استاد حدائق روز دوشنبه 8 شهریور 1400 مصادف با شب بیست و دوم محرم در مسجدالنبی(ص) در ادامه سلسله مباحث "سبک زندگی مهدوی" به بحث جوانان پرداختند.
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الله الحکیم فی کتابه الکریم «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنين»[1]
آیهای که تلاوت شد آیهی 14 از سورهی مبارکهی قصص بحثی را که در شبهای سهشنبه قبل از ماه محرم محضر عزیزان توضیحاتی عرض میشد تحت عنوان سبک زندگی مهدوی از نگاه ولیعصر یکی از فرازهای دعای حضرت، دعای برای جوانان است «و علی شباب بالإنابة و توبه»[2] حضرت برای خدا و برای جوانان از خداوند دو چیز را تقاضا میکند یکی إنابه و دوم توبه، إنابه به معنای همان سرزنش کردن جوان است، باید نیروی جوانی و توانایی جسمی، قیافهی زیبا او را مغرور نکند باید پیوسته یک حالت ملامت و سرزنشی نسبت به نفس خودش داشته باشد این برای جوان ارزش دارد که این فرصتها او را مغرور نکند، میتوانی، فرصتش را داری؟ سوادش را داری، تنش را داری! این منیّت آفت است و بد است البته این حالت إنابه و سرزنش کردن اساساً یک صفت خوبی است برای همهی مردم در تمام طبقات اجتماعی و مراحل سنی، همیشه خودتان را سرزنش کنید نسبت به کوتاهیهایتان، نسبت به کاستیهایتان، امیرالمؤمنین میفرماید انسانهای باتقوا «فهم لأنفسهم متهمون»[3] اینها خودشان میروند زیر سؤال، مشکلی پیدا میشود و من در این مشکل کوتاهی نکردم ما گاهی اوقات مینشینیم این طرف گود و ظرف فنی میکنیم، در این گرانی شما تقصیری نداشتید، در بیکاری جوانان تو میتوانستی کاری بکنی ولی نکردی، خودت را متهم کن، تو هم ازت میآمد دو نفر به کار بگیری ولی چهار نفر را از کار جدا کردی، آیا در نابسامانیهای اجتماعی نقشی نداشتیم؟ ما یک جاههایی کار ازمان میآمد انجام دادیم ولی کوتاهی نکردیم «فهم لأنفسهم متهمون»[4] خودت را زیر سؤال ببر، این از صفات انسانهای باتقواست، انسانهای باتقوا همهاش انگشتان اشارهشان به سمت دیگران نیست، اول خودشان را میبینند من خودم کوتاهی نکردم، جوانی از دست رفت در از دست دادن این جوان نقشی نداشتی؟ فرزند من از دین فاصله گرفته است در فاصله گرفتن این فرزند تو کوتاهی نکردی، جامعه خراب است! خانوادت سالم بود؟ تو یک پدر به وظایفات عمل کردی؟ و تو مسئول به وظایفات عمل کردی؟ آقا در جامعه متخلف سارق زیاد شده است و ثروتمندان به وظایف خود عمل کردند؟ و کارتنخواب زیاد نشد. حالا عزیزی کاغذی آورده بودند و نسبت به این وضعیت اجتماعی و کارتن خواب و معتاد و ... رسیدگی بشود. این درست درد جامعه است امام من و شما و دیگران در اصلاح وضع نقشی داشتیم؟ و نقش خودمان را ایفا کردیم، این حالت إنابه است که باید در انسانها ایجاد بشود، نباید بگویی توکوتاهی کردی من کوتاهی نکردم! این نگاه اگر شد جامعهی سالمی نخواهیم داشت، جوان مخصوصا این روحیه در او باشد، إنابه و سرزنش کردن خودش در جایی که کوتاهی کرده است و دوم حالت توبه، توبه یک صفت بسیار خوب برای همهی انسانها بازگشت به سوی خداست مخصوصا جوان، چون جوان آغاز راه است، جوان در جوانی اگر برگشت امتیاز است ولو آن کسی که آب از آسیاب در رفته است و کاری هم ازش برنمیآید و دیگر آن توانایی را ندارد و توفیق فعالیت اجتماعی را ندارد و میگوید الهی العفو! و یک العفو هم برای یک جوانی است که بیست یا سی ساله است و شروع راه است و وقتی بگوید الهی العفو از آغاز پاک جلو میآید، لذا شاعر میگوید:
در جوانی پاک بودن شیوهی پیغمبری است، ورنه گبری به پیری میشود پرهیزکار
شهوت ندارد تن ندارد، حوصله ندارد خب این آدم ذکر نگوید چکار کند، دعا نکند چکار بکند از ترس اینکه عاقبت به شر نرود باید العفو بگوید ولی آن کسی که آغاز راه است و وسوسهاش میکند و نه تو پیری و نه خدا بخیل، با آن وسوسهی شیطان فریب نمیخورد، «وعلی الشباب بالإنابه و التوبه»[5] جوانهای مجلس فرصت جوانی، فرصت بسیار ارزشمندی است، یکی از علمای علم اخلاق خدا رحمتش کند میفرمود: جوان در جوانی اگر پاک زندگی کند به مقام اولیاء الله میرسد، اینهایی که جاههایی رسیدند در جوانیشان حواله گرفتند، من خدا رحمت کند آیت الله والدمان را که فرمودند: من از هفت سالگی نماز شبم تعطیل نشد، از هفت سالگی نماز شب! نه نماز واجب! اینجوری کار کرده و به جایی میرسد وصلت میکنند، در این نوجوانی و جوانی رو به خدا آوردی به آن کمالات میرسی، خب این فراز فرمایش حضرت «وعلی شباب بالإنابه و التوبه»[6] این چند شبی که انشاالله تا شب جمعه روضه برپاست و من دیدم فرصت خوبی است که این چهار شب را رو بحث جوانی بحث کنیم، و دو سه نکتهی مهم در بحث جوانی است که اینها حائز اهمیت است نسبت به اساس و خود اهمیت جوانی، عوامل شکوفایی جوان و موانع شکوفایی، اینها بحثهایی است که باید به آن پرداخته شود، چرا بعضی جوانها شکوفا نمیشود مشکل کجاست؟ چرا بعضی جوانها رشد میکنند در معنویت؟ کجا حواله گرفته؟ چکار کرده است؟ اینها از نگاه دین بررسی کنیم.
من امشب آیهای که از سورهی قصص، آیهی 14 تلاوت شد چندتا نکته را پیرامون آیه و اهمیت جوانی از نگاه پروردگار نکاتی را محضر عزیزان عرض کنم، آیه نسبت به حضرت موسی است «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ»[7] وقتی به سن بلوغ و درک و رشد عقلی رسید. «وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً»[8] ما به موسی حکم و هم علم دادیم «وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنين»[9] ما پاداش انسانهای نیکوکار را اینگونه میدهیم، جوانی که روی به خدا بیاورد خدا دستش را میگیرد «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»[10] پیغمبر شدن پارتیبازی نیست، موسی چه کار کرد که موسی شد، رو به خدا آوردی خدا هم اسباب هدایت را برایش فراهم میکند، در ذیل این آیهی شریفه روایتی در کتاب شریف معانی الاخبار شیخ صدوق، مرحوم شیخ صدوق میفرماید از امام صادق در ذیل این آیه «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنين»[11] میفرماید: «أشده ثمان عشر سنة»[12] موسی در سن 18 سالگی بود (جوانها 18 سال پاک زندگی کرده) و خدا «آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً»[13] که محاسن در آورده بود که خدا حکم و علم را به او عنایت کرد، این ظرفیتی است که در جوان و جوانی داشت، روایات متعددی ما در حساسیت جوانی داریم، پیامبر میفرماید: «ما به عسی الله نبیاً إلّا شاباً»خدا هیچ پیغمبری را به پیغمبری برنگزید مگر اینکه جوان بود، این هم درس است، مسئولین ما باید جوان باشند ولی جوان با معیارهایی که حضرت یوسف به حاکم مصر فرمود، «اجْعَلْني عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفيظٌ عَليم»[14] حضرت یوسف جوان بود به حاکم مصر گفت ادارهی مصر را به بستان من یک آدم حفیظ و علیمی هستم یعنی هم خداترس هستم و حافظ منافع مردم هستم، خلاف نمیکنم، دستاندازی در مال مردم نمیکنم، علیم یعنی آگاه و متخصص هستم و کارآمد هستم.
پیغمبر فرمود تمام انبیاء را که خدا برگزید در جوانی بودند و لذا مسئولین باید جوان و حفیض و علیم باشد و رسول خدا هم همین کار را میکردند، مسئولیت به جوان میسپرد و نظارت را به بزرگترها میدادند و جنبهی مشاورهای داشتند و جوانها از مشورت بزرگترها استفاده میکردند، وجود مقدس امیرالمؤمنین میفرماید: در ضرورت دوران نوجوانی و جوانی «إنّ قلب الحدث کالأرض الخالیة»[15] قلب جوان مثل زمین بکر است و زراعت در آن نشده است و آمادهی زرع است، مثلا زمینی را به شما میسپرند پر از شورهزار، پر از خار و خاشاک یا سنگلاخی است و به درد نمیخورد، یا اینکه زمینی را به شما میسپرند که آمادهی زراعت است و به دست شما میدهند که در آن زراعت کنید، «مهما ألقی فیها من شیء قبلته»[16] و زمین آماده تا بذر میپاشی آب میدهی جواب میدهد قلب جوان هم هر چیزی که به این قلب القا بشود و دیکته بشود این قلب میپذیرد، جوانهایی را بنده سراغ دارم که البته الان پدرانی هستند در امریکا و اروپا که نماز شبشان تعطیل نمیشود اینها زیر دست انسان نماز شبخوان تربیت شدند، جوانم هست که تارک الصلاة در خانهای تربیت شده است که به نماز اهمیت داده نمیشده است، یا اگر نماز میخواندند نمیگفتند که ای جوان تو نماز بخوان! او را رها کرده بودند من یک خاطره را از تربیت جوانی برایتان بگویم از یکی از سفرهای عمرهای که مشرّف شده بودیم شاید در بعضی جلسات هم بخاطر مناسباتی عرض کرده باشم، حدود 15 سال قبل بود در یکی از سفرهای عمره کاروان شلوغ بود حدود 178 زائر بود، من به همهی زائران دقت میکردم و میگفتم باید همهتان حمد و سورههایتان را بخوانید، یک فرمی هم بود که باید زائران تکمیل میکردند که زائر باید مرجعش مشخص بشود، تعداد سفرات مشرف شده، حمد و سورهی او خوانده شود و نسبت به مسأله وجوهاتش پرداخت میکرده است یا نه؟ که خدای نکرده بعد از اعمال متوجه خطا نشویم که اعمالش مشکل داشته است، اگر کسی عمره رفته و حمد و سوره را اشتباه بخواند از احرام بیرون نمیآید، من آنجا میگفتم که آقایان من در شیراز کسی نمیتواند بگوید که آقای حدائق اومد به من گفت که بیا حمد و سورهات را برایم بخوان یک نفر اگر آوردی من جایزه میدهم، به من ربطی ندارد، حمد و سوره وظیفهی شماست که اصلاح کنید، اما اگر آمدید نزد من و گفتید فلانی من میخواهم حمد و سورهام را بخوانم و شما بشنو! وظیفهی من است که بشنوم و راهنمایی کنم ولی من وظیفه ندارم بگویم حمد و سورهات را بخوان، من وظیفه ندارم بگویم که شما خمس میپردازی یا خیر، یک نفر را شما پیدا کنید که بگوید آقای حدائق گفته خمس میدهی یا نه! وظیفهی خود شماست بله یک زمانی مراجعه کردی و مسأله پرسیدی ما راهنمایی میکنیم.
گفتم آقایان من در سفر عمره من به شما سخت میگیرم، چون اگر خمس نداده باشید این احرامی که با آن محرم میشوید تلویح، محرم میشوی؟ یا از احرام بیرون نمیآیی و 24 چیز بر تو حرام برمیگردی ایران، زنت هم بر تو حرام است. یعنی اینجا برای اینکه جلو فساد گرفته بشود همینجا سخت میگیرند، باسواد و بیسواد، پیروجوانش، مرد و زنش باید تک تک حمد و سورههایتان را بخوانید.
یک آقای تحصیلکرده گفت ما هم باید بخوانیم؟ گفتم آقا بدت نیاید ولی بیا بخوان تا من از تو یاد بگیرم خوبه؟ بیا به من یاد بده من میخواهم از خواندن تو یاد بگیرم همان آقای پرادعا در سورهی حمدش هفت غلط دارد هفت تا اشتباه فاحش داشت، ادعا هم داشت که من حمد و سوره باید بخوانم، گفتم مؤمن دیدی! تو هفتتا اشکال در سوره حمدت داری که سوادت بالاست اما قرائت حمد و سورهات ضعیف است، حالا میخواهم تربیت جوان را بگویم، پدر و مادرها مهمتر از سیرکردن شکم بچههایتان، مهمتر از تحصیلات علمی بچههایتان، رشد معنوی بچه مهم است البته زحمت میکشید و تلاش میکنید که زندگی را برای خانواده محیا میکنید، آرامش و آسایش را فراهم میکنید ولی بدانید اگر اولادی زیر دست ما تربیت شد که آن شایستگی واقعی را نداشته باشد قیامت مسئولیم، ما به همین اندازه که دغدغهی شکم و مسکن و خوراک و بهداشت و سلامتی جسم بچههایمان را داریم دغدغهی دین و معنویت و اخلاق و فضیلتشان را داریم؟ خواهر من اگر یک شب فرزندت گرسنه بخوابد خواب نداریم، یک شب فرزند ما نماز نخوانده خوابید به همان اندازه نگران هستیم، میگویند ولش کن قضایش را به جا میآورد، آیا در غذا خوردنش هم همین حرف را میزنی! دارو نمیخورد بیدارش میکنید که دارویش را بخورد و بعد بخوابد، دارو بعدا بخورد! چرا برای داروی جسمش این حرف را نمیزنی ولی برای داروی روحش غافلی! کار نکردیم نمره هم نمیگیریم، زحمت نکشیدیم مزد نمیگیریم، زحمت کشیدی نونش را میخوری، حالا یک زحمتکشیده را میخواهم برای شما مثال بزنم، در این کاروان یک آقایی بود دو تا دکترا داشت و ریاست یک دانشکدهی اقتصاد در کالیفرنیای آمریکا در دست داشت، من این را نمیشناختم این اقا اصالتاً اهل گلپایگان بود و خانمش شیرازی بود و به ایران آمده بودند و با کاروان عمرهی شیرازی ها به مکه آمده بودند ما اعلام کردیم که زائرها هر صبح از ساعت هشت تا دوازده قبل اذان ظهر گفتم من طبقهی همکف هتل نشستم به نوبت بیایید و حمد و سورههایتان را بخوانید و مسائلی که من باید بپرسم ازتان میپرسم و لیست را تکمیل کنیم تا قبل از اعزام برای مکه و محرم شدن، من روز اول دیدم که یک آقای قد بلندی آمد و طبقهی همکف هتل قدم میزد و در رفت و آمد بود تا نزدیک ظهر، و ظهر حرکت کردیم به سمت حرم و او هم دنبال ما آمد، روز دوم دیدم این اقا دوباره پایین آمد و قدم میزد تا ظهر و ظهر با ما به سمت حرم حرکت کرد و در مسیر حرکت به سمت حرم من به او گفتم آقا شما زائر کدام کاروان هستی؟ گفت: من زائر کاروان شما هستم چون در آن هتل چند تا کاروان از استانهای دیگر بود گفتم شما دو روز است چند ساعت پایین میآیید آیا با من کار دارید یا کار با کسی دیگهای دارید؟ گفت: نه حاج اقا منم میآیم حمد و سورهام را بخوانم ولی وقتی دیگران را میآیند وقتم را به دیگران میدهم، خیلی انسان بااخلاق و متین، گفتم: فردا نفر اول شما هستید.
صبح روز سوم این آقا ساعت هشت صبح با خانمش آمد خب ما اول اسم و فامیل و تحصیلات را یادداشت کردیم گفت: دکترای اقتصاد. فارسی را خوب حرف نمیزد و بریده بریده سخن میگفت و روان صحبت نمیکرد و علت هم داشت، ایشان نزدیک به44 سال امریکا بود، گفت: من ریاست یک دانشکدهی اقتصاد را در ایالت کالیفرنیا دارم اصالتاً اهل گلپایگان هستم، گفتم: نام مرجعتان کیست و شما خمس هم میدهید؟ در قیامت مردم اول زن وبچههایتان جلوتان را میگیرد پیامبر فرمود: اولین دادگاهی که خدا تأسیس میکند دادگاه خانواده است، زنها جلو شوهرشان را میگیرند و میگویند بی انصاف خمس ندادی و در شکم ما کردی، رو دین ما اثر گذاشت، رو اعتقاد ما اثر گذاشت، مسئول و بچهها جلو بزرگترها را میگیرند گفتم آقای دکتر شما خمس میدهید؟ گفت: آقای حدائق خدا رو شکر میکنم از سال اول تکلیفم که 15 سالم شد مکلف شدم تا الان یاد ندارم سال خمسیام رسیده باشد و خمس نداده باشم این تربیت است، و باید دانست از کجا سرچشمه گرفته است پدرش کار کرده است همین که امیرالمؤمنین میفرماید: این قلب جوان آماده است و بکر است و هر چیزی در این قلب ریختی میپذیرد، ولی ما این قلب را رها کردیم و الان سنگ شده است و حالا به فکر افتادیم! البته الان هم نباید ناامید بود ولی زمینهی کار آن زمان فرصت بود.
گفت: من هر سال، سال خمسیام را حساب میکنم و تاریخش 29 اسفند هر سال است، خمسم را میفرستم ایران برای مرجع تقلیدم، آقایان این حرف یک آقای دکترای اقتصاد کالیفرنیای آمریکا، 44 سال در کفرستان بود ما در شیراز طر ف 70 سال داره زندگی میکند و خمس را مسخره میکند گفتم: آقای دکتر حمد و سورهات را بخوان. به این ایام محرم و به این مکان مقدس قسم چنان حمد و سورهای این آدم خواند مثل یک قاری مسلط عرب، اصلا من باورم نمیشد، صحیح با تجوید و ترتیل، از آن حمد و سوره لذت بردم، همان سال در همان کاروان یک پیرمرد هفتاد و چند سالهای بود گفتیم حمد و سورهات را بخوان با خانمش آمده بود، بابا نمازتان را صاف کنید، عمره که مستحب است واجبت را دریاب، برای ما این چند تا کلمه را خواند، بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، سبحان ربی الأعلی و بحمده، سلام علیکم و رحمة الله و برکاته، من فکر کردم دارد شوخی میکند، گفتم حاج آقا حمد و سوره بخوان، گفت: من همین را میخوانم، فشرده و تمام، این طور یاد گرفتی؟ مسجد آمدن ما MPT مختصر و مفید، دنیایمان گشاد و گسترده، برای کارهای دنیایی خوب وقت داریم، برای مثال به طرف میگویند صد تا صلوات بفرست، میگوید حوصله ندارم! توفیق میخواهد، ـ بلند شو نماز شب بخوان، ـ دعا کنید خدا توفیق بدهد، بنشین بعد از نیمه شب پای ماهواره، کوکش پر است. خدا نکند کسی در معنویت بیتوفیق و در گناه آلودهی به گناه باشد، «اللهم ارزقنا توفیق الطاعة»[17] در شروع دعای حضرت اولین چیزی که امام عصر از خدا میخواهد توفیق است آن هم باید از خدا تقاضا کرد، خانم پیرمرد گفت: به جای حمد و سوره این چهار تا کلمه را میگوید. گفتم: برای چه؟ شما آمدید عمره؟ عمره مستحب است ولی نماز صبحت واجب است در آن کاروان خدا آن را بهمان نشان داد و آقای دکتر را هم نشان داد، گفتم: اقای دکتر موفقیتت را مدیون کی هستی؟ همهی اینها را گفتم ولی این تیکه را زیاد بشنوید. گفت: آقای حدائق من موفقیتم را مدیون پدر و مادرم هستم من تا 19 سالگی کنار اینها بودم از 19 سالگی به امریکا رفتم و 63 سال دارم،44 سال در امریکام، پدری بیسواد داشتم ولی بامعرفت و خدا ترس، پدرم تاجر پارچه بود در بازار گلپایگان، سواد نداشت. پدر من نیم ساعت به وقت نماز میرسید دست از کار میکشید، کار نمیکرد بلکه دغدغهی نماز داشت بلند میشد ( چقدر برای خدا ارزش قائل شدیم که خدا برای ما ارزش قائل نشد؟ بعد میگوییم چرا کرونا نمیرود، اینجا خیابانهای شیعیان نیست، اینجا سومین حرم اهل البیت نیست؟ ما مسلمان نیستم؟ وقت نماز که وقتش هست میخوانیم فرار که نکردیم، خب بگو پول هم در میآوریم در که نرفتیم) ما حاضر نیستیم برای خدا نیم ساعت به مشتری بگوییم خدا، این آقای دکتر گفت: پدر من بیسواد بود از نیم ساعت به اذان دیگر کار نمیکرد و مشتریها او را میشناختند این را که بابای من از نیم ساعت به اذان کاسبی نمیکند، چه کار میکرد؟ بلند میشد و با آرامش یک وضویی میگرفت و در مغازه سجادهاش را پهن میکرد وده دقیقه به اذان مینشست به ذکر گفتن و آماده میشد برای نماز، اذان که میگفتند یک نماز با توجهی کامل میخواند و از نمازش نمیزد. با تعقیبات و با توجه کامل نماز ظهر و عصر را که میخواند بعد بلند میشد با استراحت میآمد جواب مشتری را میداد.
گفت: درس نماز اول وقت و چگونه نماز خواندن را از پدرم آموختم، گفت دوران تابستان که میشد ما بیکار بودیم مغازه کنار پدر میآمدیم و همین رفتار پدر درس بود، امام صادق فرمود: با رفتارتان دین را معرفی کنید حالا گاهی اوقات به قول سعدی دو صد گفته چون نیم کردار نیست، 200 بار بگو نماز بخوان، نماز بخوان! ولی خودت نمیخوانی و خودت اهمیت نمیدهی فایده ندارد شما خودت بلند شد نمازت را بخوان فرزندت از تو یاد میگیرد. بعد گفت: آقای حدائق پدرم یک هفته به سال خمسی که میرسید دیگر کار نمیکرد در مغازه را میبست یکی دوتا حسابدار را میآورد تمام این پارچهها را متر میکردند و قیمتگذاری میکردند و قیمت میآوردند و از قیمت مخمّس سال قبل کم میکردند، تفاوتش را خمس میداد و بعد در مغازه را باز میکرد و گفت: ما همچین نونی خورده بودیم، از اول تکلیفم تا الان یاد ندارم سال خمسی رسیده باشد و خمس نداده باشم.
جوانها میگویند ما که کار نداریم ما که کاسبی نداریم! عزیزم جوان که هستی! برای در آمد ضمنیات سال خمسی قرار بده و رسید، داشتی بپرداز و نداشتی بگو امسال بدهکار نشدم. بعد البته گفت من از باب احتیاط یک مبلغی پرداخت کردم به عنوان ما فیذمّههای احتمالی، یاد ندارم خمسی نداده باشم ولی چون سفر عمره آمدم اگر در این وسائل چیزی هم تعلق گرفته این بابت آنها باشد
(پدر خوب کار کردی نونش را میخوری، کار نکردی رهایت میکند، کار کردی رهایت نمیکنند، شما فکر میکنید عبادت و خدمت و اخلاق دیگران بهره میبرند؟ اول خودتان بهره میبرید بعدا دیگران، اولاد خوب تربیت کردی اول خودت نونش را میخوری بعدا فرزندت!) بعد این جمله را گفت: حاج آقا من در امریکا که بودم که برای خودم برنامه داشتم سالی 20 روز از امریکا میآمدم ایران فقط یکی دو روز مشهد خدمت امام رضا میرفتم و یک سلام میکردم و گلپایگان میآمدم و تمام این مدت در خدمت پدر و مادر بودم، کنار اینها در خدمت اینها، با اینکه آنجا کار زیاد داشتم، مسئولیتم سنگین بود ولی گفتم پدر و مادر جایگاه ویژهای دارند، ما گاهی اوقات دیدن بزرگترها که میرویم سرمان در گوشیمان هست، اسمش صله رحم است و منتش سر رحم است، امام یک جای دیگر هستیم، و کارهای خودمان دنبال میکنیم و بعد میگوییم رفتیم دیدن پدر و مادر، گفت بیست روز در خدمت اینها تا پدر و مادر هر دو بودند، گفت: یک روز سر کلاس درس بودم دیدم یک یادداشتی سر کلاس آوردند و به من دادند که از ایران با من تماس گرفتند که تماس بگیرید. از کلاس درس بیرون آمدم و تماس گرفتم و برادر ما زنگ زده بود و گفت: برادر الان یک ساعت قبل پدر ما به رحمت خدا رفت ما گفتیم بهت اطلاع بدیم. گفتم: پدر را دفن نکنید تا من برسم، آقای حدائق پرواز مستقیم به ایران نبود، چندین پرواز از این ایالت به آن ایالت، از امریکا به یک کشور دیگر، از کشور دیگر به کشور دیگر تا 24 ساعته خودم را به گلپایگان رساندم گفت: سه برابر هزینهی معمول پول بلیط هواپیما دادم، آمدم قبرستان گلپایگان، پدر را به غسالخانه بردند، گفتم همه کنار بروید کتم را درآوردم و آستینهایم را بالا زدم (چند تا استاد دانشگاه سراغ داری که بابایش را غسل داده باشد، اصلا بلدند)پدرم را خودم غسل و کفن دادم، خودم او را داخل قبر تلقین دادم و لحد سپردم و از قبر بیرون آمدم.
به مادر گفتم تا پدر زنده بود سالی 20 روز میآمدم حالا که پدر از دنیا رفت سالی دو مرتبه هر مرتبه 20 روز به دیدنت میآیم، خانم اولاد خوب تربیت کردی میشود این، امریکا هم که برود فراموشت نمیکند، مادرم گفت تو کار داری، مسئولیتت زیاد است، زن و بچه داری. گفت: تو هم مادر منی، منم در برابر تو مسئولم، گفت آقای حدائق سالی دو مرتبه هر مرتبه 20 روز ایران میآمدم و خدمت مادر بودم، یک روز عاشورایی به من زنگ زدن و گفتند: مادرت پای دیگ طبخ غذای امام حسین سکته کرد و مرد، گفتم مادر را دفن نکنید تا برسم، 24 ساعته خودم را گلپایگان رساندم، مادر را که غسل دادن مادر را خودم داخل قبر گذاشتم و تلقین دادم و لحد گذاشتم و خاک ریختم و بیرون آمدم، گفت همهی این معنویت را از پدر و مادر دارم، آن دورانی که قلب آماده بوده این پدر و مادر کار کرده بودند.
حضار محترم ما اعلام کرده بودیم یک ساعت و نیم به اذان صبح پشت قبرستان بقیع هر کسی که مایل است بیاید تا این سروکلهی وهابیها پیدا نشده یک زیارت و توسلی پیدا کنیم نفرات اول در پشت قبرستان بقیع این آقای دکتر و خانمش بود، چنان انسان متواضع و فروتن بودند که مدیر کاروان نمیدانست ایشان جایگاه و رتبهی اجتماعیاش چیست. چون گلپایگانی بود خیلیها نمیشناختشون. گاهی اوقات بچههای کوچک گریه میکردند میرفت این بچهها را بغل میکرد و آرام میکرد، گاهی اوقات در سالن غذاخوری بعضیها یک دفعه به آن کارکنان رستوران میگفت اینجا نان نیست، اینجا فلان چیز نیست، این خودش از سر میز بلند میشد مثل یک کارمند موظفی که باید به آنها خدمت کند میرفت کار میکرد، روز آخر به رئیس کاروان گفتم همه را جمع کن من میخواهم یک الگوی خوبی در این کاروان به همه معرفی کنم، همه جمع شدم و این آقا را معرفی کردم گفتم این اقا دیانت، اخلاق خوبی دارد و از نظر علمی و جایگاه اجتماعی بالایی در آمریکا برخوردار هستند به همهی شما خدمت کرد، بارها میدیدم آسانسور که افراد میخواستند سوار بشوند همه هجوم میآوردند برای سوار شدن، این و خانمش میایستاد و سری بعد با آسانسور میآمدند، سوار اتوبوس میشدند این میگذاشت همه سوار بشوند و نوعا وسط اتوبوس میایستاد. علم باید انسان را متواضع کند اگر آمیختهای با تربیت باشد این همانی است که امیرالمؤمنین میفرماید: این قلب، قلب آماده است، در سخن دیگر میفرماید: دانش در دوران نوجوانی و طفولیت مثل حکاکی مطالب رو سنگ است میماند، این تربیت شکل میگیرد.
حالا بقیهی عرائض جلسهی فردا شب، انشاالله من نکاتی را محضر عزیزان عرض کنم که حساسیت جوانی و فرصت جوانی برای مخصوصا جوانان عزیزی که این فرصت هم برایشان باقی است و پابرجاست.
خب توسل امشب به حضرت زینب است.
عرض ادبی به ساحت مقدسهی حضرت زینب که دو جوان تربیت کرد چه جوانهایی!
گرچه پدر این دو جوان خودش در کربلا نبود، عذری داشت مشکلی بود ولی به فرزندانش گفت: مراقب باشید امام خودتان را تنها نگذارید، جوان تربیت شدهی این دو عزیز.
نام حضرت زینب برده شود من این را مقدمه قرار بدهم و جناب آقای شایسته هم به فیض کاملتر خواهند رساند و خدا رحمت کند بانی اساس مرحوم آقای بردخوانی و گذشتگان این فامیل محترم را .
حضرت زینب وقتی از اسارت برگشت مدینه، یک شب با عبداللهبن جعفر نشسته بود، عبداللهبن جعفر واقعهی عاشورا را شنیده بود، گفت خانم من از عاشورا دوسه تا سؤال دارم میخواهم از شما بپرسم.
سؤال اولم این است که بچههایت وقتی شهید شدند به من گفتند شما از خیمه بیرون نیامدی، خانم چرا به استقبال جسد بچههایت نیامدی، این بدنها وقتی میآوردند تو مادر بودی.
حضرت زینب فرمود: من ترسیدم از اینکه از خیمه بیرون بروم با امام حسین روبرو بشوم یک وقت امام حسین بگوید مادر شهید میآید آثار شرمندگی و خجلت در سیمای امام حسین ببینم، من گفتم از خیمه بیرون نروم که امام نگوید مادر داغدیدهاش آمد، این بخاطر اهداف ما شهید شد.
عبدالله بن جعفر گفت: خانم یک سؤال دیگر چرا وقتی علی اکبر را میآوردند شما از خیمه بیرون دویدی و رفتی تا وسط میدان؟
حضرت زینب فرمود: عبدالله بن جعفر کربلا عاشورا نبودی حسین خیلی تنها شده بود وقتی علی اکبر از اسب به زمین افتاد دیدم حسین صورت به صورت علی سپرده، گفتم: حسین! کنار پیکر علی جان میدهد سراسیمه از خیمه به طرف میدان دویدم فریاد میزد وا محمدا! وا علیا! وا حسینا!
[1] قصص آیه14
[2] دعای حضرت مهدی، مفاتیح الجنان
[3] غررالحکم ص122
[4] غررالحکم ص122
[5] دعای حضرت مهدی، مفاتیح الجنان
[6] دعای حضرت مهدی، مفاتیح الجنان
[7] یوسف آیه22
[8] یوسف آیه22
[9] یوسف آیه22
[10] عنکبوت آیه69
[11] قصص آیه14
[12] تفسیر نورالثقلین ج4 ص117
[13] قصص آیه14
[14] یوسف آیه55
[15] غررالحکم275
[16] غررالحکم275
[17] دعای حضرت مهدی، مفاتیح الجنان