استاد حدائق روز چهارشنبه 7 اردیبهشت ماه 1401 مصادف با بیست و پنجمین روز از ماه مبارک رمضان در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان مبحث «شاخصه های حکومت مهدوی» پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قال امیرالمؤمنین علیبن ابیطالب «اِستَعِنْ عَلَى العَدلِ بِحُسنِ النِّيَّةِ في الرَّعِيَّةِ، و قِلَّةِ الطَّمَعِ، و كَثرَةِ الوَرَعِ»[1]
من دیشب یکی از آقایان مسئولینی که آمدند در جمع شما هم پاسخگو بود یک جایی افطاری بود به آنها گفتم شما به خودتان خدمت کردید باید هم اینجوری باشد باید به سمت مردم بیایید و مردم حرفهای شما را بشنوند ومسئول یعنی خدمتگزار، خدمتگزار باید سمت مردم بیاید شما وقتی خادم میگیرید باید فرمان شما را بگیرد نه اینکه شما فرمان او را بگیرید، یکی از علماء بزرگ خدا رحمتش کند و این را هم برای رفع خستگیتان مطلب را تمام کنم و وارد بحث بشوم داستان که نقل میکرد من در دورهی نوجوانی از ایشان شنیدم برمیگردد به حدود 80 سال قبل میگفت من دعوت بودم نیشابور برای سخنرانی و آن موقع هم امکانات اینجوری نبود، در کوچهها برق نبود و چراغهای فانوسی دستی را میگرفتند و ماه رمضان بود منزل عالم بزرگ نیشابور ما دعوت بودیم و افطاری خوردیم و با عالم و آقای نیشابور به مسجد رفتیم برای سخنرانی کردن، یک خادمی ایشان داشت که این خادم چراغ را دست گرفته بود و پشت سر آقا ایستاده بود وآقا گفت: جلو راه بیفت برویم و کوچهها تاریک است، آن خادم گفت: من به شما بیاحترامی نمیکنم و جلو شما راه نمیروم. گفت: شما چراغ دستتان است من میگویم که جلو بروید. خادم گفت: شما بیخود میکنید من بیاحترامی به شما نمیکنم. بعضی خادمها هم اینجوری هستند. آن آقا که خدا رحمتش کند، تعریف میکرد میگفت: من فهمیدم این خادم اصلا ادب را نمیفهمید کجا باید رعایت کند و یک جاهایی حرفشنوی ادب است. گفتم: شما آقا را چقدر دوست میداری؟ گفت: از جانم بیشتر دوست میدارم، گفتم: ادب یعنی اینکه وقتی به شما کاری امر میشود ولو میل تو بر نمیدارد تو تسلیم باشی.
ما گاهی اوقات مریض هستیم و روزه را میگیریم ولی بیخود و بیهوده میگیری چون روزه ضرر دارد و تازه کفاره هم باید بدهی، آن خدایی که روزه را واجب کرده است بر شخص سالم بر شخص بیمار خدا روزه را نمیخواهد، برای مثال طرف کار خودش را میکند و روزه را میگیرد این بندگی نیست.
لذا مسئولین محترم هم باید سمت مردم بیایند مردم ولی نعمت هستند انشاءالله که خداوند بر توفیقات و تأییدات همهی مسئولین خدمتگذار و شما جمع محترم همهی ارادتمندان به نظام و اهلالبیت روزافزون بیافزاید صلوات بلندی ختم بفرمایید.
سخن پیرامون شاخصههای دولت امام عصر در عصر ظهور است و بحث به عدالت رسید که یکی از اتفاقهای مبارکی که در عصر ظهور میافتد گسترش عدالت روی کرهی زمین است این جمله را من اشاره کنم محضر همهی عزیزان، در بین تمام فضائل اخلاقی تنها فضیلتی که تبصرهبردار نیست عدالت است شما نوع کارهای خوب اینها استثناء میخورد ببینید سخاوت خوب است ولی نه همه جا! سخاوت اگر در اسراف رفت دیگر حرام است روزه تکلیف الهی است بر شخص بیمار تکلیف نیست، روزه تبصره بر بیمار خورده است، روزه تبصره بر مسافر هم خورده است، نماز را در شرایط صحت باید وضو بگیری و نمیتوانی تیمم کن، ایستاده نتوانستی نشسته و نشسته نتوانستی به صورت خوابیده بخوان، اگر پول داری و سالم هستی برو حج، تواناییاش را نداری و پول نداری واجبالحج نیستی. خمس اگر داری باید بدهی و سال خمسیات رسید و چیزی نداری خدا انتظار ندارد ولی عدالت، اصلا در فضایل اخلاقی تواضع همه جا خوب نیست، تواضع نزد مؤمنین، افراد فهیم، بندگان خوب خدا لازم است خدا در اوصاف یاران پیامبر میفرماید «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ»[2] جلو کفار تواضع معنا ندارد اینجا باید قاطع بود تواضع نسبت به مؤمنین است اخلاق خوب و چهرهی باز در برابر بندگان خوب خداست آن کسی که با خدا مخالف است حداقل نهی از منکر چهرهات را در هم بکنید، نمیتوانید حرف بزنید و کاری از شما بر نمیآید یک خورده اخم کنید که از این کار شما خشنود نیستم این حداقل نهی از منکر است که در سیمای من بفهمند که من ازاین حرف ناراحت شدم. نوع فضائل اخلاقی مثل سخاوت تبصره خورده است و همه جا نباید باشد اما تنها فضیلتی که تبصره بردار نیست عدالت است، عدالت حتی در برابر ظالم هم ارزشمند است با ظالم هم باید با عدالت برخورد کنیم و حق ظلم نداریم، ظالم ظلم کرده است متناسب با ظلمش به او برخورد کنید شما یک مورد ندارید که کسی بگوید اینجا عدالت بد است امیرالمؤمنین به امام حسن فرمودند پسرم این ابن ملجم تا من هستم تکلیفش با من است من را مجروح کرده است و قصاص من باید بکنم، من اگر از این بستر برخاستم تکلیفش با من است اما تا وقتی دست شماست احسان داشته باشید شیر آوردند که امام علی بنوشد حضرت فرمود: به ابن ملجم غذا دادید؟ میکند چشم اشارت به اسیر حتی به ظالم هم ظلم نکنید، به ظالم باید با عدالت برخورد کرد. آقا فرمود: غذای ابنملجم را بدهید و اذیت و آزاری ندهید، بعد از من مختارید قصاص کنید یا آزاد کنید.
لذا شما هیچجا سراغ ندارید که بگویند عدالت بد است، عدالت همه جا عمومیت و مقبولیت دارد، نقطهی مقابل عدالت ظلم است، ظلم یک جا نداریم خوب باشد، جزء رذایل اخلاقی است و تبصرهبردار نیست حالا نوع رذایلهای اخلاقی اینها بخشی تبصره خورده است غیبت یکجاهایی تبصره خورده است، دروغی که اختلاف و نفاق و بدبینیها را برمیدارد این دروغ را خدا تأیید میکند، ما گاهی اوقات با حرف دروغ اختلاف ایجاد کنیم مثلا دو نفر اختلاف دارد و میگوییم فلانی آنقدر بد نیست و به تو متمایل است و طرف مقابل هم همین حرف را میزنیم در حالی که این دو حرفی به شما نزدند و شما با این حرف دلها را نزدیک میکنید.امام صادق فرمود: اصلاح ذات البین از مستثنیات دروغ است، دفع و شر ظلمه از مستثنیات است شما یک جا میبینید ظالم مالت و جانت را میخواهد ببرد یک جمله میگویید و آن جمله جانت را نجات میدهد و خدا آن را میپذیرد ولی ظلم در زمرهی رذایلی است که استثناء ندارد و ظلم نسبت به ظلم بد است مثلا در احکام شرع داریم اگر کسی اجراء حد میکند مثلا شخصی را شلاق میزند و اشتباه کرد یک شلاق زیادی زد این را بلند کنید آن مجری را بخوابانید و یک شلاق به او بزنید این اسلام است، ظلم تبصرهبردار نیست و عدل هم تبصرهبردار نیست، متخلف را باید در خلافش مجازات کرد مثلا دزدی کرده است باید به همان مقداری که دزدی کرده است باید بگیرند و قانون هم تعریف دارد، آدم سارق باید حبس برود و مقدارش را بکشد ولی متأسفانه ما گاهی اوقات در این مسائل یکدفعه میبینید یک آدم دزدی را میگیرند و 4 تا مشت و لگد هم میزنند و این دزد اگر قانون را بلد بود بعد از کشیدن حبس حق شکایت دارد بخاطر مشت و لگدهایی که مأمور بهش زده است.
امام صادق فرمود: به همین اندازه بدی به کسی مکافات دارد بله باید جلوی متخلف با اجرای صحیح قانون گرفت ما متأسفانه قانون همه جا اجرا نمیشود اگر قانون دقیق اجرا میشد متخلف جرأت جنایت نمیکرد آقایی زمان امیرالمؤمنین گوش یکی را کنده بود او را گرفتند خدمت امیرالمؤمنین آوردند آقا فرمودند: به آن کسی که جنایت رویش شده بود از او پرسید میبخشی یا قصاص میخواهی؟ گفت: قصاص میخواهم، حضرت فرمود: گوشش را بکن، آن فرد به هر نحوی بود گوشش را کند، ما اگر قصاص اتفاق بیفتد گناه شیوع پیدا نمیکند، این طرفی که گوشش را کنده بود گوش خود را گرفت و از محکمه خارج شد بعد از مدتها برای حضرت خبر آورده بودند آقا این شخصی گوش کنده بود بعد آوردنش خدمت شما و گوشش را کندند و عدالت اجرا شد این گوش را سرجایش گذاشته بود جوش خورده است، حضرت دستور این آقا را بیاورند و آوردند و گوشش را کندند و زیر خاک دفن کردند این اسلام است یکی را بیگوش کردی و این بیگوش بودن درس برای همه باشد. «وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»[3] این سازنده است و جلو ظلم را میگیرد ولی بنده بیایم بگویم خب حالا دو تا پرونده برایت درست میکنم به ولایت فقیه فحش دادی؟ کجا فحش داد! بابا از خدا بترس! اینها روضهی شیراز شماست کسی خدمت من آمد و گفت: فلان خیابان یک مغازهای دارم یک شب یک ماشینی آمد پارک کند خدا شاهد است این بارانی که یک نم نمی زد این مال نفسهای پاک بعضی دلشکستههای گوشه کنارههای شهر است، چقدر خدا رحم کرده چه دلهایی پاکی کار کردند که همین هم آمد والا نیامدن باران من بارها گفتم قاعده است و آمدن باران ترک شده است؟ چرا؟ ما دعا میکنیم اثر در آمینهای شماست عزیزان والا رفتارهای بخشی از مردم نباید این اتفاقات بیفتد این آقا گفت: یک ماشین آمد پارک کند گفتم پارک نکن چون بار میاید و این هم اعتنا نکرد و پارک کرد از ماشین پایین آمد و این مغازهدارهای بغل حرف ما را شنیدند و اینها آمدند و گفتند چرا پارک کردی ماشینت را بردار و با هم درگیر شدند و مشت و لگد بهش زدند، کتک که خورد و درگیری شد و این رفت و بعد از چند روز دیدیم یک کلانتری ما را خواست و آقا شما یک کسی را شما چاقو زدید و رفتم کلانتری و آن آقا را نشانمان دادند و گفتند: شما چاقو زدید و 15 یا 16 بخیه خورده است و شاهد هم دارند که شما زدید، پرونده به دادگاه کشید مایی که یک اشاره به او نکردیم و یک وکیلی گرفتم که چه کار کنم؟ گفت: این آقا جریمهاش و دیهاش سنگین است و هم زندان دارد و 6 ماه زندان دارد و گفت: من که نزدم و وکیل گفت: نمیشود او شاهد هم دارد و دادگاه به او رأی میدهد، «قَوَّامِينَ لِلَّهِ»[4] برای خدا شهادت بده دروغ نگو! رفیقت آمد و گفت: این جا رو یک امضا بکن زیر هر کاغذی را امضا نکن. با امضاء و شهادت تو حق بیچارهای از کف نرود، وکیل گفت: راهی جز این راه نداری و این آقا پیش من آمد مسئلهی شرعیاش را بپرسد و وکیل گفت: ما هم چند تا شاهد درست میکنیم که این آقا در مغازهی شما آمد و دستدرازی به خانم شما کرد و 20 میلیون هم تراول روی میزت بود برداشت برد، دست درازی به ناموس و 20 میلیون مال دزدی، وکیل گفت: شاهدها با من و در دادگاه شهادت میدهند و این آقای متدین بود و مسئلهی شرعیاش میپرسید و وکیل گفت: جرم این کار خیلی سنگین است به مرگ بگیر تا به تب راضی شود دست درازی به ناموس مردم و دزدی 20 میلیون تومان. بگو توبگذر تا من هم بگذرم و گفت: حاج آقا من بروم این کار را بکنم، گفتم: از خدا بترس رو به قبله نشستی و از من حکم دروغ میخواهی بگیری؟ گفت: حاجآقا پروندهی خلاف برای من درست کرده است، گفتم: دینداریات کجا رفت؟ مسلمانیات کجا رفت؟ حرف این آدم بیدین و أبله را گوش نکن. گفتم: برو دادگاه پیش قاضی از خدا هم استعانت بخواه و بگو خدایا به خاطر شما دروغ نمیگویم برو آنجا خدا نفوذ کلامت میدهد و برنامه را یکجور دیگری حل میکند و نهایت قاضی هم نپذیرفت دنیا امتحان است مردم دوران ائمه را ببینید بعضیها بد امتحان پس دادند بخاطر موقعیت دوروزهی دنیا امام حسین را تنها گذاشتند، امام حسین از مدینه غریبانه و شبانه خارج شد به خاطر دنیای زودگذر علیبن ابیطالب تنهایش گذاشتند که حضرت سر به چاه میکرد و دردل میکرد و این را باید درس بگیریم و آنهایی که ماندند پای حق بله شهید شدند اما امروز ببینید دنیا از اینها چگونه یاد میکند، آنهایی مصلحتاندیشی کردند آنها هم رفتند، خدا نسبت به کسانی که سیدالشهداء ترک کردند و نکردند امروز دنیا چه میگوید و خدا چه کرده است! ما اینها را در نظر بگیریم، خب متأسفانه این وضع اجتماعی ماست گاهی اوقات شهادت دروغ و باطل در همین مسجد ما یک آقایی بود پای منبر میآمد و خدا رحمتش کند، خانمش آمد و گفت: حاج آقا فلانی پای منبری شما بود و یک ماه قبل از فوتش برادرش بیکار بود یک مبلغ سنگینی به برادرش داد و کار کن و مقداری هم به ما بده و 50 روز بعد شوهر ما از دنیا رفت و گرفتار شدم. ببینید ما گرفتار این وضعیتها هستیم ودر پوستهی شهر ریشه دوانیده است و میگوییم چرا اینجوری است چرا باران نمیآید، حاج آقا به برادرشوهرم گفتم: این پول الان برای ورثه و بچههای صغیر من است به ما برگردان. میگوید کدام پول؟ گفتم: مدتی قبل منزل ما شوهر ما به تو این مبلغ را نداد؟ گفت: شاهد داری؟ گفتم: بله شاهد دارم خدا. شاهدم این فرشتهی روی شانهی من است، شاهدم فرشتههای تو هست «وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ كِرَامًا كَاتِبِينَ»[5] گردن کلفتی میکنی وای به روزت و روزگارت، گفت: حاج آقا به من گفته است شاهد که نداری و هر وقت دلم خواست وبه هرنحوی که دلم خواست برمیگردانم. این مسلمانی است؟ این ظلم است این عدل نیست، همان زمان امام زمان دوران ظهور حضرت این اتفاقات زشت نمیافتاد من آیهی 8 سورهی مائده را یک اشاره کنم و چند دستور را خداوند در این آیه به مؤمنین میدهد «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا»[6] ای کسانی که ایمان آوردید «كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ»[7] برای خدا قیام کنید یعنی کارهایتان اخلاص در آن باشد منیت و خودخواهی و خود نگری کنار بگذارید و قوامین لله قیام میکنید برای خدا باشد و برای خدا کار کنید «شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ»[8] شهادت هم میدهید از روی عدالت بدهید ما در آداب القضاء فی الاسلام روایت داریم امیرالمؤمنین فرمود: آقای قاضی اگر پروندهای زیردستت آمد و یکی از طرفین دعوا بستگانت است و تو میترسی که حکم عادلانه بدهی مثلا برادرت با یک فرد دیگر است مثلا برادرم یا پدرم طرف دعواست، حضرت فرمود این پرونده را قبول نکن و ارجاع به کسی دیگر بده، اگر دوستیها و قرابتها در رأی تو اثر میگذارد نپذیر.
«شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ»[9]، شهادت میخواهی بدهی با عدل و داد بده خدا را در نظر بگیر، حالا بله برادرت باشد فرقی نمیکند، من یک خاطرهای از مرحوم آیت الله والد بگویم شادی روحشان یک صلوات بفرستید ایشان فرمودند یک شاگردی داشتیم در مدرسهی منصوریه پای درسمان میآمد از استان دیگری بود، ایشان یک یا دو سال میآمد یک روز به من گفت: حاج آقا خواستگاری یک خانم دختر یکی از بازاریهای شیراز و آقای بازاری گفته شاگرد کی هستی؟ گفتم: من استادم حاجآقای حدائق است. گفت: حاج آقای حدائق شما را تأیید میکند و گفتم: بله و گفت: من کار به هیچ کس ندارم مال فارس هم نیست و استان دیگری آمدی و اگر ایشان شما را تأیید بکند من به شما دختر میدهم و من حرفی ندارم. برای شب جمعه و بله برون قرار گذاشتیم و شما هم دعوت هستید و من مادر و برادر و کس و کارمان در استان دیگر هستند و من میخواهم شما را ببرم. حاج آقا گفت: آقای محترم من تو را در حد روزی یک ساعت پای درس میشناسم اخلاقت را نمیدانم و رفتارت درون خانهات را اطلاع ندارم، از خانواده و اینکه خانوادهی شما طیف فکری شما چگونه است این را هم بیخبر هستم و اینها را نمیدانم و من را اگر با خودت بردی این حرفی که اینجا میزنم آنجا هم میزنم، اگر این پدر دختر گفت: این آقای طلبه چگونه است؟ میگویم من نمیدانم پدر و مادرش کیست و اخلاقش چگونه است و ایل و طایفهاش چگونه است، فقط میدانم روزی یک ساعت میآید درس میگیرد و میرود. من این را بیشتر نمیدانم «شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ»[10]! فکر کرد من شوخی میکنم گفت: حاج آقا بیایید و همین را بگویید.شب جمعه دیدم این طلبه آمد و گفت: منتظرند به پدر دختر هم گفتم که حاج آقا را میآورم و گفتم: آقا دوباره به تو بگویم من اگر بیایم همینها رو میگویم و بیشتر از این نمیگویم ولی طلبه گفت: اشکالی ندارد.
رفتیم و منزل پدر دختر و بنده خدا زحمت کشیده بود و شامی تهیه کرده بود و اول شام بهمان داد و گفتند سریع سفره را پهن کردند حالا گرسنه هستید اول غذا بخوریم و بعد سر اصل مطلب میرویم و شام خوردیم و پذیرایی شدیم و سفره جمع شد پدر دختر گفت: این آقا خواستگاری دختر من آمده است و چند بار دم مغازهی ما آمده است که من دختر شما را میخواهم و گفتم چه کسی شما را میشناسد گفت: حاج آقای حدائق، گفتم: ایشان تأیید کنند من حرفی ندارم. آیا شما تأییدشان میکنید؟ گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم من دو بار به خودش گفتم و بار سوم به شما بگویم من نمیدانم این آقا بابا و مادرش کیست و اخلاقش چگونه و رفتار درون خانهاش چگونه است، از فامیل و طایفهاش هیچ نمیدانم چیزی که از این آدم میدانم روزی یک ساعت مدرسهی منصوریه یک درس فقهی از ما میگیرد و میرود همین اندازه من اطلاع دارم، پدر دختر گفت: عجب! رو به طلبه کرد و گفت: آیا تو نمیگفتی ایشان من را صد در صد تأیید میکند؟ گفتم: شکر خورده است من بیشتر از این از ایشان نمیدانم، بلند شدیم و از منزل بیرون آمدیم.
فردا این طلبه با توپ پر به مدرسه آمد و گفت: آقا چی میشد یک دختر از شیراز بگیریم شما نتوانستید ببینید، من طلبه را حمایت نکردی و شروع طلاب توهین میکرد، گفتم: من برای تو جهنم نمیروم.
خدا رحمت کند مرحوم جد ما را به طلبهها سفارش میکردند جهنم هم میخواهی بروید برای خودتان بروید زور میبرد برای رفیق یا شریک بروی یا برادر یا همسایه قیامت خود را خراب کنیم، اگر میل به جهنم رفتن کسی دارد برای خودش برود که خودم این غلط را کردم و باید مالیات را پس بدم. حاج اقا گفت: من برای تو خودم را گرفتار نمیکنم، من رضایت خدا را باید در نظر بگیرم دروغ که نمیتوانم بگویم من از تو چه میدانم تو روزی یک ساعت درس میآیی و همین را من گفتم و اخلاق و خانوادهی تو را من نمیدانم، گفتند: ایشان با من قهر کرد و دیگر رفت.
سالها گذشت یک روز از مدرسه بیرون آمدم و در خروجی مدرسه به سمت من آمد و دست من را گرفت و بوسید و به گریه کردن افتاد و گفت: آقا من از برخورد چند سال قبل خود پشیمانم هستم و حلالم کنید و مرا ببخشید.
قبلا حاج آقا به ایشان گفته بود: آقای محترم دخترخاله داری؟ گفت: بله، گفتم: دختر عمه هم داری؟ گفت: بله در ایل و طایفهات دختر هست. گفت: بله گفتم: برو از کسانی بگیر هم تو را خوب میشناسند و هم تو آنها را میشناسی. تو از یک استان دیگر بیای زن بگیری فرهنگها مختلف است و تربیتها و توقعها متفاوت است برو از همان قبیله و طایفهی خودت بگیر که همدیگر را میشناسید نرو از جای دیگر بگیری که برایت دردسر بشود.
حالا بعد از چندین سال دست مرا گرفت و پشیمان بود گفت: به حرف شما رسیدم، آن دفعه که از محضر شما سالها قبل رفتم رفتم یک جای دیگر از یک خانوادهی شیرازی یک دختر دیگری گرفتم و فامیل دو تا طایفه باهم جور در نیامدند سلیقهها، رفتارها، منشها اصلا اختلاف شد و بعد از چندین سال اختلاف شد و بعد از چندین سال با یک بچه زنم را طلاق دادم و رسیدم به حرفی که شما زدید رفتم دخترخالهام را گرفتم و حالا به حرف شما رسیدم.
آقا حرف میزنید برای خدا باشد حتی اگر بچهات باشد برای بچه هم نباید جهنم رفت برای شاگرد که نباید خودم را گرفتار کنم، مثلا این هم هیأتی ما هست اگر گفت شهادت دروغ بده این تو را به جهنم میبرد، کسی ناراحت آمد گفتم: خداییش من عیبم این است جبرئیل به من نازل نمیشود اگر جبرئیل نازل میشد این حرف حق است من مینوشتم تو از من چیزی میخواهی که من اطلاع ندارم که نمیدانم و چقدر امضاهای بیجهت زیر نامهها میرود و متنهای نخوانده و اطلاعاتی که نداشته ما تأیید میکنیم، قرآن میفرماید: «شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ»[11] اگر شاهدی به عدالت شهادت بده «وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآَنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا»[12]
قرآن میفرماید این هم حواستان باشد دستور دیگری است یک وقت خصومت به یک جمعیتی جلو شهادت به حق دادنتان را نگیرد مثلا بعضیها مثل یک طایفه یا خانواده یا فامیلی بد هستند یک جایی باید حق بگوید و از یک نفر از آنها دفاع کند آن حرف را نمیزند چون با ما بد هستند من شهادت نمیدهم. این بد است«وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآَنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا»[13] خصومت و اختلاف با یک جمعیتی شما را نباید در این مسیری که به عدالت حرف نزنید، دشمنت هست ولی اینجا حق میگوید از حقش دفاع کن، این با شما خوب نبود و پدر کشتگی داشت ولی اینجا میبینید حق با اوست باید از این مظلوم دفاع کرد، این هم نکتهی دیگر در این آیه، «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ[14]» عدالت را رعایت کنید که این عدالت به تقوا نزدیک میکند و تقوای الهی را قرآن تأکید میکند که رعایت کنید و خدا به کارهایی انجام میدهید آگاه است خدا میداند کار را با چه نیتی انجام میدهی و چگونه حمایت میکنی یک نکتهی بسیار مهمی است امروز در جامعهی ما گاهی اوقات خصومتهای طایفهای و قومی و صنفی سبب میشود که ما از یک ذی الحقی دفاع نکنیم، من دو سه نکته در این آیه محضر عزیزان و یک جریانی از یکی از تربیتیافتگان مکتب اهلالبیت به عنوان آموزهی عملی و رفتاری عرض کنم و عرائض را جمعبندی کنم نکتهی اولی که در این آیه استفاده میشود انسانها باید انگیزهشان برای خدا باشد و خالصانه باشد « كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ»[15] یعنی با اخلاص کار کنید یعنی غیر خدا در کارهای شما نباید باشد این نکتهی اول، شرط موفقیت هر کسی و شرط قبولی هر عملی در اخلاص است امیرالمؤمنین فرمود: «بالاخلاص یکونوا الخلاص»[16] اخلاص که نجاتتان میدهد و باعث قبولی عمل است نماز چه کسی قبول است؟ نمازی که در آن اخلاص باشد، صدقهی چه کسی قبول است؟ کسی اخلاص داشته باشد، خمس چه کسی پذیرفته است؟ خمسی که اخلاص داشته باشد، تمام کارها شرط قبولیاش اخلاص است این درس اول در این آیهی شریفه، درس دوم عدالت را خدا میفرماید باید پیوسته و مستمر باشد «کونوا» پیوسته باید عادل باشد مقطعی نباید باشد مثلا در یک موضع و مقام و مقطع عادل بودم و در یک وقت دیگری ناگهان چشم روی همه چیز ببندم. «كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ»[17] پیوسته برای خدا قیام کنید و برای خدا حرف بزنید این نکتهی دوم.
و قطعا انتظاری که از مؤمنان دارد در این آیه این است که اینها نسبت به خدا و هم نسبت به مردم به وظایفشان عمل کنند ببینید ما فقط در برابر خدا مسئول نیستم ها!«كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ»[18] نسبت به مردم «شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ»[19]، با مردم هم باید با عدالت رفتار کرد در موارد فراوانی خدا بعد از بندگی خودش ارتباط با مردم را نام میبرد آیهی 4 سورهی لقمان «هُدًى وَرَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ، الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآَخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ»[20] «يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ»[21] یعنی ارتباط با خدا، «وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ»[22] ارتباط با مردم.
«الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ (ارتباط با خدا) وَآَتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ (ارتباط با مردم) وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ»[23]
در 28 مورد صلاة و زکات با هم آمدند و اینجا به معنای این است اول ارتباط با خدا بعد ارتباط با مردم، آنهایی که با خدا ارتباطشان قوی است در ارتباط با مردم هم سالمتر است.
چه کسانی خلاف میکنند مثل دزدی، اختلاس و غیره کسانی که یقیمون الصلاة را از دست دادند، ارتباط با پروردگار اگر قوی شد روابط با مردم سالم و حسنه میشود، نکتهی در این آیهی شریفه هم همین است که خداوند مؤمنان را هم نسبت به ذات مقدس خودش و «قوامین لله» و هم نسبت به مردم «شهداء لله بالقسط» خداوند توصیه میفرماید قیام برای خدا و با مردم به عدالت برخورد کردن.
این جریان را بشنوید اگر چه زندگی اهلالبیت سراسر از این موارد است، اینها با دشمنانشان هم ظلم نکردند در حالات آقای امام صادق دارد یک وقت حضرت در منزل نشسته بودند عدهای از اصحاب هم نشسته بودند یک دفعه چند تا تکههای کلوخ از بیرون خانه در منزل حضرت ریخت یعنی خانه را سنگباران کردند ما بودیم چه کار میکردیم؟ خدا وکیلی راستش را بگویید؟ اول 110 را خبر میکردیم و پروندهسازی میکردیم 4 کلوخ افتاده میگفتیم 8 تا افتاده است و سرمان هم شکست.
اصحاب دیدند امام صادق با عجله دویدند به طرف اتاق رفتند یک کیسهای برداشتند در آن پول بود مقداری دینار و درهم، به در خانه رفت در را باز کردند دستشان را از لای در بیرون کردند و یک کسی پول را گرفت و رفت. آقا آمدند نشستند. یاران حضرت تعجب کردند آقا در خانهی شما سنگ و کلوخ انداختند، پول بهشان میدهید؟ این چه رفتاری است؟ آقا فرمودند: این یکی از بنیاعماء ماست، فکر میکند منصور دوانقی خلیفه شده است بیتالمال را به منزل ما میآورد. گاهی اوقات دلش پردرد میشود میآید در خانهی ما سنگ و کلوخ میاندازد و میدانم کیست و میدانم اشتباه میکند. امیرالمؤمنین فرمود: کار بد را بدی جواب نده.
من بد کنم و تو بد کنی مکافات کنی، پس فرق میان من و تو چیست
آقا فرمودند: من میدانم کیه و این را به او میدهم نمیخواهم قاطع رحم بشوم، بدی او را با بدی پاسخ نمیدهم، در حالات امیرالمؤمنین خود اهلالبیت گاهی اوقات توهینهایی به اینها میشد و جسارت میکردند و اینها به جای اینکه واکنش مثل او نشان بدهند رفتاری به خرج میدادند طرف را زیر و رو میکرد و این بماند درحالات امیرالمؤمنین داریم جریان آن فرد شامی که در صفین کشته شد و زنش در کوفه بود و شوهر کرد و امیرالمؤمنین از آن آدمی که بر حضرت شمشیر کشیده بود دفاع کرد، قرآن میفرماید:«وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآَنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ[24]»
دشمن هم هستی این دشمنی جلو اجرای عدالتت را نگیرد ها نگویی این روی من شمشیر کشیده و الان بگذار حقت را ببرند، حقش هست پولش را ببرند از مظلوم دفاع کن ولو این مظلوم دشمنت باشد این آموزهی قرآن و حالا این داستان رابشنوید، ائمه که جایگاه اینها در اعلی است و میخواهم خارج از معصومین مثال بزنیم که این کارها شدنی است اگر نفس خود را تربیت کنیم، یکی از شخصیتهای بزرگ عالم تشیع مرحوم آخوند ملا محمد کاظم خراسانی من کمتر دیدم در حالات مراجع مثل آخوند در حالات ایشان مینویسند هزار مجتهد تربیت کرد، خیلی حرف است یک شاگردش از ابوالحسن اصفهانی، یک شاگردش علامه نائینی، یک شاگردش شیخ ضیاءالدین عراقی، اصلا شاگردان او مرجع تربیت کردند، امثال آیت الله العظمی خوئیها، گلپایگانیها، امام اینها شاگردان شاگردان آخوند بودند و حالا یک فرصتی شد جریان تشرف ایشان خدمت امام زمان برایتان میگویم. اینها انتخاب شده بودند تا شب نروی روز به جایی نرسی!
در یک تشرفی خدمت حضرت امام ظرف غذای خودش را که یک مقداری خورده بودند گفتند بگذارید جلو ملا محمد کاظم خراسانی، نیمخوردهی صاحب الزمان که خوردم، جَرت ینابیع الحکمة، شد آخوند صاحب کفایه، شد ذوالفنون، حالا ببینید اخلاق این بزرگ مرد چگونه بود ایشان در رأس روحانیت شیعه شد و شد علم مرجعیت یک آقای منبری بود در کربلا ببینید شیطان برای همه نسخه میپیچد آقا نگویید من هیأتی هستم با من کاری ندارد؟ شیطان قسم خورد به خدا که همه رو میزند زمین و گمراه میکند بعد یک تبصره رفت «إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ»[25] مخلصها را دیگر حریفشان نیست، باید مخلص باشی یا شیطان تو را میبرد، برای پیرمرد، جوان، زن، شوهرمرده، دختر، استاد دانشگاه، آیت الله همه و همه برنامه دارد و برای هر کسی متناسب با حالش نسخه میپیچد، برای جوانها یک نوع برنامه برای میانسالش یک جور، برای پیر یک جور دیگر و ابلیس برای خود اعجوبهای است. یک آقایی منبری بود از منبریهای خوب کربلا خب حالا شیطان بازیاش داده بود و هر منبری که میرفت بر علیه آخوند خراسانی حرف میزد در جریان مشروطه بود و موضعگیری های آخوند در مشروطه و مرحوم شیخ فضل الله نوری را فرستاد که ایران برای نظارت بر مشروطه بعد شهادت مرحوم شیخ فضل الله اتفاق افتاد و یک اختلافاتی در حوزهی عراق و ایران ایجاد شد بعد از شهادت شیخ فضل الله خیلیها به مرحوم آخوند ناسزار میگفتند که شما شیخ فضل الله را ایران فرستادید و شیخ را کشتند ایشان همدرس شما بود و شاگرد میرزای بزرگ بود. آن آقای منبری در کربلا هر منبری میرفت روی منبر به یک بهانهای به آخوند توهین میکرد و گفت خیلی بد است منبر جای نشر معارف اهلالبیت است نه جای تصفیه حساب شخصی، من که نباید حساب خودم را اینجوری روی منبر بگویم و برای تصفیه حساب شخصی وقت مردم رابگیرم و ذهن مردم را بدبین کنم نسبت به دیگران، خبرها به مرحوم آخوند در نجف میرسد، آخوند در رأس قدرت بود و کار هم از ایشان بر میآمد ولی هیچ واکنشی نشان نداد اتفاقاً این منبری وضع مالیاش بد شد و یک بدهی سنگینی بالا آورد و ناگزیر شد که خانهاش را بفروشد و بابت بدهی بدهد و این هر مشتری که میآمد خانه را به قیمت عادلهی روز نمیخرید خانه را زیر قیمت فروخت، ببینید بعضیها بیانصاف هستند تا میبیند طرف پول لازم دارد این هم جان لازمش میکند، تحت فشار میآورد تا به یک ثمن پایین بفروشد، نمیگوییم بنده خدا پول لازم دارد و از این گرفتاری نجات بده خدا جبران میکند نمیکنیم، هر کسی میخواست خانه را به قیمت نازلی میگفت، ناگهان یک کربلایی آمد به قیمت عادله، سند را که دید از آن سندهای بنجقی بود و گفت: آقا این سند را بدهید به آخوند خراسانی مرجع من است باید تأیید کند، این هم با آخوند خیلی مخالف بود این شخص گفت: این سند را خدمت آقا سید محمد کاظم یزدی صاحب العروه ؟ گفت: نه آخوند من مرجعم آخوند هست. این پشیمان شد و نبرد مدتی گذشت طلبکاران به او فشار اوردند و مجبور شد سند را ببرد در نجف خدمت آخوند، زیرا ارزش سند اسناد گذشته، توضیح علماء در حاشیهی سند بود و این اعتبار سند بود.
منزل مرحوم آخوند رفت و مجلسی بود و تمام علماء نشسته بودند و آخوند هم صدر مجلس بود و ایشان مشغول نامهها و استفتائات بود وسرش پایین بود تا وارد شدم علمایی که نشسته بود به هر حال یک منبری معروفی در کربلا بود همه با یک نگاه غضبآلود به من نگاه میکردند که این آدم چقدر بیحیا است رو منابر بر علیه آخوند خراسانی حرف میزند و حالا به منزل ایشان آمده است. گفت: من وارد شدم خیلی خودم را باختم نمیدانستم کجا بنشینم و چه بکنم یک لحظه آخوند سرش را بلند کرد تا من را دید مردم یاد بگیرید « وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآَنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا»[26] مردم خصومتها جلو اجرای عدالتتان را نگیرد نگرانیهای و ناراحتیها باعث نشود که چشم روی حقیقتها را ببندید، آخوند تا من را دید تمام قامت ایستاد با روی باز از من استقبال کرد من را کنار دست خودش نشاند، علمایی که این صحنه را دیدند یک خورده آرام شد و خود آخوند با یک اخلاق خوب برخورد کرد و به من آهسته گفت: چی شده که سراغ ما را گرفتی؟ اصلا یک کلمه از آن حرفهای ناپسندی که روی منبرها میزدم و به گوش اینجا رسیده بود اصلا اشاره نکرد و این اخلاق خدایی است، گفتم: آقا من بدهکار شدم و خانهام را مجبورم بفروشم و یک نفر میخواهد بخرد و مقلّد شماست و سند من را شما تأیید کنید این خانهی من را میخرد. آقا گفت: سندت را ببینم؟ سند را دادم آقا زیر پایش زیر تشکچی و نشست جواب نامهها را دادند، حالا من یک اضطرابی در من ایجاد شد که ای داد بیداد سند دادی دست آخوند؟ خب نادان تو یک عمر بر علیه این حرف زدی حالا سندت هم به تو نمیدهد چه خاکی بر سر خواهد کرد تو آیا میتوانی سند پس بگیری! میگویند: الخائن خائن، آن کسی که مرامش خیانت است میترسد دیگران هم همینطور میبیند.
یکی یکی علماء رفتند و این هم علت داشت ها من آخر بحث خواهم گفت که چرا آخوند سند را زیر تشکچی گذاشت. همه که رفتند و تنها شدیم و در اندرونی رفت یک کیسهای که دینار و درهم در آن بود آورد و گفت: برو بدهیهایت را بده و زن و بچهات آواره نکن چون نیاز به خانه داری وخانهات را نفروش هر گاه گرفتار شدی ما هستیم، چرا این آقا این کار را همان اول نکرد که علماء نشسته بودند آقا میخواست کارش صد در صد برای خدا باشد، این علماء نبینند عجب آخوند خراسانی عجب مرامی! ابدا!
گذاشت همه بیرون بروند او باشد و آن مرد و خدا، چه چیزی سبب شده است که اینجا در منبر روز 25 ماه رمضان داریم این داستان را نقل میکنیم همان اخلاص است، آخوند تو برای خدا کار بکن ما برملااش میکنیم. «وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآَنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»[27]
سلام علی آل طه و یاسین، سلام علی رئوفة حلّ فیها، امام یباحی به ملکه و الدین.
سلام علی آل طه و یاسین، سلام علی آل خیر نبیین
امام به حق شاه مطلق که آمد حریم درش قبلهگاه سلاطین
علیبن موسی الرضا که از خدایش رضا شد نظر چون رضا بودن
اگر خواهی یاری به کف دامن او برو دامن از هر چه جز اوست برکشین
یه جملهای بگویم جوانهای مجلس بیشتر توجه کنند قبل از نماز یک خانم جوان به دفتر آمد و گفت: من کاهل الصلاة بودم یک شب نیمه شب خواب دیدم هاتفی ندا داد شیعیان اهلالبیت سحرخیز هستند. دیگر از آن شب نماز شبم تعطیل نشد بالاخره اینها را باید حلقهی وصل با خدا قوی کرد.
سحر خیزی گنج سعادت که خدا به حافظ داد، از یمن دعای شب و ورد سحری بود
در خانهی امام هشتم آقا به اباسعد فرمودند اباسعد از خانهی مأمون دارم برمیگردم اگر عبا روی سر کشیده بود وارد شدم دیگر کسی را نپذیر دیگر اجازهی ملاقات به کسی نده و کار تمام شده است، اباسعد خیلی نگران حضرت بود و گفت: دیدم حضرت از خانهی مأمون بیرون میآید و فاصلهی چندانی بود و چندین مرتبه آقا در این راه کوتاه نشست و برخاست و نشست و برخاست و آقا وارد حجره شد و در را بست و فرمود: أباسعد من را به حال خودم بگذار و دیدم امام مثل مارگزیدهها به خود میپیچید در خود و یک وقت دیدم یک آقا زادهی خردسال در صحن حیاط منزل نمایان شد و گفتم آقا شما کی هستید؟ فرمود: أباسعد من جوادالائمه هستم و درها بسته بود شما از کجا داخل شدی؟
فرمود: أباسعد همان خدایی که من را از مدینه به توس آورد، از درهای بسته هم داخل میکند وارد حجرهی بابا شد سر بابای غریب به دامن گرفت به روزگار که عمر پدر به سرآید و خوش است گر پسری بر سر پدر آید، ولی چه میگذرد در زمان بر پدری به وقت مرگ پدر بر سر پسر آید، حسینیها کربلا قاعده برعکس رقم خورد جایی که جوان بیاید سر بابا را به دامن بگیرد، سیدالشهداء سر علی را به دامن میگیرد.
[1] غررالحکم ص142
[2].سوره فتح، آیه 29
[3].سوره بقره، آیه179
[4].سوره مائده، آیه8
[5] انفطار آیه10 و11
[6] مائده آیه8
[7] مائده آیه8
[8] مائده آیه8
[9] مائده آیه8
[10] مائده آیه8
[11]. سوره مائده، آیه8
[12]. سوره مائده، آیه8
[13]. سوره مائده، آیه8
[14]. سوره مائده، آیه8
[15]. سوره مائده، آیه8
[16] الکافی ج2 ص468
[17]. سوره مائده، آیه8
[18]. سوره مائده، آیه8
[19]. سوره مائده، آیه8
[20]. سوره لقمان، آیات 3-4
[21]. سوره لقمان، آیات 3-4
[22]. سوره لقمان، آیات 3-4
[23]. سوره حج، آیه41
[24]. سوره مائده، آیه8
[25] حجر آیه40
[26]. سوره مائده، آیه8
[27]. سوره مائده، آیه8