استاد حدائق روز چهارشنبه 16 تیر1400 در مسجدالرسول(ص) شیراز به ادامه سلسله مباحث سیمای پیامبر(ص) در قرآن پرداختند.
بسم الله الرحمن الرحیم
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلَّم «ان تستقیموا تفلِحوا»
سخن پیرامون یکی از فضائل اخلاقی و رفتاری بود که خداوند به پیامبر اکرم امر نمود «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَك»[1] رسول الله در کارهای خودت و در برنامههای زندگیات استقامت و پایداری و ثبات در عمل را فراموش نکن. سخن پیرامون در استقامت بود. جلسه گذشته از آیه 30 در سوره مبارکه فصلت مطالبی را خدمت عزیزان عرض کردیم و آثار ارزشمندی را از استقامت و ایمان در زندگی بشر که قرآن میفرماید اگر رعایت ایمان و استقامت را مردم نمودند هم فرشتگان را ما بر آنها نازل میکنیم که مبشِّر به این بشارتها هستند که خوف را و حزن را از اینها برمیداریم. اینها هیچ نگران آینده و در حسرت گذشته نیستند. این نتیجهی استقامت و ایمان است. «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا»[2] از برکات ثبات در راه دین این است که اینها نگران آینده نیستند، آیندهی زندگی اینها را به حراص نمیاندازد. ببینید عزیزان از شعارهای رزمندگان صدر اسلام و رزمندگان دوران دفاع مقدس این بود «ما نری الا إحدی الحسنیین» یا ما لنا إلا الحسنیین» ما نمیبینیم یا نیست برای ما مگر یکی از این دو موفقیت. یا دشمن را شکست میدهیم که حُسن است پیروزیم، دشمنان خدا را از عرصه خارج کردیم، یا کشته میشویم که شهیدیم و باز پیروزیم. یعنی در قاموس و فرهنگ کسانی که برای خدا قدم برمیدارند شکست وجود ندارد. حضرت زینب در دارالامارهی ابن زیاد روز دوازدهم محرم، در بند اسارت بود، وقتی ابن زیاد به حضرت زینب خانم دیدید خدا با شما چه کرد! حضرت در پاسخ به سخن ابنزیاد فرمود ما از خدایی جز از زیبایی چیزی ندیدیم. همهی اینهایی که برای شما زشت است برای ما زیبایی است. این نتیجهی همان استقامت است که شکست هم به ظاهر برای آنهایی که برای خدا کار میکنند پیروزی است. بیماری هم یک نوع پیروزی و موفقیت است. حالا از نگاه دنیاپرستان شکست اقتصادی شکست است، شکست نظامی شکست است. لذا همانکه که سیدالشهدا به ولید حاکم مدینه در آن شبی که خبر مرگ یزید را به امام حسین رساندند حضرت همین را فرمود «انَّا نصبر و تصبرون و ننظر و تنظرون أینا احق بالخلافة و البیعة» ما صبر میکنیم شما هم صبر کنید ما هم به انتظار شما هم به انتظار بنشینید، ببینید شایستهی خلافت کیست. پیروز واقعی کسانی هستند که با خدا هستند، شکست خوردههای واقعی کسانی هستند که با خدا نیستند. اما با خدا بودنی که درش استقامت باشد، شعار ندهید.
همین دیشب در مجلسی دو نفر آمده بودند گله میکردند از اینکه چرا خدا لطفش شامل حال ما نمیشود. نگران بودند ناراحت بودند، ما چنین کردیم چنان کردیم ولی خدا جواب نداد. من یکدفعه به ذهنم به آمد گفتم نماز میخوانید؟ گفتند نه. گفتم این چه ارادتی است که شما به خدا دارید؟ به شعار نیست به عمل است. فقط بگویم در دلم خدا را دوست میدارم، احکام خدا را زمین گذاشتم. آقا اسم امام حسین میآید اشکمان جاری میشود، ولی منش امام حسین در زندگی ما فراموش شده است، این شعار است.
من بگویم عاشق خدا هستم ولی خدا جوابم را نمیدهد، خدا میگوید تو چقدر جواب ما را دادی؟ ما گفتیم «أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاة»[3] «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَه»[4] به اینها عمل کردی؟ نماز زکات خمس حج امر به معروف نهی از منکر، بعد میگوییم آقا خدا جواب نداد. جواب ندادیم که جواب نگرفتیم، در زده نشده که در باز نشده است.
لذا عزیزان معنای استقامت و ایمان یعنی ثبات در مسیری که خدا میپسندد، خوف برمیدارد حزن برمیدارد. پایان زندگی بشارت به بهشت را میدهند. ختم زندگی به خیر و صلاح خواهد شد. این گزارشی از بحث گذشته، امشب من یک آیه از آیات دیگر که در این آیه هم خداوند به رسول خدا در همان سوره مبارکهی فصلت آیه ششم، توصیههایی را میفرماید و چند نتیجهی ایمان و استقامت را در آیات و روایات عرض میکند. خدا به پیامبر میفرماید «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ»[5] بگو من هم انسانی هستم مثل شماها با این تفاوت که به من وحی میشود. من یک جمله را اینجا عرض کنم عزیزان اینجا توجه داشته باشید، گاهی اوقات این حرف سر زبان بعضیها جریان پیدا میکند. میگوید آقا پیغمبر اینطور بود، میگوییم بابا پیغمبر یک چیز دیگر بود. امیرالمومنین تافتهی جدابافته بود! یعنی عظمت کار پیغمبر را خراب نکنید. پیغمبر شهوت داشت، پیغمبر زبان داشت، پیغمبر احساسات داشت اما مدیریت کرده بود در مسیر خدا. پیامبر که فرشته نبود اما به جایی رسید که فرشتگان خادمش شدند. اینکه ما بگوییم آنها تافتهی جدا بافتهای هستند، به یک عبارت داریم حقشان را ضایع میکنیم. مثل کسی که درس خوانده، به مدارج عالیهی علمی رسیده، بگوییم حالا او یک چیز دیگر است. یک چیز دیگر است یعنی چه؟ تلاش کرده درس خوانده، چرا زحمتش را با دو تا کلمهی اینگونه در حاشیه میبری؟ پیامبر انسانی بود مثل همهی انسانها.
میگویند یک روزی رسول الله در مدینه نشسته بودند در مسجد، مسلمانها هم در کنار رسول الله. یک عربی وارد شد در آن برخورد اول لکنت زبان گرفت، و حال اینکه پیغمبر در مجالسی که مینشستند، مجلسشان ذیل و صدر نداشت یعنی بالا و پایین نداشت که یک عده بالا بنشینند و یک عده پایین. شرف المکان بالمکین، ارزش هر مکانی است که درش نشسته است. رسول الله این سنت را اجرا کرده بودند که مسلمانها دایرهای مینشستند که مجلس صدر و ذیل پیدا نکند. این عرب آمد دست و پایش را گم کرد، یک مقداری لکنت پیدا کرد در حرف زدن. پیامبر احساس کردند که این خودش را باخت. فرمودند برادر عرب، من هم مثل تو از مادر متولد شدم، من هم با این دستانم شیر دوشیدم، من هم چوپانی کردم، ما هم انسانی هستیم مثل شما، چخبر است!
بعضیها به یک جایی میرسند دیگر خودشان را گم میکنند، مثل اینکه آقا از اعلی علیین آمده است. این «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[6] یک پیام دیگر هم دارد، یعنی من برخواسته از متن جامعه هستم، من بین شما هستم با شما هستم پیامبر مردمی بود و با مردم بود، شاهد بود، «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً»[7] این برای تمام مسئولین ما درس است، هر که مسئولیت پیدا کرد باید مردمی باشد، باید در دسترس باشد. «يُوحى إِلَيَّ»[8] تفاوت من با شما این است که به من وحی میشود به شما نمیشود. علتش چیست؟ پیغمبر در رعایت ضوابط الهی ممتازترین فرد در نظام خلقت است. مردم به همان اندازه که امر خدا را اهمیت میدهید میروید بالا. به همان اندازه که ترازتان میشود بالا عزت پیدا میکنید. پیامبر در نظام آفرینش دومی ندارد در امتثال اوامر الهی. و لذا ببینید در مکه، مکه مرکز بتپرستی، و عجیب این است که رسول الله یک تعبیری یکی از بزرگان از علما دارد در تفصیل بین مقام رسول الله و انبیای دیگر، میگوید پیامبر مجذوب سالک بود، انبیای دیگر سالک مجذوب بودند. تفاوت بین سالک مجذوب و مجذوب سالک در این است. من یک مثال عرفی بزنم که این را بهتر حسش کنید.
ببینید آقایان خواهران، یک وقت شما یک مهمانی را منزلتان دعوت میکنید، مهمان میآید در منزل در میزند ایفون را به صدا در میآورد شما هم در را باز میکنید. به این مهمان میگویند سالک مجذوب، یعنی این مهمان آمد تا در خانه، دق الباب کرد در رویش باز شد. مهمانی که مجذوب سالک است اینجوری است: یکی را دعوت میکنید منزلتان، میگویید حاج آقا ماشین میفرستم از در خانه سوارت کند، نمیخواهد بیای، من وسیله میفرستم از منزل طرف و در خانهاش او را سوار میکنید میآورید. میگویید این از خانهی خودش جذب شد و بعد سالک شد.
این شبها شبهای موسی است. «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً»[9] این ثلاثین لیلة همین شبهایی است که دارد تمام میشود «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْر»[10] به موسی میگویند چهل شب بیا طور، سالک باش، بیا در طور سی شب، ده شب دیگر هم اضافه کن، چهل شب بمان، «فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً»[11] چهل شب که تمام شد آنوقت احکام الهی به موسی نازل میشود. به موسی علیه السلام میگویند سالک مجذوب، میرود به طور و جذب میشود. اما پیغمبرتان را ببینید خدا چه میگوید! «سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى»[12] ترجمه آیه را عرض کنم. منزه است خدایی که بندهی خودش را سیر داد، حرکت داد، یعنی پیغمبر از درون خانه جذب شد، پیغمبر جذب شد و بعد سیر کرد، مجذوب بود و بعدا سالک، موسی سالک بود و بعدا مجذوب. ابراهیم سالک مجذوب بود، عیسی سالک مجذوب بود، رسول الله سالک مجذوب بود. این اوج محبت الهی است نسبت به رسول الله. شخصیت دادن به این مهمان که خدا میفرماید خدا حرکت داد، خدا سیر داد این بنده را از مسجد الحرام به مسجد الاقصی.
خوب این پیامبر، این عظمت! رسول الله 40 سال قبل از رسالتش در منطقه مکه و حجاز معروف بود به محمد امین، همه او را به امانت میشناختند. لذا در شروع نبوت یک روز پیامبر بر بلندای کوه صفا ایستادند و یک سخنرانی کردند. خطاب سخنرانیشان به اولادهای عبدالمطلب بود. یا بنی عبدالمطلب. یک سخنرانی پیغمبر فرمودند. ای اولادان عبدالمطلب الان اگر من در همین کوه صفا به شما بگویم لشکری مجهز آماده برای حملهی به مکه، پشت کوه صفا آماده هستند، شما از من قبول میکنید یا نه؟ همه گفتند بله. پیغمبر فرمود اگر قول من را قبول دارید، «إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ»[13] این کارنامهی درخشان پیامبر سبب شد اسلام سریع در منطقهی حجاز گسترش پیدا کرد یعنی آن کارنامه سبب موفقیت شد. «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ»[14] خدای شما خدای واحد است، خدای یکتاست در ادامهی آیه خدا میفرماید «فَاسْتَقيمُوا إِلَيْهِ»[15] استقامت بخرج بدهید «وَ اسْتَغْفِرُوهُ»[16] از کارهای ناشایست خود استغفار کنید «وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكين»[17] وای به حال انسانهایی که مشرکند و از اوامر الهی سرمیتابند.
دو نکته دیگر هم من در این آیه عرض کنم. سرلوحهی تمام برنامههای انبیای الهی توحید است. یعنی همه آمدند مردم را به خدا آشنا کنند، به خدا وصل کنند. و امروز هم دوستان سرلوحهی تمام بدبختیهای بشر شرک است و کفر. یک وقت نگویید ما مسلمانها چرا گرفتاریم؟ چون بعضیهایمان بد مسلمانهایی هستیم انصافا. گاهی اوقات نماز شب میخوانیم کلاه سر همدیگر میگذاریم این نشد اسلام، زیارت عاشورا میخوانیم تخلف هم میکنیم. این مسلمانی نیست، مسلمان یعنی تسلیم خدا، آن که واقعا خدا را قبول دارد خلاف نمیکند. آنکه واقعا خدا را قبول دارد گناه نمیکند. دستش میرسد ظلم کند، ظلم نمیکند، سرلوحهی همهی موفقیتها خدانگری است و سرمنشأ همهی بدبختیهای بشری خداگریزی است.
امروز دنیای بشریت هر جا دارد آسیب میبیند از خدا گریزی دارد آسیب میبیند. بارها من این را عرض کردم شما یک انسان موحّد مسلمان واقعی پیدا کنید بگویید این آقا وجودش منشأ فساد، منشأ گناه برای مردم شد، این ظلم کرد، یک مورد پیدا کن. یک مورد مسلمان واقعی که بگویید این به جامعه ضرر زد، زیان رساند. ما هر جا داریم گناه، زیان، آسیب، در هر قسمتی، زمینههای سیاسی اقتصادی اجتماعی خانوادگی اداری، حقوقی، هر کجا که شما ورود پیدا میکنید خلاف دارید میبینید رنگ بیدینی اینجا پررنگ شده، و رنگ توحید رنگ باخته است.
این هم مطلب دیگر، چند حدیث هم از آثار استقامت در این جلسه عرض کنم که ما اگر در دینمان استقامت بخرج دادیم، در روایتی که در آغاز سخن از رسول خدا ذکر شد، پیامبر فرمود «ان تستقیموا تفلحوا» اگر استقامت بخرج دادید رستگاری شامل حالتان خواهد شد.
یکی از دغدغههای جدی همهی انسانها رستگاری است، یعنی زندگی ختم بخیر شود، بالاخره شصت سال، هفتاد سال کمتر بیشتر عاقبت بخیر شویم. چه کنیم عاقبت بخیر شویم، رسول الله میفرماید استقامت در دین. اگر میگوییم خدا پایش بایستیم، اگر میگوییم قیامتی هست، باور داشته باشیم قیامت را. «ان تستقیموا تفلحوا» اگر استقامت بخرج دادید رستگاری شامل حال شما خواهد شد. قطعا انسانهای رستگار انسانهایی هستند که در زندگی دنیاییشان فراز و نشیبهای دنیا اینها را عوض نکرد، اینها را تغییر نداد. بعضیها را در تاریخ دیدید پشت پا به حکومت زدند پشت با به ثروت زدند.
من یکی از نمونهها را عرض کنم. یکی از یاران حضرت امیرالمومنین ابوالاسود دؤلی بود. ابوالاسود را بعضیها بر این باورند که مبتکر علم نحو با ارائهی طریق امیرالمومنین ابوالاسود بود. آمد خدمت امیرالمومنین حضرت نکاتی را به او فرمودند، او رفت جمعآوری کرد آورد خدمت حضرت و حضرت دوباره نظر دادند، میگویند این نحوی که شکل گرفت به همت ابوالاسود و به نظارت امیرالمومنین تحقق پیدا کرد. خیلی هم مورد توجه آقا امیرالمومنین بود.
یک تذکری هم بدهم، قضات دادگستری ما حواسشان جمع. ابالاسود در یک مقطعی در زمان امیرالمومنین قاضی شد. حضرت منسب قضاوت بهش داد. این را من یک وقتی در جمع قاضیها گفتم در دادگستری. بعد آقا یک وقتی آقا عزلش کردند گفتند به ابوالاسود بگویید دیگر تو قاضی نستی. آقای ابوالاسود آمد خدمت امیرالمومنین به حضرت عرض کرد أنا احیف و لاأجور، من نه حیف و میل کردم نه ظلم کردم و نه پول کم و زیاد کردم، به تعبیر امروزیها نه رشوه گرفتم، نه ستم کردم، در حکم هم به کسی ظلم نکردم، حیف و میل و اجحاف هم نکردم، آمدم ببینم مشکلم چیست! نیامد انتقاد کند، آمد مشکل خودش را بفهمد. ایمان داشت که امیرالمومنین تصمیمشان تصمیم عادلانهی منصفانه است. میخواست خودش را پیدا کند، مشکل خودش چیست؟
حالا ما یک موقعی یک حرف اینجوری میزنیم میخواهیم انتقاد کنیم، چرا گذاشتید ما را کنار؟ ولی یک وقت میگویید چرا گذاشتید کنار، بگویید تا بفهمم.
قضات بشنوند، آقا فرمودند ابوالاسود من شنیدم در محکمهی قضا صدایت را بالاتر از صدای متداعیین بردهای. تو چه حقی داشتی، قاضی بودی! نباید صدایت را بالاتر از صدای آنهایی که آمدند در محکمه برای رفع مشکلشان بالا ببری. یک وقت آقا پیشت میز قضا فریاد میزند. امیرالمومنین بود عزل میکرد این را. حضرت فرمودند بخاطر همین اخلاقت گذاشتمت کنار، تو باید از قضاوت فاصله بگیری. قاضی نباید صدایش را از صدای دو طرف دعوا بالا ببرد. حضرت در همان آداب قضا میفرماید قاضی اگر به یک طرف دعوا یک لحظه نگاه کرد به دیگری هم باید به همان اندازه نگاه کند. محل نشستن دو طرف دعوا و فاصلهشان به قاضی باید یک اندازه باشد. اینها نکات ظریفی است که حضرت در آداب القضا بیان میکند. ابوالاسود را حضرت گذاشت کنار ابوالاسود هم شاد بود از این تصمیم حضرت، شیعه است، تابع ولی است.
آقا امیرالمومنین شهید شد، معاویهی ملعون در صدد خریدن بزرگان شیعیان امیرالمومنین آمد، اول با تطمیع، بعدا با تحدید، این روش همیشهی استکبار بوده، اول از کانال تطمیع وارد میشوند نشد تهدید میکنند، بعد از تهدید مسئلهی توبیخ و شهادت و کشتن و مجازات است. معاویه میدانست ابوالاسود یک آدم عادل باسواد با موقعیتی است در کوفه. یک ماموری را فرستاد با هزار سکهی طلا، و چند تا خیک عسل طبیعی، با یک نامه. گفت اینها را ببر کوفه بده به ابوالاسود بگو معاویه برایت فرستاد، میخواست نمکگیر کند به تعبیر امروزیها.
مامور معاویه آمد کوفه رفت در خانهی ابوالاسود در زد یک دختر هفت هشت سالهای ابوالاسود داشت آمد گفت پدرت کجاست؟ گفت پدرم مسجد است. گفت پس این خیکها عسل را من بگذارم در حیاط منزل، سخت است بردنشان به مسجد، نامه و هزار سکه را میبرم مسجد. خیکها را گذاشت رفت مسجد، ابوالاسود را دید، نامهی معاویه را داد.
انسانهایی که ایمان و استقامت دارند اینجوری هستند. بعضیها بای یک مختصر پول شرف را میگذارد زیر پا. بعضیها دنیا را به نظر در نمیآورند. طلا را خجالت میدهند، دینار و اشرفی و سکهی بهار آزادی را شرمنده میکنند، ابالفضل فرات را شرمنده کرد، یاد بگیرید، آب میگیرد به دست، میآورد بالا، همه ببینند، میریزد. ما برای آب نمیجنگیم. لبتشنهترین سردار کربلاست، آب میبیند و از آب میگذرد.
آقای ابوالاسود تا نامه معاویه را خواند، دید معاویه نوشته چند تا خیک عس و هزار سکه طلا، حامل نامه دارد میآورد به شما برساند. گفت عسلها کجا هستند؟ گفت عسلها را گذاشتم در منزل دادم دست صبیهتان، سکهها اینجا هستند و نامهتان. دیگر ابوالاسود نایستاد، با عجله از مسجد دوید به طرف خانه، هراس از این داشت که اهل منزل این خیکها را باز کنند عسل حرام معاویه را بخورند. مومنین امیرالمومنین فرمود بدتری گناه گناهی است که گوشت بروید یعنی نان حرام لقمه حرام، پول شبههناک فیتیلهتان را میکشد پایین، توفیق عبادت را میگیرد. این است که لقمان حکیم به پسرش فرمود پسرم «اذا کنت علی المائده فاحفظ حلقَک» پای سفرهی غذا که مینشینی حلقت را بپا، خوراک هر کسی را نخور، غذای هر کسی را وارد شکمت نکن. این از کجا آمده؟ نذری است؟ این آقا پولش را از کجا دارد در میآورد. نذری است؟ خمس میدهد؟ نذری است؟ درآمد حلال است؟ گاهی اوقات بعضی از این نذریها باید جواب امام حسین را بدهند. آقا میفرماید پول شبههناکت را کردی در شکم مردم، حال عبادت اینها را ازشان گرفتی. یک لقمهی شبههناک تا چهل شبانهروز حال عبادت را از انسانها میگیرد. یک لقمه.
عاقد ابوالاسود، دوید آمد طرف منزل، تا وارد شد دید دخترش که هشت نه ساله بود، کنار یکی از این خیکهای عسل بود، بالای خیک عسل را که بسته بودند نشتی عسل داشت، انشگشتش را زده بود به آن نشتی عسل، آورد در دهانش بگذارد ابوالاسود رسید. گفت دخترم آب دهانت را تخلیه کن، این عسل معاویه است برای فروش امیرالمومنین. بعد شعری خواند، ادیب بزرگی بود.
ابالعسل المصفي يابن هند
نيبع لك ايمانا و دينا
این پسر هند جگرخوار میخواهی با چند تا خیک عسل، شرف ایمان، دیانت، عزتمان را بفروشی؟ بخدا قسم ایمان و شرفمان را نمیفروشیم تا مولایمان امیرالمومنین است. گفت جمع کن ببر این عسلها را. بعضیها میگویند همان موقع که ابوالاسود این برخورد را کرد در مشکلات اقتصادی داشت، دستش خالی بود، مشکل داشت، هزار سکهی معاویه را پس داد. اینها سفرهری کجا را نشستند! رزق کجا را خوردند! «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[18] حاج آقا استقامت. خدا خوب است تا وقتی پول است؟ خدا خوب است تا وقتی سالمی؟ روز بیماری هم امتحانت میکنند که پوشکی میشود طرف! در عالم پوشکی شدنت کفر نمیگویی؟ در مشکلات اقتصادی ناسزا نمیگویی؟ در گرفتاریهای اجتماعی ناسزا نمیگویی؟ در گرفتاریهای اجتماعی پای دین ایستادهای؟ «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[19] میگویند مسلمان مثل مردهی روی سنگ غسالخانه است. آقایان دیدید اموات را روی سنگ غسالخانه میگذارندشان صدایشان در نمیآید. غسال لباس را در میآورد، صدا از میت بلند نمیشود. آب میریزد روی بدنش صدا از میت بلند نمیشود. آب میریزد روی بدنش، زیرو رویش میکنند جلوی همه لخت و عریان، این زنده بود گوشهی لباسش را میزدند کنار اعتراض میکرد، الان زیر دست غسال ساکت، آرام. زمستان سرد غسال دارد آب سرد میریزد روی بدن این میت، صدایش در نمیآید. مسلمان میگویند در پیشگاه خدا باید کالمیت بین یدی الغسال باشی، مثل مردهی زیر دست غسال باشی. هی نق نزن، انتقاد نکن، این چه زندگی است که ما داریم، این چه وضعی است که ما داریم، این چه مسلمانی است! بله به مسلمانی ما ایراد وارد است، به اسلام ایراد وارد نیست. متاسفانه به اسلام درست عمل نمیشود. رسول الله میفرماید «ان تستقیموا تفلحوا» امام زمان وقتی ظهور میکند استقامت شکل میگیرد، دیگر این اوضاع دادگاهها و پاسگاهها و زندانها نیست، امنیت کامل است، مردم خودشان را از یکدیگر جدا نمیبینند، ناموس دیگری را ناموس خودش میبیند چون ایمان است چون استقامت است.پیغمبر میفرماید یکی از برکات استقامت رستگاری در جهان آخرت است، این نکته اول.
آقا امیرالمومنین فرمود «السلامة مع الاستقامة»[20] از برکات استقامت سلامت است، سلامت دو بُعد دارد. سلامت جسم، سلامت روح. ببینید عزیزان الان کرونا آمده، هر چه رعایت کنند مردم و استقامت بخرج بدهند، ضریب سلامت میرود بالاتر. افرادی که مسائل تغذیه و بهداشتی را رعایت میکنند اینها آدمهای سالمتری هستند تا افرادی رعایت نمیکنند. دیدید آقا قند خون دارد، پای سفره که مینشیند حرملهوار حمله میکند به غذا. هی باید به او تذکر بدهند آقا نخور قند داری، میگوید حالا... در قبر که تعارفمان نمیکنند که شکرپلو بخور، حالا بخور. خوب میمیری! استقامت نیست. این پرهیزی که آقایان اطبا میگویند مقدم است بر درمان، پرهیز باید کرد. وقتی مریض پیش طبیب حاذق رفت یک بایدها و نبایدهایی بهش میگوید. آقا اینها را نباید بخوری، این کارها را نباید انجام دهی. این دارو دارو است اگر آنها را انجام دادی درمان میشوی.
طرف را میبینی بیمار است ولی رعایت نمیکند استقامت ندارد، همان بیماری از پا درش میآورد. میگویند آقا فلان کار برای شما ضرر دارد رعایت نمیکند. «السلامة مع الاستقامة»[21] امیرالمومنین علیه السلام میفرماید سلامت شما در گرو استقامت شماست. من آقای شیخ محمد تقی بهلول را خودم ازش ایشان شنیدم، حالا بعضی از عزیزان دیده بودید آقای بهلول را، شیراز میآمد و با مرحوم آیت الله والد خیلی مانوس بود. ایشان بیش از 100 سال زندگی کرد. ایشان در یک جلسهای فرمود من بیش از 60 سال به دستور امام رضا که به مامون دادند دارم عمل میکنم مریض نشدم. کسی هنر کند بگوید من یک سال است مریض نشدم، دو سال است مریض نشدم، شصت سال! که من گفتم آقا آن دستور امام رضا چه بود؟ گفتند آقا به مامون عباسی فرمودند اگر میخواهی مریض نشوی
کریمان با بدان هم بد نکردند. یاد بگیریم از امام رضا، امام رضا حتی به مامون هم نظر لطف و مرحمت داشت. خداوند به فرعون هم نظر لطف و مرحمت داشت. فرعون بدی میکرد، مامون خطا کرد، آقا به مامون فرمودند اگر میخواهی مریض نشوی بین هر وعدهی غذا و وعدهی دیگر یک وعده فاصله بینداز. یعنی صبحانه خوردی دیگر ناهار تعطیل شام بخور. شام خوردی فردا صبحانه تعطیل ناهار بخور، یعنی در هر 48 ساعت سه وعده غذا. ما بعضیهایمان در 24 ساعت 6 وعده غذا میخوریم. ماشاءالله، صبحانه چاشت، ناهار، عصرانه، شام، آخر شب هم مشغول خوردن و خوابیدن. این میشود که پیغمبر فرمود «المعدة بیت الداء»[22] منشأ همهی مریضیها معده است و سرچشمهی همهی سلامتیها در پرهیز است. «و الحمیة رأس کلِّ شفا»[23] این حدیث را یک وقت در منبری خواندم 25 سال قبل، مرحوم دکتر سید مهدی نُعمانی که از اطبای معروف این شهر بود و دیده بودید بعضی از شما آقای نُعمانی را. ایشان میگفت آقای حدائق این حدیث را بنویس، من 50 سال پزشکم، این روایت پیغمبر را در 50 سال پزشکی بهش رسیده بودم. من حدیث را نوشته بودم ایشان زیر شیشهی میزش هم گذاشته بود. قال رسول الله «المعدة بیت الداء و الحمیة رأس کل شفاء»[24] حالا استقامت عزیزان در مسائل تغذیه سلامتی به دنبال دارد. استقامت در مسائل اخلاقی و معنوی هم سلامت روح به دنبال دارد. دو بُعد استقامت دارد. استقامت در مسائل جسمانی استقامت در مسائل روحانی. یعنی استقامت داشته باشیم غیبت نکنیم، استقامت داشته باشیم دروغ نگوییم. شیخ عباس قمی استقامت بخرج میدهد بیش از 70 سال یک دروغ نمیگوید. آیت الله شیخ جعفر کاشف الغطا هم فرموده 40 سال یک مکروه هم انجام ندادم. این نشود شیخ جعفر کاشف الغطا تعجب است. اینها به جایی میرسند که نه حرام، مکروه هم میرود در حاشیه.
هر چه در انجام واجبات، در ترک محرمات مردم کوشاتر، از نظر روحی قویتر، خداوند به آنها عزت میدهد. ببینید عرفا، عرفایی که میگویند صاحب کرامات بودند، اینها حواله را از کجا گرفتند! شیخ رجبعلی خیاط یک خیاطی بود در تهران، خداوند میفرماید «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[25] بگو خدا و استقامت بخرج بده، بازاری هستی، روحانی هستی، اداری هستی، نظامی هستی، خانم خانهداری، بیا در این مقام «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[26] وعدهی ما شامل حالت میشود. شیخ رجبعلی خیاط به جایی رسید که میگویند مشهد میرفت خدمت آیت الله العظمی میلانی، گاهی اوقات ایشان میگفت مرا یک نصیحت بکن.
ایشان یک جریان در زندگیاش پیش آمده بود، استقامت بخرج داده بود، در یک جریانی با دختر خالهاش در محیط خانه، در خانهی خالهی خودش، شرایط صددرصد گناه مهیا، راه گریز نداشته که میگوید از پنجزهی اتاق خودش را انداخت در کوچه که دیگر از آن به بعد خدا گفت بگیر تا بیاید. به یوسف بیجهت علم تعبیر خواب بهش دادند؟ یوسف در خلوت زلیخا استقامت به خرج داد، در آن محیط در بستهای که هیچ احدی راه ورود نداشت، درهای پشت سر هم بسته بود، اتاق آینهکاری شده، زلیخای بزک شدهی آراسته، هیچ مانع و رادعی نبود، یوسف از خدا یاد کرد. یوسف ما را یاری کردی، یادت میکنیم. یوسف شد معبّر، تعبیر خواب و بقیهی بزرگان، شما زندگی همهی اینهایی که صاحب نفس شدند ببینید اینها همه استقامت بخرج دادند.
الحمدلله همهتان مادرزنهای خوبی دارید، این را میگویم تا قدر مادرزنهایتان را بدانید. خدا نصیب نکند مادر زن بد! امشب یک نمونهاش را برایتان بگویم. آقای سید هاشم حدّاد، شاگرد مرحوم آیت الله سید علی قاضی طباطبایی، آقا سید هاشم میگوید آهنگری بودم، در خانهی خدا کار به شغل ندارند، کار به انسانیت دارند، کار به ایمان دارند، کار به معرفت دارند. یک وقت یک سیاه افریقایی است میشود بلال، یک وقت یک سید قریشی است میشود ابولهب. ابولهب را خدا لعنت میکند، بلال را خدا مدح و توصیف میکند «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرين»[27] یک وقت میبینی یک غلام ترک، یک غلام سیاه میشود اصحاب الحسین، اصحاب پیغمبر در مدینه، دیدند امام حسین هجرت کرد با امام حسین نیامدند!
این آقای سید هاشم حداد میگوید ما یک مادرزن بسیار بداخلاق داشتیم، بددهن، بداخلاق. میگوید میرفتم خدمت آقای سید علی قاضی میگفتم آقا این مادرزن ما را بیچاره کرده، ناسزا میگوید شب و روز ما را کرده یکی. این بیچاره هم داماد سرخانه بوده خانه نداشته، پدرزن یک اتاقی در خانهی خودش داده بوده به این آقای سید هاشم طبقهی فوقانی منزل. مرحوم سید علی قاضی به این آقا سید هاشم حداد میگفته خانمت با تو همراه است یا خیر؟ گفته بود بله خانمم زن متدینهای است من را دوست میدارد من هم او را دوست میدارم ولی این مادر زن نمیگذارد زندگی کنیم. آقا سید علی قاضی این را میفرمود به سید هاشم که استقامت بخرج بده این مادر زن تو استاد اخلاق توست.
هضم میشود این مطلب یا نه؟ به لقمان گفتند ادب از که آموختی، گفت از بیادبان. گاهی اوقات همان بیادب میشود استاد در انجام ندادن در این کار. فرعون هم میتواند بشود مربی در ترک کارهای فرعون. این راه را رفته بیراهه، استاد میشود، شما نرو این راه را. مرحوم سید علی قاضی میفرمودند سید هاشم این مادر زن استاد اخلاق توست، هر چه به تو ناسزا میگوید تحمل کن خدا بزرگ است. خانمت دارد با تو زندگی میکند، خانمت میخواهد تو را، حق نداری طلاقش بدهی. اگر خانمت مثل مادرش بود خوب جدا میشدی «فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْريحٌ بِإِحْسان»[28] یا به خوبی زندگی کنید یا به خوبی جدا شوید.
سید هاشم میگوید من برای اینکه این مادر زن با ما هم حرف نشود صبح زود میرفتم از منزل بیرون در مغازه و شبها هم آخر وقت میآمدم که دیگر این مادر زن خوابیده باشد. پدر زن هم تاجر حبوبات بوده در کربلا. خدا نکند روح بعضیها پست شود. بگویید خدایا اگر پولمان دادی به همان اندازه که پول دادی فقر در درون ما به خودت بده که خودمان را گم نکنیم. این کلام امام سجاد است، خدایا هر چقدر ثروتم را زیاد میکنی در وجود خودم من را به خودت وابستهتر کن و هر چه مقامم را میبری بالاتر در خودم من را بیاور پایینتر! یعنی هر چه میگویند این آدم علیه السلامی است ما روی بیکسی خودمان بیشتر حساب باز کنیم. پدر زن آقای سید هاشم حداد در کربلا تاجر حبوبات بود، سید هاشم حداد در خاطراتش مینویسد بعضی شبها، این روح پست یعنی این! بعضی شبها با خانمم گرسنه میخوابیدیم تا صبح و حال اینکه کیسههای حبوبات و برنج از کف حیاط تا لب پشت بام چیده شده بود. پدر زن تاجر حبوبات بود، خانه پر از برنج و حبوبات بود تا لب پشت بام، این داماد سید اولاد پیغمبر با دختر خودشان گرسنه میخوابیدند. خباثت از این بالاتر!
به این خاطر گفتم قدر مادر زنهایتان را بدانید. میگوید بعضی شبها گرسنه بودم با خانمم در اتاق نشسته بودیم خانه پر از آذوقه. اما دستبرد بزنند! یواشکی بردارند درست کنند بخورند، همینجوری میشود سید هاشم که شهید مطهری برود محضرش زانو بزند کسب فیض کند! تا شب نروی روز به جایی نرسی.
میگوید گرسنه میماندیم این مادر زن میآمد ظرف غذای پختهاش را نشان ما میداد، میگفت ببین غذا پختیم زیاد آمده، جلوی سگ میریزم به شما نمیدهم. خدا نصیب کسی نکند چنین مادر زنی را. میآمد دل اینها را بدرد میآورد، دل دخترش. به دخترش هم میگفت تا زن این سید هستی وضع همین است. از این طلاق بگیر تا ما ثروت و برکات خودمان را شامل حالت کنیم. گفت این خانمش هم با من میساخت، میگفت من باورت دارم، من پایت ایستادهام، با گرسنگی میسازم. استقامت را میگویم و تمام کنم. سید هاشم حداد میگوید یک شب تابستانی بود، هوای کربلا گرم، آخر شب خستهی از کار آهنگری و پتک زدن، میگوید آمدم منزل، حالی نداشتم، دراز کشیدم در بستر، خوابیده بودم، مادر زن کالاجل المعلقه سر و کلهاش پیدا شد، کار هر شبش بود، میآمد اول فحش میداد، زنده و مردهی ما را به ناسزا میکشید. میگفت ما هم گوش میکردیم، عادت هم کرده بودیم استقامتمان رفته بود بالا. میگفت هی گفت گفت گفت ما هم هی گوش کردیم و چیزی نگفتیم. گفت یکدفعه دیدم این مادر زن دست کرد به کفش و با کفش آمد طرف ما. به قول امروزیها ورژنش رفته بود بالا. گفت دیدم با کفش افتاد به جان من به زدن. آقایان سه جا شیطان به حضرت نوح گفت به بنی آدم خیلی نزدیک هستم و کار دستشان دادم، خدا کند به عظمت امام رضا کار دستما ندهد. این سه جا مواظبش باشیدها، شرایطش را آماده کردید شیطان پشت کار است زمینت میزند. نگو من حاجی فلانی هستم، حاجی فلانی! فتیلهات را میکشد پایین.
به حضرت نوح گفت یکی از جاهایی که زمین زدم مردم را در مقام عصبانیت است، در مقام خشم و غضب. میگوید سعی میکنم این را بکشانم به یک قتلی، نشد به حرفهای ناسزا. دیدید در عصبانیت یک دفعه طرف دو تا حرف میزند بعدا خودش خجالت میکشد. در عصبانیت یک واکنشی نشان میدهد قتل اتفاق میافتد. در عصبانیت، در خلوت با نامحرم. مرد نامحرم با زن نامحرم گفت سومی آنها منم و تمام تلاشم را میکنم تا آنها را به حرام بکشم. و سوم در مقام قضاوت، قضات بشنوند. میگوید در مقام قضاوت تمام تلاشم را بکار میگیرم که قاضی را در صدور حکمش به جهت خلاف هدایت کنم.
سید هاشم حداد، «إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا»[29] میگوید دیدم اگر بخواهم زیر دست و پای این مادر زن قرار بگیرم دارد کتک میزند، شیطان وسوسهام کند، ما هم جوان، قوی، آهنگر، او یک مادر زن بیحال، یک اشاره کنم دو متر آنطرف پرت میشود. میگوید دیدم بماند شیطان کار دستم میدهد. میگوید از زیر دست و پای مادر زن آمدم بیرون، فرصت نکردم کفش بپوشم، با پای برهنه، از خانهی پدر زن آمدم در کوچهها، کوچههای تاریک کربلا، ببینید این استقامت است. خدایا حاضر نیستم کاری بکنم که تو نپسندی. رضای شما را من در نظر میگیرم. سید هاشم میگوید آمدم در کوچهها، یک سگ گردن کلفتی دنبال ما راه افتاد، حالا ما از ترس سگ فرار میکردیم. گفتم خدایا در خانه مادر زن، در کوچه این سگ سیاه. میگوید مدتی در کوچهها میدویدم این سگ دنبال من میآمد، کم کم این سگ فاصله گرفت فاصله گرفت رفت. گفت آن شب صبح شد، فردا رفتم خدمت عارف واصل، استاد سید علی قاضی
گفتم جان برلب و تن به جان رسیده، این کارد به استخوان رسیده
گفتم دیگر آقا نمیتوانم، جریان دیشب را به سید علی قاضی گفتم، گفتم آقا میخواهم زنم را طلاق بدهم و خودم را هم نجات دهم. آقای سید علی قاضی وقتی داستان شب گذشته را شنید، گفت سید هاشم سگ را شناختی؟ ابصارکم امیرالمومنین فرمود باتقوا شدی حجاب چشمت را برمیدارند یک چیزهایی را برمیدارند که همه نمیبینند. گفت سگ را شناختی؟ گفت نه. فرمود این سگ هوای نفسانی تو است. در این آزمون دیشب سربلند بیرون آمدی، حالا باش تا صبح دولتت بدمد، حالا ببین خدا با تو چه میکند! شد سید هاشم حداد از عرفای عالم اسلام که علامه سید محمد حسین طباطبایی، شاگرد علامهی طباطبایی، میگویند وقتی سید هاشم میآمد تهران، شهید مطهری از من خواهش میکرد یک وقت ملاقات خصوصی برای من از سید هاشم بگیر، میگوید ما یک اتاق زیر شیروانی داشتیم، شهید مطهری با سید هاشم یک ساعت یک ساعت و نیم در این اتاق با هم صحبت میکردند. میگفت یک وقتی به شهید مطهری گفتم با این آقا چکار داری؟ یک آقای بیسواد، آهنگر ولی با معرفت. گفت شهید مطهری میگفت اسرار مگو را از او میپرسم، اسرار مگو.
بندگی کن تا که سلطانت کنند. تن رها کن تا همه جانت کنند.
خوی حیوانی سزاوار تو نیست، ترک این خو کن که انسانت کنند
بگذر از فرزند و جان و مال خویش، تا خلیل الله دورانت کنند
در ضلالت ماندهای چون سامری، آرزو داری که لقمانت کنند
بگذر از فرند و جان و مال خویش تا خلیل الله دورانت کنند
چون نداری درد درمان هم نخواه، درد پیدا کن که درمانت کنند
امیرالمومنین فرمودند در پرتو این استقامت سلامت برایتان رقم میخورد. استقامت در مسائل عنصری و جسمانی، سلامتی جسمانی، استقامت در مسائل روحی و معنوی، سلامتی معنوی را بدنبال خواهد داشت.
پروردگارا به عظمت این ماه ذیالقعدة الحرام و این ایام با عظمت و با کرامت قسمت میدهیم توفیق ایمان و استقامت را در این باقیماندهی زندگانی به نحو شایسته به همهی ما عنایت و کرامت بفرما.
[1] هود آیه112
[2] فصلت آیه3
[3] بقره آیه277
[4] انفال آیه41
[5] کهف آیه110
[6] کهف آیه110
[7] احزاب آیه45
[8] کهف آیه110
[9] اعراف آیه142
[10] اعراف آیه142
[11] اعراف آیه142
[12] اسراء آیه1
[13] اعراف آیه104
[14] فصلت آیه6
[15] فصلت آیه6
[16] فصلت آیه6
[17] فصلت آیه6
[18] فصلت آیه30
[19] فصلت آیه30
[20] تحف العقول ص86
[21] تحف العقول ص86
[22] نهج الفصاحه ص779
[23] نهج الفصاحه ص779
[24] نهج الفصاحه ص779
[25] فصلت آیه30
[26] فصلت آیه30
[27] توبه آیه100
[28] بقره آیه229
[29] فصلت آیه30