استاد حدائق روز شنبه 30 مرداد 1400 مصادف با دوازدهمین روز از ماه محرم در منزل آقای شهریزی به بیان ادامه مباحث "سبک زندگی مهدوی" پرداختند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکیم «اللَّهُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ هُوَ الْعَليمُ الْقَدي»[1]
صدق الله العلی العظیم.
در ادامهی آن بحثی که با محوریت سخن ولیعصر شروع شد و جلساتی پیرامون موجبات رحمت عنوان شد، فراز دیگری امام برای افراد کهنسال از خداوند دو نکته را مسألت میکنند. برای آن افرادی که سن بالایی دارند، پدربزرگ شدند از نظر سنی رشد کردند، و این نکته از جهت اثباتش امتیازی اگر نباشد، زیان و نقصان و ضرر است. پیرمردها و پیرزنها باید اینگونه باشند. «و علی مشایخنا بالوقار و السکینة»[2] دو نکته که برای افراد کهنسال و سالخورده ضرورت دارد، یکی وقار است، دوم سکینه است. این دو واژه در لغت نوعا، حالا اهل لغت یک تفصیل تمیز گونهای دادهاند در این واژه. در خیلی از سخنان معصومین و روایات ما میبینیم اینها کنار هم ذکر شده است، وقار و سکینه. خوب اینها وقتی با هم میآیند، اذا اجتمعا افترقا، اذا افترقا اجتمعا، بعضی از واژهها هستند جدا که میآیند معنایشان یکی است، با هم که میآیند معناها تمیز پیدا میکنند. وقار را اهل لغت میگویند آن آرامش و سکینه و متانت ظاهری است. انسان باوقار یعنی کسی که ظاهرش بالاخره حرمت و ادب و آرامش ازش دیده میشود. سکینه آن آرامش و متانت و وقار باطنی است. بعضیها درونشان آرام است. دنیا زیر و رو شود یک آرامش درونی دارد.
آن که را خیمه به صحرای قناعت زدهاند، گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست
گاهی اوقات ما ظاهرمان نشان میدهد آرامیم، ولی باطن مضطرب است، دغدغه است، افرادی که در این مسیر کهنسالی قرار گرفتند، این برایشان ضرورت است، هم ظاهر اینها بیانگر آرامش باشد، هم باطن اینها نشانگر آرامش باشد. اصلا خود این بزرگترها باید این آرامش را به دیگران بدهند. من یک جایی نشستم ببینم جمعی ملتهبند مضطربند، من باید اینها را آرامش کنم، من فرزندم را نوهی خودم را، بابا روزگار است، نگران نباش.
گاهی اوقات بعضی از این جوانها بخاطر این وضعیت اقتصادی اجتماعی اضطراب دارند نگرانند، شمایی که لطف خدا را در طول زندگیات دیدید، مشاهده کردید خدا زیر بار منت بشر قرار نگرفته. خدا به حضرت موسی فرمود ما از رزق رساندن به آن کرم لای تخته سنگ زیر امواج نیل غافل نیستیم، ما از رزق دادن به بندههایمان غافلیم!
یک کسی آمد خدمت امام صادق خیلی نگران بود حضرت فرمودند نگرانیات برای چه بود؟ گفت آقا یک دختر دیگر گیرمان آمده نگرانیم، معلوم میشود ایمان وقتی ضعیف باشد اینجوری است، وقتی به فرزند هم میدهند اضطراب دارد. گفت آقا این دختر است، فکر آیندهاش هستم، بالاخره چه میشود، چه خواهد شد؟ تامین این دختر، آیندهی این دختر. امام با یک جمله آرامش کرد، فرمود «رزقها علی الله و ثقلُها علی الارض» سنگینی این دختر روی زمین است رزقش هم به عهدهی خداست، روی تو که سوار نشده! پدرها بشنوید، تا به امروز جور زندگیات را کشیدی! خدا کشیده. نگویی من، نگویی من یک جمعیتی را اداره میکنم، اگر سر زمین گذاشتم سر بی شام زمین میگذارند. غرور پیدا نکنی. ما فلان جمعیت را اداره میکنیم، ما نباشیم دیگر آنها شام ندارند. خدا فعلا دارد رزق زیر مجموعهها را بتوسط شما میدهد، شما رفتید، خدا رزق را به نحو دیگری به اینها میرساند.
گاهی اوقات فکر میکنیم همه کاره ما هستیم، همه کاره خداست، ای افرادی که تجربه کردید، سالها پای سفرهی خدا نمک خدا را خوردید، بگویید اینها را به جوانهایتان، بگویید اینها را به زیرمجموعههایتان.
خدا رحمت کند پدربزرگ مادری ما را، مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای مؤید الاسلام که مرحوم آیت الله حائری پای برهنه در تشییع ایشان آمد. آیت الله حائری سال 64 که ایشان رحمت خدا رفت، 36 سال قبل، من خودم دیدم پایش را برهنه کرد، جوراب از پا درآورد، آمد در تشییع. گفت مادر ما اعتقاد عجیبی به نفس ایشان داشت. مریض میشدیم میگفت میبرمتان زیر منبر آقای حاج مؤید و مجلس امام حسین، شفا بگیرید. خدا رحمت کند پدربزرگ مادری ما را، من آن دوران یادم است، نصیحتی که به بزرگترها میکردند، میگفتند پدرها وقت اشتراک شما با فرزندانتان سر سفرهی غذاست. الان اینجوری شده، پدر دنبال کارند، فرزندان دنبال فعالیتهایشان هستند. آن فرزندانی که در خانه با ما زندگی میکنند. آن وقتی که همدیگر را میشود دید اگر ببینیم که بعضیها همین وقت را هم برای خودشان باقی نگذاشتند، سر سفرهی غذاست. ایشان میفرمودند سر سفره غذا، بچهها دارند غذا میخورند، یکی دو نکته از خدا و توحید و تکلیف برای آنها بگویید. از لطف خدا حرف بزنید، آنها غذایشان را بخورند، بگویید و بگذرید، بقول مقام معظم رهبری. بالاخره آنهایی که تجربهی این راه را دارند، محبت الهی را دیدند بازگو کنند، وقار یعنی همان متانت و آرامش ظاهری، سکینه آرامش باطنی.
من این آیه 54 سوره مبارکهی روم را که چند تا نکته در این است که این جوانی پیری باید درس شود برای همهی ما، همهی اینها عبرت است، آیه را من یک اشارهای کنم که خداوند میفرماید «اللَّهُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعفٍ»[3] خدا شما را خلق کرد از ضعف، آغازتان از نطفه بود، شروعتان به دنیا، بالاخره نطفهای بودید، بعد هم که متولد شدید باید رسیدگی میکردند به شما، تر و خشکتان میکردند، اینها مراحل توحیدی است، اینها را رعایت کنیم، ایمان ما اعتقاد ما نسبت به خداوند جهش پیدا میکند، جهت صحیح پیدا میکند، «ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً»[4] ما شما را با ضعف آفریدیم، نطفهای بودید بعد بچهای بودید، تر و خشکتان کردند در قنداق دستتان را بستند، اختیارت دست پدر بود دست مادر بود دست دایه بود، بعدا رفته رفته قدرت پیدا کردی، شدی یک جوان رعنا دارای قدرت جسمانی، بکاری به ثروتی به امکاناتی دسترسی پیدا کردی، گاها آنهایی که زیر دستت اداره میشدند ادارهشان کردی، دنیا اینجوری است
چنین است آیین چرخ درشت، گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
«ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً»[5] دوباره روزگاری را پیش رو دارید، روزگار ضعف، روزگار سفید شدن مو، پیری، شَیب، یک معنایش سفید شدن موی صورت، موی سر است. از آن دوران جوانی دوباره میروید، عرض کردم در جلسهی چند روز قبل، بشر مثل فوّاره است، یک نقطه شروع دارد، نقطه آغاز که همان ضعف است، میرود بالا بالا بالا، اوج صعود، این قوت است، دوباره پایین پایین پایین، گاهی اوقات در پایین آمدنها، بعضیها میروند ول بعضیها میرسند باز به آن نقطهی صفرشان.
در شهرستان مرودشت، در دوران استانداری جناب آقای مهندس رضازاده سال 85، یک آقایی بود از محترمین شهر مرودشت بود، این بندهی خدا سکته کرده بود، سکتهی مغزی، حال خوشی نداشت، ما یک جلسهای داشتیم با علما و روحانیت مرودشت، بعد فرماندار گفت آقا شما که آمدید مناسب هست که یک دیداری با این آقا کنید که از محترمین در مرودشت بود از موجّهین بود، گفت حال خوشی ندارد، حالا آمدید یک سر هم برویم پیش او. خود فرماندار هم یک چیزی آماده کرده بود که دست خالی دیدن مریض نرویم.
اول این را بگویم دلتان برای خودتان میسوزد عیادت مریض بروید. حالا کرونا یک بحث دیگر است. من این را در ستاد کرونای استان به اطبایی که بالای سر مریضها میآیند گفتم. گفتم در روایت داریم کسی که به قصد دیدن مریض حرکت میکند، خدا هفتاد هزار فرشته را همراه او میکند، این هفتاد هزار فرشته لایزال، پیوسته استغفار میکنند برای این شخص عیادت کننده، تا کی؟ تا وقتی از عیادت برمیگردد به منزل. دیدن مریض خدمت به خود شماست. حالا کرونا یک وضع خاصی است، گفتم این بیماری هم بیماری خاصی است. سابق کسی مریض میشد، برای عیادت کنندهها توفیق بود میرفتند دیدنش، خوب شرایط شرایط دیگری است.
ما رفتیم منزل آن آقا، فرماندار بود اهالی مرودشت و معتمدین بودند، دیدیم حاجی بنده خدا در بستر افتاده بود، «ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعفاً وَ شَيْبَةً»[6] کارها در مچت است، یک وقت میآید در مچ مردم! من ایستاده بودم میدید فقط آن بنده خدا، میدید و میشنید، ولی حرف نمیتوانست بزند. من سلام کردم گفتم حاج آقا انشاءالله خدا صحت و عافیت بدهد، سلامتی بدهد. ما هم اصالتا آمدیم، هم نیابتا آمدیم، آقای استاندار هم در جریان قرار گرفتند، سلام رساندند و جویای حالتان شدند.
یک چند نفر از بستگان نزدیکش کنار تخت ایستاده بودند، یک وقت یکی از پسرهایش رو کرد به من، گفت آقا دعا کنید خدا مرگش بدهد، هم ما نجات پیدا کنیم هم او نجات پیدا کند. مردم از خدا بخواهید به خودتان هم واگذار نشوید، اولاد است! امام حسین در یکی از صحبتهایشان فرمودند اگر رضایت خدا را خرج رضایت مردم کردید خدا واگذارتان میکند به مردم. دل به بچههایت بستید، این دل جای خداست. رئیس مذهب فرمود «القلب حرم الله لاتسکن حرم الله غیر الله»[7] خانه تکانی کنید، غیر خدا را در دلتان راه ندهید. اینجا فرودگاه الهی است.
تا این حرف را زد من خیلی ناراحت شدم، این جوان بیادب! جلوی این جمع، گفت دعا کنید خدا مرگش دهد، گفتم من یک دعا میکنم شما آمین بگویید. گفتم من آهسته میگویم آمین را شما بلند بگویید. در دلم این را گفتم، گفتم خدایا بیش از این خفت این فرد را رضایت نده که فرزندش جلوی جمع این را نگوید. حاجی هم شنید، گوشش میشنید و میدید، تا پسر این حرف را زد دیدم دو تا قطره اشک از چشمان پسر جاری شد. حرف نمیتوانست بزند. من گفتم در دلم دعا میکنم شما بلند آمین بگویید، چون گفتم حاجی باز این را میشنود ناراحت میشود، در دلم گفتم خدایا، بیش از این خفت این آدم را نبین، این آدم آبروداری است، حالا افتاده زیر دست بچههایی که اینها زیر دستش بزرگ شدهاند. گفتم من دعایم را کردم همه هم آمین گفتند. باز میگشتیم به شیراز، شاید فاصلهی 20 دقیقه در این بزرگراه مرودشت شیراز تلفن ما زنگ خورد، یکی از آقایان همراهان فرماندار بود، گفت فراماندار با شما کار دارد، گوشی را داد دست فرماندار، گفت آقای حدائق حاجی فوت کرد، گفتم خدا رحمتش کند. گفت ما آنجا بودیم شما رفتید، گفت بعد گفتند این نفس آقای حدائق کشتش.
اول حواستان باشد روحانیت نفسش میگیرد، این حواسهایتان جمع باشد. میگویند حاکم اصفهان را یک وقت شیخ حسنعلی نخودکی یک بلایی سرش آورد، دیگر آخوند عمامه به سر که میدید چپقش چاق بود، میگفت این آخوندها حساب و کتاب ندارند، یکیشان بشود شیخ حسنعلی بسمان است.
گفتم نفس من کشتش! مرگ دست خداست «نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقين»[8] این شرک است، فلان چیز خورد مرد، اگر نمیرفت در فلان مجلس بلایی سرش نمیآمد. بابا خدا میفرماید ما مقدر کردیم میبریمتان. حالا بهانه است، یکی را میگویند ایست قلبی یک سکتهی مغزی است یکی کرونا گرفت، اینها باید میرفتند در همان وقت مقرر، صورت مسئله فرق میکند نتیجهها یکی است. گفتم من فقط دعایش کردم، گفتم خدایا بیش از این خجالت و خفت این را نپسند، این آدم مقتدری است، بعد پسرش با بیادبی این حرف را بزند.
ببینید آقایان این روند طبیعت است، امروز کار دست شما است، ولی فردا دست کسان دیگر است. لذا من چند تا مطلب را در این آیه خدمت عزیزان عرض میکنم، اینها بشود سرمشق زندگی ما.
خوب خدا میفرماید «اللَّهُ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ»[9] شما را از ضعف آفریدیم، اصلا شروعش با ضعف است، این درس است، آقا به هر جایی رسیدی گذشتهات یادت نرود، فراموش نکنیم دست خالی آمدیم حالا اول میلیاردر شهری! بابا دست خالی آمدی شانس هم بیاوری یک دست کفنی با خودت بیاوری، بیش از این هم نیست. شما در قبرستانها بروید نیم ساعت یک ساعت دو ساعت بایستید ببینید کی کفنی اضافه با خودش برده! بعضیها کفنی خودشان را هم که بردند کربلا تبرک کردند نبردند، من سراغ دارم. با کفنی دارالرحمة دفن شدند، جریاناتی من سراغ دارم در همین بحث، در همین زمینه. چنین حسابی هم نیست که شما بگویید اینهایی که گذاشتم اینها را با خودم میبرم.
بنده در شیراز سراغ داشتم آقایی قبر در شاه چراغ خریده بود، ورثهاش خارج بودند امریکا، اجازه ندادند پدرشان در صحن شاه چراغ دفن شود، آمدند جسد را بستهبندی کردند بردند امریکا، حالا چه کاری دست تو است که میروی قبر میخری موقع دفن کردن که دیگر دست تو نیست، ورثهات را چگونه تربیت کردی؟ آنها برایت تصمیم میگیرند. این یک نکته که آقایان هر جا رسیدین ضعفتان را فراموش نکنید، شروعتان و ضعفتان، آقای مدیر کلی، آیت اللهی، اول تاجر بازاری؟ شروعت با ضعفت بود، گذشته و پشینهات را فراموش نکن، فراموش نکردی در مسیر صحیح حرکت میکنی، یادت رفت طغیان میکنی. نوع اینهایی که استکبار ورزیدند خلاف کردند ظلم ورزیدند اینها پیشینهی خودشان را فراموش کردهاند. این نکته اول، و قطعا ما وقتی ضعفمان را یادمان نرفت، شروعمان را را فراموش نکردیم، سپاسگذاری میکنیم تشکر میکنیم، میگوییم خدا از هیچ به همه چیز ما را رساند.
ببینید یک بخشی از دعای عرفهی امام حسین مروری است بر این دوران خلقت انسان تا آغاز تا رشد تا به کمال رسیدن، اینها را اگر یادمان نرفت سپاسگذاریم و سپاسگذاری فراموش نمیشود. همین که طرف میخواهد دو رکعت نماز بخواند مثل اینکه چوبش میزنند یادش رفته چه بوده. این را به عزیزانمان هم بگوییم به آنهایی که میگویند خدا چه کرده چه داده، چی داریم! آیه را برای اینها مرور کنیم، «الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعفٍ»[10] این سبب میشود که این تذکر ما را به مرحلهی تشکر و سپاسگذاری واصل میکند.
خوب یک نکته دیگر هم این است که انسانها دوران پیریشان حکمت خداست، این هم یک مرحله از مراحل زندگیات است. نسبت به این پیری گلایه نکنیم شکوه نکنیم، آقا راه نمیتوانیم برویم آقا کار نمیتوانیم بکنیم، آقا فلان، بالاخره چند مقطع را شما میگذرانید. اینها یک دورهی آزمون شماست، میخواهند ببینند که در جوانی که میتوانستی چه میکردی؟ در پیری چه میکنی؟ شخصی آمد گفت آقا من هفتاد سال از عمرم گذشت روزه من قضا نشد، ولی امسال بیمارم و نمیتوانم بروم. گفتم من به جرأت بهت میگویم، چه بسا ثواب روزه نگرفتن امسالت که واقعا توان گرفتن نداری، اگر بیشتر از آنها نباشد کمتر نیست. خدا اطاعت میخواهد، خدا میخواهد که ما مطیع باشیم، تا وقتی سالمی خوب استفاده کن، حالا که ناتوانی، در حد ناتوانی تو ما از تو انتظار داریم «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها»[11] اما نیتتان را ثواب میدهیم. این نیت خیرتان اگر خوب تربیت شده باشیم، نیتها نیتهای عالی است. این هم مطلب دیگر خدمت عزیزان.
خوب عزیزان ما دنیایی میگذرانیم که شروعش با ضعف است پایانش با ضعف است، آغاز زندگیتان با ضعف، «ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً»[12] لذا عزیزان در این چند صباحی که قدرت در اختیارتان است خوب استفاده کنید.
ای که دستت میرسد کاری بکن، آن دورانی که شروع بود تکلیف نداشتی، دوران پیری هم که تون نداری، الان که قلمت کار میکند کلامت اثر دارد پول دستت است، میتوانی کار کنی، در این دوران شکوفایی و قدرتمندی استفاده کن. از این مقطعی که شما خودتان را باید نشان دهید. و این زندگانی دنیایی مغرورتان نکند، آنهایی که کمی مغرور میشوند همین آیه 54 سوره روم را برایشان بخوانید، بگویید آقا تو یک شروعی را با ضعف داشتی یک پایانی هم با ضعف دادند. یک دورهای داری چند صباحی، حالا یک چیزهایی بهت دادند، امکاناتی بهت دادند، حواست باشد متکبر نشو مغرور نشو اینها را از تو میگیرند روزگار از تو میستاند.
و خوب از این آیه ما استفاده میکنیم که یکی از چیزهایی که انسانها را در مسیر سیر معنوی کمک میکند سیر انفسی است. سیر انفسی، بنده در خودم رجوع کنم که بودم چه شد، الان به کجا رسیدی؟ به یک کسی گفتم آقا خمس مالت را بده، گفتم پول زحمت کشی است، پول خودم است. پول خودت است! از کجا آوردی؟ درست نگاه کن، چشم مال خداست هیکلت مال خداست چشمت مال اوست حافظه مال اوست لحظه به لحظهی زندگیات مال اوست، توفیق مال اوست، «کلَّما وفَّقتَنی بخیرٍ فأنتَ دلیلی علیه»[13] مشتری فکر میکنی خودت آوردی در مغازه؟ توفیقات را فکر میکنی خودت رقم زدی، این جایگاه اجتماعی را خودت بدست آوردی؟ همه چیز او داده پای سفرهی خدا نشستی آماده داری استفاده میکنی، حالا میگویند یک بخشش از آنکه به ما زیاد آمده به ما برگردان، تازه برگرداندی به اضعاف مضاعفه به تو برمیگردانیم. من گاهی عرض میکنم که مردم هم راه پولدار شدن را گم کردند. بیش از 90 مورد خدا در قران میفرماید بدهید میدهم. یک مورد در قرآن خدا کلام شیطان را یاداوری میکند که «الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْر»[14] شیطان میگوید نده گدا میشوی. ما به آن تسویل شیطان توجه داریم، به بشارتها و وعدههای رحمانی بیتوجهیم.
آقا مگر نمیخواهی وضعت خوب شود! بده برای خدا ببین خدا نمیدهد! ببین خدا دست گیری نمیکند؟ حداقلش «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»[15] دادید ما ده برابر برمیگردانیم. موارد فراوان است و خود شما طعم شیرین این معاملهی با خدا را در زندگیتان چشیدهاید، جمع جمع متدینین شهر است، خواهران متدینه خواهران عزیز، علمای محترم، شما تجربه کردید این را. نمیشود برای خدا قدمی برداشت، خدا راهها را برای انسن سهل و آسان قرار ندهد. این هم نکته دیگر.
و نکته پایانی هم عرض کنم، حالا چند تا روایت بود، اینها بماند در بحث این کلام نورانی امام عصر «و علی مشایخنا بالوقار و السکینة»[16]
نکاتی در این دو فراز نورانی حضرت است که انشاءالله در فرصتی دیگر.
یک نکته دیگر، ما ضعیفیم دلیل بر این نیست که خدا ضعیف باشد، ضعف مخلوق، بعضیها بالاخره ضعف خودشان را حمل بر ضعف خالق میکنند. خدا نمیتواند خدا نکرد خدا چنین! خدا میفرماید « يَخْلُقُ ما يَشاءُ»[17] خدا هر کاری بخواهید «وَ هُوَ الْعَليمُ الْقَدير»[18] خدا هم علیم است و عالم، هم قدیر است و مقتدر و توانمند، امورات را خدا قادر است به انجام. مائیم که بندهایم و مخلوق و ضعیف. لذا این فرصت زندگی اصلا خودش درس است، با این حدیث من تمام کنم محضر عزیزان.
آقا امیرالمومنین میفرماید «کفی بالشیء نذیراً» همین موی سفید برای بیدار شدنتان بس است. گاهی اوقات دیدید عکس 20 سال قبل را نگاه میکنید، چی بودیم چی شدیم! حالا یک جریانی را از چند مرجع تقلید، وعدهتان برای فردا. روز آینده، روز آینده که در خدمتتان هستیم، یک جریانی را من از آیت الله والد که از آیت الله العظمی خوئی نقل میکردند و ایشان سلسله مراتب تا مرحوم میرزای شیرازی و معاصر میرزا مرحوم ملاعلی کنی. گاهی اوقات توجه به همین موی سفید سازنده است. «کفی بالشیء نذیراً» در آینه خودت را نگاه میکنی، بقول یک شاعر اهل ذوقی
من موی خویش نه از آن میکنم سیاه تا باز نوجوان شوم نو گنه کنم گناه
چون جامهها به وقت گنه سیه کنم من موی در مصیبت پیری کنم سیاه
آنهایی که اهل خضابند، میگویند این مو را اگر خضاب میکنیم، شاعر خوش ذوقی بود، نه برای این است که دوباره بگویم جوانم و از نو گناه و از نو معصیت و غفلت، چون معمولا در مصیبتها رنگ مشکی و جامهی سیاه میپوشند، من این مو را سیاه میکنم در عزای از دست دادن جوانی و رسیدن و پیری.
حالا نکاتی بماند، روز 12 محرم هم به روایتی روز شهادت حضرت زینالعابدین و سیدالساجدین، هم روز ورود اسرا به کوفه است. من جمع هر دو روضه کنم با یک اشارهای به ورود اسرا به کوفه که حضرت سجاد هم در رأس اینها حاضر بودند.
خوب کوفه شهری بود که آقا امیرالمومنین بیش از چهار سال در این شهر امارت کرده بود خلافت کرده بود، فرزندان امیرالمومنین مردم کوفه را میشناختند مردم کوفه هم اینها را میشناختند، حضرت زینب آشنای با این شهر بود، در این شهر کلاس قرآن داشت، کوفه با شام فرق داشت، شامیها ندیده بودند اهلبیت را.
بعد این نامردمانی که خودشان دعوت کننده بودند پیمان شکن شدند، امام حسین به اعتبار دعوت اینها و نامههای اینها آمد، بعد خود ایشان شمشیر کشیدند! اسرا را آوردند سرها بالای نیزه وارد کوفه کردند، همه آمده بودند تماشا، دختر امیرالمومنین شروع کرد سخنرانی کردن. پیغمبر در عالم خواب به سیدالشهدا فرمودند که زن و بچهها را با خودت بیاور «ان الله شاء ان یراهنَّ سبایا»[19] خدا اراده کرده اینها را در لباس اسارت ببیند، زینب باید بیاید در کوفه خطبه بخواند انقلابی ایجاد کند، اصلا انقلابهای بعد که شکل گرفت، خیلی از بزرگان معتقدند که ریشه در خطبه زینب داشت، انقلاب توابین، قیام مختار، قیام علویون در مصر، تمام اینها همین حضور اسرا و خطبهی امام سجاد در جامعه علوی، خطبهی حضرت زینب در بازار کوفه، سخنرانی حضرت زینب در مجلس یزید. این عقیلهی بنیهاشم چنان سخنرانی نمود که متحول کرد کوفه را. این هم درس است، خانمها آقایان، سیدالشهدا و همراهانش، شهدا و اسرا، آموختند تا آن لحظهای که میتوانید کار کنید. ببینید حضرت زینب از این قدرتش دارد استفاده میکند، اسیرش است در بند است اما زبان که آزاد است! شروع کرد خطبه خواندن. ما کار ازمان میآید و نمیکنیم. تمام این شهدایی که در رکاب امام حسین شهید شدند، مقاتل را رجوع کنید، همهی این شهدا قبل از شهادت اول با زبان جهاد کردند، یعنی دفاع کردند از سیدالشهدا، یعنی دفاع کردند از حق و حقیقت و امامت، بعدا به شهادت رسیدند.
ابالفضل با دست قطع شده سخن میگوید. ما گاهی اوقات در جمعمان در خانهمان در اجتماعمان حرف نمیزنیم. یکی از درسهای مهم عاشورا درس عمل به تکلیف است. دختر امیرالمومنین شروع کرد خطبه خواندن، «یا اهل الکوفة یا اهل المکر و القتل» این پیمان شکنها ای مکاران، حضرت زینب شروع کرد به خطبه خواندن، ابیمخنف میگوید خطبهی حضرت زینب که شروع شد، دیدم پیرمردهایی که ایستاده بودند اشک از صورت اینها بر محاسن اینها جاری شده بود. انقلابی ایجاد کرد که حضرت زینب فرمود خداوند چشمهایتان را از اشک نخشکاند، از حسینبن علی دعوت میکنید در قتلش شرکت میکنید در عزایش گریه میکنید.
به عبیدالله بن زیاد گفتند کاری که حسینبن علی در سر داشت زینب دارد اجرایی میکند، نرسید به این قضیه انقلاب شده است. گفتند چه کنیم دختر علی را ساکت کنیم؟ گفتند آنچه زینب را ساکت میکند سر بریدهی حسین است.
از بعداز ظهر عاشورا که سر مبارک امام حسین را بردند شب یازدهم خانهی خولی بعد دارالامارة، حضرت زینب دیگر سر برادر را ندیده، وداع هم با بدن بیسر کرده، از سر برادر خبری نداشت. زینب داشت خطبه میخواند یک وقت صوت قرآنی به گوشش رسید «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَبا»[20] این از آیاتی است که بشارت آمدن دولت مهدوی میدهد، اشارهی بازگشت اصحاب کهف به دنیا، یعنی مردم تعجب نکنید ما هم میآییم، ما در یک مقطعی رفتیم برمیگردیم. داستان اصحاب کهف و رقیم را با تعجب ننگرید، حضرت زینب دید یک صدای آشنایی بلند شد، سر از کجاوه بیرون آورد، بالای نی سر برادر را دید، خطبه را متوقف کرد، چند بیت شعر خواند، من بخوانم و عزیزمان انشاءالله جناب حاج آقای یقطین به فیض کاملتر برسانند.
يَا هِلَالًا لَمَّا اسْتَتَمَّ كَمَالا، غالَهُ خَسْفُهُ فَأَبْدَا غُرُوب
تعبیر کرد به سر امام حسین، به ماه شب اول، نگفت یا قمرا! ای ماه شب چهاردهم، گفت ماه شب اول که هنوز طلوع نکرده غروب کردی[21].
مَا تَوَهَّمْتُ يَا شَقِيقَ فُؤَادِي[22]، البته امیرالمومنین در آن ساعات آخر زندگی به حضرت زینب فرمودند دخترم گریه را بگذار برای زمانی که وارد همین شهرت میکنند، یک اشارهای امیرالمومنین به جریان آمدن اسرا به کوفه بیش از 20 سال قبل برای حضرت کرد، اما شاید این شعر ناظر به همان مطلب بود. برادر باورم نمیشد، که روزگاری برسد که سرت بر فراز نیزه خواهرت در جامهی اسارت، آنهم کجا؟ کوفه.
میگویند چرا زینب وقتی سر برادر را دید تعبیر به ماه شب اول کرد؟ بعضی از بزرگان میگویند ماه شب اول وقتی رؤیت میشود، یک قسمتی از ماه بیشتر پیدا نیست، میگویند عقیلهی بنیهاشم نگاه کرد دید چهرهی حسین را خاکستر و خون فرا گرفته،
سرت بخانهی دل جا دهم برادر ولی چه کنم که پای نیزه بلند و است و دست من کوتاه
یک اشارهای هم به درون کجاوه صدا زد چند کلمه با دخترت سخن بگو، قلب این دختر از اندوه ذوب شد
همه بگوییم غریب حسین
[1] روم آیه54
[2] مفاتیح الجنان، دعای حضرت مهدی
[3] روم آیه54
[4] روم آیه54
[5] روم آیه54
[6] روم آیه54
[7] جامع الاخبار (شعیری) ص185
[8] واقعه آیه60
[9] روم آیه54
[10] روم آیه54
[11] بقره آیه286
[12] روم آیه54
[13] بحارالانوار ج99 ص55
[14] بقره آیه268
[15] انعام آیه160
[16] دعای حضرت مهدی
[17] روم آیه54
[18] روم آیه54
[19] لهوف (ترجمه فهری) ص65
[20] کهف آیه9
[21] بحارالانوار ج45 ص115
[22] بحارالانوار ج45 ص115