جلسه پنجم از مجلس چهارده معصوم(ع) در محضر امام حسین(ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین و العاقبه لاهل التقوی و الیقین والصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا حبیب اله العالمین و شفیع المنذنبین العبد مؤید و الرسول المسدد المصطفی الامجد ابالقاسم محمد، صلی الله علیه وآله وعلی اهلبیته الائمه هدة المهدیین المکرمین، لاسیما بقیه الله المنتظر حجه بن الحسن العسکری عج الله تعالی فرجه الشریف.
قال سیدنا و مولانا ابوعبدالله الحسین «فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ قَالَ مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُه»[1]
روز پنجم و به پاس احترام معصوم پنجم مجلس شکل گرفته است، من یکی از کلامهای گهربار و سرنوشت ساز حضرت سیدالشهدا را در مسیر حرکت از حجاز به عراق محضر شما ارادتمندان و شیعیان حضرتش عرض کنم، اولا آقایان فرصتهایی که برایتان پیش میآید حرف بزنید، ما در خانه خودمان هم حرف نمیزنیم، در تاکسی هستید از خدا دفاع کنید، من نمیگویم از مسئولین، از حق دفاع کنید، از پیغمبر دفاع کنید، از نظام دفاع کنید، از واقعیت دفاع کنید. گاهی اوقات ما نشستیم گاهی اوقات صمم بکم هرچه میگویند سکوت، آقا بزرگ خانواده است نوه دارد حرف بیهوده میزند او ساکت است، در جمعی نشستیم دارند القای شبه میکنند ما سرمان میشود که حرف بزنیم ولی ساکت هستیم، مردم تا زبانتان از کار نیافتاده آن را به کار بگیرید، استفاده کنید.
رسول خدا فرمود «کلکم راع و کلکم مسوول عن رعیته»[2] همهتان مسئولید، دفاع از ولی نعمت یعنی خدا وظیفهتان است. بله بنده طلبه در این لباس مسئولیتم در تبلیغ دین از شماها بیشتر است، اما شماها عزیزان حاضر در جایگاهی که دارید یک مسئولیتهایی هم شماها دارید که از من هم بیشتر است. آن پزشک محترم در عرصه پزشکی خودش یک مسولیتهایی دارد، آن تاجر محترم در تجارت خودش، آن مدیر محترم، آن مسئول، آن مادر، آن دانشجو همه مسئولیم، همه باید از ولی نعمتمان دفاع کنیم، بحث جمهوری اسلامی نیست، بحث انقلاب نیست، شما اینجا باشید یا آن سر دنیا خدا یکی است، پیغمبر یکی است قرآن یکی است، باید از دین دفاع کرد، باید از حق دفاع کرد. سیره معصومین هم همینطور بود، ائمه هرجا فرصت صحبت بود صحبت میکردند، تا میدیدند مخاطب دارند حرف میزدند. پیامبر در آغاز رسالت و زمان رسالتش چهره به چهره، کوچه به کوچه، خانه به خانه میرفت سراغ مردم. بنده یک وقت دیدم همسایه دارد از دست میروم بهش حرف هم نمیزنم، در فامیل ام یک جوانم دارد منحرف میشود بیتوجهم فقط میشنوم و میگذرم، این نیست آن اخلاقی که اهلالبیت داشتند.
امام حسین در مسیر حرکتشان از حجاز به سمت عراق، هرجا امام توقف میکردند، فرصت پیدا میکردند میرفتند سراغ مردم. شما ببینید وجود مقدس سیدالشهدا، زهیربن قین که یکی از اصحاب سیدالشهداست، من و شما و همه و همه، آرزوی میکنیم که به مقامات شهدای کربلا نائل میشدیم، این زهیر کی بود، زهیر در زمان دوران زندگی قبل از امام حسین اش از عثمانیها بود، در یک مقطعی از ولایت برید، در یک منزلگاهی زهیر با خانمش چادر زده بودند، امام حسین هم در یک قسمت دیگر صحرا رسیدند و چادر زده بود، آقا پرسیدند این چادر از کیست، گفتند این چادر از زهیربن قین است. زهیربن قیل از ارادتمندان علی ابن ابیطالب بود اما در یک مقطعی زهیر برید، زهیر در خیمه ای که نشسته بود، قسمت سمت امام حسین چادرها را انداخت پایین، که از دور هم امام حسین را نبیند، آن سمت خیمهها چادر را زد بالا، آقا فرمودند بروید به زهیر بن قین بگویید بیاید، بروید بگویید که حسین بن علی تو را خواسته است، صدایش زدند، ننشستند که بگویند زهیر اگر قابل است بیاید، زهیر فهمیده ما اینجا هستیم بیاید درک محضرمان. امام پیک فرستادند گفتند به زهیر بن قین بگویید بیاید، عبیدالله حر جحفی را حضرت تا درب خیمهشان رفتند، دعوتش کردند، نه از روی خدا ناخواسته نیاز و ضعف امام بود، امام رحمت الله الواسعه است، امام میخواهد تا آن لحظه آخر بهشت را پر کند نه جهنم را. من بارها عرض کردم یکی از توصیههای مرحوم آیت الله والد ما در سفر حج به من این بود، گفتند بابا در دعاهایت بهشت را پر کن نه جهنم را. ما بعضیها با دعاهامان جهنم را پر میکنیم، خدایا فلانی را بزن، خدایان فلانی را نابود کن، خدایا فلانی روز خوش نبیند، خدایا انتقامم را بگیر، ائمه اینطور دعا نمیکردند. میگفتند خدایا اینها را هدایت کن، هدایت بشوند بهشتی میشوند، بهشتی شوند پیغمبر خوشحال میشود، گمراه شوند جهنمی میشوند، جهنمیشوند شیطان خوشحال میشود. ما عزیزان مذهبیها یک وقتی در لاک منفعل و ساکن بودند نروند، این اشتباه است، هرجا دیدید حقی دارد تزییع میشود باطلی دارد ترویج میشود باید حرف زد. امام در یکی از منزگاههای بین راه دیدند یک عده ای ایستادند و تجمعی بود سریع امام سمت اینها رفتند و این خطبه ای که امروز خواندم این سخن حضرت در آنجاست. شاید این خطبه از نظر زمانی سه چهار دقیقه هم بیشتر زمان نگرفته ولی امام فرمودند و گذشتند، بقول معظم رهبری بگویید و بگذرید. گاهی یکی بعضی از مشکل ما متدینین هم این است که میگوییم آقا حرف اثر نمیکند، این غلط است. مردم دنبال اثر کلام نباشید، دنبال عمل به وظیفه باشید. شما حرفتان را بزنید، وظیفه شما اگر سخن گفتن است بگویید ولو اثر نکند، تو وظیفهات را انجام بده. آقا سیدالشهدا روز عاشورا خطبه میخواند بیش از بیست هزار نفر شنونده است، چند نفر آمدند، به تعداد انگشتان دست به امام حسین نپیوستند، اما امام مامور به وظیفه است، من باید تکلیف ام را انجام بدهم، نتیجه شد حاصل شد الحمد الله، نشد خدا که مزد شما را میدهد، تو نیکی میکن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز. ما یک بخشی از توقف هایمان در کارهای خیر بخاطر اینست که از آغاز نگاه به نتیجه میکنیم، این پول را بدهیم چه در میآید این کار را بکنیم چه میشود، این حرف را بزنیم چه خواهد شد، چه خواهد شد را کنار بگذارید، این کار وظیفه شما است یا نیست، وظیفهات را انجام بدهید، دیگه شما دنبال نتیجه نباشید، نتیجه با خداست، آقا سخنرانی کردند ایها الناس «فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ»[3] یک نکته بسیار مهم در نظام آفرینش، ما را برای چه آورده است، آقایان آمدید در دنیا چه کنید، پول جمع کنید، مقام زیاد کنید، سواد زیاد کنید، شهرت بدست بیاورید، دنیا توسعه بدهید، این را باید بگذارید بروید. این که شانس بیاورید یک دست کفنی میبرید که بعضیها هم نبردند، اگر مبنای زندگی دنیا جمع آوری دنیا است که این عبث است، این را میگذاریم و میرویم، این خانههای در شهر؛ من یکی از متدینین بازار وکیل، که ایشان الان هست و مریض است و خداوند انشاءالله بهبودی بدهد، یک وقتی سندی آورد مربوط به یکی از مغازههای سه درکی بازار وکیل، من یک پیشنهاد برایش کردم حالا ایشان شاید نشد نکرد چه شد، سند از این سندهای بنجاقی بود، گفتن یک کپی از این را بگیر بده روزنامه خبر چاپ کنند مردم عبرت بگیرند، سند مربوط به زمان کریم خان زند بود، زمانی که بازار ساخته شده بود کریم خان واگذار میکرد خود کریم خان واگذار کرده بود شخصی آمده بود از کریم خان تحویل گرفته بود و مبلغی هم داده بود، خود کریم خان کنار آن انتقال، یک مهری زده بود، یا من به من هو رجاه کریم، مهر کریم خان و امضا کرده بود که بله ایشان مالک این اتاق مغازه سه درکی است. زیر آن یک انتقال دیگه اتفاق افتاده بود و نوشته بود که فلانی در تاریخ فلان فوت کرد، فلان ورثه سهم وراث را خرید و مالک شد، دونفر از بزرگان آن وقت شیراز امضا کرده بود، انتقال سوم نوشته بود که فلانی فوت کرد وراث سهم الارث را به دیگری فروختند، یعنی از آن خانواده بیرون رفت، چهارمی، پنجمی، ششمی، هفتمی، این است که دست آقای این حاجی بود چهل و هشت دست گشته بود، مردم دنیاتان این است. مردم امام هادی فرمود دنیا دول است، این لباس امروز برای من و شماست، فردا معلوم نیست این کت و شلوار و عبا و عمامه تن چه کسی باشد. این ساعت را پشت دستتت بستی فردا پشت دست چه کسی است، امروز ما اینجا نشستیم فردا چه کسی است، سال دیگه چه کسی است، سالهای دیگه چه کسی است، دنیا دست به دست میچرخد، فعلا هم ماها هستیم به همان اندازه هم که به دادهاند باید در قیامت حساب پس بدهیم. هرکه بامش بیش برفش بیش، حالا خواهم دید استاندارها را خدا استانداری حساب میخواهد، وزرا را خدا وزرایی حساب میخواهد از این خبرها نیست، وزیر با آبدارچی یک جور حساب بدهند. سلیمان بن داوود میکشند به حساب، سلیمان قدرت برایت داده بودیم، ثروت برایت دادیم، حسابی که از سلیمان میخواهند آن حساب با آن شدت را از حضرت عیسی نمیخواهند، سلیمان قدرت و اقتدار داشت.
آقایان هرچه از خدا دریافت کردید باید جواب برایش آماده کنید. چهارتا فرزند دارید باید جواب چهار تا را بدهید، بیشتر بیشتر و کمتر کمتر، ثروت مقام، هشتاد سال زندگی هشتاد سال باید جواب آماده کنی، چکار کردی با این سرمایه، خوب این آمدن برای چیست، ما را آوردهاند به دنیا به کجا برسیم، هدف چیست، هدف از این آمدن از این زندگی از این گردش لیل و نهار، خدا رحمت کند سعدی را، زیبا میگوید در این بیت:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند، تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
یعنی این را دارید میخورید با معرفت بخورید با شناخت بخورید، با غلفت نخورید این نانی که بدست میآورید با معرفت عجین بشود. امام حسین فرمود از فلسفه خلقت معرفت است، خدا کار ندارد شما در بازارید اداره اید در سیاستید، در اقتصادید در حوزهاید، اینها به کنار، امام حسین میفرماید خدا از همهتان این انتظار را دارد معرفتتان را بالا ببرید. تاجری تاجر با معرفت باش، مدیری مدیر با معرفت، عالمی عالم با معرفت، مردی مرد با معرفت، زنی زن با معرفت، خدا معرفت میخواهد. شناخت و کرارا بنده عرض کردم در جلسات که امروز تمام مسئولین ما در همه عرصهها، دارایی، شهرداری، استانداری، نیروی انتظامی، سپاه، بهزیستی، دانشگاه، علوم پزشکی حوزههای علمیه، همه و همه، اینها در کارهای خودشان اگر بخواهند موفق باشند باید هزینه کنند برای بالابردن معرفت جامعه، این جامعه ای که به معرفت رسید کلاه سرهم نمیگذارد. انسان با معرفت باورش اینست که تقلب یعنی ضربه زدن به خود، احسان به غیر یعنی احسان به خود. امیرالمومنین میفرماید وقتی احسان به دیگران میکنید دیگری را خودت ببین، تو داری به خودت احسان میکنی، لذا ببین چگونه دوست داری این احسان به تو صورت بپذیرید همانگونه به دیگران عمل کن، تکریم به دیگران تکریم به خود شماست، این نگاه، امروز در جامعه متاسفانه نیست، مردم فکر میکنند اگر مشکل کسی را حل کردند مشکل آن کس را حل کرده، در واقعیت بلکه مشکل خودت را حل کردی. یک وقتی آیت الله والد به من نقل میکردند مرحوم حاج سید روح الله کشکی بود در همین شیراز، حاج آقا میگفتند همین حاج سید روح الله کشکی برای من نقل کرد، اواخر عمرش گفته بود آقای حدائق تلگرافخانه شیراز تازه راه افتاده بود، من یک کاری داشتیم در تلگرافخانه، تقریبا حدود چهل و اندی سالم بود، دیدم یک پیرمرد عصا به دستی پایین این پلهها افتاده، قدرت بالا رفتن از پلهها ندارد، گفتم آقا میخواهید بالا بروید گفت بله، گفتم اجازه میدهید کمکتان کنم گفت خدا خیرت بدهد بله، گفت دستش را گرفتم پله پله بردم بالا در پیچ پلهها این پیرمرد یک نفس عمیقی کشید گفت انشاءالله خیر ببینید از زندگیتان، آقایان کار خیر بکنید ولو دعایتان هم نکنند، عالم صاحب دارد. خدایی هست، کار بد هم کردید نفرین تان هم نکند خدا ملتفت است، خدا میبیند حق را. ذرة المثقالها حساب میشود، گفت این پیرمرد یک دعا کرد گفت انشاءالله خیر ببینید از زندگی ات، گفت فامیل ما را پرسید گفتم من سید روح الله کوشکی هستم، من هم فامیل او را پرسیدم و بردم طبقه دوم و آن پیرمرد رفت دنبال کار و ما هم دنبال کارمان، گذشت بعد از بیست و پنج سال، آقای سید روح الله کوشکی برای مرحوم والد گفته بود، گفت گذرم افتاد به تلگرافخانه یک کمردرد شدید داشتم، شدیم یک آدم شصت و شش هفت ساله، عصا بدست و قوتم از زانو و بازو برفت، وزنه صد و هفتاد کیلویی بلند میکنی، روزگاری برایت میرسد که خودت را نمیتوانی تکان بدهی،
قوتم از زانو و بازو برفت، آب ز رخ رنگ هم از مو برفت
عکس های ده سال قبل تان را نگاه کنید، عکس های بیست سال قبل تان را نگاه کنید، عبرت است، حالا ما جاهلانه نگاه میکنیم، میگوییم عجب قیافه ای هم داشتیمها، مرد مومن درس بگیر،عبرت بگیر!
عقد ثریای من از هم گسیخت، گوهر دندان همه یک یک بریخت
آنچه به جاماند و نیابد خلل، بارگنه آمد و طول امل
باشدم از گردش گردون شگفت، کانچه مرا داد همه پس گرفت
مرحوم آقای کوشکی گفته بود من آمدم که از پلههای تلگرافخانه بالا برم دیدم قدرت ندارم، ایستاده بودم دیدم یک آقایی رسید، گفت آقا میخواهید برید بالا گفتم بله، گفت اجازه میدهید کمک کنم گفتم خدا خیرت بده، زیر بغل ما را گرفت پله پله برد بالا، برد بالا تو پیچ پلهها، یک دفعه یادم آمد ما بیش از بیست و چند سال قبل همین کار را برای کس دیگری کردم، گفتم الله اکبر از این نظام دقیق الهی، گفت یکدفعه یک فکری به ذهنم آمد نکنه این آدم با آن مرد ارتباطی داشته، گفتم آقا فامیل شما چیست، گفت تا فامیل اش را گفت دیدم هم فامیلی آن کسی است که من بیست و پنج سال پیش از این پلهها برده بودم بالا، گفتم فلانی با شما نسبتی داشت گفت خدا رحمتش کند پدرم بود. مردم یک جاهایی که روی ریل هستید کارهایتان روان انجام میشه ببینید کجا کار را روان کردید که روان کردند، یک جایی که گره میخورد ببینید کجا گره زدید، که گره خورد، کجا دل شکستید که دل شکسته شد، کجا آبرو را به خطر انداختید که آبرو به خطر افتاد. معرفت، انسان با معرفت خدمت به دیگران را وظیفه خودش میداند، چون خدمت به خود اوست، امام حسین فرمود مردم فلسفه خدمت معرف الله است، رسیدن به مقام معرفت الله. امروز هم معظل تمام بشریت در بی معرفتی است. من محضر شما متدیین شهری میگویم شما هر جا کاستی میبینید، هرجا ضعف میبینید هرجا انحراف میبینید در بیمعرفتی است، یک انسان با معرفت را نام ببرید کلاه کسی گذاشته باشد، یک آدم با معرفت را نام ببرید بگویید ظلم کرد به همسرش، یک انسان با معرفت اینست. من دیشب یک جایی بودم گفتند یک خاطراتی از والدتان بگویید، گفتم خدا را شاهد میگیرم که مدت پنجاه و چند سال فرزند ایشان بودم، با ایشان بودم یک بارم حاج آقا در خانه ما بد اخلاقی ندیدم، سر سفره بودم اگر یک وقت یکی از اینهایی که پای سفره در خانه نشسته بود غیبت میکرد حاج آقا به عنوان اعتراض از پای سفره بلند میشد میرفت، دیگه غذا نمیخوردند و ادب میکردند دیگران را، مردم در خانههایتان اینگونه بدرخشید، اینگونه کار کنید تا نتیجه بگیرید، برای خانواده خودشان کمال احترام را قائل بودند این معرفت است. اگر طلاق دارد اتفاق میآفتد از بی معرفتی است اگر حق کشی است از بی معرفتی است اگر پارتی بازی است از بیمعرفتی است اگر کاغذ بازی است از بیمعرفتی است اگر کم و زیاد کردن بیت المال است از بی دینی است، کسی که خدا را در نظر میگیرد آدم خدا دست با معرفت است. یک جوان است در یکی از تشکیلاتهای دولتی کار میکند مجرد بود، زمانیکه مجرد بود میامد پیش من و سالی یک مبلغی را میآورد میداد میگفت حاج آقا این را بعنوان مجهول المالک از من بپذیر، برای چیست، گفت در تشکیلات ما برای ظهر و عصر بیست دقیقه وقت معین کردند من یک خورده وضو گرفتنم طول میکشد و بیست دقیقه میشود بیست و پنج دقیقه وقت، آن زمان هم ارباب رجوع در اتاق ندارم، پنج دقیقههای هر روز را حساب کردم به ماه قیمت کردم و به سال در آوردم این پول را بابت مجهول المالک بگیرید بدهید به فقرا، این معرفت است. حالا طرف هم ساعت را میگوید برایم ساعت بزنید، نمیآیم کارت من را هم بزنید، ما مشکلمان در بی معرفتی است، معرفت اگر آمد چه میشود، شناخت اگر آمد خدا را شناختییم خودمان را شناختیم، امام فرمود «عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ»[4] اگر شناختید خدا را بنده میشوید. دیدید بعضیها را حاضرند همه چیز را بدهند نماز اول وقت شان را ندهند، ولی بعضیها به لطاف الحیلی امر خدا را به حاشیه میگذارند، تفاوت آنهایی که دین، خدا، حقیقت برایشان مهم است و آنهایی که در حاشیه است در معرفت است. چون خدا را شناخته نماز اول وقتش را با هیچ چیزی عوض نمیکند، چون خدا شناخته پا روی حق نمیگذارد، معرفت دارد.
ما امروز اگر بخواهیم مردم را بسمت و سوی بندگی خدا سوق بدهیم راهش اول اینست که معرفت اینها را بالا ببریم، ائمه هم این کار را میکردند. جوانی آمده به یا امام مجتبی یا سیدالشهدا، در مصادر از هر دو امام نقل شده گرچه همه بر میگردند به امیرالمومنین و پیغمبر، یک آدم گنهکاری آمد به امام حسین گفت آقا من گنهکارم قدرت ترک گناه ندارم یک نصیحتی بکنید، ببینید حالا ما بودیم میگفتیم خجالت بکش برو گناه نکن گستاخ، شما ببینید امام میگوید درد این جوان در بی معرفتی است، این خودش هم نمیخواهد گناه کند، معرفتش کم است که گیر گناه افتاده.
امام فرمودند من پنج تا نکته برایت میگویم اینها را انجام بده هرچه دلت میخواهد گناه کن «افْعَلْ خَمْسَةَ أَشْيَاءَ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ»[5] امام معرفت این جوان را بالا بردند، فرمودند «اخْرُجْ مِنْ وَلَايَةِ اللَّهِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ»[6] از حکومت خدا برو بیرون، هرچه میخواهی گناه کن، «لَا تَأْكُلْ رِزْقَ اللَّهِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ»[7] نان خدا را نخور هرچه میخواهی گناه کن. به ما میگویند چرا حرف نزدی میگوییم پایمان روی فرشش بود پای سفرهاش نشسته بودم خجالت میکشیدم، مردم پایتان روی فرش خداست مردم دارید نان و نمک خدا را میخورید، أرض خدا را بخوریم و إرض خدا را ببریم، نان خدا را بخوریم آبروی خدا را ببریم، أرض را مصرف میکنیم إرض را میریزیم، امام فرمود «لَا تَأْكُلْ رِزْقَ اللَّهِ وَ أَذْنِبْ مَا شِئْتَ»[8] میخواهی گناه گنی، نان خدا را نخور، تمام مملکت وجود ما مال اوست، قلب و کبد و کلیه و میلیاردها سلول زنده همه از اوست، یک لحظه رهایمان کنند یکدفعه میشود سرطان، میشود آلزایمر، میشود ایست قلبی، میشود سکته مغزی. آقای حاجی، فلانی در بیمارستان بعد هم میگویند در دارالرحمه تشییع جنازه، کدامیک از جمع حاضر میتواند ادعا کند من ظهر زنده هستم، کدامتون میتوانید ادعا کنید زندهاید، زنده برخیزید، پیغمبر فرمود من قدم از قدم که برمیدارم نمیدانم قدم دیگر را که زمین میگذارم در این دنیا هستم یا نیستم، این معرفت است. بشر به اندازه یک نفس کشیدن هم معلوم نیست باشی، خوب زندگی کن. امام فرمود رزق خدا را نخور برو گناه کن، حضرت فرمود «اطْلُبْ مَوْضِعاً لَا يَرَاكَ اللَّهُ وَ أَذْنِبْمَا شِئْتَ»[9] جای گناه را جایی انتخاب کن که خدا نبیند، گناه حاضر، آقایان هرکه گفت من اسیر گناه هستم، خدا شاهد است یکی از پنج تا دستور را یک کسی انسان یادش نرود گناه نمیکند، بگویید آقا میخواهی گناه کنی یک جایی پیدا کن که خدا نباشد. جایی را پیدا کن که خدا حاضر نباشد «أَذْنِبْمَا شِئْتَ»[10]. جریانی را حسن بصری نقل میکنند میگویند در شهر بصره یک آهنگری بود این آهنگر، دست میکرد در کوره آتش بدون انبر بدون وسایل این تکههای گداخته آهن را بر میداشت میگذاشت در سنگدان میکوبید و شکل میداد و میآنداخت جلو، خیلی ما تعجب کردیم، میگوید رفتم جلو گفتم آقا شما در آتش چیزی پاشیدی گفت خیر، به دستت چیزی زدی گفت خیر، دستت نمی سوزد خیر، گفت چرا، گفت زندگی من یک داستانی دارد، گفت سالها قبل در همین جا داشتم آهنگری میکردم یک خانمیآمد محجبه و پوشیده، گفت من شوهرم مدتی است فوت کرده چند تا بچه صغیر یتیم رو دستم است، امروز چیزی در خانه نداریم، مردم حواستتان باشد این پولها این موقعیتها، این آبروها میتواند ببردتان تا اعلی علیین میتواند بکشدمان به اسفل السافلین، از این خوب استفاده کنید، میروید ملائک. این حدیث سیدالشهدا ماند و بقیهاش باشد به فرصت دیگری و مجلس دیگری، این حدیث سرنوشت ساز سیدالشهدا که سلسله مراتب امام میفرماید نجات جامعه کجاست، معرفت و معرفت بندگی و بندگی، استغنای از ما سوی الله
گفت من یک لحظه گفتم که خانم من کمکت میکنم اما در قبالش باید تن به یک ناپاکی بدهی، گفت این زن خیلی ناراحت شد، حرف نزد، از حجره من رفت، گفت ساعتی نگذشت دیدم برگشت، گفت رفتم خانه چشمهای اشک آلود بچههای گرسنه یتیم را دیدم، اینها در انتظار این بودند که من برایشان غذایی ببرم، این چشمهای اشک آلود من را برگرداند، حاضرم به این تقاضای شما تن بدهم اما به یک شرط، گفت چه شرطی، گفت ببینید بالابردن معرفت را، درود خدا بر این زن، گفت شرط من اینست که این کار جایی اتفاق بیافتد که غیر از من و شما کسی نباشد، گفتم که کاری ندارد زیر همین مغازه یک زیر زمینی است سردابی است که اختیارش با خودم است و کسی هم رفت و آمد نمیکند و کسی دیگری هم نیست، گفت من از سردابم رفتم پایین و این زن هم دنبالم، بعضی پول هم میدهند اما جهنم را شعله اش را فروزان تر میکنند، پول هم میدهد اما خلافش میکند، گفت رفتیم در آن زیر زمین دیدم این خانم مثل بید دارد میلرزد، گفتم خانم چرا میلرزی، گفت حیا نمیکنی، قرار ما این بود که جایی من را ببری که جز من و شما کسی نباشد، گفتم اینجا مگر کسی میبینی، گفت خدا مگر نیست، «أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى»[11] انسان نمیدانی که خدا تو را میبیند، گفت پنج تا شاهد الان اینجا حاضرند «وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ كِرَامًا كَاتِبِينَ»[12] دو تا فرشته تو داری دو تا فرشته من، خدا شاهد پنجم، چطور تو میگویی اینجا شاهد نیست، گفت خیلی خجالت کشیدم، ببینید مردم گره کور همینجاست، جوانت را میخواهی نماز خوان کنی معرفت را بیدار میکند، دختر را میخواهی با حجاب کنی معرفتش را احیا کن، معرفتش احیا شد این دختر اروپا هم زندگی کند یک تار مویش را نامحرم نمیبیند، بیمعرفت شد در سومین حرم هم اهلالبیت رسوایی میکند، من سراغ دارم دانشجوی دکترایی که در امریکا میخواسته کانادا مدرک دکترایش را در یک جشن عمومی بدهند گفتن باید سر برهنه بیایی و جلوی دوربین هم نگویی که من هم مسلمانم، گفت اگر برای گفتن این مدرک از اسلام هم برای لحظاتی و از حجابم برای لحظاتی بگذرم نمیخواهم و از حجاب دست بر نمیدارم، این معرفت است. معرفت، گفت از آن خانم خیلی عذرخوانی کردم و گفتم خانم معذرت میخواهم و از زیر زمین آمدیم بیرون و کمک خوبی هم برای آن خانم کردم، گفتم این هم برای خودت، دعام کن خدا من را ببخشد و گفت این خانم هم با دل سوخته دعایی کرد و رفت، گفت خدایا همانطور که این مرد حاضر نشد با آتش قهرت در قیامت بسوزد حرارت آتش را در دنیا و آخرت از او بردار، گفت نمیدانم این دعای این زن چه کرد از آن روز به بعد دست میکنم در آتش دست نمی سوزد، این آتش عشق است، نسوزد همه کس را.
صلیالله علیک یا اباعبدالله، ای که به عشقت اسیر خیل بنیآدمند، با خبران غمت حسین جان بی خبر از عالمند، هرکه غمت را خرید عشرت عالم فروخت، سوختگان غمت با غم دل خرمند، خاک شهیدان توست تاج سر بوالبشر، کاین شهدا تا ابد، فخر بنی آدمند. جانم حسین جانم حسین.
[1] عللالشرائع ج1 ص9
[2] نهجالفصاحه ص611
[3] عللالشرائع ج1 ص9
[4] عللالشرائع ج1 ص9
[5] جامع الاخبار(للشعیری) ص130
[6] جامع الاخبار(للشعیری) ص130
[7] جامع الاخبار(للشعیری) ص130
[8] جامع الاخبار(للشعیری) ص130
[9] جامع الاخبار(للشعیری) ص130
[10] جامع الاخبار(للشعیری) ص130
[11] علق آیه14
[12] انفطار آیه10 و 11