DSC08606
DSC08567
DSC08623
DSC08549
DSC08502
DSC08524
DSC08521

استاد حدائق روز یکشنبه 6 بهمن ماه 98 در دومین جلسه از سلسله مباحث مدیریت مهدوی که در بنیاد و موسسه حضرت مهدی موعود(عج) فارس برگزار شد، «ویژگی های یک مدیر مهدوی» را بیان نمودند.

 

دانلود

pdf جهت دانلود متن کامل سخنرانی اینجا کلیک کنید  (375 KB)

 

بسم الله الرحمن الرحیم

متن سخنرانی استاد حدائق

موضوع: «خصوصیات مدیر مهدوی»

بنیاد حضرت مهدی موعود (عج)‌استان فارس - 6 بهمن 98

قال الله الحکیم فی کتابه الکریم: بسم الله الرحمن الرحیم. ﴿قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِى صَدْرِي﴾. ﴿وَيَسِّرْ لِى اَمْرِي. ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِي. ﴿یَفْقَهُوا قَوْلِي[1]

در ادامه‌ی مباحث جلسه‌ی قبل که گفته شد، همه‌ی انسان‌ها به‌نوعی مدیرند. حداقل از مدیریت‌های فردی زندگی خودشان آغاز می‌شود تا مدیریت‌های کلان و وسیع و گسترده‌ای که به ایشان تفویض می‌شود. لذا به یک نگاه کلی نمی‌شود کسی را پیدا کرد که بگوید من مدیر نیستم. می‌گویند حداقل مدیر فردی خودت، اموالت، خانواده­ات که هستی! مدیریت چشم، زبان، وقت، لذا بحث مدیریت، نسبی است، نسبت به افراد ولی نسبت به همه کلیت دارد. همه مشمول این قاعده هستند و هرکسی برای سلامتِ گذرانِ زندگی‌اش، این فرصت‌هایی که می‌گذرد، بخواهد بهتر استفاده کند و شایسته بهره ببرد که هم خالق رازی باشد و هم در پرتو رضایت خالق، بتواند مردم را بهتر مدیریت کند و به تعبیری امروزی بر دل‌ها حاکم باشد، نه بر تن­ها. برخی افراد چون ایشان در مَسند قدرت، موقعیت و امکاناتی هستند، حرفشان را می‌شنوند چون فعلاً کار دستش است، فردا که این فرد بازنشست شد یا از این مسئولیت فاصله گرفت، دیگر توجهی به ایشان نمی‌شود. مدیریت موفق مدیریتی است که انسان بتواند بر دل‌ها حاکم باشد.

اصول اخلاق مدیریتِ مهدوی از نگاه قرآن چیست؟ مدیریت مهدوی همان مدیریت الهی است که حالا در عصر غیبت کبرا ما همه مفتخریم به تبعیت از امام شاهدِ حاضرِ ناظر که ولیعصر است و حجّت خدا بر ماست. امّا وقتی بر ایات شریفه‌ی قرآن مرور می‌کنیم و خواسته‌های مدیران موفق تاریخ را بررسی می‌کنیم. یکی از این مدیران موفق حضرت موسی (ع) است و مستحضرید که بیشترین نام انبیا در قران از حضرت موسی (ع) یادشده است. صد و سی مرتبه خدا در قرآن فرمود: موسی (ع)، ابراهیم (ع)، شصت‌ونه مرتبه، پیامبر خاتم، چهار مرتبه بانام محمد (اللهم صل علی‌محمد و آل محمد) یک‌بار هم با لقب احمد از رسول‌الله (ص)یادشده است؛ اما با اشاره آیات فراوانی است؛ اما حضرت موسی (ع) چون شرایط سخت و تلخی داشت، امّت حضرت موسی (ع)، بنی‌اسرائیل، سالیان متمادی تحت تبلیغات غلط و استکبار گونه‌ی فرعون قرارگرفته بودند.

مقام معظم رهبری جمعه گذشته در نماز جمعه فرمودند ﴿و ذَکِّرهم بایام‌الله[2] دو جای قرآن خدا به دو پیامبر یادآوری می‌کند که ایام‌الله را یاد کن، یکی به حضرت موسی (ع) و یکی به حضرت ابراهیم (ع) که ایام‌الله را فراموش نکنید. دلیلش این بود که امت حضرت موسی (ع) دیگر ایمانشان را ازدست‌داده بودند، یعنی خودشان را می‌باختند. خدا می‌فرماید ایام‌الله را یاد کنید که وقتی ما در اوج ناامیدی، امید و بارقه‌ی امید را رقم می‌زنیم؛ و همین‌طور هم برای حضرت موسی (ع) اتفاق افتاد و امّت موسی (ع) که همه‌چیز را پایان‌یافته می‌دیدند، در آن دقائق پایانی نیل شکافته شد و این‌ها از مسیر نیل عبور کردند. خوب کار حضرت موسی (ع) انصافاً کار بسیار سختی بود. شما ببینید این پیغمبر چهل شب به کوه طور می‌رود و مردم گوساله‌پرست می‌شوند.

انصافاً مردم این مملکت مردم خوبی‌اند. این‌که حضرت امام فرمودند من هیچ پیغمبر و امامی را سراغ ندارم که چنین امتی را داشته باشد. موسی (ع) صاحب ید بیضای کلیم‌الله اولوالعزم چهل شب می‌رود، برادرش هارون که پیغمبر خداست بین مردم است. وقتی پیغمبر برمی‌گردد می‌بیند که این‌ها گوساله‌پرست شده‌اند، حضرت موسی (ع) با نگرانی و تندی با هارون برخورد کرد. ایشان معجزه‌ی بیّن خدا را دیدند، عبور از نیل را، اما یک‌دفعه یادشان رفت، یک‌دفعه دنیاپرستی این‌ها را سرگرم کرد. خوب حضرت موسی (ع) در آغاز کار، کارش سخت بود. با این قوم بنی‌اسرائیل لجوج کار کردن که خودشان را نیز ازنظر اعتقادی باختند، تقریباً مثل یک مدیری است که می‌خواهد به مصاف همه‌ی خطرها برود و شرایط هم شرایط مقتضی نیست.

حضرت موسی (ع) چهار چیز از خدا خواست. این‌ها جزء اخلاق مدیریتی است. در سوره طاها به خداوند عرض کرد: ﴿ربِّ اشرح لی صدری[3] خدایا حالا که بار نبوّت و مسئولیت سنگین پیامبری را به من تفویض کردی، اول شرح صدرم بده. یکی از ضرورت‌های مدیریت در ادیان اسمانی و در اسلام شرح صدر است. امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: «آلة الریاسة سعة الصدر»، «ابزار ریاست سعه‌ی صدر است»؛ یعنی کسی که مدیر می‌شود اول باید حوصله‌ی وسیعی داشته باشد، کم نیاورد، با دو تا جمله یک‌دفعه تصمیماتش کن‌فیکون نگردد. این سعه‌ی صدر یعنی ظرفیت و سینه‌ی گشاده‌ای که تحمل سختی‌ها و فرازوفرود‌ها را داشته باشد.

مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی می‌گفتند که آبادان در جنگ محاصره‌شده بود و خوزستان داشت سقوط می‌کرد، تمام مسئولین دست‌وپایشان را گم‌کرده بودند. همه می‌گفتند نیروهای صدامی هم تا پشت آبادان آمده بودند. گفتند: باید این خبر را به امام برسانیم، امام بیماری قلبی داشت، عارضه‌ی قلبی امام از نجف بود، بعد از انقلاب این عارضه تشدید شد، رعایت حال امام را نیز می‌کردند. گفتند: کسی این خبر را به امام برساند. آقای هاشمی‌گفت: من این خبر را به امام می‌رسانم. خبرهای تلخ را معمولاً باجرئت بیشتری می‌گفتم. در جماران به حاج عیسی گفتم: امام کجا هستند؟ گفت: امام وضو گرفته به اتاق برای نماز ظهر رفتند. آمدم در اتاق دیدم امام روی سجاده ایستاده و اقامه گفتند و می‌خواهند تکبیرة الاحرام را بگویند. دستشان برای تکبیرة الاحرام بالا رفت. گفتم: اماما آبادان محاصره شد و خوزستان دارد سقوط می‌کند. این را گفتم تا امام تأمل کنند فعلاً نماز را نخوانند، ما کسب تکلیف از امام بکنیم بعداً امام نمازش را بخواند. امام برگشتند عقب فرمودند: جنگ است دیگر، الله‌اکبر، ایستادند به نماز.

سعه‌ی صدر یعنی این، نه اینکه امام بی‌تفاوت است، گاهی ما این‌ها را پای بی‌تفاوتی! می‌گذاریم بلکه ظرفیت بالا رفته است. حتی می‌گویند یک استان سقوط می‌کند، امام به وظیفه‌ی خود عمل می‌کند. نه اقبال و نه ادبار، این سعه‌ی صدر است، هواپیمای امام روی آسمان ایران آمد. یک خبرنگار اروپایی از امام سؤال کرد، قطب‌زاده آنجا ترجمه می‌کرد. به امام گفت: حضرت آیت‌الله این خبرنگار می‌گوید شما بعد از پانزده سال که از این مملکت رفته بودید الآن می‌خواهید بدان جا برگردید، الآن چه حالی دارید؟ امام فرمودند: هیچی. وقتی سعه‌ی صدر آمد دیگر ظرف وجود تلاطم پیدا نمی‌کند. گرچه از همین صحبت امام خبرنگارهای غربی سوءاستفاده کردند، تبلیغات منفی کردند که امام به این اهتمام مردم و اقبال عمومی مردم در تهران بی‌توجهی کرد. امام از حال خودش خبر می‌داد. امام فرمود: من برایم هیچ اثری ندارد. مردم به اقبال ما بیایند، ادبار کنند، این همان سعه‌ی صدر است، البته این سعه‌ی صدر رمزش در بندگی خداست.

اگر می‌خواهید ظرفیتتان بالا برود، باید بندگی کنید. انسان اگر می‌خواهد سعه پیدا کند باید به بینهایت وصل شود. هر چه ایمان‌ها قوی­تر، سعه‌ی صدر هم گسترده‌تر. دقیقاً شما می‌بینید، همان حضرت امام که حالا ایام دهه‌ی فجر هم پیش روست و یاد و خاطره‌ی ایشان و انقلاب تداعی می‌شود، این تعبیر را در فوت حاج‌آقا مصطفی بکار بردند، مرگ مصطفی از الطاف خفیه‌ی حق بود! خیلی می‌خواهد خدا مصیبت یک فرزندی را ببیند که جانشین او بود. حاج‌آقا مصطفی سال 1330 از مدرسین اسفار ملاصدرا در قم بود، یک عالِم، فیلسوف، مجتهد و انصافاً جانشین و ثمره‌ی عمر امام بود، چنین جوان عالم فرزانه از بین برود با آن وضعیت مشکوک، امام بگویند از الطاف خفیه‌ی حق بود. برخی افراد گاهی اوقات با یک تبی، مختصر گرفتاری، نق می‌زنند، می‌بُرند ناسزا می‌گویند. این همان بندگی است، ایمان، توجّه به خدا، مدیرانمان هر چه متدین‌ترند، موفق‌ترند. مدیرهایی که زمینه‌های اعتقادی‌شان ضعیف‌تر است، در خدمت‌رسانی به مردم هم کاهل‌ترند.

شما مدیران موفق را بررسی کنید، یک اعتقادات الهی دارند، باورشان این است که قیامتی است، حساب‌وکتابی است، بالاخره خدا مسئولیت را از این‌ها می‌پرسد. این سعه‌ی صدر که عرض کردم ریشه در همان تقویت ایمان و بندگی خدا دارد و این ارتباط با خداوند انسان را قوی می‌کند. اینکه در حدیث قدسی هم داریم: «عبدی اطِعنی حتَّی اجعلک مَثَلی»[4] یا به نقلی «مِثلی» اطاعتم کن تا تو را مثل خودم، ﴿انَّما امره اذا ارادَ شیئا آن یقول له کن‌فیکون[5] یا مثَلَت کنم، زبانزد خاص و عام، شهره‌ی افاق شوی. این لازمه‌ی بندگی خداست.

فرمول به دست آوردن شرح صدر هم گرفتن از خداست که خدا در سوره‌ی رعد می‌فرماید: ﴿آن الذین امنوا و تطمئنّ قلوبهم بذکرالله الا بذکرالله تطمئنّ القلوب[6] شرح صدر زیربنای ذکر خداست؛ یعنی یاد خدا که کردی در مدیریتت، در پدری‌ات، در اجتماعت، در اقتصادت، در همه‌ی کارهای اجتماعی‌ات موفقی. دغدغه نداری.

آقایی در شیراز فوت کرد، جمعه‌ی گذشته ختم او بود، آن آقا در بازار وکیل کاسب بود، من اعتقادم این است که این آقا میزان الاعمال همه‌ی بازاری‌ها می‌شود. برای خود من نقل کرد، مرحوم آقای حاج محمد حسینی. گفت: بیش از پنجاه سال در بازار وکیل مغازه داشتم، یک دروغ نگفتم، خداوکیلی میزان الاعمال ما هم بشود، عقبیم. نه میزان الاعمال بازاری‌ها، می‌گفت اگر کسی بتواند ثابت کند که من یکجا دروغ گفتم، من به او جایزه می‌دهم. من از روز اول، زمانی که تصمیم به‌دروغ نگفتن گرفتم، برای خودم جریمه وضع کردم. یک جریمه‌ی مالی گذاشتم که اگر یک دروغ گفتم این‌قدر بدهم. من دو سه سال قبل ایشان را دیدم، گفتم: حالا جریمه‌ی دروغت چند است؟ گفت هر دروغی صد هزار تومان. اگر کسی ثابت کند که دروغ گفتم صد هزار تومن به او می‌دهم. دو مسجد در شیراز ساخت، صفرتا صد را خودش ساخت. این سعه‌ی صدر است. بعضی‌ها از پول جدا نمی‌شوند، پول دارد اما چون ایمان ندارد، می‌گوید: فردای پیری، روز استیصال، روز نداری، چه کنم؟ ولی جلوی خود من، یک سال قبل منزلشان بودیم، بچه‌هایش هم بودند. نکاتی را می‌گفت، بچه‌ها ایراداتی به پدر داشتند، می‌گفتند: پدر ما همه‌چیزش را بعدازاینکه مادرمان رفته خیرات می‌کند. گفت: من پول‌های این‌ها را که خیرات نمی‌کنم، الحمدالله به ایشان به‌قدر کفایت دادم، دخترها جهیزیه گرفتند و رفتند، زندگی دارند، این‌ها هم همین‌طور. خانه‌ای هم گذاشتم این خانه هم به شما می‌رسد. من دلم می‌خواهد آنچه مربوط به خودم است تا خودم هستم خرج کنم. برخی افراد خمس پولشان را نمی‌پردازند چون سعه‌ی صدر و ایمان ندارند، چون قلبشان مطمئن نیست، ایشان واقعاً به باورهای الهی مطمئن بود. یکی از مهدی یاورانی بود که سالی دو میلیون کمک می‌کرد. خدا رحمتش کند، هرسال می‌گفت من دو میلیون برای امام زمان (عج) می‌دهم. هر کار خیری که می‌توانست ورود پیدا کند، وارد می‌شد. حالا ما گاهی اوقات از خلق خدا می‌ترسیم چون از خدا نمی‌ترسیم، چون سعه‌ی صدر نداریم. از یک مأمور دارایی هراس داریم ولی از خدا هراس نداریم.

یکی از خاطرات زندگی‌اش را می‌گفت: روزی مأموران مالیات و دارایی به بازار وکیل، آمدند. مغازه به مغازه را می‌گشتند، گفت بعضی‌ها جلوتر آمدند و به من گفتند آقای حسینی، دفترهای خودت را جمع کن چون مأمورهای مالیاتی می‌آیند. من گفتم باخدا عهد کرده‌ام که دروغ نگویم، مأمورها به مغازه‌ی ما آمدند، یکی از مأموران گفت: آقای حاجی، دفتر فروش روزانه و ماهیانه و هفتگی داری؟ گفتم بله. گفت می‌توانم ببینم؟ گفتم بله. بفرمایید. نگاه کرد، ورق زد. با تعجب نگاهی کرد. گفت: از اول بازار تا اینجا به هرکه گفتیم، می‌گوید کاسبی نیست، معامله نیست. دفتری در کار نیست، تو راحت دفترهای خودت را آوردی و نشان دادی. گفتم: من باخدا عهد بسته‌ام که دروغ نگویم. همین آدم جلو بچه‌های خود می‌گفت: من برای بچه‌هایم هم خلاف نمی‌کنم. مأمور دارایی گفت: حاجی! دروغ نمی‌گویی؟ گفتم نه. اتفاقاً سه روز قبل یک معامله‌ی خوبی هم کرده بودم. این مأمور دارایی یک نگاه کرد و گفت: معامله‌ی خوبی هم می‌کنی. گفتم: همیشه از این خبرها نیست، ولی سه روز قبل یک معامله‌ی خوبی هم شد. گفت: دفترها را دارایی برد. یکی از دوستان بازار آمد و گفت حاجی چه‌کار کردی؟ گفتم: دفترها را نشان دادم. گفت بیچاره‌ات می‌کنند. یک مالیات سنگینی برایت می‌بندند. گفتم هر کاری می‌خواهند بکنند. بیش از ده روز گذشت، در مغازه نشسته بودم، دیدم نامه‌ی از دارایی رسید. نامه را باز کردم دیدم یک فیش پرداخت وجه برای مالیات نوشته‌اند. اول تعجب کردم، فکر کردم اشتباه کرده‌اند. صفر را اشتباه انداخته‌اند. عینکم را زدم و نگاه کردم، آنچه را که در ذهن من بود و انتظار داشتم، دیدم که خیلی کمتر از آن مالیات بسته‌اند؛ من به این شاگرد در مغازه گفتم این فیش را بخوان که چقدر هست؟ گفت رقم را خواند. گفتم: این‌ها اشتباه کرده‌اند. مالیات من باید بیش از این‌ها باشد. ایمان را ببینید. به شاگرد خودم گفتم: شما در مغازه باش، من بروم دارایی و بیایم. سریع رفتم اداره دارایی پیش آن آقایی ممیزی که آمده بود در مغازه. یک کسی دیگر هم نشسته بود، گفتم که من فلانی هستم، مدتی قبل در مغازه‌ی من آمدید، سؤال کردید، گفت: بله می‌دانم. گفتم این قبضی که شما صادر کردید به نظر من اشتباه کردید. مالیات ما بیش از این است. گفت من با تعجب گفتم همه می‌آیند اینجا می‌خواهند تخفیف بگیرند، تو برعکس داری چانه می‌زنی که بیشترش کنی! آن آقای ممیز وقتی قبض را دید گفت حاجی قبض درست است. گفتم مالیات من بیش از این‌ها هست. عده‌ی در بازار هستند که قبض‌های سنگین‌تر از این برایشان آمده است، برای ما کمتر صادر کردید. آن ممیز گفت: قانون اجازه داده است به کاسب‌های صادق درستکار تخفیفانی داده شود، آقایان این تبعیض نیست، این تمییز است. فرق تبعیض با تمییز این است که همه‌ی شرایط یکسان است ولی یک نفر را بالا بکشید. تمییز یعنی فردی رجحانی دارد که دیگری ندارد. یک آقایی نشسته بود در اتاق آن ممیز، گفت جریان این آدم چیست؟ داستان را نقل کرد که مدتی قبل ما به بازار رفته بودیم و به مغازه‌ی این آقا سر زدیم و دفترهایش را آورد و عین واقعیت را گفت و گفت: در زندگی‌ام دروغ نمی‌گویم و نگفته­ام. آن‌کسی که نشسته بود گفت: قبض او را چند صادر کرده‌اید؟ مبلغ قبض را گفتم و آن شخص گفت: نصف این قبض را هم من می‌دهم. این همان سعه‌ی صدری است که در ایران ریشه‌ تنیده.

حضرت موسی (ع) از خدا می‌خواهد که خدایا اول این سینه را گشاده قرار بده. ﴿ربِّ اشرح لی﴾ لذا در امربه‌معروف و نهی از منکر نیز آمرین به معروف باید سعه‌ی صدر داشته باشند، یک کار اجرایی مدیریتی است، یکی می‌پذیرد و یکی پرخاش می‌کند. برخی‌ افراد سعه‌ی صدر ندارند تا یک‌حرفی به ایشان می‌زنند، واکنش نشان می‌دهند می‌گویند دیگر ما نمی‌گوییم، دیگر ما خودمان را زشت نمی‌کنیم، یک‌بار گفتیم بس است. خب تو برای خدا گفتی، صدبار هم بگویی نپذیرند، خدا پاداش می‌دهد. این است که در کارهای فرهنگی در کارهای اجتماعی در کارهای تربیتی کم می‌آورند چون سعه‌ی صدر ضعیفی دارند. ﴿ربِّ اشرح لی صدری و یَسِّرلی امری،[7] حضرت موسی (ع) عرض می‌کند خدایا کارها را برای من روان کن. چند نکته در این آیه[8] است که من عرض کنم. اول مدیر موفق، مدیری است که ضمن اینکه شرح صدر از خدا می‌خواهد، در اجرای موفق هم از خدا کمک می‌خواهد.

برخی افراد تا به آن‌ها حرف می‌زنیم، می‌گوید ما خودمان سرمان می‌شود، آنی که غرور گرفته می‌گوید: ما نیازی به مشورت نداریم، خدا به پیغمبر که عقل کل بود می‌فرماید: ﴿وَ شاورهم فی الامر[9] این شاورهم فی الامر خطاب به رسول‌الله (ص)بعد از جنگ احد است. «با مردم مشورت کن»، پیامبری که اگر استقلالاً به عقل خود رجوع کند خیر و شر را می‌فهمد؛ اما خدا به همه­ی ما درس می‌دهد. به پیامبرمان می‌فرماید: مشورت کن، من و شما که دیگر سهلیم. گاهی امکان دارد پدری، پدربزرگی مشورت کند خدا بر سر زبان نوه‌اش حرفی می‌آورد که خودش متوجه نیست.

این را خودم از آقای حاج عیسی، مشاور امام شنیدم. می‌گفت امام گاهی اوقات با من مشورت می‌کرد. امام! امام خمینی، حاج عیسی بی‌سواد، آبدارچی! گاهی ما این‌قدر باد در زیرپوستمان آمده، می‌گوییم: ول کن بابا. گاهی اوقات امیرالمؤمنین (ع) به بعضی اصحابشان می‌گفتند: «عِظنی»، نصیحتمان کن، موعظه‌مان کن. بعد حاجی عیسی گفت: یک‌بار امام مرا صدا زدند، گفتند حاجی عیسی بیا بنشین. یک پیرمرد بی‌سوادی هم بود. من چند نکته از خودش شنیدم که یکی از آن‌ها، این بود. سال هفتاد بود دو سال بعد از ارتحال امام شبی به مسجدالنبی آمده بود، گفتند: حاجی عیسی آمده، گفتم: مردم حاجی عیسی آمده از او خواهش می‌کنیم هر چه از امام یاد دارد برایتان بگوید. گفت: من بلد نیستم، گفتم هر چی یاد گرفتی و دیدی برای مردم بگو.

یکی از چیزهایی که نقل کرد این بود، گفت: امام صدایم زد آمدم نشستم در اتاق، گفت: حاجی عیسی! می‌خواهم یک مشورتی با شما کنم. گفتم: امام بفرمایید. امام فرمودند: سران جبهه و جنگ می‌خواهند عملیاتی انجام دهند، ساعت عملیات را از من خواستند که چه ساعتی عملیات اتفاق بیفتد و چند تا نظر وجود دارد، یکی قبل از اذان صبح، یکی بعد از اذان صبح، یکی نیمه‌ی روز، یکی بعد از اذان مغرب. گفتم: آقا من نه نظامی‌ام و نه تخصص دارم. ببینید! آقایان! ﴿یهدِ الله لنوره مَن یشاء[10]، بله ما چیزی نیستیم و همه از اوست. ﴿وَ ما توفیقی الّا بالله[11]، اما می‌بینی همین بی‌سواد یک‌چیزی می‌گوید که باسوادها انگشت به دهن می‌شوند، امام فرمودند: حاجی عیسی می‌دانم نظرت را بگو. اماما من نه از جنگ سررشته‌دارم و نه در این کارها واردم. دوباره امام اصرار کرد و گفت: تو نظرت را بگو. یک خورده فکر کردم و گفتم اماما به نظر من بهترین وقت برای عملیات بعد از نماز صبح است. امام گفتند: چرا؟ گفتم: چون بعد از اذان صبح رزمنده‌ها نماز صبحشان را خوانده‌اند، این‌ها می‌توانند در مواضعشان مستقر شوند، بالاخره روز چون خورشید طلوع می‌کند، در پیشرفت‌هایشان می‌توانند بهتر قرار بگیرند. نوع این عراقی‌ها شب‌ها تا نیمه‌شب و سحر بیدارند، بعضی‌هایشان لهو و لعبند، وقت صبح خوابند، این بهترین فرصت برای حمله است. شما نیمه‌روز حمله کنند این‌ها بیدارند می‌فهمند، بعد از مغرب حمله کنید باز شب است. امام یک فکری کردند و گفتند: نظر من هم همین بود، تماس بگیرید بگویید ساعت عملیات را بعد از نماز صبح بگذارند. این را از من کمک خواست. گاهی خدا بر سر زبان کارگری، بر سر زبان شاگردی، بر سر زبان دیگری، یک‌دفعه مطلبی را جاری می‌کند، مدیریت موفق را از خدا باید خواست. ﴿یَسّرلی امری[12] می­گوییم خدا کار را برای ما روان و آسان کن. در همه‌ی کارها، هر جا گفتیم من، گرفتار می‌شویم. تا گفتید ما این کار را می‌کنید، گفتید من، می‌بینید کارتان معطل شد. همان‌که قرآن‌هم می‌فرماید: رسول ما بگو: «وَ ما توفیقی الّا بالله»[13] موفقیت‌ها از خداست، «علیه توکَّلتُ و الیه اُنیب»[14] بر او توکل می‌کنیم و به‌سوی او تقاضا می‌کنیم و دست استمداد دراز می‌کنیم. خوب این، «یسّرلی امری»[15] یک پیام دیگر هم دارد، یک پیام مهمش این است که قطعاً از خدا موفقیت را بخواهید.

در حالات رسول‌الله (ص)، در یک آیه‌ی شریفه که نازل شد، تدبر کند: «لاتقولنَّ لشیءٍ انّی فاعل ذلک غدا الّا آن یشاء الله»[16] می‌گویند: یکی از یهودی‌ها آمد از رسول خدا مسئله‌ای پرسید، فرمودند: برو فردا که وحی نازل شود بیا جوابش را بگیر. این فردا آمد ولی در آن موضوع وحی نازل نشد، فردا، فردا تا چهل روز. بعد آیه نازل شد، رسول ما هیچ­گاه نگو فردا این کار را می‌کنم مگر اینکه بگویی اگر خدا بخواهد؛ یعنی بگو خدا اگر بخواهد کار انجام می‌شود. خداوند چهل روز رسول‌الله (ص) را در نوبت گذاشت، «الّا أن یشاء الله»[17] گاهی اوقات انسان یک کلمه حرف می‌زند که حکایت از اتکا به خودش است. من این کار را انجام دادم یا من این عمل را انجام دادم.

 وجود مقدسِ آقا امیرالمؤمنین (ع) از امام جواد (ع) هم نقل‌شده که مؤمن ضرورت زندگی‌اش این است که «توفیقٍ من الله»، یعنی همه‌چیزش را از خدا بداند و بخواهد، این «توفیق من الله» دو لبه دارد تا به اینجا رسیدید همش خدا، از امروز به بعدم به هر جا می‌خواهید برسید خدا. اگر گفتید من، به خودتان واگذارتان می‌کنند. هم داشته‌هایمان را از او بدانیم و هم خواسته‌هایمان را از او بخواهیم. این نشانه‌ی مؤمن است.

یک: از خدا بخواهید و استمداد بطلبید بااینکه در عین حالی که تخصص هم دارد توانایی هم دارد اما همه‌چیز از اوست. مرحوم حضرت آیت‌الله محلاتی استاد مرحوم آیت‌الله والد ما، ابوی ما می‌گفتند: ایشان می‌فرمودند: من در کل عمرم یک‌بار در نماز دچار نسیان شدم، این هم هفتادسالم بود، مجتهد جامع‌الشرایط، یک روز برای نماز به مسجد می‌رفتم، قبل از نماز در ذهنم این مطلب خطور کرد، الحمدالله ما هفتادسال از عمرمان می‌گذرد در یک نماز دچار نسیان نشدیم. تازه الحمدالله هم گفته بودند! در همان نماز ذکر تشهد یادم رفت. آمدم تشهد بخوانم، هیچ‌چیز یادم نیامد. مقداری مکث کردم مأمومین پشت سر فهمیدند که من یادم رفته، بلند ذکر تشهد را خواندند «اشهد آن لا اله الّا الله» یادم آمد چه چیزی باید بگویم. نمازم که تمام شد رفتم سجده گفتم: خدایا ممنونم. همه‌چیز از اوست، حیاط ما، نشاط ما سواد ما ثروت ما مقام ما زندگی ما، «انّا لله و انّا الیه راجعون»[18] لذا از او باید خواست موفقیت‌ها را، از او باید طلب کرد.

نکته‌ی ظریف دیگر که در فراز آیه است، مدیر موفق همان‌طور که از خدا می‌خواهد خدایا کار را روان کن، خودش باید روان کننده‌ی کار باشد. بعضی از مدیران به کار گره می‌زنند. دیدید؟! پرونده را نگاه می‌کند، می‌گردد یک واوی در آن پیدا کند که جاافتاده باشد، می‌گوید برو این را عوض کن. این مدیر، مدیر خوبی نیست. مدیر خوب آن است که بتواند کار را روان کند و به چرخه بیندازد، بله غیرقانونی کار نکند، ولی بعضی کارها را می­توان با یک سعه‌ی نظر، یک عقب-جلو کردن، کار انجام بپذیرد، کار سرعت پیدا کند. همان‌طور که خدا را می‌گوییم: خدایا تو روان کن، حالا هم که مسئولیتی را به­ من سپردند، من هم کار را روان کنم. منم سعه‌ی صدری داشته باشم، منم سخت‌گیری‌های بی‌مورد در کارها نکنم. آقایی بود می‌گفت: من مدتی دنبال پرونده­ای می‌رفتم که حقم را باید به من می‌دادند. امروز-فردا، امروز-فردا، بعد دیدم آقای مدیر نگاه کرد گفت: این نامه در نگارشش اشکال دارد. این کلمه را باید عقب‌تر ببرید این کلمه را باید جلوتر بیاورید. گفت یک هفته دوباره دنبال همین تغییر نامه دویدیم. خوب این آقا در قیامت گیر کاغذبازی‌های قیامت می‌افتد، همین بلا را به سرش می‌آورند. لذا اخلاق مدیریتی اخلاق روان کردن کار است. نکته‌ی دیگر، قرآن می‌فرماید «و احلُل عقدةً مِن لسانی»[19]، پروردگارا عقده را از زبان من بردار، مدیر باید حرفش را بفهمند، باید بتواند خواسته‌هایش را انتقال بدهد. گاهی اوقات می‌بینید، چیزهایی می‌گویید ولی دیگران نمی‌فهمند. از هنرهای رسول‌الله (ص)این بود که پیغمبر حرفش را عامه‌ی مردم می‌فهمیدند، یعنی رسول‌الله (ص)عامه‌فهم حرف می‌زد. شما ببینید حرف‌های امام، سخنرانی‌های امام را فیلسوف می‌فهمید آیت‌الله‌العظمی می‌فهمید، کارگر هم می‌فهمید. این همان «و احلُل عقدةً مِن لسانی»[20] است. نباید در حرف گره نباشد، رسا و روان بگوییم تا مخاطب ما و زیرمجموعه‌ی ما مطالب ما را درک کند، «یفقهوا قولی»[21] البته نکته‌ی دیگری هم که حضرت موسی (ع) خواست این بود: خدایا سخن‌هایی هم که می‌گویم سخن‌های پخته‌ی سنجیده‌ی بجا باشد. گاهی اوقات ما حرف‌هایی هم می‌زنیم که بدرد مخاطبمان نمی‌خورد، طرف ما حرف ما را نمی‌فهمد. من در کانون تربیت خانواده درست بچه‎‌های خودم را نمی‌فهمم و آن‌ها نیز من را نمی‌فهمند.

اصل مدیریت با تندی سازگار نیست. برخی افراد فکر می‌کنند، مدیریت یعنی خشونت. یکی می‌گفت: آقا برخی از این مردم باید صدام بالای سرشان باشد. این غلط است. مرحوم آیت‌الله شهید بهشتی می‌فرمودند: مدیر باید جاذبه‌ای در حد بی‌نهایت، دافعه‌ای در حد ضرورت داشته باشد؛ یعنی جذبش بینهایت و دفعش باید ضرورت باشد. برخی‌ افراد برعکس‌اند دفعشان در حد بینهایت و جاذبه‌شان ضرورتی است. اخلاق مدیریتی اقتضا می‌کند که تندی را کنار بگذرد. او باید برای این‌ها پدری کند، او باید مجموعه را جمع کند.

امیرالمؤمنین (ع) فرمود: آن‌گونه زندگی کنید که وقتی ‌رفتید مردم عزادار باشند. در شیراز شاید یکی دو جلسه‌ی تودیع در خاطرم هست که زیرمجموعه‌ها همه گریه می‌کردند. کارکنان، کارمندها، نیروها اشک می‌ریختند، مدیر رفت پشت میز خطابه که مثلاً تشکر و خداحافظی کند، همه گریه می‌کردند. ولی بعضی‌ها وقتی هم می‌میرند مردم بشکن می‌زنند و شادی می‌کنند. دیدید مردم برای سردار سلیمانی چه کردند! این‌ها بندگی خداست. نه‌تنها در این مملکت بلکه از آن دنیایی متحول شد چون بندگی است. انسان وقتی‌که بندگی خدا را کرد درروش مدیریتی‌اش هم موفق خواهد بود و خدا زیر بار منّت اخلاص و ایمان و بندگان خودش هم قرار نخواهد گرفت. رهبری فرمودند: بی‌نظیرترین بدرقه‌ی تاریخ برای سردار سلیمانی رقم خورد؛ یعنی شما در تاریخ بشریت هیچ بدرقه‌ای و تشییعی را این‌طوری سراغ ندارید. انصافاً هم بی‌نظیر بود. آن‌هم جمعیت میلیونی، با این استقبال با این شور و هیجان، این‌ها ناشی از همان بندگی خداست. فیلمی از سردار سلیمانی نشان می‌داد که داعشی‌ها را به عقب رانده بودند، خیلی هم عرق کرده بود، می‌گفت یک مرحله‌ای را رفتیم دیگر تمام است. بعد داعشی‌ها که رفته بودند یکسری از خانواده‌ها و بچه‌هایشان اسیرشده بودند. سردار سلیمانی نشسته بود این بچه‌های کوچک داعشی‌‌ها را می‌بوسید و نوازششان می‌کرد! این همان نرم‌خویی باری خداست. ولی همین آدم زلزله به تن داعشی‌ها می‌انداخت. با سردار شهید ابو مهدی، مصاحبه می‌کردند که ایشان خاطراتی از سردار سلیمانی تعریف می‌کرد. گفت که در استان کردستان عراق، اربیل داشت سقوط می‌کرد، سردار ابو مهدی گفت: مسعود بارزانی تماس گرفت به ترکیه گفت کمکمان کن، گفتند کاری از دست ما برنمی‌آید. به خیلی‌ها که امید داشت تماس گرفت و او را جواب کردند. سردار سلیمانی در سوریه بود، تلفن سردار سلیمانی را پیدا کرد و به ایشان تماس گرفت، گفت: اربیل دارد سقوط می‌کند کمکمان کن. سردار سلیمانی گفت ما الآن سوریه هستیم، من فردا می‌آیم. بارزانی گفت: ما داریم سقوط می‌کنیم، سردار سلیمانی با لهجه‌ی محلی گفت: کاکا مسعود یک‌شب اربیل را نگه‌دار. سحرگاه آن شب، هواپیمای سردار سلیمانی در فرودگاه اربیل با حدود پنجاه نفر از پاسداران و نیروهای همراهش فرود آمد. تا هواپیما نشست داعشی‌ها فرار کردند، داعشی­ها محاصره را رها کردند و فرار کردند. بعضی از داعشی ها را که اسیر کردند از ایشان پرسیدند: نزدیک بود شما اربیل را بگیرید، اربیل داشت سقوط می‌کرد، پیروزی از آن شما بود. چه خبر شد که شکست خوردید؟ گفت: یک‌دفعه خبر پیچید که سلیمانی به اربیل آمده است. اسم سلیمانی که آمد، هواپیمای سلیمانی که در فرودگاه اربیل نشست، همه فرار کردند؛ یعنی همان چیزی که امام صادق می‌فرماید: «مَن خافَ الله اخافَ الله منه کلَّ شیء و مَن لم یخف الله اخافه الله مِن کلِّ شیء»؛[22] «از خدا ترسیدید، خدا همه را از شما می‌ترساند. ولی از خدا اگر نترسیدید از همه می‌ترسید.»

آن‌هایی که از خدا نمی‌ترسند گاهی اوقات از زیرمجموعه‌ی خودش هم هراس دارد، از بچه‌ی خودش هم می‌ترسد. سردار سلیمانی از خدا می‌ترسید، خدا این رعب و وحشت را در قلوب کفار، مهر و محبت را در قلوب مؤمنین قرار داده است. این هم یک نکته که مدیریت موفق مدیریت نرم‌خویی است نه مدیریت تندخویی. مدیر باید با مردم نرم‌خو باشد و سر سازگاری داشته باشد و در کنار همه‌ی این‌ها، سعه‌ی صدر، تسهیل در امور برای مردم و ساده‌گویی، از ویژگی‌های مدیریت است. مدیر باید در بیان مطالبش ساده‌گویی را، رعایت کند. همان «یسِّرلی امری واحلل عقدَةً مِن لسانی»[23] باید روش مدیریت قرار بگیرد.

 

[1] طه/25-28

[2] ابراهیم (ع) 5

[3] طه 25

[4] جواهر السنیة/ ص361

[5] یس 82

[6] رعد 28

[7] طه 26

[8] همان

[9] ال عمرن 159

[10] نور 35

[11] هود 88

[12] طه 26

[13] هود 88

[14] همان

[15] طه 26

[16] کهف 23

[17] کهف 23

[18] بقره 156

[19] طه 27

[20] طه 27

[21] طه 28

[22] اصول کافی ج 2 ص 68 حدیث 3

[23] طه 26-27

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه