استاد شیخ علیرضا حدائق روز چهارشنبه 2 بهمن 98 به ادامه سلسله مباحث «سیمای پیامبر(ص) در قرآن» پرداختند.
pdf جهت دانلود متن کامل سخنرانی اینجا کلیک کنید (329 KB)
بسم الله الرحمن الرحیم
متن سخنرانی استاد حدائق
2 بهمن 98 - مسجد الرسول (ص)
قال الله الحکیم فی کتابه الکریم: بسم الله الرحمن الرحیم. ﴿وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ اَفَلاَ تَعْقِلُونَ[1]﴾ صدق الله العلی العظیم.
امام صادق (ع) فرمود: نشانهی شیعیان ما این است که در ایامی که انبساط و فرح و شادی ماست، اینها نیز شادیشان را نشان میدهند و در ایام حزن و اندوه ما، حزن و اندوه خودشان را نشان میدهند. ایام عزای بانویی است که خدا به پیغمبر در حدیث قدسی فرمود: «اگر به خاطر فاطمه نبود، نه ترا و نه علی را نمیآفریدم.» امام عسکری میفرماید: «ما ائمه، حجت خدا بر مردم هستیم و فاطمه حجت خدا بر ماست.» بالاخره شاهکلید است. شاهکلید ارتباط با ائمه، حضرت زهرا است. حضرت صدیقهی طاهره، پل ارتباطی با اولیاء معصومین است که ائمه نسبت به این مادر و امیرالمؤمنین نسبت به این همسر، احترام و ادب و تکریم ویژه دارند.
محور بحث سابق، آیهی شریفهی پایانی سورهی کهف، بود که یکی از ویژگیهای پیغمبر از این آیه استفاده شد، رسولالله (ص) شخصیتی بود که مشتاق لقاء خدا بود، یعنی پیغمبر هراسی از مردن نداشت. اولیاء الهی هم همینطور هستند. پیغمبر اسوهی ماست و ما هم باید به گونهی زندگی کنیم که در طول زندگی از ملاقات باخدا نترسیم. البته این راهکاری دارد. در روایتی از احادیث قدسیه خدا به حضرت داوود نکاتی را بیان فرمود که یکی از آنها نکتهای است که سبب میشود انسان از لقاء خدا هراسی نداشته باشد: «و الکف عن الدنیا و اهلها»؛ «خودشان را از دنیا و از دنیاپرستان بازدارند.»
اسلام با دنیا مخالف نیست، دنیا مزرعهی آخرت است. کسی خدمت امیرالمؤمنین رفت و شروع به بدگویی از دنیا کرد. امام فرمود: دنیا سجدهگاه اولیاء خداست. آیتالله بهجت در همین دنیا، آیتالله بهجت شد. سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، در همین دنیا حاج قاسم شد. حبیب بن مظاهر، عرفا همه و همه در این دنیا چنین شدند. خبیثها نیز در دنیا خبیث شدند. آنچه اسلام هشدار میدهد خود دنیا نیست، دل سپردن به دنیاست و الا نفس دنیا که مزرعه آخرت است. اگر فهمیدی چه کشت کنی؟ کی کشت کنی؟ چگونه برداشت کنی؟ پاییز زندگی شما یعنی عالم برزخ شما پاییز خوبی است؛ اما اگر نفهمیدی چهکار کنی، زمین، آب و امکانات را در اختیار شما قراردادهاند، ولی شما زمین را رها و باتلاقی و نمک زاری کردی، در این صورت زندگی را باختهای.
هرچه روایت وجود دارد که از دنیا مذمت شده از وابستگی به دینا مذمت شده است. وگرنه در همین دنیا، نماز شمارا به معراج میبرد. «الصلوه معراج المؤمن»، حجی که شمارا از تمام گناهانتان پاک میکند، در همین دنیاست. نماز جماعت در همین دنیاست. تمامکارهای نیکی که اسلام تأیید کرده، در همین دنیا اتفاق میافتد. نگاه اسلام به دنیا، فرصت است؛ اما خودتان وابسته نشوید، با وابستگان هم ارتباط برقرار نکنید. چون ویروس وابستگی روی شما نیز اثر میگذارد.
خداوند در 115 آیه در قرآن نسبت به دنیا و مشتقات به دنیا بحث کرده است، دقیقاً 115 آیه نیز نسبت به آخرت بحث کرده است؛ یعنی همانطوری که خدا میفرماید: دنیا، میفرماید: آخرت. آخرت شما تافتهی جدا بافتهی نیست، ﴿وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَعِبٌ وَلَهْوٌ.﴾؛ «زندگی دنیایی شما از این دو حالت خارج نیست، یکی لعب است ودومی لهو.» یعنی دل به دنیا سپردی، غیر از این دو، شکل سومی نیست. لعب به چه گفته میشود؟ لعب کارهایی است که قصد صحیحی در انجام آن نباشد. خرکاری که قصد صحیح و فکر درست در آن کار نباشد، به آن کار لعب میگویند. کسی کاری انجام دهد، ولی قصد درستی ندارد که چهکار میکند، گیج است. لهو: به کارهایی میگویند که انسان را از کارهای اساسی و مهم بازدارد. خرکاری که شمارا از کار اساسی دارد بازمیدارد، لهو است. اینکه قرآن میفرماید: «لهوالحدیث» گوش نکنید، گاهی اوقات، ساز، ترانه، موسیقی، لهو است و شمارا از کار اساسی بازمیدارد. شمارا از توجه به وظائفت غافل میکند. قرآن میفرماید: اگر به دنیا وابسته شدی، این دو اتفاق برای شما میافتد. صبح تا به شب تلاش میکنی ولی قصد صحیحی در زندگی شما نیست، کارهای مهم و اساسی خود را زمین گذاشتی. کار مهم شما خداست، کار مهم شما نماز و روزه و صلهی رحم است.
در دارالرحمه، داشتند میت را دفن میکردند، یکدفعه یک آقایی رسید کنار قبر، - این را گرفتند- این خاکهای کنار قبر را برمیداشت و روی سر خودش میریخت و میگفت خاکبهسر شدم، خاکبهسر شدم. گفتم: جلو این را بگیرید. چرا این کار را میکند؟ یکی از حضار گفت آقای حدائق! گفت میدانید این چه کسی است؟ این برادر متوفی است. سیزده سال در شیراز بودند و همدیگر را ندیدند. گفتم واقعاً که خاکبهسر شده است. سیزده سال در یک شهر باشی، از رحم خود غافل باشی؟! گرفتاری؟ چون به واجب خود نمیرسی گرفتاری. به قول آن عارف که میگفت: همیشه فکر میکردم که چون گرفتارم به نماز و عبادت نمیرسم، حالا فهمیدم چون به نماز و عبادت و بندگی نمیپردازم، گرفتارم. گرفتاری دست خود ماست. چرا توفیق شما کم شده است؟ چرا در مسجد پیدایتان نیست؟ چرا وظایف خود را انجام نمیدهی؟ بعضی از زندگیها، لهو و لعب شده است.
برداشتهام هر آنچه بگذاشتنی است. بگذاشتهام هر آنچه برداشتنی است.
میلیاردی با پنجاه سال نماز قضا میمیرد. خانمش به من مراجعه کرد و گفت: میخواهیم پنجاه سال نماز برای حاجی بخریم. همان سال نیز برایش حج خریدند. این دنیاست؟ خدا میفرماید اینطوری زندگی کنید؟
اسکناس اسکناس اسکناس برده از مرد و زنان هوش و حواس
پول به چه قیمتی؟ مردم! پیغمبر فرمود: کسانی که در قبرها خوابیدهاند، صدایشان را نمیشنوید، ارتباطی با ایشان ندارید. رسولالله (ص) فرمود: از آرزوی آرمیدگان در قبرها این است که ایکاش تمام دنیا مال ما بود، یکجا میدادیم تا خدا ما را در دنیا میآورد و ما دو رکعت نماز میخواندیم. میفهمی این نمازت چه ارزشی دارد؟ وقتی رفتی میفهمی که چه قیمتی داشت.
پیامبر اسلام (ص) به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «وقتی دیدی مردم به مستحبات مشغولاند تو واجبات خودت را انجام بده. ببین خدا اول از شما چه میخواهد، اول آن را انجام بده.» هیچکسی در قیامت به خاطر ترک مستحب مؤاخذه نمیشود و هیچکسی به خاطر انجام مکروهی جهنم برده نمیشود، ولی به خاطر حرام، مردم دوزخی میشوند. به خاطر ترک واجب گرفتار میشوند. مستحبی ارزش پیدا میکند که واجب شما ترک نشده باشد. مدرسه میسازی، خمس مالت را هم میدهی؟ کمیتهی امداد کمک میکنی، واجبات مالی خودت را هم دادی؟ اول واجب. نماز شب میخوانی، حجاب خودت را هم رعایت میکنی؟
دخترخانمی آرایشکرده و با موهای بیرون، گفت: من به حجاب خیلی اعتقاد ندارم. ولی نماز شب من تعطیل نمیشود. گفتم: حضرتعباسی نماز شب نخوان ولی حجاب خودت را رعایت کن. نماز شب مستحب است، رعایت پاکدامنی و عفاف واجب است.
قرآن میفرماید: زندگی دنیایی از این دو حالت خارج نیست، البته برای دنیاپرستان: ﴿لَعِبٌ وَلَهْوٌ،﴾؛ بعد دنبالهی آیه میفرماید: ﴿وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ.﴾؛ «سرای آخرت برای انسانهای باتقوا بهتر است»؛ ﴿اَفَلاَ تَعْقِلُونَ،﴾ چرا اندیشه نمیکنید؟ چرا درست نمیاندیشید. بعد از شصت سال، هفتادسال، هشتاد سال، بالاخره باید گذاشت و رفت.
در یک حدیثی خدا به حضرت موسی فرمود: موسی! من شش چیز را در شش جا قراردادهام، ولی مردم در جای دیگر دنبال آن میگردند و به آنها هم نمیرسند. یکی از آنها این است: «وَ وَضَعْتُ اَلرَّاحَةَ فِي اَلْجَنَّةِ وَ اَلنَّاسُ يَطْلُبُونَهَا فِي اَلدُّنْيَا فَلاَ يَجِدُونَهُ»؛[2] «من راحتی را یعنی آرامش را، در بهشت قراردادهام، ولی مردم در دنیا به دنبال آن میگردند و هیچگاه به آن نمیرسند.»
متوکل آدم خبیثی بوده است. متوکل جزء خبثاء خلفای بنیعباس بود. من در تاریخ خلفا، خلیفهای به این وقیحی ندیدهام. امام هادی (ع) را به مجلس شراب و لهو و لعب و رقاصه بردند. بعضیها آدم گنهکاری هستند، ولی مقداری دست بالای چراغ میگیرد. میگوید که آقای فلانی آمد، چیزی نگو. ایشان یک تقوای حداقلی دارند. بعضیها همین تقوای حداقلی را هم ندارند. حرمت شکنند. یکشب متوکل دستور داد و گفت امام هادی (ع) را بیاورید. شراب هم خورده بود، مست بود، زن رقاصه در مجلس و بساط شراب هم پهن بود، امام هادی (ع) را به آن مجلس آوردند. امام دید که بساط شراب پهن است. متوکل، این آدم خبیث ملعون ازل و ابد، یک پیاله شراب ریخت و به امام هادی (ع) تعارف کرد. امام هادی (ع) فرمودند: به خدا سوگند، گوشت، پوستواستخوان ما از حرام مبرّاست. متوکل مست بود. گفت شراب نمیخوری، یک دوتا شعر بخوانید و مجلس ما را گرمکنید. امام فرمودند: من شاعر نیستم که شعر بخوانم. اصرار کرد و امام اشعاری را خواندند؛ که ترجمهی آن این است:
کسانی بودند که در دامنهی کوهها رفتند، کاخ ساختند، در ارتفاعات.
که هم خوش آبوهوا باشد و هم سیل و حوادث طبیعی خانههایشان را به هم نریزد.
در ارتفاع و نه در گودی. رفتند خانههای قوی، محکم، امکانات عالی، پردههای نفیس، جلوپنجرههای این خانهها نصب کردند.
از بهترین خوراکها استفاده کردند، بدنها را در بسترهای حریر خواباندند به تصور غلط اینکه اینجا همیشه هستند،
اما دست مقتدر وارد این خانهها شد و این بدنهای نازپرورده را مرگ به زیر خروارها خاک کشاند و محل تاختوتاز مور و موریانه قرارداد.
شعر امام به اینجا که رسید، متوکل پیالهی شراب خودش را به زمین زد و شروع به گریه کرد. مستی از سرش پرید. گفت: علی بن محمد مجلس ما را خراب کرد، بزم ما را عزا کرد. امام بلند شدند و از مجلس رفتند.
لقمان به پسرش گفت پسرم! هر انسانی سه قسمت دارد. یکسوم وجود او مال خداست. یکسوم او مال خودش و یکسوم او سهم کرم و خاک است. گفت: پسرم! آن یکسوم که مال خداست روحتان است، حواستان باشد، خوب پاسداری کنید. میگوید نماز بخوان، واجبات خودت را انجام بده، این روحتان را تقویت میکند. این امانت خدا نزد شما هست. شرافت شما به روحتان است.
وقتی کسی به رحمت خدا میرود، اولین چیزی که از او میگیرند عنوان اوست. حالا از این به بعد دقت بکنید، دیگر نمیگویند حضرت آیتالله را آوردند. میگویند جنازه را بیاورید. نمیگویند آقای مهندس، نمیگویند آقای دکتر، نمیگویند جسد شهردار و استاندار است، میگویند جنازه را بیاور. نشنیدید؟ میگویند مرده را آوردند؟ جنازه را آوردند؟ آن زمانی اول تاجر بازار بود، دیگر تمام شد. چشمت را رویهم گذاشتی، عنوان شما رفت. این اولین چیزی است که سریع از آدم گرفته میشود.
یکسوم از شما مال خودتان است، کارهایی که میکنید. چیزی که از دنیای شما با شما میرود، اعمالتان است. بعد گفت: پسرم! یکسوم مال کرم و خاک است. این بدنها را میبینید؟ اینها خوراک مور و موریانه است. بعد گفت: عاجز زیانکار، درماندهی خسارت زده میدانی کیست؟ زیانکار واقعی کسی است که تمام تلاشش در دنیا برای سهم مور و موریانه باشد. یک لکه روی صورت او میافتد، دکتر، آزمایشگاه، درمانگاه به همهجا مراجعه میکند. لک گناه روی روح او افتاده است ولی عین خیال او نیست. فرزند ما، یکشب خوراک نخورد و بخوابد خواب نداریم؛ اما نمازش را نخواند و بخوابد عین خیالمان نیست. البته اسلام میفرماید حفظ بدن واجب است، ولی این را بدانید که این بدن سهم کرم و خاک است. البته این را همعرض کنم، بعضی از بدنها چون حرمت خدا را حفظ کردهاند، سالم میماند. روایت داریم که اگر با این بدنت حرمتشکنی نکردی، حرمت آن زیرخاک شکسته نخواهد شد.
وقتی قبر شیخ طوسی در نجف را تعمیر میکردند، به جسد رسیدند و دیدند که بدن تازهی تازه است. این را من از یکی از علما و مدرسین قم که الان در قید حیات است، شنیدم. گفت: آقای حدائق! سال 1348، من بیست سالم بود. پدر من جزء اعضای هیئت استفتائیهی آیتاللهالعظمی خویی بود. یکی آمد خدمت آیتاللهالعظمی خویی و گفت: وقتی مقبرهی شیخ طوسی را تعمیر و رطوبتزدایی میکردند، معمار ناخواسته خاک زیادی برداشت و رسید به لحد. معمار کنجکاوی کرد و گفت لحد را بلند کنیم و ببینیم آن زیر چه خبر است. دو تا از سنگ لحدها را برداشته بودند. نیمتنهی شیخ طوسی پیداشده بود. کدام شیخ طوسی؟ شیخ طوسی متوفای قرن چهارم هجری. شروع غیبت کبرای امام زمان. به آیتاللهالعظمی خویی گفتند که آیتاللهالعظمی حکیم شمارا هم خواستهاند. آیتاللهالعظمی خویی با پدرم سوار ماشین شدند – راوی الان زنده است- من هم سوار ماشین آیتاللهالعظمی خویی شدم و به همین مقبرهی شیخ طوسی رفتیم. پیاده شدیم و آمدیم داخل، دیدیم که عدهی زیادی از علما و آیتاللهالعظمی حکیم هم آمدهاند. گفت: رئیس حوزهی نجف در آن زمان آیتاللهالعظمی حکیم بود، آیتالله حکیم نگاه کرد، دو تا از لحدها را برداشته بودند و نیمتنهی شیخ طوسی پیدا بود. این آقا گفت که محاسن شیخ طوسی، محاسن حنا بستهای بود، کفنی سالم، صورت سالم، ذرهی به این بدن آسیب نرسیده بود. آیتاللهالعظمی حکیم وارد قبر شدند، دوتا دستشان را دو طرف لحد گذاشتند، خم شدند، پیشانی شیخ طوسی را بوسیدند. بعد بلند شدند و فرمودند: «کأنه العروس.» مثل عروس زیبا در حجلهگاه قبر. هزار سال آرمیده بود. با این بدن خود چهکاری کردی؟ بعضیها یک هفته بعد از مرگشان قبر را که بازکنی چیزی داخل آن نیست. آیتاللهالعظمی خویی به آیتاللهالعظمی حکیم گفتند که لحد را بگذارید و خاک بریزید. گفت بنا لحد را گذاشت و شروع به خاک ریختن کردند. آیتاللهالعظمی خویی گفتند: اجازه دهید ما به عکاسی بگوییم یک عکس از صورت شیخ طوسی بگیرد. آیتالله حکیم گفتند: دیگر قبر پوشیده شد، نبش قبر حرام است. این را هم بنا ناخواسته حواسش نبود که برداشته است. قبر را پرکنید. گفت که به امر آیتاللهالعظمی حکیم قبر را پوشاندند.
زیانکار کسی است که همهی دغدغهی او فقط بدنش باشد. دغدغهاش نماز، اخلاق، تربیت و خدا و قیامت نیست. امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: برخی افراد اگر مختصر ضرر مالی ببینند به هم میریزند، ولی روزبهروز به آخرت نزدیک میشوند، یعنی عمرشان دارد از دستش میرود و عین خیالشان نیست. گاهی اوقات زیان معنوی میبیند ولی دغدغهای ندارد و ناراحت نیست.
از آیه موردبحث استفاده میشود که دنیاطلبی، دنیا محوری، یعنی فریب دنیا خوردن کار کودکانهای است، چون لعب و لهو از کارهای بچهها هست. بچهها را دیدهاید که به کارهایی مشغول میشوند که هیچ اثری در آن نیست. امام هشتم میفرمایند: «یعمّرون ثم یخرّبون[3]»؛ «میسازند و سپس خراب میکنند.» دل سپردن به دنیا و فریبخوردههای دنیا مثل بچهها عمل میکنند.
دوم: قرآن میفرماید: خردمند واقعی فریب دنیا را نمیخورد. آدمهایی که اهل تعقلاند، نه دنیا دورشان میزند و نه فریب دنیا میخورند. در دنیا هستند ولی با دنیا نیستند. دنیا را برای آخرت میخواهند. امام هفتم فرمود: «از ما نیست کسی که از آخرت خود برای دنیا بگذرد و یا از دنیای خود برای آخرت بگذرد.» یعنی دنیایش را خراب کند و بگوید فقط آخرت و یا آخرت را تباه کند و بگوید فقط دنیا. دنیایی حسنه و آخرت حسنه. این دعا، دعای پیغمبر است. از دعاهایی که رسولالله (ص) از خدا خواست، یکی از آنها همین است. ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِى الآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ[4]﴾؛ «خدایا هم دنیای نیک و هم آخرت نیک به ما اعطا کن.»
نکتهی دیگر: اگر کسی تعقل را در زندگی به کار نگرفت، دچار غفلت میشود و اگر غفلت آمد، از آخرت بازمیماند و در دنیا غرق میشود. باز در همین آیه خدا میفرماید: «تعقل و تقوا باهم هستند.» آدمهای باتقوا باید آدمهای اهل اندیشه باشند. اصلاً متقی واقعی کسی است که اهل تعقل باشد، اینطور نیست که نعوذبالله آدمهای متدین آدمهای نادان باشند، روایت است که اکثر اهل جنت آدمهای ساده هستند، ساده به معنی خُل و دیوانه نیست. آدم ساده یعنی آدمی که نفاق و دورویی ندارد. نیرنگ در کار آنها نیست. ظاهر و باطنش یکی است. متقین آدمهای پاکاند یعنی ظاهر و باطن آنها یکی است. اگر جلو شما گفت ارادتمندم، پشت سر شما نمیگوید که خدا ریشه او را بکند. آدم باتقوا، آدم فطن و زیرک است. «اَلْمُؤْمِنُ كَيِّسٌ فَطِنٌ»[5] نه فریب میخورد و نه فریب میدهد. این آدمها، آدمهای باتقوایی هستند، لذا آدم باتقوا تعقل میکند. کسی که از خدا میترسد گناه نمیکند. او که از خدا میترسد میتواند قانون را دور بزند، میتواند مردم را فریب دهد اما چون از خدا میترسد نمیکند. لذا دیدید افرادی که از خدا میترسند میگویند: از خدای بالای سرم میترسم و میشود یوسف. در خلوت آماده برای گناه، اما فرار میکند.
نکتهی پایانی در این آیه، قطعاً یکی از علتهایی که بعضیها فریب دنیا را میخورند، فراموش کردن آخرت است. هرچه آخرت در زندگی انسانها کمرنگتر بشود، دنیا پررنگتر میشود. دنیا انسان را سرگرم میکند، لذا چرا بعضیها غفلت دارند؟ چرا بعضیها فریب دنیا را خوردند؟ چون از آخرت غفلت دارند. فکر نمیکنند که یک روز میمیرند و یک روز خواهند رفت.
پیامبر (ص) میفرماید: «أَوْحَى اَللَّهُ تَعَالَى إِلَى اَلدُّنْيَا أَنِ اُخْدُمِي مَنْ خَدَمَنِي.» خدا به دنیا وحی کرد، دنیا! خادم کسانی باش که خادم خدایند. این دنیا در اختیار چه کسانی است؟ خادم کیست؟ خادم کسی هست که او خادم خداست. «وَ أَتْعِبِي مَنْ خَدَمَكِ»؛[6] «بهزحمت بیفکن کسانی که ترا خدمت میکنند.» آن هاییکه دنبال دنیایند، زندگی سراسر رنج و درد دارند.
حدود ده سال قبل، در همین شیراز، خانهی میلیاردری رفتم که آن زمان این آقا میگفت: قیمت خانهی من سه میلیارد تومان است، آن سال خانهی میلیاردی در شیراز نبود. گفت: آقای حدائق! شب که من و خانمم میخواهیم بخوابیم، در اتاق را از داخل قفل میکنیم. گفتم: چرا؟ گفت: میترسیم پسر 24 سالهی مهندس عمران ما را خفه کند. گفتم: پسر شما روانی است؟ گفت: نه. گفت: چند روز قبل اگر یک دقیقه دیرتر رسیده بودم، مادرش را کشته بود. گفت: دست گذاشته بود روی حلق مادرش و داشت او را خفه میکرد. مردم! خدمت دنیا کردی؟ ترا بهزحمت میاندازد. اگر خدا را طراز نمودی، دنیا دنبال شما میدود. عارفی میفرمود: مثل انسان و دنیا مانند مثل انسان و سایهی او هست. این را هم بشنوید که شاید برگرفته از همین حدیث پیغمبر است. گفت اگر انسان به دنبال سایهی خودش حرکت کند، هرچه برود نمیرسد. شما در این شبهای مهتابی سایه را جلو بیندازید و دنبال سایه بروید. هرچه بروید به سایهی خود نمیرسید. وقتی میدوی سایه هم میدود. ایستاد میشوی، سایه هم ایستاده میشود. دنیا را اگر جلو خودت کردی، هرچه بروی سیر نمیشوی، اما اگر پشت به سایه حرکت کردی، یعنی پشت به دنیا و رو به خدا. هر جا بروی، دنیا دنبال شماست. پول و مقام میشود زحمت. همان آقا خیلی اصرار کرد که بیا و با پسر من صحبت کن. گفتم: پسر خود را به دفتر بیاور. گفت: پسر من نمیآید. شما بیا. گفتم: چرا پسر شما نمیآید؟ چرا پسر خودت را طوری تربیت کردی که به مسجد نمیآید؟ گفت: حالا بیا، زندگی ما در حال انفجار است. رفتم منزل آن آقا. این جزء افتخارات او بود که یک سالن بزرگ داشت که در آن سالن در آن زمان چیزی حدود بیش از صد میلیون عتیقه در آن سالن بود. میگفت این کوزه را از پکن چین خریدهام مبلغ سی میلیون تومان. این کلّهی مجسمه را از رم ایتالیا 25 میلیون خریدهام. این را مثلاً از فرانسه اینقدر خریدهام. همین سردستی چند قلم را که گفت حدود صد میلیون اشیاء عتیقه بود. در این سالن بزرگ، مبلهای متعدد، همهچیز بود، آرامش نبود. گفتم: به پسرت بگو بیاید. پسرش را از بالا صدا زد، آمد پایین و نشست. پسری بهظاهر زیبا، بهظاهر مؤدب. این پدر به من گفت که حاجآقا! یک خواهش از شما دارم. پسرم را راضی کنید که از ایران برود. هرکجای دنیا، خانه و ماشین برایش میخرم، حقوق ماهیانه بهحساب او میریزم. برود ولی نزد ما نباشد. اولاد باید اینطوری تربیت کنیم؟ اولادی که وقتی پا به سن گذاشتی باید عصای دست شما باشد. باید بگویی برو تا تُرا نبینم؟ گفت: اگر پسرم را متقاعد کنید، بزرگترین خدمت را به ما نمودهای. پسر آمد نشست، من یک نیم ساعتی با این پسر صحبت کردم و دیدم که خیلی پسر مؤدب، خوشبیان و روشنی است. اصلاً ذهنیت من یکچیز دیگر بود، گفتم شاید این پدر مغرض است. این پدر میخواهد این پسر را خراب کند. هرچه با این پسر صحبت میکردم، باادب حرف میزد. منطقی صحبت میکرد. بعد از نیم ساعت صحبت با او، پرسیدم که مدرک تحصیلی شما چیست؟ گفت: من مهندس عمرانم گفتم: چرا ادامهی تحصیل نمیدهی؟ الحمدالله بابای شما که وضعش خوب هست، اگر اینجا دانشگاه نمیروی برو خارج و من به بابایت میگویم که خانه برایت بخرد، پول هم بهحساب بریزد- حالا چیزی که بابا میخواست- بهانه کردم و گفتم بیابرو. تا این را گفتم، حقیقت این پسر آشکار شد. گفت: من بروم؟ من سوهان روح پدر و مادرم هستم. من باید بمانم و مرگ تدریجی اینها را ببینم. این را گفت و دیگر هم حرف نزد. بلند شد و رفت. ببینید آقایان! هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست. خدا بد نیافریده است. حواستان را جمع کنید. بدیها معلول عاملاند. ببینید چهکاری کردید؟ پدر کوتاهی نکرده؟ مادر کوتاهی نکرده؟ من به پدر و مادرش گفتم که سر این بچه چهکاری کردید؟ دیدم مادر گریه کرد. گفت: آقای حدائق! همین آقای مهندس را میبینید. حالا چه مهندسی؟ ایشان در خارج هم کار میکرد؛ یعنی پروژههای داخلی به دماغ او درنمیآمد. برجهایی در کشورهای خارج دست میگرفت و میساخت. گفت: همین آقا را میبینید. این بچه یک سال و نیم داشت، تازه راه افتاده بود، من شبها سر جانماز بودم. نماز مغرب و عشا را خوانده بودم و داشتم قرآن میخواندم. یکدفعه این آقا آمد در خانه. شراب خورده بود، مست کرده بود، پول به شما دادند تا زهرمار کنی؟ باخدا مبارزه کنی؟ پول برایت دادهاند برای گناه؟ گفت باحالت مستی- جلو شوهرش گفت- به خانه میآمد و درحالیکه من داشتم قرآن میخواندم. جلو چشمان این بچه زیر قرآن لگد میکشید. قرآن در دست من پرت میشد. حالش هم خوش نبود و میگفت خانم کتاب جادو و جنبل را جمع کن. این بچه این چیزها را دیده است. این حرمتشکنیها را در خانه دید. تا اینها را گفت، بلند شدم. گفتم: آقای مهندس! از من کاری برنمیآید. من میخواستم درد شمارا بفهمم که فهیدم؛ اما شمارا نیز ناامید نمیکنم. لگد زیر قرآن کشیدی؟ لگد زیر زندگی و آینده و به دنیای خود کشیدی. بچهی که امروز باید عصای دستت باشد، سوهان روح شما شده است. شب در اتاق خانهی خودت باید درب را ببندی؛ اما شمارا ناامید نمیکنم. برگرد بهسوی خدا. باب رحمت الهی باز است. بگو: خدایا! غلط کردم، اشتباه کردم، توبه میکنم. خودت آدمبشو و بگو خدایا بچهی من را به من برگردان. ای مقلّب القلوب! اولاد من را به من برگردان. گفتم و آمدم بیرون. اگر کسی خادم دنیا شد، دنیا او را به فلاکت میافکند. مردم! خادم دنیا شوید، بندگی خدا را کنید، دنیا بندهی شما میشود.
در زمان حیات آیتاللهالعظمی سید ابوالحسن اصفهانی- از یکی از علمای بزرگ مشهد شنیدم که ایشان باواسطه نقل میکردند- دو برادر سید در نجف منبر میرفتند و مشترکا باهم روضه میخواندند؛ یعنی هرکه این دو برادر را دعوت میکرد، در یک مجلس باهم بودند و مجلس را مدیریت میکردند و در روضهخواندن به هم کمک میکردند. مجالس این دو برادر جزء مجالس مطرح نجف در زمان مرحوم سید، بود که خیلی مؤثر و تأثیرگذار بود. تعدادی از شیعیان بمبئی هندوستان، ماه محرم در کربلا، مجلس و روضهخوانی این دو برادر سید را دیدند و خیلی به اینها اصرار کردند که ما خواهش میکنیم شما سال آینده به بمبئی تشریف بیاورید. یک حسینیهی که مال شیعیان است مجلس برگزار نمایید. اینها قول ندادند و گفتند که ما جوار امیرالمؤمنین و امام حسین (ع) را ترک نمیکنیم. بمبئی نمیآییم. شیعیان رفتند خدمت آیتالله آقای سید ابوالحسن اصفهانی و به ایشان متوسل شدند که در نجف و کربلا الحمدالله سخنران زیاد است و اینها را تکلیف کنید که سال آینده به بمبئی بیایند. میگویند که آیتاللهالعظمی آقای آقا سید ابوالحسن اصفهانی این دو تا برادر سید روحانی را خواستند. گفتند: از چه کسی تقلید میکنید؟ گفتند: از شما. گفت: من به شما تکلیف میکنم که به بمبئی رفته و در آنجا نشر معارف اهلبیت نمایید که ضرورت بیشتری دارد. در نجف و کربلا الحمدالله مُبَلِغ فراوان است و من تضمین میکنم که ثواب عزاداری نجف و کربلا را به شما میدهند. اینها با تضمین آقا سید ابوالحسن پذیرفتند و رفتند. اینها دو ماه محرم و صفر را به بمبئی رفتند و شیعیان هم از اینها قول گرفتند که سال آینده ما دوباره در بمبئی منتظر هستیم و وجه قابلاعتنایی نیز به اینها دادند چون در آنجا موقوفات امام حسین (ع) خیلی زیاد است. بالاخره حقالزحمهی که به آقایان بابت تبلیغ دادند، پول خوبی بود و دعوت هم کردند که سال آینده هم بیایند. اینها چند سال پشت سرهم، هرسال بمبئی میرفتند و وضع این دو برادر از برکت امام حسین (ع) و عزاداری در بمبئی خوب شد. شیعیان بمبئی گفتند که سال آینده وقتی میآیید کمی زودتر بیایید تا فرصت باشد و ما جاهای دیدنی و تاریخی هند را به شما نشان دهیم. شما محرم و صفر میآیید و درگیر مجالس هستید و نمیتوانید مکانهای باستانی هند را ببینید. میگویند سال آینده که میخواهید بیایید، زودتر بیایید که وقت داشته باشید. اینها میگویند که سال آینده ما یک ماه زودتر میآییم که جاهای مختلف هند را هم ببینیم. ایشان اول ذیالحجه به بندر بصره میروند، در آن دوران کشتیها بخاری بوده است که بهطرف هند میرفتند. اینها در حین سوارشدن، یک کشتی دیگر را هم میبینند که به مکه برای حج میرود و یک عده به سمت آن کشتی درحرکتاند. برادر کوچکتر به برادر بزرگتر میگوید: ما به برکت امام حسین (ع) مستطیع هستیم، هزینهی رفتن حج راداریم، سالم هم هستیم، این کشتی هم که الان آماده است، احرامی هم میخریم. حالا بازدید از هند را برای سال آینده میگذاریم. الان حج را انجام بدهیم. برادر بزرگتر میگوید: ما به آنها قول دادیم، امسال را به هند برویم و سال آینده به حج میرویم. بین این دو برادر حرف پیش میآید. برادر کوچکتر میگوید: پس من به حج میروم و به شما در بمبئی ملحق میشوم. ببینید آقایان! تفریح نباید بر امر واجب شما مقدم شود. برادر بزرگتر به سمت بمبئی میرود و برادر کوچکتر سوار کشتیهای که طرف حج میرود میشود. برادر کوچکتر میگوید: من به حج رفتم و حج را بهجا آوردم و برگشتم و شب یازدهم محرم به بمبئی رسیدم. وقتیکه ما برگشتیم نماز مغرب بود که دیدم نمازگزاران نماز میخوانند، ولی یک آقای دیگر جلو ایستاده است. در سالهای قبل برادر ما جلو میایستاد و نماز میخواند، ما هم اقتدا کردیم. نماز که تمام شد مردم برگشتند و یکدفعه که ما را دیدند، بلند شدند و شروع کردند به گریه کردن و ما را در بغل گرفتند و زارزار گریه کردند. گفتیم چه شده است؟ گفتند برادر شما آمد، حدود یک هفته در بمبئی بود. سخت مریض شد، هرچه ما طبیب و دارو آوردیم، درمان حاصل نشد، روزبهروز وضع او سختتر شد تا آن لحظات آخر سکرات موت. فقط یک وصیت کرد. گفت: من را در بمبئی به خاک نسپارید. برادر من میآید، جسد من را امانت بسپارید، برادرم جسد من را در کربلا ببرد. برادرتان به رحمت خدا رفت، امانت سپردیم و منتظر شما بودیم. گفت من خیلی ناراحت شدم. به دو جهت: جهت اول: با جسد برادر کربلا میروم، خانواده برادر من و بچههایشان میگوید که با پدر ما رفتی و بدون پدر آمدی. خیلی سخت است. جواب بچههایش را چه بدهم. خیلی گران تمام شد. ولی سختتر از این نکته، نکتهی دوم بود، یقین داشتم برادرم واجب الحج بود و حج را عمداً ترک کرد. آقایان! دین تعارف ندارد، الان در آن عالم گرفتار است. وضعیت او چیست؟ گفت همان شب قرآنی خواندم، نمازی خواندم و گفتم خدایا! به عظمت امام حسین (ع) حال برزخ برادرم را به من نشان بده. گفت شب خوابیدم، در عالم خواب دیدم که در یک صحرای برهوت گرم و خشک هستم. پیکی آمد و گفت برادرت را میخواهی ببینی؟ گفتم بله. گفت بیابرویم تا برادرت را به شما نشان بدهم. آقایان! ایشان سید بود، منبری بود. ذریهی اهلالبیت بود؛ اما اهلالبیت هم بندگی خدا طرازشان است. امام باقر فرمود: نکند به اتکای ما عبادت خدا را زمین بگذارید. نکند به اتکای عبادت خدا از ما ببرید. اینها هردو باید کنار هم باشند. کتاب الله و عترتی. این را برای آیتالله آقای سید ابوالحسن اصفهانی نقل کرده بود. گفت: دیدم یک خیمهی بود در آن بیابان خشک بیآبوعلف. دورتادور این خیمه نگهبانهایی با نیزه ایستاده بودند و گفتند: برادر شما در این خیمه است. رفتم داخل، دیدم برادرم نشسته است. تا وارد شدم من را در بغل گرفت، بوسید و گفت: برادر! بزرگتر تو بودی نه من. عاقل تو بودی نه من. بر من کمی هوای دنیا و دنیاپرستی غلبه کرد، حجی را که باید مقدم میداشتم را عقب انداختم. گفتم: برادر بگو بر تو چه گذشت؟ گفت: من وقتی به بمبئی رسیدم و مریض شدم، حالم سرد شد. گفت: در لحظهی جان سپردن، وقتی ملکالموت آمد جان من را گرفت، مثل گوسفندی که زندهزنده پوست او را میکنند جان دادم. به من گفتند: «مُت یهودیا او نصرانیا.» یا یهودی بمیر و یا مسیحی. حدیث پیامبر است. حج را کسی زمین گذاشت. کار داشتی؟ گرفتار شدی؟ قبول نمیکنند. جان ما را گرفتند و ما را درجایی زندان کردند. بعد گفتند که باید رسیدگی به پروندهی شمارا امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) رأی دهد. جایی مثل صحرا بود، میزی گذاشته بودند. امیرالمؤمنین پشت میز بود. افرادی را که از دنیا رفته بودند، حضرت باید نظر میداد. اینها را یکییکی میبردند خدمت وجود حضرت امیرالمؤمنین و حضرت میفرمود که با اینها چهکاری کنید. یکییکی میبردند و آقا همنظر میداد. یکی را میگفت این را ببرید، این باید مکافات عملش را پس بدهد. این باید چطور شود. این را ببرید در باغهای برزخی قرار دهید. وقتی نوبت به من رسید، زبان من بند آمد. حالا روضهخوان امام حسین (ع) هم هستی. بالاخره ذاکر اهلالبیت بودی. آقا یک نگاهی به پرونده کردند، یک نگاهی غضبآلودی به من کردند و فرمودند: حج را تعطیل میکنی؟ فریضهی الهی را پشت سر میگذاری و عمل نمیکنی؟ ببریدش. امیرالمؤمنین با یک عتابی فرمودند. این مأموران عذاب من را گرفتند و کشانکشان بردند. گفتم کار من تمام شد. یکدفعه یادم آمد و گفتم: ما خادم امام حسین (ع) بودیم. ما روضهخوان سیدالشهدا بودیم. یکعمر درب خانهی اهلالبیت صدا زدیم، دقالباب کردیم. گفتم: اگر اینجا مادر اهلالبیت، فاطمهی زهرا به داد ما نرسد کجا برسد؟ شروع کردم به ناله کردن: «یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی» ناگهان دیدم پیکی صدا زد و گفت: نگهش دارید. صدیقهی کبرا به محضر امیرالمؤمنین (ع) میرسد. سرها همه به پایین بیفکنید. من را دوباره به محکمهی امیرالمؤمنین (ع) برگرداندند. زهرای مرضیه حاضر شد و عرض کرد یا امیرالمؤمنین! این روضهخوان حسین ما بوده است. این یکعمر برای حسین ما یا حسین گفته است. مجلس عزای حسین ما را گرم کرده است. شما امر کردهاید او را در آتش ببرد؟ آقا فرمود: یا فاطمه! حج بهجا نیاورده است، واجب خدا را ترک کرده است. باید مکافات او را بپردازد. او در کارنامهی خود حج را کم دارد. حج را انجام نداده است. دوباره حضرت زهرا فرمود: یا علی! من واسطه شدهام. من تقاضا میکنم. تا مرتبهی دوم زهرای مرضیه فرمود، آقا فرمود: پسرم مهدی را خبر کنید. لحظاتی نگذشت، دیدم صاحبالزمان (ع) حاضر شد. آقا فرمودند: فرزندم! این روضهخوان جدت حسین بوده است، اما در کارنامهی اعمالش حج را کم دارد. تمامکارهایش را انجام داده است اما حج را عمداً ترک کرده است. باید کیفر اعمالش را ببیند، اما مادرت شفاعت میکند. مهدی جان! تو قبول کن سال آینده حج به نیابت این سید بهجا بیاوری تا نقصی کارنامهی او تکمیل بشود. گفت آقا امام زمان فرمود: به احترام مادرم سال آینده برایش حج بهجا میآورم. مردم! قدر امام زمانتان را بدانید، قدر اهلالبیت را بدانید. گفت: آقا امیرالمؤمنین فرمودند: حالا که زهرا شفاعت کرد، حالا که مهدی قبول کرد، دیگر او را عذاب نکنید. این را در یک خیمهی نگهدارید تا حج سال آینده تمام شود، کارنامهی او تکمیل شود. او را ببرید در باغهای برزخ. گفت برادر! من را در اینجا نگه داشتند تا موسم حج آینده.
گر نگاهی به ما کند زهرا دردها را دوا کند زهرا
کم مخواه از عطای بسیارش گرنگاهی به ما کند زهرا
بر دل و جان ما صفا بخشد گرنگاهی به ما کند زهرا
گر از درت دورم کنی بگو کجا رو آورم. جایی ندارم رو کنم جز بر تو ای باب کرم.
اللهم صلّ علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها بعدد ما احاط به علمک.
[1] انعام/32
[2] مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، جلد 12, صفحه 173
[3] (مواعظ العددیه،صفحه 340)
[4] بقره/201
[5] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد 64, صفحه 307
[6] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد 75, صفحه 203