کردم يک پس گردنی خدا به ما زد که آدم شدم، گفت فرزند ما يک عمل ساده­ای داشت دکتر از بهترين جراحان شيراز عمل يک عمل سر دستی سازده گفت وقتی اين بچه را داشتند می­بردند اتاق عمل، گفت رو کردم به دکتر اين حرف اشتباه را زدم، آقايون مراقب حرف زدن مان هم باشيم اين­ها را می­نويسند يک وقت از ما توقع ندارند حاجی يک عمر داری نماز شب می­خوانی يک عمر داری می­آيي مسجد اين چه حرفی است که تو زدی، گفت به آن پزشک جراج داشت اين بچه را می­برد در اتاق عمل گفتم آقای دکتر همه اميدما تو هستی، همه اميدت اين است واگذارت می­کنی به غير، گفت حاج آقا عمل ساده بچه را آوردند بيرون داشت می­مرد سياه مثل قير، پرستارها دست پاچه شدند اکسيژن آوردند، با يک زحمتی اين بچه برگشت مدت­ها درگير بودم، گفت به هرکه می­گفتم انگشت به دهن می­شد فلان دکتر فلان اشتباه فاحش گفت خود آن دکتر خجالت کشيد شرمنده شد، گفت بعد فهميدم حرفی بدی زدم، خدا می­خواست قدر خودت را بدان، خودت دوستت می­دارد، آقايون يک وقتی گوشی­تان را می­پيچانند دوست­تان می­دارد اين سختی­های زندگی هشدار است وای به حال کسی که رهايش بکنند ديگر محلش نگذارند فرعون اين طوری شد فرعون دويست سال حکومت کرد يک سردرد همه نگرفت رها شده بود سنت استدراج يک­جايي گوشمالی­تان می­دهد گرفتاری­های پيش می­آمد يک دفعه مريضی، يک دفعه مشکلات اقتصادی خانوادگی اين­ها کفاره­هاست خدا می­خواهد بياورد سر خط ديديد گاهی اوقات استاد شاگرد را جريمه می­کند اين استاد شاگرد را دوست می­دارد جريمه­اش می­کند اگر دوست نداشت می­گفت برو هرکاری می­خواهی بکن درس بخوانی يا نخوانی ما کار نداريم، بچه­تان را ديديد وقتی دوست داريد بی­ادبی می­کند برخورد می­کنيد اين محبت است گفت بعد فهميدم حرف زشتی زدم حرف بدی زدم همه اميدم اين است خوب بندگی کردی خدا خدايي می­کند.

يک جمله هم امشب بگويم در خلوت­مان به خودمان نمره بدهيم من می­خواهم امشب به همه عزيزان جايگاه­تان را نزد خدا بيان کنم به خودمان که ديگر نبايد دروغ بگوييم وای به حال کسی که به خودش هم خلاف می­گويد حالا مردم گفت آقای حدائق يک نگاهی ديگر دارند من که خودم را خوب می­شناسم، من که خودم را می­شناسم: «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‏ نَفْسِهِ بَصيرَة»[20] مردم هرچه می­گويند بگويند من از حال خودم که بهتر مطلع هستيم جبرئيل امين وحی نازل شد بر پيغمبر عرض کرد يا رسول­الله به بندگان ما بگو می­خواهيد نزد خدا چه مقامی داريد به خودتان رجوع کنيد ببينيد خدا نزد شما چه مقامی داريد؟ به همان اندازه نزد خدا مقام داريد وقتی ظهر اول خدا بعداً کار يا اول کار بعداً خدا، در جلسات­مان در محافل­مان در صله رحم­هايمان در زندگی­ کردن­مان خدا سر خط است يا خدا در حاشيه است اگر خدا سر خط است سر خط هستيم اگر خدا در حاشيه است در حاشيه هستی، يا الله و يا رب می­گوييم ولی يک­جايي يک کار ساده پيش­پايم می­افتد می­گوييم آقا نماز حالا يک ساعت ديگر خبری نيست، می­رويد در خانه خدا هم در نوبت می­گذارنت در نوبت، اما اگر حرف حرف خداست رضايت او برای شما مهم است در خانه خدا سر خط است، اين سخن خداست به جبرئيل بر پيامبر عرضم را تمام کنم.

امام حسين اين چند نکته را فرمودند در مسير راه فلسفه خقلت معرفت، نتيجه معرفت بندگی است نتيجه بندگی دنيايي حسنه و آخرت حسنه داشتن، اصلاً اسلام آمده برای اين­که دنيای خوب داشته باشيم اين­که می­گويد آقا دين افيون جامعه است، دين اگر عمل کرديد اتفاقاً صلاح جامعه و بشريت در دين است بی­دينی است که امروز گرفتارمان کرده بنده ادعای دينداری دارم ولی دينداری را عايت نمی­کنم امام زمان وقتی ظهر می­کند حضرت با همين شاکله­ها و باورهای قرآنی و دينی دنيا را مديريت می­کند، امام تا اين­جا اين جمله را فرمودند اين سه نکته را معرفت، نتيجه معرفت بندگی نتيجه بندگی استغنای شما در زندگی دنيايي دنيای حسنه و آخرت حسنه، يک کسی بلند شد ايستاد سؤال کرد عرض کرد: «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ»[21] راه رسيدن به خدا شناسی چيست؟ شما می­گوييد اساس­کار خداشناسی است ما چه کنيم خداشناس بشويم، هذا اول الکلام ما می­خواهيم معرفة الله پيدا کنيم چه بايد کنيم، آقا يک جمله فرمودند: «مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُه‏»[22]هرکه می­خواهد به معرفت الهی برسد امام واجب الطاعه­اش را بايد خوب بشناسد امروز راه رسيدن به خدا امام زمان شناسی است امام زمان چقدر از ما راضی است، ببينيد کسانی که زمان امام حسين سال شصت و يک هجری به شهادت رسيدند همه اين­ها با معرفتان روزگار بودند ولو از نظر طبقات سنی و اجتماعی متفاوت بودند، شخصيت مثل حبيب بزرگ قبيله اسد، زهير ابن قين يک انسان متمکن ثروتمند از آن طرف جون يک غلام سياه پوست آفريقايي غلام ترک، پيرمرد هست، جوان هست، نوجوان هست شيرخواره هست اين ترکيب شهدا بيش از يکصد شهيد همه در يک وجه مشترک و آن معرفت همه اسوه معرفت من اين نکته پايانی را عرض کنم عزيزان به همان اندازه­ای که برای امام حسين داريد خرج می­کنيد و وقت می گذاريد بيش از آن بايد برای امام زمان هزينه کنيد به همان اندازه­ای که در غدير در مباهله در اعيان ائمه ارادت­تان را به اهل بيت نشان می­دهيد امروز امير در می­خانه تويي تو، نسبت به امام زمان­مان پيره مردهايمان بايد مثل حبيب باشند جوان­هايمان بايد مثل علی اکبر باشد نوجوان­هايمان مثل قاسم ابن الحسن برای صاحب زمان باشد امام حسين فرمود خدا را می­خواهيد بشناسيد با معرفت بشود امام زمان­تان را بشناسيد هرچه امام زمان شناس­تر شديد.

يک جريانی را اخيراً از مرحوم آقای کافی شنيدم بگويم و تمام کنم، در حالا آقای کافی نقل می­کنند نقل کرده بود که يک شبی خوابيده بودند ساعت يکی بعد از نيمه شب درخانه ما را زدند يک کسی زنگ زد، اولاً اين را به همه­تان عرض کنم آقايون بترسيد از اين­که روزی سراغ­تان نيايد مراجعات مردم خسته­تان نکند: «حاجة الناس اليکم رحمه الله عليکم»، نياز مردم به سوی شما رحمت خداست بر شما خدا اين کارها را می­تواند به توسط ديگران هم انجام بدهد اگر چهارتا کار را داری انجام می­دهی بگو الحمدلله رب العالمين، مرحوم آقای کافی می­گويد زنگ زدند من از طبقه فوقانی منزل آمديم پايين دم در ديدم يک آقاي گفت که آقا مشکلی دارم و گرفتاری دارم و بدهکار هستم، شما اگر سفارشی کنيد حالا يک بامداد گفتم من يک چيزی برايش نوشتم و يک پولی هم بهش دادم خيلی از پله­ها که می­رفتيم بالا گفتم عجب زندگی هم ما داريم نه خواب داريم نه آرامش داريم نه آسايش داريم، گفت رفتم به بيستر پناه بردم خوابيدم يک لحظه خوابم برد در عالم خواب محضر امام زمان مشرف شدم، آقا فرمودند شيخ احمد خسته شدی سختت است ما ارجاع می­دهيم به کسانی ديگر انجام بدهد، اين لطف خداست سمت تو فرستاديم اين عنايت الهی است که می­خواهيم مشکل به دست تو حل بشود که آقای کافی می­گويد از وحشت از خواب بيدار شدم خيلی گريه کردم که خدايا ما يک مقداری ملول شديم که اين وقت شب حالا آقا می­گويد که به مسئول اداره­مان زنگ زديم گفتم آقا شوهر ما کارمند شماست يک مشکلی دارد، البته حرف چند سال قبل است، گفت مسئول گفت ساعت رو دستت را نگاه کردی، گفتم ساعت 3 بعد از ظهر است، گفت حالا وقت زنگ زدن است وقت اداری تمام است اين جوری می­خواهيم برويم بهشت، هپن هيپو است ساعت معين می­کنی، تو کار هم برايت مربوط نباشد مشکل­گشايي بايد بکنی ارتباط با امام زمان وظايف­مان را نسبت به حضرت انجام دادن، که: امروز امير در می­خانه تويي تو، فرياد رس اين دل ديوانه تويي تو

تمام کنم يکی از با معرفت­تان کربلا را نام ببرم و عرضم تمام، يک غلام ترکی بود در مجموعه ياران امام حسين غلام سيدالشهداء بود، در مقاتل نوشتند: «غلام تركيّ كان للحسين عليه السلام، و كان قارئا للقرآن‏»[23] اين قاری قرآن بود با اين­که غلام بود ترک بود عرب نبود، قاری زبر دستی بود غلام سيدالشهداء بود آقا امام حسين يک نفر از اين شهداء را تکليف به ماندن نکرد، می­دانيد اول کسی که گفتند برو که بود؟ ابالفضل العباس عصر تاسوعا وقتی در خيمه نشسته بودند در محضر امام حسين شمر ملعون آمد پشت خيمه صدا زد «اين بنوا اختنا»[24] ، کجا هستن بچه­های خواهر ما؟ که همه اين­های که نشسته بودند ياران حضرت و خود حضرت متوجه شدند شمر مخاطبش ابالفضل است و سه برادر اگر اين­ها بچه­های خواهر شمر نبودند، مادر شمر از قبيله کلاب بود، فاطمه مادر حضرت ابالفضل هم از قبيله بنی کلاب بود، مثلی ديديد دو نفر مال يک منطقه هستند بهم می­گويند پسر خاله نسبتی بين اين­ها نبود مجازاً شمر اين حرف را زد ولی خب همه می­دانيستند که شمر منظورش ابالفضل است و سه برادر حضرت ابالفضل سرش را پايين انداخته بود جواب نداد من نمی­دانم يک وقتی ديديد در يک مجلسی خوب­ها نشستيد يک آدمی که بد است شهره آفاق است و دشمن اين جمعه است بيايد شما را صدا بزند چقدر آدم خجالت می­کشد می­گويد ما را سکه يک پول کرد جلو اين خوبان اين دشمن بی انصاف آمده دارد ما را صدا می­زند قمر بنی هاشم سر را پايين انداخته بود آقا فرمودند برادر شما را دارد صدا می­زند برويد جوابش بدهيد:

کريمان با بدان هم بد نکردن، کسی را از در خود رد نکردند

قمر بنی هاشم آمد بيرون با برادرها با شمر رو به رو شدند چه می­گويي؟ گفت من از کوفه خارج نشدم مگر برای اين­که برای شما و اخوان شما امان نامه از ابن زياد گرفتم اين امان نامه را بگيريد برويد مانديد فردا کشته می­شود قمر بنی هاشم امان نامه را گرفت پرتاب کرد در صورت شمر فرمود روی تو سياه باشد با اين امان نامه، من در امان باشم فرزند فاطمه در امان نباشد، آمد در خيمه امام حسين که می­دانيستند جريان چه است؟ اين­جا امام سؤال کردند، استفهام اقراری از نظر ادبی استفهامی است که طرفی که سؤال دارد می­کند خودش می­داند اما می­پرسد که مخاطب جواب بدهد که ديگران بفهمد، اين را می­گويند استفهام اقراری، امام حسين می­داند چه رد و بدل شد حضرت می­پرسد که ابالفضل بيان کند که تاريخ بنويسد که من و شما امشب پی به عظمت اين سردار علقمه ببريم، آقا فرمودند که بود؟ چه گفت؟ گفت آقا شمر بود امان نامه آورده بود، اين­جا بود که امام حسين فرمودند برادر اين­ها به من کار دارند دست برادرهايت را بگير و برو، تا اين را آقا گفتند اشک از چشمان اين سردار رشيد علقمه جاری شد يک جمله به امام حسين عرض کرد: «لا ارانی الله بذلک ابداً» يافت نشد، گفت خدا نبيند ابالفضل را در اين­که امامش حسين را تنها بگذارد عباس برود عباس مولودی است که مادرش و پدرش نگاهی به عاشورايي او دارد اين­جا بود که بعد حضرت خطبه خواندند فرمودند بياييد برويد، که يکی يکی بعد بقيه اصحاب صحبت کردند شب عاشورا امام گذشت صبح عاشورا هنوز جنگ شروع نشده اين غلام ترک کنار امام حسين بود آقا فرمودند بيا تو حرکت کن برو تو کسی را اين­جا نداری، غلام هستی، ترکی ما را اين­جا کشتند شيعيان ما ارادتمندان می­آيند قبر ما مزار می­شود تو برو به خانواده­ات بپيوند من از تو گذشتم بار بيعتم را برداشتم معرفت را ببينيد:

 از جان بگذر جانان بطلب، آنگاه ز جانان جان بطلب

اين غلام ترک يکی از همان کسانی است که شما با افتخار با عزت با اکرام در زيارت عاشورا می­گوييد: «وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ»[25] يکی از اصحاب الحسين همين غلام ترک است افتخار عالميان شدند، تا حضرت اين را گفت خودش را انداخت رو دست و پای امام حسين به گريه کردن گفت آقا من بروم کجا بروم؟ از ما چه عدم لياقت و قابليتی ديدید چه کرديم که به ما می­گوييد برو، گفت آقا بروم قيامت جواب مادرتان را چه بدهم؟ اين عشق و ارادتی که نشان داد آقا در حقش دعا کردند و گفتند بمان، اين­ها را حضرت نشان می­دادند که بشريت بفهمد اين­ها در رو در واسی قرار نگرفتند شهيد شدند اين­ها سلول سلول وجودشان عشق به سيدالشهداء بود نوبت اين غلام ترک که رسيد رفت ميدان پياده می­جنگيد امام صحنه جنگ ر زير نظر داشتند لذا شهداء را هم خود حضرت می­آوردند در دارالحرب که به اين بدن­های مطهر اين­ها جسارت نکنند غلام زخمی شد افتاد روی زمين من همين قسمت مقتل را بخوانم و عرض سلامی محضر سيدالشهداء تا امام حسين ديدند اين غلام افتاد روی زمين لحظات آخرش بود تير خورده بود و شمشير خورده بود:

«و مشی الحسين سريعاً الی مصرعه، فجلس عند رأسه» يافت نشد، «فجاءه الحسين عليه السلام فبكى و وضع خدّه على خدّه، ففتح عينيه فرأى الحسين عليه السلام فتبسّم، ثمّ صار إلى ربّه رضي اللّه عنه.»[26] آقا امام حسين با سرعت آمد بالای سر اين غلام، مردم کسی بی­کسان حسين، آقا نشست بالای سر اين غلام همان کاری که ساعتی بعد امام حسين با علی اکبر کرد، با اين غلام ترک کرد سر اين غلام را به دامن گرفت صورت به صورت غلام گذاشت، يعنی مردم عالم غلام ترک هم مثل علی اکبر برای ما عزيز است، بگوييم آقا آرزوی همه اين است آن لحظه مردن يک قدم رنجه­ای کنيد بگوييد اين هم خدمت می­کرد در مجلس، اين هم در عزای ما گريه می­کرد اين هم ارادتمند بود:

کی بود که آن مرا که دم مرگ از کرم بر دامنت نهم سر و جان را فدا کنم، اين غلام چشم­ها را بسته بود داشت جان می­داد يک وقت احساس کرد يک صورت رو صورتش قرار گرفت چشم­ها را باز کرد ديد عزيز زهراء حسين آمده فقط يک تبسم کرد جان داد اين تبسم هم پيام­ها دارد يکش را عرض کنم يعنی مردم عالم که مثل من اين لياقت را پيدا کرد حسين صورت به صورت او.

الا لعنة الله علی القوم الظالمين

و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظيم

اللهم تقبل منا و من اهل مجلسنا

پروردگارا فرج امام زمان ما را نزديک بگردان.

 

[1] علل الشرائع ج‏1 ص9.

[2] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ج‏2 ص301.

[3] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ج‏2 ص301.

[4] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ج‏2 ص301.

[5] عصر 2.

[6] آل­عمران 164.

[7] آل­عمران 164.

[8] آل­عمران 164.

[9] آل­عمران 164.

[10] طارق 9.

[11] اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى النص ص160.

[12] علل الشرائع ج‏1 ص9.

[13] علل الشرائع ج‏1 ص9.

[14] علل الشرائع ج‏1 ص9.

[15] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص138.

[16] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص138.

[17] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏1 ص138.

[18] التوحيد (للصدوق) ص372.

[19] التوحيد (للصدوق) ص372.

[20] قيامت 14.

[21] علل الشرائع ج‏1 ص9.

[22] علل الشرائع ج‏1 ص9.

[23] تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السلام) ج‏2 ص300.

[24] تذکرة الخواص ص249

[25] كامل الزيارات النص ص178.

[26] تسلية المجالس و زينة المجالس (مقتل الحسين عليه السلام) ج‏2 ص300.

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه