استاد حدائق روز چهارشنبه 23 تیر1400 در مسجدالرسول(ص) شیراز به ادامه سلسله مباحث سیمای پیامبر(ص) در قرآن پرداختند.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الله الحکیم فی کتابه الکریم «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى»[1]
صدق الله العلی العظیم
در چند جلسهی گذشته بحث دربارهی ارزشهای اخلاقی رفتاری در سیرهی رسول خدا، از آیات شریفهی قرآن بود، و آن توصیهای که خداوند در آیهی 112 سورهی مبارکهی هود به رسول الله میفرماید که «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْت»[2] رسول الله استقامت در امور داشته باش. به اعتبار این عنوان، مطالب و آیاتی مورد بحث قرار گرفت که نقش سازندهی استقامت در کنار ایمان در زندگی انسانها چیست؟ آنهایی که ایمان و استقامت را عجین کردند در یکدیگر، قرآن میفرماید اینها نه دغدغهی آیندهی زندگی را دارند، نه نگران آیندهی زندگی هستند، آخرت و عاقبت خوشی هم در انتظار آنهاست «وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُون»[3] بشارت بهشت را هم فرشتگان به اینها میدهند. دنیای سالمی دارند، و لذا عرض کردیم دنیای حسنه معنایش این نیست که نصف شیراز مال شما باشد، دنیای حسنه یعنی آرامش داشته باش، همینی که داری خوش باش. راحت استفاده کن، راحت بهره ببر. همین حداقلها، خدا رحمت کندامام میفرمودند بعضیها چیزی هم ندارند، شاید یک کتاب دارد همان کتاب کار دستش میدهد، وابسته است. «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[4] که این آیه هم مورد بحث قرار گرفت.
امشب از سوره مبارکه طاه آیهای تلاوت شد. وارد این بحث میشویم که موانع استقامت از نگاه قرآن چیست؟ چرا بعضیها استقامت ندارند؟ البته بنده سابق عرض کردم که استقامت در هر زمینهای رمز موفقیت است، در آن مسئله است. اما اگر با ایمان عجین شد، هم موفقیت دنیوی است و هم موفقیت اخروی است. منتها کسانی که در کارهای اجتماعی و دنیایشان یک توفیقاتی دارند، اینها آدمهای با استقامتی هستند کار کرده زحمت کشیده تلاش کرده، این دانشجو زحمت کشیده تحصیل کرده سختی تحصیل را بجان خیرده رسیده به مراتب عالیهی علمیه. این آقا در عرصه اقتصادی زحمتهای فراوانی کشیده حالا به ثروتی دست پیدا کرده. بیزحمت کسی به چیزی نمیرسد و اگر بیزحمت چیزی به کسی بدهند قدرش را نمیداند. مال ارثی میگویند مال بیزحمت است، بعضی اوقات میبینید ورثه قدرش را نمیداند. زحمتش را آن متوفی کشید، رنجش را او برد، ورثه پای سفرهی آماده مینشیند و لذا قدرشناسی هم نمیداند، آنجوری که باید قدر بداند صاحب مال، چه بسا قدرشناسی هم صورت نمیگیرد.
از موانع استقامت از نگاه قرآن، یکی اعراض و فراموشی یاد خداست. علت اینکه بعضیها در مسائل دینیشان، در مسائل اقتصادیشان استقامت ندارند این است که خدا یادشان رفته است. حالا شاید آدم متعبد در عبادت هم هست، همان لحظهای که دارد ناسزا میگوید خدا یادش میرود.
راوی آمد به پیغمبر عرض کرد یا رسول الله مومن ترسو میشود؟ پیغمبر فرمودند بله، مومن ترسو، ایمان دارد ولی آدم ترسویی است. عرض کرد یا رسول الله مومن بخیل هم میشود؟ خدا بهش ثروتی داده ولی خرج نمیکند، انفاق نمیکند، رسول الله فرمود نعم. عرض کرد یا رسول الله مومن دروغگو میشود؟ پیغمبر فرمودند خیر، رسول الله فرمودند مومن همان موقعی که دارد دروغ میگوید دیگر مومن نیست. در جُبنش مومن است، در ترسش ایمانش است، با بخل ایمان است، ولی با دروغ ایمان نیست.
حضار محترم حواستان جمع باشد. یک وقت یک کلمهی خلاف واقع میگویید خدای ناخواسته همان موقع قبض روح شوید، مومن نمردید. رسول الله فرمود مومن دروغ نمیگوید و اگر گفت مومن نیست. لذا بعضیها در حین بعضی از کارها ایمان ندارند، و اگر در همان حال بمیرند مومن نمردند. امیرالمومنین به امام حسن علیه السلام فرمود پسرم از مرگ بترس که زمانی به سراغت بیاید که در حال نافرمانی خدا باشی.
خوب حضار محترم یاد خدا را اگر کسی فراموش کرد، ضریب استقامت میآید پایین. استقامت در مسائل اخلاقی، استقامت در مسائل اعتقادی. اینهایی که میبینید عمری بر آنها میگذرد میشوند شیخ جعفر کاشف الغطا، میفرماید چهل سال از عمرم گذشت، چهل سال از عمرم گذشت یک مکروه انجام ندادم. نه حرام، مکروه! خیلی از کارهای روزانهی ما آمیخته به مکروه است. خدا بخاطر مکروه کسی را مجازات نمیکند، ولی بعضیها بجایی میرسد که حرام به کنار، مکروه هم انجام نمیدهند. یک وقت از همین کاشف الغطای شیخ العراقین کسی سوال کرد که چگونه میشود معصوم نه گناه میکند و نه فکر گناه؟ فرموده بود من که خودم خاک پای معصومین نیستم، چهل سال یک مکروه انجام ندادم! این استقامت چگونه حاصل شد؟ خدا از یاد نرفت. بنده خدا را فراموش نکنم غیبت نمیکنم، خدا را فراموش نکنم ظلم نمیکنم، خدا را فراموش نکنم، معصیت الهی را مرتکب نمیشوم، گرفتار رذایل اخلاقی نمیشوم. مردم اگر خدا را فراموش نکنند حریص نمیشوند.
ببینید آقایان یکی از معضلات امروز جامعهی ما حرص است، بیکفایتی دولت، بیتدبیری بعضی از مسئولین، بیتقوایی بعضی از مردم، شده این ناهنجاریهای امروزی. روز به روز این جنسها را میبرند بالا، یک کسی هم نیست بگوید آقا چخبر است، چکار دارید میکنید؟ اصناف بیتوجه، نظارتها تحلیل رفته، همه چی رفته در حاشیه. البته این اثر هم دارد، من این را بگویم. یک بخشی هم مسئولین اگر دین نداشته باشند یا دغدغهی دین نداشته باشند اوضاع میشود همینطور. پیغمبر فرمود «الناس علی دین ملوکهم»[5] مسئولان شهرتان، مسئولان استانتان، مسئولان مملکت، اگر در کار اجرایی دغدغه نداشته باشند نتیجه همین است. نتیجهی این بیدغدغهگی اثر میگذارد در جامعه، کلام رسول الله است.
الان شما وضعیت حجاب شهر را ببینید، گاهی اوقات این دخترهای جوان با شلوارهایی که ده سانت پنج سانت، پاها پیداست! شلوارهای نا مناسب نا هماهنگ، قسمتی از بدن پیدا، تظاهر به بیحجابی رایج، گاهی اوقات دو تا آدم متدین هم یک حرف منطقی میخواهد بزند بدهکار میشود. چرا؟ چون بقیه ساکت شدند، چون یاد خدا رفته در حاشیه. «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً»[6]
من یک جایی عرض کردم یک خانمی آمد گفت آقا ما دلمان میخواهد آزادیم، آزادی است. گفتم الان کرونا آمده، اگر یک کسی ویروس کرونا داشته باشد در خانهی خود شما که میگویی من دلم میخواهد اینجوری بیایم بیرون، مطمئن باشید که این فامیل و بستگان شما ناقل کروناست، بخواهید بیاید منزل شما راه میدهید! همین فرد در خانهی خودش اجازده میدهند همه جا بگردد؟ قرنطینهاش میکنند، در خانهی خودش است، او را در اتاق میکنند میگویند بیرون نیا. این بگویم من آزادم، آزادی است، دلم میخواهد بیایم در جامعه بین مردم، به کسی ربطی ندارد! کدام منطق این را قبول میکند؟ ویروس گناه به مراتب خطرناکتر است کروناست. کرونا نهایتش طرف را از دنیا میبرد، گناه دنیا و آخرت را فاسد میکند. «خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَة»[7] اعراض از یاد خدا میشود همین اوضاع. حالا این آیهای که من تلاوت کردم چند مطلب پیرامون این آیه محضر عزیزان تقدیم کنم. خداوند در آیه 124 سوره مبارکه طه میفرماید : «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى»[8] از خدا اگر اعراض کردی خدا اگر یادتان رفت، یک زندگی سخت و تنگی پیدا میکنید. معیشتتان میشود معیشت ضنکا. من هر کسی میآید میگوید من مشکل دارم میگویم تو تراز با خدا هستی؟ با خدا تراز شدی خدا دنیا را با شما تراز میکند، حالا دنیا را با شما تراز میکنند نه اینکه شما میشوید اول ثروتمند، همین حداقل چیزی که داری آرامش است. خوشی در زندگی.
مشهور است یک وقت ناصرالدین شاه قاجار میرفت سمت مشهد، رسید به سبزوار، یکی دو روز توقف کرد بزرگان سبزوار آمدند دیدن ایشان، محقق سبزواری نیامد. شاه هم خیلی دلش میخواست ایشان را ببیند. دید ایشان نیامد گفت ما میرویم سراغش، رفتند به مرحوم سبزواری خبر دادند که شاه قاجار دارند میآیند دیدن شما. بعد از ظهر پاییز بود، ایشان در حیاط منزلش نشسته بود، حالا مشغول دعا بود ذکر بود عبادت بود. شاه با آن هیئت عالی رتبهی حکومتی وارد خانهی مرحوم سبزواری شدند، ایشان بلند شد یک احترامی کرد و بعد نشست. ناصرالدین شاه آمد جلوی آفتاب ایستاد که آفتاب به چهرهی مرحوم سبزواری نتابد اینها بتوانند همدیگر را ببینند. به مرحوم سبزواری گفت من شاه قاجارم آمدم سبزوار دو سه روزی اینجا هستیم همه آمدند شما نیامدید. جناب شاه آنهایی که آمدند با شما کار داشتند ما با شما کاری نداشتیم.
بعضیها پست را خجالت میدهند، بعضیها پول را شرمنده میکنند. بعضیها دنیا را به نظر در نمیآورند، میشود امیرالمومنین. «یا دنیا غُرِّی غیری»[9] گفت آنهایی که آمدند با شما کار داشتند ما کاری با شما نداشتیم. شاه خیلی جاخورد. گفت جناب سبزواری من خیلی دوست دارم که شما یک چیزی از من بخواهید من امر شما را اطاعت کنم و بجا بیاورم. یک سفارشی کاری توصیهای. حالا ما بودیم میگفتیم اینقدر پول بده به کمیتهی امداد، اینقدر هم بده فلان خیریه، اینجای شهر هم خراب است درستش کن.
میگویند مرحوم سبزواری گفت من کاری به شما ندارم، نیازی هم به شما ندارم حاجتی هم ندارم. شاه هی اصرار کرد گفت یک چیزی از من بخواهید که جزء افتخاراتم باشد که بگویم خواستهی شما را عمل کردم. گفت من بخواهم انجام میدهی؟ گفت بله. گفت از جلوی آفتاب برو کنار، آفتاب بیاید. برو به همه هم بگو سبزواری از من یک تقاضایی کرد من هم تقاضایش را بجا آوردم. چرا بعضیها اینقدر بزرگ میشوند! شاه مملکت نزدش رقم و عددی نیست، چون خدا بزرگ شده! خدا اگر نزدتان بزرگ شد، بزرگیهای کاذب نزدتان کوچک میشود و خدا اگر فراموش شد این جلوههای گذرای فریبندهی دنیا نزدتان بزرگ میشود.
امام صادق فرمود اگر از خدا ترسیدید همه از شما حساب میبرند، اگر از خدا نترسیدید از همه میترسید. دیدید بعضیها از سایهی خودشان هم میترسند، چون از خدا نمیترسند. «من خاف الله اخاف الله منه کلَّ شیء و من لمیخف الله اخافه الله من کلِّ شیء»[10] از خدا نترسیدی از همه میترسی. این اعراض از یاد خدا زندگی را میکند تلخ. اینجا قرآن میفرماید «فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكاً»[11] در لغت ضنک به معنای تنگ و تنگ شدن است، نه معنای فقیر شدن. طرف میلیاردر است زندگی برایش تنگ است.
برادران عزیز خواهران محترمه، در همین شیراز جنت تراز، حدود 14 سال قبل خانه میلیاردری رفتم که آن زمان خانهی میلیاردی مطرح نبود، خانهی میلیاردی سر زبان نمیآمد. کاخی داشت این آقا. حالا جریانی داشت رفتن ما به منزل ایشان. خانمی آمد گفت زندگیمان دارد از دست میرود، بچههایمان دارد از دست میروند، گفتم بچههایمان را بیاورید دفتر ما با آنها صحبت کنیم. گفت آنها نمیآیند شما بیایید. گفتم چرا بچه را یک جوری تربیت کردی که مسجد نمیآید؟ گفت آقا بدادمان برسید. من رفتم در این خانه، در همین حوالی بالای شمال شیراز، حالا حدودش را نگویم.
خانهی بسیار مجلل، خانهی بیش از هزار متر، سالن بسیار بزرگی دور تا دور این سالن اشیایی که از کشورهای مختلف این آقای صاحبخانه خریده بود، با افتخار آن سال، حدود چهارده پانزده سال قبل میگفت این کوزه را از پکن چین خریدم 25 میلیون. این سر مجسمه را از رُم ایتالیا خریدم 20 میلیون، این را از کجا خریدم. همه چیز در این سالن بود، چند دست مبل، امکانات، اما مردم آرامش در این خانه نبود. اینها داستان جنت تراز است. اینها مال لای کتابها و مال چند قرن قبل نیست، مال قرن حاضر و زمان معاصر ماست.
بعد آن آقای مرد خانه شروع کرد صحبت کردن. گفت حاج آقا من در این خانه آرامش ندارم، این معیشت ضنکا. حالا این را برایتان میگویم تا به نتیجه گیری برسید. گفت دو شب قبل اگر چند دقیقه دیرتر رسیده بودم پسرم داشت مادرش را خفه میکرد. این را من خودم شنیدم از این آقا، نقل قول از هیچ کسی نمیکنم. گفت رسیدم در اتاق دیدم این پسر دارد مادر را خفه میکند که او را از روی سینهی مادر بلندش کردم. گفتم پسر شما روانی است؟ گفت خیر، چند سالش است؟ 24 سالش است. تحصیلات؟ مهندسی عمران. گفتم خودت مشکل فرزندت را نمیدانی؟ گفت نه. گفت شما یک کار فقط برای ما بکنید، تشویق کنید این بچه را از ایران برود، گفت آقای حدائق من هر جای دنیا بخواهد برود خانه برایش میخرم، اسباب زندگیاش را فراهم میکنم، حقوق ماهانه را به حسابش میریزم، برود جلوی چشم ما نباشد. این معیشت ضنکا است، معیشت ضنکا یعنی بچهای که پارهی تنت است، بشود خار در چشمت. چرا؟ حالا نتیجه گیری میکنیم، هیچ اتفاقی اتفاقی نیست.
گفت شما بزرگترین لطفی که در حق ما میکنید این است که این را متقاعدش کنید از این مملکت برود. خوب نشستیم، زن و شوهر نشسته بودند پسر را صدا زدند او از طبقهی بالای ساختمان آمد پایین. یک پسر بسیار آراسته خوش قیافه مودب، یک نیمساعتی هم ما با این جوان صحبت میکردیم بسیار خوشفکر، مسائل سیاسی کاملا مسلط به اوضاع جامعه، اوضاع اجتماع. یک نیم ساعتی بحث شد، گفتم آقا شما تحصیلاتت؟ گفت من مهندس عمرانم. گفتم چرا ادامه تحصیل نمیدهی؟ پدر شما که الحمدلله وضع مالیش خوب است، شرایط زندگی را برایت فراهم میکند، برو خارج در هر دانشگاهی که میخواهی تحصیل کنید ادامه تحصیل بده، او هم حامی شماست از نظر مالی هم مشکلی ندارد، برو درست را بخوان تا میتونی، همهی امکانات را این پدر برایت مهیا میکند. تا اینجا این جوان آرام و ساکت بود، یکدفعه دیدم این جوان براشفته شد، گفت من بروم خارج! من سوهان روح پدر و مادرم هستم، من بمانم و ببینم مرگ تدریجی آنها را.
آقا این دو تا کلمه را گفت و بلند شد رفت. من تعجب کردم این جوانی که نیم ساعت با ادب حرف میزد یکدفعه یک جور دیگر شد! من سوهان اینها هستم من مرگ تدرجی اینها را باید ببینم. مومن فرزند تربیت کردی به خدا خدمت کردی؟ به خودت خدمت کردی. وارث تمام زندگیات این فرزند است، اگر دستش را در دست دین نگذاشتی، دستت را نمیگیرد در دوران کهنسالی. میشود سوهان روح.
او بلند شد رفت بالا، من رو کردم به آن زن و مرد، همش دنبال پولید، هدف شده ثروت، اسکناسٌ اسکناسٌ اسکناس، برده از مرد و زنان هوش و حواس
تربیت چه شد؟ همش گستردگی دینا! نسلمان را داریم میبازیم! من رو کردم به این زن و شوهر گفتم سر این بچه چکار کردید؟ حضار محترم خدا بچهها را به پاکی داده تحویل، تا آن حدی که پدر و مادر در فساد فرزندانشان نقش دارند، قیامت باید جواب پس دهند، تا آن حدی که پدر و مادر کوتاهی کردند مسئولند. بله یک پدری مثل حضرت نوح کوتاهی نکرده، کنعان بد شد، به نوح ربطی ندارد. اما آن پدری که در تربیت بچه کم گذاشت، آن مادری که در تربیت بچه کم گذاشت، از یاد خدا اعراض کرد، قیامت سختی دارد، خدا میفرماید نعمت را پاک دادم تحویل، چرا ناپاک دادی تحویل!
من گفتم سر این بچه چکار کردید؟ تا این را گفتم دیدم این خانم شروع کرد به گریه کردن. این حرفهایی که زدم این اینجایش را زیادی بشنوید. گفتم هیچ اتفاقی اتفاقی نیست. خانم گفت آقای حدائق این آقای مهندس را میبینی، این پدر امروز را، گفت همین بچهای که الان این حرف را زد رفت بالا یک سالش بود تازه راه میرفت. من شبها بود بعد از نماز مغرب و عشا سر جانماز نشسته بودم داشتم قرآن میخواندم آقای مهندس از بیرون میآمد خانه، یک لبی به پیاله زده بود، کلهاش هم گرم بود مست کرده بود. گفت جلوی چشمان همین بچه لگد میکشید زیر قرآنی که در دست من بود، میگفت خانم جمع کن کتاب جادو و جنبل را! گفت آن بچه این چیزها را در خانه دیده، این تضادها را دیده، این توهینها را دیده، تا این را گفت من گرفتم مشکل کجاست. بلند شدم گفتم آقا از من که کاری بر نمیآید، خودت کردی، خودت هم باید اصلاحش کنی، لگد زیر قرآن میکشی! لگد زیر هویتت کشید. لگد زیر آرامش زندگیات کشید، لگد به همه چیزت زده که میگوید شبها که میخواهیم بخوابیم، من و خانمم از داخل اتاق در را قفل میکنیم. این زندگی است! این همین است که قرآن میفرماید «مَعيشَةً ضَنكاً»[12]. کاخ هست، امکانات هست، همه چیز هست، اما دلهره هم هست. اضطراب هم هست، آرامش نیست، گفتم لگد زیر قرآن زدی! گفتم از من که کاری برنمیآید ولی راهنماییات میکنم. برو توبه کن، برو رو به خدا بیاور، بگو خدایا اشتباه کردم، خدایا راه را گم کردم، خدایا برگشتهام خدایا تو غفاری، هم خودم آمدم، هم فرزندم را به من بازگردان. گفتم از من که کاری ساخته نیست، خداحافظ، من آمدم بیرون. خانمش گفت این آقای مهندس نماز هم نمیخواند.
ثروت خوشبختی میآورد، دنیا خوشبختی میآورد، قدرت خوشبختی میآورد، سواد خوشبختی میآورد. اگر اینها دستش از یاد خدا قطع شد میشود معیشت ضنکا، میشود زندگی سخت، آرامش نیست، خوشی نیست، «فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى»[13] خدا میفرماید ما قیامت اینها را اعمی وارد میکنیم، نابینا میآوریم. اینهایی که در دنیا از خدا روی برگرداندند، قیامت هم آثارش را میبینند. حالا مصادیق معیشت ضنکا را من دو سه مورد عرض کنم.
یکی از مصادیق معیشت ضنکا همین حرصی است که در مردم افتاده است، این معیشت ضنکا است. امام صادق میفرماید دنیا مثل آب شور دریاست، هر چه بیشتر بدست بیاورید بیشتر تشنه میشود. آدم تشنه را دیدید، یک ظرف آب شورش بدهید، این مینوشد تشنهتر میشود، مینوشد تشنهتر میشود. «مثل الدنیا کمثل ماء البحر کلَّما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتی یقتُلَه»[14] مردم ثروت زیاد کسی را اشباع نمیکند، خانههای اضافی، اراضی زیاد کسی را سیراب نمیکند، وضع دنیا این است که هر چه بیشتر دراوردید حریصتر میشود. یک مثالی امام باقر دارد میفرماید دنیا و دنیاپرستان مثل کرم ابریشم و پیلهای است که دور خودش میتند. این کرم هی میتند میتند میتند، خودش را در آن تنیدهها زندان میکند، هر چه بیشتر میتند راه عبور و خروج را برای خودش تنگتر، تا اینکه خودش را در آن تنیدههای خودش زندانی و در آن پیله میبیند. این مثل دنیاست. یکی از مصادیق معیشت ضنکا حرص است. میبینید طرف حرص میورزد.
راوی آمد به امام صادق عرض کرد یابن رسول الله شما چگونه زندگی میکنید؟ امام چهار تا نکته فرمودند من یکیش را عرض کنم. امام فرمودند «علمتُ انَّ رزقی لایاکله غیری فاطمأننتُ»[15] فهمیدم رزق مرا کسی جز من مصرف نمیکند آرامش پیدا کردم. این شد برای من آرامش، هر چی دارید معلوم نیست رزق شما باشد. الان امشب در این مسجد پذیرایی شد، تا یان حدی که پذیرایی شدید رزقتان بود، آنهایی را که نخوردید رزق شما نیست، معلوم نیست رزق کی باشد.
یک آقایی داشت ما را میبرد مسجد، یک مقداری خوراکی داد به ما، گفت حاج آقا این باشد خدمتتان کسی آمد بهش بدهید. ما گذاشتیم جیب قبا. آن روزی که به من داد عصر بود، شب یک جای دیگر جلسه بود، از آن جلسه آمدیم بیرون آخر شب، سه نفر اصفهانی آمدند جلوی ما یک سوالی داشتند، یکدفعه ما به دلمان افتاد اینها را بدهیم به آنها. افراد مال اصفهان، این آقا مال شیراز، به من میدهد من واسطه در رساندن رزق. رزق بنده هم نبود رزق آنها بود. مردم هر چی دارید معلوم نیست رزقتان باشد. خیلی چیزها در اختیار ماست ولی رزق ما نیست، ولی حسابش را از ما میخواهند، میکشند ما را به حساب. میگویند پول در حسابت بود، مالک بودی ولی رزقت نبود.
خدا رحمت کند پدربزرگ مادری ما را مرحوم حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای مؤید الاسلام، شادی روحشان یک صلواتی ختم کنید. ما نوجوانی بودیم، گاهی اوقات که سر سفرهی غذا که تعارف میکردند برای صرف غذا، ایشان این کلمه را بکار میبردند، میگفتند بخورید که ثابت کنید رزقتان است. این را آوردند در سفره، خدمتتان هم قرار گرفته این غذا، استفاده کنید که بگویید رزقمان است. ما در منزلمان خیلی چیزها هست رزقمان نیست. بارها بنده شاهد بودم، شخص از دنیا میرود، لباس نپوشیده، پارچهی ندوخته، وسائل نوی استفاده نشدهاش را ورثه میآورند، آقای حدائق این را بدهید به یک آدم محترم نیازمند، یک طلب مغفرتی هم برای پدرمان و مادرمان بکنید. این رزقش نبوده. امام صادق فرمود من فهمیدم رزق مرا کسی جز من استفاده نمیکند آرامش پیدا کردم. الان رزق امشب شما در شام شبتان چیست؟ خدا میداند. یقین بدانید دنیا دست به دست هم بدهد، دانهی برنجی که رزق شما باشد را نمیتوانند از شما بگیرند. معیشت ضنکا وقتی خدا یادمان رفت میشویم حریص. خدا یادمان رفت فکر میکنیم هر چه بدست آوردیم میتوانیم مصرف کنیم. یادآوری خدا بود این حرص میرود کنار. از مصادیق معیشت ضنکا، حسادت، حسادت معیشت ضنکا است. طرف نمیتواند ببیند.
علمای اخلاق میفرمایند حسادت یکی در مسائل دنیایی است، و حسادت معمولا زیردست به بالادست حسادت میورزد. دیدید آنکه از نظر مالی ضعیفتر است به آنکه از نظر مالی قویتر است، کارمند به مدیر کل حسادت میورزد. مدیرکل به کارمند حسادت نمیورزد. ثروتمند به فقیر حسادت نمیورزد، فقیر به ثروتمند. و اینها همش جلوههای دنیایی دارد، تاحالا شما دیدید یک کسی بیاید بگوید من به نماز شب خواندن فلانی حسادت دارم. چون حسادت معنایش این است: زوال النعمة عن الغیر. آدم حسود میگوید خدایا این نعمت را از فلانی بگیر ولو به من ندهی. این حسادت است. شما در معنویت ندیدید کسی به کسی حسادت بورزد، تاحالا بنده ندیدم کسی بگوید آقا من به مسجد رفتن فلانی حسد میورزم، من به انفاقها فلانی به فقرا حسادت میورزم. حسادت همش در مسائل دنیایی است نه در مسائل معنوی و اخروی. لذا خود این حالت حسادت که عدو نفس است، در روایت داریم دشمن جان انسانهاست. این جزء همان معیشت ضنکاست. طرف نمیتواند ببیند پیشرفت و موفقیت دیگری را، چرا؟ چون خدا یادش رفته است. چون همه کاره را پول میداند. همه کاره را مقام میداند. خدا را نمیبیند. لذا معیشت میشود معیشت ضنکا.
بعضیها گرفتار حسادتند، زندگی زندگی تلخ، دلهره و اضطراب، میشود معیشت ضنکا. بعضیها دلهره دارند نسبت به آینده، آقا چه خواهد شد وضعیت اقتصادی، وضعیت زندگی ما؟ این نتیجهی همان ضعف توحید است. یقینا خدای امروز خدای فردا هم هست.
آقای حاج کمال فرجام را عموما دیده بودید همهتان، خدارحمتش کند، حالا امشب یک لحظه به ذهنم آمد. یک وقتی ایشان وصیتنامهاش را برای من داشت میخواند. گفت آقای حدائق من یک رکعت نماز قضا ندارم، کارهایم را انجام دادم، خمسهایم را هم دادم، مسئولیتی برای ورثه نگذاشتم، میدانم این ورثهام خودشان گیرند، کار دارند، یک عمل قلبی ایشان کرد که یک مشکل خونی داشت، که این عمل منتهی به فوت ایشان شد. آقازادههای ایشان میگفتند حاج کمال فرجام را داشتند میبردند برای عمل، آن لحظههای آخری که دیگر با بچههایش صحبت میکرد دیگر هم بچهها پدر را ندیدند. پسرها میگفتند بابایمان دید ما با چشم اشکآلود داریم نگاهش میکنیم؛ عمل قلب داشت، عمل سختی هم بود؛ گفت این بشکن میزد و شوخی میکرد با ما. میگفت چرا ناراحت هستید! اینجا که جای ماندن نیست، یک روز آمدیم یک روز هم باید برویم، حالا این عمل اگر صلاح بود جواب میدهد این عمل اگر صلاح هم نبود باید رفت، چرا ناراحتید. آقازادههای ایشان میفرمایند پدر ما روی آن تختی که داشتند میبردنش تا آن لحظهی ورود در اتاق عمل داشت ما را دلداری میداد شادی میکرد شوخی میکرد که ما از این حالت تاثر خارج شویم. این یاد خداست.
طرف بیمار است دارد میرود زیر تیغ جراحی خودش را نباخته، طرف هم با یک تب ساده دنیا را تمام شده میداند. «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنكاً»[16]
از نکاتی که از این آیه محضر عزیزان اشاره کنم، از این آیه استفاده میشود، اساسا انسانها در انتخابشان آزادند، خدا میفرماید «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري»[17] ما اختیار بهتان دادیم، میتوانید در این راه باشید، و هم میتوانید برگردید، در راه توحید و بندگی قرار نگیرید. عالم دنیا عالم اختیار است برای مردم، اگر کسی خوب بود، مختارا خوب است، اگر کسی بد بود مختارا بد است. این یک نکته در این آیه که نظام و ساختار زندگی دنیایی بر مبنای اختیار است و انسانها در اختیارشان آزادند.
مطلب دیگر خدا میفرماید «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري»[18] یعنی فطرتهایتان به یاد من است. ما فطرتا خوب آفریدیم شما را، شمر را هم خدا با فطرت پاک خلق کرد، یزید را خدا با فطرت پاک آفرید. فرعون، شدّاد، نمرود، صدام، شارون، تمام این دیکتاتورهای عالم، خدا همهی اینها را پاک آفرید، اگر کسی بگوید خدا شمر را از اساس بد آفرید توهین به ذات مقدس خداست. این آیه جواب دهندهی همین مسئله است، خدا میفرماید همهی فطرتها با یاد من خلق شده، اگر میبینید بعضیها با یاد خدا نیستند، از آن فطرت فاصله گرفته، از آن ظرفیت پاک دور شده، و الّا،
روزی که آفرید تو را صورت آفرین، بر آفرینش تو به خود گفت آفرین
صورت نیافریده چنین صورت آفرین، بر صورت آفرین و چنین صورت، آفرین
حرف اسلام هم این است که بشر تو نمایندهی خدا هستی نه عامل شیطان، تو کارگزار رحمانی تو باید جلوهی خدا باشی روی زمین، شخصیت و شأنیت تو این نیست که مهرهی دست ابلیس و شیطان صفتان شوی. خوب این آیه از آیاتی است که فطرت همهی انسانها پاک است، ضمیر همهی انسانها پاک است. ناپاکیها ناشی از تربیتهای غلط، ناشی از انتخابهای نادرست، ناشی از رفاقتهای ناصحیح است.
مطلب دیگر این آیه میفرماید اگر از خدا و یاد او دور شدید سبب این دوری میشود اضطراب، حیرت، حسرت، این نتیجهی فاصله گرفتن از یاد خداست، ضریب استقامتتان میآید پایین، آدمهای با استقامت دچار حسد نمیشوند، انسانهای مقاوم دچار حرص نمیشوند، تکبر در وجود اینها لانه نمیکند، اینها مقاومند، قوی هستند، آنکه مقاومتش کم است این ویروسهای اخلاقی روی او اثر میکند. میشود متکبر. گاهی اوقات میبینید در برابر خدا صفآرایی میکند. گاهی اوقات منت میگذارد.
برای رفع خستگیتان بد نیست، دههی اول ذیالحجه، ایامی بود که بالاخره علی القاعده اگر کرونا نبود، باید آنهایی که مشرف بودند در مسجد الحرام و مکه بودند. یک سالی ما در ایام حج در مسجد الحرام نشسته بودیم، یک آقایی از استان دیگر بود، خیلی هم ادعای سوادش میشد. او هم با فاصلهی تقریبا شاید یک متری ما نشسبته بودیم، عدهای نشسته بودیم از دوستان، یکدفعه او رو کرد به این به این جمعی که نشسته بودند، مقابل کعبه هم بودیم، مقابل مستجار، گفت من همینجا جلوی شما به خدا میگویم، خدایا دو ماه قدرتت را به من بده تا نشانت بدهم خدایی کردن یعنی چی! گاهی اوقات مکه هم میرویم، یک جای دیگر هستیم، استقامت نیست! فقط اتلاف وقت است و اتلاف مال. روزه میگیریم رژیم غذایی است، زبانمان همان زبان است، چشممان همان چشم است، برنامههایمان همان برنامه است. نماز میخوانیم نرمش است، حال بعد از نمازمان با حال قبل نمازمان یکسان است. همان آدمی هستیم که قبلا بودیم الان هم همان هستیم. به تعبیر آیت الله مشکینی یک نرمشی کردیم، رژیم غذایی.
تا این حرف را زد، در مسجد الحرام در مکه، گفتم آدم نادان، خیلی ادعای سوادش میشد. گفتم آدم نادان مثلا چکار میکردی خدا قدرت بهت میداد؟ گفت به خدا خدایی کردن را نشان میدادم. حالا یک حاجی است، آمده حج، آمده بگوید لبیک، با این نگاه.
گفتم مثلا چکار میکردی، چه نشان میدادی؟ گفت اگر خدا دو ماه قدرتش را به من میداد، هر چی سرمایهدار بود سروته میکردم. پولدارها خدا را شکر کنید که کار دست خداست، اگر کار دست بعضی از بنیبشر اینجوری بود همهتان را سر و ته میکرد. گفت قدرتمندان عالم را میکشیدم پایین، ضعیفهای عالم را میکردم قدرتمند. گفتم الحمدلله که سر جای خودت نشستی کار دستت نیست و الّا نظام هستی را بهم میریختی. این آقا نگاهش در این مسائل دنیایی یک نگاه مجرد از ایمان و توحید و استقامت است. آمده حج ولی استقامت نیست، معرفت نیست، لباس احرام پوشیده فلسفهی احرام را نفهمیده. این هم نکتهی دیگر که اگر از یاد خدا غافل شدید، اضطراب، حیرت، حسرت، اینها همه میآید در زندگی انسانها، و قطعا طبق این آیه خدا میفرماید زندگی آرام و شیرین در پرتو یاد خدا.
البته من این جمله را عرض کنم، این کمی هضمش سنگین است، باید گفت و سریع گذشت. شیرینترین، لذیذترین، حالات برای اولیاء الهی در سختترین حالات زندگیشان، گفتم هضمش سخت است، فقط دو تا شاهد میآورم. زمانی که ابنملجم فرق امیرالمومنین را در محراب عبادت شکافت آقا چه فرمود؟ فزتُ و رب الکعبة. زمانی که سیدالشهدا دهها تیر به این بدن اصابت کرده بود، جراحتهای متعدد، امام در گودی قتلگاه افتاده، نفسهای آخر است، الهی رضاً بقضائک، این باید برسد به آن حالت. خدا چنان حمایت میکند بندگانش را، ما به ظاهر میبینیم دست این آدم خالی است، اما در همین دست خالی خدا لذتی بهش میدهد که دنیاداری این لذت را نمیدهد. ما میبینیم سرطان دارد، اما این سرطان برای او چنان حلاوتی خدا در روح او ایجاد میکند، این درد چنان لذتی به او میدهد که ما نمیفهمیم. خدا حامی است.
میگوید آقا فلانی سرطان گرفت، بله امام هم سرطان گرفت، امام را دیدید آخرین نماز شب قبل از عملشان را ایستاده خواندند. نق بزنند! خدایا برای من باید سرطان بیاید! معاذ الله.
من این جمله را یکوقت اینجا بود یا یک جای دیگر عرض کردم، خدا رحمت کند علامهی جعفری. ببینید این مثال را من بیاورم، این را من از خود ایشان شنیدم، مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی جعفری. میگفتند ما تهران قبل از انقلاب یک جلسهی هفتگی داشتیم که عدهای از بزرگان علما دور هم بودند. یکی از کسانی که در این جلسه میآمد آیت الله حاج شیخ مهدی حائری بود پسر آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حائری یزدی استاد امام. شیخ مهدی حائری از علمای بزرگ در تهران، صاحب کتاب اخلاق اسلامی، گفتند آیت الله آقای شیخ مهدی حائری سرطان گرفت، وضعش هم سخت شد، به حدی که دیگر بیمارستان ایشان را جواب کرد، گفتند ببریدش منزل کنار خانواده باشد تا اجل برسد. علامهی جعفری گفتند یک پنجشنبهای بود، من به یاد آن جلسات، یک نکته هم به همهی عزیزان عرض کنم. امام صادق میفرماید رفیق خوب خوب پنج تا نشانه دارد، یکیش را میگویم چهارتایش را بروید پیدا کنید. کلاه سرتان نرود، هر کسی گفت آقا ارادتمندم باورت نشود. یکی از نشانههای رفیق خوب امام صادق فرمود این است: «لایسلمک عند النکبات»[19] در گرفتاریها رهایت نکند. وقتی مریض شوید احوالت را بپرسد، وقتی بدهی بالا آوردی چه کسانی اطرافت هستند، وقتی مشکلات سراغت میآیند چه کسانی دورت میآیند؟ «لایسلمک عند النکبات»[20] اگر فهمید مشکل داری بیتفاوت است یا اهمیت میدهد؟
علامه جعفری میفرماید من یک پنجشنبهای بود زنگ زدم منزل آیت الله حائری، آقازادهی ایشان تلفن را برداشت گفتم حال پدر چطور است؟ گفت پدر ما خیلی حالش سخت شده، سرطان رشد کرده، تب شدید، داروها هم دیگر جواب نمیدهد، پدر ما هم در آتش تب میسوزد. گفتم میشود من با ایشان تلفنی یک صحبتی کنم احوال بپرسم؟ آقازادهی ایشان گفت من گوشی را میبرم کنار بستر ایشان. گفت گوشی را برد و بعد از لحظاتی صدای خسته و دردآلود آیت الله شیخ مهدی حائری را پشت تلفن شنیدم، سلام کردم. مرحوم علامه جعفری گفت من گفتم که آقای حائری حالتان چطور است؟
گفت ایشان جواب داد که آقای جعفری حال روحم را میپرسی یا حال مزاجم را؟ گفت ایشان گفت که حال مزاجم که دیگر حالی ندارم، سرطان رشد کرده، بیماری و تب ما را رها نمیکند دکترها هم که مایوس شدهاند. این حال مزاج، اما حال روح، اینجا خدا حمایت میکند.
شما فکر میکنید هر مومن علیه السلامی سرطان گرفت در رنج است! خودم دیدم بعضیها در اوج بیماری در اوج لذت هستند. لذت میبرد که برای خدا دارد درد را تحمل میکند. این همان چیزی است که امام میفرماید یُدرَک و لایوصَف، باید درکش کنی نمیشود وصفش کرد، این قابل تعریف نیست، باید برسی تا بفهمی. گفت علامهی حائری فرمود آقای جعفری اما حال روحم را اگر میپرسی، تازه شدم مثل یک نوجوان 14 ساله! از شوق در پوست نمیگنجم، لحظه شماری میکنم برای ساعت لقاء با حضرت رب الارباب. الله اکبر! سرطان دارد! میگوید تازه مثل یک نوجوان 14 ساله بیتابم برای رسیدن به محضر الهی.
یکی درد و یکی درمان پسندد، یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران، پسندم آنچه را جانان پسندد
این عرض پایانی است و مطلب را تمام کنم.
علمای علم اخلاق در صبر مراتبی را ذکر میکنند. میگویند صبر، تصبُّر، مقام زهد، مقام رضا، مقام شکر. صبر این است که بنده یک مشکلی برایم ایجاد میشود، خودم کار میکنم، تحمل کنم و بپذیرم. در تصبُّر تلاش میکنم که این مصیبت و مشکل وارده من را به ناسزا گفتن نکشاند. دیدید بعضیها میگوید حالا جلوی زبان خودم را گرفتم. میگوییم حالت چطور است؟ میگوید حالم بد است، حالا میخواستم یک چیزی بگویم حالا میگویند کفر گفت. این مقام تصبر است. وضع مالیات چطور است؟ این چه خدایی است، یک چیزی میخواهم بگویم، بعد میگوید استغفر الله، بعد چیزی نمیگوید. این تصبُّر است.
مقام زهد مقامی است که یک مرتبهی عالیتر از صبر است، انسان به جایی میرسد که دیگر وابستگیها درش جدا شده است، اگر ثروت از دست میرود، سلامتی میرود، این خیلی دغدغهی اینها را ندارد وابسته نیست. مقام رضا مقامی است که در برابر این مصیبتهای وارده راضی به رضای الهی است. میگوید الحمدلله رب العالمین. آقا سرطان گرفتی؟ میگوید الحمدلله، ثروت از دستت رفت؟ میگوید الحمدلله مال خدا بود یک روز دادند یک روز هم گرفتند. فلانی مرد! میگوید تسلیم هستیم در برابر امر الهی، میگوید «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون»[21]
اما مقام شکر، عالیترین مقام صبر مقام شکر است. این همان است که عرض کردم به امیرالمومنین دادند، به سیدالشهدا دادند، به اولیا دادند. مقام شکر مقامی است که انسان در برابر سختیها، ناملایمات زندگی، نه تنها صبر میکند، ناسزا نمیگوید، وابستگی درش نیست، تحمل میکند، لذت هم میبرد. این خیلی حرف است. مریض شده، تازه لذت هم میبرد، میگوید خدا پسندیده ما تسلیم هستیم. مالش از دستش میرود، میگوید ما تسلیم به رضای الهی هستیم، الهی رضا بقضائک. میشود همان که مجنون وقتی ظرفش را لیلی شکست، گفتند چرا میخندی؟
گفت اگر با دیگرانش بود میلی، چرا ظرف مرا بشکست لیلی
پروردگارا به عظمت این ماه ذیالحجه و این دههی با عظمت که پیامبر فرمود جزء با عظمتترین ایام سال ایام ذیالحجه است، قسمت میدهیم آنچه در این ایام و لیالی و در مقدسترین اماکن روی زمین، خاصه صحرای عرفات، سرزمین مشعر، سرزمین منا، مسجد الحرام، و مواقیت خمسه، تقاضای اولیای شما در گذر تاریخ و در زمان معاصر است، به منّ و کرمت به همهی ما عنایت بفرما.
توفیق استقامت در دین را به شایستهترین وجه در این باقیماندهی زندگی به همهی ما تفضل بفرما.
[1] طه آیه124
[2] هود آیه112
[3] فصلت آیه30
[4] فصلت آیه30
[5] دلائل الصدق لنهج الحق ج2 ص33
[6] طه آیه124
[7] حج آیه11
[8] طه آیه124
[9] وسائل الشیعه ج15 ص110
[10] الکافی ج2 ص68
[11] طه آیه124
[12] طه آیه124
[13] طه آیه124
[14] الکافی ج2 ص136
[15] مستدرک الوسائل ج12 ص172
[16] طه آیه124
[17] طه آیه124
[18] طه آیه124
[19] الکافی ج2 ص639
[20] الکافی ج2 ص639
[21] بقره آیه156