استاد حدائق چهارشنبه 20 مرداد 1400 مصادف با سومین شب از ماه محرم در مسجد النبی(ص) شیراز به بیان ادامه سلسله مباحث درس هایی از نهضت سیدالشهدا(ع) پرداختند

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو کلیک کنید 

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

سخن در دو شب گذشته خدمت حضار محترم با محوریت یکی از درس‌های مهم واقعه‌ی عاشورا، درس بندگی و عبودیت که از فرهنگ امام حسین و حرکت حضرت فهمیده می‌شود. دو آیه از آیات قرآن مورد بحث قرار گرفت، آیه 21 از سوره مبارکه‌ی البقره، و آیه‌ی 56 از سوره مبارکه‌ی نازعات، که خداوند بندگان خودش را توصیه به پرستش و بندگی و فلسفه‌ی خلقت را بندگی نام می‌برد. قیامت هم ارزش کارهای ما به اعتبار همان بندگی‌هاست، به اعتبار همان معرفت‌هاست. و لذا محضر عزیزان هم عرض کردم، خداوند نگاه به کمیت کار نمی‌کند، خدا کیفیت را نگاه می‌کند. گاهی اوقات دیدید یک کسی می‌آید دم میوه فروشی می‌خواهد میوه بخرد، از پا جمع می‌کند، می‌بینید 5 کیلو جنس خریده ولی 2 کیلو بدرد بخور نیست. ولی کی کسی می‌آید وقت می‌گذارد، 2 کیلو برمی‌دارد 2 کیلو مفید برمی‌دارد.

نماز باید با کیفیت باشد واجبات باید با کیفیت باشد، کیفیت این‌ها در بندگی است. بندگی در خم شدن و راست شدن و سجده رفتن نیست، بندگی در فرهنگ بندگی است. در آن فرهنگ دیشب روایتی را من از امام صادق عرض کردم، امشب هم جمع‌بندی این بحث بندگی، سخنی را از خدا به پیغمبر بگویم، دیگر ما از خدا که بالاتر نداریم.

رسول خدا در شب معراج نکات فراوانی را هم شنید و هم مشاهده کرد و این‌ها را برای امت اسلام بیان نمود. در کتاب ارشاد القلوب در بخشی از توصیه‌های الهی به پیامبر اکرم در آن حدیث قدسی در حدیث معراج؛ حافظ یک شعری دارد:

سر ازل که عارف سالک به کس نگفت، در حیرتم که باده فروش از کجا شنید!

این را من یادی کنم از یکی از بزرگان علمای این شهر، مرحوم آیت الله ابن یوسف حدائق، پدر ایشان آیت الله شیخ یوسف حدائق حافظ شناس عجیبی بود، از پدر نقل می‌کرد، نقلی که من دارم می‌گویم مربوط به سی و هفت هشت سال قبل است. ایشان می‌فرمودند که پدر ما می‌گفت

سرّ ازل که عارف سالک، عارف سالک یعنی رسول الله، پیامبر سالک الی الله است. «سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى»[1] ‌عارف سالک رسول خداست،

سرّ ازل، اسرار در لیلة الأسراء و شب معراج بود. در حیرتم که باده فروش از کجا شنید! باده فروش امیرالمومنین، امیرالمومنین ساقی حوض کوثر است، حالا در لسان شعر و ادبیات شاعر، حافظ تعبیر می‌کند به باده‌فروش که امیرالمومنین ساقی حوض کوثر و به امر الهی سیراب می‌کند کسانی که اذن ورود به بهشت پیدا می‌کنند.

در شب معراج پیامبر می‌فرماید در آن سخن‌هایی که از طرف خدا به من می‌شد، صوت صوتِ علی‌بن ابیطالب بود. یعنی خلق صوت با تُن و لحن علی‌بن ابیطالب بود. پیغمبر به خدا عرض کرد که خدایا صدای علی می‌آید. خطاب شد ای احمد چون محبوب‌ترین انسان بعد از شما نزد منِ پروردگار علی است، و محبوب‌ترین انسان نزد شما علی است، ما با صدای علی با شما سخن گفتیم.

در حیرتم که باده فروش از کجا شنید!

خوب در شب معراج اسرار فراوانی گفته شد به پیغمبر، یکی این حدیث است که خداوند هفت اثر را برای بندگی نام می‌برد. اینکه می‌گوییم امام حسین یکی از اهداف مهمش بندگی بود، نماز باید ما را به بندگی برساند، پرداخت خمس باید ما را به بندگی برساند، حج بیت الله الحرام باید ما را به بندگی برساند، خواهران رعایت حجاب باید شما را به بندگی برساند، آن بندگی چیست؟ بشنوید از سخن خدا.

در این حدیث قدسی حالا عرض هم می‌کنم این را مجددا، روایت را من امشب می‌خوانم، انشاءالله که در همه‌تان هست، یک الحمدلله بگویید اگر هست، اگر نیست، امشب شب سوم محرم است. حاجی خواهر برادر، تا فرصتت تمام نشده برس به این، برس به این مدال افتخار بندگی، نماز باید به اینجا برساند شما را، نرساند این نماز نماز نیست. حج باید به اینجا برساند شما را، نرساند در خودت یک تجدید نظری بکن. مشکل را پیدا کن. در خانه‌ی امام حسین آمدن و یا حسین گفتن باید ما را به این مراتب هفت‌گانه برساند اگر نرسیدیم مشکل را پیدا کنیم.

خداوند خطاب به پیغمبر می‌فرماید «یا احمد هل تدری متی یکون العبد عابداً»[2] ای رسول الله می‌دانی چه وقتی یک بنده می‌شود بنده؟ ببینید ما همه بنده‌ایم، ما همه بندگانیم خسرو پرست، ما آفریدگاری داریم، ولی بین اینکه بنده‌ایم و ما می‌گوییم بنده‌ایم و خدا به بندگی قبول کند خیلی تفاوت دارد. من یک مثالی عرض کنم.

در یک خانه‌ای یک پدری چند تا فرزند دارد همه می‌گویند ما بچه‌های پدریم اما می‌گویند فرزند واقعی و حقیقی و لایق کسی است که پدر او را به فرزندی قبول داشته باشد، بگوید او بچه‌ی من است. در یک کلاس درس یک استاد می‌بینید ده‌ها شاگرد دارد، همه می‌گویند استاد ما فلانی است، می‌گویند این استاد کدامتان را به شاگردی قبول دارد و می‌گوید این شاگرد موفقی است؟ لذا در آیات پایانی سوره فجر نسبت به صاحبان نفس مطمئنه، آن لحظه‌ی آخر برای آنهایی که خوب بندگی کرده‌اند، این نوید حق صادر می‌شود «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة»[3] که می‌گویند تجلی این آیه خود سیدالشهداست. «ارْجِعِى إِلىَ‏ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّة»[4] باز گردید به سوی خدا در حالی که خدا از شما راضی است و شما هم از خدا خشنودید «فَادْخُلىِ فىِ عِبَادِى»[5] خدا رحمت کند مرحوم امام را‌ می‌فرمودند بزرگترین بشارت به یک انسان این است که خدا به کسی بگوید بنده‌ی من.

مرحوم خواجه عبدالله انصاری می‌گوید الهی اگر یکبار بگویی بنده‌ی من، از عرش بگذرد خنده‌ی من. این بشارت را این لحظه‌ی مردن به صاحبان نفس مطمئنه می‌دهند، خاطرشان را آسوده می‌کنند. ما از شما راضی هستیم، این راضیةً خیلی مقام بالایی است. در دعای روز مباهله، از امام صادق این را هم می‌گویم در قنوت نمازهایتان بخوانید، این دعاهای ائمه، امام صادق در قسمتی از دعای روز مباهله بعد از ذکر صلوات، به خدا عرض می‌کند «اللهم انِّی اسئلک خیر الخیر»[6] ببینید آقایان ما دیگر بالاتر از این دعا نداریم، تمام دعاهای ائمه جمع می‌شود در همین دو تا دعایی که عرض می‌کنم، دعاهای پیغمبر دعاهای امیرالمومنین دعاهای سیدالشهدا، همه می‌رساند ما را به اینجا. «اللهم انِّی اسئلک خیر الخیر»[7] خدایا از تو می‌خواهم بهترین بهترها را، آن چیست؟ «رضاک و الجنة»[8] خشنودیت را، عاقبت بخیری‌ام را «و اعوذ بک من شرِّ الشر»[9] خدایا به تو پناه می‌برم از هر بدی و از بدترین چیزها، شرِّ شرها، و آن «سخطک و النار»[10] غضبت سخطت و دوزخت، عاقبت به شریِ ما. حاج آقا شیراز مال شما، بعد یک عمر بگویند برو جهنم، فرعون مصر مال او بود، چه شد؟ این ثروتمندان دیکتاتور تاریخ، یزید چه شد معاویه چه شد؟ هارونی که ادعا می‌کرد خورشید در قلمرو حکومت من غروب نمی‌کند در 44 سالگی جانش را گرفتند. می‌ارزد؟ هزار سال در دنیا زندگی کنی بعد یک عمر جاوید در آنجا بروی دوزخ، شرِّ شر غضب خداست سخط خداست و دوزخی شدن، این را بگویید در دعاهایتان «اللهم انِّی اسئلک خیر الخیر رضاک و الجنة و اعوذ بک من شرِّ الشر سخطک و النار»[11]

‌در این سوره‌ی مبارکه‌ی فجر در آیات پایانی بشارت اول این است که خدا می‌فرماید ازتان راضی هستیم، «يَأَيَّتهُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ ارْجِعِى إِلىَ‏ رَبِّكِ»[12] برگردید به سوی خدا، چگونه برگردیم؟ «رَاضِیَةً»[13] خیر الخیر، ما ازتان راضی هستیم. «رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً فَادْخُلىِ فىِ عِبَادِى»[14] بیایید در بین بندگان من، «وَ ادْخُلىِ جَنَّتى»[15] «خیر الخیر رضاک و الجنة»[16] ‌هر دو را خدا در سوره فجر بشارت می‌دهد، خوب حضار محترم، این بنده بودن، اینکه خدا انسان را به بندگی بپذیرد، این مهم است، نوع انسان‌ها می‌گویند ما آفریدگار داریم، می‌گویند آفریدگار داری کارت را انجام می‌دهی؟ وظائفت را انجام می‌دهی؟ هفت نکته، هفت درس، ثمرات بندگی را خداوند در این حدیث قدسی در آن شب ضیافت معراج بیان فرمود. پیامبر در پاسخ به سوال خداوند که سوال فرمود پیامبر ما، «متی یکون العبد عابدا»[17] پیامبر عرض کرد «لا یا رب»[18] نمی‌دانم ای خدا، شما بفرمایید خطاب آمد «اذا اجتمع فیه سبعَ خصال»[19] وقتی هفت خصلت در یک انسان جمع شد بنده‌ی توست. حالا در خودمان مروم کنیم به خودمان نمره بدهیم.

خصلت اول «وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنِ الْمَحَارِمِ»[20] بنده کسی است که ورعی پیدا می‌کند که او را از حرام باز می‌دارد. می‌تواند حرام انجام دهد، شناگر ماهری است ولی خدا را در نظر می‌گیرد. بعضی‌ها آب نمی‌بینند و الّا شناگرند، مثل یوسف است، خلوت زلیخا، محیط گناه، اسباب گناه مهیا! پا به فرار می‌گذارند، این را می‌گویند انسان بنده.

اگر بتوانی غیبت بکنی و نکنی، اگر بتوانی گران بفروشی و نفروشی، اگر بتوانی اجحاف بکنی و نکنی، اگر بتوانی ظلم بکنی و نکنی، این را می‌گویند بندگی

گر بر سر نفس خود امینی مردی، ور بر دگران خُرده نگیری مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن، گر دست فتاده را بگیری مردی

بنده کسی است که خدا می‌فرماید «وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنِ الْمَحَارِمِ»[21] ‌یک ورعی دارد که این ورع او را از حرام نگه می‌دارد. خط قرمزهای دین را پشت سر نمی‌گذارد، رعایت نمی‌کند. ایران باشد، خارج باشد، من دیشب عرض کردم در همین دفتر قبل از اذان مغرب یک خانم جوانی از بلژیک آمد و شیعه شد و بعضی از ما اولاد تربیت می‌کنیم پایشان می‌رسد دانشگاه می‌شوند لامذهب. آن دختر از بلژیک آمد در این دفتر، با افتخار با رغبت با شناخت اسلام را پذیرفت، این می‌شود همان بندگی. بعضی‌‌ها را می‌بینید پای سفره نشستند گرسنه بلند می‌شوند. عزیزان اگر زبان‌ها ورع برش حاکم است، نگاه‌ها ورع برش حاکم است، ما بعضی‌هایمان در یک شب عروسی عوض می‌شویم، یک شب هزار شب نمی‌شود، آقا همه از خودند، خبری نیست، بعد توبه می‌کنیم. بارها من این حرف‌ها را شنیدم، شیطان اینگونه کلاه سر بعضی‌ها می‌گذارد، می‌گوید توبه کن خدا می‌بخشد، خدا می‌فرماید «إِنِّي لَغَفَّار»[22] بله گناه کردی اگر زنده ماندی توبه کردی توبه واقعی شد خدا وعده‌‌ی به مغفرت داده، ولی به تو دیگر نمی‌گویند بنده، بنده کسی است که اصلا نافرمانی نمی‌کند تا بعد بیاید توبه کند. این شب‌ها باید برسیم به این حالت.

از این مسجد می‌رویم بیرون، از این مجلس امام حسین می‌رویم بیرون، از گناه فاصله بگیریم. تمام کسانی که کنار امام حسین ماندند به شهادت رسیدند همه اسوه‌ی بندگی بودند.

آقا در مسیر راه فرمودند هر کسی حق الناس گردنش دارد با ما نیاید! هر کسی دین مردم به گردنش است با ما نیاید ما می‌خواهیم برویم می‌خواهیم شهید شویم، بروید دینتان را بدهید. یک وقتی نکند ما مدیون مردم هستیم غافل، بی‌توجه، دل شکستیم آبرو بردیم ظلم کردیم، بی‌خیال هم هستیم، این نشد بندگی، این نشانه‌ی اول.

نشانه‌ی دوم «وَ صَمْتٌ يَكُفُّهُ عَمَّا لَا يَعْنِيهِ»[23] خدا به پیغمبر می‌‌فرماید رسول ما، بنده کسی است که یک خاموشی را برای خودش انتخاب می‌کند که از آن سخن‌هایی که فایده درش نیست سکوت می‌کند. بعضی از ما مشکلمان پرحرفی است، حرف زیاد می‌زنیم در حرف‌های زیادمان هم گناه زیاد اتفاق می‌افتد. شاعر می‌گوید

کم گوی و گزیده گوی چون دُر، تا ز ندک تو جهان شود پر

یا شاعر دیگری می‌گوید

دادند تو را دو گوش ز آغاز، یعنی که دو بشنو و یکی بیش نگو

یک زبان داری، دو تا می‌شنوی یکی بگو، بعضی‌ها دو تا می‌شنوند یکی می‌گویند. قدرت خدا! بنده کسی است که مدیریت زبان دارد، زبان در اختیار اوست، هر حرفی را نمی‌زند هر سخنی را نمی‌گوید. حالا در این باب بحث بسیار است، من می‌خواهم حدیث را تمام کنم که در روایات هم نوعا ائمه توصیه کردند که مدیریت زبان داشته باشید. ببینید گناهان لسانی، همین اندازه بگویم و بگذارم. پر جرم‌ترین و خطرناک‌ترین گناهان، گناهان زبانی است، من دو مثال برایتان بزنم.

ربا چقدر بد است، در روایت داریم یک درهم ربا اگر کسی خورد و داد و گرفت، مثل این است که هفتاد مرتبه با مادر خودش در مسجد الحرام زنا کرده است. با مادر! آنهم نه در خانه‌اش، در مقدس‌ترین مکان روی زمین مسجدالحرام، حرام اندر حرام اندر حرام! ربا با این نکبت، با این بدی، امام رضوان الله تعالی علیه در اربعین حدیث این حدیث را آورده بعد این جمله را اشاره می‌کند که ما نمی‌دانیم که دروغ با انسان چه می‌کند که ربا نمی‌کند، شراب نمی‌کند، ببینید شراب ما در روایت داریم شیطان به حضرت موسی نصیحت کرد، گفت موسی دو تا نصیحتت می‌کنم یادت نرود. یک نصیحت‌های نابی موسی به انبیا کرده، من می‌گویم باید این‌ها را با آب طلا بنویسند.

یکی را امشب بگویم به حضرت موسای اولوالعزم، دو تا نصیحت کرد، یکی پای سفره‌ای که شراب دارد ننشین، چون روح معنویتت  ازت گرفته می‌شود، ولو نمی‌خوری، نکبت این شراب و نکبت مجالست این شرابخور روی تو اثر می‌گذارد.

دوم، جناب موسی در اتاق و محیط خلوتی که نامحرمی است و فرد سومی نیست، حضور پیدا نکن که منِ شیطان سومی‌اش هستم، تمام تلاشم را بکار می‌گیرم که به حرام بیندازم تو را.

حدیث امام باقر این است امام می‌فرماید «ان الله تبارک و تعالی جعل للشرور أقفالا»[24] خدا برای کارهای بد قفل قرار داده، هر قفلی یک کلیدی دارد، شاه کلید تمام خلاف‌های عالم امام باقر می‌فرماید «شرابخوری است، اگر کسی پناه بر خدا آلوده بر شراب شد، این کلیدی است که روی جنایتی می‌افتد. بعد دنباله‌ی روایت، اینجا تکان دهنده است امام می‌فرماید «و الکذب شرٌ من الشراب»[25] دروغ از شراب بدتر است. امام این روایت را نقل می‌کند بعد اشاره می‌کند، می‌گوید ما که نمی‌دانیم دروغ چه می‌کند که شراب نمی‌کند، این سخن از امام باقر است. زبان! این زبان دروغ می‌گوید، خطر  و آسیب این دروغ در عالم معنویت خیلی بدتر از شراب است. متدینین افتخار می‌کنند در عمرمان یک قطره شراب نخوردیم، ای متدین می‌توانی ادعا کنی یک دروغ تا حالا نگفتم!

ربای با آن بدی و با آن حجم گناه، امیرالمومنین می‌فرماید «انَّ اربی الربا الکذب»[26] بدترین نوع رباخوری دروغ گویی است. ‌یعنی دروغ از رباخوری بدتر است. عمل منافی عفت چقدر زشت است. پیغمبر فرمود «الغیبة اشد من الزنا»[27] یعنی گناهان زبانی به مراتب از گناهان رفتاری مکافات و مجازاتشان بیشتر است. بنده کسی است که خدا می‌فرماید مدیریت زبان دارد. سکوت را، کم سخن گفتن را، بجا و سنجیده سخن گفتن را در زندگی پیاده می‌کند. «وَ صَمْتٌ يَكُفُّهُ عَمَّا لَا يَعْنِيهِ»[28] ‌زبانش را نسبت به حرف‌هایی که فائده درش نیست متوقف می‌کند.

یک وقت یک جایی دیدم دو نفر حرف می‌زنند. چیست حرفتان؟ گفتند آقا ما روی سن این فوتبالیست ما حرف داریم. گفتم خدا کمی عقل به همه‌مان بدهد. حالا این فوتبالیست را داری در تلویزیون می‌بینی حرفتان شده که این 27 سالش است یا 28 سال! درگیری لفظی برای حرفی که هیچ اثری درش نیست. این نکته دوم، بنده مدیریت زبان دارد.

سوم «وَ خَوْفٌ يَزْدَادُ فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ بُكَائِهِ»[29] بنده کسی است که یک خوفی دارد که هر روز این خوف بیشتر می‌شود. آقا خدا ارحم الراحمین است، بله شکی نیست ولی خدا أشد المعاقبین هم هست. خدای رحیم خدای عادل هم هست. بندگان خوب خدا هر چه از عمرشان می‌گذرد خوفشان بیشتر می‌شود. کمی این هراس و ترسی که ثمره‌ی این خوف هم خداوند می‌فرماید «وَ خَوْفٌ يَزْدَادُ فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ بُكَائِهِ»[30] این بکاء، اشک‌ها‌، گریه‌ها نشانه‌ی خوف‌هاست. خوف نه از رحمت خدا خوف از عدالت. می‌گوید خدایا اگر بنا باشد با عدالت با من رفتار کنی کارمان سخت است. می‌دانید عدالت چیست؟ خدا می‌فرماید چشم بهت دادم چرا خلاف کردی، زبان بهت دادم چرا خلاف کردی؟ ما ثروت بهت دادیم چرا در مسیر غیر رضای خدا خرج کردی؟ «الهی ما عبدناک حق عبادتک و ما عبدناک حق معرفتک» عائشه همسر رسول خدا می‌گوید یک شب پیغمبر در حجره‌ی من بود نیمه شب دیدم در حجره‌ی من نیست، حسادت زنانه من را تحریک کرد پیغمبر کجا رفته! از حجره آمدم بیرون دیدم رسول الله در صحن حیاط منزل صورت را روی خاک گذاشته، پیوسته این جمله را می‌گوید و اشک می‌ریزد «الهی لاتکلنی الی نفسی طرفة عینٍ ابدا»[31] خدایا یک چشم بهم زدن من را به خودم وا مگذار و اشک می‌ریزد. عائشه می‌گوید ایستاده بودم بعد از مدتی رسول خدا سر بلند کرد دیدم چهره‌ی پیغمبر خیس از قطرات اشک. گفتم یا رسول الله شما که خدا تضمینتان کرده، فرموده گذشته و آینده‌تان را ما تضمین کردیم، اینگونه گریه می‌کنید!

پیغمبر فرمود عائشه آدم ابوالبشر یک لحظه از حال خود رها شد از جنات عدن آمد بیرون. یوسف، یعقوب این‌ها یک لحظه به حال خودشان رها شدند. یعقوب یک شب یک حرف، شد تمام این مسائلی که بعد اتفاق افتاد که مالیاتش را حضرت یعقوب آنقدر گریه کرد که نابینا شد. یوسف یک لحظه دیرتر از مرکب پیاده شد در برابر پدرش، نور نبوت را از نسلش برداشتند.

پیغمبر فرمود انبیا یک لحظه! چگونه من به خدا نگویم یک چشم به هم زدن من را به خودم وامگذار. این همان قولی است که ثمره‌ی عبودیت دارد. یک وقت نگوییم ما الحمدلله کفشمان جفت است کارهایمان را کردیم، ما بهشت نرویم چه کسی برود بهشت، بهشت جای ماست! حرف‌های غلطی است. این سوم.

چهارم، خداوند می‌فرماید رسول ما «وَ حَيَاءٌ يَسْتَحِي مِنِّي فِي الْخَلَاءِ»[32] بنده کسی است که یک حیایی دارد که در خلوت از خدا خجالت می‌کشد. ببینید آقایان در مسجد النبی رعایت حرمت خدا هنر نیست، بنده برای حفظ آبرو هم که باشد جلوی شما هر عملی و هر حرفی نمی‌زنم و کذلک جمع محترم نسبت به یکدیگر. هنر در خلوت است. اگر در خلوتت حیات داشتی، در خلوتت حرف‌های نامربوط نمی‌زدی، در خلوتت کارهای ناشایست نکردی.

گاهی دیدید فیلم‌های بعضی‌ها را در خلوت گرفتند می‌گوید آقا این را جایی پخش نکنی، می‌گوید صدایت را ضبظ کردیم، می‌گوید این را جایی نگذاری که آبرویم برود. مردم صداهایتان دارد ضبط می‌شود. مردم فیلمتان را دارند می‌گیرند، روز قیامت نشانتان می‌دهند، نامه‌ی اعمال فیلم زندگی‌تان است. می‌گویند کجایش را حرف داری ایراد داری! نشانت می‌دهند، در خلوتت این حرف را نزدی، این جمله را نگفتی، این حرف لغو را تو نگفتی، این کار ناشایست از تو صادر نشد؟ «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى»[33] ‌خدا نبود، خدا ندید، خدا نشنید؟ «وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لحَفِظِينَ كِرَامًا كَاتِبِين»[34] ‌دو تا مامور گزارش نکردند پرونده‌ات را؟ ثمره‌ی بندگی این است که باید ما در زندگی با حیا کند این هم نکته دیگر.

مطلب دیگر خدا فرمود «وَ أَكْلُ مَا لَا بُدَّ مِنْهُ»[35] بنده کسی است که خورد و خوراکش در حد ضرورت است، یعنی ما لابدَّ ‌چاره‌ای نیست از خوردن، خیلی دل به این دنیا نمی‌بندد. هر چیزی را پای سفره‌اش نمی‌آورد. من یک نصیحتی کنم محضر همه‌ی عزیزان. امیرالمومنین فرمود بدترین گناه گناهی است که گوشت برویاند. مردم در درآمدهایتان دقت کنید، در پول‌هایی که می‌آورید در سفره می‌گذارید. با چه پولی ما غذا تهیه می‌کنیم، به چه پولی بچه‌هایمان دارند تربیت می‌شوند، بعد می‌خواهی سلمان فارسی تربیت شود؟

یک آقای بنایی من در شیراز دیدم فرزندش فرد بسیار موفقی بود. گفت آقای حدائق این اگر این نمی‌شد تعجب بود. من از روز اولی که به بنایی رفتم، ریالی مال حرام در زندگی‌ام نیامد، خمس سالانه‌ام را می‌پرداختم، با عرق جبین پول در می‌آوردم زن و بچه را تغذیه می‌کردم، گفت این بچه اگر این نمی‌شد تعجب بود. ما در درامدهایمان دقت کنیم، در خوردن‌هایمان دقت کنیم. لقمان به پسرش گفت پسرم «اذا کنت فی المائدة فاحفظ حلقک»[36] وقتی پای سفره غذا نشستی حلقت را بپا، غذای کی را داری می‌خوری، لقمه‌ی کی را داری در دهانت می‌گذاری؟

یک لقمه‌ی حرام روایت داریم تا چهل شبانه‌روز حال عبادت را ازت می‌گیرد. نه که نخوانی، نماز شب می‌خوانی دیگر حال نداری. دیدید بعضی‌ها قرآن می‌خوانند با بی‌حالی، نماز می‌خوانند با بی‌رغبتی، نماز که می‌خواند نجات پیدا کردیم راحت شدیم. چرا اینجوری شدیم! نماز باید شما را ببرد معراج، چرا با کسالت می‌خوانی، چرا عبادت ما شده آمیخته را کسالت؟ یک بخشش تغذیه‌هاست، ریشه در تغذیه دارد.

سیدالشهدا روز عاشورا از صبح بعد از نماز صبح حضرت صحبت کرد، خطبه‌های متعدد تا لحظه‌ی شهادت. در یکی از خطبه‌ها حضرت فرمود می‌دانید چرا حرف من در شما اثر نمی‌کند؟ دیگر نفسی پاک‌تر از امام حسین هم داریم؟ اخلاصی بالاتر از اخلاص اما حسین هم هست؟ امام پرده‌برداری کرد، فرمود «لقد مُلئت بطونکم من الحرام»[37] شکم‌هایتان از حرام پر شده. اگر شکم کسی ظرف حرام شد سخن امام زمانش در او اثر نمی‌کند. الان هم یقین بدانید اگر امام زمان بیاید بعضی‌ها زیر بار حرف امام زمان نمی‌روند. شکمی که با حرام دارد تغذیه می‌کند نمی‌پذیرد نورانیت سخن ولی خدا را کما اینکه در کربلا نپذیرفتند. این که می‌گویند سخن چون از دل براید لاجرم بر دل نشیند عمومیت ندارد. پیغمبر سخنش از دل برخواسته بود اما بر قلب ابولب ننشست، بر قلب عُتبه و شیبه‌ها و ابوجهل‌ها ننشست، این العیاذ بالله ضعف پیغمبر نبود ضعف مخاطب بود که ظرفیت نداشت.

امیرالمومنین با این مردم کوفه و لشکریان شام سخن حضرت اثر کرد؟ سیدالشهدا روز عاشورا از صبح تا به شهادت خطبه خواند، به تعداد انگشتان دست از این 30 هزار نفر به امام حسین نپیوستند. شش هفت نفر آمدند، از صبح تا ظهر، چرا؟ ظرف ظرف حرامی شده.

عرضم را تمام کنم.

نکته دیگر خدا می‌فرماید «وَ يُبْغِضُ الدُّنْيَا لِبُغْضِي لَهَا»[38] بنده کسی است که دنیا را خیلی دوست ندارد، دل به دنیا نسپارده، بغض دنیا دارد، دنیا مزرعه است، دنیا فرصت است برای آخرت خوب، ولی دلسپرده‌ی به دنیا نیست. دیدید بعضی‌ها اسم مرگ که می‌آید وحشت می‌کنند، بعضی‌ها اسم مرگ که می‌آید می‌گوید آرام‌تر. «فزتُ و ربِّ الکعبة»[39] نشانه‌ی بندگی این است که هر چه قوی‌تر بشوید بریده می‌شوید از دنیا، وابستگی‌های دنیا از شما قطع می‌شود. خدا می‌فرماید «یبغض الدنیا لبغضی لها»[40] دنیا را مبغوض می‌داند چون خدا دنیا را مبغوض می‌داند. دنیا یک مزرعه است یک گذرگاه است، به تعبیر حضرت عیسی پل است، از این باید عبور کرد روی این پل نباید ایستاد و زندگی کرد.

ویژگی هفتم از نشانه‌ی بندگی «وَ يُحِبُّ الْأَخْيَارَ لِحُبِّي لَهُمْ»[41] خدا را دوست می‌دارم. ببینید بنده‌های خوب خدا را دوست می‌دارید یا دشمن می‌دارید، نعوذ بالله اگر کسی گفت از یک آدم متدین خوب بدم می‌آید، می‌گویم حاجی برو در نماز شبت تجدید نظر کن. حب اخیار داشته باشید، حالا این اخیار روستایی است شهری است فامیل است غریب است، این آدم آدم سالم است آدم خوبی است، اصلا مبنای محبت باید دین باشد، باید خدا باشد، این هفت ویژگی ثمره‌ی بندگی است، انشاءالله در ما اگر هست از خدا بخواهیم بماند برای ما و تقویت شود این صفات، و اگر العیاذ بالله در ما نیست، از ذات مقدس پروردگار تقاضا کنیم به عظمت امام حسین در این فرصت‌های باقیمانده‌ی زندگی برسیم به این، نماز برساند ما را به این‌جا، خدای ناکرده یک وقتی با دوستان خدا دشمنی نکنیم با دشمنان خدا دوستی نکنیم.

خوب شب سوم مجلس، توسلی پیدا کنیم، در خانه‌ی حضرت رقیه سلام الله علیها، این باب الحوائج کربلا و ان دخت سه ساله‌ی اباعبدالله الحسین، یک عزیزی هم آمدند سر جانماز همین امشب، این هم مزید بر یادآوری شد، گفت آقای حدائق من یک دختر سه ساله‌ای دارم سرطان خون دارد، گفتم امیدوارم به عظمت امشب، شب سوم، دختر خردسال امام حسین، خدا دختر شما را هم، و همه‌ی این مریض‌ها را، این کرونایی‌ها که تعداد درگذشتگان و مرحومین بالغ بر پانصد شده، و وضعیت سختی است، از خدا بخواهیم از اهلبیت تقاضا کنیم که این بلیه را سر عموم بشریت خاصه مسلمان‌ها و شیعیان مرتفع کند.

یکی از عزیزان گفتند یک سالی جریانی را خودتان شاهد بودید از حضرت رقیه، بگویید. من این را بگویم، مقدمه‌ی توسل عزیزان ما، مداحان اهلبیت، جناب حاج اقای مومنی و سایر عزیزان، آقای محمد هم هستند، سائر عزیزان انشاءالله به فیض خواهند رساند.

یک سالی ما از عراق رفتیم سوریه، سفر جوری بود که هفت روز در عراق، سه روز هم در سوریه، برگشت از سوریه به ایران بود. یک آقایی با ما همسفر بود دختر جوانش را هم آورده بود. دختر جوانش شانزده هفده سالش بود سرطان خون داشت. این را آورده بود کربلا نجف کاظمین سامرا و بعد هم سوریه و روز پایان سفر دیدم این پدر خیلی منقلب، گفت حاج آقا حاجتم را گرفتم. گفت این دختر را دکترها جوابش کرده بودند. خوب سرطان خون پناه بر خدا بیماری خاصی است چون خون در همه‌ی بدن در گردش است، سریع بیمار را آسیب می‌زند و از بین می‌برد. گفت دکترها هم مایوس شدند. گفت من دیدم دیگر آخرین امید ما زیارت ائمه است دخترم  را برداشتم با خانمم آمدیم. سفر زیارتی کربلا، گفت نجف، کربلا، کاظمین، سامرا خدمت همه‌ی ائمه عرض کردم آقا من آمدم شفای دخترم را بگیرم. گفت از کربلا آمدیم سوریه، یک داروهایی هم داشت، این آمپول‌هایی باید می‌زد، نگهداری این آمپول‌ها هم خیلی سخت بود، در یخ باید نگه می‌داشت، خیلی پدر در زحمت بود. گفت روز اول و دوم که آمدم حرم حضرت رقیه خسته شدم، گفت رفتم در حرم حضرت رقیه گفتم خانم من دخترم را دکترها جواب کردند، دیگر آخرین جایی که آمدم سراغ پدرتان پدربزرگتان و اولیای معصومین. دیر آمدم ولی آمدم، اگر دخترم را شفا دادید دادید ندادید برگشتم به هر کسی بخواهد بیاید کربلا بیاید نجف بیاید سوریه می‌گویم نروید این‌ها کاری نمی‌کنند. اگر امید من را ناامید کردید من به دیگران می‌گویم شما کاری از دستتان برنمی‌آید. گفت با بی‌ادبی این حرف را زدم، دلمم شکست آمدم هتل، گفت دخترم در اتاق خوابیده بود یکدفعه بیدار شد دیدم دارد گریه می‌کند. گفتم چه شده؟ گفت یک دختر خانم کوچولو، دختر سه ساله‌ای را خواب دیدم، گفت شما برخیز خوب شدی، گفتم دکترها می‌گویند تو خوب نمی‌شوی، فرمود من می‌گویم خوب شدی، گفتم خانم شما کی هستی؟ گفت من رقیه بنت الحسینم، گفت اما یک پیغام هم دارم به پدرت بگو، با پدرت بگو دیگر راه زائرهای پدر ما را نزند این‌ها را ناامید نکند، نرود به کسی بگوید بابای ما شفاعت نمی‌کند، شفا نمی‌دهد به اذن الهی، زائرها را از آمدن به زیارت ما و کربلا و نجف ناامید نکند. این حاجی خیلی گریه می‌کرد، تمام این داروها را گذاشت کنار، و این دختر سلامتی و بهبودی پیدا کرد.

من یک جمله مقدمه روضه بگویم و عزیزان ما فیض کامل برسانند، سال اولی که من مشرف شدم سوریه سال 69 بود، خدا رحمت کند آیت الله والد و مرحوم آیت الله طوبایی هم بودند. حدود 31 سال قبل. صحنه‌ی عجیبی که برای خودم خیلی عجیب بود، هنوز حرم آن حرم قدیم بود بازسازی نشده بود، در ورودی حرم حضرت رقیه دیدم یک قفسه‌ای گذاشتند، پر از اسباب‌بازی‌های دخترانه‌ی بچه‌گانه است. من تا این صحنه را دیدم تعجب کردم از مرحوم آیت الله والد و آیت الله طوبایی سوال کردم اسباب بازی دخترانه‌ در این ویترین و در این قفسه برای چه نگهداری می‌کنند؟ خدا رحمت کنند آیت الله طوبایی فرمود این‌ها پیام دارد. اول مردم شام وقتی حاجت دارند برای حضرت رقیه عروسک می‌آورند. پیامش می‌دانید چیست؟ یعنی یزید خدا عذابت را زیاد کند، یک دختر سه ساله اگر بهانه‌ی پدر گرفت باید با اسباب بازی آرامش کرد نه با سر بریده.

همین یک بیت شعر روضه‌ی من است، انشاءالله عزیزان به فیض برسانند.

به دامن پدر سر سه ساله دیده هر کسی، دیدید بچه‌‌های کوچک، خردسال‌ها، دختر‌ها سر روی دامن بابا می‌گذارند، اما مردم

به دامن سه ساله‌ای سر پدر ندیده کس

همه بگویید غریب حسین

 

[1] اسراء آیه1

[2] مستدرک الوسائل ج9 ص19

[3] فجر آیه27

[4] فجر آیه28

[5] فجر آیه29

[6] دعای روز مباهله

[7] دعای روز مباهله

[8] دعای روز مباهله

[9] دعای روز مباهله

[10] دعای روز مباهله

[11] دعای روز مباهله

[12] سوره فجر آیه27 و 28

[13] سوره فجر آیه28

[14] سوره فجر آیه28 و 29

[15] سوره فجر آیه30

[16] دعای روز مباهله

[17] مستدرک الوسائل ج9 ص19

[18] مستدرک الوسائل ج9 ص19

[19] مستدرک الوسائل ج9 ص19

[20] مستدرک الوسائل ج9 ص19

[21] مستدرک الوسائل ج9 ص19

[22] طه آیه82

[23] مستدرک الوسائل ج9 ص19

[24] الکافی ج2 ص339

[25] الکافی ج2 ص339

[26] وسائل الشیعه ج12 ص246

[27] وسائل الشیعه ج12 ص281

[28] مستدرک الوسائل ج9 ص19

[29] مستدرک الوسائل ج9 ص19

[30] مستدرک الوسائل ج9 ص19

[31] تفسیر القمی ج2 ص75

[32] مستدرک الوسائل ج9 ص19

[33] علق آیه14

[34] انفطار آیه10 و 11

[35] مستدرک الوسائل ج9 ص19

[36] مواعظ العددیه ص238

[37] بحارالانوار ج45 ص8

[38] مستدرک الوسائل ج9 ص19

[39] بحار الانوار ج41 ص2

[40] مستدرک الوسائل ج9 ص19

[41] مستدرک الوسائل ج9 ص19

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه