استاد حدائق روز جمعه 30 اردیبهشت ماه 1401 در مراسم دعای ندبه مهدیه بزرگ شیراز به بیان خصوصیات و ویژگی های حضرت حمزه سیدالشهدا(ع) در جنگ احد پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله الحکيم فی کتابه الکريم: «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين‏»[1]

خب چند مناسبت در اين هفته­ای که پشت سر گذاشته شد مواجه بوديم سالگرد شهادت سردار شهيد و سيدالشهداء احد حضرت حمزه سيدالشهداء و پانزدهم شوال ارتحال سيد جليل القدری که چهار معصوم را زيارت کرد و روايت نمود از محضر چهار معصوم حضرت عبدالعظيم حسنی سالگرد ارتحال آيت­الله العظمی بهجت و در گذشت آيت­الله فاطمی­نيا آيه­ای که من تقديم کردم و زينت بخش مجلس شد اين نزول آيه بعد از جنگ احد بود چون مناسبت شهادت حضرت حمزه و انشاءالله اين مطالبی که می­گوييم مشمول اين روايت پيغمبر قرار بگيرد اين را می­گوييم از خدا عاجزانه بخواهيد اين حديث در حق همه­مان رقم بخورد، قال رسول­الله پيغمبر فرمود ديدم حق ادب اين است که يک جلسه نسبت به اين سردار شهيد و اين افتخار آفرين عالم اسلام که پيغمبر محبوب­ترين عمومی خودش را حمزه نام می­برد در روايتی با اين­که ابوطالب هم بود عباس هم بود، حضرت فرمود محبوب­ترين عمو حمزه محبوب­ترين برادر علی روايت رسول­الله اين است: «انَّ حمزة عمی ینحِّی جهنم من محبيه»[2]، عمويم حمزه جهنم را دور می­سازد از دوستدارانش بگوييم آقا حمزه ما يک صبح جمعه­ای هم يادی از شما کرديم ما هم دوستان شما هستيم، «ان حمزه عمی ینح جهنم من محبيه»[3]، قيامت خواهی ديد حمزه چه می­کند، او جهنم را از دوستدارانش دور می­سازد اين­ها را نجات می­دهد آيه­ای که تلاوت شد آيه 139 سوره مبارکه آل­عمران اين آيه بعد از شکست جنگ احد نازل شد احد به شکست منتهی شد علتش هم تمرد مسلمان­ها و غرور مسلمان­ها در پيروزی بدر، يک جمله من محضر همه­تان عرض کنم در يک کاری موفق شدی مغرور نشو، يک­جای کار را خوب به سامان رساندی گفتی من، رهايت می­کند، واگذارت می­کنند به خودت. خدا به موسی‌بن عمران فرمود غذا نمک غذايت را هم بايد از من بخواهيم ما چنين کرديم ما چنان کرديم ما مريض را درمان کرديم اطباء گذشته من دوران طفوليت يادم است که يکی از اطباء متدين مرحوم آقای دکتر سيدمهدی لقمانی بود اين در مطبش اين مطلب را زده بود دو سه روز قبل هم اخوی ايشان را ديديم ياد کرديم از آن پزشکی که نيم قرن طبابت کرده زده بود: الدواء عندنا و الشفاء عندالله! دارو پيش­ماست درمان نزد خداست، آقا پول دست­ تو است کار راه انداختن دست خداست زبان در دهان ماست تأثير از اوست آقا ما از هر انگشت­مان هنرها می­بارد ولت کنند بايد جمعت کنند اين را در يک مجلسی من عرض کردم يک وقتی رفتيم بازديد يکی از اين مراکز توانبخشی سی و هشت نه تا بيمار آن­جا بستری بودند بيمارهای قطع نخاعی، داشتيم بازديد می­کرديم يک دفعه ديدم از يک اطاقی فرياد ناله زنی بلند شد فرياد می­زد آب آب پرستارها دويدند وزنه بلند می­کنی از هر انگشتت هنرها می­بارد رهايت کنند خودت را نمی­توانی جمع کنی، رهايت کنند اسمت را فراموشی می­کنی ديدم پرستارها دويدند يک ظرفی قمقمه­ای مخصوصی بود من نديده بودم به اين شکل ظرف يک نی مخصوصی هم داشت يک خانمی رو پهلو افتاده بود رو تخت يک رو اندازی روش بود فقط اسکلت از اين مانده بود يعنی اين اسلکت­های بدنش از زير رو انداز نقش نشان داده بود ديدم اين­ها با آهستگی شروع کردند قطره چکانی آبش دادند آن آقای دکتری که مسئول مجموعه بود گفت آقای حدائق اين خانم را می­شناسيد مردم عبرت بگيريد گفتم نه گفت اين يکی از بهترين پرستارهای بيمارستان نمازی شيراز بود گفت ضرب­المثل بود می­گفتند از هر انگشتش هنرها می­بارد با يک تصادف قطع نخاع ايشان، آب هم نمی­توانست بنوشد بشر خودت را فراموش نکن چهره­ زيبا بهت دادند ثروت دادند قدرت دادند پشت ميز نشاندنت آبرو دادند اين همه آوازه­ها از شهر آمد مسلمان­ها مشکل­شان همين بود پيروزی بدر مغرورشان کرد پيغمبر فرمود در جنگی که پيش ­روست در مدينه بمانيد ديگر بيرون نرويد تاکتيک جنگ را تغيير بدهيد مسلمان­های که طعم شيرين پيروزی بدر سبب غرور اين­ها شد گفتند يا رسول­الله ما در بدر تعداد مان کمتر تجربه­مان ضعيف­تر دشمن را شکست داديم حالا عده من، عُده­مان تجربه­مان بالا رفته بمانيم در مدينه دون شأن ماست می­رويم به مصاف دشمن آقا هرجا غرور آمد تو شکست دادی تو در بدر پيروز شدی يا ياری خدا ما را پيروز کرد پيامبر ديگر رأی اکثريت را هم دادند سکوت کردند يک اشتباه ديگر هم در تاکتيک جنگ احد پيش آمد حضرت جبل­الرماد را آقايونی که مدينه مشرف شديد يک تنگه­ای سوق­الجيشی است حضرت پنجا­ه­تا تير انداز را آن­جا گذاشتند گفتند اين­جا را رها نکنيد ما چه شکست بخوريم چه پيروز شما بمانيد مسلمان­ها داشتند پيروز می­شدند طبل پيروزی به صدا در آمد اين­ها اين تنگه را رها کردند برای جمع آوری غنائم خالد ابن وليد با دويست سرباز سواره از پشت دور زدند مسلمان­ها را قيچی را کردند و پيروزی احد شد شکست شکست سختی هم خوردند هفتاد شهيد به شهادت رسيد در رأس اين­ها حضرت حمزه بود مصعب‌بن عمير بود عبدالله ابن جحش بود پيامبر جراحت­های فراوانی ديد بدن رسول­الله زخم­های عميق برداشت دوتا دندان رسول­الله شکست شايعه هم کردند پيامبر کشته شده مسلمان­ها هم جبهه را ترک کردند رفتند مدينه رسول­الله ماند با اميرالمؤمنين و چند نفر اين­ها هم رفتند تا سرحد شهادت پيغمبر پناه بردند يک غاری است پشت کوه احد در آن غار خب بعضی هم اين جناياتی که آقای محمدی هم اشاره کردند در روضه با پيکر سيدالشهدای احد جنايتی نبود که نکردند مثله کردند اين بدن را بينی را بريدند گوش را بريدند لب را بريدند ابروی حضرت حمزه را بريدند اين­ها را سر ريسمان کرد هند ملعونه مادر معاويه همسر ابوسفيان که لعنة الله عليهم اجمعين، شکم حضرت حمزه را شکافتند بعد هم به زن­ها قريش گفت شماها هم با اجساد شهداء همين کار را بکنيد يک صحنه بسيار تلخی هم از خودشان باقی گذاشتند مسلمان­ها روحيه­شان را باختند شکست خوردند شکست سنگين سرمايه­های خوبی را از دست دادند مثل حضرت حمزه مصعب‌بن عمير مصعب ابن عمير را من اين را برای جوان­ها می­گويم جوان­ها مصعب ابن عمير هجده سالش بود پيغمبر اين را فرستادنش مدينه رسول­الله مکه بودند هنوز هجرت نکرده بودند آقايون چرا ما در کار خودمان درمانديم چرا پدر در خانه خودش حرف نمی­زند مصعب ابن عمير چه کرد که نيم از مردم مدينه را مسلمان کرد من در تربيت مانده­ام من کجای کارم می­لنگد می­خواهم همين را پيداش کنم امروز رمز عظمت مصعب‌بن عمير حمزه سيدالشهدا کجا بود رمز پس رفت بنده­ای نوعی کجاست؟ مصعب يک جوان هجده ساله بود از اشراف زاده­گان قريش بود مردم مدينه گفتند آقا يک نماينده بفرستيد پيغمبر اين جوان هجده ساله را فرستاد، تا آن لحظه که در مکه بود آياتی که نازل شده معصب‌بن عمير مطلع بود از محضر رسول­الله رفت مدينه يک سال و نيم اين جوان در مدينه بود نيم از مردم مدينه را مسلمان کرد من چرا رو جوان همسايه­ام نمی­توانم اثر بگذارم مصعب ابن عمير چه می­کرد که ما نمی­کنيم نه تلفن همراه بود نه اينترنت بود نه شبکه­های مجازی بود نه کارت اعتباری پول بود که تا می­گويند کار فرهنگی کن می­گويد پول نيست پيغمبر دسته چک دست مصعب ابن عمير نداد کارتخوان همراه خودش نبرد يک جوان با دست خالی با ايمان به خدا تا آن حدی که در کنار پيغمبر بود آيات قرآن را فهميده بود مدينه­ای را متحول کرد زمينه آمدن پيغمبر را در مدينه فراهم کرد خب اين عزيز در احد شهيد شد سفير کبير پيغمبر در مدينه مسلمان­ها خودشان را باختند ابوسفيان ملعون وقتی حرکت کرد به سمت مکه بعضی­ها پيشنهاد کردند مسلمان­ها روحيه­شان را باختند جبهه را فرار کردند رفتند الآن موعيد خوبی است و موقع خوبی است برگرديم مدينه را قتل عام کنيم اين­ها در اين شکستی که خوردند روحيه را باختند قتل عام کنيم اين­ها را اين تصميم را ابوسفيان گرفت و اين­ها تصميم گرفتند برای اين­که برگردند آيه نازل شد قال الله تبارک و تعالی: «وَ لا تَهِنُوا»[4] سستی نورزيد: «وَ لا تَحْزَنُوا»[5] اندوهگين نشويد: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ»[6] پيروز شما هستيد برتر شما هستيد موفق شما هستيد: «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين‏»[7] اين «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين‏»[8] يک دنيا مطلب دارد آنی که با خداست هيچ وقت شکست نمی­خورد در شکستش هم پيروز است در احد شکست خورديد «وَ لا تَهِنُوا»[9] اگر مؤمن هستيد «وَ لا تَهِنُوا»[10] آقا ثروتت رفت مؤمن هستيد نباختي يافتی سرطان گرفتی مؤمن هستی پيروز هستی لذا روحيه مؤمنين را ببينيد مؤمنين در هيچ حالتی از حالات زنگی­شان احساس شکست نمی­کنند آن­های که حزن می­آيد سراغ­شان من در همين مجلس يادم است سردار سليمانی شهيد شد حالا آقايونی که آن زمان بوديد در دعای ندبه از اين در يک آقایي فرياد زنان آمد داخل گفت آقا منبر هستيد سليمانی شهيد شد من هم گفتم خدای سليمانی زنده است بلی ما رنج می­بريم سردار سليمانی سرمايه بود اما مقام معظم رهبری فرمودند شهيد سليمانی برای دشمن اثرش بيشتر از حاج قاسم بود حاج قاسم تا بود حاج قاسم بود شهيد که شد دنيای را تحت تأثير قرار مردم اگر مؤمن هستيد در شکست­ها پيروز هستيد در ناکامی­ها سر بلند هستيد اصلاً روحيه مؤمنين اين است اين­ها شکست نمی­فهمند می­شود حضرت زينب در مجلس ابن زياد وقتی که ابن زياد ملعون شروع کرد نق زدن و تخريب کردن اصلاً صحنه را تصور بکنيد کنار سفره سر سيدالشهداء در طشت اين­ها را ما راحت می­گوييم شما هم راحت می­شنويد من در دارالرحمه ميتی را از تابوت در آوردند بگذارند در قبر خواهر متوفی کفن متوفی را که ديد بی­هوش شد اين زينب کيست؟

زن مگو مرد آفرين روزگار، زن مگو بنت الجلال اخت الوقار

زن مگو خاک درش نقش جبين، زن مگو دست خدا در آستين

اين «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين‏»[11] است مؤمن شدی می­شوی زينب خانم را آوردند با دست بسته هشتاد و چند زن وبچه­ای داغديده سر محبوب­ترين عزيزش که سيدالشهداست لذا شب عاشورا وقتی حضرت زينب صدای زمزمه امام حسين را شنيد که حضرت داشتند اشعاری می­خواندند: «يا دهر افّ لك من خليل»[12] خيمه حضرت زينب کنار خيمه امام حسين بود آقا زين­العابدين می­فرمايد عمه من خودش را گرفته بود صبر می­کرد شکيبايي می­کرد يک دفعه صدای ناله زينب بلند شد: «وا ثكلاه! ليت الموت أعدمني الحياة!»[13] ای کاش مرگ من را برده بود اين صحنه را و اين ناله مظلومانه حسين را نمی­شنيدم زينب اين بود از جانش عزيزتر حسين بود که وقتی آقا آمدند کنار حضرت زينب زينب از هوش رفت به هوش آوردند خواهر را گفت برادر الآن به داغ پيغمبر گرفتار شدم الآن به داغ پدرم الآن به داغ مادرم الآن به داغ برادرم يعنی حسين تو ياد بود همه بودی برای من خودم را در رفتن آن­ها به بودن تو تسلی می­دادم برادر تو بروی زينب ديگر که را دارد؟ آقا تسکين دادند اين خواهر را فرمودند خواهرم: «أنّ أهل السماء لا يبقون»[14] آسمانی­ها هم مي­روند اين­جا بناي ماندن نيست: «أن أهل الارض يموتون»[15]زميني­ها هم مي­روند خواهرم جدم از من بهتر بود رفت پدرم علي از من بهتر بود رفت مادرم فاطمه از من بهتر بود رفت برادر مجتبي حسن بهتر بود رفت خواهر را تسكين داد اين نقش ايمان است ايمان داشتي در دو راهي بين پدر و خدا خدا را انتخاب مي­كني اين خواهر عرض كردم برادر چنان صبر مي­كنم كه صبر از صبر من مات و مبهوت بشود، در مجلس ابن زياد اين نانجيب ابن زياد شروع كرد به زخم زبان زدن خانم شما مي­گوييد خدا با ماست كو ياري خدا كو امداد الهي اين سر برادر شما در طشت شما در اسارت اموال شما به غارت رفته آبروي شما را بردند كجاست آن ياري خدا، حضرت زينب اين جمله را فرمود: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلا»[16] ما از خدا جز زيبايي چيزي نديديم يعني حاج آقا مؤمن باشي اسارت زيباست مؤمن باشي فقر زيباست مؤمن بشوي سرطان زيباست در سرطان هم طرف صبر مي­كند جلسه­اي مدتي قبل بود در همين شب­هاي قدر من يك­جايي عرض كردم شب بيست و يكم ماه مبارك رمضان از يكي از مجالس آمدم اين نقش ايمان است يك آقايي با ويلچر آمد من شناختمش پدرش را خودش را پدرش از متدينين شيراز بود گفت حاج ­آقا من در يك تصادفي آسيب ديد نخاعم و فلج شدم آقايي چهل و چند ساله گفت خيلي نا اميد شدم با خدا قهر مي­كردم گفتم خدايا من كه همه­اش در هيئت مي­دويدم من كه براي خدا كار مي­كردم من كه كسي بودم كه مجلس عزا در خانه برپا مي­كرد مزد ما اين بود من بايد فلج بشوم من بايد بيفتم روی ويلچر! گفت يواش يواش رو اعتقاداتم شيطان اثر مي­گذاشت گفت يك شماره به من داد گفت به اين آقا زنگ بزن اين مي­تواند آرامت كند، گفتم اين كه است؟ گفت يك آقايي مؤمني است، گفت تماس گرفتم به آن آقا گفتم فلاني را مي­خواهم گفتند گوشي را مي­بريم خدمتش ديدم يک آقايي پشت تلفن گفت بفرماييد، گفتم آقا من با خدا گله دارم من يک جوانی متدين مذهبی ولائی هيئتی تصادف کردم اينجوری سر من آمده حالا چرا اينجوری سرم من بيايد، خب اين چه عدالتی است که خدا دارد گفت شروع کردم گفتن گفت آن آقا هم در تلفن خيلی آرام آرام منطقی صحبت کرد صحبت کرد يک خرده آرام شدم گفت بازهم به من تماس بگير من در خدمتت هستم گفت حاج آقا  در پنج شش جلسه مکالمه تلفنی اين کاملاً من را آرام کرد، کاملاً به يک آرامشی رسيدم خيلی مشتاق شدم اين آدم را ببينم گفتم آقا می­شود من از نزديک بيايم خدمت شما شما را حضوری ببينيم گفت نه نيازی نيست گفتم نه من می­خواهم حضوراً شما را ببينم آدرس منزل­تان جای که هستيد گفت منزل من آدرسش اين است آدرس داد و گفت رفتيم منزل اين آقا در زديم رفتيم داخل گفتم فلانی را می­خواهيم گفتند فلانی آن­جاست، گفت ديدم يک اسکلتی رو تخت افتاده گفتم اين آقای فلانی، گفتند بلی ايشان فقط زبانش کار می­کند چشمش و گوشش سال­ها در جا افتاده گفت نشستم کنار تختش گفتم شما من را دعوت به آرامش می­کرديد گفت بلی، گفتم شما که خيلی وضعت از من بدتر است گفت خيلی وضعم خوب است همين که خدا را می­شناسم بزرگترين نعمت است، همين که اهل البيت را دوست دارم بزرگترين نعمت است، مردم چرا همه­اش خالی ظرف زندگی­تان را نگاه می­کنيد چرا پوری ظرف زندگی را نگاه نمی­کنيد چرا چشم بر روی الطاف خدا می­بنديد کاستی­ها را فقط می­بينيد گفت حاج آقا اين قدر خجالت کشيدم خدايا اين آدمی که تکان نمی­توانيست بخورد پمپرزی بود با اين ايمان با اين اعتقاد من را دعوت به شکيبای می­کرد گفتم باز من که رو ويلچر حرکت می­کنم بدنم نسبتاً سالم است قابل مقايسه با اين آدم نيستم اين نقش ايمان است آيه نازل شد مسلمان­ها نا اميد نباشيد: «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين‏»[17]اين آيه که نازل شد پيامبر دستور جهاد دوباره داد خود پيامبر مجروح بود اين را من در يک جلسه­ای عرض کردم از آيت­الله العظمی وحيد شنيدم حفظه الله تعالی ايشان فرمودند آن قدر زخم­های بدن پيغمبر عميق بود که پارچه لوله می­کردند می­کردند در شکاف زخم­های بدن پيغمبر خون بند نمی­آمد از کارهای که حضرت زهراء پشت احد کرد همين بود حصير را آتش زدند خاکسترها را به عنوان مرهم روی اين زخم­ها می­گذاشتند که جلو خونريزی گرفته شود اميؤالمؤمنين همچو وضعيتی داشت، پيغمبر چنين بود مسلمان­ها آسيب ديده بودند دو دندان پيغمبر شکسته بود آيه نازل شد پيغمبر فرمودند دوباره حرکت کنيد با همان بدن­های مجروح بياييد در صحنه: «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين‏»[18]مسلمان­ها حرکت کردند از مدينه خارج شدند کفار منصرف شدند برگشتند به سمت مکه، اما شرطش آقايون «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين‏»[19] است مؤمن به که می­گويند؟ امام صادق اين جمله را عرض کنم و يک اشاره­ای به شخصيت عالم ربانی حضرت آيت­الله فاطمی­نيا عرض کنم که مجلس امروز هم ياد و بودی از اين عالم معلم مربی مهذب اخلاق و نفوس بود امام صادق فرمود مؤمن يعنی کسی که «ان يطاع الله و لايعصی»[20]، ترازش خداست اطاعت از خدا می­کند نافرمانی خدا هم نمی­کند اين شدی ديگر نگرانی نيستی سکتی کردی «وَ لا تَهِنُوا»[21] فقر آمد «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا»[22] گذاشتنت کنار «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا»[23] طردت کردند «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا»[24] اين می­شود مرام­نامه مؤمنين با خدايي با خدا اگر شدی همه رهايت کنند همه چيز داری از خدا بريدی همه چيز بهت دادند هيچ نداری، اين­که شاعر می­گويد:

با خدا باش پادشاهی کن، بی­خدا باش و هرچه خواهی کن

خدا رحمت کند آيت­الله فاطمی­نيا را رحمت الله عليه رحمة واسعه که از اساتيد اخلاق عالم برجسته و ربانی از شاگردان مکتب مرحوم حضرت آيت­الله العظمی بهجت که اتفاقاً در همين هفته گذشته عرض کردم بيست و نه ارديبهشت ماه مصادف با سالگرد ارتحال آيت­الله العظمی بهجت بود از شاگردان آيت­الله علامه طباطبايي،  آيت­الله بهاءالدينی در عصره تبليغ و تأليف انصافاً منشأ خدمت و اثر هم محقق و پژوهشگر هم مدرس در حوزه و در دانشگاه و مفسر و محقق در صحيفه سجاديه نهج البلاغه که از تأليفات ايشان شرح و تفسير زيارت جامعه کبيره که از آثار ارزشمندی است در سه جلد نکته­های اخلاقی از ايشان باقی مانده من يک خاطره­ای را که خودم از ايشان شنيدم نقل کنم برای همه شما عزيزان که از آن نکات اخلاقی که ايشان برأی العين ديده بود و نقل می­کرد که اين برای همه ما درس بشود و مقام معظم رهبری تعبيرشان در آن پيام ارتحال ايشان اين بود که عالم واعظ و درس آموز که اين­که واقعاً درس می­آموخت به ديگران در رفتار و گفتار جای ديگر فرمودند اين عالم محترم منبع پر فيض برای جوانان و راهجويان بود يک وقتی جلسه­ای بود ايشان يک خاطره­ای را از قبل از انقلاب نقل کردند که در تهران آقايي بود مسئوليت مهمی در يکی از ادارات دولتی تهران داشت ولی آدم متدينی بود آدم معتقدی بود يک مسئوليت مهمی در يکی از  دوائر دولتی داشت اين پرونده مهمی زير دستش گم شد پرونده حساسی بود به اين سپرده بودند بررسی کند پرونده مفقود شد و هرچه در آن اتاق خودش ميز و کمد و کشو و ميز و اين­ها تفحص کرد پيدا نشد مسئولين مافوق يک ضرب­العجلی برايش معين کردند گفتند اين پرونده پرونده حساسی بود تا پايان هفته اگر پرونده را تحويل دادی دادی ندادی بايد راهی زندان بشوی اين هم فرد آبرومند محترم آبرويش در خطر بود حاج آقای فاطمی­نيا می­گفتند رفت پيش يکی از اهل دل و اهل ذکری در تهران رفت خدمت ايشان گفت يک همچو مشکلی پيش آمده بالاخره من اين را عرض کنم عزيزان هيچ اتفاقی اتفاقی نيست ببينيد، اين صدا دارد دست بهش می­خورد صدا بلند می­شود بی­جهت صدا در نمی­آيد آقا نمی­دانيم چطور شد برو بگرد ببين چطور شد، ما شانس نداريم، شانس نداريم يعنی چه؟ خلاف توحيد است خدا می­فرمايد ذرة المثقال کارهای خوب­ها را می­بينيد ذرة المثقال کارهای بدتان را هم می­بينيد: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه‏ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه‏»[25] عالم اتفاقی نيست معلول اعمال است گفت رفتم خدمت ايشان گفتند رفت خدمت آن اهل دل،

0: 28

به من ذکر را نگفتند، نجات بدهم چون بعد می­گويند آقا ذکر چه بود؟ خود آقای فاطمی­نيا هم نمی­دانستند، گفتند رفت آن آقای اهل دل يک ذکری را بهش ياد می­دهد می­گويد اين ذکر را شما مداومت کن خدا راهنمايت می­کند که گرهت کجاست؟ گفتند اين هم روز چهار شنبه که فردا ديگر ضرب­العجل تمام بود يا بايد می­رفت زندان يا پرونده تحويل می­داد می­گويد از اداره که آمدم بيرون برای آقای فاطمی­نيا نقل کرده بود مشغول شدم به خواندن آن ذکر با حالت استيصال يعنی کمال درماندگی، ديگر از همه بريده بودم اين را هم من بگويم آقا امام صادق فرمودند نشانه استجابت دعا اين است که اول دلت را از غير خدا خالی کنی، نشانه اين خالی شدن دل هم يک وقت می­بينی يک دوتا قطره اشک اشکت هم جاری می­شود وقتی می­گويي آقايي فلانی، حاجی فلانی، فلان مسئول فلان دکتر فلان مسئول فلان دکتر فلان مهندس، پارتی­مان را ده­تا را نام می­بريم يازدهمينش خداست اين کارت به جايي نمی­رسد دل را اگر از غير خدا خانه تکانی کرديد نتيجه می­گيريد گفت با نا اميدی از خلق و اميد به خدا اين ذکر را داشتم می­گفتم همين طور که داشتم می­رفتم طرف سه راه مولوی تهران ديگر رغبتی به خانه رفتن هم نداشتم اصلاً آشفته­حال بودم فردا آبرومان در خطر گفت يک دفعه صدای در گوش من زمزمه شد برو مشکلت را از آن آقای که جلو تو دارد حرکت می­کند با او در ميان بگذار حالا آن آقا که بود شيخ رجب علی خياط ولی اين شيخ رجب علی را نمی­شناخت گفت رفتم جلو ديدم يک پيره مردی است کت و شلواری تنش است عرقچينی هم سرش است موقر دارد می­رود سلام کردم جواب داد گفتم آقا ما يک مشکلی داريم می­خواهم ببينم گير ما کجاست؟ گفت چه مشکلی گفتم يک پرونده­ای زير دست ما گم شده فردا هم پايان مدت ماست پرونده تحويل ندهم بايد بروم زندان آبرويم در خطر است نمی­دانم اين پرونده کجاست؟ چه شد که برد؟ گفت شيخ رجب علی يک نگاهی به من کرد گفت خجالت نمی­کشی خواهرت چهار سال است شوهرش از دنيا رفته سری به اين خواهر نزدی، در يک شهر هم هستید، دعای ندبه نيايم يک سری وظايف­مان زمين بماند ندبه مستحب است واجب­مان ترک نشود، «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين‏»[26] يعنی تراز اول خداست من واجب انجام ندهم مستحب انجام بدهم فايده ندارد حزن می­آيد اندوه می­آيد گرفتارمان می­کند اگر تراز شد خدا در نمی­مانی گفت خواهرت چهار سال است شوهرش فوت کرده تو مسئوليت و پوست و مقام سرگرمت کرده يک سری به اين خواهر و بچه­هاي يتيمش نزدی گفت يک دفعه به خودم آمدم اين آقا از کجا می­داند خواهر ما چهار سال فوت کرده، گفتم آقا راهکار درمان من چيست؟ گفت برو دل خواهر شکسته­ات را به دست بياور، برو بچه­های يتيمش را دلجويي کن می­خواهی پرونده زير دستت گم نشود می­خواهی آبرويت به خطر نيفتد گفت سريع از حاج شيخ رجب علی خياط جدا شدم رفتم در يک شيرينی فروشی يک جعبه شيرينی گرفتم مستقيم رفتم در خانه خواهرم حواس­مان باشد مسئوليت­ها سرگرم­مان، موقعيت­ها مشغول­مان پول و دنيا از وظايف­مان غافل نکند ما را گفت در خانه تا در زدم خواهرم آمد دم در گفت تا من را ديد سلام کردم گفت به تو می­گويند برادر ما چهار سال است سرپرست خانه­مان مرده، همه­اش هم بحث پول نيست عاطفه همدردی انسانيت گفت يک احوالی از ما نگرفتی از اين بچه­هاي يتيم جويای حال نشدی، گفت خواهرم را گرفتم در بغل گريه کردم گفتم خواهر بد کردم حلالم کن نفهميدم، گفت رفتم داخل نشستم بچه­های خواهرم آمدند يک يک اين­ها را بوسيدم دلجويي کردم عذرخواهی کردم دل­شان را به دست آوردم گفت بلند شدم از مجلس آمدم بيرون فردا رفتم در اداره کشويي ميز را کشيدم ديدم پرونده در کشوی من است حتماً بايد پس گردنی بخوری بيايي سر خط ببينيد ضعف ايمان است، من ايمانم ضعيف است وظايفم را درست عمل نمی­کنم اين را حاجی­آقای فاطمی­نيا گفتند گفتند آن آقا را من می­شناختم از مسئولين بود قبل از انقلاب، اما از مسئولين متدين بود، خدا رحمت کند ايشان را البته راوی آمد به امام صادق عرض کردم اين­که عالمی از دنيا می­رود، رخنه­ای ايجاد می­شود که اين رخنه را چيزی پور نمی­کند از امام سؤال کرد که آقا بعضی از علما شاگردان زيادی از خودشان گذاشتند، «إِذَا مَاتَ الْمُؤْمِنُ الْفَقِيهُ، ثُلِمَ فِي الْإِسْلَامِ ثُلْمَةٌ لَايَسُدُّهَا شَيْ‏ءٌ»[27]، گفت آقا بعضی­ها صدها شاگرد تربيت کردند آخوند خراسانی هزار مجتهد تربيت کرد امام صدها عالم ربانی تحويل داد خب امام چگونه است می­رود رخنه ايجاد می­شود اين رخنه را ديگر تا قيامت چيزی پور نمی­کند امام صادق فرمودند هر عالمی جای خودش را دارد اين وقتی می­رود اين جا که خالی شد هيچ چيزی جای اين را پور نمی­کند شاگردان او جای خودشان را دارند پور می­کنند آن­ها نور افشانی خودشان را دارند، قطعاً فقدان امثال آيت­الله فاطمی­نياها بزرگان علماء اين­ها رخنه­ای است که به تعبير رسول­الله «لَايَسُدُّهَا شَيْ‏ءٌ»[28].

انشاءالله که اين ايمان نکته­ای را من در همين «إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين‏»[29]و بحث اميد و اميدآفرين را که امروز ضرورت جامعه ماست نا اميد نشويم ما اگر مؤمن باشيم مردم نترسيد نوسان­های اقتصادی يک بخشش هم مال ضعف ايمان است من در يک مجلسی عرض کردم اين­جا بگويم و تمام کنم يک استا بنای اميد خدمت اميرالمؤمنين بناء مردم خدا وکيلی اين را بشنويد و برويد بگوييد جامعه امروز ما چقدر تراز با جامعه اميرالمؤمنين يک بنای آمد خدمت حضرت گفت آقا من روز پنج درهم می­گيرم زندگی­­ام اداره نمی­شود نمی­دانم مشکلم کجاست آقا يک نگاهی بهش کردند فرمودند برو روز سه درهم بگير گفت آقا با پنج درهم زندگی­ام اداره نمی­شود شما می­گوييد برو روز سه درهم بگير آقا فرمودند برو روز سه درهم بگير زندگی­ات اداره می­شود اين رفت بعد از مدت­ها برگشت گفت آقا يک سؤال دارم من آن زمانی که آمدم خدمت شما مزد روزانه­ام را پنج درهم از مردم می­گرفتم ولی کم می­آوردم زندگی­ام دچار مشکل بود شما فرموديد برو روز سه درهم بگير از روزی که سه درهم گرفتم زندگی­ام دارد به شايستگی اداره می­شود و تأمين می­شوم و پس انداز هم دارم گفت آقا چه مسأله­ای بود اين­جا آقايون خوب اين را زيادی بشنويد آقا فرمود مزد تو سه درهم بود تو پنج درهم می­گرفتی و ظلم می­کردی و خدا حامی ظالم نيست و اين پول اضافی برکت در زندگی تو نمی­آورد ا زمانی که انصاف به خرج دادی و به حق خود قانع شدی خدا به وعده خودش عمل می­کند: «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا»[30] ما امروز جامعه­مان گرفتار بی­انصافی است بعضاً به حق خودمان قانع نيستيم خدا را رازق نمی­دانيم اعتقادات رفته در حاشيه وضعيت شده اين صبح تا شب هم می­دويم نه آرامشی است نه آسايشی است نه لذتی است ولی شما مؤمنينی که ترازتان خداست از زندگی­تان لذت می­بريد ولو يک قطعه نان خوشی در زندگی مؤمنين هست هرکجا ناخوشی است ايما رنگ باخته، من تا اين لحظه تمام کنم و يک توسل خدا را در اين مکان مقدس شاهد می­گيرم که تا امروز در عمرم خودم نديدم کسی که مؤمن بوده باشد و در زندگی­اش خدا حمايتش نکرده باشد معنای حمايت اين نيست که ده­تا کاخ داشته باشد در همان اتاق ساده لذت می­برد آرامش دارد در همان حداقل­ها خوشی به سراغ­ او می­آيد اگر خدا هم بهش لطف کرده اموالی دارد بازهم خوش است چون با خداست: «وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنين‏»[31] آقا فرمودند تو بی­انصافی می­کردی زيادی می­گرفتی برکت نداشت حالا که انصاف به خرج دادی خدا حامی­ات است، خدا برکت می­دهد: «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا»[32] خب شهادت حضرت حمزه در اين هفته بود يک عرض ادب و احترامی به محضر اين سيدالشهداء احد محبوب­ترين عمومی پيغمبر.

فرمودند حاج آقای محمدی استفاده کرديد رسول­الله وقتی آمدند خيلی صحنه دلخراشی بود اجساد رها شده روی زمين عموی با آن عظمت پشتوانه­ای پيغمبر بود در مکه، می­گويند حمزه تا در مکه بود کسی جرأت نمی­کرد کسی به پيغمبر تعرض کند، يک وقتی رفته بود برای شکار از شکار که برگشت خانه همسر حمزه با حمزه به تندی صحبت کرد، گفت چه عموی هستی امروز پسر برادرت را ابوجهل مورد ضرب و شتم قرار داد گفت اين يتيمی که امانت بود دست شما بايد امروز مورد توهين و آسيب قرار بگيرد می­گويند تا اين را حمزه شنيد که ابوجهل چنين کرده با همان تير و کمانی که دستش بود از خانه آمد بيرون مستقيم آمد در مسجدالحرام ابوجهل ابوسفيان همه نشسته بودند با اين چوبی کما چنان به دهن ابوجهل کوبيد و او را مورد ضرب و شتم قرار داد گفت دست رو پسر برادر من بلند می­کنی من زنده باشم و به محمد توهين کنی، و از آن روز رسماً اعلان کرد گفت الآن اعلام می­کنم من اسلامم را من هم مسلمان شدم و اگر کسی متعرض به پيغمبر شد من مقابل او هستم، يک چنين مدافعی بود برای پيغمبر شهادت آن­هم با آن نحو ارباً ارباً خيلی سخت بود خب اشاره کردند صفيه آمد خواهر حضرت حمزه که بدن را زيارت کند مادر زبير آقا فرمودند برش گردانيد گفتند نه ايشان اصرار دارد می­خواهم بيايم پيغمبر آمدند گفتند عمه­جان برگرد طاقت ديدن اين صحنه را نداريد، گفت يک لحظه اجازه بدهيد من بيايم ببينم آقا فرمودند صبر کن عبا را روی بدن حضرت حمزه انداختند مقداری از پا پيدا بود آن را هم با سبزه­ها و علف­های صحرای پوشاندند گفتند خواهر طاقت ديدن اين صحنه را ندارد، صفيه آمد پيغمبر هم اجازه ندادند عبا را کنار بزنند اين بدن ارباً اربای مثله شده را ببيند بگوييم يا رسول­الله کربلا جای شما خالی آن­جا هم يک خواهری آمد برادرش را ببيند اما کسی جلو اين خواهر را نگرفت آن­هم چه پيکری، زينب وقتی آمد سر بر اين بدن نبود اين نامرد مردمان انگشت را با انگشتر بردند اين خواهر داغديده آمد:

 چون مشام جان زينب تازه شد از بوی يار، گفت يارب بوی معشوق من آيد زين ديار

يک نگاهی کر اين شمشير شکسته­ها را کنار زد نيزه­ شکسته­ها را کنار زد صدا زد: «أ أنت اخی و أنت ابن والدی» ، آيا تو حسين منی، آيا تو برادر منی، برادر يک روز رو سينه پيغمبر جای تو بود امروز بر خاک تفتيده کربلا، چه کرد؟ دست برد زير اين بدن ايمان اين بزرگ بانو را بشنويد و بنگريد بدن را از زمين بلند کرد سر به آسمان بلند نمود: «الهی تقبل منا هذا القربان»[33]، خدايا اين قربانی را از ما قبول کن.

الا لعنة الله علی القوم الظالمين

و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظيم

اللهم تقبل منا و من اهل مجلسنا.

 

[1] آل­عمران 139.

[2] التفسیر المنسوب الی الامام الحسن العسکری ص176

[3] التفسیر المنسوب الی الامام الحسن العسکری ص176

[4] آل­عمران 139.

[5] آل­عمران 139.

[6] آل­عمران 139.

[7] آل­عمران 139.

[8] آل­عمران 139.

[9] آل­عمران 139.

[10] آل­عمران 139.

[11] آل­عمران 139.

[12] وقعة الطف 200.

[13] وقعة الطف 200.

[14] وقعة الطف 201.

[15] وقعة الطف 201.

[16] اللهوف على قتلى الطفوف/ ترجمه فهرى ص160.

[17] آل­عمران 139.

[18] آل­عمران 139.

[19] آل­عمران 139.

[20] بحارالانوار ج48 ص169

[21] آل­عمران 139.

[22] آل­عمران 139.

[23] آل­عمران 139.

[24] آل­عمران 139.

[25] زلزال 8- 7.

[26] آل­عمران 139.

[27] صافى در شرح كافى (مولى خليل قزوينى) ج‏1 ص316.

[28] صافى در شرح كافى (مولى خليل قزوينى) ج‏1 ص316.

[29] آل­عمران 139.

[30] تحريم 2.

[31] آل­عمران 139.

[32] تحريم 2.

[33] عوالم العلوم و المعارف و الاحوال من الآیات و الاخبار و الاقوال ج11 ص958

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه