استاد حدائق روز دوشنبه 26 اردیبهشت 1401 در مسجدالنبی(ص) شیراز به ادامه سلسله مباحث "سبک زندگی مهدوی" پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال سيدنا و مولانا بقية الله الاعظم: «وَ عَلَى الرَّعِيَّةِ بِالْإِنْصَافِ وَ حُسْنِ السِّيرَةِ»[1]؛
سخن پيرامون اين قسمت از دعای شريف امام عصر بود: «وَ عَلَى الرَّعِيَّةِ بِالْإِنْصَافِ وَ حُسْنِ السِّيرَةِ »[2] که حضرت از خداوند تقاضا میکند مردم با انصاف باشند، ما يک مشکل امروز جامعهمان بیانصافی است مقدمه را من بگويم برايتان داشتم امروز تاريخ زندگی اميرالمؤمنين را میخوانم اين هم شنيدنی است اين قسمت تاريخ برای من تازگی داشت يک آقای بنائی آمد خدمت اميرالمؤمنين حواسها جمع خوب بشنويد يک بنايي آمد خدمت اميرالمؤمنين گفت آقا روز پنج درهم مزد بنائی میگيرم زندگیام نمیچرخد چه کار کنم، آقا فرمودند برو روز سه درهم بگير زندگیات میچرخد گفت آقا با پنج درهم نمیچرخد زندگیام لنگ است شما میفرماييد برو سه درهم بگير، ای تجار بشنويد ای مردم بشنويد ببينيد گره کور زندگیمان کجاست؟ از کجا داريم ضربه میخوريم از بیانصافی آقا فرمودند برو روز سه درهم بگير اگر با من داری مشورت میکنی من میگويم برو روز سه درهم بگير زندگیات اداره میشود اين فرد رفت از آن روز به بعد مزد پنج درهمیاش را کرد سه درهم مدتی گذشت آمد خدمت اميرالمؤمنين گفت آقا من تعجب هستم ما پنج درهم روزانه مزد میگرفتيم کم میآورديم به امر شما پنج درهم را کردم سه درهم زندگیام دارد به شايستگی اداره میشود و مشکل ندارم گفت آقا ندارم حکمتش چه است؟ پول کمتر میگيرم زندگیام بهتر اداره میشود آقا اميرالمؤمنين فرمودند پنج درهم را داشتی ظلم میکردی حقت پنج درهم نبود تو انصاف نداشتی تو مزدت سه درهم بود پنج درهم میگرفتی خدا برکت را از مالت برداشته بود ما گاهی اوقات خودمان گره به زندگیمان زنديم آقا هرچه میدويم به جای نمیرسی اين جوری که میدويم هم نمیرسيم با بی انصافی ما در رفتارمان با يکديگر انصاف داريم در درآمدها در خريدها در فروشها پولهايمان بیبرکت است جمع میکنيم باز سرجای خودمان هستيم آقا فرمودند آن پنج درهم بی انصافی بود داشتی ظلم میکردی تو حقت سه درهم بود اضافه میگرفتی زندگیات اداره نمیشد از زمانی که آمدی رو چرخه انصاف و سه درهم گرفتی خدا لطف کرد و برکت در زندگیات قرار داد، حالا از اين بیانصافی چقدر داريد بيا همين که هست دلم میخواهد اين نوع عمل کردن نتيجهاش میشود اين نوع عمل کردن نتيجهاش میشود همين که شما مشاهده میکنيد خيلیها پول دارند خوشی ندارند خوب در میآورد معلوم نيست کجا خرج میشود اينکه صاحبالزمان از خدا میخواهد خدايا به مردم انصاف بده، يک بخشی بحث انصاف انصاف انسانها در برابر خدا بحثش گذشت يک بخشی از انصاف انصاف در برابر مردم بود مواردی را عرض کرديم موردی، دو سه مورد باقی ماند من اشاره کنم.
از مصاديق انصاف يکی انصاف در برابر خودمان هست آقا نسبت به خودت انصاف داشته باش دلت برای خودت بسوزد آنی که برای خودش ارزش قائل نيست برای ديگران هم ارزش قائل نيست آنی که دغدغه خودش ندارد دغدغه ديگران هم ندارد ما بعضیها نسبت به خودمان هم انصاف نداريم خدا رحمت کند مرحوم حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقای حاج شيخ محمد آيتاللهی از خطبای اين شهر بود رو همين منبر اين منبر شاهد است منبرها رفته بود در همين مسجد من يادم هست دهها میآمد آغاز تأسيس مسجد قبل از انقلاب بعد از انقلاب از خطبای برجسته اين شهر و ديار بود من از ايشان شنيدم گفت يک آقايي بود از ثروتمندان شيراز اين اولاد نداشت همسر هم نداشت پول هم زياد داشت ثروت بیحد و حساب وضع مالی خيلی عالی گفت اين آقا مريض شد میخواستند ببرند خارج برای عمل، دکترهای اينجا گفتند ما نمیتوانيم عمل کنيم ببردش لندن، مرحوم آقای آيتاللهی گفت با ما يک سلام و عليک داشت، گفتند فلانی را میخواهند فلانی را ببرند خارج رفتم ديدنش گفتم شايد ديگر نديديم اين را يک خدا حافظی کنيم، گفت رفتم منزل ديدم رو تخت خوابيده منتظر بودم که حالا بيايند حملش کنند و حرکتش بدهند به طرف فرودگاه گفت چندتا از بازاریها هم ايستاده بودند مردم اينها درس زندگی است به لقمان گفتند درس از که آموختي؟ گفت از بیادبان بنا نيست همهاش آدم خوب بشود الگو آدم زندگی باخته هم میتواند بشود الگو آدم بیراهه رفته هم بشود درس صراط المستقيم من و شما گفت چندتا از بازاریها هم بودند يکی از بازاریها گفتند آقای آيتاللهی اين به شما ارادت داشت و علاقه دارد الآن که میخواهند ببرندش تا جمع دوستان هم جمع است بگوييد يک وصيتی بکند اين خمس نمیداد ثروت بیحد و حساب ولی اهل خمس نبود نماز و روزهاش را هم کوتاهی میکرد گفت شما الآن بهش بگوييد جلو همه يک وصيتی شفاهی بکند يکی از اينهای هم که اينجا هستند بکند وصی که اگر فوت کرد کار نکردهای او را ديگران انجام بدهند برايش نماز و روزهاش را استجار کنند خمسش را بدهند مرحوم آيتاللهی گفت وقتی که به من گفتند خوابيده بود روی بستر گفتم آقای فلانی تا نرفتی الآن دوستانت هم جمعاند، يک وصيتی کن نمازت روزهات خمست را يکی بکن وصی يکی را بکن ناظر همينجا افراد هم بشوند شاهد برايت انجام بدهند، مرحوم آيت اللهی گفت يک بار گفتم اين همين طور که خوابيده بود چشمهايش را بسته میشنيد حرف نمیزد گفت دوباره حرفم را تکرار کردم دوباره ديدم چشم هم باز نکرد میشنيد بيدار بود رو خودش نمیآورد وای به حال کسی که به خودش هم رحم نکند بخشی از مردم اين جوری شدند دلسوز خودشان نيستند مرحوم آيتاللهی گفت بار سوم من با راحتی حرف زدم با تندی گفتم آقا با تو هستم وصيت کن خمس ندادهات را ديگران بدهند، نماز نخواندهات را بخوانند روزه نرفتهات را برای بروند، گفت با يک عتاب و تشری بهش حرف زدم گفت تا با تندی حرف زدم چشمهايش را باز کرد گفت آقای آيتاللهی اين پولهای که من در آوردم با زحمت در آوردم تا هستم نه برای خمس میدهم نه انفاق میکنم نه برای نماز نه برای روزه تا خودم هستم خرج نمیکنم من که رفتم هر آتشی که میخواهد در اين اموال بيفتد بيفتد هرکه میخواهد بخورد بخورد هرکه میخواهد ببرد ببرد، وای به حال همچو کسانی، گفت اين را گفت بردنش بعد هم مرد پولهايش دست مردم بود کشيدن بالا يک ورثه داشت يک خواهر داشت در شهرستان تا اين خواهر هم رسيد ته مانده پولهايش را داد به اين خواهر آقاجان دلت اگر برای خودت نسوخت انتظار دلسوزی از ورثه عبث است ببينيد قرآن چه میفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»[3] مؤمنين اول خودتان را نجات بدهيد اول مؤمن به داد خودت برس تو خمس مالت را نمیدهی میگذاری برای ورثه دختر دم بخت داری مهمتر از دختر دم بخت خودت هستی مهمتر از پسر بیکار خودت هستی حج نمیروی گذاشتی برای بچههايت طرف آمد به رسولالله عرض کرد يا رسولالله میخواهم خدا رحمم کند چه کار کنم پيغمبر فرمود برو به خودت رحم کن ما اين قدر که به فکر ديگران هستيم فکر خودمان نيستيم همسر شوهر اولاد برادر پدر مادر زمانی خدمت به اينها ارزش است که خودت آسيب نبينی ما به خودمان آسيب میزنيم به ديگران می پردازيم اين غلط است، طرف میگويد آقا واجب الحج بودم حج نرفتم پولم را دادم برای کار ديگری، اشتباه کردی تو واجب الحج هستی تو اول بايد به داد خودت برسی تو اول بايد دلسوزی خودت باشد امروز اين انصاف بعضیها به خودشان هم انصاف ندارند دغدغه و دلسوزی برای خودش ندارد اينکه آقا امام میزمان میفرمايد خدايا به مردم انصاف بده ک بخشی از انصاف به خودمان انصاف داشته باشيم دلمان برای خودمان بسوزد که اين دلسوزی متأسفانه نيست طرف میبينید میگويد آقا من وصيت کردم چنين کنم چنان کنم خب بابا خودت عمل کن اين انصاف نسبت به خويشتن نسبت به خود يکی از مسائل مهمی است که بايد رعايت بشود مردم بچههايت را دوست بداريد برای خدا، نه بيش از خدا خانمها شوهرتان را ارادت و محبت داشته باشيد برای خدا نه بيش از خدا، آقايون به همسرهايتان احترام بگذاريد برای خدا نه بيش از خدا، ما گاهی اوقات خدا میرود در حاشيه اينها میآيند در متن اين خطاست يک وقت يکی از علمای بزرگ شيراز بود خدمت ايشان بوديم آيتالله والد هم بودند از هم دوره مرحوم آيتالله والد بود در قم اينها هم حجره هم بودند حالا اسم نمیآورم به حاجی آقا گفت من به بچههايم میگويم من خودم را برای ورثه گرفتار نمیکنم گفت به بچههايم میگويم، میگويم شما اگر ورثه خوبی باشید خدا آدمهای متدين را رها نمیکند من حمال ورثه نيستم بنده خوبی بوديد خدا حمايتتان میکند نبوديد من برای کسی که دشمن خداست پول نمیگذارد من چرا مخالف اهلالبيت است کار بکنم، اين حرف آن آقا بود مردم دلتان برای خودتان بسوزد اميرالمؤمنين فرمود: «كُنْ وَصِيَّ نَفْسِكَ»[4] خودت وصی خودت باش هی ننويس در وصيتنامه يک توماری مینويسيد يک بندش هم عمل نمیشود خانمی در همين شيراز خدا رحمتش کند به من گفت آقای حدائق به شما وصيت میکنم آن خانم هم اولاد نداشت، گفت يک پولی دارم در بانک گذاشتم اين خمسش ندادم، يک زمينی هم دارم در فلان نقطه شيراز اين هم خمس نداده است، من اگر مردم وصی من برادر من است بهش بگوييد خمسش را بدهد، گفتم چرا خودت نمیدهی؟ گفت نمیشود داد گفتم چرا نمیشود داد گفت بانک پول را به ما نمیدهد، گفتم کدام بانک پولت را را نمیدهد من میآيم همراهت میروم پولت را میگيرم غلط میکند بانکی که پول تو را ندهد، کدام مانع برگرداندن پول تو به تو هست، اين را که گفتم گفت حاج آقا میگويند يک چيزش کم میشود، گفتم بانک را زير سؤال نبر بانک را خراب نکن بگو سودش کم میشود گفتم خانم من يک نصيحت بهت میکنم و همين طور هم شد گفتم شما خودت دلت برای خودت نمیسوزد يعنی انصاف نسبت به خودت نداری سود برايت مهمتر از خودت است اين بد است مردم پول نبايد ارزشش برای شما باشد شما را آوردهاند در دنيا به قول آيتالله بهجت با زندگی کردن قيمتی بشويد نه با هر قيمتی زندگی کنيد، شما را آوردند با کار با کسب با عبادت با زندگی به ارزش برسيد به قيمت برسيد نه با هر قيمتی زندگی کنيد گفتم خانم شما دلت برای خودت نمیسوزد يقين بدان برادر تو هم مثل تو عمل میکند نمیدهد اين خانم رحمت خدا رفت به برادرش گفتم خواهر شما يک همچو حرفی به ما زده بود دقت کنيد بررسی کنيد، چون به من گفته بودم گفتم اين گفت بدهکارم رو اينها رو آن سپرده و رو آن ملک، برويد خمسش را بدهيد برادرش گفت حاج آقا اين خمس زيادی هم میداد اين آخر عمری هم حال و هوايش خوب نبود ديدم من ادامه بدهم اين برادر میآيد از ما هم يک چيزی میگيرد، میگويد بيام هرچه بهتان داده قبلاً پس بدهيد گفتم بابا معذرت میخواهم من فقط گفتم که قيامت شرمنده خواهرت نباشم، آقای محترم خواهر محترمه دلت برايت نسوخت انتظار دلسوزی از اولاد شوهر بستگان شاگرد شريک عبث است:
ای که دستت میرسد کاری بکن، پيش از آن کز تو نيايد هيچ کاری
گاهی اوقات بعضیها میگويد میگويد آقا ما بدهکار هستيم میگويم اگر ارتباطت با حضرت عزرائيل خوب است میدانی حضرت عزرائيل سراغت نمیآيد میدانی کارت نداری، هر وقت توانيستی بيار بده، ما بعضیها مردن را هم يادمان رفته، مرگ را هم فراموش کرديم پيامبر میفرمايد قدم از قدم بر میدارم نمیدانم قدم ديگر رو زمين میگذارم هستم يا نيستم؟ اگر اين نگاه بيايد در زندگی و بدانيم به پيشگاه خدا میخواهيم برويم و بدانيم در بعضی از امورات مان مديون هستيم، خودمان را بدهکار از اين دنيا نمیبريم اين هم يک نکته ديگر انصاف در برابر خويشتن.
و نکته ديگر انصاف در عمل در عمل هم ما انصاف داشته باشيم من سخنی را از آقا اميرالمؤمنين تقديم کنيم در جلد هفتاد و هشت بحار، امام انصاف را با سه گروه در اين حديث نام میبرند انصاف با برادران دينیتان انصاف با دشمنانتان انصاف با عموم مردم، عموم مردم در شهر شما میگرديد مرد زن پير جوان مسلمان يهودی مسيحی با اينها بايد چه جوری برخورد کرد با دشمن چگونه بايد برخورد کرد؟ با برادران دينیتان بايد چگونه باشيد، ببينيد آقا چه میفرمايد، مولای متقيان میفرمايد: «ابْذُلْ لِأَخِيكَ»[5] نسبت به برادران دينی تان شرط انصاف اين است بذل کن: «دَمَكَ وَ مَالَكَ»[6] خونت را و مالت را، جانت و مالت را يعنی برای برادر دينی تا پای جانت بايست، در مالت مضايقه نکن برادر دينی تو است امکانات خدا بهت داده کمک کن دستگيری کن، حتی با جانت: «وَ تُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ»[7] اين نسبت به برادران دينیمان نسبت به آنهای که در اعتقادات با ما مشترک اند حضرت میفرمايد اين گونه عمل کن، نسبت به دشمنان، اميرالمؤمنين میفرمايد: «وَ لِعَدُوِّكَ عَدْلَكَ وَ إِنْصَافَكَ»[8] با دشمن با عدالت رفتار کن و انصاف، ببينيد حتی انصاف را اميرالمؤمنين میفرمايند نسبت به دشمن هم از دست نده، با دشمنت با انصاف برخورد کن دشمنت ولی انصاف را فراموش نکن ظلم نکن، «عَدْلَكَ وَ إِنْصَافَكَ»[9] آقا اميرالمؤمنين میرفتند برای جنگ با معاويه اينها در منطقه صفين که رسيدند مرز جنگی بود و جبهه جنگ، خب نهری آبی داشت رد میشد سربازهای آقا اميرالمؤمنين رسيدند مالک اشتر پيشنهاد کرد گفت آقا اين موقعيت استراتژی جنگی ما زودتر رسيديم اين آب را بياوريم تحت تصرف خودمان يک اهرم فشاری است برای دشمن، دشمنی که پای قتل ما ايستاده آقا فرمودند آب حق همه است، شما اين طرف رود نيروهايتان را پياده کنيد دشمن هم آن طرف از آب استفاده کنند، سربازهای دشمن يورش آوردند حمله کردند نيروهای اميرالمؤمنين و سربازان عراق را راندند عقب کل شريعه را در اختيار قرار دادند آب را در اختيار خودشان قرار دادند که اين کمبود آب بر نيروهای اميرالمؤمنين فشار ايجاد کند، مالک اشتر به آقا گفت آقا ينها آب را گرفتند ما گفتيم میتوانيستیم آب را در اختيارمان قرار بدهيم دشمن اين کار را کردند، آقا اميرالمؤمنين فرمودند نيروهاي را بسيج کن نيروهای شام را عقب برانيد شريعه را آزاد کنيد. مالک با يک يورش تمام نيروهای شام را عقب راند شريعه را آزاد کردند گفت آقا اجازه میدهيد ما ديگر نگذاريم اينها بيايند از آب استفاده کنند؟ آقا فرمود خير بياييد عقب بگذاريد آنها هم از آب استفاده کنند، سربازهای معاويه دوباره حمل کردند آب را در اختيار قرار دادند مالک به امر اميرالمؤمنين تا سه مرتبه اين جريان تکرار شد، مرتبه سوم آقا فرمودند ديگر آب را آزاد نکنيد به اينها شرط کنيد آقا اين کار اميرالمؤمنين با دشمن است با دشمن اميرالمؤمنين اين کار را میکرد، آقا فرمودند بهشان اتمام حجت کنيد به شرطی ما عقب نشينی میکنيم که اينها تعدی نکنند تعرض نکنند آب حق همه است بيايند از آب استفاده کنند در اختيار خودشان قرار ندهند، ديگر سربازهای معاويه پذيرفتند نيروهای اميرالمؤمنين به امر مالک آمدند عقب حضرت فرمودند با دشمن به انصاف برخورد کن با عقل، ما گاهی اوقات اين انصاف را نسبت به خودی هم فراموش میکنيم گاهی اوقات رفتارها کردارها برخوردها، من همين امشب يک خواهر محترمهای از يک کسی داشت مسأله میپرسيد مسأله يک کس ديگری را اصلاً من بهم ريختم وقتی اين مسأله را شنيدم واقعاً فکرم آشفته شد گفت خانمی آقا سؤال کرده من بيايم از شما بپرسم اين میگويد در دوران گذشته سهتا از بچههايمان را کوتاهی کردم در رسيدگی غذا دادن تا مردند اين بچه شير میخواسته بايد شير خشک میگرفتند شير نگرفتند گرسنگیاش دادند تا مرد، چه کار کنم؟ در جامعه اين جوری آن وقت میگوييد چرا باران نمیآيد چرا نکبت نمیگيردمان؟ گفت سهتا بچه را اين جوری از بين بردم امانت الهی را اين بیدينیها اين بیاعتقادیها نکبتش همه را میگيرد دود وقتی روشن شد در چشم همه میرود خب اينها ما نسبت، اولياء معصومين به دشمن آقا سيدالشهداء در منزلگاه شراف وقتی با حر رو به رو شدند بعضیها نوشتند اصلاً امام حسين اگر اين کار را میکرد به حر و سربازهايش آب نمیدادند همهشان تلف میشدند هزار سرباز به فرماندهی حر راه را گم کرده بودند آبشان تمام شده بود از تشنگی داشتند از پا در میآمدند، امام حسين قبل از منزلگاه شراف منزلگاه قبلی امر کردند تمام مشکهايتان را پر کنيد، مشکهای يدک را هم پر از آب کنيد زهير ابن قين گفت آقا اين قدر آب ما نياز نداريم ما در مسيری که داريم میرويم منزلگاه بعدیمان توقفگاه بعدی شراف است آنجا هم آب هست زهير جغرافيای عراق را مثل کف دست بلد بود گفت ما مشکل نداريم اين همه آب بار کنيم به مرکبها تحميل کنيم آب زيادی برای چه ببريم؟ ما به حد اين فاصله تا منزلگاه شراف آب ببريم آقا فرمودند من میگويم همه مشکها را پر کنيد يا رحمتالله الواسعه اينها مشکهای يدک را هم پر کردند رسيدند در مسيری که میرفتند به طرف عراق يک دفعه يکی از همراهان سيدالشهداء تکبير گفت الله اکبر تکبير در غير وقت نماز جنبه اعلان خبر داشت ديديد يک دفعه يک کسی میگويد الله اکبر میگويند چه شده؟ میگويند آقا يک خبری میخواهم بدهم، يکی از ياران امام حسين تکبير گفت آقا فرمودند چه شد تکبير گفت، گفت آقا نخلستانهای کوفه پيدا شد رسيديم کوفه از دور يک سياهیهای خودش را نشان میداد، زهير گفت اينها نخلستانهای کوفه نيست ما تا کوفه خيلی فاصله داريم يک خرده رفتند نزديکتر ديدند بلی کوفهای در کار نيست سربازهای حر بودند هزار سرباز از دور به نظر نخلستان میرسيد اينها رسيدند به سيدالشهداء حر و نيروهايش همه تشنه، بعضیها میگويند آقا امام حسين فقط آب به اينها نمیداد اينها تلف میشدند، آقا فرمودند همه را سيراب کنيد مشکهای را پياده کنيد هزار سرباز تشنه را سيراب کردند شيعه امام حسين سيدالشهداء به دشمن رحم کرد، حالا میگويي آقا رفتم گفتم ندارم بده، میگويد نداری برو بمير سينه میزنی حسين حسين بازی در میآوری يابن الحسن کجايي با اين اخلاق امام حسين چه میکرد؟ آقا به دشمنی که آمده او را تحت الحفظ به کوفه ببرد میفرمايد آبشان بدهيد همه را سيرابش کردند آقا فرمودند اسبها را هم آب بدهيد اسبها را هم آب دادند علی ابن مطائنی میگويد من آخرين سرباز حر بودم رسيدم مزلگاه شراف داشتم از تشنگی تلف میشدم افتادم رو زمين يک مشک آبی را پيدا کردم بند مشک را باز کردم آب بنوشم اما دستم لرزش داشت از شدت تشنگی دهنه مشکل را درست نمیتوانستم کنترل کنم، آب با شدت خارج میشد، نمیتوانستم آب بنوشم میگويد ديدم يک آقای آمد بالای سر من من به صورت رو زمين خوابيده بودم به شکم اين آقا مشکل را بلند کرد فرمود من آب میريزم تو بنوش، آهسته آهسته گفت آب از اين مشک خارج میشد نوشيدم نوشيدم سيراب که شدم، سر بلند کردم فکر میکردم يکی از همرزمان من است نگاه کردم ديدم سيدالشهداء است:
کريمان با بدان هم بد نکردند، کسی را از در خود رد نکردند
اين آقا تربيت يافته اميرالمؤمنينی است که اميرالمؤمنين میفرمايد: «وَ لِعَدُوِّكَ عَدْلَكَ وَ إِنْصَافَكَ»[10] با دشمنت با انصاف رفتار کن حر است دشمن است الآن ولی انصاف داشته باش، و همين انصاف امام حسين با حر سبب شد روز عاشورا حر از خيل جهنميان به جمع بهشتيان بپيوندند امام حسين حر را آورد پسر حر برادر حر غلام حر اينها شدند اصحاب الحسين اينها در زيارت عاشورا شما بهشان سلام میکنيد اخلاق امام حسين من عرضم اين است شيعيان امام حسين امام حسين با دشمن با انصاف برخورد کرد امروز در جامعه ما انصاف رنگ باخته امروز داريم میفهميم طرف گرفتار است میگوييم به ما ربطی ندارد به ما مربوط نيست، امکان داريم که کمکش کنيم ولی کمک نمیکنيم.
و نکته سوم حضرت فرمود، با عموم مردم چگونه برخورد کنيد: «وَ لِلْعَامَّةِ بِشْرَكَ وَ إِحْسَانَكَ»[11] با چهره باز يعنی مردم، تو در جامعه با هرکه رو به رو میشويد با احترام با ادب با چهره باز نه با اخم نه با طلکاری حالا هرکه هست، آقا با اخلاقت جذب کن آن قدری که پيغمبر با اخلاق مردم را مسلمان کرد با شمشير مسلمان نشدند و آنهای که با اخلاق مسلمان شدند ماندند برای اسلام آنهای که از ترس شمشير مسلمان شدند برای اسلام نماندند من بسنده کنم عرضم را چون فردا هم مصادف با شهادت حضرت حمزه سيدالشهداست حالا بحث اينجا نسبت به آثار و پيامدهای انصاف در زندگیما ما اگر انصاف به خرج داديم اگر گذشت کرديم اگر ترحم کرديم خدا با ما چه میکند؟ مردم خدا زيربار منت بشر قرار نمیگيرد يکجای گذشت کردی، يکجای کوتاه آمدی يک جايي ارفاق کردی ببين خدا باهات چه میکند آن بنای پنج درهمی و سه درهمی يادتان نرود، حالا يک وقتی ما پا را میگذاريم فراتر ديگران دارند اين کار را میکنند ما هم میکنيم خب حالا ديگران اشتباه میکنند شما هم بايد اشتباه بکنی، ديگران در دام شيطان افتادند شما هم بايد در دام شيطان بيفتی، من از جريان احد يک خاطرهای را عرض کنم از زمان رسولخدا و عرضم تمام و يک توسل پيدا کنيم به حضرت حمزه سيدالشهداء و در خدمت عزيزان مان از ستاد عتبات هستيم، پيامبر خيلی ناراحت بود بعد از جنگ احد از کوتاهی مردم مردم اول به نصيحت پيغمبر گوش نکردند، رسولالله فرمود بمانيد در مدينه از داخل شهر با دشمن بجنگيم اينها گفتند آقا در بدر دشمن را در بيابان شکست داديم در احد هم میرويم به مصاف دشمن غرور اينها را گرفت مردم حواستان باشد کار خوبتان مغرورتان نکند، يک جايي لطف خدا شامل حالت شد موفق شدی اين نبايد مغرور بشوی، هر توفيقی که داريد مال اوست تا گفتی من واگذارت میکنند به خودت میبينند چه کار میکنی؟ پيامبر نظرشان اين بود که در مدينه بماند نظر جمعی آمد به احد رفتند پيغمبر فرمودند برويم احد در احد هم يک نظری پيامبر دادند که تنگه جبل الرماد را خالی نکنيد پنجاه نيرو را پيغمبر آنجا گذاشتند که اينهم متأسفانه عمل نشد، مردم آن قسمت را خالی کردند خالد ابن وليد با دويست سرباز سواره از پشت حمله کردند جنگی که داشت میشد پيروزی شد شکست هفتاد نفر در اين جنگ شهيد شدند در رأس اينها حضرت حمزه سيدالشهداء بود مصعببن عمير بود و شخصيتها، عبدالله ابن جحش بود چهرههای برجستهای از عالم اسلام در اين جنگ به شهادت رسيدند خود پيامبر جراحتهای عميق برداشت اين را من از آيتالله العظمی وحيدخراسانی خودم شنيدم ايشان فرمودند جراحتهای پيامبر آن قدر عميق بود که پارچه فتيله میکردند يعنی لوله میکردند میکردند در اين شکافها يعنی بحث خراش نبود، پوست شکافته شده بود مرد پيامبر برای اسلام من و شما اين همه زحمت کشيده، ما راحت پای سفره اسلام نشستيم دفاع هم نمیکنيم حداقل با زبانمان رسولالله جانش را آورد در صحنه دوتا دندان پيغمبر شکسته شد در احد تا سرحد شهادت پيامبر پيش رفت مسلمانها گذاشتند رفتند مدينه پيغمبر ماند اميرالمؤمنين و چند نفر ديگر رسولالله کوه احد يک غاری بود به آن غار پناه بردند حالا شرحش بماند خروج اين جنگ شد شهادت حضرت حمزه، حمزه عموی رسولالله بود يک پشتوانهای در اجرا برای پيغمبر هم در مکه هم در مدينه بود خيلی رسولالله حمزه را دوست میداشتند اين نانجيبها چه کار کردند؟ حتی به پيکر شهداء هم رحم نکردند شما داعش امروز اينها چيز جديدی نيست زمان پيغمبر هم داعش بود همين رفتار داعشیها را هند جگرخوار ملعون مادر معاويه کرد آمد بالای پيکر حضرت حمزه هند جگرخوار به وحشی که غلامش بود در پرتاب نيزه خيلی استاد بود گفت اگر يکی از اين سه نفر را در جنگ هدف رفتی آزادت میکنم يا پيغمبر يا علی عليهالسلام يا حمزه سيدالشهدا وحشی نتوانيست بيايد سمت پيغمبر و اميرالمؤمنين اما حمزه را هدف قرار داد با پرتاب نيزه در پهلوی حمزه، حمزه را شهيد کرد بعد از جنگ هند را آورد حمزه را نشان داد گفت من حمزه را کشتم اين زن ملعونه شروع کرد پيکر حمزه را مثله کردن، بينی حمزه را بريد گوش حمزه را بريد ابروی حضرت حمزه را بريد لبهای حضرت حمزه را هم بريد کرد سر يک نخ کرد گردن بند در گردن جنايت از اين بدتر شکم حضرت حمزه را هم پاره کرد امعاء و احشاء حمزه را کشيد بيرون آمد کبد حضرت حمزه را بجود که در دهانش مثل سنگ شد و نتوانيست رودهها را کرد دور گردن مثل گردن بند، زنهای قريش هم از هند جگرخوار ياد گرفتند با بقيه شهداء همين جسارت را کردند خب جنگ که تمام شد قريشيان رفتند به سمت مکه پيغمبر از آن غار که آمدند پايين تا پيکر عمويش را با اين وضع ديدند بدن مثله شده ارباً ارباً پيغمبر خيلی متأثر شد، رسولالله ايستاده بودند يک وقت گفتند يا رسولالله خواهر حمزه دارد میآيد صفيه دارد میآيد پيغمبر فرمودند جلوش را بگيريد نگذاريد بيايد صحنه سختی است خواهر نمیتواند بدن برادر را اينگونه ببينيد رفتند به عمه پيغمبر گفتند رسولالله گفتند نياييد گفت میخواهم بيايم برادرم را ببينم مادر زبير خيلی اصرار کرد پيغمبر فرمودند عمهجان برگرد، گفت میخواهم اجازه بدهيد برادرم را ببينم رسولالله فرمودند پس صبر کنيد عبای داشتند رو بدن حضرت حمزه انداختند گفتند اين خواهر نمیتواند اين بدن را اين گونه ببيند خب حضرت حمزه قدش رشيد بود يک مقداری از پاهايش بيرون ماند يک مقدار علفهای صحری را پيغمبر چيدند رو پای حمزه ريختند گفتند خواهر بيايد فقط يک نگاهی به نمايي از بدن حمزه، عبا هم پهن شده بود روی بدن صفيه آمد و پيغمبر فرمودند عمهجان به همين اندازه اکتفاء کن و برگرد، بعد هم که آمدند مدينه همه خانهها عزادار شهداء بودند رسولالله فرمودند: «اما عمی حمزه فلا بواکی له»[12] ، عمويم حمزه گريه کنندهای ندارد نوحه سرايي ندارد اين خبر به گوش زنهای مدينه رسيد ديگر همه به احترام عمومی پيغمبر اول گريه میکردند در عزايي حمزه بعداً در عزای شهدای خودشان من امشب که شهادت حضرت حمزه است يک جمله به محضر رسولالله عرض کنم روضه من همين باشد بگوييم يا رسولالله جلو خواهری را گرفتيد که بدن برادرش را نمیتوانيست ببيند بدن قطعه قطعه بود گفتيد خواهر طاقت ديدن اين صحنه را ندارد يا رسولالله جای شما کربلا خالی بود آنجا خواهری هم آمد کنار مقتل برادری چه برادری سر از بدن جدا شده بود ارباً ارباً اما آنجا کسی جلو زينب را نگرفت يک نگاهی کرد به اين بدن قطعه قطعه صدا زد: «يوم علی صدر المصطفی و يوم علی وجه الثری» ، برادر روزی روي سينه پيغمبر جای تو بود امروز بر خاک تفتيده کربلا، يک وقت ديدند عقيله بنیهاشم نشست دست برد زير اين بدن عريان قطعه قطعه بیسر يک مقداری اين بدن را از زمين بلند کرد سر به آسمان بلند نمود: «اللهم تقبل هذا القربان»[13]، خدايا اين قربانی را از ما بپذير، همه بگوييم يا حسين يا حسين يا حسين.
اللهم تقبل منا و من اهل مجلسنا اللهم عجل لوليک الفرج و سهل له المخرج و اوسع له المنهج.
[1] البلد الأمين و الدرع الحصين النص ص350.
[2] البلد الأمين و الدرع الحصين النص ص350.
[3] تحريم 6.
[4] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص512.
[5] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص50.
[6] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص50.
[7] صف 11.
[8] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص50.
[9] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص50.
[10] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص50.
[11] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج75 ص50.
[12] الفصول المهمه ص93
[13] مقتل الحسین ص379