استاد حدائق روز پنج شنبه 16 بهمن 1399 درادامه سلسله جلسات هم اندیشی مبلغان مهدویت استان فارس به اهمیت بحث تعلیم و تربیت پرداختند.
بسم الله الرحمن الرحیم
قال الله الحکیم فی کتابه الکریم: «لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ» صدق الله العلی العظیم.
خب ابتدائاً عرض سلام و تبریک و تهنیت به مناسبت ایام فرخنده و مبارک میلاد باسعادت حضرت صدیقهی طاهره، زهرای مرضیه، محضر همهی سروران عزیزی که قبول زحمت نمودید و قبول دعوت نمودید و تشریف آوردید در جمعی که مبلّغین مهدوی و اساتید و برادران عزیز و خواهران محترمهای که در عرصهی مهدویت تلاش میکنند و خدمت مینمایند. مجلسی را تحت عنوان یک نشستی و گفتگویی منعقد گردید. بنده تشکر میکنم از همهی عزیزان که حضور به هم رساندید؛ علماء محترمِ حاضرِ در مجلس، ریاست محترم صدا و سیمای استان، برادر عزیزمان جناب حاج آقای سهرابی، جناب حاج آقای نوروزی که از آموزش و پرورش تشریف آوردهاند، اساتید محترم، ریاست محترم دفتر آیت الله العظمی مکارم در شیراز، حضرت حجة الاسلام والمسلمین حاج آقای حسینی و همهی سروران عزیز، برادران عزیز، خواهران محترمه بأسمائهم و القابهم، عرض تبریک و تهنیت دارم. چون جمع، جمعِ مهدوی است و در خدمت عزیزانی هستیم که دغدغهی کار مهدوی دارند و حق هم همین است. در یکی از سخنان حضرت زهرای مرضیه، نگاهِ فاطمهی زهرا سلام الله علیها به دنیا، برگرفته از سه عاملِ کلی است، که در آن حدیث مشهور، حضرت زهرا میفرماید من دنیای شما را برای سه چیز دوست میدارم. یعنی اگر اینها تحقق یافت، دنیایتان دنیاست و اگر اینها نبود، دنیایتان خسرانزده است. نگاهِ اول حضرت زهرا به توجهِ به خداوند، تِلاوَةُ كِتابِ اللّه، نگاهِ دوم این بانوی بزرگ: «و النَّظَرُ في وَجهِ رَسولِ اللّه» نگاه به چهرهی پیغمبر. این نگاهِ به چهرهی پیغمبر، یک پیام عظیمی در آن نهفته. حضرت زهرا نمیفرماید نگاه به چهرهی پدرم بلکه میفرماید نگاه به چهرهی رسول خدا. جایگاه شخصیتیِ پدر را یاد میکند. یعنی دنیایِ خوب، دنیایی است که ولیِّ خدا از شما راضی باشد؛ حجّتِ خدا از شما رضایتمند باشد. و کارهای ما منطبق بر وفقِ رضایتِ او صورت بگیرد.
زهرای مرضیه میفرماید نگاهم به چهرهی رسول خداست. و این بانو در زندگی، آموخت این تبعیت را. حالا گرچه ایام سرور است؛ بعضی از نقلها انسان را مکدر میکند و محزون میکند. در یکی از سختترین ایامِ زندگانیِ حضرت زهرا، وقتی سلمان، پیامِ امیرالمؤمنین را به زهرای مرضیه رساند، زهرا متوقف شد و ایستاد. با اینکه حق هم داشت اقدام کند همانگونه که فرموده بود، اما وقتی شنید که نظرِ امامش این است که فاطمه در خانه بنشیند، فرمود: « اِذا أَرجَعُ وَ أَصبِرُ وَ أَسمَعُ لَهُ وَ أَطیعُ» چون علی فرموده، برمیگردم. چون علی فرموده، حرف میشنوم. چون علی فرموده، اطاعت میکنم. و چون علی فرموده، در خانه مینشینم. این، فاطمه است... این بانویی است که ما مفتخریم پیرو این خانواده هستیم. این شخصیتی است که کوثر است؛ کثرتِ همهی خوبیهاست. معدِنِ همهی فضائل است.
من به استنادِ همین جملهی نورانی حضرت زهرای مرضیه، که دنیای موفق، دنیایی است که ارتباط با خدا، ارتباط با ولیِّ خدا، ارتباط با خلقِ خدا، برای خدا، در آن رعایت بشود. انسانهای موفق و کسانی که از خسرانزدگی رهایی پیدا کردهاند، دقیقاً همین ویژگیها را دارند. « وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ» تبصره دارد: « إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ». جلویِ خسرانزدگی را ایمان میگیرد. جلویِ خسرانزدگی را عمل صالح میگیرد. جلوی خسرانزدگی را مهرورزی به یکدیگر میگیرد. « وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ» یکدیگر را به حق سفارشکردن، یکدیگر را به شکیبایی دعوتکردن، به استنادِ همین سفارش من آیهی 125 سورهی مبارکهی توبه که ابتدائاً قرائت شد، یک اشارهای کنم، رسالتِ همهی ما. حضرت زهرا میفرماید من نگاهم به پیامبر است. نگاهم به نمایندهی خداست. الگوی ما اولیاء هستند. اولیای ما چگونه عمل میکردند؟ من در محضر همهی اعزّه، مسئولین محترم، عرض کنم؛ امروزه یکی از مشکلات بخشی از مردم ما در الگوشناسی است. یک فقرِ الگوشناسی را ما در جامعه میبینیم. جناب آقای دکتر نوروزی، شما آموزگار پرورشی هستید، بنده سالها از نزدیک چهره به چهره با دانش آموزها صحبت کردهام. یادم نمیرود روزِ میلاد حضرت زهرای مرضیه بود، داستان مالِ بیست و چند سال قبل است که آن زمان، میلاد حضرت در اردیبهشتماه بود. در یکی از مدارس غیرانتفاعی شیراز، اتفاقاً مدیر، مدیرِ باانگیزهای بود. مدیرِ خانمِ محجبهی متدیّنه، دبیرستان غیرانتفاعی، ولی مدیر دغدغهمند. روزِ میلاد حضرت زهرا از ما دعوت کرد برای سخنرانی. مدرسه هم در قسمت شمالِ شهر بود. قبل از سخنرانی، مدیر یک جمله گفت. گفت آقای حدائق، اینها دانشآموزانی که پایِ صحبتِ شما هستند، نوعاً از قشرِ مرفّهاند، پدرها یا دانشگاهی هستند یا اینکه تاجر هستند و بازاری و متمکّن و به زحمت ما میتوانیم با اینها حرف بزنیم. در خانههای اینها هم امکانات، ماهواره و عرض شود که تکنولوژیِ روز در اختیارِ اینهاست. بالأخره اینها در اختیارِ شما و ما سه ربع ساعت وقت برای شما در نظر گرفتهایم.
ما آمدیم به حیاط. صندلی زده بودند در آن دبیرستان. همهی دانشآموزان نشسته بودند روی صندلی. قرآن قرائت شد. قبل از سخنرانی دیدم که مدیر آمد میکروفن را گرفت دست و گفت دانشآموزانی که نام میبرم، بروند سرِ کلاس: کلاسِ اولِ الف، کلاس دوم فلان و ... دیدم نصفِ از جمعیت بلند شد از سرِ جلسه در حیاط و رفتند به سمت کلاسها. بعد مدیر گفت شما صحبت کنید. من چیزی نگفتم. گفتم بسم الله الرحمن الرحیم. دانشآموزان، از شما سؤالی دارم. با سؤال شروع کردم صحبت را. فاطمه چیست و از فاطمه چه میدانید؟ این را من در زندان عادلآباد هم سؤال کردم، جز این جواب نگرفتم (در بندِ زنان). اینها دردِ جامعهی امروزِ ماست و اینها بارِ ما را سنگینتر میکند. اینها مسئولیتِ ما را سنگینتر میکند که ما در قبال این مردم، مسئولیم. مبلّغین، خواهران، برادرها، مسئولین! دورهی ما هم تمام میشود. بارها من این جمله را عرض کردهام؛ این شیرازی که در آن دارید زندگی میکنید، صد سال قبل، بزرگانی داشت که حتی یک نفر از آنها نمانده. صد سال بعد هم این شهر به دستِ کسانی اداره میشود که از ما اثری نیست. در این دورهها خوب استفاده کنید: ای که دستت میرسد کاری بکن.
من همان جوابی که در آن مدرسه دریافت کردم، در بندِ زنانِ عادلآباد هم بیشتر از این نشنیدم. دیدمِ یک خانم دختری دست بلند کرد و گفت: فاطمهی زهرا، دخترِ رسول خدا. یکی دیگر گفت که همسرِ علی علیهالسلام. یکی دیگر گفت مادرِ دو امام. یکی دیگر گفت هیجده سال بیشتر زندگی نکرد. گفتم: دیگه از فاطمهی زهرا چه میدانید؟، سکوت کردند.
گفتم فاطمهی زهرایی که پیغمبر فرمود سیدة النساء العالمین من الأولین و الآخرین، همین بود؟! افتخار فاطمهی زهرا فقط دخترِ پیغمبر بودن بود که او شد سیدة النساء العالمین. اگر این مبنا بود، چرا دخترانِ دیگر رسول خدا نشدند سیدة النساء العالمین؟ اگر افتخارِ فاطمهی زهرا، فقط همسریِ علی بن ابیطالب بود، امیرالمؤمنین، همسرانِ دیگری هم اختیار کرده بود بعد از حضرت زهرا. اگر افتخار، در مادرِ امامبودن بود، ائمهی دیگر ما، چرا مادرانشان سیدة النساء نشدند؟ یک رمزِ دیگری اینجاست... فاطمه، کوثر است؛ یعنی کثرتِ همهی فضائل و خوبیها. دانشآموزها ساکت شدند. گفتم من میخواهم از فاطمهی زهرا برایتان حرف بزنم: 1- از ایمان و تقوا. بزرگترین افتخارِ هر کسی هم، ایمانش هست. سواد، سوادااا! مدرک! اطلاعات را میگویند سواد. این سواد نیست و سیاکاری است. سواد با علم فرق میکند. با کمال تأسف، من در یکی از دانشگاههای شیراز، از از دانشگاهیها پرسیدم یکی علم را تعریف کند، همه سواد را تعریف کردند. علم چیست؟ علمی که خدا میفرماید من معلمم. علمی که خدا میفرماید: « وَ اتَّقُوا اللهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ الله » (سوره بقره/ آیه 282) علمی که پیغمبر برای نشر و گسترش آن آمده است. علمی که پیغمبر، مرزها را برای تحصیل آن برداشت. علمی که پیغمبر محدودیتِ سنی را شکست. علمی که پیغمبر، محدودیتِ جنسی را برداشت: « طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ و مُسلِمَةٍ» (تنبيه الخواطر : 2/176) علم همین است که بنده، وقتی تحصیلات عالیه پیدا کردم به پدرم بگویم «نوکر»... این علم است... این سواد است و علم نیست.
و دو تعبیر تُند خدا در قرآن از باسوادهای بیمعرفت دارد: سورهی جمعه آیهی سوم «الاغ»، و سورهی اعراف آیهی 21 «سگ». اگر کسی باسوادِ بیمعرفت شد یا الاغ است یا سگ. آن کسی که میبینید دانش دارد و سواد دارد اما وظیفهشناسی ندارد و تعهد ندارد و خودش را گم کرده، این با یک درجه تخفیف، «کكَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا» (سوره جمعه/ آیه 5)، با یک درجه تشدید: « فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الكَلبِ إِن تَحمِل عَلَيهِ يَلهَث» (سوره اعراف/ آیه 176).
علم را امام صادق، چهار تا تعریف برایش دارد. من این را عرض کردم. بارها در جمعِ عزیزان فرهنگی گفتهام؛ ما در خانهمان، بچههایمان را باید اینگونه تربیت کنیم. در مدارسمان اینگونه تربیت بشوند. در حوزههای علمیه اینگونه تربیت بشوند. دانشگاههای ما باید مبنایشان این باشد. خودِ ما باید اینگونه باشیم. این را من از امام صادق میگویم، به خودمان نمره بدهیم. ما حالا جلوی یکدیگر تعارف داریم، در خلوتِ خودمان ببینیم انصافاً به نسبتِ سالِ گذشته، در این چهار مطلبی که امام صادق میفرماید، رشد پیدا کردهایم یا خیر؟ اگر رشد پیدا کردهایم، مسیرمان مسیرِ علم است و اگر پسرفت داریم، مسیرمان مسیرِ جهل است.
امام فرمود: « أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِكَ» علم یعنی خودشناسی. « أَنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ » علم یعنی خداشناسی. « أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْكَ » علم یعنی وظیفهشناسی. « أَنْ تَعْرِفَ مَا يُخْرِجُكَ مِنْ دِينِكَ» (الکافي (ط - الإسلامیة)، ج 1، ص 50) علم یعنی گناهشناسی و آسیبشناسی. ما روز به روز خدا را به بهتر میشناسیم؟ خودمان را بهتر پیدا میکنیم؟ وظایف را بهتر عمل میکنیم؟ از خطر و آسیب و وساوس شیطانی فاصله بیشتر گرفتهایم؟ طرف آمده میگوید حاج آقا من جوان که بودم نماز شب میخواندم نمیدانم چه به سرم آمده شصت سالمه ولی نمازهایم یک خط در میان شده. گفتم شیطان دارد میبرد تو را. جوانیات نماز شب میخواندی الآن نمازِ واجب برایت علیالسویه است؟ بخوانی یا نخوانی یکسان است؟ این مسیر، مسیرِ جهل است.
آن خانم مدیر، نصفِ جمعیت را از سرِ سخنرانی بلند کرد. اینها دردهای جامعهی ماست... البته گفتم، مدیر، واقعاً مدیرِ باانگیزهای بود. مدیر از بنده دعوت کرده بود برای سخنرانی. مدیر، دغدغهمند بود. من شروع کردم از فضائل حضرت زهرا برای دانشآموزان گفتن، از تقوا، از ایمان، از اخلاق، علم، شجاعت، ولایتمحوری، حسن تربیت اولاد، شوهرداری، بینش سیاسی، مجموعهی فضائل حضرت زهرای مرضیه در همهی ابعاد، شروع کردم سخن گفتن. زمان به پایان رسید. یعنی سه ربع ساعت تمام شد. اینها هم نیمه زنگی میخورد و استادها عوض میشدند و کلاسها جابهجا میشد. دیدم که مدیر آمد و گفت آقا دیگر وقت تمام است. دیگر تمام کنید اینها بروند سرِ کلاسِ بعدیشان. دانش آموزان شروع کردند انتقاد کردن که خانم، ادامه بدهند، ما هنوز مشتاقیم و میخواهیم بشنویم. به اصرارِ دانشآموزها، مدیر قبول کرد که جلسه بشود یک ساعت و نیم. تا یک ساعت و نیم جلسه طول کشید. سرِ یک ساعت و نیم مدیر گفت دیگه آقای حدائق تمام کنید، الآن میخواهیم زنگ بزنیم، اینهایی که سرِ کلاس هستند میآیند به اینها ملحق میشوند و اصلاً همه چیز به هم میخورد. علیرغم میلِ باطنی دانش آموزها، ما سخن را تمام کردیم و آمدم داخل دفترِ مدرسه نشستم. خب دبیرها هم آمدند نشستند. بخشی از دبیرها که بودند و بخشی هم سرِ کلاس بودند آمدند. وقتی نشستیم، یک دفعه دیدم مدیر با یک صدای آمیخته با نگرانی، گفت آقای حدائق، جوابِ خدا را قیامت چه میدهید؟ مسئولید در پیشگاهِ خدا. گفتم همه مسئولند «کلکمْ راعٍ، وَ کلکمْ مَسْؤُولٌ» یکی را پیدا کن که بگوید من مسئول نیستم. از خواب بیدارش کن! به نسبتِ آنچه در اختیارتان هست، مسئولید. حداقل، چَشمَت، زبانت، گوشَت، دستت، فرزندت، خانهات، امکاناتت، اموالت، ریاستت، هر که بامش بیش برفش بیشتر، یک نفر را شما پیدا نمیکنی که بگوید من مسئول نیستم؛ همه مسئولید!
گفتم خانم من قبول دارم که مسئولم. گفت جواب خدا را چه میدهید؟ گفتم کدام سؤالِ خدا را شما دارید میپرسید که قیامت مسئول هستم؟ حالا معلمها هم داشتند میشنیدند. دبیرها. گفت ببینید، این بچههایی که آمدند پایِ صحبت شما نشسته بودند، من به شما گفتم اینها از قشرِ مرفّهِ شهر هستند. دیدید سخنرانیِ سه ربع ساعتهی شما به اصرارِ خودِ اینها شد یک ساعت و نیم. چرا در مدارس نمیآیید؟ چرا صحبت نمیکنید؟ چرا سر نمیزنید؟ قیامت در پیشگاهِ خدا مسئولید. گفتم خانم، با کمال احترامی که برای تو قائل هستم، قیامت من از تو شکایت میکنم. گفتم: گفتی که میگویم. اگر نگفته بودی، نمیگفتم و میرفتم. ولی من قیامت، از تویِ خانمِ محجبهی مدیر شاکیام. یکدفعه جا خورد گفت برای چی؟ گفتم شمایی که میگویید اینها تشنه هستند، چرا نیمی از این دانشآموزها را محروم کردید؟ من طلبهای هستم که در حوزه، باید درسم را بخوانم. از من خواستید بهعنوان تکلیف، وظیفهام بود، آمدم و منّتی هم ندارم، اما شما چرا اینها را محروم کردید؟ نیمی از این دانشآموزها را چرا بُردید سرِ کلاس؟ گفت آقا اینها درسِ فیزیک داشتند، درس ریاضیاتشان عقب بود، درسهای مهم. گفتم خانم مدیر، خودِ شما هم رگرگههای تهاجم فرهنگی روی شما اثر گذاشته. فیزیک برای شما از فاطمهشناسی مهمتر است. ریاضیات برای تو از الگوشناسی مهمتر است... بله، ما با ریاضیات قطعاً مخالف نیستیم؛ درس باید باشد، تدریس باید باشد ولی به چه قیمتی؟
جناب آقای دکتر نوروزی، چهار جای قرآن خدا آیهی تزکیه و تعلیم را با هم ذکر کرده. در سه مورد از این چهار مورد، من یک زمانی در حضور یکی از وزراء آموزش و پرورش این حرف را زدم. گفتم اگر شما نامِ آموزش و پرورش را بخواهید منطبق با قرآن بکنید، باید بگویید سازمان پرورش و آموزش. سه مرتبه خدا اول میفرماید «پرورش» و یک مرتبه «آموزش» مقدم است: «لَقَد مَنَّ اللَّهُ عَلَى المُؤمِنينَ إِذ بَعَثَ فيهِم رَسولًا مِن أَنفُسِهِم يَتلو عَلَيهِم آياتِهِ وَيُزَكّيهِم وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكمَةَ» (سوره آلعمران/ آیه 164) اول «پرورش»؛ اول تذهیب، اول تزکیه؛ بعداً تعلیم. اگر این «تعلیم» آمد و «تزکیه» نبود، « اذا فَسَدَ الْعالِمُ فَسَدَ الْعالَمُ» (صحیفه امام/ ج 15/ 483) خدا رحمت کند معمار این انقلاب و بنیانگذار این نظام، امام میفرمودند امروز همهی بدبختیهای بشریت از علمِ بی تذهیب و تزکیه است. علم آمده ولی یُزَکِّیهِم نیامده. لذا این که من عرض کردم، الگوشناسی، اسوهشناسی، جزء ضرورتهای جامعهی کنونیِ ماست. ما رهبرانِ دینیِ خودمان را بشناسیم.
یک خاطرهای (حالا خاطرهی قبلی تلخ بود)، یک خاطرهی شیرینی هم باز از مدارس آموزش و پرورش بگویم. باز یک خانم مدیرِ دیگری، خب حالا اینها دوران مدیریتها میگذرد ولی تلاشها و کوششها...
ماهِ صَفَری بود. میخواهم بگویم اسوهشناسی این است. مدرسهی راهنماییِ فرزانگان خیابان دانشجو. این هم داستان مالِ شاید دوازده سیزده سال قبل است. مدیر گفت آقای حدائق چون ماهِ صفر است برای دانشآموزان مدرسهی ما بیایید یک سخنرانی بکنید. یک سخنرانیِ نیم ساعته قبل از نماز بود. من عجله داشتم بروم مسجد. برای اینکه دانشآموزها را درگیرِ یک کارِ فکری و علمی بکنم، گفتم دانشآموزها! از امام حسین چه میدانید؟ هر کسی که بیشترین اطلاعات را از امام حسین ارائه بدهد، من یک هدیهی نفیسی به او میدهم. آن هدیهی نفیس هم یک تسبیحی بود که یکی از شیعیان مدینه، همان سال، یعنی دو ماه قبل، در حج به ما هدیه داده بود. این تسبیح، از نظر قیمت، ارزشی بود. تسبیح ارزشمندی بود اما عمدهاش برای من، ارزشِ معنویِ تسبیح بود. چون همه جا با ما این تسبیح بود؛ از مسجدالحرام، عرفات، مشعر، منا، حرم پیغمبر، مسجد قبا، این تسبیح یاد و خاطرهی همهی این موارد را برای ما داشت. گفتم من این تسبیح را میدهم به کسی که بهترین جواب را بدهد. یک هفته فرصت. بعد از یک هفته دیدم، خانم مدیر 10 تا جوابیه را آورد دفترِ ما و گفت آقای حدائق اینها بهترین جوابهایی است که ما رصد کردهایم و آوردهایم. شما نظر بدهید، هر کدام که بهتر است و برتر است، من جوابیهها را داشتم نگاه میکردم، یک خانمدختر سوم راهنمایی، البته سؤال من هم این بود که از امام حسین در روزِ عاشورا چه آموختهاید؟ از امام حسین در روز عاشورا. این خانم دختر، دویست و هفتاد درسِ زندگی را از صبحِ عاشورا تا شهادتِ امام حسین، لیست کرده بود. دویست و هفتاد درس از حسین! یکیاش نماز بود. یکیاش امر به معروف بود. یکیاش نهی از منکر بود. یکیاش وفای به عهد بود. یکیاش توصیه به حجاب بود. همه مستند! امام حسینی که دویست و هفتاد درس را این دختر سوم راهنمایی فقط عاشورای امام حسین... قطعاً این دختر خراب نمیشود. قطعاً این دختر بیمه است. اسوه را شناخته؛ الگو را شناخته؛ من خیلی لذت بردم. خیلی متعجب شدم. یک کتابی را پشتنویسی کردم و نامهای را برای آن دختر نوشتم. برای بقیه هم کتابهایی فرستاده شد. به آن مدیر گفتم خانم، فقط من یک خواهشی از شما دارم. گفت بفرمایید. گفتم این جوابیهی این دختر را، یک نسخهاش را کپی بگیر بگذار روی سوابقِ مدرسه، یک نسخهاش هم کپی بگیر بزن تابلو اعلانات مدرسه تا دانشآموزان ببینند و یک نسخه هم بفرست آموزش و پرورش ناحیه، و یک نسخهاش هم بفرست آموزش و پرورش کل. یعنی ما اگر بخواهیم واقعاً تشویق کنیم و ترغیب کنیم و دعوتِ به کار کنیم، این دغدغهای که مقام معظم رهبری قرائت کردند که افتِ کتابخوانی در جامعهی ما، و فاصله گرفتن از انسِ با کتاب، متأسفانه امروز در جامعهی ما یکی از بالأخره کاستیهای جامعه است. خب این هم آن روی سکه که واقعاً کار بشود، این میشود. یک دختر سوم راهنمایی، دویست و هفتاد درس از امام حسین و عاشورای حضرت ثبت میکند که درسِ زندگی در همهی ابعاد.
من آیهی شریفه را ترجمهای کنم و تمام کنم و بیش از این وقتِ عزیزانم را مصدّع نشوم.
فاطمهی زهرا فرمود الگوی من رسول خداست. من از این رسول خدا، آیهی 125 سورهی توبه میخواهم چهار تا ویژگی نام ببرم. اینها باید در زندگیِ ما بشود اجرایی: « لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ» (سوره توبه/ آیه 128) پیغمبر، مردمی بود. هر کسی مردمی باشد، موفق است. مدیرِ مردمی، تاجرِ مردمی، عالِمِ مردمی، استادِ مردمی؛ آن کسی که با مردم است. پیغمبر در متن جامعه بود. برخاسته از مردم بود. مسئول، پدر، مادر، اینها اگر باشند با زیرمجموعههای خودشان، مشکلات را میفهمند. دیدهاید بعضی از بچهها با پدر و مادرها نمیفهمند و پدر و مادرها هم بچهها را نمیفهمند، چون نیستند؛ رفیق نیستند. ما یک مشکلمان امروز، جناب حاج آقای سهرابی، حالا من از باب تقدیر عرض میکنم وإلّا قصد تملّق نیست، انصافاً یکی از مدیرانِ دغدغهمند در عرصهی کارهای فرهنگی، جناب آقای مهندس سهرابی هستند که واقعاً همه جا، هر کجا با اینکه من این را عرض کنم که ایشان استانِ فارسی هم نیستند، ولی انسانی متعهد، انسانی وظیفهشناس، دغدغهمند، هر کجا که کارِ فرهنگی و کارِ دینی باید گسترش پیدا کند، من که خدا را شاهد میگیرم که ایشان مضایقهای نداشتند. حضورشان، همکاریشان، خب قطعاً مدیری که پای کار هست، درد را میفهمد. مدیری که پای کار نیست، نمیفهمد بر مردم چه میگذرد. ما چند درصد در مجالسمان، مدیرانمان را شاهدیم؟ در محافل عمومیمان اینها را میبینیم؟ بله، وقتی مدیر آمد، درد را میفهمد، مسائل را میفهمد، مشکلات را متوجه میشود. رسولالله اینگونه بود. قرآن، پیغمبر را «شاهد» معرفی میکند. شاهد، دو تا ویژگی در او هست: «شاهداً» یعنی ناظراً حاضراً. پیغمبر هم حاضر بود و هم ناظر بود. یعنی هم بود بین مردم و هم بیتوجه نبود. مسائلِ جامعه را پیامبر رصد میکرد. « لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ» (سوره توبه/ آیه 128) پیغمبر از خودِ شماست. برخاسته از شماست. « عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ» (سوره توبه/ آیه 128) از ویژگیهای این انسان بزرگ، بر او سخت میگذشت مشکلات مردم، و بیتفاوت نبود. به قول سعدی:
من از بینوایی نیاَم رنگ زرد
غم بینوایان رُخَم زرد کرد
امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه میفرماید از ویژگیهای متّقین، « قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ » (شرح خطبه همام). انسانِ باتقوا، قلبِ اندوهگین دارد. چرا؟ میگویند آدمِ باتقوا چرا اندوهگین باشد؟ آن کسی که دارد خوب بندگی میکند و به وظایفش عمل میکند، دیگر چرا اندوهگین؟ اندوهگین باید آن فاسد و آن گنهکار باید اندوهگین باشد. اینجا وجوهی را برای قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ» بزرگان ذکر میکنند که یک وجه آن همین است؛ میگویند انسانِ باتقوا، خودش درستکار است. رفتارِ درستی دارد. وقتی کاستیهای جامعه را میبیند، چه در زمینهی اخلاقی، چه در زمینهی اقتصادی، متأثر و متأسف میشود. خودش گناه نمیکند اما گنهکار را وقتی میبیند، میسوزد. این جمله را بشنوید. آیت الله العظمی اراکی، سال 64، مجلهی حوزه با ایشان یک مصاحبهای کرد. من دارم آن مصاحبه را. بیست و چند صفحه است. اساتیدِ خودشان را نام برده بودند. یکی از اساتید ایشان، آقا حاج شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزهی علمیه قم یاد کردند. از آقای حاج شیخ عبدالکریم قضایایی نقل کردند و بعد فرمودند آقای حاج شیخ عبدالکریم، تولدش عجیب بود، ادامهی زندگیاش هم عجیب بود و فوتش هم عجیب بود. آن اولی و دومی باشد طلب شما، سومیاش را بگویم. چرا حاج شیخ عبدالکریم را استادِ امام، استادِ آیت الله العظمی گلپایگانی، اراکی، مرعشی، استادُ المراجِع، چرا ایشان مُرد؟ این حرف آیت الله العظمی اراکی است. ایشان فرمودند: استادِ ما، نَمُرد مگر به خاطرِ کشفِ حجاب رضاخان. کشفِ حجابِ رضاخانی، این عالِم را دِق داد و روز به روز، این استادِ فرزانه، ذوب شد و ذوب شد تا مُرد. وای به حال کسی که گناه ببیند و لذت ببرد... وای به حال کسی که از گناه، خوشحال بشود... این چنین شخصی، در ایمانِ خودش باید تجدیدنظر کند. مؤمن، یک نشانهاش این است که رنج میبرد نافرمانیِ دیگران نسبت به خدا برای او ایجادِ رنج میکند.
خانمی آمد گفت آقا یک چیزی دیدم در خیابان، تا منزل گریه کردم. گفتم برو سجدهی شکر کن که آدمِ خوبی هستی. اگر میخندیدی تا خانه، باید استغفار میکردی. گفت یک جا دیدم، یک کسی توهینِ به امام حسین کرد. در خیابان. از آنجا تا خانه اشک میریختم. گفتم خب خانمِ سالمی هستی، قدرِ خودت را بدان. وای به حال کسی که توهینِ به ارزشهای دینی بشنود و خنده تحویل بدهد. آیت الله اراکی میگفتند آقا شیخ عبدالکریم کشفِ حجاب رضاخانی آمد روی کار، قلدرمآب رضاخان قدرت دستش بود، زنهای بیحجاب را میفرستادند قم مانور میدادند. حاج شیخ صبح میرفت حوزه و برمیگشت، در این رفتو آمدها این صحنهها را میدید. آیت الله اراکی گفتند استادِ ما روز به روز ذوب شد، ذوب شد، ذوب شد تا دِق کرد و مرد. گفتند به عقیدهی ما شاگردانِ حاج شیخ، حاج شیخ هیچ مشکلی نداشت جز نگرانیِ کشف حجاب که او را از پای درآورد. این، انسانِ سالمی است.
پیغمبر اینگونه بود: « عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ»گران بر او تمام میشد مشکلاتی که در جامعه پیغمبر میدید. « حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ» پیغمبر بر هدایتِ مردم حریص بود. خستگیناپذیر بود. امروز متدیّنین باید حریص باشند. مؤمنین باید حریص باشند. بله، حرص در یک جاهایی مذموم است، حرص در مالاندوزی قبیح است و مذموم است اما حرصِ در علماندوزی ممدوح است. « وَ حِرْصاً فِي عِلْم» (نهجالبلاغه/ خطبه همام) علی علیهالسلام میفرماید انسانهای باتقوا، حریصاند در علماندوزی و خسته نمیشوند. اینها تا آن لحظات آخرِ زندگیشان در جستجوی دانشاند. من عرضم را تمام کنم، از « وَ حِرْصاً فِي عِلْم» یک خاطرهای برایتان بگویم، یک فیلمی، یک وقت یکی از علماء نجف برای آیت الله والد فرستاد، حالا نمیدانم این فیلم را دارم یا نه، که پیدا بشود و بازنگری بشود و بسیار آموزنده است. از آن یک شبِ نماز شب آیت الله العظمی خویی. یک دوربینی گذاشته بودند در اتاق آیت الله العظمی خویی. یک مرجع 90 ساله. در آن شش ماهی که ایشان در کوفه تبعید بودند. زمانِ قلدریِ صدام بود. آیت الله خویی را بردند در کوفه، تحت نظر. یک شب، یک دوربین گذاشته بودند بعضی از ارادتمندها، برنامهی شبِ ایشان را ضبط کنند. آقایان، من خودم دیدم. ساعت زنگ زد. آیت الله العظمی خویی مرجع کهنسال، بیدار شد. یک تشتی بود و یک پارچ آبی بود، ایشان همان جا وضو گرفتند. ادبی که من از ایشان در نماز شب دیدم، واقعاً من که استغفار میکنم به این نمازخواندنهایم در خلوت. ایشان عمامهاش را گذاشت سر، لباسش را پوشید. نه نماز جماعت! نماز شب... مؤمن! هر چه ارزش قائل بشوی برای عبادتت، به همان اندازه پاداش به تو میدهند. ما در خلوتهایمان، نماز را چطور میخوانیم؟ این مرجعِ بیمار، عمامه به سر و لباس را پوشید، یک مُخَدّه و تکیهگاهی کنار دستشان بود، به زحمت بلند میشد برای نافله. هشت رکعت نافله را ایستاده کند. دو رکعت شفع را ایستاده خواند. وتر را ایستاده خواند. نماز شب تمام شد، شاید یک ده دقیقهای مانده بود به اذان صبح، ایشان عینک مطالعهاش را زد. این برای جوانهای ما درس است؛ درس از یک مرجع 90 ساله که دیگر نه تدریس داشت و نه مباحث علمی داشت و نه مباحثات مثلاً علمی داشت، تبعید بود ایشان. کسی دیگر نمیآمد سراغِ ایشان. ایشان یک کتابی را از داخل قفسه درآورد و شروع کرد مطالعه کردن. دفتر و کاغذی برداشتند و یک مطلبی را از آن کتاب نوشتند. کتاب را گذاشتند داخل قفسه و کتابِ دومی درآوردند. دوباره از آن کتاب هم یک مطلب دیگر یادداشت کردند، اذان صبح شد، بلند شدند برای نماز. « وَ حِرْصاً فِي عِلْم»
اینها تربیتیافتگان مکتب اسلاماند. « حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ» (سوره توبه/ آیه 128) ما بسنده نکنیم به یک مقطعی که بگوییم آقا اینقدر خواندهایم و دیگر بس است. « اطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ إلَى اللَّحْدِ» من از یکی از بزرگان علما، از بنیاعمام ما، آیت الله حاج شیخ ضیاءالدین حدائق، که هم فقیه بود و هم اصولی بود، شاگردِ مرحوم آیت الله سید حسن مدرسِ شهید بود. من سالهای آخرِ عمرِ ایشان، با ایشان مأنوس بودم و خدمت ایشان میرفتم، جوانی بودم، استفاده میکردم. یک وقت از ایشان سؤال کردم و گفتم آقا این حدیث « اطلُبوا العِلمَ مِنَ المَهدِ إلَى اللَّحْدِ» خب بدایت تحصیل پیغمبر میفرماید از گهواره. حالا گهواره یک توجیهی دارد که میگویند حرفهای مادر، سخنان مادر و پدر، اثر میگذارد بر این بچه. گفتم «لحد» که دیگر، طرف داخلِ قبر است! آنجا دیگر جایِ تحصیلِ علم نیست. چرا رسولالله غایتِ تحصیل را در دنیا میفرماید «لحد» و بدایت تحصیل را میفرماید «مهد»؟ مهد قابل هضم است ولی لحد قابل هضم نیست. دیگر لحد، روح از کالبد رفته! یک جملهی لطیفی این عالِم فرزانه گفت؛ به من گفت آقای حاج شیخ علیرضا، میّت را دیدهای در قبر میگذارند و میآیند بالای سرش میگویند «اسمع افهم یا فلان»؟ پیغمبر میفرماید یکجوری زندگی کن که بگیری این مطلب را! تا آخرین لحظهی زندگیتان در جستجوی علم باشید. در خودت ظرفیت ایجاد کرده باش. گفتند بعضیها این را نمیگیرند و بعضیها این را نمیپذیرند. یعنی یک جوری زندگی کن که آن آخرین نکتهای که به تو القاء میشود آن را هم بپذیر. «حَريصٌ عَلَيكُم بِالمُؤمِنينَ رَءوفٌ رَحيمٌ» (سوره توبه/ آیه 128) انشاءالله در عرصهی نشر معارف دینی، حریص باشیم. از این فرصتها استفاده کنیم. جایی من عرض کردم، قمرِ بنیهاشم آموخت تا دست داریم، با دستهایمان کار کنیم. تا قلم در دستتان است کار کنید. دستتان را زدند، با زبانتان کار کنید؛ مگر اینکه دیگر از کار بیفتید. دستِ این سردار را از بدن جدا میکنند، با زبان دفاع میکند: « وَاللّه ِ إن قَطَعتُمُ يَميني ... يا نَفسُ لا تَخشَي مِنَ الكُفّارِ» دست چپ را میزنند این را میگوید. ما بعضیهایمان زبان دارم، کار هم از ما برمیآید ولی کار... نمیکنیم... میگوییم: به ما چه ربطی دارد! بیایند بپرسند تا بگوییم و ...
این روش، روشِ رسولالله نیست. پیغمبر کوچه به کوچه، خانه به خانه، چهره به چهره، به دنبال مردم بود. حضرت زهرای مرضیه، در آن روزهای آخر، در بستر بود. زنهای مدینه میآمدند حضرت زهرا از ولیِّ خدا دفاع میکرد. میفرمود به شوهرانتان بگویید شما غدیر نبودید؟ شما حدیث غدیر را نشنیدید؟ چرا سکوت کردید؟ که زنهای مدینه گفتند چرا علی نیامد برای بیعت گرفتن از شوهرانمان؟ حضرت فرمود: ممَثَلُ الإِمامِ مَثَلُ الكَعبَةِ اذ تُوْتی وَ لَا تَأْتِی» (بحار،ج۳۶،ص ۳۵۸ )، امام مثلِ کعبه است؛ شما باید بیایید سمتِ امام. امام نباید بیاید سمتِ شما! پیغمبر، چون شناخته نشده بود، وظیفه داشت به سمتِ مردم بیاید اما امام را، پیغمبر، در غدیر معرفی کرد. این تکلیفِ شما بود که به سمتِ او بیایید و بیعت بکنید.
من عذرخواهی میکنم. انشاءالله که این صفات نورانیِ رسول خدا که حضرت زهرا میفرماید، اسوه در زندگی من، پیامبر بود. یکی از عوامل موفقیت همهی انسانها هم در زندگی، این است که طراز را، رسولالله و اهلالبیت قرار دادن است.
من به سهم خودم، از همهی عزیزانی که بهترین دبیر، من اهلِ تملّق نیستم و انشاءالله که خدا این تملّقگویی را از ما بگیرد و نباشیم اهلِ تملّق. ولی یک جمله بگویم و بشارت بدهم. چون از صفات پیامبر هم یکیاش همین بود: « وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً» رسولالله در سورهی احزاب، آیات 45 و 46: « يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً» پیامبر اول، ظرفیتِ پرِ لیوان را میگفت و بعداً خالیها را بیان میکرد. اول خوبیهای طرف را بگویید. از خوبیهای تمام جمع حاضر این است که دغدغهی امام زمان دارند. این را شکر کنید. این را از اینجا که رفتید بیرون، بگویید: الحمد الله رب العالمین که خدایا، جایی صدایمان زدند که مجلس، به نام امام زمان بود و ما را در مجلس گنهکاران و بیگانگانِ با امام زمان، ما را صدا نزدند. این را قدر بدانید. این ظرفیتِ پُرِ وجودیِ شماست. من تشکر میکنم. این را باید سپاس گفت. هم خودم شاکرم و هم شما عزیزان شاکر باشید که قاعدهی شکر هم این است که وقتی شکر کردید، خدا افزایش میدهد: « لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ» (سوره ابراهیم/ آیه 7) خدا را سپاسگزاریم که در این ایام فرخنده، خودم را عرض میکنم، که در جمعی حضور پیدا کردهام که در جمعِ انسانهای دغدغهمند و ارادتمند به مکتب اهلالبیت و نشر معارف اهلالبیت و ارادتمندان به حضرت صدیقه طاهره هستیم.
پروردگارا، این عشق، این ارادت، این محبت را روزافزون بفرما.
والدین و ذوی الحقوق ما را مشمول رحمت و مغفرتت قرار بده.
خدمتگزاران به اسلام و مسلمین، علماء عاملین، مقام معظم رهبری، خدمتگزاران به نظام ما، ملت ما، جمع حاضر ما، از جمیع فتن محفوظ بدار.
پروردگارا، باران رحمتت را بر اراضی نیازمند ما ساری و جاری بگردان.
ارواح طیبه علماء، شهداء، روح بلند ملکوتی حضرت امام، معمار انقلاب اسلامی، شهداء فجر انقلاب، شهداء دفاع مقدس، شهداء دفاع از حرم، سردار شهید سرافراز، حاج قاسم سلیمانی و همراهانش و شهداء عزیزی که منسوبین محترمشان در مجلس حاضرند و درگذشتگان از جمع محترم روح و ریحانی به همهی آنها عائد و واصل بفرما.
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار
بِمَنّهِ وَ کَرَمِه...