استاد حدائق روز دوشنبه 2 خرداد 1401 در مسجدالنبی(ص) شیراز به ادامه سلسله مباحث "سبک زندگی مهدوی" پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
سخن در شبهای سه شنبه با محوريت سبک زندگی مهدوی به اين قسمت از فراز فرمايش امام عصر رسيديم که حضرت برای عامه مردم از خداوند انصاف را و حسن سيرت را طلب میکند خدايا به مردم انصاف بده، يک مقداری انصاف هم الآن در جامعه ما تضعيف شده، انصاف عرض کرديم يعنی اعطاء الحق يعنی آقا حق بگو حق عمل کن خدا را در نظر بگير، بلی مسئولين مسئوليت دارند در انجام وظيفه طبقات مختلفی اجتماعی را امام در دعای خودشان ياد کردند يک بخش هم ما مردم هستيم که بايد در جامعه نقش خودمان را به زيبايي ايفا کنيم در بحث انصاف عرض کرديم انصاف در برابر خداوند بحث شد انصاف در برابر مردم اين هم بحثش گذشت امشب من مروری کنم بر آثار انصاف.
اگر بنده آدم با انصافی بودند من شما را از خودم جدا ندانستم آقای فروشنده مشتری را جدای از خود نديده من مسئول ارباب رجوع را جدای از خودم نديدم من شهروند اين پدر پير اين مادر پير را پدر و مادر خودم ديدم ناموس مردم را ناموس خودم ديدم اين میشود انصاف، اين تعبير غلطی که در واژهها مرگ خوب است برای همسايه، اين با قاعده روايات ما نمیسازد انصاف اگر آمد که ما رفع مشکل خودمان را دوست میداريم رفع مشکل مردم را هم دوست میداريم، نگران جوانت هستی نگران جوان مردم هم باش، امام مجتبی میفرمايد شب جمعهای بود در سنين طفوليت نيمههای شب مادرم حضرت زهراء مشغول عبادت بود، حضرت میفرمايد من خواب میرفتم بيدار میشدم، مادر پيوسته ايستاده مشغول دعا همه را در دعا آورد ديدم اهل منزل و فرزندانش را در دعا نياورد آقا امام حسن میگويد گفتم مادر همه را دعا کرديد فرزندان خودت چه؟ فرمود: «يَا بُنَيَّ الْجَارَ ثُمَّ الدَّار»[1] اين انصاف است و اين را هم من عرض کنم حالا امشب میخواهيد همينها را بگوييم يکی دو جلسه آثار انصاف را من برايتان بگويم مردم خوب بوديد نانش را میخورد، بد شديد چوبش را میخوريد داستان استاد بنای آن هفته را شنيديد که آمد خدمت اميرالمؤمنين مزد سه درهمی را از مردم پنج درهم میگرفت و در زندگی اقتصادیاش معطل بود و آقا فرمودند برو روز سه درهم مزد بگير روز پنج درهم حق تو سه درهم است اين مشکل اقتصادی تو اين گره کور زندگی تو به خاطر اجحافت است ما امروز بعضیهايمان اين جوری شديم به حق خودمان قانع نيستيم به حق خودمان راضی نيستيم بیانصافی میکنيم نکتب بیانصافی در زندگیها مردم را گرفتار کرده، اگر با انصاف شديد حالا ببينيد اگر با انصاف شديم خدا چه میکند، انسانهای با انصاف از توفيقاتی که در زندگیشان رقم میخورد کاسب با انصاف خدا را در نظر بگيرد شهروند با انصاف منی طلبهای با انصاف پدر با انصاف مادر با انصاف زن و شوهر با انصاف در جامعه در همه بخشها اين انصاف اگر شکل گرفت اين آثار میآيد جلو، يکی از برکات انصاف در جامعه ما و در زندگی ما دينداری ما نظام پيدا میکند اصلاً آدم ديندار يعنی آدم با انصاف، نگاه نکنيد کسی نماز شب میخواند ذکر هم زياد میگويد کلاه سر خلقالله هم میگذارد اينها شده عادت من دعای ندبه را تعطيل نمیشود اما رفتارم قلب امام زمان را آزرده میکند يابن الحسن کجايي داد از غم جدايي، بابا رفتارت يک چيز ديگر دارد میگويد عملکرد يک چيز ديگر است آدم ديندار کجا بايد خودش را نشان بدهد اين نماز کجا بايد بدرخشد اين روزه کجا بايد نشانگر باشد شخصيت ما را بنده حج میرود اين حج کجا بايد خودش را نشان بدهد وجود مقدس اميرالمؤمنين میفرمايد نظامالدين خصلتان، اصلاً نظام دين شکل گرفتن دين شما در دوتا ويژگی است و لذا عزيزان من در روايات داريم من يک وقتی در هسته گزينش آموزش و پرورش برای مسئولين گزينش اين روايت را خواندم گفتم معيار در گزينش بايد اين دوتا مطلب باشد امام صادق فرمود نه به رکوع طولانی مردم نگاه کنيد نه به سجده طولانی مردم: «لَا تَنْظُرُوا إِلَى طُولِ رُكُوعِ الرَّجُلِ وَ سُجُودِهِ»[2] آقا فلانی ربع ساعت میرود سجده اين مهم نيست رکوعش ده دقيقه طول میکشد، فريب نخور حضرت میفرمايد يک وقت شده عادت، يک وقتی وقتی عادتش است عبادت نيست اگر ترک کند به وحشت میافتد امام فرمود دو جا مردم را محک بزنيد در گزينشها اينها بايد بشود مبنی: «وَ لَكِنِ انْظُرُوا إِلَى صِدْقِ حَدِيثِهِ وَ أَدَاءِ أَمَانَتِهِ»[3] مردم را يکی در راستگويي امتحان کنيد و دوم در امانت داری محک بزنيد من پوست میخواهم بدهم دست اين آدم، مسئوليت میخواهم به اين واگذار کنم پولم را نزد او بسپارم آقا نماز نمازهای طولانی میخواند راست هم میگويد امانتدار هم هست ابن ملجم مرادی هم نماز شب میخواند، لشکريان صبح عاشورا نماز جماعت به امامت عمر سعد خواندند و شمشير بر امام حسين کشيدند ، «صِدْقِ حَدِيثِهِ وَ أَدَاءِ أَمَانَتِهِ»[4]اينها بايد نشان بدهد آقای حاجی چقدر راست میگويي برادر عزيز چقدر امانتدار هستی نسبت به امانتهای الهی و امانتهای مردم ما در خصوص امانتداری چقدر دقيق هستيم امام من يک وقت از حاج عيسی شنيدم در همين مسجد نمیدانم حالا آقايون خاطرتان هست بعضی از اصحاب يا نه؟ اين جريانی که میخواهم بگويم مال سی و يک سال قبل است بعضیهايتان بوديد نبوديد ايام ارتحال امام بود مثل همين خرداد ماه در همين حياط مسجد، حاج عيسی خادم امام آمده بود شيراز يکی از دوستان روحانی ما گفت آقا اين حاج عيسی را میخواهيم بياوريم مسجدالنبی برای مردم صحبت کند آمد در همين حياط من بعد از نماز عشاء ايستادم گفتم مردم خادم امام آمده کسی که در جماران قريب نوه سال با امام مأنوس بود خاطراتی از امام ديده برای شما میخواهد بگويد هرچه از امام ديدی بگو، يکی از آن چيزهای که آن شب نقل کرد را من بگويم سی و يک سال قبل نقل کرد، حاج عيسی گفت کنار بيت امام در جمارات يک باغی بود سپاه از نظر امنيتی يک رشته لامپ کشيده بوند شبها اين لامپ سد را روشن میکردند که اين نيروهای امنيتی اشراف داشته باشند به فضای باغ يک وقتی حالا اتفاقی نيفتد اين لامپ روشن شد کليدش هم در خود باغ بود گفت امام مقيد بودند صبح که میشد هوا داشت روشن میشد هنوز هوا تاريک بود میآمدند از اتاق بيرون میگفت حاج عيسی بگو اين لامپ سد را خاموش کنند اينها را میخواهم بگويم امانتداری را، گفت يک صبحی امام آمدند گفتند حاج عيسی بگو چراغ را خاموش کنند گفت آن کسی که متصدی خاموش کردند پاسداری بود اين نبود کليد هم دست او بود و او نبود امام دوباره از اتاق آمدند بيرون گفتند حاج عيسی بگو اين چراغ را خاموش کنند گفتم اماما آنی که کليد دستش است نيست، گفت آفتاب طلوع کرد، امام فرمودند فرمانده سپاه جماران را بگوييد بيايد، مردم ذرة المثقال را خدا میفرمايد حساب میکنيم مال خودتان را میکشند به حساب چه رسد به بيتالمال بعضیها بيتالمال را مال غارتی میدانند. امام فرمودند فرمانده سپاه جماران را بگوييد بيايد گفتند فرمانده سپاه جماران آمد امام فرمودند از امشب يا اين لامپ را روشن نمیکند يا کليد اين در را بدهيد به خود ما ما خودمان روشن میکنيم خودمان خاموش میکنيم، من اجازه نمیدهم که در بيت من اسراف صورت بگيرد اين داستان را سی و يک سال قبل حاج عيسی در اين مسجد نقل کرد، يک لامپ چراغ يک ساعت اضافی روشن بوده امام برخورد میکند آقا پولش را داريم میدهيم طرف اسراف میکند میگويند میگويد پولش را میدهم بابا اين آب تصفيه شده را تو داری اسراف میکنی میگويد مگر از جيب شما میرود خب تو چه مسلماني هستي اين چه انصافي است كه تو دري، صرف اينكه پول دادي كار حل شد، تازه از پول خودت هم باشد حق نداري اين كار را بكني، «وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفين»[5] خدا ميفرمايد ما مسرفين را دوست نداريم اسراف كنندگان را، لذا اداء امانتي كه امام صادق ميفرمايد معيار شناخت است، «صِدْقِ حَدِيثِهِ وَ أَدَاءِ أَمَانَتِهِ»[6] يعني مردم هرچه داريد مال خداست سوادتان آبرويتان سلامتيتان ثروتتان زندگيتان بچههايتان خانهتان شيراز همه چيز: « إِنَّا لِلَّهِ»[7] اينها مال خداست درست استفاده كنيد يك جوري استفاده كن كه صاحب امانت راضي باشد همين، نميگويند نگاه نكن، ميگويند گناه نكن، نميگويند حرف نزن ميگويند با زبان درست حرف بزن، نميگويند خوشي نكن، ميگويند حرام مرتكب نشو، اسلام كه با تفريح مخالف نيست اسلام كه با مسافرت مخالف نيست، مسافرتت معصيت نشود، تفريحت گناه نشود، مجلست مجلس حرام نشود، عروسي بگير حرام انجام نده، اتفاقاً يك وقتي در دانشگاه پيام نور بحثي بود به عنوان شرع و شادي، من در جمع دانشجوها هم گفتم به جرأت هم ميگويم در هيچ مذهبي در هيچ ديني آئيني به اندازه اسلام شادي ديده نشده اولياء اسلام اميرالمؤمنين ميفرمايد شادي در چهرهات را تقسيم كن، مؤمن اخم نكن با مردم حرف بزن، سِگرمهات را باز كن، عليعليهالسلام ميفرمايد: «الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ»[8]شاديش را با مردم تقسيم میکند، «حُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ»[9] ما با مردم رو به رو میشويم اخم میکنيم مثلی که مال پدرمان را خوردند، اصلاً طرف جرأت نمیکند حرف بزند، اين نيست آداب اسلامی در رفتار در گفتار ادب متانت تواضع و اينها آموزههای دينی ماست، همه چيز مال اوست مال خداست میگويند درست استفاده کن، آدم منصف وجود مقدس اميرالمؤمنين میفرمايد اصلاً دين نظامديندار در اين دوجاست يک حضرت میفرمايد: «إِنْصَافُكَ مِنْ نَفْسِكَ»[10] با مردم از نفس خودت انصاف بده، حاج آقا خوراک مانده بدت میآيد بخوری خوراک مانده را به مردم نخوران، داروی تاريخ مصرف گذشته را دست درش نبر تاريخ ديگر بزن، مواد فاسد شده را به خورد خلقالله نده اين بیانصافی است يک درس زندگی بگويم برای همهتان مردم عالم يک بزرگتری دارد به نام خدا گوشها را میپيچانند گاهی اوقات نمیفهمی مال کجا داری پيچيده میشوی.
يک آقايي از دوستان ماست الآن ساليان متمادی تهران است اين برای بنده نقل کرد اين داستان شايد مربوط به بيست و پنج سال قبل به تهران است، گفت آقای حدائق يک شبی بود ساعت يک بعد از نيمه شب اين آقا الآن تهران هست، گفت رفيق ما به ما زنگ زد گفت فلانی من در يکی از خيابانهای تهران تصادف کردم يک جوانی به ماشين ما خورد حالش سخت است اين را دارم میبرم بيمارستان خاتم الانبياء شما هم خودت را برسان، من دست و پايم را گم کردم گفت حاج آقا ما هم رفتيم يک و نيم شب رسيدم بيمارستان اين پليس را هم خبر کرده بود، آمده بودند اين جوان ماشين که بهش زده بود طحالش آسيب ديده بود خونريزی شديد داشت حال جوان حال خوبی نبود، گفت برديم قسمت پذيرش بيمارستان که اين پذيرش گفتند گفت پرستارها گفتند اين طحالش عکسبرداری کردند اين طحال دارد خونريزی میکند سريع بايد برود اتاق عمل دکتر جراح آقای دکتر جراح در منزل تشريف دارد گفت از همانجا زنگ زدم به آن دکتر البته اين را هم بگويم ما اطباء متدين حاذق مؤمن بحمدالله دارم من پزشک سراغ دارم هفته يک روز رايگان به صورت گمنام در يکی از بيمارستانها دارد کار میکند، ريال هم نمیگيرد، بلی بالاخره ديگر حالا خوب هست بد هم هست بعضیها بیانصاف بعضیها با انصاف بعضیها هم خدا ترس هستند اطباء جراح و متدين و مؤمنی که گاهی اوقات هزينه را نمیگيرند کمک هم میکند اما آن طرفش هم هست بیانصافی هم هست گفت زنگ زدم به آن طبيب جراح متخصصی که بايد میآمد گفت من ايستاده زنگ زدم به آن آقا گفتم يک جوانی آوردند طحالش آسيب ديده شما تشريف بياوريد بيمارستان، گفت به همراهان مريض بگوييد اگر پانصد هزار تومن پول نقد الآن بپردازند تا من بيايم، آن موقع کارتخوان و پوز اينها هم نبود چک بود و پول نقد گفت گوشی را قطع کرد گفت من يک صد هزار تومنی همرام بود يک پنجا تومنی خود اينکه زده بود پول داشت، يک پنجا تومنی هم افسر پوليسی که آمده بود داشت، دويست هزار تومنش جور شد گفتم آقا ما چک هم میدهيم يک سه صد تومن چک تاريخ فردا پاس بشود گفت دوباره زنگ زدم پرستار گفت آقا اينها میگويند دويست هزار تومنش نقد است سه صد هزار تومنش چک است گفت پانصد هزار تومن نقد دادند میآيم ديگر هم زنگ نزن، گفت آقا دکتر که نيامد پول نقد هم ديگر آن وقت شب نبود، جوان ساعت پنج صبح از دنيا رفت اين آقای رفيقما که تهران است حاج آقای صديق گفت حاج آقا مثلی که عالم بر سر من خراب شد حالا گرچه مرگ دست خداست ولی خب يکجاهای هم میگوييم، اگر ما کار میکرديم شايد يک اتفاق ديگری میافتاد گفت ماندم در بيمارستان گفت اين مريض را حتماً باد گواهی فوت صادر بشود برای مراحل بعدی برود، گفت ساعت هفت صبح بود خيلی من ناراحت بودم يکی از پرستارها گفت دکتر جراحی که بايد جراحی میکرد و نيامد آن آقاست دارد وارد بيمارستان میشود که گفت پول نقد میخواهم، گفت سريع رفتم طرف آن دکتر گفتم آقای دکتر تماس گرفتند از بيمارستان به شما فرموديد هزينه عمل پانصد هزار تومن است، خب دويست هزار تومنش نقد بود سیصد هزار تومنش هم چک میداديم امروز پاس میشد گفت من پول نقد میگيرم گفتم مريض مرد گفت مرد که مرد مگر من مسئول مرگ و زندگی جوانهای شما هستم من زحمت کشيدم پولم را میشناسم گفت صدايش را بلند کرد پرستارها آمد گفت آقا هيچی نگو اين آقا يک دفعه عصبانی شود ول میکند میرود کار ما هم لنگ میشود گفت آقای دکتر فقط بياييد اينجا گواهی فوتش را بنويسيد تا برويم دنبال کارهای ديگر گفت به زحمت و خواهش آوردنش بالای سر اين بيمار تا پارچه را زدند کنار ديدند پسر خودش است، گفت زد به سر نشست روی زمين به فرياد زدن ای بیانصاف يک درصد احتمال بده جوان خودت است عالم يک بزرگتری دارد به نام خدا خدا میفرمايد اگر از ظالم انتقام نگيرم خودم ظالم هستم دلم میخواهم به کسی مربوط نيست برو بسوز و بساز به همين راحتی چهار کلمه سواد ياد گرفتی غرور پيدا کردی، حافظه را که بهت داد فتيلهات را میکشند میشوی آلزايمر اسم خودت را هم يادت میرود گفت آقا شروع کرد به سر زدن جوان خودش گفت، گفت يکی از اين پرستارها به ما گفت اين آقای دکتر ولتان نمیکند اين دست از سرتان بر نمیدارد حتماً برويد اين کالبد شکافی بشود و علت مرگ مشخص بشود چون بد کسی طرفتان شد گفت ما محکم ايستاديم که بايد اين علت اصلی مرگ مشخص شود، گفت در کالبد شکافی آزمايشها فهميدند اين جوان شراب خورده بود نيمه شب با حالت بد مستی تعادلش را از دست داده بود يکدفعه آمده بود وسط خيابان اين بنده خدا هم زده بود به اين جوان علت اصلی خونريزی شديد شرب خمر بود نه صرف طحال آسيب ديدن اگر خمر نخورده بود شراب نخورده بود طحال اينگونه خونريزی شديد پيدا نمیکرد خب اين بیانصافی است.
آقای محترم ارباب رجوعت را مشتریات را مراجعه کنندهات را خودت ببين آقا اميرالمؤمنين اين برای همه اولياء امور درس است، صاحب الغارات میفرمايد آقا رفتند در بازار، کِی؟ زمانی که امام خليفه عالم اسلام است شش کشور اسلامی امروز تحت فرمان حضرت بود ايران عربستان عراق سوريه يمن مصر، امام رفتند در بازار دوتا لباس خريدند چهار درهم و هشت درهم يک لباس دوبرابر يک لباس ديگر آقا لباس هشت درهمی را دادند به قنبر لباس چهار درهمی را برای خودشان برداشتند خدا وکيلی چند درصد مان اين جوری عمل میکنيم آن وقت میگوييم جانم فدای علی خدايا ما را با اميرالمؤمنين محشور کن اميرالمؤمنين من اين جوری کار میکردم تو هم میکردی تو لباس کهنهات را صدقه میدادی تو وسائل فرسودهات را انفاق میکردی من لباس گرانتر زيباتر را به غلامم میدهم لباس ارزانتر و سبکتر را خودم بر میدارم قنبر اعتراض کرد به حضرت گفت آقا شما رهبر عالم اسلام هستيد اين لباسگرانتر زيبندهای شماست آن لباس ارزانتر من نوکر شما هستم غلام شما، آن را به من بدهيد، ببين آقا چه فرمود اين را میگويند انصاف قبنر تو جوانی لباس زيبا بر قامت جوان زيباتر است علی سن و سالش گذشته، اين برای همهمان درس است، احترام خوب است احتراف حفظ کن، محبت خوب است محبت کن، دشنام بد است دشنام نده، تحقير بد است تحقير نکن، اصلاً خودمان را بکنيم تراز آقا چه دوست میداری با ديگران عمل کن، از چه بدت میآيد به ديگران رفتار نکن، اين میشود ديندار واقعی اميرالمؤمنين فرمود من تمام کنم اين حديث را حالا بقيه بحث هفتههاي آينده حضرت میفرمايد دين شما دينداری شما نظامش در گرو دوتا خصلت است در اين دو خصلت اگر خوب عمل میکنيد ديندار واقعی هستيد بنده دلخوش نباشم زيارت عاشورايم تعطيل نمیشود ولی کلاه سر خلقالله هم میگذارم احتکار هم میکنم انبارم پر از آذوقه است در زمان جنگ من يادم هست، زمانی دفاع مقدس آقايي که ادعا تدين و ايمان و ندبه و کميلش میشد زمانی که در جنگ مردم در فشار بودند از نظر روغن هزاران حلب روغن را انبار کرده بود اين دينداری است، بالاخره سرگرمی است زيارت عاشورا شده سرگرمی، زيارت جامعه شده سرگرمی شده عادت عبادت نيست، معرفت نست، دينداری اين دوجا خودش را نشان میدهد حضرت فرمود: «إِنْصَافُكَ مِنْ نَفْسِكَ»[11]با مردم از خودت انصاف بده، ديگران را از خودت جدا نبين اين يک، دوم حضرت میفرمايد: «وَ مُوَاسَاةُ إِخْوَانِكَ»[12] با ديگران مواسات داشته باش، ببينيد انصاف يعنی با مردم اعطاء حق کن هرچه حق است آنهم از خودت خودت را بکن تراز برای خودت چه میپسندی برای ديگران عمل کن، مواسات در مسائل مالی است در مسائل مالی فروشندهها تجار اگر خودتان مشتری اين کالاها بوديد دوست داشتيد چند درصد روش میکشيدند میخريديد همان کار را سر مردم بياور، من مسئول پشت ميز با ارباب رجوع رفتاری داشته باشم که اگر روزگاری خودم ارباب رجوع بودم اين رفتار را میپسنديدم با ديگران رفتاری مثل خودمان داشته باشيم با خودمان دوست داريم چگونه عمل کنند همان کار را بکنيم، الآن اگر جامعه اين جوری عمل میکرد شما هيچ مشکلی نداشتيد در عرصههای اقتصادی اجتماعی اخلاقی زن و شوهر در خانه يک خانمی امروز به من تماس گرفت گفت آقا شوهرم میگويد راضی نيستم خانه بابايت بروی، گفتم برای چه؟ گفت يک آدم متعصبی است گفتم شوهر بیانصافی است ولی خانم اين را هم برايت بگويم حالا آقايون شايد خوشتان نيايد که حرف را بزنم من بايد حرفی را بزنم که خدا خوشش بيايد نه شما، گفتم اين را هم بهت میگويم اگر شوهرت بیانصاف شد اين بیانصافی است خانه پدرت نروی برای چه؟ تو پدرت است صله رحم بايد بکنی، وجودت از اين پدر بوده چرا مانع میشود، گفت يک آدمی است حالا يک جمله با پدرم حرفش شده ديگر میگويد اصلاً پايت را آنجا نگذار، گفتم اسلام دستت را باز گذاشته شما هم بگو خير، من به خاطر خدا که میفرمايد رضايت شوهر شرط است رعايت اين اصل میکنم ولی حالا که از دينداری حرف میزنی شستن در خانه وظيفه من نيست غذا پختن وظيفه من نيست، نظافت منزل وظيفه برو کلفت بگير آشپز بيار تمام کارهای خانه را انجام بدهد، اين طرفش را هم ببين آن روی سکه را میبينی اين روی سکه را هم ببين، زور خواستي بگيری محل جلوگيری زور هست گفتم وظيفه شما نيست غذا پختن کار زن نيست در فقه داريم حتی شير دادن به بچه هم وظیفه زن نیست. آقايون بشنويد میگويند زن برای شيردادن هم میتواند به شوهرش بگويد خودت بيا اين سينه را بگذار در دهان بچه شيرش بده، بمن چه؟ شير در سينه مال توست شير دادن کار من نيست برويد يک نان بخوريد صدتا در راه خدا بدهيد که برای شير دادن بچههايتان از شما پول نمیگیرند؛ خانمها هم سوء استفاده نکنيد از حرف امشب من، امشب نرويد خانه بگوييد پول شيردادنها را بدهيد پول شستنها نظافتها ولی آقايون حق همين است، قيامتی هست.
ابوی ما خدا رحمتشان کند تعريف میکردند میگفتند هر ماه پدر بزرگ ما آيتالله حاج شيخ ابوالحسن حدائق میگفتند يک پولی میدادند به من میگفتند بابا اين را ببر بده به مادرت من بخواهم بدهم شايد مادرت خجالت بکشد نگيرد بگو بابت زحماتی که در اين ماه گذشته کشيدی و وظيفه شما نبود اين کارها اين را بگير حقت را بر ما حلال کن، خودشان هم مستقيم نمیدادند میگفتند شايد حالا خانواده در رو در واسی قرار بگيرد، حاج آقا میگفتند من پول را میگرفتم میبردم پيش مادرم میگفتم اين پدرم را دادند گفتند اين بابت زحمات ماه گذشته بپذيريد از ما و ما را حلال کنيد گفتند مادر ما هم میگرفتند میگفتند به پدرت بگو من گرفتم حقم را حلال کردم اين پول را دوباره بر میگردانم به پدرتان بدهيد بگوييد خرج زندگی کند، اين زندگی زندگی موفق است نه مته به خشخاش بگذارد انصاف يعنی اين، در اين دوجا اگر کسی خوب درخشيد آدم دينداری است با مردم رفتاری مثل خودش در مسائل مالی هم مواسات داشته باشد، آقا خوراک گنديده ميوه فاسد شده آن را که برای خودت میپسندی بده، اين میشود مواسات اين میشود نشانه دينداری من يک خاطره بگويم تمام کنم استفاده کنيم از عزيزان و مهمان عزيزمان، يکی از شخصيتهای بزرگ روحانيت شيعه در اين صد سال گذشته آيتالله آقای حاج شيخ عبدالنبی اراکی حالا قم که مشرف میشويد پايين قبر آيتالله العظمی حائری يزدی، قبر حاج شيخ عبدالنبی اراکی است ايشان در تعبير خواب هم يد طولايي داشته تعبير خواب را هم خدا به همه کس نمیدهد اين يک حواله خاصی دارد به کسانی میدهند که در لغزشگاههای ارتباط با نامحرم سر بلند بيايند بيرون مثل يوسف میشود معبر، مثل ابن سيرين میشود معبر مثل آقای حاج شيخ عبدالنبی اراکی اصلاً حواله خاص است مال آنهای است که در جاهای خاصی میتوانستند گناه کنند، ارتباط حرام داشته باشند، نکردند خدا هم زيربار منت قرار نمیگيرد مزد میدهد آقای حاج شيخ عبدالنبی اراکی میگويند علت اينکه اصلاً عمل تعبير خواب پيدا کرد اين جريانی بود که در زندگیاش اتفاق افتاد میگويد:
شب سردی زمستانی بود طلبهای بودم در مدرسه حجتيه قم، ساعت مثلاً ده شب زمستان نشسته بودم داشتم مطالعه میکردم يک منقلی هم جلوم بودم هيزوم بود و زغال بود پای اين آتش چراغی هم روشن مشغول مطالعه بودم هوای سرد قم آن زمستان سخت يک دفعه ديدم پشت در اتاق ما را در میزند میگويد بلند شدم آمدم دم در ديدم يک خانم جوانی است يک ساکتی هم دستش است گفتم خانم بفرماييد، گفت من زن فلان افسر در قم هستم گفت شوهرش يکی از افسرهای در قم بود معروف هم بود گفت امشب با شوهرم حرفم شد شوهرم گفت وسائلت را جمع کن برو خانه بابايت، گفت وسائلم را پيچيدم ولی مال شهرستان ديگری هستم ببينيد بیانصاف آن افسر بیوجدان زنت غريب است در اين شهر، شب زمستانی ايشان میگفت برف سنگينی هم آمده بود در اين برفها ناموست را داری از خانه میکنی بيرون تو میدانی اين آشنايي در اين شهر ندارد میگويي برو خانه بابايت آن افسر بیانصاف گفت من هم ساکم را پيچيدم آمدم در اين برفها در اين خيابانها داشتم قدم میزدم خدايا کجا بروم؟ خانه که بروم که امنيت داشته باشد خدای نکرده اتفاقی برايم نيفتد گفتم رسيدم جلو در اين حوزه ديدم در مدرسه باز است آمدم در اين مدرسه ديدم تمام اين اتاقها درش بسته است چراغها خاموش از روزنهی در، اتاق شما ديدن نور تلالؤ میکند ،گفتم کسی که در اين اتاق است بيدار است، گفت آقا امشب به من پناه بده من يک امشبی را اينجا بخوابم صبح زود هم میروم شهرستان انصاف انصاف آقای حاج شيخ عبدالنبی اراکی میگويد ديدم به اين خانم بگويم بيا داخل اين را هم بشنويد آقايون در حافظهتان ثبتش کنيد اين از آنهایی است که بايد با طلا بنويسيد حالا من میگويم بعد هم بعضیهايتا يادتان میرود ما يکی از مشکلات در جلساتمان اين است که حرف خوب گوش میکنيم
خدا را شکر صبح شده يادمان رفته میگويند آقای حدائق چه میگفت؟ گفت حرفهای خوبی میزد خب دوتايش را بگو، يادم نيست اميرالمؤمنين فرمود هر چيزی که نوشته شد میماند هرچيزی که حفظ شد فراموش میشود: «ما كتب قرّ و ما حفظ فرّ»[13] اين از آن نصيحتهای است که بايد با طلا نوشته بشود، نصيحت شيطان به حضرت نوح گفت سهجا به مردم خيلی نزديک هستم و خيلی کار کردم يک در خلوت مرد نامحرم با زن نامحرم که سومی آنجا نيست سومی آنها من هستم تمام تلاشم را به کار میگيرم اينها را به گناه بکشم به يک آقايي گفتم آقا مراقب باش با اين همکارت در اتاق در بسته گفت حاج آقا به ما شک داري گفتم به تو شک ندارم به وسوسهگری شيطان شک دارم مغرور نشو، شيطان به حضرت نوح گفت پای همه ايستادم لذا يکی از لغزشگاههای خطرناک برادرها خواهرها مرد نامحرم با زن نامحرم در محيط در بسته که سومی نباشد شيطان به گناه میکشد خيلی جای خطرناکی است.
دوم در مقام قضاوت که خيلی جايگاه خطرناکی است که شيطان گفت تلاش میکنم که آنی که میخواهد حکم صادر کند به خطاء حکم صادر کند و سوم در مقام خشم و غضب در عصبانيتها هم شيطان کار دست آدم میدهد حداقلش دوتا حرف میزنيم که بعداً خجالت میکشيم يک حرفی سر زبانمان میآيد که ديگر سالها رنج میبريم که چرا اين حرف را به اين آقا گفتيم به اين خانم گفتيم، آقای شيخ عبدالنبی اراکی میگويد ديدم اين خانم جوان بگويم بيايد در اتاق، در اتاقی که من طلبه جوان و يک زن جوان هيچ چيزی هم که نباشد بالاخره خلوت با اجنبيه است اسلام میفرمايد: «اتقوا من مواضع التهم»[14]از موضعهای تهمت بپرهيزيد بيايد در اين اتاق خطر برای خودم و اوست راهش ندهم ناموس مسلمان است معلوم نيست تا صبح چه گذرد بر او، روش سوم را ايشان انتخاب کرد انصاف، گفت بلند شدم گفتم خانم بيا داخل، گفت آمد گفتم خانم اين اتاق من است کس ديگر هم حق ورود اينجا ندارد من هم الآن از اتاق میروم بيرون شما تا صبح اينجا راحت بخواب دغدغه هم نداشته باش، از داخل هم اتاق را ببند گفت بلند شدم دو سهتا عبای زمستانی داشتم انداختم رو خودم از اتاق آمدم خانم گفت شما کجا میروی؟ گفتم خدا کريم است ما يکجای ديگر میرويم میخوابيم شما ناموس مسلمان هستی آرامش بايد داشته باشی، خانم خيالت راحت با طيب خاطر اينجا بخواب در را هم از داخل ببند، حاجی شيخ عبدالنبی اراکی میگويد از اتاق آمدم بيرون دوستان اهل علم من همه خوابيده بودند ديدم بیانصاف است ما اينها را از خواب بيدار کنيم بزنيم به در آقا پاشو تا ما بيايم داخل باز انصاف را ببينيد میگويد تا صبح قدم میزدم در اين سرما و به خود میلرزيدم از سرما تا صبح شد نماز صبح را خواندم هوا روشن شد اين خان از اتاق آمد بيرون تشکر کرد آقا خدا خيرت بدهد ما را پناه دادی خدا حافظ رفت، شما فکر میکنيد خدا جواب نمیدهد آقای حاج شيخ عبدالنبی اراکی میگويد آمدم نشستم پای اين منقل سرما به مغز استخوانم نفوذ کرده پای اين منقل نشسته بودم گرم بشوم ديدم يک پيره مردی آمد در حجره گفت آقا در مدرسه شما عالم تعبير خواب دارد که بتواند تعبير خواب کند، گفتم کسی را نمیشناسم گفت من يک خوابی ديدم میخواهم ببينم تعبيرش چه است؟ گفت يک دفعه به دلم گذشت بهش بگويم خوابت را بگو، گفتم چه خوابی ديدی؟ گفت من همچون خوابی ديدم گفت يک دفعه اين کار خداست گفتم به نظر من تعبير خوابت شروع شد الطاف الهی آغاز شد گفتم به نظر من تعبير خوابت اين است که يک پولی از يکجای که اصلاً گمانش نمیکنی به تو میرسد يک پولی زياد گفت آن پيره مرد گفت اگر همچو پولی رسيد نصفش را میدهم به شما، گفتم خدا خيرت بدهد، آقای حاج شيخ عبدالنبی اراکی میگويد پيره مرد رفت يک ساعت نگذشت و ديدم برگشت مقدار زيادی پول با خودش آورد، گفت راست گفتی، رسيدم منزل يکی از بستگان ما در فلان نقطه کشور از دنيا رفته بود تنها وارثش من بودم پولهايش را آوردند به من سپردند من هم نصفش را آوردم به شما اصلاً وضع اقتصادي ايشان خوب شد علم تعبير خواب هم آمد به خاطر يک انصاف، نشانه دينداری اميرالمؤمنين فرمود انصاف، اين يکی از آثار ارزشمند انصاف انشاءالله ادامه بحث فرصتهای ديگر من عذرخواهی میکنم آماده میشويم يکی دوتا دعا میکنيم در محضر برادر عزيز و ارزشمندمان جناب مستطاب آقای کشاورز و همکاران عزيزشان هستيم.
پروردگارا به عظمت اين ايام و ليالی توفيق با انصاف زيستن را در اين فرصتهای باقی مانده زندگی به همه ما مرحمت بفرما.
[1] علل الشرائع ج1 ص182.
[2] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص105.
[3] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص105.
[4] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص105.
[5] انعام 141.
[6] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص105.
[7] بقره 156.
[8] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص534.
[9] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص534.
[10] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) 498.
[11] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) 498.
[12] عيون الحكم و المواعظ (لليثي) 498.
[13] كتاب سليم بن قيس الهلالي ج1 ص287(البته منسوب به اميرالمؤمنين نيست).
[14] روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط - القديمة) ج6 ص505.