استاد حدائق روز چهارشنبه 27 مرداد 1400 مصادف با نهمین روز از ماه محرم در منزل آقای شهریزی به بیان ادامه مباحث "سبک زندگی مهدوی" پرداختند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قال علی علیه السلام «رحم الله امرءاً احیا امرنا و أماتَ باطلا»[1]
سخن در جلسات گذشته در مورد عوامل و موجبات رحمت الهی در زندگانی بشر بود.
آیاتی از قرآن مورد بحث و سخن قرار گرفت که خداوند اطاعت از ذات مقدس خودش، پیروی از رسول خدا را، اعتقاد به روز معاد را، احسان و نیکویی به دیگران را بعنوان عوامل نشر رحمت و برکات یاد میکند.
عرض کردیم ما میخواهیم مشمول رحمت الهی شویم فقط صرف دعا نیست که خدایا ما در رحمت خود قرار بده، یک کاری هم باید فرد بکند، یک مقدماتی را شخص باید فراهم کند.
امروز من آیه دیگری را خدمت عزیزان تقدیم کنم و نکاتی از این آیه را و درسهایی از این آیه و چند روایت و بخشی هم مناسبت امروز و صاحب امروز را انشاءالله خواهیم داشت.
در آیه 175 سوره مبارکه نساء، خداوند از عوامل در رحمت خودش قرار گرفتن، ایمان به خدا و اعتصام به خدا را نام میبرد «فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ في رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضلٍ»[2] خدا میفرماید اگر ایمان به پرودگار آوردید، اعتصام و رشتهی اتصالتان را هم با خدا برقرار کردید، صرف اینکه بنده نماز میخواند ولی خدا به اندازه مالک پول در کارت هم قائل نیست! میگوییم خدا مالک یوم الدین است ولی یک جاهایی میبرّیم، عقب میکشیم. این اعتصام به خدا یعنی در همهی مراحل زندگی. مومن اگر نماز میخوانی اگر معتقدی نشان بده ایمان را. در کارها در برنامههای زندگی، اعتصامت اتصالت، توسلت، توکلت به ذات اقدس ربوبی باشد.
یک جریانی را من گذرا عرض کنم، خدا رحمت کند مرحوم آیت الله العظمی آخوند خراسانی صاحب کفایة الاصول، یک جریانی یک وقت در زمان مرجعیت ایشان اتفاق افتاد، دوران سختی بود دوران مجاهده و گرسنگی و فقر بود. زمان آخوند مصادف با همان مشروطه شد در ایران و حاج شیخ فضل الله نوری.
میگویند یک روز مرحوم آخوند نشسته بود و شاگردان مرحوم آخوند هم نشسته بودند. یک عربی وارد شد با یک عرب سید روحانی. عرب رفت کنار دست آخوند نشست و یک صحبت آهستهای کرد و یک پاکتی را به مرحوم آخوند داد، ظاهرا وجوهات بود. آقا هم رسید را نوشت و به آن عرب داد. عرب رفت آن طرف و آقا سید آمد کنار دست آخوند نشست. ظاهرا این آقا وجوهاتی بدهکار بوده، گفته بوده من مرجعم مرحوم آخوند است پولها را میبرم میدهم اگر آخوند صلاح دیدند کمکت میکنند. من پول را به مرجع میدهم مرجع هر کاری کرد دیگر با خودوشان.
آن آقا سید هم میآید کنار دست آخوند و او هم آهسته به مرحوم آخوند چیزی را میگوید. آقا هم آهسته مطلبی میگویند، آقا سید روی کاغذ چیزی مینویسد میدهد به مرحوم آخوند، مرحوم آخوند نوشته را میخواند و پاره میکند نوشته را و کل محتویات پاکت را که آن عرب داده و پول داخلش بوده میدهد به آقا سید. آن آقا سید روحانی با آن عرب بلند میشوند از مجلس خارج میشوند. شاگردان تا این صحنه را میبینند سوال برایشان ایجاد میشود. سوال میکنند آن آقای آن آقای چی داد به شما؟ بعد آقا سید به شما چی گفت؟ شما چی بهش فرمودید؟ در کاغذ چی نوشت؟ چرا کاغذ را پاره کردید؟ چرا پاکت را برگرداندید؟ مرحوم آخوند میفرماید ما در زندگیمان مطالب نادانسته زیاد داریم، این را هم بگذارید پای حساب نادانستهها. مگر همه چیز را بلدید؟ اصلا در برابر علم و حقیقتها ما اصلا جاهل محضیم. ایشان فرمود خیلی چیزها هست ما نمیدانیم، این را هم بگذارید پای آنها، قرار نیست همه چیز را بدانیم. این حساسیت شاگردها را زیاد کرد، یک روز خیلی اصرار کردند که آقا جریان آن روز را برای ما بگویید، داستان آن سید و آن عرب! میخواهم اعتصام را بگویم. یک وقت ادعایمان میشود آدمیم، میگوییم معتقدیم، در یک بزنگاههایی نشان میدهیم که اعتصام نداریم. گاهی اوقات حرفهایمان میشود شعار. همانطور که در بحث منافق مطرح بود، انسان گفتارش با درونش موافق نباشد، فعلش با قولش موافق نباشد. بنده به شما بگویم آقا خیلی ارادتمند حضرتعالی هستم پشت سرت بگویم خدا ریشهات را بکند.
سرم فدایت بشرط رگ نبرد. یک مشت ازاین ارادتها همینطور است، آقا قدم بر تخم چشم ما میگذاری، پشت سرش میگویی خدا ورش دارد.
یک روز خیلی اصرار کردند، مرحوم آخوند فرمود چون اصرار میکنید میگویم. آن روز آن آقای عرب آمد گفت من 400 دینار وجوهات بدهی دارم، دینار آن زمان خیلی ارزش داشت، زمان مرحوم آخوند 400 دینار هم رقم خوبی بوده. آن 400 دینار را داد ما هم رسید وجوهات را بهش دادیم. بعد گفت آقا سید آمد کنار دست من نشست. گفت آقا دو تا جوان دارم اینها در آستانهی ازدواجند دستم خالی است. اگر صلاح میدانید از این مبلغ یک کمکی هم به ما بکنید دو تا پسرمان را داماد کنیم. بزرگان را ببینید! خدا حوالهی عوضی به کسی نمیدهد. کوتاهی خودم را میگذارم پای بیشانسی، میگویم شانس ندارم اقبال ندارم، این حرف غلطی است. مردم خدا ذرة المثقالها را میبیند و پاداش میدهد. اگر یک اتفاقهایی برای بعضیها میافتد ببینید حوالهی کجا را دارد میگیرد، شانسی نیست. «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَه»[3] آخوند اگر به این عظمت میرسد که شاگردان او میشوند از مراجع بزرگ عالم شیعه، او چه کرده! روح بلند.
آخوند فرموده بود وقتی این آقا سید گفت من دو تا سید میخواهند داماد شوند دستم خالی است، اگر بخشی از این پول را امکان دارد به من کمک کنید، من دیدم اگر بهش بگویم چقدر میخواهی شاید رودربایستی کند خجالت بکشد حرف دلش را نتواند بگوید. گفتم هر چی لازمت است روی کاغذ بنویس. آدم در نوشتن که دیگر تعارف نمیکند، حالا در حرف زدن یک وقت چهره به چهره است. میگوید دیدم روی کاغذ نوشت که اگر صد دینار از این چهارصد دینار را بدهید من دو تا پسرم را داماد میکنم. ایشان فرمودند من فکر کردم در این اوضاع آشفتهی اقتصادی با صد دینار نمیشود دو تا زندگی را راه انداخت، کل چهارصد دینار را برگرداندم. این داستان مال زمانی است که خود آخوند هر ماه در ادارهی حوزه مشکل داشت.
تا این را آقا فرمود شاگردان اعتراض کردند. آقا این چه کاری بود کردید. 400 دینار پول را آوردند دادند و شما دادید به یک سیدی برود بچهاش را داماد کند! شما در شهریه حوزهتان معطلید، در مسائل داخل منزل خودتان! شروع میکنند انتقاد به دنبال انتقاد، ایراد به دنبال ایراد، یکدفعه دیدند آخوند شروع کرد به گریه کردن! شاگردان فکر کردند که مرحوم آخوند از اعتراض شاگردها ناراحت شده و گریه میکنند. عذرخواهی کردند گفتند حضرت استاد اگر ما چیزی گفتیم بر سبیل خیرخواهی بود شما خودتان هر جور صلاح دانستید عمل کردید معذرت میخواهیم شما را مکدر کردیم، حرف ما شما را ناراحت کرد. مرحوم آخوند فرمود من از حرف شما گریه نکردم، از این باید گریه کرد. فرمود من گریهام از این است که شمایی که سالها شاگرد من هستید، چرا در اصل اول اعتقادیِتان توحید ضعیفید! خدای درهم و دینار را ببینید نه 400 دینار را. ما اینجا باختیم قافیه را. بدهیم کی میدهد! انصاف بخرج بدهیم کی بعد با ما انصاف بخرج میدهد؟ خدا چکاره است؟ ایمانت کجا رفت؟ بعد مرحوم آخوند فرمود زمانی که من یک طلبه گمنامی بودم، از خراسان عازم شدم برای حوزهی نجف، خودم بودم دو جلد کتاب در دستم و لباس تنم، آن روز خدا من را رها نکرد، امروز هم که در رأس حوزه شیعه هستم خدا من را تنها نگذاشته است. این میشود اعتصام به خدا. این همان است که قرآن میفرماید ««فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ في رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضلٍ»[4] ایمان باید در کنارش اعتصام به خدا باشد، اگر میگویی در عمل نشان بده، نشان بدهیم در عمل که تراز ما خداست باور ما خداست. «وَ يَهْديهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقيماً»[5] خدا میفرماید اگر ایمان و اعتصام داشتید ما در رحمت خودمان شماها را داخل میکنیم و در مسیر صراط مستقیم شما را قرار خواهیم داد. لذا یکی از عوامل رحمت طبق این آیه شریفه از سوره مبارکه نساء، ایمانی است که اعتصام به خدا در هم آمیخته شود، بالاخره خدا را ما فراموش نکنیم، خدا یادمان نرود.
خدا رحمت کند آیت الله والد را، این داستان شاید مال 70 سال قبل باشد. میفرمودند رفته بودند منطقه میانرود قرهباغ، روستای کوشک بیدک ماه رمضان تبلیغ. گفتند روز آخر ماه رمضان که بالاخره باید استهلال میشد و ماه را میدیدند، آن موقع هم امکانات امروز نبود رسانهها نبودند، شرایط امروز نبود، ارتباطها نبود تلفن نبود، گفتند روز آخر که بالاخره باید شبش استهلال میشد که باید ماه را میدیدند، هوا بارندگی شد و یوم الشک شد، حالا نمیدانستیم فردا 30 رمضان است یا اول شوال است. خوب روزه ماه شوال که حرام است، گفتند ما در یک تحیری قرار گرفتیم.
راه آمدن به شیراز هم یک بیشهای بود باتلاق بود که الان شهرکهای صنعتی شده همه را خشک کردند. گفتند که بعد از نماز صبح به مومنین گفتم کسی میتواند خودش را به شیراز برساند از علمای شهر آیت الله آقا شیخ ابوالحسن مرحوم جد ما زنده بودند یک سوالی بکنند، تکلیف چیست؟ روز آخر رمضان است اول شوال است! یک آقایی گفت من میروم. گفتند این آقا رفت پیاده از آن روستای کوشک بیدک از این باتلاقها عبور کرد خودش را رساند شیراز قبل از اذان ظهر برگشت. حاج آقا میگوید در مسجد روستا بودم دیدم او آمد تمام هیکل او گِلی. خودش را رساند گفت آقا گفتند که امروز روز عید فطر است و بگویید مومنین افطار کنند. این خبر را آورد و اعلام هم شد. در مسجد همه گفتند آقا خیلی ثواب گیرت آمد خیلی کار بزرگی کردی، یک روستایی را نجات دادی از عمل به تکلیف، راهنمایی کردی. یکی از روستاییها گفت آقا یک بخشی از این ثوابت را بده به من! گفت همش را من دادم به شما. آمد بیسواد ولی بامعرفت. حاج آقا میگفتند گفت من همه ثواب به شیراز رفتن و برگشتن و در باتلاق رفتن و خبر آوردن را هدیه کردم به شما. حاج آقا گفت میخواستم امتحانش کنم همینجوری گفت یا با معرفت گفت. گفتم همه را بخشیدی؟ گفت همه را بخشیدم. گفتم چطور همه را بخشیدی؟ گفت مگر خدا ندارد به من بدهد! مگر خدا ازش نمیآید به من دوباره ثواب بدهد، گفتم آفرین بر تو.
چند تا نکته من در این آیه 175 ذکر کنم. لذا آقایان خلع سلاح نمیشوی اگر گفتی ثوابش برای تو. خدایا برسد به روح فلانی. اتفاقا وقتی ایثار میکنید در کارهایتان بیشتر به شما برمیگردد. نکتهای در این آیه من عرض کنم:
اولا قرآن در این آیه شریفه میفرماید «فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ في رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ»[6] مردم حواستان باشد ایمانتان عبادتان اعتصمتان شما را شایستهی حقیقی پاداش خدا نمیکند، این را توجه داشته باشید، مرحوم علامه طباطبایی میفرماید یکی از تعبیرهایی که برای بهشت شده، مال ارثی است «تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا»[7] خدا میفرماید ما بهشت را به ارث به انسانهای باتقوا میدهیم. چرا به ارث؟ یکی از ویژگیهای مال ارثی مال بیزحمت است. زحمت را پدر کشیده بچهها راحت مینشینند پای سفرهاش. زحمت را متوفی کشیده ورثه راحت میآیند میبرند. مال ارثی اقتضایش این است، مال ارثی مال بیزحمت است. آن متوفی زحمت کشید رنج برد بیخوابی کشید جمع کرد، اینها راحت تقسیم میکنند.
علامهی طباطبایی میفرماید چه ارتباطی دارد مال ارثی با بهشت؟ روایاتی هم داریم ناظر به همین است، میفرماید مومن هر چه خوب باشی هر چه پاک باشی، در قبال خوبیهای دنیاییتان مثل مزد در برابر کار نکرده است. شما چند سال آدم خوبی بودید. اصلا میگویید آقا گناه نکردید، هشتاد سال زندگی کرده یک رکعت نماز قضا هم ندارد. که در همین هم بحث است، نماز وظیفه است، خلقت کردند حیاتت دادند سلامتی دادند رزقت دادند تشکر باید بکنی، نماز تشکر است، طلبکار نیستی، تازه داری سپاسگذاری میکنی، چه سپاسگذاری! سعدی میگوید تو در نفس کشیدنت هم نمیتوانی سپاسگذاری کنی.
هر نفسی که فرد میرود ممِد حیات است و مفرح ذات، پس در هر نفسی دو نعمت موجود و بر هر نعمت شکری واجب.
از دست و زبان که براید کز عهدهی شکرش بدر آید
یک وقت نگوییم الحمدلله نماز قضا نداریم ولی نباید این نگاه ایجاد شود که ما طلبکارانه به خدا نگاه کنیم. نباید این نگاه در ما ایجاد شود که اگر خمس میدهیم بگوییم خدایا قدرمان را بدان داریم از دینت حمایت میکنیم. همین هم که داری خمس میدهی لطف خداست. در حالات حضرت ایوب دارد، حضرت ایوب روزی داشت عبور میکرد گفت خدایا شکر میکنم تو را که تا کنون از شما برای دنیای خودم از شما چیزی نخواستم. ما نوع خواستههایمان دنیایی است.
در روایت دارد وقتی این حرف را حضرت ایوب زد، تودهی ابری در آسمان بالای سر حضرت ایوب قرار گرفت، از ابر صدا برخواست: ایوب همین که از ما دنیا نخواستی این را هم ما بهت دادیم. نماز شب میخوانی، بلندت کردند، بیدارت کردند. روضهی امام حسین آمدی؟ شما آمدی؟ رها کنند از خانهمان بیرون نمیآییم. حمد خدا را در همهی شئونات زندگیکان فراموش نکنیم، خوبید لطف اوست. لقمان به پسرش گفت پسرم «فإن نجوتَ فبرحمة الله»[8] نجات پیدا کردی بدان رحمت خدا بدادت رسیده است. «و إن هلکتَ فبذنوبک»[9] اگر هلاک شددی گناهانت هلاکت کردند. مومنین متدینین آقایان خانمها، خوبید لطف خدا شامل حالتان شده است. بدیِ انسانها معلول عملهای آنها و خطاهای آنهاست. لذا این نکتهی مهم که پاداش الهی در برابر کاری که ما میکنیم اصلا قابل مقایسته نیست. آقا هفتاد سال هشتاد سال صد سال آدم خوبی بود. تازه بخواهند مقابل به مثل بکنند صد سال ببرندش بهشت. خدا میفرماید «خالِدينَ فيها أَبَداً»[10] شما یک تومن پول انفاق کردی، مراتب انفاق هم فرق میکند، جبرئیل بر پیغمبر نازل شد عرض کرد یا رسول الله انفاق به آدم سالم را خدا ده برابر میدهد، به بیماران هفتاد برابر، به پدر و مادر زنده هفتصد برابر، به اموات هفتاد هزار برابر. به آنهایی که طالبان علم و در صدد تحصیل علمند یکصد هزار برابر. انفاق برای صاحب الزمان یک میلیون برابر. عالیترین نوع انفاق انفاق برای ولایت است. درود خداوند بر صاحب امروز ابالفضل که با جانش انفاق کرد در مسیر ولایت. لذا عزیزان کارهای ما در مقایسه با پاداش خدا اصلا قابل مقایسه نیست و خدا میفرماید اگر شما را در رحمت و فضل خودمان داخل میکنیم این از باب رحمت است نه از باب دو دو تا چهار تا.
امام صادق میفرماید یک عابدی بود در بنیاسرائیل، این میگفت خدایا با عدالتت با من رفتار کن، نه با فضلت. حالا در توصیهها و ادعیهها میخوانیم «الهنا عامِلنا بفضلک و رحمتک و لاتعاملنا بعدلک و سخطِک» این عبادت مغرورش کرد، خدا نکند عبادت کسی را مغرور کند. سوابق دینی کسی را مغرور نکند. این یک وقت به خدا گفت خدایا شما با عدالتت با ما برخورد کن نه با فضلت. گناهی نکردیم واجبی ترک نکردیم خطایی از ما سر نزده، هراسی نداریم با اجرای عدالت. امام صادق میفرماید خدا به یکی از انبیای بنیاسرائیل وحی فرستاد بروید به این عابد مغرور بگویید جلوهی عدالت را میخواهید نشانت بدهیم، عدالت ما را میخواهی ببینی، میخواهی با عدالت با تو رفتار کنم؟ تو یک الاغی داری سه سال سوارش شدی، سه سال سواری بهش بده.
واقعا کسی که نگاهش در خانه خدا اینجوری است «كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفارا»[11] «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل»[12] این بل هم اضل همین است، عبادت میکند شعور ندارد، طلبکار خداست مدعی خداست، خوب تو یک حیوان او یک حیوان، عدالت میخواهی بخرج بدهی بیا الاغت را سه سال سواری بده تا نشانت بدهیم یک گوشهای از عدالت را. این نکته اول که فراموش نکنیم در این آیه.
مطلب دوم، قرآن میفرماید وسیله هدایت را خودتان باید فراهم کنید. خدا طریقش را تبیین نموده. یعنی ما باید در این مسیر قرار بگیریم «فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ»[13] اینها را شما باید بروید دنبالش، میخواهید به رحمت برسید، میخواهید در فضل خدا قرار بگیرید قدم را تو باید برداری. حرکت کنی، حرکت مقدمهی برکت است. بعضیها کار نمیکنند میگویند رحمت خدا فضل خدا! خدا چرا نمیدهد؟ تو کار کردی خدا بهت نداد، رفتی در برویت گشوده نشد. این هم یک مطلب دیگر
نابرده رنج گنج مسیر نمیشود
دو تا نکته دیگر هم من در این آیه عرض کنم. این نکته تکان دهنده است در این آیه، هشدار عجیبی است.
مردم اگر ایمان به خدا آوردید، اعتصام به خدا هم کردید، نیاز به هدایت، نیاز به هدایت در لحظه به لحظهی زندگیتان فراموش نشود که اگر یک لحظه در هدایت او احساس بینیازی کنید سقوط کردید. مغرور نشویم، ما ایمان داریم و اعتصام به حبل الله داریم، یک وقت اینها ما را سرگرم نکند. پیوسته محتاجیم به اینکه خدا دستگیری کند خدا راهنمایی کند. بعضیها بودند رفتند تا آن قلههای رفیع تعالی یکدفعه سقوط کردند.
ببینید علیبن حمزه بطائنی، امین آقا موسیبن جعفر بود در زمان امام هفتم، بیت المال دستش بود وجوهات دستش بود. آقا موسیبن جعفر شهید شدند، امام رضا فرستادند پیش علیبن حمزه بطائنی گفتند این بیت المالی که دستت است رد کن به ما برگردان. گفت آقا موسیبن جعفر شهید نشده غائب شده. واقفیها از همینجا سربلند کردند، اینهایی که میگویند موسیبن جعفر امام غائب است. نداد به آقا امام رضا! برنگرداند! در یک مقطعی آدم خوبی بود علیبن حمزه، جزء محدثین بود ولی سقوط کرد. پیوسته نیاز به هدایت الهی داریم. این هم مطلب دیگر که یک لحظه از هدایت خدا ما بینیاز نیستیم.
و پایان مطلب راه مستقیم راهی است که انسان را به خدا برساند، صراط مستقیم، صراطی است که ما را به خدا نزدیک کند. اگر من میبینم در پرتو این عبادت و نماز و ذکر و دعا یک اخلاقیاتی پیدا کردم، یک روش و منشی پیدا کردم که با سِلک معصومین نمیسازد.
خدا لعنت کند شمر را، صبح عاشورا یک حرفی به امام حسین زد، شمر فکر میکرد در صراط مستقیم است، مقام معظم رهبری میفرمود شمر جانباز جنگ صفین بود، از سرداران امیرالمومنین در صفین شمر بود. 20 سال بعد عوض شد، اگر در صفین شمر کشته شده بود شهید فی سبیل الله بود، اشعاری که شمر در صفین در حمایت امیرالمومنین خواند شنیدنی است. یان آدم یکدفعه عوض شد. آن شخصی که مدافع ولایت بود در کربلا شد قاتل ولایت. شمر خودش را بهشتی میدانست، پناه بر خدا خودش را در مسیر هدایت میدانست.
صبح عاشورا وقتی امام حسین فرمودند دور خیمهها را، چون دشمن نزدیک شده بود دور خیمهها را گودال حفر کردند بعد نیهایی را ریختند گفتند این نیها را آتش بزنید که دشمن از همه طرف حمله نکند. شمر این جمله را گفت: حسین قبل از سوختن با آتش جهنم خودت را داری با آتش دنیا میسوزانی! این حرف شمر است. بعضیها را دیدید در باطل محضند، فکر میکند حق است. عزیزان راه مستقیم راهی است که ما را به خدا برساند.
بسنده کنم روز تاسوعاست، روز سردار بزرگ و سرافراز کربلا ابالفضل العباس است. ببینید نام قمربنیهاشم چه میکند. یک خاطرهای یادم آمد عرض کنم.
محرم سال 83 بود، حدود 17 سال قبل، ما بحرین در منطقهی منامه، در یکی از حسینیههای منامه سخنرانی داشتیم. شبها جوانان در آن حسینیه زیاد میآمدند، بعضی از مسئولین، خدا رحمتشان کند، نیروهای انقلابی و متدین، من شبها میدیدم مقابل منبر آن سمت سالن حسینیه، حسینیهی سید جعفر در منامه، یک جوان قد بلندی بود، رنگ و چهرهی او روشن، موهای زال و بوری داشت، زانویش را بغل میگرفت، چانهاش را میگذاشت روی زانو، نگاه میکرد، اصلا من ندیده بودم مستمعی با این حال، از اول منبر تا آخر منبر دائم سخنران را نگاه میکرد، برای خود من هم عجیب بود که پا منبری ما اینجور ندیده بودیم. شب تاسوعا بود، نام ابالفضل در مجلس آمد و بعد هم اشعاری خواندیم و مردم هم زمزمه میکردند. بعد که منبر تمام شد و آمدم پایین، دیدم این جوان آمد، جوان قد بلندی هم بود، آمد مقابل من ایستاد، گفت ابوفاضل ابوفاضل، ابوفاضل ابوفاضل!
خوب عزیزان همه زمزمه میکردند، یک شعری خواندم که جوابش ابوفاضل ابوفاضل بود. من یک نگاهی کردم ببیند چه میخواهد چه میگوید؟ دیدم یک دفتر و خودکاری دستش بود. یکی از جوانان بحرینی همراهش بود. گفت حاج آقا این استاد مدرسهی امریکاییهای در بحرین است. این عربی هم خوب بلد نیست، شبها میآید پای منبر شما، از او محرم آمده، از من خواسته که من صحبت شما را تا آنجایی که میتوانم در ضمن سخنرانی برایش ترجمه کنم. گفت شبها مینشینم کنار دستش یک چیزهایی را برایش ترجمه میکردم، جملههایی، روایتی. گفت امشب که شما این شعر را خواندی و همه زمزمه میکردند، این شعر خیلی روی او اثر داشت، این دفترش را آورده میگوید این شعر را بنویسید، و من هم به انگلیسی ترجمهاش را برایش مینویسم. نشست، من اشعار را نوشتم، آن عزیزی که بحرینی بود، آقای سید محمد علی موسوی هم ترجمه انگلیسیاش را نوشت. ترجمهاش را که نوشت گفت من یک ساعت از شما وقت میخواهم نسبت به این آقا سوال دارم.
فردا عصرش آمد در همان خوابگاه ما، ساختمان بالای حسینیه، یک ساعتی از ابالفضل گفتیم و اینها هم ترجمه میکردند، بعد گفت من مدتهاست کلیسا نمیروم. میگفت اصالتا انگلیسی هستم، پدر و مادر من انگلیسی هستند، مسیحی کاتولیک هستند، ولی مدتهاست کلیسا نمیروند، چون میبینم آنچه در کلیسا به خدا و مسیح میگوییم دروغ است. از اول محرم آمدم در مجلس روضهی اباعبدالله و امشب منقلب شدم، من از قمربنی هاشم یک گزارش مختصری گفتم، گفت دعا کنید خدا من را هدایت کند. آن آقای سید محمد علی موسوی گفتند این آقا را دریابید، این الان شیعه است، عشق به امام حسین در وجود اوست. حالا آن شعری که آن شب خواندیم در آنجا را چند بیتش را میخوانم، عزیزان زمزمه کنند. حاج آقای یقطین هم به فیض خواهند رساند.
چرا ای غرق خون از خاک صحرا برنمیخیزی،
این شعر را میگویند یکی از بزرگان خواب قمربنی هاشم را دیده بود، آقا فرموده بود این شعر خیلی مورد توجه ماست، زبان حال سیدالشهداست کنار پیکر ابالفضل.
چرا ای غرق خون از خاک صحرا برنمیخیزی،حسین آمد به بالینت تو از جا برنمیخیزی
ابوفاضل ابوفاضل، ابوفاضل ابوفاضل...
برادر
شکست از مرگ تو پشتم، برادر داغ تو کشتم
که میبینم زبی دستی، تو از جا برنمیخیزی
ابوفاضل ابوفاضل، ابوفاضل ابوفاضل...
به یاد همهی اموات
ابوفاضل ابوفاضل، ابوفاضل ابوفاضل...
به یاد همه درگذشتگان از این مجالس و محافل
ابوفاضل ابوفاضل، ابوفاضل ابوفاضل...
عظمت صاحب امروز را در یک سخن از امام رضا بگویم، امام رضا میفرماید روز قیامت وقتی مادر ما فاطمه زهرا میآید در محشر، خطاب به محشریان میفرماید «کفانا للشفاعة یدان مقطوعتان ولدی العباس» برای دستگیری و شفاعت، دو دست بریدهی عباس کافی است. ای قربان آن دو دستی که دستگیری میکند از پا افتادن در محشر را.
یک جمله را بگویم صدای عباس بلند شد، یا أخا ادرک اخاک العباس، برادر به فریاد برادر برس، سیدالشهدا آمد کنار پیکر قطعه قطعهی قمربنی هاشم، آقا دشمن را متفرق میکرد. دو جا صدای گریهی امام را دشمن شنید، یکی پیکر علی اکبر، یکی کنار پیکر قطعه قطعهی ابالفضل، بکی بکاءا شدیدا و هو یقول وا اخاه وا عباسا وا ضیعتاه
امام دشمن را متواری و پراکنده کرد، آقا میفرمود الی این تفرُّون و انتم قتلتم اخی کجا فرار میکنید شما که عباسم را کشتید!
آقا آمد بالای این سر سردار طائف، یک وقت امام دید عباس دارد گریه میکند، سرداری که دستهایش را از بدن جدا کردند، خم به ابرو نیاورده، آقا فرمود برادر چرا اشک میریزی؟
عرض کرد یا اباعبدالله گریه من برای مظلومیت شماست، اگر من دارم جان میسپارم سر در کنار قدمهای شما سپردم، گریه میکنم ساعتی دیگر کسی نیست سر حسین را به دامن بگیرد.
همه بگوییم غریب حسین.
[1] غررالحکم ص374
[2] نساء آیه175
[3] زلزلة آیه7
[4] نساء آیه175
[5] نساء آیه175
[6] نساء آیه175
[7] مریم آیه63
[8] من لایحضره الفقیه ج2 ص282
[9] من لایحضره الفقیه ج2 ص282
[10] نساء آیه57
[11] جمعه آیه5
[12] اعراف آیه 179
[13] نساء آیه175