استاد حدائق روز دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 در مسجدالنبی(ص) شیراز به ادامه سلسله مباحث "سبک زندگی مهدوی" پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال سيدنا و مولانا بقية الله الاعظم: «وَ عَلَى الرَّعِيَّةِ بِالْإِنْصَافِ وَ حُسْنِ السِّيرَةِ»[1]؛

سخن پيرامون اين قسمت از دعای شريف امام عصر بود: «وَ عَلَى الرَّعِيَّةِ بِالْإِنْصَافِ وَ حُسْنِ السِّيرَةِ »[2] که حضرت از خداوند تقاضا می­کند مردم با انصاف باشند، ما يک مشکل امروز جامعه­مان بی­انصافی است مقدمه را من بگويم برايتان داشتم امروز تاريخ زندگی اميرالمؤمنين را می­خوانم اين هم شنيدنی است اين قسمت تاريخ برای من تازگی داشت يک آقای بنائی آمد خدمت اميرالمؤمنين حواس­ها جمع خوب بشنويد يک بنايي آمد خدمت اميرالمؤمنين گفت آقا روز پنج درهم مزد بنائی می­گيرم زندگی­ام نمی­چرخد چه کار کنم، آقا فرمودند برو روز سه درهم بگير زندگی­ات می­چرخد گفت آقا با پنج درهم نمی­چرخد زندگی­ام لنگ است شما می­فرماييد برو سه درهم بگير، ای تجار بشنويد ای مردم بشنويد ببينيد گره کور زندگی­مان کجاست؟ از کجا داريم ضربه می­خوريم از بی­انصافی آقا فرمودند برو روز سه درهم بگير اگر با من داری مشورت می­کنی من می­گويم برو روز سه درهم بگير زندگی­ات اداره می­شود اين فرد رفت از آن روز به بعد مزد پنج درهمی­اش را کرد سه درهم مدتی گذشت آمد خدمت اميرالمؤمنين گفت آقا من تعجب هستم ما پنج درهم روزانه مزد می­گرفتيم کم می­آورديم به امر شما پنج درهم را کردم سه درهم زندگی­ام دارد به شايستگی اداره می­شود و مشکل ندارم گفت آقا ندارم حکمتش چه است؟ پول کمتر می­گيرم زندگی­ام بهتر اداره می­شود آقا اميرالمؤمنين فرمودند پنج درهم را داشتی ظلم می­کردی حقت پنج درهم نبود تو انصاف نداشتی تو مزدت سه درهم بود پنج درهم می­گرفتی خدا برکت را از مالت برداشته بود ما گاهی اوقات خودمان گره به زندگی­مان زنديم آقا هرچه می­دويم به جای نمی­رسی اين جوری که می­دويم هم نمی­رسيم با بی انصافی ما در رفتارمان با يکديگر انصاف داريم در درآمدها در خريدها در فروش­ها پول­هايمان بی­برکت است جمع می­کنيم باز سرجای خودمان هستيم آقا فرمودند آن پنج درهم بی انصافی بود داشتی ظلم می­کردی تو حقت سه درهم بود اضافه می­گرفتی زندگی­ات اداره نمی­شد از زمانی که آمدی رو چرخه انصاف و سه درهم گرفتی خدا لطف کرد و برکت در زندگی­ات قرار داد، حالا از اين بی­انصافی چقدر داريد بيا همين که هست دلم می­خواهد اين نوع عمل کردن نتيجه­اش می­شود اين نوع عمل کردن نتيجه­اش می­شود همين که شما مشاهده می­کنيد خيلی­ها پول دارند خوشی ندارند خوب در می­آورد معلوم نيست کجا خرج می­شود اين­که صاحب­الزمان از خدا می­خواهد خدايا به مردم انصاف بده، يک بخشی بحث انصاف انصاف انسان­ها در برابر خدا بحثش گذشت يک بخشی از انصاف انصاف در برابر مردم بود مواردی را عرض کرديم موردی، دو سه مورد باقی ماند من اشاره کنم.

از مصاديق انصاف يکی انصاف در برابر خودمان هست آقا نسبت به خودت انصاف داشته باش دلت برای خودت بسوزد آنی که برای خودش ارزش قائل نيست برای ديگران هم ارزش قائل نيست آنی که دغدغه خودش ندارد دغدغه ديگران هم ندارد ما بعضی­ها نسبت به خودمان هم انصاف نداريم خدا رحمت کند مرحوم حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقای حاج شيخ محمد آيت­اللهی از خطبای اين شهر بود رو همين منبر اين منبر شاهد است منبرها رفته بود در همين مسجد من يادم هست ده­ها می­آمد آغاز تأسيس مسجد قبل از انقلاب بعد از انقلاب از خطبای برجسته اين شهر و ديار بود من از ايشان شنيدم گفت يک آقايي بود از ثروتمندان شيراز اين اولاد نداشت همسر هم نداشت پول هم زياد داشت ثروت بی­حد و حساب وضع مالی خيلی عالی گفت اين آقا مريض شد می­خواستند ببرند خارج برای عمل، دکترهای اين­جا گفتند ما نمی­توانيم عمل کنيم ببردش لندن، مرحوم آقای آيت­اللهی گفت با ما يک سلام و عليک داشت، گفتند فلانی را می­خواهند فلانی را ببرند خارج رفتم ديدنش گفتم شايد ديگر نديديم اين را يک خدا حافظی کنيم، گفت رفتم منزل ديدم رو تخت خوابيده منتظر بودم که حالا بيايند حملش کنند و حرکتش بدهند به طرف فرودگاه گفت چندتا از بازاری­ها هم ايستاده بودند مردم اين­ها درس زندگی است به لقمان گفتند درس از که آموختي؟ گفت از بی­ادبان بنا نيست همه­اش آدم خوب بشود الگو آدم زندگی باخته هم می­تواند بشود الگو آدم بی­راهه رفته هم بشود درس صراط المستقيم من و شما گفت چندتا از بازاری­ها هم بودند يکی از بازاری­ها گفتند آقای آيت­اللهی اين به شما ارادت داشت و علاقه دارد الآن که می­خواهند ببرندش تا جمع دوستان هم جمع است بگوييد يک وصيتی بکند اين خمس نمی­داد ثروت بی­حد و حساب ولی اهل خمس نبود نماز و روزه­اش را هم کوتاهی می­کرد گفت شما الآن بهش بگوييد جلو همه يک وصيتی شفاهی بکند يکی از اين­های هم که اين­جا هستند بکند وصی که اگر فوت کرد کار نکرده­ای او را ديگران انجام بدهند برايش نماز و روزه­اش را استجار کنند خمسش را بدهند مرحوم آيت­اللهی گفت وقتی که به من گفتند خوابيده بود روی بستر گفتم آقای فلانی تا نرفتی الآن دوستانت هم جمع­اند، يک وصيتی کن نمازت روزه­ات خمست را يکی بکن وصی يکی را بکن ناظر همين­جا افراد هم بشوند شاهد برايت انجام بدهند، مرحوم آيت­ اللهی گفت يک بار گفتم اين همين طور که خوابيده بود چشم­هايش را بسته می­شنيد حرف نمی­زد گفت دوباره حرفم را تکرار کردم دوباره ديدم چشم هم باز نکرد می­شنيد بيدار بود رو خودش نمی­آورد وای به حال کسی که به خودش هم رحم نکند بخشی از مردم اين جوری شدند دلسوز خودشان نيستند مرحوم آيت­اللهی گفت بار سوم من با راحتی حرف زدم با تندی گفتم آقا با تو هستم وصيت کن خمس نداده­ات را ديگران بدهند، نماز نخوانده­ات را بخوانند روزه نرفته­ات را برای بروند، گفت با يک عتاب و تشری بهش حرف زدم گفت تا با تندی حرف زدم چشم­هايش را باز کرد گفت آقای آيت­اللهی اين پول­های که من در آوردم با زحمت در آوردم تا هستم نه برای خمس می­دهم نه انفاق می­کنم نه برای نماز نه برای روزه تا خودم هستم خرج نمی­کنم من که رفتم هر آتشی که می­خواهد در اين اموال بيفتد بيفتد هرکه می­خواهد بخورد بخورد هرکه می­خواهد ببرد ببرد، وای به حال همچو کسانی، گفت اين را گفت بردنش بعد هم مرد پول­هايش دست مردم بود کشيدن بالا يک ورثه داشت يک خواهر داشت در شهرستان تا اين خواهر هم رسيد ته مانده پول­هايش را داد به اين خواهر آقاجان دلت اگر برای خودت نسوخت انتظار دلسوزی از ورثه عبث است ببينيد قرآن چه می­فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»[3] مؤمنين اول خودتان را نجات بدهيد اول مؤمن به داد خودت برس تو خمس مالت را نمی­دهی می­گذاری برای ورثه دختر دم بخت داری مهم­تر از دختر دم بخت خودت هستی مهم­تر از پسر بی­کار خودت هستی حج نمی­روی گذاشتی برای بچه­هايت طرف آمد به رسول­الله عرض کرد يا رسول­­الله می­خواهم خدا رحمم کند چه کار کنم پيغمبر فرمود برو به خودت رحم کن ما اين قدر که به فکر ديگران هستيم فکر خودمان نيستيم همسر شوهر اولاد برادر پدر مادر زمانی خدمت به اين­ها ارزش است که خودت آسيب نبينی ما به خودمان آسيب می­زنيم به ديگران می­ پردازيم اين غلط است، طرف می­گويد آقا واجب الحج بودم حج نرفتم پولم را دادم برای کار ديگری، اشتباه کردی تو واجب الحج هستی تو اول بايد به داد خودت برسی تو اول بايد دلسوزی خودت باشد امروز اين انصاف بعضی­ها به خودشان هم انصاف ندارند دغدغه و دلسوزی برای خودش ندارد اين­که آقا امام می­زمان می­فرمايد خدايا به مردم انصاف بده ک بخشی از انصاف به خودمان انصاف داشته باشيم دل­مان برای خودمان بسوزد که اين دلسوزی متأسفانه نيست طرف می­بينید می­گويد آقا من وصيت کردم چنين کنم چنان کنم خب بابا خودت عمل کن اين انصاف نسبت به خويشتن نسبت به خود يکی از مسائل مهمی است که بايد رعايت بشود مردم بچه­هايت را دوست بداريد برای خدا، نه بيش از خدا خانم­ها شوهرتان را ارادت و محبت داشته باشيد برای خدا نه بيش از خدا، آقايون به همسرهايتان احترام بگذاريد برای خدا نه بيش از خدا، ما گاهی اوقات خدا می­رود در حاشيه اين­ها می­آيند در متن اين خطاست يک وقت يکی از علمای بزرگ شيراز بود خدمت ايشان بوديم آيت­الله والد هم بودند از هم دوره مرحوم آيت­الله والد بود در قم اين­ها هم حجره هم بودند حالا اسم نمی­آورم به حاجی آقا گفت من به بچه­هايم می­گويم من خودم را برای ورثه گرفتار نمی­کنم گفت به بچه­هايم می­گويم، می­گويم شما اگر ورثه خوبی باشید خدا آدم­های متدين را رها نمی­کند من حمال ورثه نيستم بنده خوبی بوديد خدا حمايت­تان می­کند نبوديد من برای کسی که دشمن خداست پول نمی­گذارد من چرا مخالف اهل‌البيت است کار بکنم، اين حرف آن آقا بود مردم دلتان برای خودتان بسوزد اميرالمؤمنين فرمود: «كُنْ وَصِيَّ نَفْسِكَ»[4] خودت وصی خودت باش هی ننويس در وصيت­نامه يک توماری می­نويسيد يک بندش هم عمل نمی­شود خانمی در همين شيراز خدا رحمتش کند به من گفت آقای حدائق به شما وصيت می­کنم آن خانم هم اولاد نداشت، گفت يک پولی دارم در بانک گذاشتم اين خمسش ندادم، يک زمينی هم دارم در فلان نقطه شيراز اين هم خمس نداده است، من اگر مردم وصی من برادر من است بهش بگوييد خمسش را بدهد، گفتم چرا خودت نمی­دهی؟ گفت نمی­شود داد گفتم چرا نمی­شود داد گفت بانک پول را به ما نمی­دهد، گفتم کدام بانک پولت را را نمی­دهد من می­آيم همراهت می­روم پولت را می­گيرم غلط می­کند بانکی که پول تو را ندهد، کدام مانع برگرداندن پول تو به تو هست، اين را که گفتم گفت حاج آقا می­گويند يک چيزش کم می­شود، گفتم بانک را زير سؤال نبر بانک را خراب نکن بگو سودش کم می­شود گفتم خانم من يک نصيحت بهت می­کنم و همين طور هم شد گفتم شما خودت دلت برای خودت نمی­سوزد يعنی انصاف نسبت به خودت نداری سود برايت مهم­تر از خودت است اين بد است مردم پول نبايد ارزشش برای شما باشد شما را آورده­اند در دنيا به قول آيت­­الله بهجت با زندگی کردن قيمتی بشويد نه با هر قيمتی زندگی کنيد، شما را آوردند با کار با کسب با عبادت با زندگی به ارزش برسيد به قيمت برسيد نه با هر قيمتی زندگی کنيد گفتم خانم شما دلت برای خودت نمی­سوزد يقين بدان برادر تو هم مثل تو عمل می­کند نمی­دهد اين خانم رحمت خدا رفت به برادرش گفتم خواهر شما يک همچو حرفی به ما زده بود دقت کنيد بررسی کنيد، چون به من گفته بودم گفتم اين گفت بدهکارم رو اين­ها رو آن سپرده و رو آن ملک، برويد خمسش را بدهيد برادرش گفت حاج آقا اين خمس زيادی هم می­داد اين آخر عمری هم حال و هوايش خوب نبود ديدم من ادامه بدهم اين برادر می­آيد از ما هم يک چيزی می­گيرد، می­گويد بيام هرچه به­تان داده قبلاً پس بدهيد گفتم بابا معذرت می­خواهم من فقط گفتم که قيامت شرمنده خواهرت نباشم، آقای محترم خواهر محترمه دلت برايت نسوخت انتظار دلسوزی از اولاد شوهر بستگان شاگرد شريک عبث است:

ای که دستت می­رسد کاری بکن، پيش از آن کز تو نيايد هيچ کاری

گاهی اوقات بعضی­ها می­گويد می­گويد آقا ما بدهکار هستيم می­گويم اگر ارتباطت با حضرت عزرائيل خوب است می­دانی حضرت عزرائيل سراغت نمی­آيد می­دانی کارت نداری، هر وقت توانيستی بيار بده، ما بعضی­ها مردن را هم يادمان رفته، مرگ را هم فراموش کرديم پيامبر می­فرمايد قدم از قدم بر می­دارم نمی­دانم قدم ديگر رو زمين می­گذارم هستم يا نيستم؟ اگر اين نگاه بيايد در زندگی و بدانيم به پيشگاه خدا می­خواهيم برويم و بدانيم در بعضی از امورات مان مديون هستيم، خودمان را بدهکار از اين دنيا نمی­بريم اين هم يک نکته ديگر انصاف در برابر خويشتن.

و نکته ديگر انصاف در عمل در عمل هم ما انصاف داشته باشيم من سخنی را از آقا اميرالمؤمنين تقديم کنيم در جلد هفتاد و هشت بحار، امام انصاف را با سه گروه در اين حديث نام می­برند انصاف با برادران دينی­تان انصاف با دشمنان­تان انصاف با عموم مردم، عموم مردم در شهر شما می­گرديد مرد زن پير جوان مسلمان يهودی مسيحی با اين­ها بايد چه جوری برخورد کرد با دشمن چگونه بايد برخورد کرد؟ با برادران دينی­تان بايد چگونه باشيد، ببينيد آقا چه می­فرمايد، مولای متقيان می­فرمايد: «ابْذُلْ لِأَخِيكَ»[5] نسبت به برادران دينی تان شرط انصاف اين است بذل کن: «دَمَكَ وَ مَالَكَ»[6] خونت را و مالت را، جانت و مالت را يعنی برای برادر دينی تا پای جانت بايست، در مالت مضايقه نکن برادر دينی تو است امکانات خدا بهت داده کمک کن دستگيری کن، حتی با جانت: «وَ تُجاهِدُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ‏»[7] اين نسبت به برادران دينی­مان نسبت به آن­های که در اعتقادات با ما مشترک اند حضرت می­فرمايد اين گونه عمل کن، نسبت به دشمنان، اميرالمؤمنين می­فرمايد: «وَ لِعَدُوِّكَ عَدْلَكَ وَ إِنْصَافَكَ»[8] با دشمن با عدالت رفتار کن و انصاف، ببينيد حتی انصاف را اميرالمؤمنين می­فرمايند نسبت به دشمن هم از دست نده، با دشمنت با انصاف برخورد کن دشمنت ولی انصاف را فراموش نکن ظلم نکن، «عَدْلَكَ وَ إِنْصَافَكَ»[9] آقا اميرالمؤمنين می­رفتند برای جنگ با معاويه اين­ها در منطقه صفين که رسيدند مرز جنگی بود و جبهه جنگ، خب نهری آبی داشت رد می­شد سربازهای آقا اميرالمؤمنين رسيدند مالک اشتر پيشنهاد کرد گفت آقا اين موقعيت استراتژی جنگی ما زودتر رسيديم اين آب را بياوريم تحت تصرف خودمان يک اهرم فشاری است برای دشمن، دشمنی که پای قتل ما ايستاده آقا فرمودند آب حق همه است، شما اين طرف رود نيروهايتان را پياده کنيد دشمن هم آن طرف از آب استفاده کنند، سربازهای دشمن يورش آوردند حمله کردند نيروهای اميرالمؤمنين و سربازان عراق را راندند عقب کل شريعه را در اختيار قرار دادند آب را در اختيار خودشان قرار دادند که اين کمبود آب بر نيروهای اميرالمؤمنين فشار ايجاد کند، مالک اشتر به آقا گفت آقا ين­ها آب را گرفتند ما گفتيم می­توانيستیم آب را در اختيارمان قرار بدهيم دشمن اين کار را کردند، آقا اميرالمؤمنين فرمودند نيروهاي را بسيج کن نيروهای شام را عقب برانيد شريعه را آزاد کنيد. مالک با يک يورش تمام نيروهای شام را عقب راند شريعه را آزاد کردند گفت آقا اجازه می­دهيد ما ديگر نگذاريم اين­ها بيايند از آب استفاده کنند؟ آقا فرمود خير بياييد عقب بگذاريد آن­ها هم از آب استفاده کنند، سربازهای معاويه دوباره حمل کردند آب را در اختيار قرار دادند مالک به امر اميرالمؤمنين تا سه مرتبه اين جريان تکرار شد، مرتبه سوم آقا فرمودند ديگر آب را آزاد نکنيد به اين­ها شرط کنيد آقا اين کار اميرالمؤمنين با دشمن است با دشمن اميرالمؤمنين اين کار را می­کرد، آقا فرمودند به­شان اتمام حجت کنيد به شرطی ما عقب نشينی می­کنيم که اين‌ها تعدی نکنند تعرض نکنند آب حق همه است بيايند از آب استفاده کنند در اختيار خودشان قرار ندهند، ديگر سربازهای معاويه پذيرفتند نيروهای اميرالمؤمنين به امر مالک آمدند عقب حضرت فرمودند با دشمن به انصاف برخورد کن با عقل، ما گاهی اوقات اين انصاف را نسبت به خودی هم فراموش می­کنيم گاهی اوقات رفتارها کردارها برخوردها، من همين امشب يک خواهر محترمه­ای از يک کسی داشت مسأله می­پرسيد مسأله يک کس ديگری را اصلاً من بهم ريختم وقتی اين مسأله را شنيدم واقعاً فکرم آشفته شد گفت خانمی آقا سؤال کرده من بيايم از شما بپرسم اين می­گويد در دوران گذشته سه­تا از بچه­هايمان را کوتاهی کردم در رسيدگی غذا دادن تا مردند اين بچه شير می­خواسته بايد شير خشک می­گرفتند شير نگرفتند گرسنگی­اش دادند تا مرد، چه کار کنم؟ در جامعه اين جوری آن وقت می­گوييد چرا باران نمی­آيد چرا نکبت نمی­گيردمان؟ گفت سه­تا بچه را اين جوری از بين بردم امانت الهی را اين بی­دينی­ها اين بی­اعتقادی­ها نکبتش همه را می­گيرد دود وقتی روشن شد در چشم همه می­رود خب اين­ها ما نسبت، اولياء معصومين به دشمن آقا سيدالشهداء در منزلگاه شراف وقتی با حر رو به رو شدند بعضی­ها نوشتند اصلاً امام حسين اگر اين کار را می­کرد به حر و سربازهايش آب نمی­دادند همه­شان تلف می­شدند هزار سرباز به فرماندهی حر راه را گم کرده بودند آب­شان تمام شده بود از تشنگی داشتند از پا در می­آمدند، امام حسين قبل از منزلگاه شراف منزلگاه قبلی امر کردند تمام مشک­هايتان را پر کنيد، مشک­های يدک را هم پر از آب کنيد زهير ابن قين گفت آقا اين قدر آب ما نياز نداريم ما در مسيری که داريم می­رويم منزلگاه بعدی­مان توقف­گاه بعدی شراف است آن­جا هم آب هست زهير جغرافيای عراق را مثل کف دست بلد بود گفت ما مشکل نداريم اين همه آب بار کنيم به مرکب­ها تحميل کنيم آب زيادی برای چه ببريم؟ ما به حد اين فاصله تا منزلگاه شراف آب ببريم آقا فرمودند من می­گويم همه مشک­ها را پر کنيد يا رحمت­الله الواسعه اين­ها مشک­های يدک را هم پر کردند رسيدند در مسيری که می­رفتند به طرف عراق يک دفعه يکی از همراهان سيدالشهداء تکبير گفت الله اکبر تکبير در غير وقت نماز جنبه اعلان خبر داشت ديديد يک دفعه يک کسی می­گويد الله اکبر می­گويند چه شده؟ می­گويند آقا يک خبری می­خواهم بدهم، يکی از ياران امام حسين تکبير گفت آقا فرمودند چه شد تکبير گفت، گفت آقا نخلستان­های کوفه پيدا شد رسيديم کوفه از دور يک سياهی­های خودش را نشان می­داد، زهير گفت اين­ها نخلستان­های کوفه نيست ما تا کوفه خيلی فاصله داريم يک خرده رفتند نزديک­تر ديدند بلی کوفه­ای در کار نيست سربازهای حر بودند هزار سرباز از دور به نظر نخلستان می­رسيد اين­ها رسيدند به سيدالشهداء حر و نيروهايش همه تشنه، بعضی­ها می­گويند آقا امام حسين فقط آب به اين­ها نمی­داد اين­ها تلف می­شدند، آقا فرمودند همه را سيراب کنيد مشک­های را پياده کنيد هزار سرباز تشنه را سيراب کردند شيعه امام حسين سيدالشهداء به دشمن رحم کرد، حالا می­گويي آقا رفتم گفتم ندارم بده، می­گويد نداری برو بمير سينه می­زنی حسين حسين بازی در می­آوری يابن الحسن کجايي با اين اخلاق امام حسين چه می­کرد؟ آقا به دشمنی که آمده او را تحت الحفظ به کوفه ببرد می­فرمايد آب­شان بدهيد همه را سيرابش کردند آقا فرمودند اسب­ها را هم آب بدهيد اسب­ها را هم آب دادند علی ابن مطائنی می­گويد من آخرين سرباز حر بودم رسيدم مزلگاه شراف داشتم از تشنگی تلف می­شدم افتادم رو زمين يک مشک آبی را پيدا کردم بند مشک را باز کردم آب بنوشم اما دستم لرزش داشت از شدت تشنگی دهنه مشکل را درست نمی­توانستم کنترل کنم، آب با شدت خارج می­شد، نمی­توانستم آب بنوشم می­گويد ديدم يک آقای آمد بالای سر من من به صورت رو زمين خوابيده بودم به شکم اين آقا مشکل را بلند کرد فرمود من آب می­ريزم تو بنوش، آهسته آهسته گفت آب از اين مشک خارج می­شد نوشيدم نوشيدم سيراب که شدم، سر بلند کردم فکر می­کردم يکی از همرزمان من است نگاه کردم ديدم سيدالشهداء است:

کريمان با بدان هم بد نکردند، کسی را از در خود رد نکردند

اين آقا تربيت يافته اميرالمؤمنينی است که اميرالمؤمنين می­فرمايد: «وَ لِعَدُوِّكَ عَدْلَكَ وَ إِنْصَافَكَ»[10] با دشمنت با انصاف رفتار کن حر است دشمن است الآن ولی انصاف داشته باش، و همين انصاف امام حسين با حر سبب شد روز عاشورا حر از خيل جهنميان به جمع بهشتيان بپيوندند امام حسين حر را آورد پسر حر برادر حر غلام حر اين­ها شدند اصحاب الحسين اين­ها در زيارت عاشورا شما به­شان سلام می­کنيد اخلاق امام حسين من عرضم اين است شيعيان امام حسين امام حسين با دشمن با انصاف برخورد کرد امروز در جامعه ما انصاف رنگ باخته امروز داريم می­فهميم طرف گرفتار است می­گوييم به ما ربطی ندارد به ما مربوط نيست، امکان داريم که کمکش کنيم ولی کمک نمی­کنيم.

و نکته سوم حضرت فرمود، با عموم مردم چگونه برخورد کنيد: «وَ لِلْعَامَّةِ بِشْرَكَ وَ إِحْسَانَكَ»[11] با چهره باز يعنی مردم، تو در جامعه با هرکه رو به رو می­شويد با احترام با ادب با چهره باز نه با اخم نه با طلکاری حالا هرکه هست، آقا با اخلاقت جذب کن آن قدری که پيغمبر با اخلاق مردم را مسلمان کرد با شمشير مسلمان نشدند و آن­های که با اخلاق مسلمان شدند ماندند برای اسلام آن­های که از ترس شمشير مسلمان شدند برای اسلام نماندند من بسنده کنم عرضم را چون فردا هم مصادف با شهادت حضرت حمزه سيدالشهداست حالا بحث اين­جا نسبت به آثار و پيامدهای انصاف در زندگی­ما ما اگر انصاف به خرج داديم اگر گذشت کرديم اگر ترحم کرديم خدا با ما چه می­کند؟ مردم خدا زيربار منت بشر قرار نمی­گيرد يک­جای گذشت کردی، يک­جای کوتاه آمدی يک جايي ارفاق کردی ببين خدا باهات چه می­کند آن بنای پنج درهمی و سه درهمی يادتان نرود، حالا يک وقتی ما پا را می­گذاريم فراتر ديگران دارند اين کار را می­کنند ما هم می­کنيم خب حالا ديگران اشتباه می­کنند شما هم بايد اشتباه بکنی، ديگران در دام شيطان افتادند شما هم بايد در دام شيطان بيفتی، من از جريان احد يک خاطره­ای را عرض کنم از زمان رسو­ل­خدا و عرضم تمام و يک توسل پيدا کنيم به حضرت حمزه سيدالشهداء و در خدمت عزيزان مان از ستاد عتبات هستيم، پيامبر خيلی ناراحت بود بعد از جنگ احد از کوتاهی مردم مردم اول به نصيحت پيغمبر گوش نکردند، رسول­الله فرمود بمانيد در مدينه از داخل شهر با دشمن بجنگيم اين­ها گفتند آقا در بدر دشمن را در بيابان شکست داديم در احد هم می­رويم به مصاف دشمن غرور اين­ها را گرفت مردم حواستان باشد کار خوب­تان مغرورتان نکند، يک جايي لطف خدا شامل حالت شد موفق شدی اين نبايد مغرور بشوی، هر توفيقی که داريد مال اوست تا گفتی من واگذارت می­کنند به خودت می­بينند چه کار می­کنی؟ پيامبر نظرشان اين بود که در مدينه بماند نظر جمعی آمد به احد رفتند پيغمبر فرمودند برويم احد در احد هم يک نظری پيامبر دادند که تنگه جبل الرماد را خالی نکنيد پنجاه نيرو را پيغمبر آن­جا گذاشتند که اين­هم متأسفانه عمل نشد، مردم آن قسمت را خالی کردند خالد ابن وليد با دويست سرباز سواره از پشت حمله کردند جنگی که داشت می­شد پيروزی شد شکست هفتاد نفر در اين جنگ شهيد شدند در رأس اين­ها حضرت حمزه سيدالشهداء بود مصعب‌بن عمير بود و شخصيت­ها، عبدالله ابن جحش بود چهره­های برجسته­ای از عالم اسلام در اين جنگ به شهادت رسيدند خود پيامبر جراحت­های عميق برداشت اين را من از آيت­الله العظمی وحيدخراسانی خودم شنيدم ايشان فرمودند جراحت­های پيامبر آن قدر عميق بود که پارچه فتيله می­کردند يعنی لوله می­کردند می­کردند در اين شکاف­ها يعنی بحث خراش نبود، پوست شکافته شده بود مرد پيامبر برای اسلام من و شما اين همه زحمت کشيده، ما راحت پای سفره اسلام نشستيم دفاع هم نمی­کنيم حداقل با زبان­مان رسول­الله جانش را آورد در صحنه دوتا دندان پيغمبر شکسته شد در احد تا سرحد شهادت پيامبر پيش رفت مسلمان­ها گذاشتند رفتند مدينه پيغمبر ماند اميرالمؤمنين و چند نفر ديگر رسول­الله کوه احد يک غاری بود به آن غار پناه بردند حالا شرحش بماند خروج اين جنگ شد شهادت حضرت حمزه، حمزه عموی رسول­الله بود يک پشتوانه­ای در اجرا برای پيغمبر هم در مکه هم در مدينه بود خيلی رسول­الله حمزه را دوست می­داشتند اين نانجيب­ها چه کار کردند؟ حتی به پيکر شهداء هم رحم نکردند شما داعش امروز اين­ها چيز جديدی نيست زمان پيغمبر هم داعش بود همين رفتار داعشی­ها را هند جگرخوار ملعون مادر معاويه کرد آمد بالای پيکر حضرت حمزه هند جگرخوار به وحشی که غلامش بود در پرتاب نيزه خيلی استاد بود گفت اگر يکی از اين سه نفر را در جنگ هدف رفتی آزادت می­کنم يا پيغمبر يا علی عليه­السلام يا حمزه سيدالشهدا وحشی نتوانيست بيايد سمت پيغمبر و اميرالمؤمنين اما حمزه را هدف قرار داد با پرتاب نيزه در پهلوی حمزه، حمزه را شهيد کرد بعد از جنگ هند را آورد حمزه را نشان داد گفت من حمزه را کشتم اين زن ملعونه شروع کرد پيکر حمزه را مثله کردن، بينی حمزه را بريد گوش حمزه را بريد ابروی حضرت حمزه را بريد لب­های حضرت حمزه را هم بريد کرد سر يک نخ کرد گردن بند در گردن جنايت از اين بدتر شکم حضرت حمزه را هم پاره کرد امعاء و احشاء حمزه را کشيد بيرون آمد کبد حضرت حمزه را بجود که در دهانش مثل سنگ شد و نتوانيست روده­ها را کرد دور گردن مثل گردن بند، زنهای قريش هم از هند جگرخوار ياد گرفتند با بقيه شهداء همين جسارت را کردند خب جنگ که تمام شد قريشيان رفتند به سمت مکه پيغمبر از آن غار که آمدند پايين تا پيکر عمويش را با اين وضع ديدند بدن مثله شده ارباً ارباً پيغمبر خيلی متأثر شد، رسول­الله ايستاده بودند يک وقت گفتند يا رسول­الله خواهر حمزه دارد می­آيد صفيه دارد می­آيد پيغمبر فرمودند جلوش را بگيريد نگذاريد بيايد صحنه سختی است خواهر نمی­تواند بدن برادر را اين­گونه ببينيد رفتند به عمه پيغمبر گفتند رسول­الله گفتند نياييد گفت می­خواهم بيايم برادرم را ببينم مادر زبير خيلی اصرار کرد پيغمبر فرمودند عمه­جان برگرد، گفت می­خواهم اجازه بدهيد برادرم را ببينم رسول­الله فرمودند پس صبر کنيد عبای داشتند رو بدن حضرت حمزه انداختند گفتند اين خواهر نمی­تواند اين بدن را اين گونه ببيند خب حضرت حمزه قدش رشيد بود يک مقداری از پاهايش بيرون ماند يک مقدار علف­های صحری را پيغمبر چيدند رو پای حمزه ريختند گفتند خواهر بيايد فقط يک نگاهی به نمايي از بدن حمزه، عبا هم پهن شده بود روی بدن صفيه آمد و پيغمبر فرمودند عمه­جان به همين اندازه اکتفاء کن و برگرد، بعد هم که آمدند مدينه همه خانه­ها عزادار شهداء بودند رسول­الله فرمودند: «اما عمی حمزه فلا بواکی له»[12] ، عمويم حمزه گريه کننده­ای ندارد نوحه سرايي ندارد اين خبر به گوش زن­های مدينه رسيد ديگر همه به احترام عمومی پيغمبر اول گريه می­کردند در عزايي حمزه بعداً در عزای شهدای خودشان من امشب که شهادت حضرت حمزه است يک جمله به محضر رسول­الله عرض کنم روضه من همين باشد بگوييم يا رسول­­الله جلو خواهری را گرفتيد که بدن برادرش را نمی­توانيست ببيند بدن قطعه قطعه بود گفتيد خواهر طاقت ديدن اين صحنه را ندارد يا رسول­الله جای شما کربلا خالی بود آن­جا خواهری هم آمد کنار مقتل برادری چه برادری سر از بدن جدا شده بود ارباً ارباً اما آن­جا کسی جلو زينب را نگرفت يک نگاهی کرد به اين بدن قطعه قطعه صدا زد: «يوم علی صدر المصطفی و يوم علی وجه الثری» ، برادر روزی روي سينه پيغمبر جای تو بود امروز بر خاک تفتيده کربلا، يک وقت ديدند عقيله بنی­هاشم نشست دست برد زير اين بدن عريان قطعه قطعه بی­سر يک مقداری اين بدن را از زمين بلند کرد سر به آسمان بلند نمود: «اللهم تقبل هذا القربان»[13]، خدايا اين قربانی را از ما بپذير، همه بگوييم يا حسين يا حسين يا حسين.

اللهم تقبل منا و من اهل مجلسنا اللهم عجل لوليک الفرج و سهل له المخرج و اوسع له المنهج.

 

[1] البلد الأمين و الدرع الحصين النص ص350.

[2] البلد الأمين و الدرع الحصين النص ص350.

[3] تحريم 6.

[4] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص512.

[5] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص50.

[6] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص50.

[7] صف 11.

[8] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص50.

[9] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص50.

[10] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص50.

[11] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏75 ص50.

[12] الفصول المهمه ص93

[13] مقتل الحسین ص379

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه