DSC04338
DSC04403
DSC04381
DSC04363
DSC04351
DSC04346
DSC04435

استاد حاج شیخ علیرضا حدائق روز دوشنبه 22 دی 99 به ادامه سلسله مباحث «عوامل آرامش بشر در زندگی» پرداختند. 

 

جهت مشاهده ویدئو کلیک کنید 
 

بسم االله الرحمن الرحیم

قال الله تبارک و تعالی فی محکمه کتابه القرآن الحکیم: «یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ» صدق الله العلی العظیم.

در ادامه‌ی مطالب هفته ی گذشته با محوریت آیه‌ی 68 از سوره‌ی مبارکه زخرف، و عنوان «آرامش در قرآن»، که عرض کردیم یکی از آیاتی که نوید آرامش را برای بندگانِ الهی بیان می‌فرماید که نه‌تنها این آرامش در دنیاست بلکه در آخرت هم کسانی که دارای این ویژگی هستند، این آرامش را دارند. و آن ویژگی، بندگیِ خداست. که جلسه‌ی قبل عرض کردم در پاسخ به سؤال بعضی‌ها که می‌گویند آقا نماز می‌خوانی به کجا برسی و روزه می‌روی چه بدست بیاوری، شما که این همه مسجد رفتی و کارِ خیر کردی کجا را بدست آوردی؟ و ... یکی از بزرگ‌ترین مواهب الهی که گاهی اوقات ما این را نادیده می‌گیریم، همین آرامش است. حقیقتاً آن‌هایی که «بنده» هستند، آرام‌اند. هیچ دغدغه‌ای، اضطرابی، نگرانی، در این فراز و فرودهای دنیا ندارند. چون اعتقادشان هم این است. امام صادق علیه‌السلام از نشانه‌های «بنده» یکی را می‌فرماید این است. حضرت می‌فرماید «اَلْعَبْدُ لَا یَمْلِکُ شَیْئاً» «بنده»، خودش را وابسته و مالک، نسبت به چیزی نمی‌داند. همین حالت اگر در کسی ایجاد شد، خانه دارد اما خودش را مالک نمی‌داند. پول دارد اما نمی‌گوید پول من، بلکه می‌گوید پولِ خدا دستِ من. ریاست دارد اما در قید و بندِ میزِ ریاست نیست. لَا یَمْلِکُ. دیده‌اید شما، گاهی اوقات در همین مسجدی که تشریف آورده‌اید، احساس وابستگی به این مسجد ندارید. چرا؟ چون می‌گویید مسجد مالِ ما نیست. شما به فرشِ زیرِ پایتان وابسته‌اید؟ ولی شما در خانه‌ی خودتان، وابستگی وقتی می‌آید، به فرش خانه‌تان وابسته‌اید، گاهی اوقات به لباسِ تن‌مان وابسته‌ایم، به پولی که در حساب داریم وابسته‌ایم، چون فکر می‌کنیم مالکیم. «بنده» را امام صادق می‌فرماید این حالت را دارد: « لَا یَمْلِکُ شَیْئاً» خدا به او داده، زندگیِ خوب، امکانات فراوان، اما اصلاً احساسِ مالکیتی در او نیست و همه را امانت می‌داند. اگر بریزند در دامنِ او، بنده است و اگر بگیرند هم از او، باز هم بنده است. به او بدهند، شاکر است و خدوم است و اگر از او بگیرند، باز هم شاکر است.

می‌گویند یک وقت آقا امیرالمؤمنین از یکی از افراد پرسیدند: شما در برابرِ نعمت‌های خدا چطورید؟ گفت: آقا، خدا به ما بدهد شکر می‌کنیم، خدا ندهد صبر می‌کنیم. آقا فرمودند این اخلاق سگ‌های کوفه است. سگ‌های کوفه هم همین‌گونه‌اند؛ وقتی چیزی به آن‌ها بدهید تشکر می‌کنند و وقتی چیزی از کسی نگیرند، یک گوشه می‌نشینند و صبر می‌کنند. عرض کرد: آقا شما چه می‌کنید؟ (مردم، این‌گونه عمل کنید؛ مثلِ امیرالمؤمنین). آقا فرمود: خدا اگر به ما بدهد، بذل و انفاق می‌کنیم به نیازمندان، و اگر خدا به ما ندهد، سپاسگزاری و شکر می‌کنیم. ما در نداشتنمان شاکریم. در داشتنمان باذلیم و اهل بذلیم و اهل انفاقیم.

شما این بازار آشفته‌ی امروز را ببینید، پولدار کم در جامعه است؟! ما ثروتمند کم داریم؟! بعضی‌ها خوب امتحان پس می‌دهند و بعضی‌ها هم دارند بد امتحان پس می‌دهند. بعضی‌ها را می‌بینید که دست گذاشته‌اند روی گلوگاه مردم و می‌فشارند. یکدفعه می‌بینید انبارش را باز می‌کنند روغن احتکار کرده. بی‌انصاف! حالا می‌بینی مردم گرفتارند، باید سوءاستفاده کنی؟ دوره‌ی تو هم تمام می‌شود. این دوره هم می‌گذرد، اما این‌ها امتحان است. امیرالمؤمنین فرمود: ما خاندانی هستیم که خدا اگر به ما بدهد، بذل می‌کنیم، انفاق می‌کنیم. اگر ندهد، شکر می‌کنیم. ما در نداشته‌ها شاکریم. در مریضی‌ها شاکریم. در سلامتی‌ها باذلیم. با این دستِ سالم، با این زبانِ سالم، با این فکرِ سالم، در راه‌ گره‌گشاییِ دیگران خدمت می‌کنیم و تلاش می‌کنیم. این خصوصیت همان « لَا یَمْلِکُ شَیْئاً» است که امام صادق می‌فرماید «لَا یَمْلِکُ شَیْئاً» وابسته نباشید به آن‌چه خدا به شما داده. در دنیا باشید و با دنیا نباشید.

قرآن می‌فرماید روزِ قیامت ما خطاب به بندگان خودمان می‌گوییم: «یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ»  بندگان ما! امروز که روز قیامت است و روز هراس و وحشت است، هراسی به دل راه ندهید و نگران نباشید و محزون هم نباشید. نه خوف و نه حزن، بلکه آرامش داشته باشید.

یک نکته را من عرض کنم؛ روایتی را از امام صادق تقدیم کنم؛ که این آرامش، چون آیه‌ی بعد در همین سوره‌ی مبارکه خدا می‌فرماید: «ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنْتُمْ وَ أَزْواجُكُمْ تُحْبَرُونَ» (آیه 70 سوره زخرف) شما و همسرانتان داخلِ بهشت بشوید و با آرامش هم بروید در بهشت. «تُحْبَرُونَ» به آن حالتِ خوشحالی‌ای گفته می‌شود که آثارش در چهره‌ی فرد دیده می‌شود. دیده‌اید بعضی‌ها خوشحالند و حرف هم نمی‌زنند ولی وقتی شما قیافه‌شان را می‌بینید، می‌گویید: آقا، خیلی خوشحالی، چه شده؟! قیامت، بندگانِ خوبِ خدا، وقتی که به سمتِ بهشت دارند می‌روند «تُحبَرون»، این‌ها در چهره‌شان همه می‌فهمند که خوشحالند. یعنی چهره هم شاد است. قیامتی که خیلی‌ها در هراس و دغدغه و اضطراب هستند.

خب حالا این بندگی، یک آثاری دارد که من می‌خواهم آثار را در این روایت شریف، که از احادیث معراج هست و خدای سبحان در معراج پیغمبر از نشانه‌های عوارض بندگی برای پیغمبر سخن فرمود، من چند تا ویژگی را بدهم که به خودمان نمره بدهیم. حاجی، نماز شب می‌خوانی، رسیدی به این‌جا یا نه؟! تلاوتِ قرآنت تعطیل نمی‌شود، این‌کاره هستی یا نه؟ یک وقت عادتت نباشد این‌ها! مسجد آمدنمان، نماز خواندنمان، روزه رفتنمان نشود عادت! عبادت باید باشد و بنده باید باشیم. حالا بنده آقا چه قدر حج رفته‌ام، خب «بنده» شدی؟ به عبودیت رسیده‌ای؟ کیا مشمول آن نوید الهی هستند: «یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ»؟

این حدیثِ معراج که در کتاب إرشاد القلوب دیلمی نقل شده، در حدیث معراج، خداوند سبحان به پیامبر می‌فرماید: « يا أحمدُ، هَل تَدري مَتى يَكونُ لِيَ العَبدُ عابِدا؟» سخن، سخنِ خداست. ای پیامبر ما! می‌دانی که یک بنده، کِی «بنده» می‌شود؟ کِی عابد می‌شود؟ اول، یک جمله از امام صادق است که امام می‌فرماید به رکوعِ طولانی و سجده‌ی طولانیِ مردم نگاه نکنید و فریب این‌ها را نخورید. کلام امام صادق است که می‌فرماید: « لاَ تَنْظُرُوا إِلَى طُولِ رُكُوعِ اَلرَّجُلِ وَ سُجُودِهِ فَإِنَّ ذَلِكَ شَيْءٌ اِعْتَادَهُ» یک وقت می‌بینی طرف عادت کرده. عادت کرده نیم ساعت می‌افتد به سجده. عادت کرده رکوع طولانی را. این‌ها ملاک نیست. امام فرمود مردم را در امانتداری، « وَ لَكِنِ اُنْظُرُوا إِلَى صِدْقِ حَدِيثِهِ وَ أَدَاءِ أَمَانَتِهِ» (الکافی/ ج 2/ ص 105)‌ در راستگویی و امانتداری محک بزنید. ببینید چقدر راست می‌گوید! این شخص چه‌قدر امانت‌دار است؟! این‌جا باید امتحان بشود.

حالا در این حدیث شریف معراج، پیامبر مخاطبِ خدا قرار می‌گیرد. خدا می‌فرماید رسولِ ما! می‌دانی بنده کِی «بنده» می‌شود و عابد می‌شود؟ پیامبر عرض کرد: « قالَ : لا يا ربِّ» خدایا نمی‌دانم. در آن ضیافت معراجیه، خدا فرمود «قالَ: إذا اجتَمَعَ فيهِ سَبعُ خِصالٍ» اگر هفت تا ویژگی در کسی جمع است، این شخص «بنده» است. اگر این هفت تا ویژگی در کسی وجود دارد، این شخص آرامش دارد. اضطراب داریم با نمازِ شب خواندمان، چون به این‌ها نرسیده‌ایم. اگر یک کسی گفت من رفته‌ام عبادت هم کرده‌ام، یک رکعت نماز قضا ندارم ولی آرامش هم ندارم، می‌گویند: به این‌ها رسیدی یا نرسیدی؟ نماز باید تو را برساند به این‌جا. روزه باید برساند تو را به این‌جا، حج رفتی باید به این‌جا برسی. این کلام، کلامِ خداست در حدیث معراج، خطاب به رسول خدا.

اولین ویژگی؛ «وَرَعٌ يَحجُزُه عنِ المَحارِمِ» بنده‌ی واقعی کسی است که به ورعی می‌رسد که از حرام خودش را نگه می‌دارد. بنده نماز می‌خوانم دروغ هم بگویم. بنده، عبادت خدا را به جای بیاورم و احتکار هم بکنم. معصیتِ الهی را هم انجام بدهم. این بندگی نیست! تسلیمِ خدا نیستم! بنده، کسی است که ورعی پیدا می‌کند که او را از حرام نگه می‌دارد. جاهایی که خط ممنوع است و خط قرمز است، آن‌جا حضور پیدا نمی‌کند. حالا ما خودمان را نمره بدهیم که حالا بالأخره جلوی یکدیگر، رودربایستی داریم، ولی مردم، به خودتان رودربایستی نکنید. این‌هایی که من امشب دارم روی منبر می‌گویم، در خلوت، یک مروری روی زندگیمان بکنیم، ببینیم این هفت‌تا نکته‌ای که من امشب از کلام خدا به رسول خدا دارم می‌گویم، در ما ایجاد شده یا نشده. اگر شده، سجده‌ِی شکر به جا بیاور و از خدا بخواه که این‌ها برایت بماند. و اگر ایجاد نشده، تا وقت داری برو به دست بیاور.

«وَرَعٌ يَحجُزُه عنِ المَحارِمِ»‌ (1)

(2) «وَ صَمتٌ يَكُفُّه عَمّا لا يَعنيهِ»؛ نشانه‌ی بندگی این است که بندگانِ خدا، سکوتی را انتخاب می‌کنند نسبت به حرف‌هایی که در آن‌ها فایده‌ای نیست. پرحرف نیستند. هر حرفی هم نمی‌زنند. سخن وقتی می‌گوید که در این سخن، فایده باشد. شما ببینید زبان، پرآسیب‌ترین عضو بدن انسان است. علمای علم اخلاق می‌گویند تا 180 گناه این زبان انجام می‌دهد. چشمتان این‌قدر گناه نمی‌کند، دستت این‌قدر گناه نمی‌کند. اصلاً یک سری از این گناهان هست که یک مرحله‌ی زندگی را می‌طلبد؛ یعنی در جوانی، در میانسالی. طرف پیر شده دیگر شهوت ندارد و دنبالِ عملِ منافی عفت نیست. مریض شده، معده‌اش بیمار است و دیگر مشروب نمی‌تواند بخورد. نمی‌تواند آب نمی‌بیند. یا تن ندارد وإلا شناگرِ قابلی بود. اما مردم بترسید از گناهانِ زبان... طرف تا آن نفسِ آخر، سرطانی هست، ضعیف شده، علیل شده، اما اگر از خودش غافل شد، در همان بسترِ بیماریِ دَمِ مرگش هم کفر می‌گوید... مرحوم حضرت امام فرموده بودند یک وقت رفتم دیدنِ یکی از کسانی که با ما هم‌مباحثه‌ای بود در حوزه. این‌ها مال قبل از سال 42 در قم است. آیت‌الله مظاهری نقل می‌کردند. تازه طرف درسِ حوزه خوانده بود و هم‌مباحثه‌ای مرحوم امام بود. امام فرمودند من رفتم دیدم حالتش، حالتِ سکراتِ موت است و شروع کردم به او تلقین دادم: آقا بگو أشهد أن لا اله الا الله و أشهد أن محمداً رسول الله. امام فرموده بودند: ساکت بود و هیچ نمی‌گفت. چشم‌هایش را بسته بود و می‌شنید ولی زبان باز نمی‌کرد. مرحوم امام فرمودند دیدم این هیچ نمی‌گوید، با عتاب گفتم بگو أشهد أن لا إله الا الله، خب داری می‌میری! شهادتین را بر زبان بیاور! فرمودند: چشم‌هایش را باز کرد و یک نگاهی به من کرد و گفت: حاج آقا روح الله! حالا فهمیدم که خدای ظالمی داریم... اگر درونت «بنده» نشده باشد، موقعِ مردن کار می‌دهد دستت... درس خوانده‌ای! سابقه داری! مسجد می‌آمدی! اگر آن خصلت‌های ناروا اصلاح نشده باشد، موقعِ مردن، ظهور پیدا می‌کند.

امام خیلی تعجب می‌کنند و می‌گویند: «خدا ظالم است» دیگر چیست؟! تو داری می‌میری! این آدم، درسِ حوزه خوانده بود، باسواد بود، سر و کار با روایات داشت، اما به بندگی نرسیده بود... امام فرموده بودند:‌ آن شخص برایم استدلال کرد و گفت دلیلِ این‌که می‌گویم خدا ظالم است این است که بین من و بچه‌هایم را فاصله می‌اندازد. ببینید وابسته ... خودش را مالکِ بچه‌ها می‌داند نه امانتدار. گفتند با همین وضع مُرد و شهادتین هم نگفت...

زبان عضو بسیار حساسی است. لذا علمای علم اخلاق می‌گویند زبان، محدودِ به مکان نیست. محدودِ به زمان نیست، محدود به سن و سال نیست، محدود به موقعیت‌ها نیست. در مسجد باشی، در خانه‌ات باشی، غافل شدی می‌شود گناه کرد. اما در این مسجد، هر گناهی را نمی‌شود کرد. بنده در مسجدالحرام آدم دیدم داشت غیبت می‌کرد ولی شما تا حالا شنیده‌اید کسی در مسجدالحرام قماربازی کرده باشد؟ شما اصلاً شنیده‌اید در این مسجد بگویند کسی آمد این‌جا قماربازی کرد؟ ولی در همین مسجد، غیبت شنیده شده... نشنیده‌اید؟ آقا آمده نماز بخواند، هنوز سلامِ نمازش تمام نشده، غیبتِ بغل‌دستی‌اش می‌کند... در خانه‌ی خدا تهمت نشنیده‌اید؟ محدودِ به مکان نیست زبان. مدیریت کنید زبانتان را. بنده، کسی است که مدیریتِ زبان دارد. خدا به پیغمبر فرمود: «وَ صَمتٌ يَكُفُّه عَمّا لا يَعنيهِ» بندگانِ واقعیِ خدا کسانی هستند که سکوتی را اختیار می‌کنند که نسبت به گفتارهایی که بی‌فایده است، این‌ها مدیریت می‌کنند. هر حرفی را نمی‌زند و هر سخنی را نمی‌گوید.

سوم؛ «وَ خَوفٌ يَزدادُ كـلَّ يَومٍ مِن بُكائهِ» اصلاً بندگانِ خوبِ خدا، این‌ها یک خوفی دارند که این خوف، سبب ازدیاد اشکشان می‌شود. این‌ها در خلوتِ خودشان، در پیشگاهِ خدا، خوفی دارند. خوف از چه؟ من بارها عرض کرده‌ام این‌که می‌گویند بترسید از خدا، منظور این نیست که از رحمتِ خدا بترسید، یا از کرمِ خدا بترسید. امیرالمؤمنین به امام حسن فرمود پسرم، از خدا بترس، از عدالتِ الهی بترس، و از بدیِ اعمالت بترس. از این بترسیم که خدا به عدالت رفتار کند و بگویند آقا، تو بودی و فلان کس هم در جامعه‌ی تو بود.

عدالت، روزِ قیامت سردار سلیمانی را بکنند میزان‌الأعمال. امام را بگذارید کنار. اصلاً امام معصوم را نمی‌شود میزان کرد. اما امام خمینی را بکنند میزان. در همین شهر، در بین جامعه‌ی ما، در خانواده‌های ما، خدا میزان پیدا می‌کند. از این بترسید که خواستی بهانه بیاوری که خدایا نمی‌شد کار کرد، می‌گویند: در اداره‌ی تو، در بین همکارانت، فلانی، یک بار نمازش را به تأخیر نخواند، تو چرا عقب افتادی؟؟ در خیابانی که تو بودی و تجارت می‌کردی، فلان کس هم بود و تجارت می‌کرد، او یک بار هم واجباتش ترک نشد، تو چرا فراموش کردی؟؟ گاهی اوقات زن و شوهر، یکی‌شان می‌شود میزانِ یکی دیگر. آسیه می‌شود میزانِ فرعون. نوح می‌شود میزانِ همسرش. هابیل می‌شود میزان قابیل. از این بترسید... لذا این حالتِ خوف، خوفِ از عدالت، خوفِ از بدیِ اعمال، که امام صادق فرمود مؤمن باید بین خوف و رجا باشد. به همان اندازه که می‌ترسد از عواقب کار، به همان اندازه امیدِ به رحمت داشته باشد. این هم سومین نکته.

چهارمین مطلب؛ خدا می‌فرماید: « و حَياءٌ يَستَحي مِنّي فِي الخَلاءِ» بنده، این‌گونه است که یک حیا و عفتی دارد که در خلوت، از خدا خجالت می‌کشد. آدم‌های بنده، بنده‌های واقعی، باحیا هستند در خلوت! حالا در جامعه که ما به خاطر آبرویمان حیا را رعایت می‌کنیم و هر حرفی نمی‌زنیم می‌گوییم آبرویمان می‌رود و موقعیت‌مان را از دست می‌دهیم. هنر، حیاء در خلوت است. هنر، حیاء یوسفی است. یوسفِ در خلوت می‌شود باحیا... این حیا، نشانه‌ی بندگی است که انسان، جایی که کسی نیست و می‌تواند بی‌حیایی هم بکند، اما خدا را در نظر می‌گیرد. ببینید بعضی‌ از ماها در خلوت‌هایمان حیا نداریم، تا می‌بینیم چهار نفر از خودمان هستند، شروع می‌کنیم پشتِ سر بعضی‌ها ناسزا گفتن و تهمت زدن. گاهی اوقات بد عمل کردنِ مسئولین، ما را هم می‌اندازد در نکبتِ غیبت و تهمت و گرفتاری‌های آخرت. حالا یک خلافی کرده این مسئول، چهار تا هم به او می‌بندیم: فلان فلان شده و...

امام صادق داشتند می‌رفتند، من بارها گفتم در بعضی از جلسات ما، اگر حاکمِ مبسوط الید باشد، باید بعضی‌ها را بخوابانند شلاق بزنند، بخوابانند شلاق بزنند. راحت حرف می‌زنیم... راحت تهمت می‌زنیم... امام صادق با یک کسی داشتند می‌رفتند و این غلامش هم داشت می‌آمد دنبال اربابش. این غلام، معلوم نبود کُند راه می‌آمد و یا چگونه راه می‌آمد، این شخص ارباب برگشت و در حضور امام صادق رو کرد به غلامش و گفت: یَا ابْنَ الْفَاعِلَة إسرَع؛ ارباب به غلام گفت. درصورتی که این ارباب هم اظهار ارادت به امام صادق می‌کرد. گفت: ناپاک‌زاده! سریع و تند راه بیا. ناپاک‌زاده، کلمه‌ی مؤدبانه‌اش هست، بعضی وقت‌ها می‌گویند حرام‌زاده. نمی‌گویند بعضی‌ها؟ عصبانی می‌شود یک‌دفعه می‌بینی به فرزندِ خودش هم این حرف را می‌زند... حالا از دستِ یک آقای مسئولی، دلش به درد آمده، یک‌دفعه یک نسبتی می‌دهد که باید او را بخوابانند و شلاقش بزنند. تا گفت یَا ابْنَ الْفَاعِلَة إسرَع، امام صادق ایستادند و دست گذاشتند روی سرشان. فرمودند: «وَیحَک»!! وای بر تو! از کجا دیدی که مادرِ این غلام، حرام مرتکب شده؟ تو از کجا فهمیدی که این مولودِ حرام است؟! حالا چون غلامِ تو است، باید به او بگویی یابن الفاعله؟ راوی می‌گوید تا امام صادق دیگر زنده بود، با این فرد هم‌مجلس نشدند. مردم! مراقب به خلوت‌هایتان باشید... باحیا بودن در خلوت. مجلس خودمانی است، همه از خودیم، هر چه شد بگوییم؟ هر کاری از دستمان برآمد انجام بدهیم؟ «و حَياءٌ يَستَحي مِنّي فِي الخَلاءِ» خدا می‌فرماید نشانه‌ی بندگی این است که این‌ها در خلوتشان، از منِ خدا خجالت می‌کشند و حیا می‌کنند.

نکته‌ی دیگر و پنجمین مطلب؛ «و أكلُ ما لا بُدَّ مِنهُ» نشانه‌ی بندگی این است که از دنیا، به حدی می‌خورد که چاره‌ای ندارد که به همان اندازه بخورد. یعنی آدم‌های دنیاپرستی نیستند. خیلی دنبالِ شکم و دنیا نیستند. دنیا را به حد ضرورتش می‌خواهد. دارد اما دلبسته‌ی به این دنیا نیست. خوردنیِ او از دنیا، استفاده‌ی او از دنیا، به حدی است که باید استفاده کند. «و أكلُ ما لا بُدَّ مِنهُ» به مقداری می‌خورد که چاره‌ای نیست همان مقدار باید مصرف کند. و این در حد ضرورت‌هایش است. من همین جا یک پرانتز باز کنم سخن امیرالمؤمنین را، بارها دیده‌ام که بعضی‌ها بد برداشت می‌کنند. یک بار با مرحوم آیت الله والد همین روایط را بحث می‌کردیم، نظرِ مبارک ایشان هم این بود که امیرالمؤمنین می‌فرماید مردم، نسبت به دنیایتان، یک جوری باشید مثل این‌که همیشه هستید: « اِعمَل لِدُنیاکَ کَأَنَّکَ تَعیشُ أَبَداً وَ اعمَل لِآخَرَتِکَ کَأَنَّکَ تَموتُ غَداً» (من لايحضره‏ الفقيه، شیخ صدوق، ج ۳، ص ۱۵۶ ؛ بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج ۴۴، ص ۱۳۸) حالا بعضی‌ها که سطحی، نگاهِ به روایت می‌کنند، می‌گویند بله حضرت فرموده‌اند در دنیا بساطتان را پهن کنید مثل این‌که همیشه می‌خواهید باشید و یک بساط همیشگی پهن کن و برای آخرتت هم فکر باش مثل این‌که فردا می‌خواهی بروی. خب این‌ها ضدِّ همدیگر هستند. از یک طرف بساط پهن کنی برای همیشه، و از یک طرف می‌گویند دست و پایت را جمع کن فردا داری می‌روی؟ روایت، چیزِ دیگری را می‌خواهد بیان کند. ببیند آقایان، خواهرها، شما وقتی کاری را می‌خواهید انجام بدهید که فرصت برای انجامِ کار هست، امروز نشد می‌گویید فردا. فردا نشد می‌گویید روزِ دیگر. کارهایی که شما فرصتش را دارید و دغدغه ندارید و خیلی هم عجله ندارید که حتماً امروز انجام بشود. می‌گویند آقا این کار را تا پایان سال باید انجام بدهید، با خودتان می‌گویید حالا امروز نشد، فردا، دی نشد بهمن، بهمن نشد اسفند، فرصت هست. اما اگر کاری را شما پیش رویتان بود که گفتند امشب اگر انجام ندادی دیگر تمام شده و فرصت از کَفَت رفته و دیگر قبول نیست، شما همین امشب اقدام می‌کنید برای انجام کار. حالا ببینید حدیث حضرت چه می‌خواهد بفرماید. امیرالمؤمنین می‌فرماید دنیایتان را مثل این‌که همیشه هستید نگاه کنید. یعنی اگر کارِ دنیایی‌ات امروز نشد، بگو فردا هم هست، پس‌فردا هم هست، سالِ دیگر هم هست. دنیا را این‌گونه ببین که دنبالِ دنیا راه نیفتی و بگو فرصت دارم، زمان هست. آخرتت را موقت ببین. بگو: فردا دارم می‌روم. کارِ آخرتی‌ات اگر زمین مانده، همین الآن انجامش بده. اما کار دنیایی‌ات اگر زمین مانده، کارِ دنیا را به دنیا واگذار. این نشانه‌ی بنده است.

ششمین مطلب از ویژگی‌های بنده: «و يُبغِضُ الدُّنيا لِبُغضي لَها» خدا می‌فرماید بندگانِ خوبِ ما به دنیا بغض دارند، به خاطر این‌که خدا به این دنیا بغض دارد. وابسته‌ی به دنیا نیستند. دوستدار دنیا نیستند. در دنیا هستند ولی با دنیا نیستند. بله، خدا به همه‌ی ما آموخته در قرآن، از ما دنیای حسنه و آخرت حسنه را بخواهید. ولی محبتِ به دنیا و دنیادوستی، کار دستِ انسان می‌دهد. نشانه‌ی بنده این است که نسبت به دنیا بغض دارد و وابسته نیست و دل‌بسته‌ی به دنیا نیست. لذا کسی که این حالت را دارد، موقعِ رفتنش هم سخت نیست برایش. دل نبسته که الآن که می‌خواهد برود کار دستش بدهد. «و يُبغِضُ الدُّنيا لِبُغضي لَها»

و هفتمین مطلب؛ «و يُحِبُّ الأخيارَ لِحُبّي إيّاهُم» (إرشاد القلوب: 205) بندگانِ خدا، انسان‌های خیر را و خوب را دوست می‌دارند چون خدا این‌ها را دوست می‌دارد. باز به خودمان نمره بدهیم، ببینیم این‌هایی که خدا دوستشان می‌دارد را ما دوست می‌داریم؟ مؤمنین را ما دوست می‌داریم؟ یا پناه بر خدا، یک وقت نماز می‌خوانم ولی ... یک کسی یک وقتی در یکی از مساجد آمد پشتِ سرِ رضاخانِ قلدر گفت حاج آقا زمانِ آن خدابیامرز. گفتم: خدا محشورت کند با رضاخان. گفت چرا این‌طوری می‌گویید؟! گفتم مگر نمی‌گویی خدابیامرز؟ یعنی دوستش می‌داری پس خدا تو را هم با رضاخان محشور کند.

این چه حرفی است که می‌زنی؟ مردم! طرازِ زندگی را رعایت کنیم. ما دوست بداریم کسانی را که خدا دوستشان می‌دارد. و فاصله بگیریم از کسانی که خدا از این‌ها بیزار است. در صفاتِ یارانِ پیغمبر، دو تا ویژگی را نام می‌برد: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ» خدا می‌فرماید کیا با پیغمبرند؟ کسانی که همراهِ پیغمبرند این دوتا ویژگی را دارند: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» (سوره فتح / آیه 29) با دشمنانِ خدا شدیدند و با مؤمنین رحیم‌اند. اگر پناه بر خدا کسی تهِ دلش، با استکبار، با اسرائیل، با آمریکا، با ظالم، تمایل داشته باشد، این در بندگی‌اش باید تجدیدنظر کند. اگر کسی در وجودش، با بندگانِ خوبِ خدا ناخالصی داشته باشد، این یقیناً در بندگی‌اش اشکال است. بنده‌ی واقعیِ خدا، اهل‌البیت را دوست می‌دارند. بنده‌ی واقعیِ خدا، بندگانِ خوبِ‌ خدا را دوست می‌دارد و با دشمنانِ خدا، دشمن است. بادشمنانِ اهل‌البیت و دشمنانِ فضیلت، دشمن است و طراز و علت هم، خداست.

یک بنده‌ی خدایی به ما رسید گفت آقا من چهل سال زیارت عاشورا خواندنم تعطیل نشده، بعد گفت این همه که می‌گویند مرگ بر اسرائیل، مرگ بر اسرائیل، رها کنید و برسیم به کارِ خودمان. گفتم شما می‌گویید چهل سال زیارت عاشورا می‌خوانم، در همان زیارت عاشورا، لعن مقدّمِ بر سلام است. اول ما لعنت می‌کنیم ظالمینِ امام حسین را و بعداً به سیدالشهداء سلام می‌کنیم. لعن می‌کنیم در زیارت عاشورا به یزید، لعن می‌کنیم به معاویه، لعن می‌کنیم به قاتلین اهل‌البیت. خب یزیدِ زمان کیه؟ شمرِ زمان کیه؟ ابن مرجانه‌ی زمان کیه؟ این‌ها را بشناس. فقط یک سری الفاظی را بر زبان جاری می‌کنی و می‌گویی السلام علیک یا اباعبدالله؟ از حسینِ زمان تبعیّت می‌کنی؟ از صاحب‌الزمان تبعیت می‌کنی؟ از دشمنانِ دین بیزاری می‌جویی؟

این هفت مطلبی که من امشب محضرتان عرض کردم، کلامِ خداست. حالا ببینیم این‌ها در ما تحقق یافته یا نیافته... اگر نماز و قرآن و زیارت و بندگی و جماعت، ما را رسانده به این هفت موردی که عرض کردم، این همان «بندگی» است که خدا روزِ قیامت هم می‌فرماید: «یا عِباد» خطاب می‌فرماید ای بندگانِ من! امروز خائف نباشید و محزون نباشید.

خب ایام فاطمیه هم هست. اشاره‌ای کردند یکی از عزیزان که، جریان علامه‌ی نوری که نقل می‌کند، چون ایام فاطمیه است و من یک اشاره‌ای کنم و یک عرض ادب به محضر مقدسه‌ی صدیقه‌ی طاهره.

مرحوم نوری، صاحب دارالسلام، ایشان نقل می‌کند در شهر یزد، دو تا برادر زندگی می‌کردند، یک برادر، برادری عالم بود و موجّه در شهر یزد. اما یک برادر دیگری داشت که یک آدمِ بی‌بندوبار و دور از مبادیِ دینی و اخلاقی بود. نوعاً هم مردم می‌آمدند از این برادر، نزد آن برادرِ عالِم گِلِه می‌کردند و شِکوِه می‌کردند که برادرت چنین کرد و برادرت چنین گفت. و این برادرِ عالِم هم شرمنده‌ی مردم می‌شد. تا این‌که یک سال، جماعتی از اهالیِ یزد عازم می‌شوند برای سفر مشهد مقدس. این برادر عالِم هم در کاروانِ این‌ها بوده. این‌ها دو سه منزلی که از یزد حرکت کرده بودند، در جاده می‌بینند از سمت یزد، یک کسی دارد دنبالِ این‌ها می‌آید. وقتی به کاروان می‌رسد، می‌بینند همان برادرِ بی‌تقوایِ بی اخلاقی است که برادرِ عالِم بوده و دنبالِ این کاروان راه افتاده بود. به کاروان می‌رسد. برادرِ عالم می‌گوید: کجا داری می‌آیی؟ می‌گوید: من هم می‌خواهم بیایم مشهد. آن برادرِ عالِم می‌گوید: مشهد را برای زیارت می‌روند اما زبانِ تو، اخلاقِ تو، دیگران را اذیت می‌کند، تو برگرد. می‌گوید: نه، من هم می‌خواهم بیایم مشهد، بیایم خدمت امام رضا آدم بشوم و توبه کنم.

بارها هم من عرض کرده‌ام آن‌قدری که آن‌هایی که از دست رفته‌اند به این جلسات نیاز دارند، شماها به آن حد نیاز ندارید. گاهی اوقات دیده‌اید آب، ضرورتِ آن کسی است که دارد از تشنگی می‌میرد. یک کسی که در حالتِ موت نیست، آب برایش ضرورت نیست. این جلسات، ضرورت دارد برای آن‌هایی که دارند از دین، کامل، دست می‌کِشند. راه را برای آن‌ها باز کنید. حرمِ امام رضا جای کیاست؟ یکی از کارهای خوبی که می‌بینم بعضی‌ها دارند انجام می‌دهند و نتیجه هم گرفته‌اند، از چند نفر من این را دیده‌ام. آمده‌اند نقل کرده‌اند. مثلاً می‌گوید آقا من در فامیلمان دیدم یک خانم دختری و آقا پسری از دین بریدند؛ کامل؛ آقایی آمد گفت من به او گفتم:‌ فلانی، من برای تو بلیط مشهد می‌گیرم که به‌صورت هوایی، سه روز، آن‌جا هم جا برایت معیّن می‌کنم در هتل، پول هتل را می‌دهم، پولِ بلیط هواپیما را هم می‌دهم، مهمانِ من برو مشهد. خودت هم برو. همراهِ کسی هم نمی‌خواهد بروی. فقط خواهشم این است که حداقل روزی یک بار برو به حرم خدمتِ امام رضا. بابا این پول را با خودمان به قبر نمی‌بریم ولی اگر این کار را کردیم، می‌بریم. این پول‌ها می‌ماند و ورثه استفاده می‌کند. آن آقا گفت که من بلیط هواپیما گرفتم برای طرف، جا هم برایش معیّن کردم و پول هم به او دادم، پولِ سفر هم دادم، پولِ هتل هم دادم، هواپیما هم آماده گفتم برو. در دلم گفتم یا علی بن موسی الرضا، من نمی‌توانستم این را هدایتش کنم، هر چه من می‌گویم نمی‌پذیرد، من فرستادم او را خدمتِ شما، اگر شما نمی‌پسندید این شخص منحرف باشد، خودتان متحولش کنید.

بعد می‌گفت: به امام رضا قسم، طرف برگشت و 180 درجه عوض شد.

ما تا حالا این کار را کرده‌ایم؟؟ بگوییم آقا، ما به تو هزینه را می‌دهیم، من نمی‌توانیم بر تو غالب بشوم و تو را متقاعد کنم که بپذیری از من، حواله‌اش بدهید.

یک کسی گفت من یک نفر را فرستادم کربلا که متحول بشود. و متحول شد و برگشت.

برادرِ عالِم گفت این برادرِ ما گفت که من هم می‌خواهم بیا و گفتم باشد بیا ولی به یک شرط، که در این سفر، به کسی بی‌ادبی و بی‌حرمتی نکنی. این برادر هم قبول کرد. گفت دو سه روزی که از سفر گذشت، دوباره اخلاق زشتش گاهی اوقات سر بلند می‌کرد به یک کسی توهین می‌کرد یا به یک کسی بداخلاقی می‌کرد، مردم هم می‌آمدند به ما شکایت می‌کردند که برادرت به ما این گفت و برادرت این کار را کرد، ما هم می‌گفتیم برادر، آبرویِ ما را حفظ کن جلوی مردم، تو قول دادی، این‌ها زائرِ امام رضا هستند و ...

گفت همین‌طور آمدیم تا رسیدیم به نیشابور. در نیشابور در یک صبح تا ظهر، برادرِ ما مریض شد و تب شدید کرد و ظهر مُرد. ببینید خدا، وقتی بخواهد کسی را ببرد، حالا سکته‌ی قلبی که حداقل بهتر است و می‌گویند آقا شب خوابید و صبح جنازه‌اش را بلند کردند. حالا کرونا بهانه است، ایست قلبی بهانه است، سکته‌ی مغزی بهانه است. خدا بخواهد ببرد برای خدا کاری ندارد.

گفت این برادر صبح مریض شد و تا ظهر این مرض شدت پیدا کرد و مُرد. این برادرِ فاسد از دنیا رفت. آن برادرِ عالِم می‌گوید که من گفتم حیف است که این برادرِ ما به عشق امام رضا می‌خواست بیاید مشهد، حالا که نتوانست خودش بیاید، ما جسدش را ببریم مشهد. در نیشابور او را به غسال‌خانه بردیم و غسل دادیم و کفنش کردیم و در نمد پیچیدیم او را و گذاشتیم روی یک اسب و با کاروان بردیم او را مشهد. مشهد هم بردیم داخلِ حرم امام رضا و سه دور، دورِ ضریح مطهر طوافش دادیم و به قبرستان مشهد بردیم و دفن کردیم او را.

برادرِ عالِم می‌گوید: به فکر فرو رفتم. شب لیلة الدفن او. از یک طرف برادرم فردِ بی‌بندوباری بود و آدم خوبی نبود و موفق عمل نمی‌کرد که الآن وضعش در عالمِ برزخ چگونه است. از یک طرف هم امیدوار می‌شدم می‌گفتم این به عشق امام رضا از یزد آمد بیرون و به‌عنوان این‌که می‌خواهد عوض بشود آمد مشهد، قطعاً اهل‌البیت یک عنایتی می‌کنند و امام رضا یک تفضّلی می‌کند. بین این دو حالت بودم. از خدا خواستم: خدایا، حالتِ برادرِ ما را در برزخ به ما نشان بده.

گفت شب خوابیدم. در خواب، خوابِ برادرم را دیدم. در یک باغی دارد قدم می‌زند و لباس زیبایی بر تن، سرحال و خوشحال. و ما فهمیدیم که این عالمِ برزخ است. این برادری است که به حسبِ ظاهر هم دستش تهی بود از عمل. گفت رفتم جلو و احوال پرسیدم: برادر! این‌جا کجا و تو کجا؟! گفت: برادر، این‌ها همه مرحمتیِ امام رضاست. گفتم: تو که دستت از عمل خالی بود؟! چه شد و چه گذشت بر تو؟! گفت: برادر، در نیشابور، وقتی که اجل رسید و می‌خواستم بمیرم، فقط همین اندازه بگویم که مثل گوسفندی که زنده زنده پوستش را از تنش می‌کَنند، روح از بدنم بیرون کردند. فریاد می‌زدم شماها نمی‌فهمیدید. تمام وجودم یکپارچه شد آتش. من را حمل کردید بردید به غسالخانه، گفتم الآن غسال این لباس‌ها را از تن من خارج می‌کند و آتش‌ها از من دور می‌شود، آب می‌ریزد روی بدنم، بدنم سرد می‌شود. گفت سنگِ غسال‌خانه شد آتش. لباس‌ها را کَند غسال، آب می‌ریخت مثل این‌که آتشِ مذاب می‌ریخت. دست می‌کشید روی بدنم مثل این‌که آتش به تنم می‌رفت. فریادها می‌زدم ولی شماها نمی‌فهمیدید.

آقا کار حساب دارد... امام صادق به اباصلت فرمود:‌ آقای اباصلت، به همین اندازه (پشتِ دست اباصلت را گرفتند) و گفتند این‌طوری و به همین اندازه، اگر کسی در حقِ کسی خطا کرد و جبران نکرد، نمی‌میرد تا آثارش را ببیند. بالای سر، خدای عاقل است. گفت برادر، تمامِ وجودم شده بود آتش. با چه زجری ما را غسل دادند. این غسال، کفن پیچید دورِ من، کفنی شد آتش مضاعف. نمد پیچیدند، نمد هم شد آتش. من را گذاشتید روی مرکب، مرکب هم شد آتش. از نیشابور تا مشهد، عذابم می‌کردند. گفت تا رسیدیم درِ صحنِ امام رضا. تا دَمِ درِ صحن من داشتم عذاب می‌شدم و می‌سوختم و مأمورهای عذاب، من را عذاب می‌کردند. دَمِ درِ صحن که من را از روی مرکب برداشتید و روی تختِ سریری گذاشتید و واردِ صحن شدید و آوردید به حرم، این آتش‌ها خاموش شد و مأمورهای عذاب، بیرون از صحن ایستادند. گفت من رویِ دوشِ شما آمدم، وارد حرم کردید مرا، همین جایی که قبر مطهرِ امام رضاست، یک تختی بود، آقا روی تخت نشسته بودند و جمعیت دورِ آقا داشت طواف می‌کرد. یک پیرمردی هم مقابل امام رضا ایستاده بود به فاصله‌ی چند متری. پیرمردِ محاسن سفیدی بود. گفت: یک دور، من را دورِ حضرت چرخاندید تا رسیدم به این پیرمرد. این پیرمرد رو کرد به من گفت تا زمانی که در حرم هستی، به تو کاری ندارند اما همین که بیرون رفتی، همان عذاب‌هایی که از نیشابور تا مشهد داشتی، در انتظارت هست. تا این‌جا هستی یک کاری برای خودت بکن و التماس کن به حضرت، تا امام یک کاری برایت بکنند. رو کردم به امام رضا و گفتم آقا، پشیمانم، نادم هستم، اشتباه کردم، شما یک کاری بکنید، عذرخواهم. حضرت سرشان پایین بود و اصلاً سر هم بلند نکردند که به من نگاه کنند. دورِ اول تمام شد. دورِ دوم دوباره رسیدم به آن پیرمرد، پیرمرد گفت التماس کن تا در حرم هستی که اگر بیرون بروی، عذاب در انتظارت است. دوباره شروع کردم به امام رضا التماس کردن، حضرت سرشان پایین بود، سر بلند نکردند و جواب هم ندادند. دورِ دوم هم تمام شد و دورِ سوم، رسیدم به آن پیرمرد، پیرمرد گفت که دارند تو را از حرم بیرون می‌برند، کاری برای خودت نکردی... گفتم هر چه التماس می‌کنم به آقا، آقا اصلاً جواب نمی‌دهد و اصلاً نگاه نمی‌کنند. پیرمرد گفت آقا را قسم بده به پهلوی شکسته‌ی مادرش فاطمه... گفتم آقا تو را به پهلوی شکسته‌ی مادرت نظری کن به ما. گفت تا اسمِ زهرای مرضیه را آوردم، امام رضا سر بلند کردند، یک نگاهی به من نمود، مثل این‌که بغض راهِ سخن گفتن را بر حضرت بسته بود. آقا فرمود: فلانی! گرچه جایی برای شفاعت کردن باقی نگذاشته‌ای، اما چه کنم نامِ مادرم را بردی. آقا امام رضا دست بلند کردند و دعا کردند.

گفت به برکت امام رضا از من رفعِ عذاب شد. این لباس زیبا، هدیه‌ی امام رضاست. این باغی هم در آن هستم، به برکتِ دعای آقاست...

چه کردند با حضرت زهرای مرضیه، ایام، ایامِ فاطمیه است. چند بیت شعر تقدیم کنم و التماس دعا. این‌ها مردهای باغیرت بیش‌تر گریه کنید.

زد عدو به دربِ خانه‌اش

سوخت درب خانه و کاشانه‌اش

مرتضی بود و نمی‌دانم چرا

هِی صدا می‌زد که ای فضّه بیا

یا رسول‌الله زهرا را ببین

پشتِ در افتاده بر روی زمین

از فشارِ در شکسته پهلویش

تازیانه زد عدو بر بازویَش

یا فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه

 

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه