استاد حدائق سه شنبه 26 مرداد 1400 مصادف با نهمین شب از ماه محرم در مسجد النبی(ص) شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث درس هایی از نهضت سیدالشهدا(ع) پرداختند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الله تبارک و تعالی القرآن الحکیم «وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاَّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً»[1]
خوب سخن در شبهای گذشته پیرامون درسهایی از نهضت عاشورا بود، سخن از برّ بود و عالیترین جلوهی بر، که عرض کردیم برّ جانی و نفسی است، انسان برسد به جایی که از جانش برای خدا بگذرد و از جانش هزینه کند. صاحب امشب آموخت به بشریت مقام برّ را. ابالفضل از وجودش گذشت، از دستش از جانش از آبرویش. فرصتی که برای سردار علقمه رقم خورد، این را من مقدمتا عرض کنم، در مثل فردا عصر، عصر تاسوعا، شمر ملعون با یک نامهای از ابنزیاد با هزار و سرباز وارد کربلا شد. نامه هم نامهی تهدید آمیزی بود برای عمربن سعد، که به مجرد رسیدن این نامه، یا حسینبن علی را تحت الحفظ میآوری کوفه یا اگر تسلیم نشد جنگ را آغاز کنید و به تاخیر نیندازید.
شمر هم آمد نامه را داد به عمر سعد، عمر سعد یک آدم جاهطلب موقعیتطلب ریاست طلبی بود. ابنزیاد هم گفته بود که اگر عمر سعد تعلل کرد فرماندهی سپاه را خودت به عهده بگیر جنگ را آغاز کن و کار حسین را یکسره کن. نامهی ابنزیاد را وقتی آورد عمر سعد برای اینکه موقعیت را از دست ندهد، چقدر دنیا پست است! ای عمر سعد ملعون، چند سال بعد از امام حسین زندگی کردی؟ در بستر چند سال بعد سربازان مختار پیکر منحوسش را به درک واصل کردند. میارزد! او چند سال در اضطراب زندگی کرد. حالا این هم یک بحثی دارد، حالا این چند سال بعد از امام حسین به تعبیر عامیانه آب خوش از گلویش پایین نرفت.
زُهری مصری میگوید هر کسی که در قتل امام حسین شرکت داشت به اشدّ مجازات، بعد از سیدالشهدا، به سزای اعمالش رسید. در رأس آنها عبیدالله بن زیاد بود. آقایان اینها درسهای تاریخ است! عالم یک بزرگتری دارد به اسم خدا، خدا در حدیث قدسی میفرماید «ان لمانتقم من الظالم فأنا الظالم» اگر از ظالم انتقام نبرم خودم ظالم هستم. یک ظالم را در تاریخ نام ببرید سر سالم به گور رسانده باشد. من این ابنزیاد ملعون را یک یادی کنم امشب یک درسی بگیریم. به امر ابنزیاد سیدالشهدا را روز عاشورا بعد از ظهر به شهادت رساندند. پنج سال بعد از واقعهی عاشورا، عاشورای سال 66 در جنگی که سربازان شام با سربازان ابراهیم مالک اشتر روبرو شدند، ابنزیاد سرش را پوشانده بود، در معرکهی جنگ دستاری به سر بسته بود، کسی نمیفهمید این ابنزیاد است، فرماندهی جنگ به عهدهاش است، با ابراهیمبن مالک روبرو شد، اینها درگیر شدند، از اسب آمدند پایین، نبرد دو طرفه بود، ابراهیم با شمشیر زد نیمهی تنهی ابنزیاد را دو قسمت کرد، یک تنه افتاد شرق، یک تنه افتاد غرب، ابراهیم گفت شرَّقتُ و غرَّبتُ، آمد جلو ببیند این کی بود؟ پارچه را از سرش باز کرد دید ابنزیاد است! نانجیب حسینبن علی را در عاشورا به شهادت میرسانی؟ روز خبیثت را روز عاشورا از کالبدت خارج میکنیم. سر امام حسین میبری، سرش را ابراهیم برید، فرستاد برای مختار، مختار سر بریده را با پیکی فرستاد برای امام سجاد در مدینه، مردم عبرت بگیرید، پیک مختار وقتی رسید مدینه که زینالعابدین سر سفرهی ناهار نشسته بود مشغول غذا بود امام سجاد، پیک مختار رسید گفت البشارة البشارة، دست انتقام خدا از آستین مختاربن عُبیدهی ثقفی خارج شد، دستمال را باز کرد، تا امام سجاد سر ابنزیاد را دیدند، کنار سفرهی غذا سجده کرد، شکر نمود، حمد خدا را بجا آورد، بعد امام سر از سجده برداشتند، آن حامل سر گفت آقا سجدهی شکر کردید! امام فرمود چند سال قبل ظهر روز دوازده محرم من و اسرا را بردند در دارالامارهی ابنزیاد، ظهر بود، ابنزیاد سر سفره ناهار نشسته بود، سر پدرم سیدالشهدا روی تشت، کنار سفره ابنزیاد بود. گفتم خدایا منتظر اجرای عدالت تو هستم. سر امام حسین را میگذاری کنار سفرهات! سر منحوست را میآوریم کنار سفرهی زینالعابدین.
بعضیها پسگردنی میخورند، نمیدانند از کجا دارند میخورند. «فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»[2] خراب کردی طرف را، خراب کردی خودت را، زیر پای طرف را میزنی زیر پای خودت را زدی. دست کسی را گرفتی، دست خودت را گرفتی، عالم نظام دقیقی دارد. قرآن میفرماید «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها»[3] احسان کردی به خود احسان کردی، بدی کردی به خود بدی کردی، بازگشت بدی به خود شماست. خوب این ابنزیاد ملعون نامه نوشت شمر نامه را آورد، عمر سعد ترسید موقعیت را از دست بدهد گفت جنگ را آغاز کنید، آقا امام حسین یک شب فرصت خواستند مثل فرداشب، روز عاشورا جنگ را شروع کنیم، این فرصت دادن هم بحث بود گفتگو شد، بعضیها گفتند حسینبن علی میخواهد دفع الوقت کند فرار کنند، بعضیها گفتند حسینبن علی ایستاده در صحنه کجا فرار کند، اینها فردا زودتر از ما آمادهی ما برای جهادند. بالاخره یکی از کوفیها گفت اگر طرفتان رومیها بودند یهودیها بودند مسیحیها بودند یک شب فرصت میخواستند فرصتشان میدادید، اینجا که پسر پیغمبر یک شب فرصت میخواهد!
این نانجیبها میدانستند امام حسین سبط رسول الله است. خدا نکند کسی مشمول این آیه شود «لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها»[4] میگوید میدانم حق با اوست ولی زیر بار نمیرود. میدانم تو درست میگویی ولی حرفت را نمیپذیرم. میدانستند امام حسین فرزند امیرالمومنین و نوهی رسول الله است، اینها مسلمان بودند به اصطلاح آمده بودند در میدان.
خوب اجازده داده شد، آقا امام حسین یک جلسهای گرفته بودند نشسته بودند در خیمه، یک دفعه از پشت خیمه صدای ملعون شمر بلند شد، ببینید این فرصتها برای ابالفضل رقم خورد. میگفت أین بنو اُختِنا، کجا هستند بچههای خواهران ما؟
البته من این را عرض کنم هیچ قرابتی قمربنی هاشم با ابالفضل نداشت. مادر شمر از طایفه بنیکلاب بود، فاطمه امالبنین هم از طایفه بنیکلاب بود، مثل اینکه دو نفر مادرانشان شیرازی بودند به همدیگر بگویند پسرخاله. دو نفر مال یک منطقهای هستند میگویند پسرعمو پسرخاله، و حال اینکه هیچ نسبتی هم بین آنها نیست، چون اهل یک منطقه هستند اهل یک قومند، شمر از همین باب میگفت این بنواُختِنا، والّا قمربنی هاشم اصلا نسبتی به شمر نداشت، شمر به اصطلاح خودش یک زرنگی هم کرده بود، از ابنزیاد امان گرفته بود برای حضرت ابالفضل و سه برادر دیگرش، میگفت اینها چون از طایفه مادریِ ما هستند، اینها بتوانند بروند، و این سیاست هم بود که آنها را از امام حسین جدا کنند.
هی صدا میزد «أین بنو اُختنا أین بنو اُختنا»[5]، امام حسین نشسته بودند اصحاب همه بودند ابالفضل نشسته بود، صدای منحوس شمر پشت خیمه بلند شد، من نمیدانم سرتان آمده یا نه؟ در جمع خوبان نشسته باشید یک آدمی که با آن جمع کاملا مخالف است بیاید شما را صدا بزند، چقدر آدم خجالت میکشد؟ در جمع مسجدیها نشسته باشی یک کسی که همهی این جمع هم میدانند این با مسجد و مسجدی مخالف است، بیاید و بگوید آقای فلانی بیا! سرت را میاندازی پایین میگویی آبروی ما را بردی. این با این جمع دشمن است آمده جلوی این جمع دارد من را صدا میزند.
قمربنی هاشم پاسخ ندادند سرشان پایین بود. سلام بر تو ای حسین که با دشمنانت هم بدی نکردی. آقا فرمودند برادر این دارد شما را صدا میزند، جوابش را بده. آقا ابالفصل بلند شد از خیمه آمد بیرون، با برادرانش هم آمد، به شمر فرمود چه میخواهی؟ گفت من از کوفه خارج نشدم مگر اینکه برای شما امان نامه آوردم، جانتان را بردارید و بروید، این هم امان نامه برای شما و سه برادر. این فرصت برای ابالفضل اتفاق افتاد، یعنی این آزمون سنگین! اوج برّ برِّ جانی است، با جانت با خدا معامله کنی، حالا یک وقت با پول است، پول حالا عرض شود که کار آسانی نیست، ولی خوب مثل برّ جانی نیست، یک وقت آبرو است، یک وقت اعتبار است، یک وقت طرف آبرویش را میگذارد یک وقت طرف جانش را میگذارد، ابالفضل با همه چیزش آمد در صحنه، امان نامه را گرفت پاره کرد پرتاب کرد طرف شمر. فرمود خدا روی تو را سیاه کند با این امان نامهای که آوردم. من در امان باشم حسینبن علی در امان نباشد! امامم در امان نباشد! آقا آمدند در خیمه، امام حسین که امام است میداند، بإذن الله مطلع است، اما امام پرسیدند که هم اصحاب بفهمند و هم من و شما امشب بدانیم. این را ادبیات عرب میگویند استفهام اقراری، بعضی جاها امام پیغمبر معصوم چیزی را میپرسد و حال اینکه شأن امام این است که میداند، میپرسد که جواب بگیرد که دیگران بفهمند.
مثلا حضرت موسی به خدا عرض میکند خدایا «أ بعیدٌ أنتَ منِّی فاُنادیکَ ام قریبٌ فاُناجیک»[6] خدا شما نزدیکید که در دعا یواش دعا کنیم نجواگونه دعا کنیم یا دورید که فریاد بزنیم. موسی نمیداند چگونه باید دعا کنیم؟ حضرت موسای اولوالعزم آداب دعا را بلد نیست؟ میگویند این آموزش به بنیاسرائیل است و این تقاضا تقاضای بنیاسرائیل بود که از زبان حضرت موسی به خدا عرضه شد و الّا موسی که آداب دعا کردن بلد است. بنیاسرائیل میخواهد نظر خدا را بدانند موسی از طرف خودش دعا کرد.
حضرت فرمودند برادر چه خواست چه گفت؟ حضرت ابالفضل نقل کرد که او امان نامه آورده بود و ما را دعوت کرد به اینکه بروید از کربلا. امام حسین به اول کسی که گفتند آزادی میتوانی بروی قمربنی هاشم بود. چون مسئله پیش آمد گفت امان نامه آورده آقا فرمودند من بار بیعتم را برداشتم دست برادرهایت را بگیر و از کربلا برو. اینها با من کار دارند، بیعت من را میخواهند با شما کاری ندارند. وقتی امام این را فرمود، تاریخ میگوید اشک از چشمهای سردار علقمه سرازیر شد. یک جمله قمربنی هاشم گفت اوج برّ، وفاداری، فداکاری را در این جمله رعایت کرد. عرض کرد «لاأرانیَ الله بذلک ابداً» خدا عباس را نبیند در حالی که به امامش پشت کرده باشد، آن روز نیاید که ما حسین را تنها نگذاریم. این عالیترین چهرهی برّ، مقام شهادت، شهید برّ جانی میکند، البته من دیشب اشاره کردم خدمت عزیزان، عالیترین جلوهی شهادت شهادت در جبهه و معرکه است، اما یک عدهای هم هستند که اینها مشمول ثواب شهادت هستند، وجود مقدس امام صادق علیه السلام، مِنهال قصاب میگویند خدمت امام صادق رسیدم، این هم یک بشارتی است برای همهی ما، در یک مجلسی هم عرض کردم این که بعضیها میگویند در باب شهادت بسته است، این حرف حرف درستی نیست. طبق روایات درِ باب شهادت باز است برادر خواهر، شما هم میتوانی ثواب شهید را داشته باشی، ولی بشرط اینکه اینگونه که امام میفرماید عمل کنی. شما هم میتوانی شهید زنده باشی، شما هم میتوانی مثل سردار سلیمانیها کسب معنویت بکنی اما به این شرط. آقای منهال قصاب خدمت امام صادق رسید به حضرت گفت «اُدعُ الله ان یرزقنی الشهادة»[7] منهال قصاب به امام صادق گفت آقا دعا کنید آقا ما شهادت نصیبمان شود. دیدید خیلیها این حرف را میزنند، خدا توفیق شهادت نصیبمان کند ما هم به این مقام برسیم. تا این را به حضرت عرض کرد، امام فرمودند «انَّ المومن شهیدٌ»[8] مومن اصلا مثل شهید است، مومن! مومن میدانید کیست؟ به شعار نیست، به لفظ نیست، امام صادق میفرماید ایمان یعنی اطاعت خدا، یعنی آقا خانم ترازت بشود خدا نه خودت، نه شوهر نه همسر نه مردم شهر، تراز بشود خدا، با کسانی باشیم که با خدا هستند، فاصله بگیریم از کسانی که از خدا فاصله گرفتند. چنین کسی قطعا شهید است، یعنی ثواب شهید را بهش میدهند در اجر شهید شریک است، این فرمایش امام صادق است، امام صادق فرمود «انَّ المومن شهیدٌ»[9] مومن شهید است، شهید زنده است، مومن یعنی کسی که اطاعت خدا میکند ترک نافرمانی میکند. گناه نمیکند، آنکه گناه میکند امام صادق فرمود لحظه گناه دیگر مومن نیست. اگر کسی در حال گناه جانش را گرفتند مومن نرفته است. طرف دارد غیبت میکند اجلش میرسد، یکدفعه در یک مجلس معصیتی عمرش به پایان میرسد. در حال گناه قبض روح میشود، این دیگر مومن نیست. حالا اگرچه نماز شب هم میخواند زیارت عاشورا هم میخواند، سینه برای امام حسین هم میزد. مومن یعنی کسی که ترازش خداست. چنین شخصی امام صادق فرمود شهید است، به امام صادق گفت دعا کنید شهید شوم آقا فرمود «انَّ المومن شهیدٌ»[10] بعد حضرت همین آیه را خواندند «و قرأ هذه الآیة»[11] «وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ»[12] آقا فرمود طبق این آیه شریفه قرآن که دیشب روی این آیه بحث شد، حضرت فرمود اگر کسی ایمان به خدا و پیامبران الهی داشته باشد، در زمرهی صدیقین و در زمرهی شهدا قرار خواهد گرفت. و امیرالمومنین میفرماید «المومن علی ایِّ حال»[13] مومن در هر حالی که هست، «علی ایِّ حالٍ مات»[14] در هر حالی که بمیرد، در تصادف، غرق شود، زلزله بیاید، بیماری بکشد و بعد بمیرد، در اوج سلامتی یکدفعه فوت کند، «فی ایِّ حالٍ مات و فی ایِّ ساعة قُبض»[15] در هر ساعتی که قبض روح شود، کار ندارد در محرم بمیرد، صفر بمیرد رمضان باشد، شب جمعه باشد، در هر هفته باشد در هر ساعتی در هر حالی بمیرد و قبض روح شود، امیرالمومنین فرمود «فهو شهید»[16]. مومن با آن معیار که البته عرض کردم قرآن هم اشاره میفرماید.
خوب این از مقام برّ که درسی است از درسنامهی عاشورا برای بشریت، برّ با تمام امکاناتتان در حمایت از خدا، حمایت از دین! ببینید محرم و صفر هم تمام میشود، چند شب گذشت؟ 9 شب، به خودتان بیایید محرم تمام است، صفر تمام است، به خودمان بیاییم عمر تمام است. بعد میگوییم آقا این امکاناتی که بهت دادیم برای امام حسین هم خرج کردی؟ داشتی کردی؟ در آن حداقلها زحمت کشیدی؟ با زبانت با قلمت با امکاناتت برای اهلبیت برای خدا برای دین چکار کردی؟ بنده خودم را میگویم، من برای دین دارم چکار میکنم؟ برای خدایی که صفر تا بینهایت زندگی ما از اوست چه کردیم؟ در توسعهی فرهنگ دین چقدر قدم برداشتیم؟ احساس مسئولیت هم میکنیم؟ خدا پول داده گاهی اوقات دو تا کتاب دست دو تا جوان نمیدهیم اینها بخوانند مسیر زندگیشان عوض شود. یک کار فرهنگی کنیم یک گوشهی کار را برداریم، شهدای کربلا همهی هستیشان را آوردند کربلا، یعنی در رأس جانشان. حبیببن مظاهر از ریاست گذشت، پشت پا زد از ریاست طائفه آمد کربلا. به ما میگویند بخاطر امام حسین از آبرویت هم گذشتی، یک جایی که باید حرف میزدی نزدی، یک جایی که باید کار میکردی نکردی. ما چقدر در مقام برّ در همکاری با دین با اولیا همراه و همگامیم.
از نکات دیگر وفای به عهد است. یکی از درسهای مهم عاشورا و نهضت امام حسین درس وفای به عهد است. امام حسین آموخت به تعهداتتان پایبند باشید. ببینید یک وقتی ما تعهداتی نسبت به یکدیگر داریم، همدیگر را سرکار نگذاریم، ما متاسفانه یکی از مشکلاتمان در جامعه همین است حرفهای سرکاری قولهای سرکاری الی ماشاءالله. یک چیزی گفتیم باورت شد! حالا ما یک چیزی گفتیم باید بپذیری؟ وفای به عهد معیار است! درس این شبها درس وفای به عهد است. کربلا رفتهها، حرم ابالفضل رفتهها، سه تا زیارت از امام صادق روی آن کتیبههای صحن ابالفضل مکتوب شده، خدایا به عظمت امشب و صاحب امشب موانع زیارت را که یکی از آنها کرونا است، حالا عزیزی آمدند تذکر دادند گفتند آقایی آمدند گفتند پدر و مادر من کرونای سخت داشتند در منزل بستری بودند، آمدیم مسجد در همین مجلس متوسل شدیم خواستیم، نفس پاک شماها، گفت این پدر و مادر امروز معجزه آسا درمان شدند. برای کار خدا نشد نیست! از خدا میخواهیم که «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون»[17] خدایا به عظمت قمربنیهاشم و جایگاه رفیع این سردار علقمه، موانع زیارت امام حسین را که یکی از آنها کرونا است را مرتفع و توفیق زیارت را نصیب همهی ما بفرما.
شما در صحن حضرت ابالفضل یکی از زیارتها این است، یک قسمتش از امام صادق امام ششم است، حضرت نسبت به عمویش حضرت ابالفضل میگوید «و أشهد لک»[18] شهادت میدهم برای تو ای عمو «بالوفاء و التسلیم و التصدیق و النصیحة لخلف نبی المرسل»[19] چهار نکته را امام صادق در این قسمت از زیارت اشاره میفرماید:
وفاداری، تسلیم خدا و ولیخدا بودن، تصدیق دین کردن و تصدیق ولیخدا. تصدیق میدانید چیست؟ یک جایی که باید حرف بزنی سرت را نیانداز پایین. بزرگ خانواده هستی بدعت میشنوی لب بگشا. در تاکسی بنده نشستم دارد اباطیل تحویل میدهد میگوییم به ما چه!
ابالفضل اگر ابالفضل شد تصدیق کرد خدا را و ولیخدا را. حرف زد، حتی زمانی که دستش را جدا کردند. دو دست ندارد با دستانش از ولی خدا و دین خدا دفاع کند با زبانش دفاع میکند. مردم صاحب امشب آموخت اگر آبرو داری با آبرو کنار امامت بمان، تا میتوانی با جسمت و تواناییات دین را یاری کن، اگر این جسمت هم امکان یاری کردن ندارد تا زبان داری حرف بزن. ما از این فرصتهایمان استفاده میکنیم؟ بعد قیامت نباید توقع داشته باشیم با قمربنیهاشم همسایه شویم. چکار کرد ابالفضل شد ابالفضل؟ امام صادق میفرماید مظهر وفاداری است، بالوفاء، مظهر تسلیم است، در برابر خدا تسلیم بود ابالفضل، مظهر تصدیق و مظهر خیرخواهی نسبت به خدا، دین و ولیخدا. ابالفضل مظهر خیرخواهی است. اینها شهادت امام صادق است. این سلامی است که امام صادق به قمربنی هاشم داد:
«السلام علیک ایها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لامیرالمومنین و الحسن و الحسین علیهم السلام»[20] سلام بر تو ای بندهی صالح خدا، ابالفضل بنده بود. بحث چشم و ابرو و بازو نیست، عظمت را ابالفضل در بندگی یافته بود. سرهای بریده بودند کوفه، مجاشعی میگوید دیدم این سرهایی که بالای نیزه بود، یک سر در بین این سرها آثار سجدهی طولانی در پیشانیاش نمایان بود. میگوید سوال کردم این سر سر کیست؟ گفتند سر عباسبن علی است. سرداری که 34 ساله شهید شد، آثار عبادت و سجدهی مداوم در پیشانی این سردار علقمه است. اینها آبرو را عزت را همه چیز را در خانهی خدا و ولی خدا یافتند. «السلام علیک ایها البعد الصالح»[21] کدام عبد؟ «المطیع لله»[22] ابالفضل مطیع خدا بود مطیع پیغمبر بود مطیع امیرالمومنین بود و مطیع امامان بعد از امیرالمومنین «و الحسن و الحسین»[23] مقام بندگی مقام طاعت مقام تسلیم مقام تصدیق، وفاداری!
من یک روایت از رسول خدا بخوانم عرائض را جمعبندی کنم، آیهی شریفهای که تلاوت شد، توضیحاتی نسبت به این آیه و مطالبی را انشاءالله شب آینده عرض کنم. پیامبر میفرماید مردم روز قیامت نزدیکترین شماها به من کسی است که 5 ویژگی را داشته باشد. قیامت میخواهید به پیغمبر نزدیک باشید؟ قیامت روز سختی است، قیامت همه در گریز، همه در فرار، این را هم بهتان بگویم شب تاسوعایی یک هدیهای بدهم به همهتان. دلتان برای خودتان بسوزد.
در روایت داریم روز قیامت اول دادگاهی که خدا تشکیل میدهد دادگاه خانواده است، زن و شوهرها را میآورند جلوتر، پدر و فرزندها، مادر و فرزندها، اول به شکایت خانوادهها رسیدگی میکنند. آقا حق زنت را دادی؟ کتک زدی فحش دادی تهمت زدی؟ دادگاه عدل است، تا نمردید حلالیت بطلبید. نسبت ناروا دادی، بچهات را کتک زدی، اینجا صاف نکردید قیامت صافت میکنند.
ای که دستت میرسد کاری بکن، قیامت روزگار سختی است. حاکم خدایی است که شاهد بوده بر همهی کارها، موقف موقف سختی است. در قیامت شاخص نجات بشریت رسول الله است و بعد اهلبیت. پیغمبر میفرماید روز قیامت 5 گروه به من نزدیکند. این را باید در دنیا کسبش کنید. سرمایه باید اینجا کسب کنید قیامت خرج کنید. این روایت را بشنوید در جلد 75 بحار علامهی مجلسی است. رسول الله فرمود «اقربکم غداً منِّی فی الموقف»[24] رسول الله فرمود نزدیکترین شما به من در موقف حساب، آنجا به پیغمبر نزدیک شدید رسول الله به دادت میرسد، کمکت میکند، میخواهی نزدیک شوی، اینجا باید اسبابش را فراهم کنی.
ویژگی اول، رسول الله میفرماید «اصدقکم للحدیث»[25] راستگویان، آنهایی که در دنیا دروغ نگفتند، حالا دروغ هم گفته استغفار کرده دیگر بعد از توبه دیگر دروغ نگفته، صادق بودند در گفتار، صادق بودند در گفتار، راستگویان در قیامت به پیغمبر نزدیکند. این یک.
دوم، «أدَّاکم للأمانة»[26] افرادی که امانتدار خوبی بودند، خیانت نکردند در امانت، بیت المال را بعضیها مثل مال غارتی میبینند! بابا همهی زندگیمان امانت است، همهی چیزهایی که با چشم سر میبینیم امانت است، ما از این امانتها چگونه استفاده میکنیم؟ امانتدارها در قیامت به خدا نزدیکند.
سوم «أوفاکم بالعهد»[27] رسول الله میفرماید آنهایی که به تعهداتشان پایبندند، وفای به عهد دارند، ابالفضل وفای به عهد داشت، «و اشهد لک بالوفا»[28]
چهارم »و أحسنکم خُلقا»[29] افرادی که اخلاق شایستهای دارند، آدمهای خوشاخلاق قیامت به پیامبر نزدیکند. وای از متدین بداخلاق، وای از نماز شب خوان بداخلاق. پیغمبر فرمود بعضیها قیامت میروند اعلی علیین بهشت خدا اینها را قرار میدهند، و حال اینکه ضعیف العبادة هستند، عبادت آنچنانی هم انجام نمیداده، نمازهای واجبش را میگرفته روزهی رمضانش را میگرفته، خیلی هم اهل مستحبات و نمازهای مستحبی و روزهی مستحبی نبوده، میرود اعلی درجات الجنه «بحسن خلقه»[30] بخاطر اخلاق خوبش و نعوذ بالله پیامبر فرمود بعضیها میروند اسفل السافلین جهنم یعنی آن نقطههای پایینی دوزخ و حال اینکه عابد بودند عبادت هم زیاد میکردند ولی بداخلاق بودند، این اخلاق بد اینها نابودشان کرد. خوش اخلاقها قیامت، آنهایی که اخلاق شایسته دارند، رسول الله میفرماد آنهایی که به من نزدیکند، «و أقربکم من الناس»[31] کسانی که در دنیا به مردم نزدیکند، این بیشتر در مردم به درد مسئولین ما میخورد. آنهایی که کار دستشان است، مسئولیت دستشان است، اینها باید به مردم نزدیک باشند، در این جلسات مسئولین باید بیایند، بارها گفتم امشب هم گفتم، نه که بیایند کسی اینها را نشناسد، وظیفهشان است وقتی میآیند به آن امام جماعت مسجد مسئول مسجد بگوید آقا من فلانی هستم مدیر کل فلان اداره هستم، امشب توفیق شده آمدیم مسجد شما، اعلام کنید من بعد از نماز نیم ساعت وقت میگذارم در این مسجد در این مردم هر کسی در مجموعهی ما مشکل دارد من مشکلش را حل میکنم. چند تا مسئول اینطوری دیدیم! چند مرتبه این صحنه را شما مشاهده کردید؟ باید مسئول اینگونه باشد. مسئول یعنی خادم. امام فرمود. حوصلهی خادمی نداری برو کنار. مردم هر چه مردمیتر باشید قیامت به پیغمبر نزدیکید. هر چه با مردم نزدیک باشید، ائمه با مردم نزدیک بودند، اقرب به مردم بودند، آنهایی که اقرب به مردم بودند رسول الله فرمود به ما نزدیکند.
شب تاسوعاست بسنده کنم. خدایا به عظمت صاحب امشب که اسوهی فداکاری، اسوهی برّ و نیکوکاری با همهی وجودش برای دین و ولیخدا برّ را عمل کرد و بکار گرفت قسمت میدهیم توفیق تحصیل این صفاتی که ذکر شد را در این 5 صفتی که از رسول خدا ذکر شد در این باقیماندهی زندگانی به همهی ما عنایت بفرما.
سلام بر آن سردار با آبرویی که باب الحوائج است. دو دست داد تا دستها را بگیرد.
در حالات یکی از عرفای بزرگ مینویسند یک وقتی در عرفات توفیق کرد امام زمان را زیارت کرد، گفت آقا شما منا هستید؟ کجا بیاییم سراغتان کجا بیاییم شما را زیارت کنیم؟ آقا فرمودند در منا شب یازدهم بگرد در خیمهها، هر خیمهای که توسل بنام عمویم ابالفضل پیدا کرده بودند من در همان خیمه هستم. که این عالم میگوید گشتم در خیمهها یک وقت دیدم از یک خیمهای صدای توسل و عرض ادب به ساحت ابالفضل بلند است، وارد خیمه شدم دیدم که وجود مقدس ولیعصر آنجا حضور پیدا کرده است. حضرت ابالفضل ساقی کربلاست، خیلیها معتقدند لبتشنهترین شهید کربلا ابالفضل بود، مسئول تهیه آب قمربنیهاشم بود. از روز هفتم آب محاصره شد، البته آب میرساندند به خیمه با زحمت، تا شب عاشورا هم رفتند علی اکبر با 30 نفر آب آوردند غسل کردند شهدا، وضو گرفتند، اوج عطش از صبح عاشورا شروع شد که دیگر جنگ آغاز شده بود محاصره تنگ شده بود، هوای بسیار گرم، که به حسب تاریخ فصل پاییز بوده محرم آن سال، هوای عراق هم در فصل پاییز روزهای بسیار گرم و شبهای سرد.
بچهها تشنه میشدند قاعدتا میآمدند سراغ عمو از ساقی آب میخواستند، آب جیره بندی شده بود، حضرت ابالفضل آب خود را به عزیزان امام حسین میداد، اما روز عاشورا دیگر آب نیست.
مگو آب مگو آب، حرم آب ندارد
بچهها میآمدند عمو جان تشنهایم عمو جان العطش، یک وقت آمد خدمت امام حسین گفت برادر سینهام دارد سنگینی میکند، این بچهها تشنهاند، اگر اجازه بدهید بروم برای اینها آب بیاورم. آقا فرمودند «انت صاحب لوائی»[32] تو پرچمدار لشکر منی تو امید این بچهها هستی. یک جمله امام حسین گفتند، دو مرتبه من دیدم امام این جمله را به ابالفضل بیان کردند. «بنفسی إرکب یا اخی»[33] حسین به قربانت. حسین به قربانت. امام حسینی که پیغمبر میفرمود جانم به قربانت، مادرش فاطمه پدرش علی برادرش مجتبی حسن، امام حسین به ابالفضل میگوید حسین به قربانت، برادر سوار شو برو برای بچهها آب بیاور.
آقا آمد و وارد فرات شد، اینها درس زندگی است، این سردار وسط آب آمد، آب تا زیر شکم اسب آمده بالا، آقا کفی از آب را در دست گرفت آورد بالا، چهار هزار تیرانداز دارند میبینند، بعضیها حالا به اشتباه و به غلط، این حرف حرف درستی نیست که ابالفضل میخواست آب بنوشد پشیمان شد. ابالفضل درسی داد به بشریت تا ابدیت. ابالفضل فرات را برای همیشه شرمنده کرد. کفی از آب را آورد بالا، تمام دشمن دارند این صحنه را میبینند، آب نزدیک لبهای سردار تشنه بود، این لب تشنهترین شهید کربلا، میدانید چه کرد؟ فذکر عطشَ اخیه الحسین» عباس تو آب بنوشی حسین تشنه باشد! «فرمی الماء علی الماء» آب را روی آب ریخت، مشک را پر کرد
به دریا پا نهاد و خشک لب بیرون شد از دریا، مروت جوانمردی نگر غیرت تماشا کن
آقا مسیر نخلستان را انتخاب کرد که خود را به خیمه سریعتر برساند، نامردی کمین گرفته بود از پشت نخلها با شمشیر دست راست سردار را زد. آقا مشک را به دست چپ گرفت، دست است، گوشت است، پوست است، استخوان است. برّ را ببینید، آقا فرمود
و الله ان قطعتموا یمینی، انِّی احامی ابدا عن دینی
بخدا دستم را گرفتید دینم را نمیتوانید بگیرید.
نانجیب دیگری دست چپ سردار را زد، آقا فرمود
یا نفس لاتخش من الکفاری، عباس از این کافرها نترس، اگر دست نداری رحمت خدا داری، اما یک جا امید ابالفضل را این نامردمان در این موضوع ناامید کردند. آقا دست را به دهان گرفته بود که آب را برساند، مدیریت میکرد آب به خیمه برسد، بچهها سیراب شوند. یک نانجیبی آمد مقابل حضرت، اینها تیرباران کردند قمربنی هاشم را.
من جرأت نمیکنم، این عبارت را در عمرم تاکنون در روضهی ابالفضل نخواندم و نمیخوانم، اعتقادم این است که اگر بخوانم باید پای منبر چند نفر جان بدهند، جان بدهند! ادب را باید رعایت کرد نمیخوانم.
چهار هزار تیرانداز گل امالبنین را تیرباران کردند، بدن چه شده بود؟ بماند، آماج تیرها، مشک هدف تیر قرار گرفت، مشک هم پاره شد، دیگر اینجا ابالفضل «وقف متحیرا» دیگر متحیرانه مرکب را نگهداشت!
نه دست در بدن مرا، نه حالت سخن مرا
نه غسل و نه کفن مرا، بیا حسین برادرم
یک نانجیبی آمد جلو گفت
عباس چه شد آن دست بلندی که به آوای بند دعوی آن داشت که بازوی حیدر دارم
آقا فرمود نانجیب وقتی دست داشتم که جلوی من ظاهر نمیشدی، حالا که دست ندارم رجز میخوانی؟ گفت عباس اگر تو دست نداری من دارم، این را میگویم صدای حسین حسینت را به کربلا شب تاسوعا در عالم معنا برسانی
چه کرد، چه کرد این نانجیب! با عمود به فرق عباس
همه بگوییم غریب حسین
[1] اسرا آیه34
[2] زلزله آیه7 و 8
[3] اسرا آیه7
[4] اعراف آیه179
[5] بحارالانوار ج44 ص391
[6] من لایحضره الفقیه ج1 ص28
[7] بحارالانوار ج24 ص38
[8] بحارالانوار ج24 ص38
[9] بحارالانوار ج24 ص38
[10] بحارالانوار ج24 ص38
[11] بحارالانوار ج24 ص38
[12] حدید آیه19
[13] الوافی ج24 ص270
[14] الوافی ج24 ص270
[15] الوافی ج24 ص270
[16] الوافی ج24 ص270
[17] یاسین آیه82
[18] زیارتنامه حضرت ابالفضل
[19] زیارتنامه حضرت ابالفضل
[20] زیارتنامه حضرت ابالفضل
[21] زیارتنامه حضرت ابالفضل
[22] زیارتنامه حضرت ابالفضل
[23] زیارتنامه حضرت ابالفضل
[24] بحارالانوار ج72 ص94
[25] بحارالانوار ج72 ص94
[26] بحارالانوار ج72 ص94
[27] بحارالانوار ج72 ص94
[28] زیارتنامه حضرت ابالفضل
[29] بحارالانوار ج72 ص94
[30] عیون اخبار الرضا ج2 ص37
[31] بحارالانوار ج72 ص94
[32] بحارالانوار ج45 ص41
[33] الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد ج2 ص90