استاد حدائق روز دوشنبه 1 آذر 1400 در مسجدالنبی(ص) شیراز به ادامه سلسله مباحث "سبک زندگی مهدوی" پرداختند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بس الله الرحمن الرحیم
قال مولانا بقیة الله الاعظم ارواحنا له الفداء «و علی القضاة بالنصر و الغلبة»[1]
موضوع جلسه ما در هفتههای گذشته با محوریت کلام ولیعصر در تبیین شرح وظائف اقشار مختلف جامعه و ضرورتهای آنها و در دعاهای حضرت، تقاضا شدن آنچه برای این گروهها ضرورت دارد. حالا حُسن تقارن، بحث هفته گذشته پیرامون قضات رزمندگان نیروهای نظامی و انتظامی، که هفته هم هفتهی گرامیداشت بسیج است.
بحث به اینجا رسید که امام برای رزمندگان نظامیان و نیروهای رزمنده و انتظامی، دو نکته را از خدا تقاضا میکند. نصرت و یاری را و پیروزی را، که اینها در کارهایشان موفق باشند و غلبه بر خصم و دشمن پیدا کنند. خوب حق است که من اشارهی مضاعفی هم بکنم، خدا رحمت کند محروم حاج منصور آقای رودکی که از چهرههای ارزشمند و خدمتگذار این شهر بود. من سالیان متمادی یادم میآید ایشان مقید بود ایام فاطمیه و محرم و صفر مجلس سوگواری اهلبیت را اهتمام میداد و مخصوصا میلاد امام عصر را ایشان جشن میگرفت، منزل خودش را حسینیه کرده بود، که من در همان حسینیه هم توفیق داشتم شرکت کرده بودم و حسینیه فقط برای برگزاری روضه و جشن نبود، ایشان اعلام کرده بود هر کسی که قصد ازدواج دارد و جا ندارد، این سالن حسینیه را ما در اختیار زوجهای جوان قرار میدهیم با همهی امکاناتی که ایشان قرار داده بود که در همان مکان محترم مجالس سرور و عقد هم منعقد میشد، مجالس نشر معارف اهلبیت، انصافا یک پیرغلامی بود برای اهلبیت، و فردی دغدغهمند که خدا بر علوّ درجات این عزیز بیفزاید و در جوار اربابش سیدالشهدا متنعِّم به نعَم الهی بگرداند و صبر و اجر به تمامی بازماندگان خصوصا خانوادهی مکرمهی ایشان، آقازادگان محترم داماد مکرم صبیهی محترمه، و همهی منسوبین به این فامیل محترم، خدا صبر و اجر عنایت کند. شادی روح این عزیز هم صلوات غرّاتری عنایت کنید.
امشب من به دو قسمت سخنان امیرالمومنین نسبت به مسئولیت نیروهای نظامی و انتظامی اشاره کنم، هفته هم هفتهی بسیج است. یک قسمت جایگاه ارزشمند نیروهای نظامی و انتظامی برای جامعه است، و قسمت دوم بحث ضرورت هر نیروی نظامی و انتظامی و بسیجی نسبت به صفاتی که باید تحصیل کنند، تا بتواند موثر باشد. حضرت در عهدنامهای که به مالک اشتر نوشتند و تبیین مسئولیت کردند، چند ویژگی را امام برای نیروهای رزمنده و مبارز و نظامی و انتظامی و بسیج یاد میکند که جایگاه نیروهای برای جامعه چنین جایگاهی است، بعدا حضرت یک ضرورتهایی را هم یاد میکند که ما اگر بخواهیم به خودمان نمره بدهیم در این جایگاه در این پست مورد تایید ولایت هستیم باید این صفات در ما قرار بگیرد. درباره آن جایگاه کلی نیروهای نظامی و انتظامی حضرت میفرماید «فالجنود باذن الله حصون الرعیة»[2] نیروهای مبارز و رزمنده و نظامی و انتظامی، ارتش و سپاه و نیروی انتظامی حِصن رعیت هستند، اینها دژ مستحکم امت هستند، قطعا در یک جامعهای اگر نیروهای نظامی جامعه قوی باشد جامعه در آسایش و امنیت بسر میبرد و پیغمبر فرمود دو نعمتی که مردم از قدرشناسی شما غفلت میکنند وقتی اینها را از دست میدهند پی به ارزش آنها میبرند. «نعمتان مجهوتان الصحة و الأمان»[3] یکی سلامتی است، مردم بندرت از سلامتی شکر میکنند. حالا آدمهای بامعرفت و متدین یک حساب دیگر دارند، ولی در عامهی مردم که نگاه میکنید میبینید خدا یک تن سالم بهش داده یک الحمدلله نمیگوید، برای یک مختصر مشکل اقتصادی میبینید لب به گلایه میگشاید. بدنِ سالمی دارد که میلیاردها تومن قابل مقایسه با این سلامت شما نیست. الان همین امشب یکی از عزیزان التماس دعا خواستند گفتند برادر ما یک ماه است سکته کرده در کما است، نه آنطرف است نه اینطرف است. لاحیٌ فیُرجی و لامیتٌ فیُنسی، نه زنده است که بگوییم زنده است و امیدی به اوست، نه رفته است که بگوییم رفته و یادی از او کنیم. مردم این سلامتیتان میلیاردها دلار میارزد، همینکه این چشم میبیندف همینکه این زبان حرف میزند همینکه این دست و پا حرکت میکند، این همان نعمتی است که پیغمبر فرمود قدرش را نمیدانند تا از دستش بدهند.
دوم امنیت، امنیت هم از نعمتهایی است که افراد از آن غافل میشوند. اینکه انسان در یک جامعهای دارد زندگی میکند اموال او کسب او زندگی او ناموس او در امنیت بسر میبرند، این کشورهای نابسامان بهمریختهای که گاهی اوقات امنیت آنها متزلزل میشود را انسان یک نگاهی بکند، این امنیت را امیرالمومنین میفرماید در پرتو اقتدار نیروهای انتظامی و نظامی است. اگر این نیروها تضعیف شدند، حِصن جامعه آسیب میبیند، امنیت آسیب میبیند، پس امام میفرماید «فالجنود بإذن الله حصون الرعیة و زینُ الوُلات»[4] اصلا نیروهای نظامی و انتظامی زینت برای مسئولین و دولتمردان هستند. اگر مسئولی و مدیری و وزیری دارد کار خودش را به راحتی انجام میدهد، مدیر کلی دارد کار خودش را انجام میدهد، زینت این مسئولین در انجام امورشان کسانی هستند که امنیت را ایجاد کردند، امیرالمومنین میفرماید «زین الوُلات»[5] نیروهای نظامی زینت مسئولین هستند «و عزُّ الدین»[6] عزت دین در گرو اقتدار اینهاست. دین اگر عزت مییابد بخاطر این است که این نیروها تقویت شدند، و در هر جامعهای که شما میبینید نیروهای نظامی و انتظامی جامعه بسیجیان جامعه آسیب میبینند دین آسیب میبیند. این داعش ملعون در سوریه چه کرد، در عراق چه کردند؟ به اماکن مقدس هم رحم نکردند، «و عزُّ الدین»[7] این نکته سوم.
چهارم امام میفرماید «و سُبلُ الامن»[8] امنیت و راههای امن، اتفاق افتادن در یک مملکت و یک منطقه به برکت همین نیروهاست، هر چه این نیروها اقتدار بیشتر، با توجه به معرفت الهی، امنیت در آن جامعه حاکمتر خواهد شد. «و سبل الامن و لیس تقوم الرعیة الَّا بهم»[9] امیرالمنین میفرماید قوام جامعه و رعیت به برکت همین نیروهاست، به برکت همین قضات است، همین رزمندهها، من بارها عرض کردم عزیزان صدام ملعون اگر در این جنگ دفاع مقدس دستش به این مملکت باز شده بود، شرف و آبرو برای ناموس ایرانی باقی نمیگذاشت، من مدتی قبل یک خاطرهای از میخائیل رمضان عرض کردم، یک خاطرهی دیگر را هم از میخائیل رمضان، بدلی که 21 سال در عراق نقشآفرینی کرد، یک خاطرهی دیگری که او در همان کتاب شبیه صدامش مینویسد، میگوید وقتی من با صدام رفتم در یکی از زندانهای بغداد برای بازدید، میگوید در یک سلول اجتماعی جمعی، چهارصد زن را زندانی کرده بودند تمام لخت، لخت مادرزاد، گفت ما رفتیم بازدید، میگوید من از طرف صدام بعنوان بدل صدام رفته بودم، رئیس زندان فکر میکرد من صدام هستم. گفت ما را برد نشان داد، زنها را من خیلی بهم ریختم. بعضی از این زنها استاد دانشگاه، بعضی از این خانمها دختران بزرگان از جامعهی عراق، زنهای متدینه و محجبه، صدام ملعون گفته بود برای اینکه اینها را از نظر روحی بهم بریزید، اینها را لخت مادرزاد در یک سلول عمومی جلوی هم قرار بدهید تا اینها از نظر روحی شکسته شوند، بعد این میخائیل رمضان میگوید بازدید که کردم من آمدم در آن دفتر، دیدم که رئیس زندان گفت آقا اتاق آماده است، گفت من متوجه نشدم دیدم یک اتاقی کنار دفتر رئیس زندان است یک خانم جوانی را لخت آوردند در آنجا از زندانیها، گفت بعد متوجه شدم که صدام وقتی میآمد بازدید، با یکی از این خانمها که از نظر سن و سال جوانتر زیباتر بود عمل زنا میکرد و بعد آن زن را هم میکشتند، این امنیتتان مردم در این جامعه مال کیست؟ بعد از عنایت خدا، بعد از تفضلات اهلبیت، بسیجیها رزمندهها، نیروهای نظامی و انتظامی، این همان است که امیرالمومنین میفرماید «لیس تقوم الرعیة الَّا بهم»[10] آبرو شرف عزت، قوام رعیت به برکت نیروهای نظامی و انتظامی است که این میخائیل رمضان میگوید من فهمیدم که صدام یک دستاندازی به نوامیس مردم، نوامیس عراق، خوب این دیکتاتور اگر دستش در این مملکت باز میشد، به نوامیس ایرانی دستدرازی میکرد، کاری که به ناموس عراق کرد به مراتب بدتر به ناموس ایرانی میکرد. لذا حضرت میفرماید قوام رعیت، آبرو و عزت رعیت در پرتو اقتدار نیروهای نظامی و انتظامی است، این بود جایگاه مهم این نیروهای ارزشمند.
چند نکته اخلاقی را حضرت نام میبرد که قطعا اگر بخواهند کسانی که در این پست و جایگاهند به این معارفی که امیرالمومنین اشاره میفرماید که حِصن رعیت بودند، زینت مسئولین بودند، عزت دین قرار گرفتند، سبب امنیت واقع شدند، و قوام مردم به برکت آنهاست، این صافتی که عرض میکنم حضرت میفرمایند باید در خودشان ایجاد کنند، از سرباز گرفته تا سردار به اینها نیاز دارند، اینها باید در او باشد تا بتواند مفید باشد، اینها اگر نبود جز خسران چیز دیگری نیست بسیجی باید با این مدار بچرخد. امیرالمومنین اسوهی بسیجیان عالم است، این چند نکتهای که حضرت به مالک اشاره میفرمایند که کسانی را بعنوان نیروهای نظامی و انتظامی انتخاب کن که این معیارها درشان باشد، اینها باید در گزینشهای ما دیده شود، این آییننامهی گزینشی است که امیرالمومنین به مالک میفرماید، مالک هر کسی را مسئولیت نیروی نظامی و انتظامی به او نده، اینگونه باید باشد: «فَولِّ من جنودک انصحهم فی نفسک لله و لرسولک و لإمامک»[11] اولین ویژگی که در گزینش این نیروهای ارزشمند امیرالمومنین میفرماید آقای مالک مراقب باش درش باشد، «انصحهم فی نفسک لله»[12] در وجود خودش این نیرو باید ناصحترین و خیرخواهترین مردم نسبت به خدا و پیغمبر و امام باشد.
من اول انصح را یک توضیحی در موردش عرض کنم. کربلا رفتهها این قسمت از زیارت حضرت ابالفضل از امام صادق است: «و أشهد لک»[13] شهادت امام صادق نسبت به قمربنی هاشم «و أشهد لک بالوفا و التسلیم و التصدیق و النصیحة لخلف النبی المرسَل»[14] عمو شهادت میدهم برای شما، مظهر وفاداری بودی مظهر تسلیم برای ولایت بودی مظهر تصدیق بودی، یار ولایت بودی، و مظهر نصیحت بودی، نصیحت یعنی خیرخواهی، نصیحت یعنی دلسوزی نسبت به دیگران، جزء صفات انبیا هم هست «أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمين»[15] حرف انبیاست، در تبلیغ مردم میگفتند ما ناصح و امین هستیم، یعنی ما دلسوز شما هستیم، ما خیرخواه شما هستیم، امیرالمومنین به مالک میفرماید آقایی مالک کسانی را در این جایگاه بکار بگیر که اول نسبت به خدا خیرخواه باشند، یعنی ترازشان خدا باشد. اگر اقدام به کاری میکند، اول خدا باید بپسندد، چون در یک جایگاهی است که امنیت جامعه دست اوست، اقتدار جامعه دست اوست، این ترازش باید خدا باشد، «انصحهم فی نفسک لله»[16] در درون خودش خیرخواهی برای خدا داشته باشد، حالا بحث ناصح پیش آمد من حیفم میآید من این حدیث را هم نگفته بگذرم، رسول خدا میفرماید «علامة الناصح فأربعة»[17] آدمهای دلسوز این ویژگیها را دارد، «یقضی بالحق»[18] قضاوتشان به حق است آن که خیرخواه است ناحق نمیگوید، حرف او حق است، «یُعطی الحق من نفسه»[19] اینها حق را اول از خودشان میگویند. یعنی اگر حرفی میزند خودش اول عمل میکند، خودش پایبند است بعد دیگران را دعوت میکند «یرضی للناس بما یرضاه لنفسه»[20] برای دیگران آنچیزی را میپسندد که برای خود میپسندد، این نشانهی خیرخواهی است، احترام دوست دارد احترام میگذارد، احسان را دوست دارد احسان میکند، از آن چیزی که خودش متنفر است برای دیگران عمل نمیکند، این نشانهی دلسوزی است، «و لایعتدی علی احد»[21] به هیچکس بدی و ستم نمیکند، اینهای معیارهای ناصح بودن است، که باز در سخنی پیغمبر میفرماید «مَن یضمن لی خمساً أضمنُ له الجنة»[22] پیغمبر میفرماید شما پنج چیز را ضامن شوید که انجام دهید، پنج چیز را، بهشتتان با پیغمبر. رسول الله میفرماید اگر کسی تضمین کرد پنج چیز را، من ضامنم بهشتی کنم او را. «أضمنُ له الجنة»[23] اینها را بدست بیاورید قیامتتان دیگر با پیغمبر. رسول الله فرمود «النصیحة لله»[24] اگر کسی تضمین کند خیرخواه خدا باشد، یعنی در کارهایش در داد و ستدهایش در رفت و آمدهایش قبول مسئولیتهایش، در گفتارهایش خدا را در نظر بگیرد، آنهایی که خدا را میبینند خیرخواه خدا هستند در کارها، پیغمبر میفرمایند قیامت من شفاعت میکنم، «و النصیحة لکتاب الله»[25] آنهایی که خیرخواه قرآنند، پیغمبر میفرماید قیامت من ضامن هستم «و النصیحة لرسول لله»[26] آنهایی که خیرخواه پیغمبرند، «و النصیحة لدین الله»[27] آنهایی که خیرخواه و دلسوز دین خدا هستند «و النصیحة لجماعة المسلمین»[28] آنهایی که خیرخواه و دلسوز جامعهی اسلامی هستند. اینهایی که دغدغهی مردم را دارند، پیغمبر فرمود من دستگیری میکنم از اینها.
خوب در بحث نیروهای نظامی و انتظامی امیرالمومنین میفرماید ویژگی اینها خیرخواه بودن در کارها برای خدا، و برای پیغمبر و برای ائمه، خیرخواه امام زمانش باشد، او خدا را در نظر بگیرد، اگر قدرتی دارد موقعیتی منصبی هست، تراز را خدا قرار بدهد، این نکته اول.
نکته دوم حضرت میفرماید «و ألقاهم جیباً»[29] از ضرورتهای نیروهای خدمتگذار و خدوم نظامی و انتظامی پاکدامنی است. حضرت به مالک میفرماید آقای مالک، کسانی را بکار بگیر در عرصهی خدمت به مردم در جایگاه نظامی و انتظامی که اینها پاکدامن باشند، خدای ناکرده تخلف یا اینکه گرفتن اخذ مال به باطل یا چشم بستن بر روی حقیقتها در قاموس اینها راه پیدا نکند. از همه پاکدامنتر را شما باید انتخاب کنید برای این جایگاه، این نکته دوم، «و أفضلهم حِلماً»[30] حضرت میفرماید کسانی را در مصدر کار قرار بگیرند که از نظر حلم با فضیلتترین افراد باشند، بالاخره جایگاه جایگاهی است که انسان یک وقتی به خشم میآید، گاهی اوقات بر سر جرائم وارد میشود تخلفات را میبیند، اینجا حلم و شکیبایی باید به کمک بیاید. «أفضلهم حِلماً»[31] در این موقعیت در این جایگاه در این پست، انسان یک وقتی حلم و شکیبایی خود را از دست ندهد. حلم را علمای علم اخلاق میفرمایند العلم هو التثبّت فی الامور.
من خود مالک اشتر را عرض کنم، از تربیتیافتگان مکتب امیرالمومنین، از افسران ارشد سپاه حضرت، جزء نوادر یاران امیرالمومنین، میگویند مالک از جنگ برگشته بود وارد کوفه شد، داشت در بازار کوفه رد میشد، خوب کوفه یک شهر مهاجرپذیر بود، در زمان امیرالمومنین رنگ شهری به خود گرفت، و الّا یکی از پادگانهای بزرگ در صدر اسلام کوفه بود. مالک داشت در بازار رد میشد یک کاسب و فروشندهای که مالک را نمیشناخت، در بازار کوفه نشسته بود، دید یک آقایی با یک هیبت سادهای دارد عبور میکند، یک میوهی گندیدهای برداشت پرتاب کرد به سمت مالک و به مالک برخورد کرد. مالک شخصیتی که خواب از چشم معاویه گرفته بود، میگویند وقتی خبر شهادت مالک به معاویه رسید، معاویهبن اباسفیان ملعون بلند شد مثل آدمهای مست دیوانه شروع کرد پایکوبی کردن شادی کردن و خوشحالی کردن که مالک کشته شد و مسموم شد. یک شخصیتی که خواب از معاویه گرفته، قدرتش زبانزد است، این عرب بیادب پرتاب کرد میوهی گندیدهای را، مالک برنگشت نگاه کند تو کی هستی! سردار مالک! «أفضلهم حِلماً»[32] او رفت، یکی از بازاریهای بازار کوفه مالک را شناخت، گفت نادان میدانی به چه کسی توهین کردی؟ این فرماندهی ارشد سپاه امیرالمومنین است این شخصیتی است که معاویه خواب ندارد از ترس او، به او جسارت کردی؟ او یا شمشیر همراهش نبود، یا تو را در شأن این نمیدانست که برخورد کند، الان میرود دارالاماره مامورها را میفرستد بگیرند ببرند پدرت را دربیاورند، این کسی است که معاویه به او میگوید خروس جنگی علی. خوب چه بکنم؟ گفتند تا نرسیده به مقرِّ حکومت برو بیفت روی دست و پایش التماس کن عذرخواهی کن. این در جستجوی مالک حرکت کرد سراغ میگرفت مالک کجا رفت کجا رفت، رسید در مسجد کوفه، مردم یاد بگیرید، مدیرانمان، مسئولینمان، فرماندههایمان، بزرگترهای جامعه از مالک بزرگتری کردن را یاد بگیرند. تا وارد شد دید مالک در مسجد الله اکبر ایستاد به نماز. این هم با کمال اضطراب ایستاد، مالک نمازش تمام شد رفت جلو افتاد روی دست و پای مالک اشتر، آقا ما را ببخشید، من معذرت میخواهم بیادبی کردم نمیشناختم نمیدانستم، هی گفت، مالک اشتر گفت شما کی هستید؟ گفت من همان آدم بیادبی هستم که در بازار به شما چیزی پرتاب کردم، گفت برو آقا دنبال کارت. گفت آقا من نمیدانستم شما مالک اشتر هستید، مالک اشتر فرمود بخدا سوگند مسجد نیامدم مگر اینکه دو رکعت نماز بخوانم و بعد از نماز از خدا بخواهم خدا تو را هدایت کند، «أفضلهم حِلماً»[33]
گر بر سر نفس خود امیری مردی، ور بر دگران خرده نگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن، گر دست فتاده را بگیری مردی
خدا رحمت کند آیت الله والد را، ایشان همیشه در توصیههایشان میفرمودند در دعاهایتان بهشت را پر کنید نه جهنم، ما بعضیهایمان در دعاهایمان جهنم را پر میکنیم، در نفرینهایمان جهنم پر میکنیم. بعد ایشان استناد میکردند به این کلام امام زینالعابدین در دعای ابوحمزه، که آقا زینالعابدین در دعای ابوحمزه به خدا عرض میکند «و ان ادخلتنی الجنة ففی ذلک سرور نبیک»[34] خدایا اگر ما را بهشت ببری پیغمبر خوشحال میشود اگر ما را جهنم ببری شیطان خوشحال میشود، «و أنا و الله أعلم»[35] به خودت سوگند میدانم که خشنودی پیغمبر نزد شما از خشنودی دشمنان شما محبوبتر است. ما گاهی اوقات در نفرینها در حرفهایمان میگوییم خدایا انتقام بگیر، خوب انتقام اگر بگیرد او جهنمی میشود، بگو خدایا هدایتش کن، مثل مالک عمل کنید، مالک آمد نماز خواند برای هدایتش دعا کرد، نتیجهی کار مالک شد هدایت آن آقا.
یک خاطرهای را من از یکی از اساتید دانشگاه شیراز بگویم در قرن حاضر و سالهای گذشته عرض کنم. یکی از اساتید ارزشمند دانشگاه شیراز گفت آقای حدائق یک شبی ما با خانواده رفتیم خانه، منزل نبودیم، دیدیم دزد آمده همه وسائل زندگی را زیر و رو کرده بودند، در حد مثل شاید یک گونی وسائل قیمتی و ارزشمند را اینها برده بودند، خوب طلاهای خانم را برده بود کامپیوتر ما را برده بود، دوربین فیلمبرداری را برده بود، چیزهای دیگری که ارزش داشت، ولی زندگی را واکاوی کرده بود. میگفت خانوادهی ما تا این صحنه را دید گفت خدا لعنتش کند خدا به زمین گرمش بزند، روز خوش در زندگیاش نبیند، گفت هی خانم ما نفرین میکرد من هم هی میگفتم خدایا هدایتش کن، خدایا هدایتش کن، خدایا هدایتش کن، این خیرخواهی است. گفت خانم من ناراحت شد، گفت عجب استاد دانشگاه سادهای هستی شما، دزد آمده اموال شما را برده دعایش هم میکنی! گفتم خانم محترم این اگر هدایت شد دیگر دزدی نمیکند، اگر در همین راه ماند به اموال دیگران هم دستاندازی میکند، گفت خانم ما از ما مکدر شد قبول هم نکرد گفت خیلی آدم سادهای هستی با اینکه استاد دانشگاه هستی ولی خیلی سادگی میکنی، یعنی چی خدایا هدایتش کن! گفت آن شب گذشت فردا شد ما از بیرون آمدیم منزل، گفت تا نشستم خانواده چای گذاشت جلوی ما که چای بنوشیم، حالا از دیشب هم خانم از ما مکدر است هنوز از ما. گفت یکدفعه صدای در ما بلند شد، گفت یکدفعه از دل من گذشت که اموال دزدی را آوردند، ببینید آقایان بعد از پیغمبر دیگر ملائکهها برای نزول وحی نازل نمیشوند، ولی ملائکهها نزولشان پیوسته است، نه برای نزول وحی، وحی تمام شد با رفتن پیغمبر، اما الان هم ملائکه نازل میشوند، ما داریم در مجالسی که نشر معارف اهلبیت است «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ»[36] در جایی که بحث تعلیم و تعلُّم برای خدا دارد توسعه پیدا میکند ملائکه حضور دارند، طالبان علم، دانشجویان دانشآموزان، طلاب، قدم برمیدارند، قدم روی بال فرشته میگذارند. لذا یکی از الهامات بر قلب مومنین نازل میشود، إلهام ملائکة المقرَّبین، این آقا گفت یکدفعه به دلم گذشت که اموال را آوردند. گفتم خانم اموال دزدی را آوردند. گفت خانمم گفت عجب آدم سادهای هستی، اینکه دیشب دزدید اگر میخواست برگرداند که نمیدزدید، اما کار خدا یک کار دیگری است، ما فوق ارادهی بشری است. گفت رفتم پشت این آیفون، هر چی گفتم کسی جواب نداد، رفتم دم در، دیدم یک گونی پشت درب منزل ما گذاشتند، یک ماشینی هم با فاصلهی 15 متری 20 متری خانهی ما روشن و چراغ خاموش، راننده داشت رصد میکرد که مطمئن شود من آمدم، گونی را نگاه کردم دیدم اشیای به سرقت رفتهی دیشب است، گونی را بلند کردم ماشین رفت، گفت آمدم در خانه گفت حاج آقا یک سر سوزن از این اموال کم نشده بود، اموالی که دیشب رفت امشب برگشت.
بنازم خداوند پیروز را، پریروز و دیروز و امروز را
مردم دعا به هدایت کنید، پیغمبر ابوسفیان را در احد دعا به هدایت کرد، «اللهم اهد قومی فإنهم لایعلمون»[37] این دعای پیغمبر بود، خدایا اینها را هدایت کند اینها نمیفهمند، و یک بخشی از مشرکین قریش هدایت شدند، اینها هدایت شدند برگشتند، همین خالدبن ولید کسی بود که اسلام آورد، یک بخشی از همین کسانی که جلوی پیغمبر شمشیر کشیدند، حالا خود ابوسفیان به ظاهر قبول اسلام کرد ولی به باطن نفاق داشت، اما دعای رسول الله است که برای همهی ما درس است. این عادت و روحیه روحیهی خیرخواهی است. «أفضلهم حِلماً ممن یُبطیءُ عن الغضب»[38] آقا امیرالمومنین فرمود نیروهای رزمنده و مبارز و مجاهد باید حلم شایستهای داشته باشند که اینها را دیر به خشم بیاورد، به خشم نیایند، در حالات امیرالمومنین دارد حضرت میفرماید من داشتم عبور میکردم
و لقد أمرُّ علی اللئیم یسبُّنی، فمضیتُ ثمه قلت لا یعنینی
به یک فرد پستی برخورد کردم داشت من را سبُّ و لعن میکرد، فمضیتُ ثمه قلت لا یعنینی، گذشتم با منِ علی نیست، با علی نام دیگری است، اینها اسوهی اخلاق و فضیلتند.
و نکته دیگر، «و یستریح الی العذر»[39] از ویژگیها و ضرورتهای عزیزانی که در قالب خدمتگذاری نیروهای نظامی و انتظامی هستند، حضرت میفرماید اینها باید با پوزشخواهی آرام بگیرند، یعنی اگر جایی خطایی دید، طرف آمد گفت آقا معذرت میخواهم آرام شو، بله بنده جایگاهش را دارم، موقعیتش را دارم، رتبهی من، جایگاه من اقتضا میکند که میتوانم انتقام سخت بگیرم، ولی وقتی طرف عذرخواهی کرد، حضرت میفرماید «و یستریح الی العذر»[40] اینها با عذرخواهی متخلف آرام میگیرند و آرامشی را در خود ایجاد میکنند. من باز از حالات امیرالمومنین آن اسوهی انسانیت و فضیلت عرض کنم، دوران امیرالمومنین دوران عجیبی بود، بعضیها از کوفه رفتند به معاویه پیوستند، بعضیها از شام آمدند به امیرالمومنین پیوستند، بعضیها عاقبت به شر بعضیها عاقبت بخیر، در تاریخ نوشتند یک قصابی بود این اصالتا در شام بود، اوصاف امیرالمومنین را شنیده بود آمد کوفه حضرت را ببیند، زمانی که وارد شد حضرت درگیر یکی از جنگها بودند، در کوفه نبودند، این هم در آن مدتی که در کوفه بود روزها دو سه لاشه گوسفند میگرفت در یکی از محلات کوفه گوشت میفروخت، یک روزی که مشغول کسب و کار بود یک کنیزی آمد پولی داد یک مقدار گوشت از این قصاب گرفت گوشت را برد منزل، آن اربابش، خانمی که در خانه بود ایراد گرفت به این گوشت، گفت این گوشت چربیاش زیاد است ببر عوضش کن، معلوم میشود گوشت چرب مال همان موقعها هم بوده، نق زیادی بعضیهایمان نزنیم. گفت این گوشت چربیاش زیاد است برو عوضش کن، این کنیز دوباره رفت سراغ قصاب و گفت خانم ما این گوشت را نپذیرفته این را عوضش کن، قصاب گوشت دیگری به او داد، دوباره این کنیز آمد منزل، آن خانم صاحبخانهای که ارباب این کنیز بود دوباره قبول نکرد، گفت این هم بدرد نمیخورد برو عوضش کن، این کنیز رفت دوباره عوضش کند قصاب دیگر عوضش نکرد، البته من یک نکتهای است، حدیث بسیار بسیار ارزشمندی را نسبت به عزیزانی که در عرصهی اقتصادی کار میکنید بگویم، اهل تجارتید اهل معامله هستید اهل داد و ستد هستید، مغازه دارید ،این بدرد شماها میخورد. پیامبر فرمود «أیما مسلم أقال مسلما بیع ندامة»[41] خدا رحمت کند کسی را که بیع برادر مسلمانش را إقاله کند، إقاله یعنی شما جنسی را فروختی، خریدار بدون هیچ عذر و بهانهای برمیگرداند، میگوید آقا من این را نمیخواهم شما میتوانید این را پس نگیرید، جنس که معیوب نیست، جنس را درست دادم به اندازه دادم پس نمیگیرم ولی پیغمبر میفرماید اگر این جنس را با این که میتوانی پس نگیری پس گرفتی، خدا قیامت گناهانت را پس میگیرد. «أقال الله عثرتَه یوم القیامة»[42] تو امروز این جنس را پس بگیر خدا هم قیامت گناهانت را پس میگیرد. این یک فرصتی است دست تجار، یک فرصتی است دست کسبه. خوب دفعهی سوم که این کنیز رفت سراغ قصاب، قصاب عوض نکرد، خانم هم در خانه تهدید کرده بود که تا گوشت را عوض نکردی اجازه نمیدهم به خانه وارد شوی، این کنیز بیچاره در کوفه سرگردان داشت در بازار میگشت، همزمان شد با آمدن امیرالمومنین و مراجعت حضرت از جنگ. آقا وارد بازار شدند، من این را هم عرض کنم، مسئول موفق مسئولی است که مردمی باشد بین مردم باشد، مردم محک سلامت کار یک مسئول این است که در دسترس باشد، امیرالمومنین از جنگ برگشته بود، آمد در بازار، یکی گفت آقا خستهی جنگید بروید استراحت کنید، آقا فرمودند میترسم از اینکه در این مدتی که من نبودم در کوفه کسی مشکلی داشته باشد بتوانم مشکلش را حل کنم. که اتفاقا همین کنیز هم آمد، تا امیرالمومنین را دید آمد سمت حضرت، گفت آقا کمکم کنید، گوشتی است صاحب من و اربابم در خانه قبول نمیکند، این را هم به همه بگویم آن کسانی که زیردست دارید به زیردستانتان زور نگویید، زورتان میگویند، بالادست دارید. علی علیه السلام فرمود «إرحم من دونک یرحمک من فوقک»[43] به آن کسی که در زیر دستت است رحم کن تا آنکه بالای دستت است رحم کند. حالا چون کارگرت است حرف نمیتواند بزند راه بجایی ندارد از او بترس که خدا منتقم آدم مظلوم است.
گفت آقا من کسی را ندارم اربابم هم گفته تا گوشت را عوض نکنی اجازه آمدن به خانه را نمیدهم. حالا این قصاب به شوق امیرالمومنین بلند شده از شام آمده کوفه، اما حضرت را هنوز ندیده، عاشق امیرالمومنین ولی برخوردی با حضرت نداشت، آقا آمدند، اینها را دارم عرض میکنم که این روحیهی مهرورزی که در اولیا بود در کسانی که مسئولیت دارد باید باشد. آقا آمدند سراغ این جوان قصاب، این جوان قصاب دید یک آقایی با یک هیئت سادهای و لباس کرباسی آمده، اصلا تصور نمیکرد که علیبن ابیطالب این آقاست. آقا سلام کردند گفتند برادر گوشت این را عوض کن خدا گناهانت را پس میگیرد. گفت من دو بار عوض کردم دیگر عوض نمیکنم. آقا فرمودند این به ما متوسل شده ما را با خودش آورده، بخاطر خدا و بخاطر ما که همراهیاش کردیم ایندفعه را هم عوض کن. تاریخ دو جور نقل کرده، من نقل محترمانهترش را میگویم، نه بیادبانهتر. این جوان قصاب با دست محکم کوبید در سینهی امیرالمومنین، حضرت را عقب راند، برو مزاحم کسب ما نشو، تو کی هستی که آمدی از این وساطت میکنی؟ این آقایان شرح حال کیست؟ شرح حال شخصیتی است که شش کشور اسلامی امروز تحت فرمان او بود. عربستان، ایران، عراق، سوریه، یمن و مصر. علیبن ابیطالبی که در قلعهی خیبر از جا میکند، درِ قلعهای که 44 نفر رزمآورد باز و بسته میکردند، امیرالمومنین نیازی به قدرت دیگران داشت، با گوشهی حرکتی این نااهل را میتوانست به زمین بزند، دست کوبید به سینهی حضرت، خود این کنیز خجالت کشید، آقا یک کلمه به این قصاب تعرض نکردند، رو کردند به این کنیز، گفتند این که حرف ما را قبول نکرد، برویم سراغ آن خانم صاحبخانه با او صحبت کنیم. آقا آمدند دم آن خانه و در زدند و آن خانمِ صاحب کنیز آمد دمِ در، تا دید امیرالمومنین است گفت آقا چه سعادتی به ما رو کرده شما تشریف آوردید دم خانهی ما؟ آقا فرمود از خدا بترس چرا به زیردستانتان ظلم میکنید؟ چرا به این بیچاره چون کنیز است داری فشار میآوری؟ آن خانم گفت آقا کفارهی این گناهم این کنیز را من به شما هدیه کردم، حضرت هم فرمود من این کنیز را در راه خدا آزاد کردم. در همین اثنا یک کسی کار به حضرت داشت، سراغ امیرالمومنین را گرفت گفتند آقا داشت در آن محله با آن قصاب شامی حرف میزد. آمد سراغ قصاب شامی، گفت علیبن ابیطالب خلیفة المسلمین خلیفة الله را ندیدی؟ گفت من سعادت دیدن امیرالمومنین را نداشتم، من مدتها در کوفه هستم هنوز چشمانم به جمال مولایم منور نشده، آن آقایی که با یک کنیزی بود لباس کرباسی تنش بود، سراغ تو نیامد؟ گفت آن آقایی که با آن هیئت ساده بود و همراه آن کنیز بود، علیبن ابیطالب بود؟ گفت بله، گفت ای وای بر من، میگویند دستش را گذاشت روی تختهی ساتور با این کارد زد دست را مجروح کرد، میگفت دستی که به سینهی ولی خدا خورده این دست را دیگر من نمیخواهم. یک وقتی به آقا امیرالمومنین خبر دادند گفتند این قصاب دارد خودش را تلف میکند، آقا فرمودند بیاوریدش، آمد، حضرت فرمود چرا اینکار را میکنی؟ گفت آقا من نمیدانستم شما امیرالمومنین هستی، حضرت فرمودند همان لحظه که تو به من اسائهی ادب کردی من از تو گذشتم، این شیوهی علی است، از علی درس بگیریم.
گاهی اوقات کینه به دل گرفتیم برای بیست سال قبل، دل را صاف نمیکنیم، طرف عذرخواهی هم میکند قبول نمیکنیم، که بعد حضرت عبایی روی دست این قصاب انداختند نمازی خواندند خدا به برکت دعای امیرالمومنین شفا داد دست این قصاب را.
یک نکته دیگر و تمام کنم، حضرت میفرماید «و یرأف بالضعفا و ینبوا علی الاقویا»[44] نیروهای بسیجی ما نظامی ما انتظامی ما باید با ناتوانان مهربان باشند، با او که ضعیف است باید مهربان بود، با او که دستش به جایی بند نیست، من در جمع عزیزان پاسگاههای انتظامی گفتم، وقتی دو نفر میآیند شما آنکه ضعیف است بلد نیست حرف بزند راهکار بلد نیست پیر است احترام ویژه به او بگذارید، این کلام امیرالمومنین است، حضرت میفرماید «و یرأف بالضعفا و ینبوا بالاقویا»[45] با زورمندان قاطع باشید با آنکه دارد زور میگوید باید با اقتدار برخورد کرد «و ممن لایثیره العُنف»[46] باید نیروهای ارزشمند نظامی و انتظامی خشونت آنها را در بر نگیرد، و ناتوانی آنها بر جای خود ننشاند، این دیدگاه امیرالمومنین را در این شب عزیز عرض کردیم.
مجلس به یاد پیرغلام سیدالشهدا، حاج منصور آقای رودکی رحمة الله علیه رحمةً واسعةً جامعة است. خوب جناب حاج آقای خائف هم تشریف دارند، نام در مجلس آمد از یک سردار افتخار آفرین برای بشریت تا ابدیت یاد کنم قمربنیهاشم ابالفضل العباس. البته از زمان معاصر هم بگویم، خدا بر درجات سردار سلیمانی روز افزون بیفزاید، من یک صحنهای دیدم از بازدید ایشان در خوزستان، یک بازدیدی ایشان کرده بود بعد ایشان سوار ماشین شده بود یک خانمی داشت گریه میکرد سردار سلیمانی از ماشین پیاده شد آمد چیست مشلک شما؟ گرفتاری داشت که سردار سلیمانی حرف او را شنید، و دلجویی از او کرد، این همان اخلاق ارزشمندی است که یک شخصیتی در یک جایگاه رفیع «یرأف بالضعفا»[47] به افراد ضعیف ملاطفت و رأفت و مهربانی انجام بده.
سلامی کنیم به سردار علقمه، هفتهی گرامیداشت بسیج هم هست، افتخار بسیجیان، افتخار همهی ما، ساحت مقدس سیدالشهدا و اهلبیت و شهدای کربلا هستند، من یک جلوه از رأفت قمربنیهاشم را بگویم انشاءالله فیض کاملتر را به مجلس خواهند رساند.
ای پناه بیپناهان یا ابالفضل، ای شفیع پرگناهان یا ابالفضل
عرض کردیم مجلس به یاد یکمین سال پیرغلام امام حسین جناب حاج منصور آقای رودکی است رحمة الله علیه رحمةً واسعه که با عشق مجلس امام حسین برگزار میکرد. هم در خیابان اهلی، هم در منزل خودشان، در چهارراه خیام، سالیان متمادی منشأ خدمت و منشأ اثر بود، و در طول سال ایشان در مجالس و محافل هم حضور داشت، هم مشوق بود، برای برپایی مجالس سیدالشهدا.
در آن آخرین لحظات عمر قمربنی هاشم وقتی که آقا امام حسین آمدند، راوی میگویند سیدالشهدا دیدند بدن این سردار مورد هجوم قرار گرفتهی تیرهای دشمن، چشم خونآلود، اما در همان نفسهای آخر ابالفضل داشت گریه میکرد، آقا فرمودند «لماذا تبکی یا أخی» برادر چرا گریه میکنی؟ سرداری که دست راستش را زدند خم به ابرو نیاورد، دست چپش را زدند فرمود
یا نفس لاتخشَ من الکفاری، و أبشری برحمة الجباری
چهار هزار تیرانداز او را تیرباران کردند، خم به ابرو نیاورده، وقتی آقا سوال کردند چرا گریه میکنی؟ دو نکته ایشان فرمود و به محضر امام عرض کرد، اول عرض کرد آقا علت اول گریه من این است که آب به خیمهها برای بچهها نتوانستم برسانند، اینها منتظر آب بودند، اینها در انتظار بسر میبردند که من آب به آنها برسانم، اما علت دوم گریهی من این است که اقا من دارم میروم سر در کنار دامن شما میسپارم و میروم. گریه میکنم ساعتی دیگر کسی نیست سر شما را به دامن بگیرد.
همه بگوییم یا حسین
[1] مفاتیح الجنان، دعای حضرت مهدی
[2] غررالحکم ص43
[3] گنج حکمت یا احادیث منظوم ص196
[4] غررالحکم ص43
[5] غررالحکم ص43
[6] غررالحکم ص43
[7] غررالحکم ص43
[8] غررالحکم ص43
[9] غررالحکم ص43
[10] غررالحکم ص43
[11] نهجالبلاغه نامه53
[12] نهجالبلاغه نامه53
[13] زیارتنامه حضرت ابالفضل
[14] زیارتنامه حضرت ابالفضل
[15] اعراف آیه68
[16] نهجالبلاغه نامه53
[17] تحف العقول ص20
[18] تحف العقول ص20
[19] تحف العقول ص20
[20] تحف العقول ص20
[21] تحف العقول ص20
[22] الخصال ج1 ص294
[23] الخصال ج1 ص294
[24] الخصال ج1 ص294
[25] الخصال ج1 ص294
[26] الخصال ج1 ص294
[27] الخصال ج1 ص294
[28] الخصال ج1 ص294
[29] نهج البلاغه نامه53
[30] نهج البلاغه نامه53
[31] نهج البلاغه نامه53
[32] نهج البلاغه نامه53
[33] نهج البلاغه نامه53
[34] مفاتیح الجنان دعای ابوحمزه ثمالی
[35] مفاتیح الجنان دعای ابوحمزه ثمالی
[36] فصلت آیه30
[37] مناقب آلابیطالب علیهم السلام (ابن شهرآشوب) ج1 ص192
[38] نهج البلاغه نامه53
[39] نهج البلاغه نامه53
[40] نهج البلاغه نامه53
[41] وسائل الشیعه ج17 ص387
[42] وسائل الشیعه ج17 ص387
[43] غررالحکم ص143
[44] نهج البلاغه نامه53
[45] نهج البلاغه نامه53
[46] نهج البلاغه نامه53
[47] نهج البلاغه نامه53