استاد حدائق روز سه شنبه 2 شهریور 1400 مصادف با پانزدهمین روز از ماه محرم در منزل آقای شهریزی به بیان ادامه مباحث "سبک زندگی مهدوی" پرداختند.

 

دانلود

 جهت مشاهده ویدئو کلیک کنید

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

قال الله الحکیم فی کتابه الکریم «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُون»[1]

صدق الله العلی العظیم

سخن پیرامون فرازی از دعای منسوب به حضرت ولی‌عصر در سبک زندگی برای انسان‌های کهنسال و سالمند بود. «و علی مشایخنا بالوقار والسکینة»[2] عرض کردیم انسان‌های کهنسال، کسانی که عمری را از خدا گرفتند، این دو نکته برای آنها ضرورت دارد، یکی رعایت وقار، دوم رعایت سکینه. حالا تعریف‌هایی هم بزرگان کردند، مرحوم علامه نراقی هم تفصیلی در اینجا بین وقار و سکینه تمیزی می‌دهد. می‌فرماید وقار آن حالت ادب و آراستگی و آرامی در ظاهر فرد است که گاهی اوقات ملکه نیست، ولی طرف رعایت می‌کند، می‌خواهد تندی می‌کند خودش را کنترل می‌کند و حال اینکه ملکه‌ی او نشده. یک وقتی شما غیبت نمی‌کنید ملکه‌تان هم نیست، با زحمت غیبت نمی‌کنید. با زحمت دروغ نمی‌گویید، این حالت حالت ورع نیست. ورع یعنی به یک جایی برسید که براحتی گناه نکنید، به آسانی نافرمانی خدا را بگذارید کنار. گاهی اوقات می‌گوید آقا سختم بود، خیلی خودم را گرفتم و چیزی نگفتم. ولی انسان‌های با ورع مسلط به حال خودشان هستند.

در مورد وقار هم علامه نراقی می‌فرماید وقار آن حالت آرامش و سکینه‌ی ظاهری است که هنوز ملکه نشده است. ولی سکینه آن آرامش و طمأنینه‌ی باطنی است که تبدیل به ملکه شده است. یعنی طرف درونش و وجودش در برابر این ناملایمات آسوده است، مضطرب نمی‌شود، فراز و نشیب‌ها روی او تاثیر نمی‌گذارد چون اعتقاد به این دارد که خدا ناظر است و می‌بیند و کار را باید خدا بپسندد. این تفصیلی است که این عالم بزرگ اخلاقی بین وقار و سکینه یاد می‌کند.

آیه 68 سوره مبارکه یاسین هم در رابطه با آن آیه مبارکه که جلسه قبل قرائت شد، که خداوند سیر خلقت انسان‌ها را از ضعف به قدرت، از قدرت دوباره مجددا به ضعف بیان می‌کند، از ولادت نوجوانی جوانی کهنسالی و پیری، این آیه 68 سوره مبارکه یاسین هم، خدا می‌فرماید «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ»[3] این کار خداست. روال طبیعت این است که وقتی چیزی شکوفا شد دوباره برنگردد به اولش، اما تقدیر الهی این است که وقتی که در مسیر کهنسالی کسی قرار گرفت، «نُنَكِّسْهُ»[4] یعنی واژگون می‌شود. این فرصت‌ها دیگر ازش گرفته می‌شود، توانایی سلامتی حافظه امکانات، بعضی‌ها بودند، سال‌ها قبل من یادم است، فردی که چقدر قرآن چقدر ادعیه حفظ بود، اواخر عمر حمد و سوره نمازش را از روی کاغذ می‌خواند. حافظه‌ات مثل کامپیوتر است! این روزگار را پیش روز دارید، گاهی اوقات طرف اسم خودش را هم یادش نمی‌آید. راه خانه‌ی خودش را فراموش می‌کند.

یک آقایی از موجَّهین این شهر بود، خانواده‌ی این می‌گفتند آقا این یک وقتی از خانه می‌زنند بیرون با لباس خانه. می‌رویم دنبالش می‌گردیم می‌بینیم در خانه‌ی همسایه نشسته، اصلا نمی‌شناسد، نه زن خودش را می‌شناسد نه زنِ مردم را می‌شناسد. به زن همسایه می‌گوید حاج خانم غذا بیاور. مردم عبرت بگیرید، الان حافظه‌ات کار می‌کند، دستت کار می‌کند، سالمید، تا می‌توانید استفاده کنید که زمانی که این فرصت‌ها رفت دیگر پشیمان می‌شوید. قرآن می‌فرماید «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ»[5] ‌کهنسال که شدی واژگون می‌شوی، نکوس پیدا می‌کنی «أَ فَلا يَعْقِلُون»[6] تعقل نکردی، ندیدی؟ لذا سابق هم عرض کردم خدمت عزیزان، از دعاهای امیرالمومنین این است که خدایا اگر بناست نعمت از ما گرفته شود، اول نعمتی که می‌گیرید جان ما باشد. یعنی دچار آلزایمر نشویم، زیر دستگاه نگهمان ندارند، آقا دعا کنید فلانی نجات پیدا کند. «أَ فَلا يَعْقِلُون»[7] خدا می‌فرماید این نشانه قدرت الهی است «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ»[8] طول عمر را ما می‌دهیم «نُنَكِّسْهُ»[9] هم فاعل خداست، ما واژگون می‌کنیم، روال طبیعت این است. این را باید عبرت گرفت از زندگی دیگران از گذشته دیگران، از این فرصت‌های خودمان ‌بهره بگیریم.

من در ادامه‌ی عرائض گذشته چند روایت را محضر عزیزان تقدیم کنم، در ذیل همین وقار و سکینه.

وجود مقدس امیرالمومنین علیه السلام می‌فرمایند، «اذا شابَّ العاقل»[10] انسان‌های عاقل هر چه پیرتر می‌شوند این‌ها عقلشان جوان‌تر می‌شود. آدم عاقل این‌جوری است. پیرهای خردمند، دنیا دیده، با تدبیر، «اذا شابَّ العاقل شَبَّ عقلُه»[11]  عقلش جوانتر می‌گردد. «و اذا شابَّ الجاهل»[12]  اما اگر جاهل پیر شد، «شبَّ جهلُه»[13]  دیدید بعضی‌ها سر پیری و معرکه گیری.

سال‌‌ها قبل یک جوانی می‌گفت حاج آقا سوار تاکسی شدم، دیدم راننده در روز ماه رمضان دارد سیگار می‌کشد، گفتم که آقا ماه رمضان است، سیگار می‌کشی حالا اگر کسالت داری نمی‌توانی روزه بگیری، باز تظاهر به روزه‌خواری چی را می‌خواهی ثابت کنی؟ دهن کجی به دین و به خدا که نباید کرد. ما دیشب بحثی داشتیم تحت عنوان غیرت دینی، یکی از درس‌های عاشورا غیرت است، غیرت فقط روی بحث‌های ناموسی نیست، غیرت روی نمازتان غیرت روی روزه‌تان، غیرت روی واجباتتان، غیرت روی ترک محرماتتان، ما گاهی اوقات یا حسین می‌گوییم اما غیرت روی اوامر الهی نداریم! امام حسین آموخت غیرت داشته باشید روی دین، غیرت داشته باشید روی دستورات الهی. گفتم آقا ماه رمضان است شما داری سیگار می‌کشی، حالا اگر نمی‌توانی روزه بگیری و معذوری تظاهر به روزه‌خواری نکن. گفت من دلم برای شما جوان‌ها می‌سوزد، من عمری ازم گذشته یک روز روزه نگرفتم! این همان است که امیرالمومنین می‌فرماید هر چه پیرتر، «شبَّ جهلُه»[14] ، جهالت او بیشتر و جهل او بیشتر می‌شود.

البته این صفت‌ها را باید مدیریت کرد، یعنی با گذر انسان مراقب باشد، رسول خدا فرمود «یشیب ابن آدم و یشُبُّ فیه خصلتان الحرص و طول الأمل»[15] انسان‌ها همانطور که پیر می‌شوند، در این گذر پیری اگر خودشان را نساخته باشند، و تربیت نکرده باشند، همزمان دو ویژگی در این‌ها جوان می‌شود. «یشیب ابن آدم و یشُبُّ فیه خصلتان الحرص و طول الأمل»[16] ‌این آدمی که خودساخته نیست، هر چه به مرز رفتن و کهولت و کهنسالی نزدیکتر می‌شود، یکی حرص در او قویتر می‌شود و یکی آرزوهای طولانی. این تازه دم دم رفتنش است، باید بساط را جمع کند دارد پهن می‌کند.

این روایت یک جریان عجیبی هم برایش نقل می‌کنند. می‌‌گویند زمان هارون الرشید ملعون، هارون اعلام کرد یک کسی را پیدا کنید که خودش از رسول خدا حدیث نقل کرده باشد. خودش شنیده باشد خودش نقل کند بی‌واسطه. می‌گویند خیلی هم گشتند، تا به هارون گفتند در اطراف منطقه یمن یک پیرمرد کهنسالی است که بیش از صد سال عمر کرده، یک روایت از رسول الله در حافظه‌اش مانده، هارون گفت هر جوری است بیاریدش. یک اسکلتی هم بود، حالا مثل تابوتی درست کردند در این پنبه گذاشتند، در این پنبه‌ها گذاشتند، شب‌ها حرکتش می‌دادند که سلامت برسد به بغداد، روزها استراحتش می‌دادند، بالاخره به هر نحوی بود رساندنش به بغداد. آوردنش از کاخ هارون بالا و این تابوت را آوردند در صحن و سرای تالاری که هارون بود، گفتند این شخصی که از پیغمبر حدیث شنیده را آوردیم. هارون آمد کنار این تابوتی که این فرد را درش آورده بودند. گفت که پدر جان خودت پیغمبر را دیدی؟ گفت بله، گفت خودت از رسول الله حدیث شنیدی؟ گفت بله. آن که شنیدی برایم بگو. گفت حدیث زیاد شنیدم اما همه یادم رفته فقط همین یکی مانده، و آن حدیث هم این است که پیغمبر فرمود «یشیب ابن آدم و یشُبُّ فیه خصلتان»[17] اولاد آدم پیر می‌شود و دو خصلت درش جوان می‌گردد، به خودمان نمره بدهیم، تعارف نکنیم. حاج آقا ببین حرص درت زیاد شده یا کم شده! ببین آرزوهای طولانی درت افزایش پیدا کرده یا نه؟ ببینید اسلام با آروز مخالف نیست، با طول آروز مخالف است. آقا می‌خواهم فلان جا فلان کنم، می‌خواهم فلان جا چنین کنم چنین کنم، و حال اینکه یکسری از امورات واجب شخصی خودش زمین مانده. مستحبات را گرفته واجبات را ترک کرده. گاهی اوقات مستحب است مباح هم نیست. این را باید در خودمان بررسی کنیم، با نزدیک شدن به رفتن، آیا آرزوها مدیریت شده، حرض مدیریت شده!

حدیث را که خواند، هارون این حدیث را شنیده بود از رسول الله نقل می‌کردند اما برایش مزیت داشت که این بی‌واسطه داشت نقل می‌کرد. هارون گفت که هزار سکه طلا هم بهش بدهید پاداش اینکه خودش از پیغمبر حدیث را نقل کرد، ببریدش. آن هزار سکه را هم گذاشتند داخل تابوت و حرکتش دادند. این را داشتند از صحن و سرای کاخ هارون می‌بردند پایین، صدای ضعیف ناله‌اش بلند شد، مامورانی که حملش می‌کردند سوال کردند چی می‌گویی چه می‌خواهی؟ گفت برم گردانید با هارون کار دارم. بازگرداندند، این را، به هارون الرشید گفتند این پیرمرد با شما کار دارد، هارون دوباره برگشت سر تابوت را برداشتند گفت چه می‌گویی؟ گفت این هزار سکه برای امسال است یا هر سال می‌دهی؟ هارون گفت صدقَ رسول الله، حقیقتا پیغمبر راست گفت که انسان هر چه به مرز رفتن نزدیک می‌شود، خودش را نساخته باشد حرصش بیشتر می‌شود. این معلوم نیست که یک دقیقه دیگر زنده باشد، طول امل پیدا کرده. هارون هم آدم رندی بود، گفت بشرط اینکه زنده باشی می‌گویم سالی هزار سکه طلا بهت بدهند. می‌گویند این پیرمرد را از پله‌های کاخ می‌بردند بیرون، پایین پله‌های کاخ مرد، هزار سکه هم برگشت در خزانه.

خوب این وضعیت سن بالا اگر انسان خودش را تربیت نکرده باشد، وجود مقدس آقا امیرالمومنین می‌فرماید «کفی بالشیب نذیرا»[18] برای بیدار شدن مردم، همین موی سفید کافی است. همین رنگ موی سفید کفایت می‌کند که انسان آثار رفتن را در سیمای خودش و چهره‌ی خودش می‌بیند.

جریانی را من وعده کردم عرض کنم ذیل همین حدیث آقا امیرالمومنین، که ما عوامل تنبّه در وجود خود ما، در اطراف ماست، گاهی طرف اوقات طرف عکس 20 سال قبلش را نگاه می‌کند چی بودیم چی شدیم، بابا بیدار شو داری می‌روی. خدا رحمت کند مرحوم آیت الله والد ما را، نقل می‌فرمودند از مرحوم آیت الله خوئی ایشان از مرحوم آیت الله نائینی ایشان از مرحوم آخوند، تا مرحوم میرزای شیرازی و از مرحوم ملاعلی کنی که ایشان در شهر ری دفن هستند، عبدالعظیم حسنی. می‌خواهیم بگویم موی سفید می‌تواند بشود عامل بیداری و تنبُّه. زمان ملاعلی کنی در یکی از قراء و قصبات نیشابور می‌گویند یک عالم محلی بود که این عالم آنجا منشأ خدمت و خدمات بود برای مردم، این عالم رحمت خدا رفت، وقتی فوت کرد، مردم روی عواطف پاکشان، و حالا ارادتی که به آن عالم داشتند، اصرار کردند، پسر بزرگی داشت، گفتند شما جایگزین پدر شوید. با صلوات و تکریم آمدند لباس پدر را در قامت پسر کردند، این پسر هم رودربایستی کرد که بگوید من درسی نخواندم، مسائل شرعی و فقهی نمی‌دانم، بردنش جای پدر، نماز و کارهای روزمره‌ی آن منطقه، این مدیریت می‌کرد. مدت‌ها گذشت، این آقایی که حالا شده عالم منطقه، و خوب درس هم نخوانده بود سوادی هم نداشت، می‌گویند یک روزی رفت حمام عمومی آنجا، از حمام که آمد بیرون، آن آقای حمامی یک آینه‌ای داد دست این آقا که خودش را نگاه کند. یک نگاه کرد، دید یک تار مویش سفید شده. یکدفعه به خودش آمد، «کفی بالشیب نذیرا»[19] آینه را گذاشت زمین، از حمام آمد بیرون، گفت رفتی در آستانه‌ی پیری و حقیقت را به مردم نگفتی. همین‌جا صلح کن با مردم، چه لازم که در محشر زما شرمنده باشی!

رفت به خادم مسجد گفت تمام اهالی منطقه را صدا بزن بیایند در مسجد. همه را جمع کرد، رفت منبر، گفت مردم از زمانی که پدرم فوت کرد و شما مسئولیت روحانی منطقه بودن را به من واگذار کردید، به اصرار شما، و اشتباه من که نگفتم، و در رودربایستی قرار گرفتم. حیا صفت خوبی است ولی یک جا بد است، یکی از جاهایی که حیا بد است، در دین است که می‌گویند حیا بخرج ندهید. روم نشد این حرف را بزنم «لاحیاء فی الدین» خجالت کشیدم مسئله را بپرسم، آقا بعد از 38 سال می‌آید مسئله‌ی غسلش را می‌پرسد. حالا که دارد می‌پرسد، بیش از 20 سال غسلش محل اشکال بوده! «لاحیاء فی الدین» ‌گفت من روم نشد به شما بگویم، شما هم اصرار کردید، من اصلا درس نخوانده بودم سواد اینکار را نداشتم. هر چه به شما گفتم و هر حرفی زدم، بروید از علما بپرسید، اگر مطابق با شرع بود که بسیار خوب، نبود از سر بگیرید. مردم عصبانی شدند ناراحت شدند، این آقا حالا دارد به ما این حرف را می‌زند، ما چند سال با حرف این پیش رفتیم، کار کردیم، حالا یکدفعه دارد همه چیز را انکار می‌کند، عصبانی شدند گرفتند این آقا را کتک زدند. این هم دید جانش در معرض خطر است فرار کرد به طرف منزل. خبر رسید به اهل منزل که دارند فلانی را می‌زنند و مردم عصبانی دنبالش دارند می‌آیند، رسید در منزل در زد، خانواده و بچه‌هایش هم در را باز نکردند گفتند آقا بیایی در منزل جان ما هم به خطر می‌افتد، برای مدتی از روستا برو که ما هم آسیب نبینیم. این فرار کرد، با پای برهنه، بدن کتک خورده، فرار کرد از آن روستا به طرف نیشابور، از نیشابور به طرف تهران، اما تصمیمش را این گرفت، گفت من می‌روم تهران در حوزه علمیه، سال‌ها درس می‌خوانم کسب علم می‌کنم، برمی‌گردیم جبران مافات برای این مردم می‌کنم، تا هستیم فرصت جبران است.

می‌گوید در کاروان می‌رفتم پای برهنه، کاروانی‌ها هم مرا نمی‌شناختند. کاروانی بود مال منطقه‌ای دیگر بود، این‌ها سمت نیشابور می‌رفتند، می‌گوید در اثنای راه یکدفعه دیدم یک آقایی سواره بر اسب در کاروان وارد شد من را به اسم صدا زد. گفت شیخ حسین کجا می‌روی؟ گفت وحشتی کردم که نکند این از اهالی منطقه باشد ما را بشناسد و رسوا کند ما را نزد بقیه، گفت برگشتم جواب سلام دادم دیدم نه، این آقا را نمی‌شناسم. گفتم تهران می‌روم. گفت چه قصدی داری تهران می‌روی؟ گفت قصد دارم در حوزه درس بخوانم. که چی‌ بشود؟ برگردم جبران کنم، در منطقه خدمت کنم. حالا حضرت بوده و این نمی‌شناخته. این را می‌گویند اخلاص. پا گذاشتی روی هوای نفست می‌آید سراغت. تمام کسانی که توفیق تشرف خدمت امام عصر داشتند یک نفرش امام را پیدا نکردند، مگر امام گمشده است! ما گمشده هستیم که در گمشدگی خود نورانیت حضرتش را پیدا کردیم.

گفت آقا فرمودند رفتی تهران بگرد مدرسه علمیه صدر را پیدا کن، در که زدی خادم می‌گوید مدرسه پر است، بگو یک اتاقی است طبقه فوقانی مدرسه یک زیلو هم کفش پهن است، کسی هم درش نیست، همان را به من بدهید قبول است. اتاق را بهت می‌دهند، نگران نباش ناراحت نباش، هر وقتی ناراحت شدی ما می‌آییم سراغت. این آقا هم آمد در تهران و مدرسه‌ی صدر را پیدا کرد و در زد و خادم و همان صحبت‌ها رد و بدل شد، خادم هم اجازه بهش داد، رفت طبقه فوقانی مدرسه و اتاق را بهش دادند، می‌گوید تا وارد اتاق شدم در را بستم انگار همّ و غمّ عالم بر من مثل اینکه سرازیر شد. حالا ما آمدیم اینجا، نه می‌دانیم چه باید بخوانیم پیش کی بخوانیم چکار بکنیم، وضعیت ما چه خواهد شد، شخصی را نمی‌شناسیم، تازه اول مشکلات ماست! می‌گوید تا در را بستم انداختم روی هم، دیدم در باز شد همان آقایی که در راه ما را راهنمایی کرد وارد شد سلام کرد، فرمود شیخ حسین مگر من نگفتم نگران نباش ناراحت نباش، هر وقت ناراحت شدی ما به سراغ تو می‌آییم. گفتم آقا من نمی‌دانم اینجا چه درسی بخوانم پیش کی بخوانم! آقا یک کتابی دستشان دادند، کتاب شرایع الاسلام محقق حلی، گفت این کتاب را بگیر فردا آدرس منزل آیت الله ملاعلی کنی را بگیر، میری در خانه‌ی ملاعلی کنی در می‌زنی، خود ایشان می‌آید دم در، بگو آمدم شرایع بخوانم، ایشان بهت درس می‌دهند نگران نباش مشکلی اگر بود ما هستیم، یک مقداری هم پول بهش می‌دهند برای معاشش. این هم خوب روستایی است ساده لوح و خوش طینتی است، نمی‌پرسد شما کی هستی.

فردا از مدرسه می‌آید بیرون، خانه‌ی آیت الله کنی کجاست؟ آیت الله کنی از علمای تراز اول تهران بوده، معاصر با شیخ انصاری. آدرس می‌دهند و می‌رود در می‌زند، خادم ملاعلی کنی می‌گوید تا در زدند دیدم خود آقا دوید دم در. در را باز کرد و این آقا آمد داخل و نشستند و گفتند آمدم درس بخوانم. شرایع را ایشان باز کرد. حالا شرایع را شاگردان شاگردان ایشان درس می‌دادند، ایشان سطح علمی‌اش سطح بالای بود، درس اجتهاد را می‌داد. خوب ایشان شروع کرد یک صفحه شرایع را گفت، روز اول تمام شد روز دوم تمام شد روز سوم، این آقای شیخ حسین برمی‌گردد به حجره ناراحت! حضرت تشریف می‌آورند می‌گویند چرا ناراحتی؟ می‌گوید آقا این آقای ملاعلی کنی کتاب شرایع ندارد از روی کتاب ما به ما درس می‌دهد، مطالعه‌ی قبلی هم ندارد، من درست مطالب را نمی‌فهمم. کتاب دست ایشان است دارد توضیح می‌دهد، من تطبیق حرف ایشان با متن برایم سخت است. آقا می‌فرماید فردا که رفتی به ملاعلی کنی بگو کتاب شرایعت را خانمت در فلان قسمت پستو گذاشته برو کتاب را بردار بیا به من درس بده. ملاعلی کنی هم تصمیم می‌گیرد فردا که این می‌آید بگوید آقا تو کی هستی که ما داریم برایت شرایع درس می‌گوییم، سه روز داریم درس می‌گوییم. همه‌ی این جریانات از یک تنبّه از موی سفید است. این روز چهارم که می‌رود تا به آیت الله کنی روبرو شد اول حرفی که زد این بود که آقا کتاب شرایعتان در پستو، زیر فلان کتاب‌ها خانواده‌تان گذاشتند بیاورید به ما درس بدهید. ملاعلی کنی عالم است آگاه است، می‌داند از درون خانه خبر دادن کار هر کسی نیست. یا خود طرف باید صاحب نفس باشد یا به جایی وصل باشد. هیچ نمی‌گوید می‌رود می‌بیند دقیق آدرس درست است. کتاب را برمی‌دارد و می‌آورد و مودب می‌نشیند، می‌پرسد آقا این چیزهایی که می‌گویید خودت می‌گویی یا کسی بهت می‌گوید. این هم ساده، شیخ حسین تمام جریان زندگی گذشته و سفر و تهران و مدرسه صدر و همه را تعریف می‌کند. آیت الله کنی می‌فرماید این آقا غیر ولی‌عصر کس دیگری نیست. می‌گوید آقا یک وقت ملاقاتی برای ما از آقا می‌گیری ما خدمتشان برسیم. این هم روی سادگی می‌گوید وقت ملاقات نمی‌خواهد من خودم با خودم می‌آورمش.

شیخ حسین می‌رود وارد حوزه و حجره که شد حضرت تشریف آوردند، گفتند شیخ حسین ملاعلی کنی از تو تقاضای وقت ملاقات کرد؟ فردا که رفتی خداحافظی کن و به ملاعلی کنی بگو ما تا کنون برای احدی وقت ملاقات تعیین نکردیم. حالا نمی‌دانم چه مطلبی بوده که آقا می‌خواستند ملاعلی کنی را متوجه‌شان کنند.

تو هم همانند منِ شیخ حسین اخلاص در عمل نشان بده، ما خود به دیدن شما می‌آییم. ما خود به دیدن شما می‌آییم. همین شیراز پر بود از این جریانات. می‌گویند شیخ حسین رفت روز آخر خداحافظی کرد، پیغام حضرت را هم رساند، می‌گویند از آن به بعد دیگر کسی شیخ حسین را ندید، دیگر شیخ حسین رفت.

لذا عزیزان یک موی سفید این شیخ حسین را آورد سر خط، رساند به ولی‌عصر «کفی بالشیب نذیرا»[20]

من اینجا عوامل وقار را انشاءالله، حالا نکاتی است وقت تمام شد، چه کارهایی در باوقار شدن ما تاثیر دارد. چند مطلب در روایات ذکر شده، که انشاءالله برای اینکه برسیم به دعای حضرت، «و علی مشایخنا باولقار و السکینة»[21] چکار باید کرد که ضریب آرامش، ضریب طمأنینه و وقار در ما افزایش پیدا کند. چند تا دستور از ائمه است، این انشاءالله بماند برای جلسه آینده.

صلی الله علیک یا اباعبدالله صلی الله علیک یابن رسول الله

چند بیت شعر بخوانم و انشاءالله حاج آقای یقطین فیض کامل‌تر و جامع‌تر را به همه بدهند. ای که به عشقت اسیر، خیل بنی‌آدمند، حسین جان

با خبران غمت بی‌خبر از عالمند

هر که غمت را خرید عشرت عالم فروخت، سوختگان غمت با غم دل خرمند

خاک شهیدان توست تاج سر بولبشر، کین شهدا تا ابد فخر بنی‌آدمند

نفس‌هایتان را متبرّک کنید تا این نفس‌ها در اختیارتان است

جانم حسین جانم حسین ای جان جانانم حسین

بیاد همه‌ی درگذشتگانمان.

جانم حسین جانم حسین ای جان جانانم حسین

[1] یس آیه68

[2] دعای حضرت مهدی

[3] یس آیه68

[4] یس آیه68

[5] یس آیه68

[6] یس آیه68

[7] یس آیه68

[8] یس آیه68

[9] یس آیه68

[10] غررالحکم ص295

[11] غررالحکم ص295

[12] غررالحکم ص295

[13] غررالحکم ص295

[14] غررالحکم ص295

[15] بحارالانوار ج70 ص22

[16] بحارالانوار ج70 ص22

[17] بحارالانوار ج70 ص22

[18] غرر الحکم ص519

[19] غرر الحکم ص519

[20] غرر الحکم ص519

[21] دعای حضرت مهدی

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه