جلسه دوم از مجلس چهارده معصوم(ع) در محضر امام علی(ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین و العاقبة لاهل التقوی و الیقین والصلواه و السلام علی سیدنا و نبینا حبیب اله العالمین ابالقاسم المصطفی محمد، صلی الله علیه وآله وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیة الله المنتظر حجهبن الحسن العسکری عج الله تعالی له الفرج.
قال رسولالله صلی علیه وآله وسلم «يَا عَلِيُّ سَبْعُ خِصَالٍ لَا يُحَاجُّكَ فِيهِنَّ أَحَدٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَنْتَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ بِاللَّهِ إِيمَاناً وَ أَوْفَاهُمْ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَقْوَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ وَ أَرْأَفُهُمْ بِالرَّعِيَّةِ وَ أَقْسَمُهُمْ بِالسَّوِيَّةِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِالْقَضِيَّةِ»[1]
شاه لافتا حیدر کی زدی و آن با اوست، در زمین و از قدرت کار آسمان با اوست
آسمان چه حد دارد نظم لامکان با اوست، لامکان ندانند چیست ظاهر و نهان با اوست
ظاهر و نهان را نیست بذل جسم و جان با اوست، با اساس رحمانی در لباس انسانی
ای شهی که از دلها مرتفع برز داری، گرچه نزد کوته بین خیمه در نجف داری
گه به عرشهی منبر کوس من ارس داری، گه به سینهی سینا ساز لاتخف داری
وه از آن خدایی درکش تو در صدف داری، ای بسا رسول کز توست غرق بحر حیرانی
تقدیم به پیشگاه مقدس مولای متقیان و امام پرهیزکاران امیرمومنان علی علیهالسلام. روز دوم مجلس، این مجلس به نام مولای متقیان علی است. چرا علی علی شد، آقایان در خانه خدا پارتی بازی نیست، ما گاهی اوقات کار نمیکنیم میگذاریم به حساب بیشانسی، کار کردن دیگران را هم میگذاریم جزو حساب خوش شانسی، این حرف غلطی است که متاسفانه بر زبان بعضی از مردم جاری و ساری است، میگوید آقا فلانی شانس نداریم، اقبال نداریم، خدا بخواهد خواسته است برایش، خدا خواسته است امام عصر هم برایش تایید کرده، این حرفها حرفهای معقول نیست.
نظام عدالت الهی نظامیآست که در این آیه تبیین شده «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ»[2] خدا میفرماید ما ذره المثقال کار نیک شما را نشانتان میدهیم، «وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»[3] ذره المثقال کار شر را هم نشان میدهیم. اگر توفیقاتی برایش رقم خورد، ببینید چه کردید، اگر کسی توفیقاتی حاصل نشد برای او، آن هم بی علت و بی دلیل نیست. شخصیت علیبن ابیطالب که ما مفتخریم به شیعه امیرالمومنین، در کلام بزرگترین انسان نظام خلقت که احاطه بر شخصیت امیرالمومنین داشت و دست بالای دست امیرالمومنین بود، این شخصیت است و دومی ندارد و آن وجود مقدس رسول خداست که فرد اعلای بشریت است. ما در حوزههای علمیه وقتی شخصیت علمی یک فقیه یا مرجع را میخواهیم ارزیابی بشود حالا در زمینه تقلید یا مسایل دیگر، سه راه پیشنهاد میشود، شنیدن جامعیت علمیآین شخص از دیدگاه اساتید، این بهترین تعریفی است که میشود انسان در باب شخصیت یک فرد بدست آورد، میگویند جامعیت علمی فرد را میخواهید، ببینید اساتیدش چه فرمودند، مربیان او و معلمان او درباره او چه گفتهاند، ما بعضی از بزرگان علما را داریم که اساتیدشان برایشان نامه مینوشتند، مینوشتند روحی فداک، روحم فدای تو. مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ بهاء الدین محلاتی در آن اجازه اجتهادی که مرحوم علامه نائینی بزرگ به ایشان میدهد چه تجلیلی در آن اجازه نامه از آیت الله محلاتی میکند و بعد میفرماید به جوانی ایشان نگاه نکنید، ایشان در این عنفوان شباب جوانی به مدارج عالیه علم و فقاهت رسیده است. این بهترین تعریف است، یک فرزند را اگر بخواهند خوب بشناسند میگویند ببینید بابایش که تربیتاش کرده چه میگوید، استاد و مربی او چه میگوید، اگر دسترسی به استاد نبود میگویند همدورهایها، اقران او و در ردیف او کسانی که هستند ببینید چه میگویند، همشاگردیها، اگر همشاگردیها در دسترس نبودند میگویند رجوع کنید به شاگردان ایشان، ببینید شاگردان این فرد در باب او چه میگویند؛ ولی تضمین شده تعریف، تعریف مربی است. امیرالمومنین اقران ندارد، یعنی در نظام خلقت دومی ندارد، امیرالمومنین زیر مجموعههای او شاگردان و شیعیان او هم تعریفها دارد، گاهی اوقات اضطراب داشته، افراط و تفریط داشته، عالیترین تعریف درباره امیرالمومنین تعاریف معصومین است و در راس این تعاریف، تعاریف پیغمبر است. شخصیتی که از بدو تولد امیرالمومنین، قنداقه او را به آغوش پیغمبر سپردند، در زل پیغمبر و تربیت رسولالله، تربیت یافت در بیست و سه سال دوران همراهی با پیغمبر در زمان حیات رسول خدا و مجاهدتهایی که در زمان رسولالله برای اسلام و بعد هم دوران بعد از پیغمبر بود بیست و پنج سال انزوا و چهار شش ماه حکومت بود. پیغمبر بر شخصیت امیر المومنین کاملا واقف است. من یک حدیث که این حدیث در ینابیع الموده اهل سنت است و یکی از آن احادیثی است که تابلوی بلند و رفیع شخصیت علیبن ابیطالب را پیغمبر ترسیم میکند. امیرالمومنین در او چه بود که برادرش عقیل، طالب، جعفر در آنها نبود اینها را من میگویم برای من و شما درس است، شیعه امامات چنین بود شما هم باید چنین باشید، ما فقط دم نزنیم یا علی مدد، یا علی مدد را در کار باید بگوییم، در رفتارمان، در معاشرتمان، در خلوت خانههایمان در مسافرتهایمان در برخوردهایمان، در داد و ستدهایمان علی گونه زندگی کنیم.
هفت تا ویژگی را رسولالله نام میبرد و میفرماید اینها جزو صفات انحصاری علیبن ابیطالب است، در عالم اسلام در این هفت صفت دومی وجود ندارد. فرد تنهای در این صفات بعد از پیغمبر علی است، رسولالله فرمود «يَا عَلِيُّ سَبْعُ خِصَالٍ لَا يُحَاجُّكَ فِيهِنَّ أَحَدٌ»[4] شما هفت تا ویژگی دارید که هیچکس در این صفات هفتگانه با شما برابری نمیکند.
یک، «أَنْتَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ بِاللَّهِ»[5] اول ایمان آورنده به خدا شما هستید. در کارنامه اسلام اول کسی که به رسول خدا ایمان آورد به شهادت شیعه و سنی، علیبن ابیطالب بود. آن هم تقدم داشت بر اسلام پیغمبر، زمانیکه بعد از سه روز فاطمه بنت اسد از کعبه خارج شد و در مکه خبر منتشر شده بود که دختر اسد دیوار کعبه شکافته شد وارد شد، دیوار به هم آمد، کلید آوردند کلیددار آمد، در باز نمیشد همه متحیر همه نگران بر این خانم و بر این طفل در شکمش سه شبانه روز درون این خانه چه گذشت، زندهاند یا برحمت حق پیوستهاند که بعد از سه روز از همان موضع، دیوار شکاف برداشت،
از خانه حق با اسد، بنت اسد آمد برون، آن کس نبود در جهان مثل او مثل آمد برون
فاطمه بنت اسد علیبن ابیطالب در آغوشش از کعبه خارج شد اول المومنین بالله. یکی از کسانیکه به استقبال فاطمه بنت اسد آمد پیغمبر است. این داستان مربوط سال سیام عامالفیل است، سال سیام عام الفیل هنوز پیغمبر ده سال به رسالتش باقیمانده بحث اسلام فعلا نیست، هنوز موضوع اسلام طرح نشده، رسولالله در سن سی سالگی است. پیغمبر آمد به فاطمه بنت اسد، چون فاطمه بنت اسد انصافا حق مادری بر پیغمبر داشت. اینکه میگوید مومن با هر دستی که بدهی با همان دست میگیری، پیامبر در دوران طفولیت و نوجوانیاش، ابوطالب کفالت پیغمبر را قبول کرد و پیامبر در خانه ابوطالب تحت عنایت عموی مهربانش و زن عموی مهربانش فاطمه بنت اسد رشد کرد. در آن دوران شکوفایی پیغمبر که خدیجه همسر رسولالله شده بود، پیغمبر هم در اوج فراخ دستی، ثروت خدیجه در خدمت پیغمبر بود. اوضاع اسفبار اقتصادی عربستان در زندگی ابوطالب اثر گذاشته بود، کثیرالعائله بود، وضع اقتصادی بد، علیبن ابیطالب که متولد شد پیغمبر برای اینکه یک مقداری خدمت به این عمو کرده باشند، تربیت و تکفل علی را قبول کردند. پیغمبر علی را به خانه خودش برد، از همان دوران طفولیت از همان دوران سنین خردسالی اش. ابوطالب پیغمبر را کفالت میکنید، ما جبران این زحمتات پیغمبر را مامور میکنیم علی را کفالت کند. آقایان با هر دستی که بدهید با همان دست میگیرید، چه وقت کمک کردید که کمکتان نکردند، چه وقت زبان خیر گشودید که زبان خیر نشنیدید، چه وقت قدمیبرای خدا برداشته شد که قدم برای خدا به روی شما گشوده نشد، پیغمبر آمدند به استقبال، نگران حال فاطمه بنت اسد بودند، فاطمه بنت اسد انصافا نقش مادری برای پیغمبر ایفا کرد، آمدند جلو به فاطمه بنت اسد فرمودند مادر طفل را بدهید. در صحن مسجد الحرام سه روز بعد از تولد قنداقه امیرالمومنین را گذاشتند در آغوش پیغمبری که سی ساله است هنوز پیامبر نشده، آقا فرمودند تکلم کن به اذن الله به اذن خدا سخن بگو، یک وقت دیدند که این نوزاد سه روزه در قنداقه صدا زد «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انک رسولالله» شهادت میدهم خدایی جز خدای یگانه نیست، کجا، در آنجایی که کعبه را کردهاند بت کده،
بگو به بتگر بتراش، دگر تو بت متراش
کسی که بتکده را، میکند خراب میآید
آقا عرض کرد شهادت میدهم رسول خدا تو هستی همه مردم متحیر، اولا این شیرخواره چگونه حرف زد، ثانیا از وحدانیت خدا بر رسالت پیغمبری دارد خبر میدهد که رسولالله هنوز لب به بیان رسالت خود نگشوده، اول المومنین بالله، تقدم در عالم اسلام در ایمان به خدا و رسول بر امیرالمومنین احدی نگرفته است، این قبل از رسالت بود. پیامبر در سال چهلم عامالفیل شب عید سعید مبعث، بیست و هفتم رجب المرجب، مبعوث به رسالت شد. پیامبر از غار حرا داشت پایین میآمد، اول صبح، رسولالله داشتند بطرف مکه و منزل میآمدند، آقا امیرالمومنین ده ساله را پیغمبر دید، آقا فرمود یا علی مبعوث به رسالت شدم، اقرار کن به رسالتم، آقا امیرالمومنین عرض کرد یا رسولالله خاطرتان میآید وقتی که قنداقه من را مادرم را در مسجدالحرام در آغوش شما سپرد اعتراف کردم به وحدانیت الهی و رسالت شما، میخواهید تجدید کنم اعترافم را، «اشهد ان لا اله الا الله»، آقایان سه سال گذشت، پیغمبر مامور نبود اسلام را علنی نماید. بعد از سه سال امر الهی نازل شد «قولوا لا اله الله تفلحوا»[6]، رسولالله آشکار کن اسلام را، علنی کن. در اولین اقدام پیغمبر، رسولالله چهل نفر از اعمام، بنی اعمام، عموها و عموزادهها را در منزل دعوت کردند، یک آبگوشت هم درست کردند، علیبن ابیطالب هم مسئول پذیرایی شد. این را اولا عرض کنم سفره دادن کار پیغمبر بود، مردم نان بریدن بد است، نان رسانی امتیاز است. اطعام طعام فضیلت است، امام صادق فرمود ابراهیم خلیل الرحمن، خلیل الرحمن نشد مگر بخاطر دو صفت، یک اطعام طعام، دو افشای سلام. ابراهیم هم اطعام طعام میکرد هم افشای سلام میکرد. یعنی حضرت ابراهیم کارش نمیشد به هر کسی میرسید سلام را زیبا سلام میکرد، السلام علیکم. این دو صفت، ابراهیم را خلیل الرحمن کرد. پیغمبر اول سفرهای پهن کردند و همه را برای شام دعوت کردند، همه شام خوردند، شام که خوردند پیغمبر ایستاد فرمود عموها، عموزادهها من از طرف خدا مبعوث به رسالت شدم، هرکسی در این مجلس اعتراف کند و ایمان بیاورد به وحدانیت خدا و رسالت من، وصی من است، جانشین من است، غسل دهنده من است، وارث من در تمام شئونات است. پیغمبر این را فرمود علیبن ابیطالب سیزده ساله ایستاد، «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسولالله»، چندین مرتبه که پیغمبر تکرار کردند در چندین مرتبه تکرار، علیبن ابیطالب اقرار کرد، بعد آن حدیث معروفی که شیعه و سنی نقل کردند رسولالله فرمود «یا علی انت وصیی و خلیفتی وارثی و قاضی دینی»[7] اول المومنین به الله، آنهم چه ایمانی، ایمانی که خود امیرالمومنین فرمود «لمیشرک بالله طرفه العین»[8] یک چشم به هم زدن در اعتقاداتم خلل ایجاد نشد.
دیروز در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه بودم، نایب الزیاره دوستان، یک جوانی آمد در حرم، جوانی اهل تهران بود، گفت آمدم حرم حضرت معصومه ولی با رفیق هایم آمدهام ذرهای اعتقاد به این حرم و این صاحب حرم ندارم و اربعین هم کربلا بودم من در هیات بودم، اما دیگه اعتقادی ندارم، بریدهام پنج دقیقهای با شما میخواهم صحبت کنم، دیدم ثواب صحبت کردن با این، از آنکه من زیارت جامعه بخوانم بهتر است، گاهی ما حال خودمان را میبینیم نه رضایت خدا را، مومن رضایت خدا را میبیند نه حال خودش را، نشستم گفتم حرفهایت را بزن و حرفهایش را زد، بعد نصیحت کردم شبهاتش را پاسخ دادم، گفتم خدا به امر تو عمل بکند یا تو باید تحت اوامر الهی باشی، بعد از اینکه صحبت کردم خیلی این جوان منقلب شد تسلیم شد، پذیرفت ولی گفت این نیت شرک آلود هر از گاهی سراغم میآید، گاهی در نوسان اقتصادی یک وقت میگویم آقا در کار خدا هم تردید دارم، در کار اهل البیت هم یک خورده دچار شک شدم. اینها در سر خیلیها میآید، امیرالمومنین فرمود من ایمانی آوردم که یک چشم بهم زدن یعنی ثانیه ای در خدا و وعدههایش تردید به من دست نداد، «اول المومنین بالله ایماناً اوفاهم بعهد الله»[9]، علیبن ابیطالب در وفای به عهد خدا در نظام اسلام دومی ندارد، وفای به تعهدات الهی. بعضیها میگویند ما خدا میپرستم ولی یک جاهایی شیطان دارد در زندگی اینها دست اندازی میکند، وفای به عهد یعنی بر سر تعهدات ایستادن. در همان دورانی که به بیت ولایت یورش آوردند، حق امیرالمومنین حق فاطمه زهرا، حق جامعه اسلامی غصب شد، مرحوم حاج شیخ عباس قمی مینویسد یک وقت حضرت زهرای مرضیه یک روز فرمودند یا علی شما شخصیتی بودید با شمشیرت ذوالفقار که از میان در میامد کسی یارای روبرویی با شما نداشت، چرا ذوالفقار را در غلاف کردی و خانه نشین شدی، آقا امیرالمومنین فرمود یا فاطمه اگر میخواهی اسلام بماند و نام پیغمبر بماند، باید سکوت کرد، این وفای به عهد است. بنده یک جایی منافع شخصیام بخطر میآفتد حرف میزنم ولو آبروی اسلام برود حرف میزنم ولو به اعتقادات مردم خلل وارد کنم. امیرالمومنین فرمود فدای دین باشید، فاطمه زهرا را هم هزینه کنید بکنید ولی اسلام بماند، آبروی خودت را هزینه میکنی بکنید اما دین بماند، «اوفاهم بعهد الله»[10]. ما گاهی اوقات برای گرفتن حق، به باطل بعضی متوسل میشویم، آقا میآید میگوید طلب داشتم رفتم رشوه دادم طلبم را گرفتم، اما مردم، امیرالمومنین چنین نبود، امیرالمومنین در همان روزهای نخست غصب خلافت، ابوسفیان از مکه پیغام فرستاد یا علی شما با این جایگاهی که دارید اگر اجازه بدهید مکه را پر از سواره و پیاده میکنم حمله میکنیم به مدینه مدینه را فتح میکنیم و حکومت را به شما میدهیم. اما ابوسفیان سهم خواهی میخواست بکند، امیرالمومنین فرمود هیهات از اینکه علی برای رسیدن به حقش دست یاری خواستن به جانب ابوسفیان دراز کند، امیرالمومنین دست رد به سینه ابوسفیان زد، از حکومت و خلافت و فدک گذشت برای حفظ اسلام، این درس است، «اوفاهم بعهدالله أقومهم بأمرالله»[11]. علیبن ابیطالب جدی ترین فرد در اجرای اوامر الهی بود، اهل فن بود به امر خدا، صاحب الغارات مینویسد یک روز آقا امیرالمومنین روز عیدی بود آمدند خانه، یکی از دختران امیرالمومنین، حالا ظاهرا آنچه که ذهنم میآید رقیه بود که بعد همسر مسلمبن عقیل شد، یکی از دخترهای حضرت، گردن بند یا دستبندی در بیتالمال بود که جزو اموال عمومیبود این را برداشته بود که یا در گردن یا دست انداخته بود، امیرالمومنین این را در بیتالمال دیده بود جزو اموال عمومیبود، آقا تا این را دیدند که دخترشان این را پوشیده فرمودند که این را دخترم از کجا آوردی، گفت از مامور بیتالمال به رسم امانت و عاریه گرفتم که امروز عید است بپوشم فردا در میارم و تحویل میدهم. آقا فرمودند باز کن این را، طلا بود، بخدای علی سوگند اگر به رسم امانت این را نگرفته بودی، اول دختر هاشیمهای بود که پدرت علی دستت را به عنوان دزد قطع میکرد، دستت اندازی در بیتالمال در اموال عمومی؛ امروز بعضی باید دستشان را از کتف ببرند، «اقومهم بأمر الله»[12] علیبن ابیطالب جدی ترین افراد در اجرای اوامر الهی بود، «أوفاهم بعهد الله»[13] باوفاترین به تعهدات الهی علی بود، پای تعهدات ایستاده، «اقسمُهم بالسویة»[14]، جدی ترین فرد در عالم اسلام در تقسیم علی السویه بیتالمال به همه مردم علی بود. یکی از ایرادات که به امیرالمومنین بعد خلافتش گرفتن همین بود آقا فرمود بیتالمال را علی السویه به همه یکسان بدهید، بعضیها ایراد گرفتن که آقا بعضیها سابقه دار در عالم اسلام هستند اینها سهم زیاد میخواهند به اینها کم بدهید اینها فردا در برابر حکومت شما شورش میکنند که کردند طلحهها زبیرها نهروانیها اصحاب جمل، اینها سر از همین جا بلند کردند که چرا علیبن ابیطالب فضایل ما را نمیبیند. امیرالمومنین فرمود همه در برابر بیتالمال اموال عمومی جهان اسلام یکسانید، سابقه دار در اسلام مجاهد فی سبیل الله بودی اجرت نزد خدا محفوظ اما این بیتالمال است نمیشه به تو مضاعف بدهم چند صد برابر، به یک مسلمان دیگر چند صدم این چیزی که به تو میدهم، آقا فرمود همه را قطع کنید علی السویه بدهید، «اقسمُهم بالسویة أرأفُهم بالرعیة»[15]. این امام رئوف ترین مردم به رعیت است، شما در تاریخ بشریت زمامداری مثل علیبن ابیطالب در رافت به زیرمجموعه خودش و احاد جامعه خودش سراغ ندارید، آقا از جنگ صفین برگشته بودند راوی میگوید حضرت وارد کوفه شد امام رفت در بازار، گفتم آقا در بازار چرا آمدید خسته بازگشت جنگید، امام فرمود میترسم کسی مشکلی داشته باشد به من دسترسی پیدا نکند خودم را دسترس مردم قرار میدهم که اگر کسی کاری داشت مشکلی داشت به من رجوع کند مشکلش را برطرف کنم، من در «أرأفهم بالرعیة»[16] یک قضیه نقل کنم و عرضم تمام، آن دو فراز دیگر را فقط ترجمه کنم، «اقسمُهم بالسویه»[17] عادلترین زمامدار تاریخ بشریت در تقسیم بیتالمال علی، «اعلمهم بالقضیه»[18] عالم ترین انسان در جهان اسلام به قضایای عالم اسلام و ما جاء به النبی، علی علیهالسلام بود.
علامه مجلسی نقل میکند یک قصابی از شام آمده بود به عشق دیدار امیرالمومنین به کوفه، مردم بعضیها سعادتمند بودند و بعضی شقاوتمند بودند بعضی از کوفه میرفتنند به معاویه میپیوستند و بعضی از شام میآمدند به امیرالمومنین میپیوستند، عرض کنم آقایان در شیراز سومین حرم اهلالبیت بعضی تارک الصلاة هستند، بعضی میبینی در قلب کفر در امریکا و اروپا نماز شب شان تعطیل نمیشه، پناه بر خدا، بعضی میبینی در جوار نعمت خدا قرار دارند مواهب الهی هست قدر نمیدانند، بعضیها در آن دوردستها هستند و سپاس خدا را، این در زمان اهل بیت هم بود. یک قصاب شامیآوازه امیرالمومنین را شنیده بود و آمده بود به کوفه، وقتی آمد که حضرت کوفه نبودند رفته بودند برای یکی از جنگها یا نهروان بود یا صفین، این قصاب امیرالمومنین را ندیده بود منتظر ماند که حضرت از جنگ برگردند. روزها میرفت دو سه تا گوسفند را ذبح میکرد لاشه اینها را یکی از محلات کوفه سرچوب میکرد و آنجا گوشت میفروخت، حالا مثل امروز نبود که باید سندیکا و اصناف بروند مجوز بگیرند، آن موقعها نبود و زندگی را خیلی راحت میگرفتند و وزن و اقتضای جامعه آن زمان این گونه بود، یک روز قصاب داشت گوشت میفروخت یک کنیزی آمد از او گوشت بخرد، گفت آقا یک مقدار گوشت برای ما بده، یک مقدار گوشت به اندازه پول این کنیز وزن کرد جدا کرد به این کنیز داد. کنیز گوشت را برد برای خانم صاحب خانهاش، خانمهای این مجلس اگر کلفت دارید به کلفتهایتان ظلم نکنید، حضار محترم زیردست هایتان را ستم نکنید. یک حدیث از صاحب امروز برایتان بگویم، امیرالمومنین فرمود «ارحم من دونک یرحمک من فوقک»[19] به زیردستهایتان رحم کنید تا بالا دستهایتان برای شما رحم کند، به شاگردت سخت گرفتی، خدا برایت سخت میگیرد. بیچاره را اذیت کردید بالا دست تان شما را اذیت میکند، بالا دست مطلق همه خداست. حواست باشد «ارحم من دونک یرحمک من فوقک»[20] امروز پدری زور نگو، فردا یک سکته میکنی مثل یک تکه گوشت میآفتی در بستر، همین اولادی که بهش زور گفتی بهت زور میگوید. میآفتی زیر دست همین اولاد، این خانم کنیز گوشت را برد منزل، خانم صاحب خانه گوشت را که دید گفت این گوشت چربی زیاد دارد برو عوض کن؛ ببینید آقایان گوشت چرب و این مسایل از قدیم بوده و همین مشکلات بوده، این خانم کنیز گوشت را برد پیش آن قصاب گفت این گوشت را خانم من قبول نکرده عوض کن، این هم عوض کرد و یک گوشت دیگه برایش داد، آنهم برد به منزل، بار دوم که رفت منزل صاحب خانه قبول نکرد. خانم صاحب خانه به کنیز گفت برو عوض کن این هم بدرد نمیخورد این هم چرب است، آمد دوباره پیش قصاب مراجعه کرد، قصاب گفت من دیگه عوض نمیکنم، یکبار گوشتات را عوض کردی برو دیگه. خانم صاحب خانه هم بهش گفته بود آن مالک، گفت تا گوشت را عوض نکنی به خانه راه نمیدهم. این کنیز بیچاره سرگردان در کوچههای کوفه، نه روی رفتن به منزل دارد نه قصاب گوشت را عوض میکند، مستاسل شد، همان زمان امیرالمومنین از جنگ برگشت، آقا داشت سمت کوچههای کوفه قدم میزند یک دفعه این کنیز حضرت را دید رفت جلوی امیرالمومنین، آقا به دادم برسید، آقا فرمودند چه مشکلی دارید؛ مردم برای رفع گرفتاری مردم وقت میگذارید امام تان برای کنیز وقت میگذاشت، حالا میگوییم به ما چه مشکل خودت است خودت میگویی به ما ربط ندارد، من آبرویم میرود برای تو زنگ بزنم، من خودم را نزد دیگران خورد نمیکنم، والله قسم مرامنامه علی این نبود که ما بعضیهایمان نگران آبرویمان هستیم ولی نگران سخف خدا نیست، از ما کار بر میآید و نمیکنیم. آقا فرمودند اول برویم پپیش قصاب، آقایان این شرح حال یک شخصیتی است در زمانیکه شش کشور اسلامی امروز تحت فرمانش بود، ایران، عربستان، عراق، یمن، سوریه، مصر، نه مدیرکل یک اداره نه یک حجره در بازار، نه شهردار یک شهر و استاندار یک استان، رهبری که شش کشور اسلامی امروز تحت فرمانش بود یک کنیزی که از نظر شئونات اجتماعی مقام پایین دارد آمده گفت آقا بدادم برسید این گوشت را قصاب عوض نمیکند و صاحب خانه هم آن خانم راهم نمیدهد، حضرت فرمود اول بریم پیش قصاب، آقا آمدند پیش قصاب، آن قصاب هم به عشق امیرالمومنین کوفه آمده و علیبن ابیطالب را ندیده و نمیشناسد. قصاب میگوید دیدم یک آقای لباس کرباسی تنش بود با یک هیات ساده ای همراه این کنیز آمد جلو، آقا فرمودند برادر عزیز ترحم کن به این، این زیردست است گوشتش را عوض کن، گفت من یکبار عوض کردم دیگه عوض نمیکنم، آقا فرمودند بیا برای خاطر ما به ما متوسل شده، ما را وسیله قرارداده به خاطر ما عوض کن، این قصاب یک نگاهی به علیبن ابیطالب کرد و دید یک آدمیبا یک هیات سادهای لباس کرباسی حضرت را نمیشناخت. تاریخ دو جور نقل قول کرده من یکی اش را میگویم، یکی اش خیلی بی ادبانه است آنیکه حداقل بی ادبی را مینویسد میگویم، تاریخ میگوید با دستش محکم کوبید به سینه حضرت، گفت برو آقا مانع کسب ما نشو، مزاحم نشو، کی رفته و کی را آورده، بخاطر تو، تو کی هستی. حضرت یک کلمه به او نگفتند که من امیرالمومنین هستم من فاتح خیبر و بدر و حنین و خندق ام، من وصی رسولالله هستم امام مسلمین هستیم ابوالحسنین هستم، این کنیز از خجالت میخواست بمیرد که این توهین به امیرالمومنین کرد. آقا برگشتند رو به کنیز کردند و گفتند این که حرف ما را قبول نکرد برویم در خانه با صاحب خانه آن خانم خانه حرف بزنیم. مردم بخدا قسم وقت گذاشتید برای رفع گرفتاری دیگران وقت برای خودتان گذاشتید، شیعیان امیرالمومنین اینها یادشان رفته، کار از ایشان میآید ولی نمیکنند زبان دارند ولی حرف نمی زنند آبرو دارند و خرج نمیکنند، آقا رفتند در خانه آن خانم در زدند زن صاحب خانه آمد پیش درب، تا حضرت را دید سلام کرد ادب کرد، یا امیرالمومنین چه سعادتی به من رو کرده که شما در خانه من آمدید آقا فرمودند چرا به این کنیز ظلم میکنید، چرا سخت میگیرید مگر از عدالت خدا نمیترسید، مگر از قیامت هراس ندارید، گفت یا علی بخاطر این غفلتی که کردم این کنیز را هدیه کردم به شما، آقا فرمودند من این کنیز را در راه خدا آزادش کردم. یک کسی دنبال حضرت میگشت در کوفه، آقا کجا هستند آدرس دادند گفتند حضرت دقایقی قبل با آن قصاب شامی حرف میزد، آمد پیش قصاب گفت امیرالمومنین علیبن ابیطالب کجا رفتند، گفت من کجا و امیرالمومنین کجا، من مدتی کوفه هستم هنوز توفیق زیارت حضرت را پیدا نکردم، گفت گفتند آقا با تو صحبت میکرد همراه یک کنیزی بود، گفت آن آقایی که لباس کرباسی تنش بود علی بود، گفتند آری علی بود، میگویند این دست راستش را روی تخته ساتور گذاشت و با ساتور و کارد زد بر دستش و زد بر دستش و گفت دستی که به سینه ولی خدا و جانشین رسول خدا خورده باشد من این دست را نمیخواهم، با این دست زدی به سینه علی، این دست دیگه برای من احترامی ندارد، به حضرت خبر رسید آقا این قصاب دارد خودش را تلف میکند، آقا به امام حسن فرمودند بروید این قصاب شامیرا بیاورید. آوردند دست خون آلود و مجروح و آسیب دیده، آقا فرمود چرا این کار را با خودت کردی، آقا به خدا قسم من شما را نمیشناختم. مردم یک جوری عمل کنید اگر ولی خدا طرف شما باشد خجالت بکشید درست کار کنید، آقا فرمودند همان زمانی که دستت به سینه من خورد من تو را بخشیدم، تو از روی نادانی این کار را کردی، بعد حضرت پارچه ای را روی دست این قصاب انداختند دو رکعت نماز خواندند و دست دعا برداشتند، دست آسیب دیده این قصاب بهبود پیدا کرد.
علی جان من خاک قدمت هستم، محتاج کرمات هستم، مشتاق حرمات هستم علی، هرچه که هستم دل به تو بستم، علی علی مولا، علی علی مولا، علی علی مولا، علی علی مولا، یا علی.
[1] مناقب آل أبیطالب (ابن شهرآشوب) ج2 ص6
[2] زلزله آیه7
[3] زلزله آیه8
[4] مناقب آل أبیطالب (ابن شهرآشوب) ج2 ص6
[5] مناقب آل أبیطالب (ابن شهرآشوب) ج2 ص6
[6] نهجالفصاحه ص15
[7] غررالاخبار و درر الآثار فی مناقب ائمة الابرار ج1 ص97
[8] بحارالانوار ج35 ص397
[9] مناقب آل ابیطالب (لابن شهرآشوب) ج2 ص6
[10] مناقب آل ابیطالب (لابن شهرآشوب) ج2 ص6
[11] مناقب آل ابیطالب (لابن شهرآشوب) ج2 ص6
[12] مناقب آل ابیطالب (لابن شهرآشوب) ج2 ص6
[13] مناقب آل ابیطالب (لابن شهرآشوب) ج2 ص6
[14] مناقب آل ابیطالب (لابن شهرآشوب) ج2 ص6
[15] مناقب آل ابیطالب (لابن شهرآشوب) ج2 ص6
[16] مناقب آل ابیطالب (لابن شهرآشوب) ج2 ص6
[17] مناقب آل ابیطالب (لابن شهرآشوب) ج2 ص6
[18] مناقب آل ابیطالب (لابن شهرآشوب) ج2 ص6
[19] غررالحکم ص4
[20] غررالحکم ص4