استاد حاج شیخ علیرضا حدائق روز دوشنبه 27 بهمن 1399 به ادامه سلسله مباحث «عوامل آرامش بشر در زندگی» پرداختند.
مسجدالنبی (ص)/ 27 بهمن ماه 1399
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الله الحکیم فی کتابه الکریم: « يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» صدق الله العلی العظیم. (سوره بقره/ آیه 21)
سخن در چند هفتهی گذشته، پیرامون یکی از عوامل آرامش در زندگیِ انسانها با عنوان «بندگی و عبادت خدا» بود. که عرض کردیم یکی از آثار ارزشمند عبادت، رسیدن بشر در پرتو این بندگی، به آرامش است. در حالات رسول خدا دارد که پیامبر، وقتی که در آستانهی ورود به وقت نماز میشدند، رسول خدا مدام این پا و آن پا میشدند، رنگ چهرهی پیغمبر تغییر میکرد، در آستانهی اذان پیامبر میفرمود: « اَرِحْنا یا بِلال»: راحت کن ما را ای بلال و اذان بگو. یعنی خودِ اذان گفتن، خودِ وارد در وقت شدن، خودِ نماز خواندن، آرامش میآورد. حالا یک کسی گفت آقا ما نماز میخوانیم و آرامش پیدا نمیکنیم، گفتم دردِت را در نمازت پیدا کن و ببین چه داری میخوانی. عادت کردهای. این نماز خواندن، عبادت نیست. عبادت چیزی است که باید ثمرهاش را ببینید. مثل کسی که میگوید من دارو میخورم و اثر نمیکند، به او میگویند ببین چه دردی داری؟ و چرا اثر نمیکند؟ این دارو، اثرش تسکینِ درد است. اگر درد تو با این دارو تسکین نمییابد، ببین چه دردی داری که این دارو کارساز نیست. یا این دارو، دارو نیست و یا اینکه دردِ تو، دردِ دیگری است.
نماز، آثارش آرامش است. اگر نماز میخوانیم و مضطربیم و اگر نماز میخوانیم و حالِ قبل و بعد از نمازمان یکی است، این نیست آن چیزی که خدا میخواهد. امام صادق فرمود نشانهی نماز مقبول، این است که حالتِ قبل از نمازِ شما، با حالتِ بعد از نمازِ شما متفاوت باشد. یعنی اگر قبل از نماز، دلِ کسی را شکستی و به کسی بیاحترامی کردی، بعد از نماز بروی عذرخواهی کنی. اگر قبل از نماز یک کارِ ناشایست از تو سر زد، بعد از نماز درصدد جبرانش بربیایی. من حالِ قبل از نماز و حالِ بعد از نمازم اگر علیالسّویه است، این نماز، آنی نیست که خدا می فرماید: «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ» (سوره عنکبوت/ آیه 45).
عرض کردیم خودِ عبادت، آرامش ایجاد میکند در زندگی بشر. همه نوع اَشکالِ عبادت؛ روزه، نماز، خمس، زکات. گاهی اوقات دیدهاید طرف میگوید آقا رفتم دِین خودم را دادم و آرام شدم، امشب راحت میخوابم. شما تجربه نکردهاید؟ میگوید یک دِینِ واجبی گردنم بود، رفتم زکاتم را دادم، خمس را دادم، دیگر خیالم راحت است که زیرِ دِین یتیم و سادات و فقراء مسلمین نیستم. خودِ این اداء دِین، ایجاد آرامش میکند. انجامِ واجب، ایجاد آرامش میکند. عبادت، به همین نحو است. به همین عنوان که عبادت موجب آرامش در زندگی بشر است، مواردی را از نمونههای عبادت هم ذکر کردیم که یکی از جلوههای عبادت، واجبات است، کارهایی هم در اسلام توصیه شده که اینها هم عبادت است. اگر درست انجام بپذیرد.
جلسهی هفتهی گذشته، بحثِ ما به این جا رسید که از مصادیق عبادت، اکرامِ والدین است. البته اکرام، تا حدی که خدا راضی است. اکرامِ پدر و مادر در حرام، خواستهی باطلِ آنها را به جا آوردن، این عبادت نیست. تا حدی که خدا راضی است، احترام، ادب، حرفشنوی نسبت به پدر و مادر، صورتِ عبادت پیدا میکند. روایتی هم از رسول خدا قرائت شد که پیامبر میفرماید نگاهِ فرزند به پدر و مادر، « نَظَرُ الْوَلَدِ اِلى والِدَيْهِ حُبّا لَهُما عِبادَةٌ» (بحار الانوار، ج 74، ص 80)؛ فرزندی اگر با نگاهِ محبت و رأفت به پدر و مادرش نگاه کند اصلاً همین نگاه میشود عبادت. با محبت به مادرت نگاه کنی. با محبت به پدرت نگاه کنی. این هم میشود عبادت. این هم میشود مثل همان نمازی که میخوانید، مثل همان روزهای که میروید. این هم یکی از جلوههای عبادت است. به این عنوان، ما دربارهی وظایفمان در برابر پدر و مادر، روایاتی را ذکر کردیم و حساسیت کار تبیین شد که حالا جلسهی گذشته این روایات بیان شد. شایسته است که آن رویِ سکه را هم ما بگوییم. بالأخره ما هم پدر و مادرهایی داریم و هم فرزندهایی داریم. اسلام حقوق دو طرفه وضع کرده. همانطوری که ما در برابر پدر و مادر موظف به احترام و ادب و تکریم هستیم، اسلام برای پدر و مادر هم تعیینِ وظیفه نموده که آقا، پدر، مادر، تو مجاز نیستی که به هر نحوی و به هر سَبکی، چون پدر هستی و چون مادر هستی، اسب خودت را بتازانی! ما در روایت داریم که همینطوری که بعضی از فرزندان از پدر و مادرها عاق میشوند، بعضی از پدر و مادرها هم از ناحیهی بچههایشان عاق میشوند! آن پدری که تربیت بلد نیست، آن مادری که تربیت بلد نیست و درست تربیت نکرده، جوان آمده بعد از بیست و یک سال آمد گفت من روزِ قیامت از پدر و مادرم شکایت میکنم چون بیست و یک سال از عمرِ من گذشت و اینها من را به معارفِ دینی آشنا نکردند و نماز را رفتهام از رفیقم شنیدهام و آموخته ام و عمل کردهام... خب قطعاً این پدر، پدری است که قیامتِ سختی دارد. پدرها، مادرها! فرزندانِ شما را خدا پاک تحویلتان داد. تا آن حدی که پدر و مادر در تربیت فرزندش کم گذاشته، قیامت باید جوا بدهد. این را دیگر خدا ارزیابی میکند. میگویند آقا این مقدارش را تو کوتاهی کردهای! تو کم گذاشتهای، تو بد عمل کردی و ... ما این قدری که دغدغهی باسواد شدن بچههایمان را داریم، دغدغهی با ایمان شدنِ اینها را، بعضیهایمان نداریم. گاهی اوقات نگرانِ تحصیلات اینها هستیم. تحصیلات بسیار امرِ خوبی است. اسلام با تحصیلات مخالف نیست! من در یک وقتی، در یکی از سفرها بود، خانوادهای آمده بودند که با بچهی کوچکشان انگلیسی حرف میزدند. بچه هم شاید سه سالش بود. این قدری که این بچه انگلیسی بلد بود حرف بزند، فارسی بلد نبود حرف بزند. گفتم چند تا آیهی قرآن یادش دادهاید؟ خب این بچه مثلِ نهالی است که شما دارید تربیتش میکنید، ما نمی گوییم زبانِ خارجه یادش ندهید، اما میگویم به همان اندازه، حداقل قرآن هم یادش دادهاید؟ احکامِ دینی هم به او آموختید؟ مسائل شرعی هم فرا گرفت؟ ما اینقدری که دغدغهی فقط سواد، دغدغهی سلامت جسم در وجودِ بعضی از پدر و مادرها هست، دغدغهی سلامتِ روح بچههایشان را ندارند. یک آثار کسالت در چهرهی فرزندش ببیند، آرام نیست، این درمانگاه، آن دکتر، این آزمایشگاه، لکههای بیماریِ اخلاقی را در گفتار و رفتارِ بچههایمان میبینیم اما عین خیالمان نیست... راحت میگوییم بزرگ میشوند، آینده عوض میشوندو ... شما به مریضیِ بچهات هم همینطور بیاعتنایی میکنی؟ این بچه اگر تب کرد، رهایش میکنی و میگویی بزرگ میشود خوب میشود؟! بشر! مراقب باش، اینها امانتِ خدا نزدِ توست.
حالا در این حقوق فرزندان، من یک جلسه مستقل صحبت کنم، مقدمهی ورود به آن بحث را امشب یک حدیث دیگر قرار بدهم از جلوههای عبادت، که از مصادیق عبادت که در تربیتِ ما بسیار کارساز است؛ در روابط اجتماعیمان، در روابط خانوادگیمان تأثیرگذار است، در روایت داریم امیرالمؤمنین در کتاب شریف غررالحکم میفرماید: «ان من العبادة لین الکلام و افشاء السلام»** دو تا نکته را حضرت در این حدیثِ کوتاه، در کتاب شریف غررالحکم بهعنوان جلوههای عبادت نام میبرد: 1- کلام نرم؛ محترمانه؛ مؤدبانه. 2- سلام را آشکار کردن. این دو تا هم امیرالمؤمنین میفرماید از جلوههای عبادت است. آدمهای نرمخو، آدمهایی که خشن نیستند، خروجیِ این نرمخویی، آرامش است. حاج آقا اگر سلام کردی، به خودت داری خدمت میکنی. این هم یک نکته بگویم یک خرده حواسهایمان را جمع کنیم، شما امشب آمدهاید مسجد، به خودتان خدمت کردهاید. نماز خواندید؟ به خودتان خدمت کردهاید. سلام میکنی؟ به خودت خدمت کردهای. یکی از برکات سلام همین است که آرامش میآورد. مردم اگر بدانند و این نکته را بفهمند که انجام کارهای نیک، چه واجبات و چه مستحبات، نانش را خودشان میخورند و اصلاً با یک شوقِ بهتری کار میکنند. مردم اگر بفهمند کارهای حرام و مکروه آسیبش را اول خودشان میبینند. خب انسان حبّ ذات دارد و چون خودش را دوست دارد، رعایت میکند و میگوید آقا خودم را دوست میدارم و این کار، اول ضربهاش به خودِ من میخورد، پس انجام نمیدهم. مردم، هر کار شایستهای که شما انجام میدهید، اولین آثارش برای خودِ شماست. حالا نگو سلام کردم و کوچک شدهام. کجا کوچک شدی؟؟ ضمنِ اینکه پاداشِ سلام را خدا میدهد. در روایت داریم برای سلام و جوابِ سلام، هفتاد ثواب معیّن فرموده که شصت و نه ثواب را به سلامکننده و یک ثواب و پاداش را به جوابدهنده میدهند. یعنی حاج آقا، اگر شما به خانمت، خواهرِ من اگر شما به شوهرت، پیشسلام شدید، شما شصت و نه هستید و او یک است. یک چیزی برایتان بگویم تا به وقتش. همهتان و همهمان، یک قیامتی پیشِ رو داریم. یکی از ویژگیهای قیامت و اسماء قیامت، «یومالتغابن» است. یعنی روزی که همه غبن دارند. همه بعبارتی، یک غبن و نگرانی و اندوهی بابتِ کارِ دنیایشان، درونشان هست؛ حتی خوبان و حتی متدیّنین؛ یومُ التَّغابُن. علتش چیست؟ علتش این است: قیامت، پردهها میرود بالا: « يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ» (سوره طارق/ آیه 9) فعلاً پرده افتاده و ما از همدیگر بیخبریم. ما حتی از کارهای خودمان هم بیخبریم. شما سلام که میکنید، نمیبینید که شصت ونه تا آمد در نامهات. پرده افتاده. صدقه میدهی، نمیبینی که خدا دارد از تو قرض میگیرد. در روایت داریم این دستِ کمکگیرنده، دستِ خداست. « مَّن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ» (سوره بقره/ آیه 245) فعلاً پرده افتاده و ما نمیبینیم. قیامت، پردهها میرود بالا. مردم وقتی میبینند مابهازای کارهای دنیاییشان (خوبها منظورم هست)، خدا در آخرت چه میکند با اینها؟ غبن پیدا میکنند. یک تقریباً حالتِ ندامت و تحسّری که ای کاش بیشتر ما در دنیا کار کرده بودیم. پردهها میرود کنار، یک وقت آقای حاجی میبیند فرزندش، در ثواب سلام کردن، هزاران برابر بیشتر از او ثواب به ایشان دادهاند. میگویند: آقای حاجی، عادت داشتی سلامَت کنند. پدر! یک خورده متکبر بودی و در خانه میآمدی، زُل میزدی که به تو سلام کنند. به تو یکی ثواب دادند چون جواب سلام دادی ولی فرزندت سلام کرد و شصت و نه تا گرفت. در عمر خودت چقدر بچه به تو سلام کرده؟ ضربدر شصت و نه کن میشود ثوابهای فرزند. یومالتغابن... غبن دارد. میبیند بابت خدماتی که انجام داده، خدا با او چه کار کرده. حتی ما در روایت داریم بابت سختیها، دردها، مشکلاتی که مردم و مؤمنین در دنیا میبینند و برای خدا، تحمل میکنند. وقتی قیامت میبینند خدا بابتِ این بیماری، بابت این مشکل اقتصادی، بابت این گرفتاری، که این مؤمن صبر کرد، تحمل کرد، خدا چقدر به او ثواب داده، آن روز – یعنی روز قیامت – آرزو میکند که ای کاش تمام زندگیِ دنیایی من، سختی بود و بیماری بود و رنج بود، تا جوابش را اینجا میگرفتم، یوم التغابن. این داستان آموزندهی ملاقات خضر با ذوالقرنین و وادی ظلمات. میگویند حضرت خضر با ذوالقرنین همراه شد در وادیِ ظلمات. ذوالقرنین هم با سربازانش بود. اینها در یک محیط ظلمانی که میگویند سه روز اینها این محیط را میگذراندند. تاریکی مطلق بود. حضرت خضر همراهِ این سربازها بود. البته حالا در لبنان، یک غاری است به نام غارِ جُعِیتا، لبنانیها میگویند این همان سرزمین ظلماتِ ذوالقرنین و حضرت خضر است. من غارِ جُعیتا را هم دیدهام. در زیرِ کوه، یک مسیر نهر و آب ملایمی رد میشود و مسافتی بسیار طولانی برقکشی کردهاند بهعنوان یک مکان توریستی دارند از آن استفاده میکنند. حالا کجا بوده این ظلمات، الله أعلم. حضرت خضر همراه سربازهای ذوالقرنین بود، یک وقت حضرت خضر، در همان تاریکی مطلق که اینها عبور میکردند گفت: سربازانِ ذوالقرنین! هر کسی از این سنگریزههایی که زیر سُم اسبها و پاهایتان دارد صدا میکند بردارد، به روشنایی که رسید پشیمان است و هر کسی هم که برندارد، به روشنایی رسید پشیمان است. دقیقاً قیامتتان همین است. آنهایی که مسجد میآیند، قیامت غبن دارید و آنهایی هم که مسجد نیامدید، قیامت غبن دارید. آنهایی که صدقه و خمس دادهاید، قیامت مغبون هستید و آنهایی هم که ندادهاند، مغبوناند. چطور؟؟ سربازها تعجب کردند که: ما سنگریزهها را برداریم مغبون هستیم و اگر هم برنداریم باز هم پشیمانیم، این چه حکمتی دارد؟ اکثریت قریب به اتفاقِ سربازهای ذوالقرنین، برنداشتند. گفتند برداشتنِ ما و برنداشتنِ ما نتیجهاش یکی است. برداریم، پشیمان. برنداریم، پشیمان. چرا بارِ زیادی حمل بکنیم؟ خب در هر دو صورت نتیجه یکی است. اینطور هم نیست که هر وقت نتیجه، هر دو یکی بود منفعت در این کاری باشد که شما زیرِ کار شانه خالی میکنی. اکثریت قریب به اتفاقِ سربازها، دست به این سنگریزهها نزدند. یک تعدادِ اندکی، اینها حس کنجکاویشان گل کرد و گفتند این، یک حکمتی دارد که اگر برنداریم هم پشیمانیم. این دیگر چه حکمتی است که برنداشتن آن هم پشیمانی دارد؟ اینها سه چهار تا دانه، یا مثلاً یک مشت، برداشتند و کردند در جیب لباسشان. انگشتشماری از این انبوهِ لشکر ذوالقرنین که خیلی هم زیرک بودند، اینها خورجینهایشان را هم پر کردند. یک مقداری، مثلاً چند مشت از این سنگریزهها ریختند داخل خورجین. از ظلمات خارج شدند. خارج از ظلمات که دیگر نور کمک میکرد ببینند این سنگریزهها چه بوده، دیدند سبحانالله اینها سنگ نیست! هر کدام جواهرات و گوهرهای گرانقیمتی است که نظیر و عدیل ندارد. خب چه اتفاقی افتاد؟ آنهایی که برنداشته بودند که پشیمان بودند و زدند پشتِ دستشان که چرا برنداشتی؟ خم میشدی زیر پایت بود! در اختیارت بود! روی اینها داشتی حرکت میکردی! اکثریت قریب به اتفاق، اینگونه بودند که پشیمان شده بودند. آن اقلیّت اندکی که سه چهار تا دانه برداشته بودند، پشیمان. خب تو که دست بردی برداشتی، مشت میکردی و یا دو مشت برمیداشتی. آنهایی هم که یک خورده خورجینها را پر کرده بودند، آنها هم پشیمان بودند که، تو که خورجین را پر کردی، کولهپشتی را هم پر میکردی! قیامت، حاجی خواهی دید... وقتی میبینی خدا بابتِ کارهای خوبت چه کار کرده، بابتِ یک مسجد آمدن چی به تو میدهد، میگویی فلانی! تو چرا هر شب نمیآمدی مسجد؟ وقتی میبینی بابت صلهی رحم خدا به تو کمک کرده، میگویی چرا همیشه از این فرصت استفاده نکردم؟ وقتی میبینی بابتِ سلام کردن، خدا چه کار کرده با شما در قیامت، میگویی چرا با همه من پیشسلام نبودم؟ مدیر! دست بر پشتِ دست میزند که چرا ما به آبدارچی سلام نمیکردیم؟ ما به کارمندمان سلام نمیکردیم؟ حالا که میبینیم خدا چه میکند... قیامت، علمای علم اخلاق میگویند مثل وضعیتِ سربازانِ ذوالقرنین در سرزمین ظلمات است... یوْمُ التَّغابُن. روزی که همه غبن دارند؛ خوبها به یک نحو و بدها هم به یک نحو. وقتی که میبینید بابتِ کارهای خوبتان خدا چه کار دارد میکند قیامت، میگویی تو که از دستت میآمد، چرا بیشتر نکردی... چرا تلاشِ بیشتری نکردی...
میگویند علامه امینی وقتی از دنیا رفت، یکی از بزرگان علماء، خوابِ علامه امینی را دید. گفت آقا از برزخ چه خبر؟ چه آرزویی داری؟ گفت: ای کاش در دنیا، بیش از این به زیارت ائمه میرفتم. مرحوم علامه امینی، صاحب الغدیر. گفته بودند چرا؟ فرموده بود من بعد از مردنم، به ازای هر زیارتی، آن امامِ معصوم، یک زیارتی از من در برزخ کرد. و به ازای آن زیارت، مقامات والایی را به من دادند. ای کاش بیشتر رفته بودم به دیدنِ ائمه.
وقتی دستمان از دنیا کوتاه شد، آن وقت میفهمیم.
از مصادیق عبادت، امیرالمؤمنین میفرماید «عَوِّدْ لِسانَكَ لينَ الْكَلامِ وَ بَذْلَ السَّلامِ» (غرر الحكم، ح 6231) است. کلامِ نرم؛ نرم حرف بزنیم. در خانه. ببینید در این حدیث شریفِ کسا، پیغمبر وقتی به امام حسن اجازه میدهد، یا حضرت زهرا وقتی جواب به امام حسن میدهد، با چه ادبیاتی جواب میدهند: قرّهُ عَینی، ثَمَرةُ فُؤادی. با چه کلامِ محترمانهای! اصلاً این حدیثِ کسا، یک جدول صحیحی زندگی کردن برای همهی پدر و مادرهاست. از پیغمبر بیاموزیم. از امیرالمؤمنین یاد بگیریم در گفتار. ما گاهی اوقات یک کلمهی برگرفته از مهربانی، به بچههای خودمان نمیگوییم. یک آقایی میگفت آقای حدائق، من اعتقادم این است که بچه باید به چشم خار باشد و به دل عزیز. گفتم این خرافات و این اباطیل را از کجا درآوردی؟! اسلام میفرماید بچههایتان هم به چشم، هم به قلب، هم به زبان، باید مورد تکریم و احترام قرار بگیرند. گاهی اوقات بچه میگوید پدرم دوستم نمیدارد، مادرم دوستم نمیدارد. چرا؟ چون محبتِ گفتاری ندیده! گرچه، چهبسا پدر این بچه را دوست میدارد، مادر این فرزندش را دوست میدارد، اما هنرِ اظهار کردن ندارند. لینِ کلام، یعنی کلامِ نرم. نهتنها در خانواده؛ در جامعه هم همینطور. ما در برخورد با مردم هم نرم حرف بزنیم! یک بخشی از ما مردم، گرفتارِ خشونتِ گفتاری شدهایم. اصلاً با همدیگر که میخواهیم حرف بزنیم مثل این است که مالِ پدرمان را خوردهاند! آقا میخواهد جنس بفروشد، با بداخلاقی. مشتری میخواهد جنس بخرد، با بداخلاقی. بنده میخواهم با مردم حرف بزنم، با تندخویی. لینَ الکلام!
من یک آیهای را امشب برایتان بخوانم؛ آیهی شریفهی 44 سورهی مبارکه طه. این دستور خداست به دو تا از پیغمبرهای الهی: حضرت موسی و حضرت هارون. دو تا برادر. خدا به اینها میفرماید: « فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى» جنابِ موسی! جنابِ هارون! حالا که میخواهید بروید به فرعون حرف بزنید (این خیلی درس است...) فرعون را به سمتِ خدا دعوت کنید، لَیِّن با فرعون حرف بزنید؛ نرم. کدام فرعون؟ فرعونی که میگوید: « أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى» (سوره نازعات/ آیه 24): من خدای برترم. فرعونِ آدمکُشِ دیکتاتورِ فاسد، خدا میفرماید میخواهید بروید به او نصیحت کنید، لیّن حرف بزنید. بچههای ما بدتر از فرعونند؟ مردمِ جامعهی ما بدتر از فرعونند؟ شما منحرفترین فردِ جامعه را بکِشید امروز بیرون، ناخن کوچکِ فرعون هم نمیشود. جنایاتی که فرعون کرد، مفاسدی که فرعون انجام داد، استعماری که فرعون به کار گرفت، خدا این دیکتاتور را میفرماید میخواهید بروید به او حرف بزنید، قولِ لَیِّن داشته باشید. نرم به او حرف بزنید. « لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى» شاید فرعون به خود آمد و از خدا ترسید. و حال آنکه خدا میداند فرعون، آدمشدنی نیست. این ولی برای همهی ما درس است: خواهرم، برادرم، تا میخواهی امر به معروف کنی، صدایت را خشن نکن! با تندی حرف نزن در قدمِ اول! بله، دلت برای دین میسوزد و دارد بیحرمتی هم نسبت به دین میشود! لَیِّن سخن بگویید، محترمانه سخن بگویید، شاید آدم شد و شاید به راه آمد. خدا به یک دیکتاتوری مثل فرعون، میفرماید لیّن حرف بزن. ما گاهی اوقات این لیّن سخن گفتن را، یکی از علتهایی که ما از امرِ به معروف و نهی از منکر نتیجه نمیگیریم، چون بخشی از ما خشن حرف میزنیم. خانم حجابت را حفظ کن!، خلافِ این آیه است. آقا این کار را نکن!، با تندی و با بیاحترامی، نتیجه نمیگیریم. قولِ لیّن. اصلاً خودِ لیّن سخن گفتن، عبادت است.
خدا رحمت کند مرحوم آیت الله والدِ ما را. یکی از نمونههای زیبای نهی از منکر ایشان و امر به معروف ایشان را من برای شما بگویم. خودِ ایشان نقل میکردند. میگفتند یک وقتی، ظهر میخواستم بیایم مسجدالنبی برای نماز. درسشان تمام شده بود. از حوزهی منصوریه گفتند آمدم سرِ خیابان و سوارِ یک تاکسی شدم. خب تاکسی محبت کرد نگه داشت و ما را سوار کرد. به راننده تاکسی گفتم در این مسیری که من دارم میروم، اگر مسافری هم به تو خورد، سوار کن. تکبر نداشته باشید! نه! تا زمانی که ما در ماشینِ شما هستیم، کسی سوار نکنید. مگر تو کی هستی؟! مردم، عزتِ شما به تقوایتان هست نه به پول، نه به سواد، نه به قیافه، نه به شهرت! عزت به تقواست: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ» (سوره حجرات/ آیه 13) حاج آقا گفتند من به راننده گفتم اگر مسافری هم در مسیرت بود، ما را داری میبری قاآنی نو، مسافر هم اگر بود سوارکن. گفتند در مسیر، یک جوانی، مسیری گفت که خب مسیر راننده بود نگه داشت و این جوان هم سوار شد. حاج آقا گفتند وقتی سوار شد، دیدم این جوان، یکی دو تا از دکمههای پیراهنش یک مقدار باز بود و یک زنجیر طلایی هم در گردنش بود. خب از منکرات در اسلام استفادهی طلا برای مرد بهعنوان زینت. این منکر است. باید نهی از منکر کرد. انگشتر طلا، گردنبند طلا، دستبند طلا. گرچه اینها جهتِ علمی دارد. از نظر پزشکی هم اینها اثر منفی روی گلبولهای سفید خونِ مرد میگذارد. حالا به آن رسیدهاند. هزار و چهارصد سال قبل اسلام فرموده مرد طلا را بهعنوان زینت استفاده نکند اما برای خانمها اشکال ندارد. بهعنوان زینت برای محرمِ خودش، در خانهی خودش، آن هم نه خانم انگشتهایش را بکند پر از انگشتر و بیاید در خیابان مانور بدهد. گردنبند طلا برای زن، برای محرم! طلاجات برای زن، برای محرم! نه برای نشان دادن به نامحرم! آن میشود معصیت. حاج آقا گفتند من دیدم یک زنجیرِ طلایی در گردن این جوان است، گفتم اینجا جایِ نهی از منکر است. این جوان که سوار شد، دقیقاً به این دو فرازِ حدیث حاج آقا عمل کردند و نتیجه گرفتند. گفتند جوان که سوار شد، اول من به او سلام کردم و گفتم سلام علیکم. کلاست میآید پایین؟ اگر سلام کردی از آیتاللهی میافتی؟ از ثروت سقوط میکنی؟ از مقامت میآیی پایین؟ خدا عزتت میدهد! روایت داریم: « مَن تَواضَعَ للّهِ رَفَعَهُ اللّهُ» (كنز العمّال: 5737) تو افتادگی بکن خدا بزرگت میکند میبردت بالا! حاج آقا گفتند من سلام کردم و گفتم سلام علیکم. گفت سلام علیکم حاج آقا. او هم جواب داد. بارها من اینجا در پرانتز بگویم، شما چند درصد سراغ دارید که یک حرفِ حقی را با سلام کردن گفتهاید ولی با شما مخالفت کردهاند؟ اصلاً خودِ سلام، نامِ خداست: « السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ» (سوره حشر/ آیه 23)، سلام، شعارِ بهشتیهاست: « لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً» (سوره واقعه/ آیات 25 و 26) سورهی مبارکهی واقعه. اصلاً در خودِ سلام، اعجاز است. عجیب آثاری است! دل را نرم میکند. شما از این به بعد، یک حرفِ حقی را که میخواهید بزنید، اول سلام کنید بعد بگویید. ببینید چقدر کارتان پیش میرود. امرِ به معروف میخواهی بکنی، اول سلام کن. حقّت را میخواهی، اول سلام کن. درست است حق خودت است ولی با تواضع برو و با نامِ خدا برو جلو، ببین چه میکند خدا با تو. من سراغ ندارم کسی بگوید من نهی از منکر کردم با سلام کردن پرخاش به من کردند. حداقلش این است که طرف از شما نپذیرد، توهین به شما نمیکند. حاج آقا گفتند من سلام کردم به آن جوان. او هم گفت سلام علیکم حاج آقا. گفتند خب حالا میخواستم من نهی از منکر کنم به شکلی که این جوان هم بَدَش نیاید. گفتم که جوانِ عزیز، شما ازدواج کردهای؟ ببینید این هم یک نکتهی زیبای تربیتی است. آقا امیرالمؤمنین فرمودند وقتی کسی را میخواهید نصیحت کنید، نفوذ در او کنید، ببینید چه چیزی برایش ارزشمند است؟ با بیان آن چیز، کاستیها را از او بگیرید. من یک نمونه بگویم؟ بعضی از پدر و مادرهای کجسلیقه میگویند بچههای ما روزه میروند و نماز نمیخوانند بعد هم پدر با بیتدبیری میگوید خب روزه به کمرت بخورد، تو نمازِ واجبی که از روزه مهمتر است نمیخوانی و روزه میروی؟ اینطوری آن جوان، روزه را هم کنار میگذارد. روش درست کدام است؟ روش درست همان است که امیرالمؤمنین میفرماید. روزه را میرود؟ روزهاش را بزرگ کن. بگو عزیزم، تو که روزه میروی، تو که جوان موفقی هستی، توفیق روزهداری داری، حیف نباشد که نماز نخوانی؟ این بهتر است یا اینکه بگوییم نماز به کمرت بخورد، روزه به کمرت بخورد. خواهرم، برادرم! اگر جوانی را در مسجد، در کنارتان دیدید که نقصهایی در پوشش و قیافهی اوست، راه درست حرف زدن این است. آن هم معایب را میگویند وقتی میخواهید بگویید، جلوی جمع نگویید و در خلوت بگویید. خرابش نکنید جلوی دیگران! او را به گوشهای ببر و بگو: دخترم، پسرم، برادر عزیز، خواهر محترمه، تو که این قدر فردِ خوبی هستی و خدا دوستت میدارد و نمازت را آمدی در مسجد خواندهای، آفرین بر تو. اول خوبیهایش را بگو و بزرگش کن. حیف نباشد که این نقص در پوشش تو، در قیافهی تو هست؟ تو حیفت هست که اینجوری باشی. ما متأسفانه خوبیها را چشمپوشی میکنیم. دهها خوبی طرف دارد ولی چشممان را میبندیم و فقط عیبش را میگوییم. این هم سبب میشود که نتیجه نمیگیریم و به جایی هم نمیرسیم. حاج آقا گفتند من به او گفتم که هر چه جوانی، دغدغهی زندگیِ مشترک خوب دارد. گفتم: آقا ازدواج کردهای؟ حالا اسم طلا و اینها را اصلاً نیاوردم که چرا یقهی پیراهنت باز است و چرا طلا در گردن داری. گفتم شما ازدواج کردهای؟ گفت نه حاج آقا، ازدواج کو؟ با کدام پول؟ زن به ما نمیدهند و فلان و ... گفتم من دعا میکنم خداوند یک همسرِ مؤمنهی جمیلهی صالحهی خوبی را به تو بدهد. گفتند شروع کردم توصیفِ یک همسرِ خوب گفتن را از نگاه اسلام. این جوان خوشحال شد و خندید. گفت حاج آقا ممنونم از محبتِ شما که دعا کردید. ببینید اینجا را کار پیش آمدی، امیرالمؤمنین میفرماید قلبِ انسانها وحشی است. اگر توانستی این قلبِ وحشی را تسخیر کنی، حرف تو اثر میکند. وإلّا حرف حق را میگویی ولی قلب را تسخیر نکردهای. لم یتجاوز الاذان؛ یعنی از گوشش تجاوز نمیکند و به دلش نمینشیند. هنر، در تسخیرِ قلب است... گفتند این را که گفتم، خیلی خوشحال شد این جوان و گفت آقا ممنونم و مچکرم از این دعای خوبتان. گفتم وقتی که خدا آن همسر خوب را به تو عطا کرد، این گردنبند طلایی که در گردنت انداختهای (اینجا جایی است که بزنی توی خال... دیگر وقتش رسیده... لینِ کلام را ببینید! کلام نرم...) این گردنبند طلایی که در گردنت انداختهای و از نظر اسلام، استفادهی طلا بهعنوان زینت برای مرد حرام است، این گردنبند را بیندازی در گردنِ خانمت و بنشینی خانمت را نگاه کنی. این چند تا کار شد: امر به معروف شد، نهی از منکر شد، دعایش کردند، به او تذکر دادند که طلا برای تو حرام است. حاج آقا گفتند این حرف را که من زدم، دیدم یکدفعه سرش را آورد پایین و این زنجیر طلا و گردنبند را از گردنش درآورد. نگفتم درآر. من فقط مسئله را به او گفتم. ببینید، امام رضا فرمود مردم، اگر خوبیِ سخنانِ ما را بفهمند، از ما تبعیت میکنند. مشکل اینهایی که از دین فاصله گرفتهاند این است که دین را نفهمیدهاند. « فَإِنَّ النّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحاسِنَ کَلامِنا لاَتَّبَعُونا» (میزان الحکمة، ج 8، ح 13797)، امام علی بن موسیالرضا میفرماید مردم اگر زیباییِ سخنان ما را بفهمند، از ما تبعیت میکنند. اینکه فاصله گرفته، نفهمیده دین را. این خواهری که حجاب را رعایت نمیکند، اثرِ ارزشمندِ حجاب را نمیداند. آن کسی که نماز نمیخواند، آثارِ اصلاحیِ نماز را نمیفهمد. این متوجه نیست، این اگر بفهمد نماز با او چه میکند، خودِ این به دنبال نماز میرود، خودِ این به دنبال انجام واجبات و ترک محرمات میرود. گفتند زنجیر را درآورد و گذاشت در جیب لباسش. گفت حاج آقا من تاکنون کسی به من نگفته بود که طلا برای مرد حرام است. گفتند این دکمههای پیراهنش را هم بست. من نه گفتم طلا از گردنت بیرون بیاور و نه گفتم دکمههایت باز است. با اخلاق و با لینِ کلام، دلِ طرف را تسخیر کردن، حکمِ خدا را گفتن، دیگر بقیهاش را ببینید چه میکند...
مردم، خدا به حضرت موسی و هارون فرمود: « فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً» (سوره طه/ آیه 44) لیّن با فرعون حرف بزنید شاید فرعون آدم شد.
من دو سه نکته در همین آیهی شریفه عرض کنم؛ قطعاً شروعِ سخن و شروعِ تربیت، باید از طریق گفتگوی صمیمانه باشد. شما اگر کسی را میخواهید تربیت کنید، با تندی و با خشم و با کلام سخت و تلخ، کسی ارشاد نمیشود. با کلامِ نرم و کلامِ صمیمانه. گرچه عرض کردم فرعون، زیرِ بار نرفت اما این دستور است برای همهی ما، که کسی که میخواهید بروید به او حرف بزنید اگر تازه مثلِ فرعون هم هست، شما نباید سخت و خشن حرف بزنید. در آن گام نخست، مؤدبانه و نرم سخن بگویید.
نکتهی دیگر در این آیهی شریفه، در پرتوی نرمی انتظارِ رشد و هدایت است نه خشونت. یعنی آنقدری که نرمی، امید به تربیت فرد ایجاد میکند، خشونت امیدِ به تربیت را ایجاد نمیکند. ما به واسطهی نرمی میتوانیم افراد را هدایت کنیم. این هم یک نکتهی دیگر در آیهی شریفه.
و لذا گام اول در امر به معروف و نهی از منکر، بیان نرم است. تمام عاملین به معروف و ناهین از منکر، باید مراقب باشند اول، قولِ لیّن. با زبان نرم، با زبان محترمانه، ما حرفِ حق را بزنیم. ما گاهی اوقات حرفِ حق را میخواهیم بزنیم، با زشتی. دعوت به نماز، با تندی. شما ببینید، من یک مثالی بزنم. شما پدرها و مادرها، تجربهی بچهداری دارید. شما یک وقتی به فرزندِ خودتان دارو را با بداخلاهی بدهید، این بچه اشک میریزد و میخورد. مجبور است. با بداخلاقی و تندی: بیا دوایت را بخور، بیا دارویت را بخور. آن هم گریه میکند و مجبور است. اما یک وقتی با روی خوش، با چهرهی باز، داروی تلخ را میدهید بچه میخورد و بچه هم میپذیرد. شما یک وقت یک اکرامِ سادهای به کسی میکنید، با احترام و ادب. طرف، گوارا است برایش. ولی سفرهی هفترنگی پهن کنید و افراد را دعوت کنید و به آنها با بیاحترامی دعوت کنید برای پایِ سفره، با لفظ تند و خشن طرف را دعوت کنید، طرف به او برمیخورد و رها میکند. گاهی اوقات ما کارمان را اگر با بیانِ لیّن و با سلام بخواهیم، افراد انجام میدهند. اما یک وقتی میبینید همان کار را با یک قول غلیظ و تند و بیادبانه، گران تمام میشود...
مطلب دیگر که در این آیهی شریفه من عرض کنم، وظیفهی پیامبر را خداوند در این آیهی شریفه تذکر و ارشاد ذکر میکند که به حضرت موسی میفرماید با سرکشترین افراد هم با نرمی و لطافت سخن بگو. یعنی آن کسی که مثل فرعون، یک انسان سرکش و طغیانگر است، شما با تندی حرف نزن. اینجا من عرضم را تمام کنم، در آیهی 159 سورهی مبارکه آل عمران هم، خدا به پیغمبر ما همین دستور را میدهد: « فَبِما رَحمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُم» (سوره آلعمران/ آیه 159) رسولالله! رحمتِ خدا شامل حال تو هست چون با مردم نرمی. این یعنی چه؟ یعنی نرمش هدیهی الهی است. آدمهای خشن، از هدیه ی الهی خودشان را محروم کردهاند. ببینید خاصیت این منبرها و سخنرانیها همین باشد که امشب رفتیم خانه، اگر دیدیم خشنایم، از رحمتِ خدا دوریم. خودت را درست کن تا حضرت ملکالموت نرسیده. اصلاح کن خودت را. اگر یکی گفتند و ده تا جواب میدهی، عُنوانِ بصری آمد خدمت امام صادق، در اصول اخلاقی از امام راهکار میخواست، یکی از توصیههایی که امام به او کردند این بود، فرمودند اگر کسی به تو گفت اگر یکی گفتی ده تا میشنوی، تو جوابش بده که اگر ده تا بگویی، یکی هم نمیشنوی. این دستورِ امام صادق است. ما گاهی اوقات میگوییم نگوییهااا! اگر گفتی، میشنوی. خب این بالأخره بدی را شما دارید با بدی جواب میدهید. خدا به پیغمبر میفرماید: « فَبِما رَحمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُم» (سوره آلعمران/ آیه 159) با مردم اگر نرم هستی، رحمتِ خدا شامل حال تو شده. «وَلَو كُنتَ فَظًّا غَليظَ القَلبِ لَانفَضّوا مِن حَولِكَ» (سوره آلعمران/ آیه 159) اگر شما یک آدمِ خشن، سختگیر و غلیظالقلبی بودی و یککلام بودی، «لَانفَضّوا مِن حَولِكَ» (سوره آلعمران/ آیه 159) همه از دورِ تو پراکنده میشدند.
و افرادِ خشن از این آیه استفاده میشود که در مردمداری، ضعیفاند... مردمدار کیست؟ آن کسی که اخلاق خوبی دارد. پدر موفق کیست؟ آن کسی که نرمخوست. مادر موفق کیست؟ آن کسی که نرمخوست. و این نرمخویی رحمتِ خدا و لطف خداست بر آن کسی که این صفتِ ارزشمند را در خودش ایجاد کرده. حالا توضیحاتی به اعتبارِ اینکه قول لیّن و سلام، امیرالمؤمنین از جلوههای عبادت یاد میفرماید، و این اولاً باید در کانون خانواده شکل بگیرد، یعنی ما در خانهی خودمان سبقت بگیریم: « وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» (سوره واقعه/ آیه 10) حاج آقا همین که رفتی خانه، تا زنت سلام نکرده، شما سلام کن. حاج خانم تا رسیدی منزل، تا بچهها سلام نکردهاند، شما سلام کن. یاد بدهیم به دیگران رفتار درست و اخلاق صحیح را ضمنِ اینکه این پیشقدمی در سلام، خودِ شما را عزت میدهد. هم اجر و ثواب برای شما ایجاد میکند و هم اثرِ وضعیِ سلام، آرامش را واردِ زندگیتان میکند. آن اضطراب و دغدغه، رخت برمیبندد. این هم از مصادیق دیگر، ان شاءالله ادامهی بحث یک صحبتی را انشاءالله توفیق بشود هفتهی آینده، نسبت به وظایف پدر و مادر در کانون خانواده، در همین اخلاق حسنه نسبت به فرزندانمان، نکاتی را انشاءالله محضر عزیزان اشاره خواهیم کرد.
شام شهادتِ امام دهم، جدّ بزرگوارِ آقا صاحبالأمر و العصر و الزمان است. وجودِ مقدس امام هادی و امام عسکری، دوران بسیار پرزحمتی را گذراندند. چون تمام این دیکتاتورهای معاصر با این دو امام، متوجه بودند که آن منجیِ عدالتگستر از اینها پا به عرصهی گیتی میگذارد. لذا شما میبینید امام هادی را آوردند سامرا، بیست سال امام در سامرا تحت نظر بود. از مدینه امام را آوردند سامرا. اینها احساس خطر میکردند. امام را آوردند. میگویند یک وقتی متوکّلِ ملعون لعنتالله علیه، 90هزار سرباز در اردوگاهش بود. این هم بگویم حالا مقدمهی توسل باشد. متوکل، به تمام سربازهایش، یک منطقهای بود که خاک سرخ داشت، در حوالی بغداد، گفت هر کدام از شما بروید یک خورجین خاکِ سرخِ آن منطقه را بیاورید در فلان نقطه بریزید روی زمین. خب 90هزار خورجین خاکِ سرخ آمد روی هم ریخته شد، شد یک تلّ بزرگی از خاک سرخ. بعد به تمام سربازها هم گفت میخواهم سان ببینم همه آنجا مرتب مقابل این تلّ برافراشته قرار بگیرید. امام هادی را هم آورد. میخواست حالا قدرتِ خودش را به امام هادی نشان بدهد. به امام هادی گفت بیایید روی این تلّ خاک و خودِ متوکل هم آمد روی تل. گفت: ببین قدرت من را! به امامِ هادی گفت. گفت این 90هزار سرباز را میبینی، اینها تحتِ فرمان مناند. این تلّی که زیر پای ما ایجاد شده، به امرِ من ایجاد شد. من یک چنین قدرتی دارم. میخواست یعنی به رخُ آقا بکشد که: حواست باشد، طرفِ تو ما هستیم، ما قدرت داریم و ... امام یک لحظه اینجا اِعمال ولایت کردند و فرمودند: متوکل! قدرتِ من را هم میخواهی ببینی؟ گفت: میخواهم ببینم. حضرت فرمودند: به سمت راست و چپ خودت بنگر. یک دفعه متوکل نگاه کرد دید از آسمان تا زمین، امواج گسترده و لشکریان پراکندهی فرشتگان مسلّح، فضای آسمان و زمین را پر کرده. آقا فرمودند اینها هم لشکریان مناند. ولی متوکل! ما دنبالِ دنیا نیستیم. ما فکرِ آخرتیم. ما در طلبِ ریاست دنیایی نیستیم. یعنی اگر ما میخواستم اِعمال ولایت کنیم، تو عددی نبودی. حالا آمدهایم سامرا، ما را هم تحتالحفظ قرار دادهای، رعایت میکنیم. چون تقدیرِ الهی چیزِ دیگری است. اینها این چیزها را هم میدیدند. من بارها عرض کردهام، عارفترین مردم، به خودِ ائمه، ظالمین و غاصبین و قاتلین ائمه بودند نسبت به ائمه. شما ببینید معاویه، جزء عارفترین افرادِ عظمت امیرالمؤمنین بود. وقتی امیرالمؤمنین به شهادت رسید، این حرف، حرفِ معاویه است. گفت: «عَجَزَتِ النِّساءُ أن تَلِدَ مِثلَ عَلی بنِ أبی طالِبٍ» (مسند زید: ص ۳۳۵، دانشنامه قرآن و حدیث، ج ۷، ص ۵۵۸) زنهای عالم دیگر عقیماند مثلِ علی را بیاورند! ابوجهل در کنارِ خانهی خدا داشت طواف میکرد، سالها اول بعثتِ پیغمبر بود، یکی از قریش میگوید: من همراهِ ابوجهل بودم، گفت ابوجهل قسم خورد وقتی که صحبتِ پیغمبر شد، گفت این آقا راست میگوید که من پیغمبر یا خلاف میگوید؟ ابوجهل این حرف را زد و گفت: « وَاللهِ اِنِّى أَعْلَمُ أَنَّهُ لَصادِقٌ» (تفسیر مراقى، ج 25، ص 27، ذیل آیه 23 جاثیه) به خدا سوگند، این آدم، آدمِ راستگویی است. یعنی سرسختترین دشمنان پیغمبر، یکیشان ابوجهل بود. متوکل میشناخت امام هادی را. مأمون عباسی میشناخت امام علی بن موسیالرضا را. هارونالرشید واقف بود. وقتی که مأمون به هارون گفت اگر حکومت مالِ اینهاست، بده تحویل! گفت پسرم، قدرتی که امروز دستِ ماست، حقِ این خانواده است. ما غاصبیم. حکومت مالِ اینهاست! گفت: چرا تحویل نمیدهی؟ گفت: اگر موسی بن جعفر که خوب است، اگر تو هم بخواهی برای حکومت جلوی من بایستی، تو را هم از جلوی خودم برمیدارم. خدا نکند کسی در عین حالِ آگاهی، مسیرِ شیطانی را بپیماید. متوکل میدانست امام هادی، امامِ حق است. اما « حُبُّ اَلدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ» (روضةالواعظین، ج 2، ص 441). «حُبَّ الدُّنْیَا یُعْمِی وَ یُصِمُ» (الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 2، ص 136) گاهی اوقات محبتِ به دنیا، آدمها را کر و کور میکند. یک شب متوکل، بزم شرابی درست کرده بود. مجلس معصیتی، حالا برای سبک کردنِ امام هادی، گفت بروید از خانهاش صدا بزنید بیاید. امام هادی را آوردند در مجلس متوکل. مردم این اسلامی که شما با سربلندی امروز میگویید مسلمانیم، ائمهی ما با سختی این اسلام را ترویج کردند. کدامیک از شما متدینین، کدام یک از شماها که امشب پایِ منبر هستید، شما را بردهاند در یک مجلس معصیتی و بخواهند با گناه، شما را سبک کنند؟ این وضع به سرِ شما آمده؟ سختیهایی که ائمه دیدهاند، ما هم دیدیم؟ توهینهایی که به پیغمبر شد، به ما هم شد؟ امام هادی آمدند در مجلس متوکل، حالا زنِ رقاصه و بزم معصیت و بساط شراب، حضرت وارد شدند نشستند. متوکل یک ظرف شرابی را ریخت و به امام هادی تعارف کرد. آقا فرمودند به خدا سوگند، گوشتِ ما، پوستِ ما، استخوانِ ما، از حرام مبرّاست. متوکل گفت پس یک شعری بخوانید مجلس ما را مثلاً با اشعاری، گرم نگه دارید. امام فرمودند من شاعر نیستم. گفت حالا یک شعری بخوان. متوکل هم مست بود. امام اشعاری را خواندند: «باروا علی القلل الجبال تحرسهم» این اشعار که سرودهی امام هادی است، حالا ترجمهی شعر را من بگویم. حضرت فرمودند بعضیها، در دامنهی کوهها، کاخها ساختند. در این کاخها، امکاناتِ عالی برپا کردند. پردههای آنچنانی، بسترهای حریر، این بدنهای نازپرورده را در این بسترها، پشتِ پردهها، در برابر شعاع آفتاب مصون، بهترین خوراکها و امکانات را برای خودشان فراهم کردند، غافل از اینکه از مرگ در امان نیستند. روزی دستِ مرگ واردِ این کاخها شد و این کاخنشینهای مستکبرِ غافل را به زیرِ اعماق خاک کشاند و آن سرهای متکبر، محلِ تاخت و تازِ مور و موریانه شد. میگویند این شعرِ امام هادی، که ابیاتی را حضرت خواندند، متوکل مستی از سرش پرید و شروع کرد گریه کردن. که میگویند اشکها بر صورت و محاسن و لباس او جاری شد. جام شراب را زمین زد و گفت علی بن محمد، مجلس ما را و بزمِ ما را به هم زد. امام بلند شدند از مجلس آمدند بیرون. خب امام این سختیها را متحمّل شدند. رنجها و مرارتها. آخرالأمر هم امام را مسموم کردند...
اما من یک نکته عرض کنم؛ به پیکرِ امام هادی توهین نشد. بعد از شهادت، پیکر حضرت را با احترام، امام عسکری غسل دادند و با احترام، کفن پوشاندند و با احترام، در بیتِ شریفش و در خانهی خودش، امام هادی به خاک سپرده شد.
اما بگوییم لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِالله هیچ روزی، مثلِ روزِ حسین، تاریخ بشریت نخواهد دید. مُلْقاً ثَلاثاً بِلا غُسْلٍ وَ لا کفَن؛سلام بر آن آقایی که سه روز بی غسل و کفن بر زمینِ کربلا رها شده بود. شامِ شهادتِ امام هادی است. عرض ادب و عزاداری و سینهزنی عزیزانِ ما انجام خواهند داد. دلِ امام زمان را با این عرض ادب شاد کنید. بگوییم: یا بقیه الله! آجَرَکَ اللَّهُ وَ أَعْظَمَ لَکَ الْأَجْر، سلام بر آن شهیدی که کفنش، خاک کربلا شد. بوریایی کفنِ او، آب غسلش خونهای بدنِ او. یک وقت زینب آمد یک نگاهی به این بدنِ قطعه قطعه کرد. صدا زد: « یَومٌ عَلی صَدرِ المصطفی وَ یَومٌ عَلی وَجهِ الثَّری» برادر! روزی روی سینهی پیغمبر جای تو بود امروز بر خاک تفتیدهی کربلا... همه بگوییم یا حسین...