استاد حدائق روز دوشنبه 27 دی 1400 در مسجدالنبی(ص) شیراز به ادامه سلسله مباحث "سبک زندگی مهدوی" پرداختند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قال سیدنا و مولانا بقیة الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف «و علی الرعیة بالانصاف و حسن السیرة»[1]
در ادامهی مطالبی که در جلسات گذشته محضر حضار محترم عرض شد، در ذیل دعای شریف حضرت ولیعصر با محوریت سبک زندگی در امام زمان، سخن در جلسهی گذشته و جلسات قبل، شرح وظائف برای مسئولین بود. «و علی الامراء بالعدل و الشفقة»[2] مسئولین زمامداران و متولیان امور، اینها باید رعایت عدالت و رعایت مهرورزی را نسبت به مردم در نظر بگیرند. جزء ضرورتهای جایگاه مسئولیت، یکی اجرای عدالت، و دوم مهرورزی و شفقت است. نسبت به عدالت و شفقت چند جلسهای صحبت شد، امشب فراز دیگری و مسئولیت دیگری در کلام حضرت را بیان میکنیم و آن وظائف عموم انسانها تحت قالب رعیت است. مردم چه وظائفی دارند؟
جامعه اگر بخواهد ساخته شود همه باید بیایند پای کار، یک بخش مسئولین هستند، یک بخش رزمندگان هستند یک بخش خانمها هستند، یک قسمت علما هستند که تمام اینها دارند شرح وظائف ذکر شد، یک قسمت مسئولیت متوجه ثروتمندان و اغنیاست، اما عامهی مردم و رعیت چه مسئولیتی دارند؟ بالاخره مردم هم باید کار کنند. جامعه بخواهد ساخته شود که بنا نیست یک نفر بسازد. گاهی اوقات من تنبلی میکنم میگویم آقا امام زمان میآید درست میکند. تا الان هم که حضرت تشریف نیاوردند چون آن اصلاح و تقاضایی که باید شکل بگیرد شکل نگرفته است. یعنی همه باید کمک کنند به یکدیگر کمک کنند به اصلاح جامعه. پیامبر فرمود «کلُّکم راع و کلُّکم مسئولٌ عن رعیَّته» امر به معروف و نهی از منکر نظارت ملی است نظارت عمومی است، نباید مبنای ما این بشود که آقا چون حرف دیگر اثر نمیکند دیگر نمیگوییم، این خطاست. از درسهای مهم نهضت امام حسین عرض کردیم عمل به تکلیف بود، امام حسین دنبال نتیجه نبود دنبال عمل به وظیفه بود. خودِ مرحوم امام عمل به وظیفه کردند. وظیفه را عمل کردند نتیجه را خدا مدیریت میکند و پاداش میدهد. شما وظیفهتان این است که کارتان را آنگونه که خدا میپسندد انجام دهید چه خواهد شد؟ به شما مربوط نیست. پاداش کار اوست. خوب مردم چه وظیفهای دارند در اصلاح جامعه؟ جامعه یک خانوادهی بزرگی است که همه در اصلاح این خانوادهی بزرگ سهم دارند. دانشمندش، بیسوادش، تجاری، نظامی و بازاری، همه و همه پیر و جوانش باید دست به دست هم بدهند.
نسبت به رعیت امام میفرماید «و علی الرعیة بالانصاف و حسن السیرة»[3] دو چیز برای عامه مردم ضرورت دارد. یکی انصاف، اینکه ما با یکدیگر با انصاف رفتار کنیم که حالا در عرف ما میگویند فلانی با انصاف است. انصاف یعنی اعطاء الحق، یعنی آنچه که حق است بدهی. حق را ضایع نکنی، این را میگویند انصاف. یک جایی تعریفی باید بکنی درست تعریف کنی. یک جایی باید حقی را بدهی درست عطا کنی. در این اعطاء الحق تمام ابعاد اجتماعی موضوعیت پیدا میکند. در روابطمان با یکدیگر، اعطاء الحق. حالا باز در تعریف انصاف دارد که آدمهای باانصاف برای دیگران آنچه را میپسندند که برای خود میپسندند. این انصاف است. اصلا همین را امروز ما در جامعه عمل کنیم، بخش عمدهای از مشکلات اجتماعی ما حل است. شما با یکدیگر با انصاف برخورد کن، این پیرمرد با پدر خودت حساب کن، این خانم را مادر خودت حساب کن، این زن را ناموس خودت حساب کن، ناموس خودت بود چکار میکردی. خوب خیلی بیانصافی است، نگاهمان به ناموس غیر، غیر از نگاه به ناموس خود است. نگاهمان به کانون خانواده غیر از نگاه به همسایه است. این بیانصافی است که امروز خیلیها را درگیر کرده است. ما در روابط اقتصادیمان انصاف داریم، در مسائل اداریمان انصاف داریم؟ آقای مدیر پشت میز نشسته انصاف داشته باش، ارباب رجوع را خودت حساب کن. این میشود انصاف، اگر خودت ارباب رجوع بودی مراجعه میکردی دوست داشتی چگونه تحویلت بگیرند؟ منِ فروشنده مشتری را مثل خودم ببینم، در همهی امورات زندگی. داماد میخواهی بگیری، انصاف داشته باش، داماد را نگاه فرزندی کن، عروس را نگاه دختری کن. خط مرز را جدا نکنید، دختر مردم است دختر خودمان است. پسر مردم است پسر خودمان است. این بیانصافی است. این مال یک طائفهی دیگر است ما مال یک طائفهی دیگر هستیم. من و توها میرود کنار میشویم ما. انصاف یعنی با دیگران آنگونه رفتار کردنی که اگر همین رفتار را با خودتان اعمال میداشتند شما بدتان نمیآمد. خوب این در جامعه اجرا شود، مردم در روابطشان در برخوردهایشان، در داد و ستدهایشان، در احترام گذاشتنهایشان...؛ من پشت سر شما آنگونه حرف بزنم که اگر همان حرفها را پشت سر خودم بزنند ناراحت نشوم. این میشود انصاف. در گفتارهایمان انصاف داشته باشیم. قطعا وقتی این نگاه اتفاق افتاد، رعیت نسبت به زمامداران انصاف داشتند. من از مسئول مافوقم آنچه را بخواهم که اگر خودم مسئول بودم از من میخواستند سختم نبود. گاهی اوقات ما بیانصافی هم میکنیم، گاهی یک توقعات زیادی، حالا طرف مدیر کل است یک توقعاتی داریم که واقعا در حیطه توان او نیست. این انصاف پوشش پیدا میکند به تمام زوایای اجتماعی. بله در یک جامعهای که همه با این نگاه با هم رفتار میکنند آن جامعه همان مدینهی فاضله است. در عصر ظهور انصاف شکل میگیرد. مردم سختی دیگران را سختی خودشان میدانند، بیمار دیگران را بیمار خودشان میدانند.
من خاطرهای را از یکی از دوستان عرض کنم از بیانصافی از بیانصافی. یکی از دوستان ما سی سال در تهران زندگی میکرد. گفت آقای حدائق شبی بود ساعت 1 بعد از نیمه شب یکی از دوستان ما زنگ زد گفت آقا در فلان خیابان تهران تصادف کردم با یک جوانی و این جوان را الان سوار ماشین کردم حالش خوب نیست، شما هم اگر امکان دارد خودت را برسان بیمارستان خاتمالانبیا داریم میبریم. این آقا برای خود من نقل کرد. گفت من هم خودم را رساندم شد یک و نیم بامداد. این جوان را بردند عکس برداری کردند گفتند طحالش پاره شده دارد خونریزی شدید میکند باید سریع عمل شود. خوب پرستارها تماس گرفتند با یک طبیب جراحی که متخصص اینکار بود. گفتند یک جوانی آوردند که طحالش در حال خونریزی است سریع بیایید بیمارستان برای عمل این. این داستان شاید مال هفده هجده سال قبل است. گفت آن دکتر به پرستار گفت به این همراهان بیمار بگویید اگر پانصد هزار تومان پول نقد الان به بیمارستان بسپارند من میآیم! گفت یک پنجاه تومن خود آن آقا داشت یک صد و پنجاه تومن هم من داشتم شد دویست تومن. آن موقع هم هنوز این کارتخوان و کارت هم نبود. گفتم آقا من دسته چک هم دارم یک چک میدهم سیصد تومن، فردا ببرند بانک پاس کنند به این آقای دکتر بگویید بیاید. گفت پرستار دوباره زنگ زد دکتر گفت نه من چک قبول نمیکنم پول نقد، پانصد تومان اگر باشد میآیم. گفت گوشی را قطع کرد پرستار گفت این حرفش دو تا نمیشود، بروید پول آماده کنید. گفتیم این وقت شب ساعت 2 بامداد از چه کسی برویم پول بگیریم؟ گفت حاج آقا در بیمارستان ماندیم 5 صبح جوان مرد! گفت من مثل اینکه آسمان بر سرم خراب شد. ما وقتی مدرکمان را داریم بهمان میدهند سوگندنامه میخوریم که بایستیم. البته پزشکان متدین، دلسوز، معتقد و حاذق الحمدلله فراوان هستند اما گاهی اوقات چنین مواردی هم مشاهده میشود. گفت ما ایستادیم دیگر پرستارها گفتند چون این تصادفی است حتما باید برود پزشکی قانونی و مشخص شود و دکتر بیاید نامه انتقالش را به پزشک قانونی بنویسد. گفت ساعت 7 صبح بود یکدفعه یکی از پرستاران گفت آن آقای دکتری که دارد وارد بیمارستان میشود همان دکتر جراحی بود که نیامد و او باید نظر بدهد چون متخصص اینکار است باید بنویسد که برود پزشکی قانونی، ببینند علت اصلی خونریزی طحال چه بوده است. گفت من رفتم سمت آن آقای پزشک، گفتم آقا ما ساعت یک و نیم بامداد از بیمارستان به شما زنگ زدیم، جوانی طحالش خونریزی کرده بود، شما گفتید پول نقد، ما بیشتر از دویست هزار تومان مقدورمان نبود و سیصد تومان هم من میخواستم چک بدهم. گفت حالا چی شده؟ گفتم جوان مرد. گفت مرد که مرد! مگر من مسئول مرگ و زندگی مردم هستم؟ من درس خواندم پولش را میگیرم، گفت صدایش را بلند کرد پرستاران آمدند گفتند خیلی با این دهن به دهن نشو این آدم بداخلاقی است، الان هم کار داریم با او در بیمارستان، اگر ول کند برود کارمان لنگ میشود. گفت پرستاران آمدند گفتند آقای دکتر یک نظری بدهید یک مجوزی بدهید تا اینها این متوفی را ببرند مراحل قانونی را طی کنند. گفت به زحمت و کراهت آمد در اتاقی که این جوان فوت شده بود، روپوش را زد کنار دید پسر خودش است. بیانصاف باید اینجوری سرت بیاید. گفت زد در سر خودش و نشست، شروع کرد به فریاد زدن. گفت یکی از پرستاران گفت این دکتر از پشت سر شما در نمیرود، حتما بروید پزشک قانونی علت مرگ را بفهمید.
خوب یک درصد احتمال بده پسر خودت است. پول! این بیانصافی است که جامعه را گرفتار کرده است. گفت بعد هم نوشت پزشک قانونی و اتفاقا در پزشک قانونی مشخص شد که این جوان مشروبات الکلی مصرف کرده بود، و علت اصلی خونریزی شدید شرب خمر بود نه تصادف. طحال آسیب دیده بود ولی این خونریزی شدید را آن حالت مستی سبب شده بود. خوب این بیانصافی است. من مریض مردم را مریض خودم ببینم. این پیرمرد را بگویم پدر خودم است. این خانم را بگویم مادر خودم است. این گرفتار را بگویم خودم، ناموسم، فرزندم. این نگاه متاسفانه در جامعه ما رنگ باخته است. امروز انصاف در جامعه جایش خالی است. همه میگویند من! همه خودشان را میبینند. به شعار هم نیست، آقا میآید میگوید جامعه اسلامی است، مملکت اسلامی است. جامعه اسلامی باید مردمش اسلامی عمل کنند.
آقا امیرالمومنین در یکی از خطبهها فرمودند برای من نمانده جز کوفه، یعنی فقط شهر کوفه نه مردم! آقا فرمودند من حتی یک ظرفی را بخواهم به امانت دست اینها بسپارم میترسم بندش را بدزدند. امیرالمومنین چکار کند؟ با این نگاه چه میشود کرد؟ «و علی الرعیة بالانصاف و حُسن السیرة»[4] ما نسبت به یکدیگر انصاف و حسن سیرت، حسن سیرت یعنی سلوک خوب و رفتار درست داشته باشیم. ما هم دیگران را از خود جدا نبینیم، و هم اینکه در رفتارمان احترام بگذاریم. آقا اگر احترام خوب است احترام بگذار. حالا دهاتی است شهری است پیر است جوان است باسواد است بیسواد است، اینها را بگذار کنار، اینها ملاک ارزش درِ خانهی خدا نیست. ملاک ارزش تقواست «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»[5] ما این حُسن سیرت یعنی این سلوک شایسته را نسبت به یکدیگر داشته باشیم. این دو چیز را حضرت برای جامعه اسلامی و برای رعیت از خدا تقاضا میکنند که مردم نسبت به یکدیگر اینگونه باشند، خودشان را از همدیگر جدا نبینند.
آقایی چند روز قبل آمد گفت آقا من منزلی دادم اجاره، وضع اجارهها سرسام آور شده، و ما هم میخواهیم اجاره را زیاد کنیم. گفتم آقا انصاف داشته باش. گفت توضیح بدهید. گفتم اگر فرزندت خودت جای این مستاجر بود با او چکار میکردی؟ اگر واقعا خدا به تو لطف کرده و داری و در فشار نیستی رعایت کن. و آن طرف هم دستش تنگ است و گرفتار است، بگو من برای خدا رعایت میکنم و خدا رعایتت میکند. امیرالمومنین فرمود «إرحَم مَن دونَک یرحمُک مَن فوقک»[6] به زیردستانتان رحم کنید تا بالادستانتان به شما رحم کنند. همه ما بالادست داریم و همه ما هم به نوعی زیردست داریم. به آن کسی که زیردستت است اگر خوب عمل کردی بالادستها خوب با شما عمل میکنند. سخت گرفتی مورد سختگیری قرار میگیری.
من در بحث انصاف چند روایت را محضر عزیزان عرض کنم.
آقا امیرالمومنین میفرماید «الانصاف أفضل الفضائل»[7] بافضیلتترین خوبیها و فضیلتها انصاف است. این را هم من اشاره کنم، متاسفانه گاهی اوقات در بلاد غرب، در بعضی از روابط انصاف را میبینیم که در بعضی از ممالک انصافی بیانصافی میبینیم. اینها را خدا پاداش میدهد، اینها فضائل است، این فضائل هر جا عمل بشود سبب رشد و سلامت جامعه میشود. اینکه انسان دیگران را از خود جدا نبیند، ظلم را همانطور که برای خود نمیپسندد برای دیگران نپسندد. در سخن دیگر امیرالمومنین میفرماید «نظام الدین خصلتان»[8] حضرت میفرماید نظام دین در گرو دو ویژگی است. دین را اگر میخواهید نظم پیدا کند شکل پیدا کند، اولین نکته حضرت میفرماید «انصافُک مِن نفسک و مواساة إخوانِک»[9] اول انصاف از خودت داشته باش، و دوم با برادران دینی هم مواسات داشته باش. انصاف را عرض کردیم همان اعطاء الحق است. مواساة به این معناست که دیگران از خود جدا نبینیم، دیگران را از خود بیگانه ندیدن. اینها سبب میشود که دین شکل میگیرد، آدم دیندار اینجوری است. آدم دیندار نمیگوید مرگ خوب است برای همسایه، دیگران را از خود جدا نمیبیند. از برکات انصاف، علی علیهالسلام میفرماید «الانصاف یُؤَلِّف القلوب»[10] آدمهایی که باانصاف هستند قلبها را تسخیر میکنند. دیدی آن افراد با ایمان با انصاف را، همه آنها را دوست میدارند. گاهی اوقات طرف خودش هم متوجه نیست، ولی این آقا میگوید شما متوجه نیستید ارزش کالای شما این است وضعیت جنس شما این است. بالاخره حرمتداری میکند. از اعتبارات و اعتماداتی که مردم به اینها میکنند، «یؤلِّف القلوب»[11] سبب تالیف قلوب میشود. یکی از خواستههای همهی ماها این است که دلها را بتوانیم تالیف کنیم تسخیر کنیم، مردم متوجه بشوند دوستتان بدارند. رمز و راز این تالیف قلوب امیرالمومنین میفرماید همین انصاف است که ما با مردم با انصاف عمل کنیم.
نکته دیگر از ویژگیهای انصاف، آقا امیرالمومنین علیهالسلام میفرماید «الانصاف یرفع الخلاف و یوجِب الائتلاف»[12] اگر انصاف بخرج دادی اختلافات از بین میرود. من وقتی نگاهم با دیگران مثل نگاهی است که با خودم هست دیگر اختلافی نیست. آنچه برای خودم میپسندم برای دیگران هم پسندیدم. «یرفع الخلاف و یوجب الائتلاف»[13] دوباره حضرت اینجا تاکید میفرمایند ائتلاف را رقم میزند، وحدت و تالیف قلوب اتفاق میافتد. لذا افرادی که این رویه در زندگی آنهاست را همه دوست میدارند، محبوبند. یک وقتی در یکی از جلسات اشاره شد، در یکی از سفرهای عمره که ما مشرف بودیم، یک پیرمردی بنده خدا آمده بود، ویلچری بود همراه هم نداشت، نوعا با ویلچر رفت و آمد میکرد، حرکت با پایش کم بود. مدیر کاروان هم نگران اعمال اینها بود که اینها طوافشان سعیشان، آن زمان تختهای روان بود که کرایه میکردند. رفت سراغ این آقا که آقا شما برای طواف باید طوافت بدهند شما با این وضعیت نمیتوانی طواف کنی، سعی هم نمیتوانی بکنی، باید پول طواف و سعیت را بدهی. دویست و پنجاه ریال سعودی هم هزینهاش میشود.
این آقا کمی سختگیری کرد، و گفت من پول ندارم برای اینها بدهم، مقداری پول آوردم میخواهم سوغاتی بخرم. هر چه ما هم با او صحبت کردیم که آقا از سوغاتی مهمتر خودت هستی، خودت مهمتری. طرف آمد به رسول الله عرض کرد میخواهم خدا به من رحم کند چه کنم؟ آقا فرمود به خودت رحم کن، ما اینقدری که فکر خانواده و اولاد و رفیق و دیگران هستیم فکر خودمان نیستیم. ببینید حالا انصاف را که بحثش را کردیم، خودتان را نجات دهید، واجبات و تکالیف خودتان را انجام دهید و بعد با دیگران هم مانند خودتان عمل کنید. اسلام نمیخواهد از خودت غافل شوی به دیگران بپردازی، این هم خوب نیست. نمازت قضا شود برای اینکه میخواهی به دیگری کمک کنی، پول شبههناک بدست بیاوری برای اینکه به کمیته امداد کمک کنی، این را اصلا اسلام نمیخواهد. این آقا گفت من پول آوردم ولی برای خرید سوغاتی است. هر کاری هم مدیر کرد نپذیرفت.
خلاصه کنم، به مدیر گفتم شما بیسر وصدا از بعضی از زائرها محترمانه یک کمکی بگیر، حالا آن زائرهایی که متمکن هستند بگویید یک آقایی میخواهیم برای سعی و طوافش پولی جمع کنیم، نگویید چه کسی است. این دویست و پنجاه ریال را از مردم کمک بگیرید. مدیر هم شروع کرد بعضیها را میدانست متمکن هستند، آقا یک بنده خدایی است برای هزینه طوافش کمک میخواهیم. پنج ریال ده ریال جمع کرد. یک آقایی بود در کاروان بود، الان هم هست، سواد دانشگاهی و حوزوی هم ندارد، شاید دیپلم هم ندارد ولی وضع مالی خوبی داشت، حالا خدا به سلامتش بدارد. معرفت کاری به سواد ندارد، کاری به سن و سال هم ندارد. میدانست او هم وضعش خوب است، رفت سراغش، گفت آقا ما یک بنده خدایی است میخواهیم هزینه برایش جمع کنیم، برای طواف و سعی، شما هم اگر میشود یک کمکی بکنید. گفت چقدر کل هزینه است؟ مدیر گفت 250 ریال. گفت البته یک مداری جمع شده یک مقداری کم داریم. گفت من به یک شرط کمک میکنم، اینکه پولهای بقیه را برگردانی و خودم همه را میدهم. گفتیم آقا حالا یک عده کمک کردند، شما هم بقیه را بده، گفت نه، کار را که کرد آنکه تمام کرد. من اگر بخواهم بدهم یا همه را میدهم یا اصلا نمیدهم. به مدیر گفتم پولهای بقیه را برگردان و پول ایشان را بگیر. گفتم شما قبول کردی؟ گفت بله. بسیار خوب.
شب احرام بستن در مسجد شجره رفتم سراغ آن آقا، گفتم آقا امشب زائران دارند محرِم میشوند، اینهایی که معذور هستند در هتل میمانند که فردا مدیر با افراد دیگر با فراغت بال که خودشان از احرام خارج شدند، بروند اعمال آنها را مدیریت کنند. این آقایی هم که سهم شماست در هتل بماند برای فردا؟ گفت نه آقا همین امشب بیاید. این انصاف است. خودت دوستداری از احرام در بیایی؟ بنازم به این فرد، انصاف را من در رفتار این آدم دیدم! گفت ما همین امشب میخواهیم اعمال انجام بدهیم، این هم باید بیاید. گفتم پس این پیرمرد را بیاورند؟ گفت بیاورند. به مدیر کاروان گفتم این پیرمرد را بیاورید مسجدالحرام. پیرمرد را آوردند مسجدالحرام، حالا تنها معذوری که آن شب آمد همین پیرمرد بود، همه آمدیم کنار محاذی حجرالاسود که همه میخواستند محرِم شوند نیت برای شروع طواف کنند، مدیر کاروان رو کرد به این مرد، گفت این پیرمرد آمده، برو کسی را اجیر کن و صد و پنجاه ریال بده تخت روان بیاورند، سوار تخت کنند. آمد جلوی ویلچر این پیرمرد نشست گفت پدر، گفت بله، گفت خسته نمیشوی من روی دوش بگیرمت هفت دور طوافت بدهم؟ پیرمرد گفت تو خسته نشوی من که باکم نیست. اذیت نمیشوی؟ گفت نه. نشست جلوی ویلچر روی زمین، پیرمرد را انداخت روی شانهاش. آدم پولدار، ولی پولدار باایمان. همانجا من از زبان بعضی از زائران در لباس احرام زمزمههای غیبت شنیدم! آقا عجب آدم پولکی است! یک قولی داده سر قوز افتاده حالا نمیخواهد زیر قولش هم بزند، پول از جانش کنده نمیشود! جانش را به زحمت میاندازد که پول ندهد، خوب مرد حسابی تو که پول داری بده. این حرفها را میزدند، کجا؟ در مسجدالحرام، در لباس احرام. پیرمرد را کول کرد، هفت دور همراه کاروان طوافش کرد، خودش اعمال خودش را نیت کرد، پیرمرد اعمال خودش را. بعد بردش پشت مقام ابراهیم نمازش را خواند. پیرمرد را کول کرد برد روی کوه صفا، آنجا روی ویلچر نشاندش هفت دور این پیرمرد را صفا و مروه برد. دوباره آوردش پشت حجرالاسود. پیرمرد را کول کرد، هفت دور طواف نساء داد، نمازش را که خواند دیگر نزدیک اذان صبح بود، دادش تحویل مدیر کاروان گفت آقا این امانتت را بگیر، ما کارمان تمام شد، رفت کنار مسجدالحرام، نشست روی زمین عرق از سر و روی او ساری و جاری بود. دو سه روز من این آدم را ندیدم، سراغش را میگرفتم میگفتند آقا سخت مریض است تب کرده است. بعد سه روز سر میز غذاخوری در سالن این آقا را دیدم. گفتم فلانی چی شد؟ گفت آن شب خیلی عرق کرده بودم، و این باد کولرها به ما میخورد، اصلا رفتم هتل دیگر مریض افتادم، دو سه روز مریض بودم. گفتم شما که الحمدلله وضع مالیات خوب بود، وعده هم کرده بودی پول 250 ریال میدهی، چرا پول ندادی که خودت را هم راحت میکردی؟ یک جمله گفت که همهی عرضم در همین یک جمله است «و علی الرعیة بالانصاف و حسن السیرة»[14] جامعه به این نگاهها نیاز دارد. انصاف!
گفت آقای حدائق تا مسجدالحرام پول هم آورده بودم، میخواستم پول بدم تخت روان بگیرم. لحظهای که گفتند بیا اجیر کن تا او را سوار تخت کنند، یکدفعه این فکر به سرم آمد که اگر این پیرمرد پدر خودت بود چه میکردی؟ پدرت بود روی ویلچر، برای پدرت تخت میگرفتی یا خودت میشدی تخت پدرت؟ گفت این فکر که سراغم آمد گفتم اگر پدرم بود خودم میشدم تخت پدرم. گفت به خودم گفتم فرض کن پدرت است، نشستم و کولش کردم، گفت با این نگاه که پدرم است طوافش دادم، سعی او را بردم، طواف بعد دادم. گفت بعد که مریض شدم افتادم در هتل، گفت پدر ما مشرف نشده بود حج، در آن عالم تب و آتش تب که میسوختم خواب پدر را دیدم، پدرم در خوابم آمد در لباس احرام، گفت پسرم خدا خیرت بدهد عمرهی خوبی ما را بردی! «و علی الرعیة بالانصاف و حسن السیرة»[15] مرگ خوب است برای همسایه؟ ما امروز باید تلاش کنیم این ضریب انصاف در جامعه بالا برود. مردم نگاهشان به یکدیگر نگاه منصفانه باشد، مردم معاشرتشان نسبت به یکدیگر معاشرت منصفانه باشد، چه نسبت به مسئولین، و چه به مافوق، چه به مسئول، چه به همنوع و همتراز خودش. همانطوری که امام برای مسئولین میفرماید «بالعدل و الشفقة»[16] عدالت و مهرورزی، برای رعیت هم حضرت میفرماید «و علی الرعیة بالانصاف و حسن السیرة»[17].
یک حدیث دیگر از آقا امیرالمومنین عرض کنم، آقا امیرالمومنین میفرماید «زکاة القدرة الانصاف»[18] مردم اینکه به شما یک موقعیتی دادند زکاتش این است که با انصاف برخورد کنی. داری، بدنت سالم است، ثروتمندی، آبرومندی، ازت کار میآید، زکات همین قدرتی که داری این است که با انصاف با دیگران برخورد کن، و با دیگران رفتار کن. و از آنطرف «من مَنعَ الانصاف سلبَه الله الامکان» نعوذ بالله اگر کسی انصاف را بکار نبرد و از انصاف استفاده نکرد، خدا امکاناتی که به او داده از او میکرد. این ظرفیتی که داده اگر نشان دادی صلاحیت دارید افزایشش میدهند، اگر نشان دادیم که ظرفیتش را نداریم و صلاحیتش را نداریم «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ»[19] کفران نعمت کردید عذاب الهی شدید است. لذا رعایت انصاف، توسعهی الطاف الهی است، رعایت نکردن انصاف و بیانصافی در جامعه امکانات را از انسان سلب میکند.
من عرائضم را جمعبندی کنم، در حدیثی در کتاب شریف بحارالانوار، گرچه این انصافی که بحث امشب ما محضر عزیزان در کلام امام زمان بود، که حالا چه چیزهایی انسانها را میبرد در مسیر بیانصافی، که ما دیگران را از خود جدا ببینیم، این حالا بحثی است که در جلسات آینده توضیح دهیم. اما با این روایت پیامبر عرائض را بنده جمعبندی کنم.
پیامبر میفرماید «ثلاثٌ لاتطیقها هذه الامة»[20] سه خصلت است که امت برنمیتابد این خصلتها را. یعنی خیلیها زیربار نمیروند، خیلیها همکاری نمیکنند، و مشکل هم همینجاست که برنمیتابیم، نمیپذیریم، «لاتطیقها هذه الامة»[21] امت اسلامی برنمیتابد این خصلتها را، همراهی و همگامی نمیکند.
اول، «المواساة للأخ فی ماله»[22] مواسات در اموالش با یکدیگر. انسان با اموال خودش نسبت به دیگران مواسات داشته باشد که این بحث مواسات را امیرالمومنین بعنوان محک و معیار شیعه بودن هم یاد میکند. «إختَبروا شیعتی بخصلتین فإن کانتا فیهم فهم شیعتی محافظتهم علی أوقاتهم الصلوات و مواساتَهم مع إخوانهم المومنین فی المال»[23] اینکه در اموالتان مواسات داشته باشید، این مال راخدا داده، حالا که داری دست آن کسی که ندار است را بگیر، و نماز اول وقت، این دو جا امیرالمومنین میفرماید شیعهها را محک بزنید. آقا پول زحمت کشیمان است، پول خودمان است، دلمان میخواهد هرجوری خرج کنیم، خوب این با معیار شیعه بودن شما فاصله داری، مسلمان هستی اما در شیعه بودنت تأمل است. در این حدیث هم رسول الله میفرماید اول مواسات نسبت به برادران دینیتان، در اموالتان، بله مال مالِ شماست، اما مشکلات دیگران را اگر میتوانی با اموالت برطرف کنی بیتفاوت نگذرید. گاهی اوقات میبینید برادر نسبت به برادر بیاعتناست. فامیل نسبت به فامیل بیاعتناست.
مدتی قبل یک آقایی گفت آقا فلانی را نصیحتش کنید، یکی از نزدیکترین کسانش در زندان است و او میتواند کمکش کند و بیرونش بیاورد، بدهکار شده و نمیکند. به آن آقا گفتم آقا این از بستگان شما در زندان است. گفت این باید آدم شود. گفتم اشتباه کرده، حالا اشتباهی کرد، بدهی بالا آورد رفته زندان شما میتوانی این را خارج کنی، از نزدیکترین کسانش! خوب این مواسات نیست.
دوم، پیامبر فرمود «انصاف الناس من نفسه»[24] با مردم انصاف از نفستان داشته باشید، یعنی آنچه برای خودت میپسندی برای دیگران بپسند. این میشود انصاف. این را هم متاسفانه پیامبر فرمود «لاتطیقها هذه الامة»[25] امت برنمیتابد اینها را، یعنی نمیروند زیربار، که در اینموارد که انصاف من نفس داشته باشند، حتی نسبت به جان خودش! بنده برای خودم چقدر ارزش قائلم برای دیگری هم همینطور باشم. یعنی انصافتان فقط بُعد مالی نداشته باشد بُعد نفسی هم داشته باشد. آسایش آرامش اگر برای خودت خوب است، برای آنها هم اینگونه ببین.
سوم «ذکرُ الله علی کلِّ حال»[26] یاد خدا در هر حالی، این را هم متاسفانه پیغمبر فرمود امت اسلامی برنمیتابد که در همه حال یاد خدا باشیم، یاد خدا جایش فقط در مسجد نیست، در بازار در خانه در سفر در حضَر، روی تخت بیماری، روی تخت استراحت، «ذکرُ الله علی کلِّ حال»[27] در هر حالی انسان یاد خدا را فراموش نکند. حالا روایات دیگر در باب رعایت انصاف در روایات اهلبیت است که انشاءالله در جلسات دیگر محضرت عزیزان نکاتی را عرض کنم.
با این سخن امیرالمومنین در وسائل الشیعه عرضم را تمام کنم، که این از آن وصیتهای بسیار ناب امیرالمومنین است که حضرت میفرماید «کانت الفقهاء و العلماء اذا کتب بعضُهم الی بعض، کتبوا بثلاثٍ لیس معهنَّ رابعة»[28] این روایت را هم در وسائل شیخ حر عاملی و هم در نهجالبلاغه از آقا نقل شده است که حضرت میفرمایند فقها و علما وقتی بین هم مکاتبه میکردند و نامهنگاری میکردند سه چیز را به هم توصیه میکردند که چهارمی نداشت. یعنی محور تصیحتهایشان و توصیههایشان این سه مطلب بود.
نصیحت اول، «من کانت همَّتُه آخرته کفاه الله همَّه من الدنیا»[29] آنهایی که همتشان و تلاششان برای آخرت است، خدا دنیای اینها را اصلاح میکند. دنیاهایمان مردم بهم است چون آخرتهایمان درهم است. این نتیجهی آخرت است، دنیای بهم ریخته حکایت از آخرت آشفته میکند. علی علیهالسلام میفرماید این مکاتبه علما بود بین یکدیگر. من محضر عزیزان دارم میگویم و خدا را شاهد میگیرم، سراغ ندارم کسی همتش آخرتش باشد دنیایش ناموفق باشد، یک مورد دارید بیاورید. بگویید کسی را ما سراغ داریم در امر آخرتیاش کم نگذاشت در دنیایش خدا حمایتش نکرد. البته در دنیا به این معنا نیست که در کاخ زندگی کند. از نظر ثروت میلیاردر باشد. گاهی اوقات در همان حداقل زندگی لذتی میبرد که آن میلیاردر در اموالش نمیبرد. گاهی اوقات خدا چنان لذتی میدهد که در بیماری لذتی میبرد که آن آدم سالم در سلامتیاش نمیبرد. میشود آیت الله حاج شیخ مهدی حائری که وقتی علامه جعفری حالش را پرسید گفت حال جسمم این است که حالی برایم نمانده، بیماری و سرطان ما را احاطه کرده، اما حال روحم را اگر میپرسی شدم مثل یک نوجوان 14 ساله، این همان لطف خداست، ظاهرا سرطان دارد، روح در نشاط است. این نکته اول که اگر تلاشمان برای آخرتنگری بود قطعا دنیای او را خدا اصلاح خواهد کرد.
دوم، حضرت فرمود «مَن أصلح سریرتَه أصلح الله علانیتَه»[30] مردم در خودسازی درونتان کار کنید، ظاهرتان را بگذارید خدا آبرو بدهد. ظاهر را واگذار به خدا کنید، باطن را بروید کار کنید، باطنت را اگر کار کردی باطنت را خدا آباد میکند. بعضیهایمان از درونمان از ساختار وجودیمان غافل شدیم، به ظاهر پرداختیم نتیجه هم نگرفتیم. امام در درون با خدا اصلاح کرد، خدا برون امام را با مردم اصلاح کرد، دیدید بعضیها را خدا قلبهای اینها تسخیر میکند، قلوب مردم را به سمت اینها. اینها در قلبشان با خداوند تسلیم هستند، خداوند قلوب را با اینها تسلیم میکند. «مَن أصلح سریرتَه أصلح الله علانیتَه»[31] سریرهی خودتان باطن خودتان را درست کنید علانیهتان را درست میکنند. لذا میبینید هر کجا میروید حرفت را میخرند همراهیات میکنند، من نمونهها دارم در این زمینه، افرادی که اصلاح سریرده کرده بودند علانیهی اینها را خدا اصلاح کرده بود، قلوب را متوجه اینها کرده بود.
«و من أصلح ما بینه و بین الله أصلح الله ما بینه و بین الناس»[32] مولا میفرماید نکتهی سومی که علما و فقها مکاتبه میکردند آنهایی که بین خود و خدا را اصلاح کردند، خدا بین آنها و مردم را اصلاح میکند، سریرت را اصلاح کنید تا علانیه را اصلاح کند، بین خود و خدا را آباد کنید تا خدا بین شما و مردم را آباد کند. آقا میآید میگوید با فرزندم درگیرم، خودت در درونت باخدا درگیر نیستی، با خدا مشکل نداری؟
بسنده کنم عرائضم را، شاهد مثالی از این شهر برایتان عرض کنم، آقایی رحمت خدا رفت در این شهر، کارمند سادهی یک ادارهای بود. حدود سی سال قبل، حالا این خاطره برای همهی عزیزان، روحانیت و علمای محترم و سروران عزیزی که در مجلس شرف حضور دارید، همهی اعزه، برادر عزیزمان جناب حجة الاسلام و المسلمین جناب قانع، مدیر کل محترم سازمان تبلیغات اسلامی و همهی اعزهی علما، حضرات حجج اسلام و المسلمین حاج آقای صبور حاج آقای انصاری حاج آقای زهرایی حاج آقای انصاری، یک نمونهاش را من عرض کنم. فرد کارمند و گمنام، ولی درِ خانهی خدا صاحب نام. فرزند ایشان از اساتید دانشگاه بود، رحمت خدا بود، مجلسی برایش گرفته بودند، یک آقایی گفت حاج آقا خیلیها معتقد بودند این آقای فلانی مهرهی مار داشت. گفت این دنبال هر کاری میرفت انجام میشد. اصلا نبود کاری که ایشان قدم بگذارد در آن و نتیجه گرفته نشود. گفتم اول مهرهی مار خرافات است، بگو چکار میکرد؟
گفت من دو سه تا از کارهایش را میگویم که مهرهی مار داشت. گفت اول هر کسی به او مراجعه میکرد مشکل داشت وقت میگذاشت، مردم دورهتان تمام میشود، بالاخره حضرت ملک الموت فتیلهی عمر را میکشد پایین، تا هستید کار کنید، تا ازتان میآید به نسبت آن امکاناتی که دارید، حالا یکی مسئولیت دارد، یکی مسئولیتش کمتر، محدودتر، بازنشستهای در حد خودت میتوانی کار کنی، گاهی اوقات با یک تلفن میتوانی یک مشکل را حل کنی، با یک زبان خیر گذاشتن گره کسی را باز کنی، بعضیها همین را هم انجام نمیدهند. گفت این را هر کسی بهش مراجعه میکرد کارش را انجام میداد، میرفت دنبال کار. گفت من دو نمونه از کارهایش را بگویم، یک وقتی پهلویش نشسته بودیم یک آقایی آمد گفت فرزند من در ارتش استان سیستان و بلوچستان است، همسرم مریض است، انتقالی او را نمیدهند که منتقل بشود به شیراز و ما اصلا دسترسی هم نداریم به امیر ارتش، میگویند امیر باید موافقت کند. گفت تا به این گفتند گفت پاشو برویم، گفت کجا؟ گفت پیش ارتش. گفت آمدیم در همین فلکه ارتش دم دژبانی. ببینید شما خوب بندگی بکن، امام دهم فرمود «مَن اطاع الله یُطاع»[33] اگر خدا را اطاعت کردی اطاعتت میکنند، اگر اطاعت نمیشویم باید علتش را پیدا کنیم. قاعده این است که اطاعت کردی اطاعت میشوی. از خدا ترسیدی از تو حساب میبرند، «من اتقی الله یُتَّقی»[34] اگر نترسیدی و از خدا شرم نکردی حرمتت هم در جامعه حفظ نمیشود. گفت آمد در دژبانی ارتش، به سرباز دم در گفت ما میخواهیم امیر را ببینیم امیر هستند! یک کارمند بازنشسته! «من أصلح ما بینه و بین الله»[35] گفت این سرباز گفت اجازه بدهید من زنگ بزنم دفتر فرمانده، گفت زنگ زد و صحبت کرد که یک آقایی دم در کار دارد، از آنجا گفتند بگویید داخل، گفت در را باز کردند رفتیم دفتر فرماندهی. رئیس دفتر فرماندهی یک درجهداری بود گفت آقا کاری دارید؟ گفت ما یک کاری با شخص امیر داریم میشود امیر را ببینیم. گفت اجازه بدهید با خود امیر صحبت کنیم، رفت داخل آمد گفت امیر میگویند بفرمایید داخل. اینها کار کیست؟ کار خداست یا کار ماست؟ اینها همان انصافی است که اگر داشتی خدا کمکت میکند. جوان مردم را جوان خودت دیدی خدا هم حمایت میکند. گفت رفتیم داخل به امیر گفت که آقای امیر این آقا فرزندش سرباز در استان سیستان و بلوچستان است، خانمش هم مریض است، موافقت شما اگر باشد این سرباز انتقال میدهند به شیراز. گفت امیر گفت الان یک تقاضایی بنویسید، نوشتند زیرش موافقت کرد گفت بروید. گفت کار انجام شد!
گفت یک روز دیگر این آقا نشسته بود یک کس دیگر آمد گفت من کار به شهردار دارم اصلا شهردار را نمیتوانم ببینم. گفت برویم پیش شهردار. گفت آمدیم دم در شهرداری، سوال کردم کار به کی داری؟ گفت شهردار، بفرمایید. رفتیم پشت در دفتر شهردار، آقا با آقای شهردار کار داریم، در باز شد بفرمایید داخل، به شهردار گفتیم آقا این مشکلی دارد مشکل این را حل کنید، گفت کار انجام شد. گفتم میشود از کارهای این برای من بگویی؟ کارهای معنویاش، گفت نماز اول وقتش تعطیل نمیشد، گفت دغدغهی خدمت به مردم داشت، در زندگیاش دوست میداشت مشکلات مردم را حل کند، این همان انصافی است که ولیعصر میفرماید «و علی الرعیة بالانصاف و حسن السیرة»[36] مردم اگر اینجوری بداد هم برسند شما مشکل دارید؟ ما در این مملکت پول کم داریم، سرمایه کم داریم، امکانات کم داریم؟ انصاف نداریم، انصاف نیست والَّا هست، آقا مشکل داریم، این انصاف است! جنس ده سال قبل را به قیمت اعلی القیَم امروز میدهیم دست خلق الله و حال اینکه سیره امام صادق چیز دیگری بود. امام صادق گندم در انبارش را فرمودند ببرید در بازار به قیمت روز خرید بدهید دست مردم، مصرف روزانهی گندم من را هم روز به روز از بازار بخرید. ما میگوییم پیرو امام صادقیم ولی رفتارمان جور دیگری است.
خوب بسنده کنم، ایام تحت الشعاع نام حضرت امالبنین مادر چهار شهید بزرگوار کربلاست، از بانوان بزرگی که اسوهی صبر، شکیبایی، معرفت ولایت، عشقورزی به ائمه، انصافا حضرت امالبنین اسوه است، من در یک جلسهای هم عرض کردم، خدا رحمت کند آیت الله العظمی سید محمد حسینی شاهرودی، این را هم من امشب هدیه بدهم به شماها، این مرجع بزرگ فرموده بود من هر گاه در کارهایم معطل میشدم، و درمانده میشدم صد تا صلوات هدیه به محضر امالبنین میکردم مشکل من حل میشد. چقدر این بانو آبرومند است که یک فقیه بزرگی مثل آیت الله العظمی شاهروزدی در نجف در مشکلات زندگیاش به امالبنین متوسل میشود.
بانویی که چهار عزیز را تقدیم کرد. در تاریخ دارد آن لحظات آخری که کاروان داشت از مدینه خارج میشد، امالبنین یکی یکی پسرهایش را در بغل گرفت و به اینها توصیه کرد در دفاع از سیدالشهدا کوتاهی نکنید، خوب بشیربن جزلم وقتی وارد مدینه شد کنار قبر رسول خدا دو بیت خاوند که خبر ورود اسرا را به مدینه میخواست به مردم بدهد. بیت اول مدینه منقلب شد
یا اهل یثرب لا مُقام بکم بها، قُتلَ الحسین و أدمعی مداراً
مردم دیگر در مدینه نمانید، حسین را کشتند اشک از دیدگانم جاری است.
بیت دوم را که خواند فضجَّ الناس ضجّاً، نالهها سربلند کرد
الجسم منه بکربلا مضرَّجٌ، پیکرش در دشت کربلا در زیر سم اسبها چاک چاک و قطعه قطعه
و الرأس منه علی القناط یُدارُ، سر مبارکش را بر فراز نیزه منزل به منزل چرخاندند
بشیر میگوید در آن ازدحام و اضطراب که صدای نالهها بلند شد، یک وقت دیدم مردم دارند راه باز میکنند، بانوی مجللهای داشت میآمد دست یک آقازادهای هم در دستش بود. گفتند این مادر چهار شهید کربلا امالبنین است، و آن هم فرزند عباس است که دست در دست مادربزرگ دارد. بشیر میگوید خیلی نگران شدم مضطرب شدم خبر شهادت چهار عزیز را به یک مادر دادن سخت است، روزِ وفاتِ امالبنین روز تجلیل از مادران شهدا و همسران شهدا هم هست. اسوهی مادران شهدا امالبنین است. بشیر میگوید امالبنین تا مقابل من قرار گفت صدا زد یا بشیر أخبرنی عن ابیعبدالله الحسین، بشیر از مولایم حسین چخبر؟ بشیر میگوید گفتم خانم چرا سراغ فرزندانت را نمیگیری؟ امالبنین فرمود یا بشیر «أولادي كلهم فداء لأبي عبد اللّه الحسين عليه السلام و من تحت الخضراء»[37] بشیر تمام فرزندانم، عباسم، هر چه زیر این آسمان است، همه بفدای حسین، بشیر میگوید گفتم خانم حسین را شهید کردند، یک وقت صدای نالهی امالبنین بلند شد وا حسیناه
[1] مفاتیح الجنان، دعای حضرت مهدی
[2] مفاتیح الجنان، دعای حضرت مهدی
[3] مفاتیح الجنان، دعای حضرت مهدی
[4] مفاتیح الجنان، دعای حضرت مهدی
[5] حجرات آیه13
[6] غررالحکم ص143
[7] غررالحکم ص47
[8] غررالحکم ص721
[9] غررالحکم ص721
[10] غررالحکم ص60
[11] غررالحکم ص60
[12] غررالحکم ص88
[13] غررالحکم ص88
[14] مفاتیح الجنان، دعای حضرت مهدی
[15] مفاتیح الجنان، دعای حضرت مهدی
[16] مفاتیح الجنان، دعای حضرت مهدی
[17] مفاتیح الجنان، دعای حضرت مهدی
[18] غررالحکم ص390
[19] رعد آیه7
[20] من لایحضره الفقیه ج4 ص358
[21] من لایحضره الفقیه ج4 ص358
[22] من لایحضره الفقیه ج4 ص358
[23] جامع الاخبار (للشعیری) ص35
[24] من لایحضره الفقیه ج4 ص358
[25] من لایحضره الفقیه ج4 ص358
[26] من لایحضره الفقیه ج4 ص358
[27] من لایحضره الفقیه ج4 ص358
[28] من لایحضره الفقیه ج4 ص396
[29] من لایحضره الفقیه ج4 ص396
[30] من لایحضره الفقیه ج4 ص396
[31] من لایحضره الفقیه ج4 ص396
[32] من لایحضره الفقیه ج4 ص396
[33] الکافی ج1 ص138
[34] الکافی ج1 ص138
[35] من لایحضره الفقیه ج4 ص396
[36] مفاتیح الجنان، دعای حضرت مهدی
[37] شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاطهار ج3 ص186