استاد حدائق روز دوشنبه 23 اسفند 1400 همزمان با سالروز ولادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان به بیان «عوامل شکوفایی جوان» پرداختند.
بسم الله الرحمن الرحیم
قال علیٌ علیهالصلاة و السلام «یا معشر الفتیان حصِّنوا أعراضکم بالادب و دینکم بالعلم»[1]
صدق سیدنا و مولانا مولی الموحدین و امام المتقین، امیرالمومنین علیبن ابیطالب علیه افضل صلوات المصلین
شام میلاد باسعادت حضرت علیبن الحسین علیاکبر است و مجلس هم بمناسبت یادبود و تجلیل از یکی از عزیزانی که در ایام عمر خودش تلاشگر بود در عرصه خدمت به جامعه اسلامی. من یادم میآید بعد از انقلاب در همین مسجد ما نوجوان بودیم، یکی از نوجوانهای فعال در این مسجد آقای سجادیمنش بود که میآمد مسجد حضور داشت و مشارکت داشت، قبل از انقلاب، بعد از انقلاب، خدا رحمت کند او را و خدا صبر و شکیبایی به تمامی بازماندگان دهد و علو درجات به آن عزیز تازه سفر کردهی به حق پیوسته تفضل فرماید.
من در این وقت مجلس با اعتبار اینکه امروز میلاد علیاکبر بود، نسبت به بحث جوان چند تا سرفصل را نسبت به عوامل شکوفایی جوان عرض کنم. بعضی از جوانها خوب میدرخشند، خوب رشد میکنند، بعضیها فرصتها را از دست میدهند، بعضیها در جوانی میروند تا اعلیعلیین، جوان اگر در جوانی مراقب خودش باشد به مقام اولیاءاللهی میرسد. چرا بعضیها میدرخشند بعضیها ضعیف عمل میکنند، آیا خواستهی خدا این است، نعوذا بالله خدا تبعیض قائل نشده، خداوند ارادهاش نسبت به بندگانش ارادهی بخیر و خوبی است، کاستیها و ضعفها و مشکلات برگرفته از خود انسانهاست. این روایت مشهوری که از امیرالمومنین هم هست که حضرت میفرماید چهار چیز است که قدر آن را نمیدانند مگر چهار گروه. یکی از آنها جوانی است که قدر آن را نمیدانند مگر پیرها. جوان میگوید ای کاش میدانستم پیر میگوید ای کاش میتوانستم. روایت عبارت این است: «اربعة اشیاء لایعرَف قدرُها الَّا اربعة الشباب لایعرفُ قدره الَّا الشیوخ»[2] جوانی را فقط پیرها قدرش را میدانند. ضمن اینکه توصیه شده از تجارب کهنسالان استفاده کنیم، پای صحبت افرادی که عمری در زندگی تجربه کردند بنشینیم و از رهنمودهای آنها استفاده کنیم. در اینکه چه عواملی سبب شکوفایی دوران جوانی میشود، یکی از مهمترین شناخت است. خوب این شناخت و معرفت و بینش انسانها را پیش میبرد. آقا امیرالمومنین میفرماید «یامعشر الفتیان»[3] ای جماعت جوان «حصِّنوا اعراضکم بالادب»[4] حضرت میفرماید خودتان را با ادب نگهدارید، شخصیت خودتان را با آداب اسلامی حفظ کنید «و دینکم بالعلم»[5] دینتان را حفظ کنید با بالا بردن آگاهیهایتان. اینهایی که با دین میلنگند و زمین میخورند اطلاعات دینیشان ضعیف است. همین امروز یک جوانی آمده بود بعد از نماز، یک کسی راهنماییاش کرده بود، گفت آقا من مدتی نماز را گذاشتم کنار و تکالیف شرعیام را گذاشتم کنار، بعد علتش را هم گفت که چه شد این اتفاق افتاد. گفتم شما داری ثابت میکنی که خدا را برای فلان کار میخواستی، دنبال آن کار بودی و هدف آن بود خدا نبود. تکلیف خودت را اول روشن کن، بعد هم اگر میگویند نماز بخوانید خدا محتاج نماز ما نیست. شما مسجد آمدید اول به خودتان خدمت کردید نمیآمدید هم خودتان عقب میماندید
گر جمله کائنات کافر گردند، بر دامنِ کبریاش ننشیند گرد
ما محتاجیم ما نیازمندیم، این همان بالا رفتن آگاهی است. آگاهیات بالا رفت دینت را سنگربانی و پاسداری میکنی. معرفتت رفت بالا میفهمی که به ظیفه داری عمل میکنی و منتی سر دین نداری، خدمتی اگر کردی قدمی اگر داشتی تلاشی اگر کردی طلبکار اسلام طلبکار خدا طلبکار جامعه نیستی. اینهایی که حس طلبکاری دارند سطح آگاهیشان پایین است. ما اینکار را کردیم، برای کی کردی؟ اگر برای خدا کردی چرا منتش را سر ما میگذاری؟ اگر هم برای ما کردی نتیجهاش همین است که ناکام شدی. امیرالمومنین میفرماید برای بالا رفتن شکوفایی جوانان اول جوان باید شناختش را ببرد بالا. گاهی اوقات نوجوان است ولی شناختش عجیب است.
در حالات رسول الله دارد یک روز رسول الله نشسته بود مسجد یک پدری با یک نوجوان هشت نه سالهای آمد مسجد. سلام کردند نشستند، پیغمبر پس از پاسخ به سلام و جویای حال شدن، به آن نوجوان فرمودند پسر جان من را بیشتر دوست میداری یا پدرت را؟ بچههای ما اگر بودند میخواستند با سیاست حرف بزنند میگفتند هر دو، اگر با بیسیاستی میخواستند حرف بزنند میگفتند پدرمان. بابایمان خرجمان را میدهد لباسمان را تهیه میکند و خوراکمان را، پیغمبر چکار کرده برای ما؟ با بیسیاستی میگفتند پدر، با رعایت سیاست میگفتند هر دو، اما مردم اینجوری جوان تربیت کنید، این بچهها را خدا پاک داده تحویل شما، تا آن حدی که ناسالم بار میآید و پدر و مادر کوتاهی کردند قیامت باید جواب بدهند. میگویند پدر و مادر همش سرگرم پول بودید، همش سرگرم کار بودید، ما یک سرمایه بزرگ در اختیار شما قرار داده بودیم، انسان پروری نکردید شما.
پیغمبر فرمود من را بیشتر دوست داری یا پدرت را؟ عرض کرد یا رسول الله من شما را بیشتر از پدرم دوست دارم. پیغمبر فرمودند چرا؟ گفت چون من احترام به پدر را از شما آموختم، این شناخت است! پدرها مادرها اگر جوانت آمد گفت من امام زمان را از توی پدر و مادر بیشتر دوست میدارم دست این فرزند را باید بوسید، قدر این فرزندت را بدان. آن جوانی که میگوید امام زمان برای من از همه مهمتر است، این پشت تو را خالی نمیکند، این تو را رها نمیکند. این فرزندی که میگوید رضای خدا در زندگی از رضایت همهی مردم برایمان مهمتر است، این جوان جوان تربیت یافته است. آن جوانی که بخاطر مناسبتها و رفاقتها چشم روی حقایق میبندد نمیشود به او اعتماد کرد. به رسول الله عرض کرد من احترام به پدر ومادر را از شما آموختم شما را بیشتر از آنها دوست میدارم. پیغمبر فرمودند آفرین بر تو. فرمودند سوال بیشتری از تو میپرسم، من را بیشتر دوست میداری یا خدا را؟ ما بودیم چه میگفتیم، میگفتیم هر دویتان را. شما رسول الله و او هم الله ذات اقدس باریتعالی! عرض کرد یا رسول الله من شما را هم برای خدا دوست میدارم. پیغمبر فرمودند آفرین بر تو. بعد رو کردند به رسول الله فرمودند جوانهایتان را اینجوری تربیت کنید، تراز بشود خدا. ما احترامی که برای امیرالمومنین قائلیم بخاطر خداست. احترامی که برای رسول الله قائلیم بخاطر اینکه موفقترین بنده در نظام خلقت پیغمبر است. احترامی که برای انبیا قائلیم برای اولیا قائلیم برای صلحا قائلیم اینها همش بخاطر خداست. این شناخت است این همان چیزی است که آقا امیرالمومنین میفرماید دینتان را با علم حفظ کنید، آگاهیهایتان را ببرید بالا. امروز با این وضعیت موجودی که ما مواجهیم با شیطنتهای گستردهی دشمنان، در عرصههای مختلف در همهی فضاها، راهِ ایمنسازی و مقاومت سازی در جوانها بالا بردن آگاهیهای اعتقادی و علمی است. در همین اوضاع وانفسایی که شما میبینید و همه هم ناراحتند، میگویند آق این فضاهای مجازی این کانالهای مختلف شبکههای مختلف، در همین اوضاع و احوال من مواردی سراغ دارم جوان در اروپا و امریکا نماز شبش تعطیل نمیشود، دین را میشود با آگاهی و علم حفظ کرد! این نکته اول که در بحث شناخت، خودشناسی یکی از جلوههای تقویت اعتقادات دینی جوانها هست، که وجود مقدس امیرالمومنین میفرماید «عجبتُ لمن ینشد ضالته و قد أضلَّ نفسه فلایطلبها»[6] حضرت میفرماید من تعجب میکنم بعضیها اگر یک چیزی گم کنند دنبالش میگردند، یک خودکار گم کرده از ده نفر میپرسد، گاهی اوقات این ذهنش درگیر است میگوید ما چند سال قبل در فلان سفر در فلان شهر یک انگشتری گم کردیم یادش نمیرود، امیرالمومنین میفرماید چه شده شما را که خودتان را گم کردید دنبال خودتان نیستید؟ یک چیز مختصری گم میکنی دنبالش هستی، هویت انسانیت خودت را گم کردی دنبالش نمیکنی. «و قد أضلَّ نفسه فلایطلبها»[7] نفس خودش در ضلالت و گمراهی است ولی طلب نمیکند تلاش نمیکند. این واقعا یک دردی است. ما یک مختصر بیماری پیدا میکنیم برای درمانش به هر طریقی که باشد تلاش میکنیم. گاهی اوقات رذائل اخلاقی و بیماریهای معنوی خودمان را دنبال نمیکنیم که درمان این چیست! خودمان را به داروخانهی معنوی به قرآن به اهلبیت به معارف دینی عرضه کنید ببنید مشکل ما چیست و چرا اینطور شدیم؟
نکته دیگر که در شکوفایی جوان تاثیر دارد و در روایات هم توصیه شده است آشنایی با قرآن است، ببینید پدران عزیز یکی از حقوقی که فرزندها بر گردن پدرهایشان دارند آشنایی با قرآن است. در قیامت هم اینها طلب میکنند حالا خواهید دید چون در روایت داریم اول دادگاهی که در قیامت تاسیس میشود دادگاه خانواده است و اول خانوادهها جلوی هم را میگیرند. میبینید فرزندان میآیند جلوی پدرها را میگیرند، پدر بیانصاف چرا ما را با قرآن آشنا نکردی؟ ما گاهی اوقات جوان تربیت میکنیم، تحصیلات عالیه دانشگاه رفته مدرک عالی، قرآن نمیتواند بخواند!
در یک سالی ماه رمضانی بود شب انس با قرآنی بود در یکی از دانشگاههای همین شیراز از ما دعوت کرده بودند برای سخنرانی. داشتند اول آیه قرآن میخواندند، یک آقایی جلسه را مدیریت میکرد و به هر کسی هم میگفت آقای فلانی شما فلان مقدار آقای فلانی از این آیه، به یک آقایی گفت آقای دکتر شما هم از آیه فلان بخوان. در یک سطر شش یا هفت اشتباه فاحش داشت! تحصیلات دکترا! دستت را وصل به کلام الهی نکردی همین وضعیت است، با قرآن آشنا نکردی میشود همین، میگوید آقا جوانها دیگر اعتقادی ندارند، تو قوی کردی او را که اعتقاد ندارد؟ شما واکسینه کردی که الان میگویی بیمار است؟ برای این کرونا الان میگویند بروید واکسن بزنید، واکسن زدید که بعد گفتید آقا آسیب دیدیم و تلف شدیم؟ مقاومت در خودمان ایجاد کردیم؟ انس با قرآن در انسانها مقاومت ایجاد میکند در برابر مکائد شیطان.
پیغمبر فرمود «من تعلَّم القرآن فی شبیبته اختلط بلحمه و دمه» افرادی که در جوانی قرآن را فرا میگیرند قرآن با گوشت و خونِ آنها عجین میشود، یعنی میآید در فیزیک جسم اینها، در وجود اینها، مصونیت در او ایجاد میشود، واکسینه کردید او را در برابر جامعه. ما هر سال شاهدیم این وضعیت جامعه ماست، آنقدری که برای کلاسهای هنری، برای بالا بردن سطح آگاهی فرزندانمان در دروس، اینهایی را که میگویم مخالفشان نیستیم، بنده با ریاضیات با ادبیات با نوع علوم مخالف نیستیم، بسیار خوب زبان انگلیسی را برود یاد بگیرد، اینقدری که روی اینها حساسیم که بچههایمان در اینها قوی بار بیایند،گاهی اوقات در ورزش در فوتبال روی اینها حساسیم به همان اندازه روی یاد گرفتن قرآن حساسیت بخرج میدهیم؟
بنده خودم سالها شاهد کارهای کانونهای فرهنگی در سطح شیراز هستم، هم در این مسجد هم در مساجد دیگر هم در کانونهای دیگر، استقبال پدر و مادرها در کلاسهای ادبیات شیمی فیزیک ریاضیات، کلاسهای هنری، ساز تار دف تنبک و تنبور اصلا قابل مقایسه نیست با استقبال در برابر قرآن! وضعمان هم میشود این چیزی که داریم میبینیم. هر چقدر پول بدهیم آش میخوریم. آقا چرا اینجوری شده است؟ بیانصاف تو کار کردی؟ توی پدری که از وضع اخلاقی فرزندت شکایت داری؟ آن دورانی که کار دست تو بود خوب کار کردی؟ به وظیفه عمل کردی و امروز نتیجه نگرفتی؟ من دیدم پدر و مادرانی را که خوب به وظیفه عمل کردند و فرزندانشان خوب درخشیدند.
من یک خاطرهای را در یکی از جلسات عرض کردم حالا به ذهنم آمد چون تکرارش آموزنده است و مذکِّر است. در یک سفری از سفرهای عمره بود، کاروان کاروانِ شلوغ و سنگینی بود حدود 180 زائر در کاروان بودند. ما اعلام کردیم آقایان بیایید یک سوالاتی است باید پرسیده شود. مرجع تقلیدتان، سابقه تشرفتان، وضعیت حسابتان، اینها باید پرسیده میشد که حاجی و زائر راهنمایی شود. بنده اعلام کردم صبحها از اول صبح ساعت هشت تا قبل از اذان ظهر طبقه همکف هتل نشستم و پاسخگو هستم. روز اول مردم میآمدند، دیدم یک آقایی که قد بلندی داشت بالای شصت سال سن داشت، هی آمده بود قدم میزد میرفت میآمد میرفت میآمد. تا نزدیک ظهر نزدیک اذان شد ما حرکت کردیم به سمت حرم رسول خدا، او هم پشت سر ما آمد، روز دوم من آمدم نشستم زائران میآمدند یکی یکی مشخصات اینها را مینوشتیم، سوالاتی که باید پرسیده میشد پرسیده شد. اینها حمد و سورههایشان را باید میخواندند. من در شیراز تا الانی که در خدمت شما هستم ابتدائا به یک نفر نگفتم خمس میدهی یا نمیدهی! خمس وظیفهتان است به ما ربطی ندارد، مسئله پرسیدی جواب میدهم ولی ابتدائا نمیپرسم. به یک نفر نگفتم آقا حمد و سورهات را بخوان، به ما ربطی ندارد حمد و سوره را باید درست کنی، آمدی سوال کردی آقای حدائق میخواهم بخوانم وقت میگذارم میگویم بخوان. اما در سفر عمره چون حاجی میخواهد محرم شود، اگر حمد و سورهاش را غلط بخواند از احرام بیرون نمیآید، آنجا مسئولیت سنگین سات، آنجا باید به حاجی تذکر داد که آقای حاجی خمس دادی؟ این احرامیات اگر مشمول خمس است با لباس غصبی از لباس احرام بیرون نمیآیی. حرام شدی و محرم شدی با 204 حرام برمیگردی به شهر و دیارت. میشود راهنماییاش کردن قبل از احرام بستن، این یک وضع دیگری است. به زائران گفتم همهتان باید بیایید حمد و سورههایتان را بخوانید و مسائل را هم جواب بدهید. این چیزهایی را که لازم است ما بدانیم. روز دوم تا نزدیک ظهر آن آقا پایین قدم میزد، دوباره نزدیک ظهر شد پشت سر ما حرکت کرد به سمت حرم رسول خدا. من در مسیر رفتن به سمت حرم رسول الله یک توقفی کردم به آن آقا گفتم آقا معذرت میخواهم شما زائر کدام کاروانی؟ گفت من زائر کاروان شما هستم. گفتم شما دو روز است ساعتها پایین میآیید قدم میزنید کار به من دارید یا کار به کس دیگر دارید؟ گفت آقا من هم آمدم که حمد و سورهام را بخوانم اما میبینم که دیگران میآیند وقتم را به دیگران میدهم. خیلی انسان بااخلاق و باادب. گفتم فردا نفر اول شمایید. دو روز است شما دارید میآیید. روز سوم ایشان آمد نفر اول با خانمش، گفت من هم آمدم سوالاتی که دارید بپرسید، اسم فامیل تحصیلات، گفت دکترای اقتصاد. البته فارسی را راون صحبت نمیکرد و خیلی بریده بریده حرف میزد. گفت دکترای اقتصاد هستم، در کالیفرنیای امریکا ریاست یک دانشکدهی اقتصاد را دارم تدریس هم در آن دانشکده دارم. گفتم که آقای دکتر مقلِّد چه کسی هستی؟ مرجع را گفت، گفتم خمس هم شما میدهی؟ گفت من حدود بیش از چهل سال است در امریکا دارم زندگی میکنم گفت از نوزده سالگی رفتم امریکا، 63 سالش بود، تقریبا نزدیک به 44 سال در امریکا بود، دیگر فارسی را روان صحبت نمیکرد. گفتم شما خمس هم میدهید؟ گفت من خدا را سپاسگذاری میکنم که از سال اول تکلیفم که مکلف شدم سال خمسی داشتم. مردم بداد خودتان برسید، دورهها تمام شد، این دنیا را هم باید بگذارید و بروید. شانس بیاورید یک دست کفنی ببرید اینها مال خداست که به شما دادند. در برابر نظر خدا اجتهاد میکنید؟
طرف میگوید خمس چیست؟ کجای قرآن است؟ چه کسی گفته بدهید؟ نماز برای چی بخوانیم؟ قلدری میکنی؟ گفت من از اول سال تکلیف خمس میدهم و پایان سال شمسی، 29 اسفند سال خمسی من است، هر سال حساب میکنم میفرستم ایران، مقلِّد حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی هم بود، خود این آقا اهل گلپایگان بود ولی خانمش شیرازی بود، و از شیراز با کاروان فارسیها آمده بودند عمره. گفتم آقای دکتر حمد و سورهات را بخوان. آقایان به این شب عزیز قسم چنان حمد و سورهی صحیح، با ترتیل، با تجوید خواند، مثل اینکه یک قاری عرب دارد قرآن میخواند، انسان لذت میبرد! در همان کاروان پیرمردی بود بالای هفتاد سالش بود، به او گفتم حمد و سورهات را بخوان، گفت بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین سبحان ربی الاعلی و بحمده السلام علیکم و رحمة الله و برکاته! گفتم آقا حمد و سوره بخوان، گفت من همان چهار تا کلمه را میگویم و خدا قبول میکند! الکی است مگر! این چهار تا کلمه تو را قبول کند نماز امیرالمومنین را هم قبول کنند و یکجور جواب بدهند! نماز شما را با نماز آن آقا یکجور پاسخ دهند، این ظلم نیست! خدا ظالم نیست. ولی در همان کاروان آقای دکتر هم بود. چنان این دکتر 63 ساله زیبا حمد و سوره خواند...! بعد گفتم آقای دکتر شما 44 سال است امریکا هستید چکار میکنید؟ گفت خدا را شاکرم در این 44 سال زندگی در امریکا یک رکعت نماز قضا ندارم! مردم اولاد اینجوری تربیت کنید، جامعه خراب شده است؟ ما خراب تربیت کردهایم. کدام خانواده را سراغ دارید که زن و مرد سر خط بودهاند و بچهها عقب ماندهاند! کدام زندگی را در این شهر سراغ دارید که پدر و مادر خدا را لله و فی الله در نظر گرفتهاند ولی نتیجه نگرفتهاند! آسیب از کوتاهیهاست. از کمکاریهاست. گفت من یک رکعت نماز قضا ندارم.
بعد گفت آقای حدائق الگوی من در موفقیت کارم میدانید چه کسی بود؟ گفتم چه کسی؟ گفت پدر و مادر. گفت من از 19 سالگی رفتم آمریکا، فقط 19 سال با پدر و مادرم بودم، ولی در این 15 سالی که با اینها بودم درس زندگی را یاد گرفتم. بازاریها بشنوید، قیامت این آقا را میکنند میزان الاعمال بازار. گفت پدر من تاجر پارچه بود در بازار گلپایگان، من در دوران کودکی و نوجوانی که تابستانها مدرسه تعطیل بود میرفتم مغازه کنار پدر. گفت پدر من آدم بیسوادی بود ولی بسیار بامعرفت! معرفت با سواد دو تا است، بعضیها با سوادند بیمعرفت، مثل الاغ هستند که کتاب بار میکنند. بعضیها بیسوادند و با معرفت، میبینی میشود اویس قرنی، بیسواد است ولی با معرفت است «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»[8] گفت پدر من آمد بیسوادی بود ولی بسیار بامعرفت بود. گفت پدر من از نیم ساعت به وقت اذان دیگر کار نمیکرد، مشتری قبول نمیکرد! من بارها به دوستان میگوید شما یک هفته خودت را با خدا تنظیم کن، یک هفته، ببین خدا دنیا را با تو تنظیم میکند یا نه؟ یک هفته بگو خدایا اول شما بعد دیگران، اول شما بعد هم خودت. یک بخشی از این بیرونقیها بیبرکتیها، پسرفتها ناشی از این است که اهمیت قائل نیستیم برای خدا. گفت پدر من از نیم ساعت به اذان که میشد دیگر کار نمیکرد. مشتریها میدانستند که آقای فلانی در آستانه وقت نماز دیگر کار نمیکند، پارچه نمیفروشد. آنهم با آرامش نه با عجله. گفت نیم ساعت به نماز مانده با یک آرامشی بلند میشد میرفت وضو میگرفت، با یک طمانینهای! وضو که میگرفت میآمد سجادهاش را پهن میکرد، روی سجاده مینشست ذکر میگفت و منتظر وقت اذان میشد. حالا بعضی اوقات دیدید طرف وقتی میآید یک نماز بزن در رویی میخواند، «نقرَ کنقرِ الغراب»[9] پیغمبر فرمود مثل کلاغ که نوک به زمین میزند، برای همه چیز وقت داریم برای نماز وقت نداریم. عجلهمان را، بیوقتیمان را میآوریم در عبادت، در حالی که امیرالمومنین به امام حسن فرمود پسرم رغبت و نشاطت را در عبادت بیاور، بیحالی و بیرغبتی را بیاور در گناه.
گفت پدر من با یک نشاطی نمازش را میخواند بعد تعقیبات میخواند بعد از سر جانماز بلند میشد کارش را شروع میکرد. گفت آقای حدائق پدر من سواد نداشت، یک هفته به سال خمسیاش که میشد دیگر کار نمیکرد. میرفت سه چهار تا حسابرس میآورد تمام طاقههای پارچه را متر میکردند قیمت گذاری میکردند مینوشتند، از مخمَّس سال قبلش کم میکرد، بعد که حساب میکرد و حساب خمسش مشخص میشد درِ مغازهاش را باز میکرد. آقایان اینجوری با خدا کار کردید خدا جواب نداد! کسی اینجوری کار کرد و اولاد اینجوری بهش ندادند؟ ما میگوییم چرا ما ندیدیم، ما اینکارها را کردیم؟ ما مثل این پدر دقت اینگونه داشتیم و خدا فرزند اینگونه به ما نداد؟ 44 سال امریکاست و یک رکعت نماز قضا ندارد.
گفت مادری داشتم از پدر متدینتر. و این را هم خدمت همه جمع محترم عرض کنم که امروز دانشمندان دنیا بر همین باورند، میگویند آنقدری که مردم با نگاه و دیدن درس میگیرند با شنیدن درس نمیگیرند. یک کنفرانسی در یکی از کشورهای اروپایی بود، دیدم خروجی این کنفرانس شده بود اینکه 90 درصد مردم بصری درس میگیرند، یعنی در رفتارها در کردارها در اعمال یاد میگیریم، 10 درصدش شنیدنی است. پدر، مادر در خانه الگوی هستی، اگر اخلاق خوب است یادش بده، اگر احترام خوب است در رفتار نشان بده، دست پدر پیرت را جلوی این جوان ببوس تا ادب را یاد بگیرن. بیحرمتی به این پدر پیر نکن تا بیحرمتی به تو نکنند. اینها را ما باید در عمل یاد بگیریم. بعد گفت آقا یک خاطرهای برایتان بگویم، جوانها این را بشنوید، آنهایی که هنوز سایه پدر و مادر بالای سرتان است این را بشنوید. عقب نمانید از این آقایی که در امریکا گفت من تا پدر و مادرم زنده بودند، سالی بیست روز از امریکا میآمدم ایران، یکی دو روز میرفتم مشهد بعنوان احترام به محضر امام رضا یک زیارتی میکردم، بعد میآمدم گلپایان خدمت پدر و مادر، تماماً در خدمت اینها. نه اینکه جای دیگر بروم. این مدتی که آمده بودم فقط در منزل در خدمت اینها محضر اینها فقط کارهای اینها را انجام میدادم. ما گاهی اوقات دیدن پدر و مادرمان هم که میرویم سرمان در موبایلمان است. داریم تجارت میکنیم داریم کار میکنیم اسمش صلهی رحم است، یک جای دیگر هستیم. دور هم هستیم ولی با هم نیستیم سرمان در گوشیهایمان است، اصلا حواسمان پرت است! گفت من سالی 20 روز میآمدم خدمت پدر و مادر، گفت یک روز سر کلاس بودم یک یادداشتی دادند دستم، نوشته بودند سریعا با ایران تماس بگیرید اتفاقی افتاده منتظر تماس شما هستند. گفت از کلاس آمدم بیرون، به آن مسئول روابط عمومی دانشگاه گفتم چه کسی زنگ زد؟ گفت یکی از بستگان شما زنگ زد گفت به آقای دکتر بگویید زنگ بزند. گفت تلفنی که تماس گرفت را فهمیدم تلفن منزل پدر ماست، گفت زنگ زدم برادر من گفت برادر ساعتی پیش پدر از دنیا رفت. ما فقط خواستیم به شما اطلاع بدهیم که در جریان باشید. گفتم پدر فوت کرد؟ گفتم پدر را دفن نکنید تا من برسم، چند تا آدم اینجوری شما سراغ دارید؟ حالا میگویم خیلیها باید سرها را بیندازیم پایین. گفت 24 ساعته از امریکا خودم را رساندم گلپایگان. گفت پرواز مستقیم نبود، از آن ایالت به ایالتی دیگر، از امریکا به دو سه کشور، پروازهای پشت سر هم تا طی 24 ساعت، سه برابر هزینهی معمول پول بلیط هواپیما دادم تا خودم را رساندم گلپایگان، گفتم پدر است حق دارد.
گفت آمدم در قبرستان گلپایگان در غسالخانه، به غسال و بقیه گفتم بروید کنار، گفت کتم را درآوردم آستینها را زدم کنار، پدر را خودم دفن کردم. این شرح حال یک استاد دانشکدهی کالیفرنیاست. اگر من از جوانم دارم مینالم کار نکردم مثل آن تاجر پارچهی گلپایگان، کار نکردیم، کار کنید میشوید این. گفت پدر را خودم غسل دادم، پدرم را خودم کفن کردم، قبر را که آماده کردم رفتم پدر را در قبر گذاشتم، صورت پدر را روی خاک، تلقین را خودم دادم، لحد را بر قبر پدر گذاشتم، از قبر آمدم بیرون.
آقایی میگفت در دارالرحمة رفته بودیم، مادر یک آقایی را آوردند این آقا یک مسئولیتی داشت در شهر، گفت گورکن رفت کن در قبر گفت جسد را بدهید. گفت این عارش شد کنار این کفن مادرش را بگیرد از تابوت بلند کند، به راننده و دیگران گفت جسد را بلند کنید بدهید دست گورکن! این هم یک فرزند است! هر قدر پول بدهی آش میخوری. نق نزنیم به نظام، نق نزنیم به جامعه، نق بزنیم به رفتارهایی که کوتاهی درش کردیم.
گفت پدر که دفن شد به مادر گفتم مادر تا پدر زنده بود سالی بیست روز میآمدم، پدر از دنیا رفت سالی دو مرتبه هر مرتبه بیست روز میآیم. گفت مادرم گفت شما کار داری زندگی داری، گفتم شما مادرِ من هستی. گفت سالی دو مرتبه هر مرتبه بیست روز کار را در آمریکا تعطیل میکردم میآمدم گلپایگان خدمت مادر، گفت یک روز عاشورایی به من در امریکا زنگ زدند گفتند مادرت پای دیگ طبخ غذا برای امام حسین سکته کرد و مرد. گفتم مادر را به خاک نسپارید تا برسم. گفت باز 25 ساعته خودم را رساندم گلپایگان، مادر را که غسل دادند کفن کردند خودم رفتم در قبر، مادر را خودم در قبر گذاشتم، صورت مادر را خودم در قبر گذاشتم، تلقین را خودم دادم، لحد را خودم را گذاشتم و از قبر بیرون آمدم. آقایان جزء مؤدبترین زائران کاروان بود، از متواضعترین زائران کاروان بود، از موفقترین زائران کاروان در عبادت همین آقای دکتر و خانمش بود. ما اعلام کرده بودیم یک ساعت و نیم به اذان صبح هر کسی مایل است پشت قبرستان بقیع بیاید یک دعایی و توسلی داشته باشیم، از نفرات اول پشت قبرستان بقیع این آقای دکتر بود و خانمش، زائران نمیشناختند این آقا را که سطح علمیاش چیست و جایگاه اجتماعیاش چیست. بارها میدیدم سر میز غذاخوری موقع غذا، بعضی از زائران هی صدا میزدند آقا اینجا مثلا آب نیست، اینجا میوه نیست، اینجا نمکدان نیست، تا این میشنید بلند میشد میرفت برای اینها آب میآورد، تحصیلکرده یعنی این! مسئول ینی این، یعنی هر چه مقامت برود بالاتر در جامعه تو خودت بیایی پایینتر. همانچیزی که امام سجاد از خدا میخواست.
روز آخر به مدیر کاروان گفتم این اقا را میدانی کیست؟ گفت نمیشناسیمش مال شیراز هم نیست. گفت یک جایزهای تهیه کن از موفقترین زائر کاروان میخواهیم تقدیر کنیم که بعد معرفی کردیم او را، اینها نتیجهی انس با خداست، انس با معنویت است، من هر گاه در حرم رسول الله این آقا را میدیدم یا مشغول تلاوت قرآن بود، یا مشغول نماز بود، یا مشغول ذکر و دعا بود، اصلا حال عجیبی داشت، بعضی از این بچههای کوچک در کاروان گریه میکردند پدر و مادر خسته میشدند این با حوصله میرفت بچه را بغل میگرفت صحبت میکرد بچه را آرام میکرد. استاد دانشگاه! 44 سال در امریکا بود! حالا گاهی اقات (بنده خودم را عرض میکنم) یک موقعیتی پیدا میکنم اینقدر باد میکنم که بقیه را آدم حساب نمیکنیم. پیغمبر فرمود در جوانی با قرآن آشنا شدید قرآن با گوشت و خون شما عجین خواهد شد. آقا امیرالمومنین در نامهی 31 نهجالبلاغه مینویسد پسرم «وَ أَنْ أَبْتَدِئَكَ بِتَعْلِيمِ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَأْوِيلِهِ وَ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ وَ أَحْكَامِه»[10] این نامهی 31 را من بارها عرض کردم یک دور انسان بخواند، سه چهار صفحه هم بیشتر نیست، آقا امیرالمومنین یک دستور زندگی کردن را به امام حسن میآموزد. در مقدمهی آن نامه حضرت میفرماید پسرم من شروع در تربیت تو را با آشنا کردن با قرآن انجام دادم. راه امیرالمومنین را بروید «وَ أَنْ أَبْتَدِئَكَ بِتَعْلِيمِ كِتَابِ اللَّهِ»[11] ابتدائا قرآن را به تو یاد دادم با قرآن آشنایت کردم «وَ تَأْوِيلِهِ»[12] و تاویل آیات که این آیات به چه مناسبتی و چه منظوری است«وَ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ وَ أَحْكَامِه»[13] پسرم من تو را با شرایع اسلام و احکام اسلام و شریعت دینی آشنا کردم. یعنی اول حساسیتم آشنا شدن با قرآن و دین بود، اینها را در تو تقویت کردم. یکی دو نکته دیگر بگویم و عرائضم را تمام کنم.
جوانهای عزیز توجه داشته باشند، ژرفاندیشی در مسائل دینی، دقت در مسائل دینی جوانها را بیمه میکند. امام صادق میفرماید «بادِروا اولادکم بالحدیث» احادیث اسلامی را به فرزندانتان بیاموزید «قبل أن یسبقکم الیهم المرجئه»[14] قبل از اینکه دشمنها بر شما سبقت بگیرند. قبل از اینکه دشمن بیاید فکر جوانت را بدزد تو فکر جوانت را بیمه و غنی کن و واکسینه کن با معارف دینی، اینها را با معارف دینی آشنا کن.
در یک جلسهای عرض کردم در حرم امیرالمومنین بودیم، یک چیزی از آقا امیرالمومنین خواستیم که حضرت سریع هم جواب دادند، گفتیم آقایی اگر دعایی جا افتاده و نگفتیم و نخواندیم شما راهنمایی کنید بخوانیم، یکدفعه دیدم یک آقایی آمد مفاتیح دستش بود، زیارت امیرالمومنین در روز یکشنبه را باز کرد، آن زیارت امیرالمومنین در مفاتیح نصف صفحه است، آقایی بود بالای شصت سال هم داشت، در حرم امیرالمومنین بالای سر حضرت، دیدم که حضرت امیرالمومنین روز یکشنبه است، فهمیدم عنایت خود مولا است، چون گفته بودم آقا اگر دعایی نخواندیم و سلامی نکردیم بفرمایید تا بخوانیم. در آن زیارت هم این بود «هذا یومُک و أنا ضیفک»[15] امروز روز شماست و ما هم مهمان شما. من آمدم این را بخوانم، گفت آقا من این را همینجا به شما بگویم، در حضور امیرالمومنین و خدا، از پدرم شاکی هستم. گفتم آقا پدرت را به نیکی یاد کن، پدرت زنده است یا مرده؟ گفت پدرم مرد ولی قیامت جلویش را خواهم گرفت. گفتم چطور؟ گفت من تکنسین هواپیما هستم، سه تا زبان بین المللی را بلدم، امریکایی، فرانسوی و روسی. گفت پدرم روی زبان بیگانه خیلی حساس بود که یاد بگیریم، ولی روی انس با قرآن با ما کار نکرد، روی انسا با معارف دینی کار نکرد، واقعا هم بلد نبود بخواند! میگفت من در سه تا زبان بینالمللی مسلط هستم و خوب صحبت میکنم ولی قرآن نمیتوانم بخوانم که همین دعای امیرالمومنین را برایش خواندم، گفتم آقا پدرت کمکاری کرد تو دیگر برای او کمکاری نکن، این قرآنهای نوری که با قلم خوانده میشود، از اینها بگیر و بخوان، حالا سالها اشتباه کرده، ولی تو اشتباه را ادامه نده. امام صادق میفرماید احادیث را به بچههایتان بیاموزید، معارف را به جوانانتان آموزش بدهید قبل از اینکه دشمن سبقت بگیرد. گفت من واکسینه نکردم میگویم چرا مریض شد! میگویند واکسن نزدید. بچهها را واکسینهی معنوی کردی، واکسینهی اعتقادی کردی و نتیجه نگرفتی؟
و نکته پایانی را بگویم و عرائضم را تمام کنم گرچه موارد متعددی یادداشت کردم برای عوامل شکوفایی جوان. خودِ این روحیهی پرسشگری را در نوجوانها و جوانها ایجاد کنیم، جوانی که سوال پرسید را در ذوقش نزنیم که آقا ساکت باش این چیست که میپرسی!! آقا بلد نیستی جوابش بدهی ببر پیش کسی که جوابش را بدهد. در همین دفتر مسجد یکی از متدینین چهرههای فرهنگی شیراز با من هماهنگ کرد گفت آقای حدائق جوان 21 سالهی لامذهبی است میخواهم بیاورم با شما صحبت کند. وقت گرفت و در همین دفتر آن شبی که این جوان را آورد دیدم موهایش آمده تا نزدیک کمرش، از روی شانههایش هم رد کرده. ببینید آقایان اسلام با مو مخالف نیست، خانمها اسلام با لاک مخالف نیست، اسلام با لباس زیبا مخالف نیست، اسلام با عطر و ادکلن مخالف نیست، اسلام میفرماید اینها در جای خودش. آقا طوری مو گذاشتی که هر کسی از پشت سر میبیند فکر میکند زن هستی! اسلام با تابلو گشتن مخالف است، اسلام میگوید بشر تو خلیفة الله هستی، انگشتنما نکن خودت را. اسلام میگوید زنِ مسلمان، این زیبایی این آراستگی این آرایش این تجمل، جایش در خانه است نه در خیابان نه در کوی و برزن که زندگیها را بهم بزنی و زندگی خودت را بهم بزنی. وضع جامعه را ببینید، شلوارهای چاک خورده! خدا بدادمان برسد! روسریهای از سر افتاده و افراد بیخیال و بیتفاوت! ویروس بیتفاوتی جامعه را گرفته است. دیگر اصلا بیخیال شدهایم.
از امام جواد پرسیدند گناه کبیره کدام است؟ امام فرمود هر گناهی که راحت انجام دهی کبیره است. اینکه راحت به بیحجاب نگاه میکنی کبیره است، راحت دروغ بگویی کبیره است، یعنی قبح گناه در تو شکسته شده است. اسلام میفرماید زنِ مسلمان پاسداری کن از هویت خودت، تو عروسک نیستی، تو انسانی، تو را نباید برای زیبایی نگاه کنند. تو را باید به احترام شخصیتت تکریم کنند. اسلام با رنگ مخالف نیست، اسلام میگوید یک جوری نگرد که تابلو شوی. این جوان با یک وضع تابلویی آمده بود، موهای بلند، یک نخود ریش اینجایش بود، این اطراف را هم خنجری زنده بود که اگر کسی میدید باید نماز وحشت میخواند. آمد نشست، آن آقا آورده بودش که خودش حریفش نمیشد و حالا خدا خیرش بدهد.
بعد از سلام و احوالپرسی گفتم آقا دین و مذهبت چیست؟ گفت من لامذهبم، گفتم خسته نباشی. گفتم چی در زندگیات نقش دارد، چی مهم است، از کی پیام میگیری از کی الگوپذیری میکنی؟ گفت من الگویم آقای مستر فلانی است، اسم یک خوانندهای را از پاریس آورد که خودش گفت او در پاریس است و یکی از خوانندههای پاپ پاریس است و شیطان پرست است. گفت هفتهای دو شب در پاریس خوانندگی میکند، در فلان خیابان پاریس فلانجا، فلان خیابان پاریس فلانجا. بعد شروع کرد جزئیات خواننده را گفتن، او فلان غذا را خیلی دوست دارد، برنامههایش این است، خانهاش فلانجای پاریس است. یک جوری اطلاعات او را میداد مثل اینکه 24 ساعت با اوست. گفتم شما پاریس زندگی میکنی؟ گفت خیر، گفت تازه خیلی از شهرهای استان فارس را هم هنوز نرفتم، گفتم این آقا را از نزدیک دیدی؟ گفت خیر، گفتم پس از کجا شنیدی؟ گفت از طریق شبکههای مجازی، قیافهاش را هم شبیه او کرده بود، یعنی مو و صورت و تیپ ظاهریاش را. ببینید این جوان پاک بوده، الگو به او معرفی نکرده بود، یک الگوی فاسد پیدا کرده و دارد از او شکل میگیرد، حتی در قیافه.
گفتم چی شده که او را الگوی خودت کردی؟ گفت چند حرف او خیلی زیباست، گفتم میشود حرفهایش را بگویی. گفت میگوید دنیا گذراست به دنیا خیلی دل نبندید. گفتم خیلی حرف زیبایی است. حرف دومش چیست؟ یک جملهی دیگر گفت گفتم این هم حرف زیبایی است، یک جمله دیگر گفت گفتم این هم حرف زیبایی است، گفت من شیفتهی همین حرفها شدم. گفتم از این حرفها زیباتر هم میخواهی بشنوی؟ گفت بله! گفتم از این حرفها زیباتر حرف پیغمبر است. جملهای از رسول الله عنوان کردم چشمانش گشاد شد، با تعجب نگاه کرد، گفتم از جمله زیباتر سخنی بگویم؟ گفت بگویید، گفتم این جمله امیرالمومنین، باز متعجب شد. گفتم حرف سومت زیباتر هم میخواهی بشنوی؟ جملهای از امام صادق.
اینها را که گفتم گفت آقا اینها در اسلام است؟ گفتم نمیدانستی؟گفت مشکل من میدانید چی بود؟ (اینکه میگویم اهتمام به پرسشگری) وقتی پسرت میگوید چرا باید نماز بخوانی، یا میتوانی قانعش کنی یا نمیتوانی، پس دستش را بگیر بگذار در دست اسلامشناس. دخترت وقتی میگوید چرا حجاب؟ یا میتوانی مجابش کنی، یا نمیتوانی، پس ببرش پیش کارشناس دینی؟ چرا باید خدا را پرستید، چرا باید روزه گرفت، چرا اخلاق، چرا پاکی؟ اینها را یا میتوانی جواب بدهی یا نمیتوانی و اگر نمیتوانی وصلش کن.) گفت آقای حدائق مشکل من این بود که از دوران راهنمایی سوال برای من زیاد پیش میآمد، سر کلاس از معلم میپرسیدم معلم میگفت خارج از کتاب سوال نکنید وقت کلاس را نگیرید، سوالات نامربوط هم نپرسید. گفت معلم دینی ما بود و سوال اعتقادی ما را جواب نمیداد. گفت سوالات را میآوردم در منزل به پدر و مادر میگفتم، میگفت اعصاب ما را خورد نکن کف نگو مدرسه معلم دارد از برو از معلم بپس. گفت مدرسه جواب نمیداد خانه کسی جواب نمیداد. گفت من فکر کردم اسلا پاسخی ندارد. گفتم تو خودت میدانی به خودت بزرگترین ظلم را کردی؟ گفت چطور؟ گفتم شما که با چهار تا دکمه رفتی یک خوانندهی فرانسوی را پیدا کردی تا جزئیات او، خوراکش رفتارش منزلش برنامههایش، قیافهاش را شناسایی کردی، نمیتوانستی با چهار تا دکمه پیغمبرت را بشناسی؟ این گوشیهای همراه در قیامت هم حجت له است، هم حجت علیه! برای بعضیها فرصت شده و برای بعضیها فرصتسوزی. آقا تو که چهار تا دکمه میزنی اباطیل را بالا میآورد و نگاه میکنی با همین چهار تا دکمه میتوانی معارف را بالا بیاوری و ببینی. این مثل یک کارد دو سر بُرّندهای است که میتواند هم برندگی ایجاد کند و هم بازندگی، گفتم خودم به خودت ظلم کردی.
خوب بسنده کنم، یادی کنیم از عزیزمان جناب سید حمید سجادی منش که امشب به یاد سالگردِ درگذشت این عزیز مجلس منعقد است و از اصحاب این مسجد و از جوانهای گذشتهی این مسجد بود، خدا بر علوِّ درجات این ایشان بیفزاید.
شب میلاد علیاکبر هم هست، انشاءالله این مولودی خوانی مزید بر ثواب برای روح آقای سجادیمنش است که آقای سجادیمنش جزء گروه سرود مسجد در اوائل انقلاب بود.
تقدیم به پیشگاه مقدس حضرت علیاکبر صلوات غرّایی ختم بفرمایید
[1] تاریخ یعقوبی ج2 ص210
[2] مواعظ العددیه ص218
[3] تاریخ یعقوبی ج2 ص210
[4] تاریخ یعقوبی ج2 ص210
[5] تاریخ یعقوبی ج2 ص210
[6] میزان الحکمة ج7 ص141
[7] میزان الحکمة ج7 ص141
[8] حجرات آیه13
[9] الکافی ج3 ص268
[10] نهجالبلاغه نامه31
[11] نهجالبلاغه نامه31
[12] نهجالبلاغه نامه31
[13] نهجالبلاغه نامه31
[14] الکافی ج6 ص47
[15] مفاتیح الجنان، دعای امیرالمومنین در روز یکشنبه