استاد شیخ علیرضا حدائق روز چهارشنبه 25دی98 به ادامه سلسله مباحث «سیمای پیامبر(ص) در قرآن» پرداختند.
pdf جهت دانلود متن کامل سخنرانی اینجا کلیک کنید (368 KB)
بسمالله الرحمن الرحیم
متن سخنرانی استاد حدائق
با موضوع «سیمای پیامبر (ص) در قرآن»
25 دی 98- مسجد الرسول
قال الله الحکیم فی کتابه الکریم: بسمالله الرحمن الرحیم. ﴿إَنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا وَرَضُواْ بِالْحَياةِ الدُّنْيَا وَاطْمَاَنُّواْ بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ[1]﴾.
بحث پیرامون آیهی 110 از سورهی مبارکهی کهف، بود. خداوند، خطاب به پیامبر میفرماید: ﴿قُلْ إِنَّمَا اَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَي إِلَيَّ اَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ،﴾ «به مردم بگو: من انسانی همانند شماها هستم. تفاوت من با شما این است که خداوند به من وحی میفرستد، ولی به شما وحی فرستاده نمیشود، خدای همهی شماها و خدای من یکی است.»، سخن به اینجا که میرسد قرآن میفرماید: ﴿فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ اَحَداً،﴾ هرکه مشتاق لقاء الهی و ملاقات باخداست، هم کار شایسته باید انجام بدهد و هم در برنامهها و کارهایش شرک ورود پیدا نکند.
حال بحث این است که چگونه برای ما لقاء الهی اتفاق میافتد. رسولالله میفرماید: «مَنْ أَحَبَّ لِقَاءَ اَللَّهِ[2]»، اگر کسی لقاء خدا را دوست بدارد، خدا هم لقاء او را دوست میدارد، آنهایی که مشتاقاند خدا را ملاقات کنند، خدا هم مشتاق ملاقات آنها است. بحث به اینجا رسید که چرا بخشی از مردم، محبت و دوستی برای لقاء خدا در وجودشان شکل نمیگیرد؟ امیرالمؤمنین (ع) در صفات متقین در نهجالبلاغه میفرماید: «لَوْ لاَ اَلْآجَالُ اَلَّتِي قَدْ كَتَبَ اَللَّهُ عَلَيْهِمْ»، اگر آن اجلی را که خداوند برای انسانهای باتقوا مقرر نموده است، نبود و آن پیمانهی که خدا برای ایشان تقدیر نموده است، نبود. «لَمْ تَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ خَوْفاً مِنَ اَلْعَذَابِ وَ شَوْقاً إِلَى اَلثَّوَابِ.» آدمهای باتقوا در یکچشم به هم زدن مایل به زندگی نیستند. آدمهای کار درست چنیناند. اگر کار دست خودت باشد و از شما بپرسند کی میخواهی بروی؟ میگویی الآن. اگر گفتی من فعلاً گیر هستم، نماز قضا، روزهی قضا، حقالناس ادانشده، گناهان استغفار نشده، اگر چنین باشد مشتاق لقاء نیستیم. نشانهی آدم متقی این است که امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «اگر دست خودشان بود همینالان میرفتند.» چرا؟ به دو دلیل: یک) مشتاقاند که به نتیجهی کارشان برسند. میگویند تا حالا سالم جلوآمدهایم و میخواهیم به نتایج کارمان برسیم.
دختر سردار شهید سلیمانی در مصاحبهای میگفت: پدر ما دنبال شهادت میدوید. این مشتاق لقاء بودن است. با اشک و گریه میگفت: دعا کنید که خدا ما را بپذیرید و به شهادت برسیم، این لقاء و شوق و نشانهی کار درستی است. انسانی که کارش را درست انجام داده است، الآن اگر برود بهتر از این است که یک ساعت دیگر برود. امیر مؤمنان دلیل میآورد: یک) الآن برویم تا به نتایج اعمالمان برسیم. دو) الآن برویم بهتر است، چون شاید یک ساعت دیگر، فردا، فرداها خراب شدیم. مؤمن امشب سالمی؟ فردا شیطان شمارا دور نزند! خیلیها در زمان پیغمبر (ص)سالم بودند، در زمان امیرالمؤمنین (ع) ناسالم. بعضیها در زمان امام مجتبی جزء مجاهدین قرار گرفتند، در زمان سیدالشهدا جزء قاعدین. در زمان آقا موسی بن جعفر، علی بن حمزهی بطائنی، امینِ موسی بن جعفر (ع) است ولی در زمان امام رضا (ع)، با حضرت زاویه گرفت. امشب در مسجدیم، فردا کجا هستیم؟ امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: اگر انسانهای باتقوا الآن بروند بهتر از این است که ساعتی دیگر بروند؛ یعنی اینقدر مشتاق لقاءند. این حالت چگونه اتفاق میافتد؟ که مردم درعینحالی که در دنیا هستند، درعینحالی که خدا به ایشان نعمت داده است، امکانات داده است، خانه وزندگی دارند.
یکشب ماه رمضان در خانهی یکی از ثروتمندان متدین شیرازی، جلسهی خصوصی داشتیم. ایشان مسائل خمس خود را میپرسید. گفت: آقای حدائق! قصد من ریا و خود عرضه کردن نیست، زن و بچهی من هم اینجا نیستند، خدا هست و شما و من. اگر من الآن بروم بهتر از فرداست. وضع زندگی بسیار عالی، امکانات، سرمایه، همهچیز موجود است. در تجارتخانهی او دهها نفر زیردست او کار میکنند. گفت: گاهی اوقات جلو خانم و بچهها میگویم من امشب بروم بهتر از فردا شب است، خانمم میگوید: حاجی! مگر ما شمارا اذیت کردهایم که این حرف را میزنی؟ این چه حرفی هست که تو میزنی؟ بچه میگویند مگر از دست ما خسته شدهای؟ میگویم: نه. من امشب بروم، مطمئنترم تا اینکه در آینده بروم. شما همسر خوب و بچهها، بچههای خوب، اما نه خوبتر از خدا. میخواهم به لقاء الهی برسم.
امروز در جمع قضات، درس آداب القضاء فی الاسلام بود، گفتم آقایان قضات حواستان باشد، سیخ آتشین داغ را در چشم آن قاضی میکنند که ناحق حکم کند. گفتم روزی امیرالمؤمنین (ع) چشمدرد شدیدی گرفته بود، رسول خدا به دیدار امیرالمؤمنین (ع) آمدند و فرمودند: یا علی چشمت درد میکند؟ حضرت عرض کرد: بله. فرمودند: در قیامت، در جهنم خدا سیخهای آتشی دارد که در چشم گنهکاران دوزخی که میکنند فریاد جهنم بلند میشود. تا این را گفتند، امیرالمؤمنین (ع) عرض کردند یا رسولالله درد من یادم رفت. این برای امت اسلام است یا غیر از مسلمین مکافات چنین عملی میشوند؟ رسولالله سه گروه را نام برد، یکی از آنها قضات جور بود. به آقایان قضات هم گفتم: خداوند میزان الاعمال را از بین خودتان پیدا میکند. برای قاضیان، خداوند از بین خود قاضیها پیدا میکند، برای بازاریها در بازار. برای من طلبه، در بین طلاب. برای مدیران ما از بین مدیران. برای هرکسی میزان الاعمال پیدا میکنند و میگویند کوتاهی کردی؟ کم گذاشتی؟ فلانی همکار و همصنف و همزمان تو و در جامعهی تو چرا بهتر کارکرد و تو نکردی؟ آقای حاج محمد حسینی که فردا روز تشییعش هست، جریانی را که از او شنیدهام بازگو خواهم کرد. چون بر من تکلیف کرده بود که آقای حدائق تازندهام نام من را نبر. تاجری که بیش از پنجاه سال در بازار وکیل یک دروغ نگفت. حاج محمد حسینی بیش از پنجاه سال در بازار وکیل بود یک دروغ نگفت. خداوند ایشان را میزان الاعمال بازاریها میکند.
من به جریانات این آدم نزدیک بودم. روحیهی ایشان را میدانستم. آقای حسینی گفت: روزی مأموران مالیات و دارایی به بازار وکیل، آمدند. مغازه به مغازه را میگشتند، گفت بعضیها جلوتر آمدند و به من گفتند آقای حسینی، دفترهای خودت را جمع کن چون مأمورهای مالیاتی میآیند. من گفتم باخدا عهد کردهام که دروغ نگویم، مأمورها به مغازهی ما آمدند، یکی از مأموران گفت: آقای حاجی، دفتر فروش روزانه و ماهیانه و هفتگی داری؟ گفتم بله. گفت میتوانم ببینم؟ گفتم بله. بفرمایید. نگاه کرد، ورق زد. با تعجب نگاهی کرد. گفت: از اول بازار تا اینجا به هرکه گفتیم، میگوید کاسبی نیست، معامله نیست. دفتری در کار نیست، تو راحت دفترهای خودت را آوردی و نشان دادی. گفتم: من باخدا عهد بستهام که دروغ نگویم. همین آدم جلو بچههای خود میگفت: من برای بچههایم هم خلاف نمیکنم. مأمور دارایی گفت: حاجی! دروغ نمیگویی؟ گفتم نه. اتفاقاً سه روز قبل یک معاملهی خوبی هم کرده بودم. این مأمور دارایی یک نگاه کرد و گفت: معاملهی خوبی هم میکنی. گفتم: همیشه از این خبرها نیست، ولی سه روز قبل یک معاملهی خوبی هم شد. گفت: دفترها را دارایی برد. یکی از دوستان بازار آمد و گفت حاجی چهکار کردی؟ گفتم: دفترها را نشان دادم. گفت بیچارهات میکنند. یک مالیات سنگینی برایت میبندند. گفتم هر کاری میخواهند بکنند. بیش از ده روز گذشت، در مغازه نشسته بودم، دیدم نامهی از دارایی رسید. نامه را باز کردم دیدم یک فیش پرداخت وجه برای مالیات نوشتهاند. اول تعجب کردم، فکر کردم اشتباه کردهاند. صفر را اشتباه انداختهاند. عینکم را زدم و نگاه کردم، آنچه را که در ذهن من بود و انتظار داشتم، دیدم که خیلی کمتر از آن مالیات بستهاند.
تو بندگی چو گدایان بهشرط مزد مکن که خواجه خود روش بندهپروری داند.
این دلها را چه کسی نرم میکند؟ خدا پس کلهی آن مسئول میزند، با منت و باافتخار به شما تخفیف میدهد. گفت: من به این شاگرد در مغازه گفتم این فیش را بخوان که چقدر هست؟ گفت رقم را خواند. گفتم: اینها اشتباه کردهاند. مالیات من باید بیش از اینها باشد. ایمان را ببینید. به شاگرد خودم گفتم: شما در مغازه باش، من بروم دارایی و بیایم. سریع رفتم اداره دارایی پیش آن آقایی ممیزی که آمده بود در مغازه. یک کسی دیگر هم نشسته بود، گفتم که من فلانی هستم، مدتی قبل در مغازهی من آمدید، سؤال کردید، گفت: بله میدانم. گفتم این قبضی که شما صادر کردید به نظر من اشتباه کردید. مالیات ما بیش از این است. خداوکیلی چند تا آدم اینطوری سراغ دارید که قبض مالیات را به دستشان بدهند و ایشان ادعا کند که کم حساب کردید و زیاد کنید؟
در همین شیراز، رئیس دیوان محاسبات، گفت: برای شخصی بسته بودند به مبلغ بیستوپنج میلیون تومان، مالیات بسته بودند و ایشان اعتراض گذاشته بود. پروندهاش به دیوان محاسبات، آمد. دیوان محاسبات بررسی نمودند و یک قاضی روی پرونده گرفتند، گفتند: بیستوپنج میلیون اشتباه بوده است، هشتصد و پنجاه میلیون باید میپرداخت. ایشان اعتراض مجدد گذاشت، رفت دادگاه صالحهی دیگری تشکیل شد و گفتند که هشتصد و پنجاه میلیون اشتباه شده است، مالیات ایشان دو میلیارد و نیم است. بعضیها چطوری گریز مالیاتی دارند؟ یکی هم میشود حاجآقای حسینی، یقین بدانید، من این را باایمان میگویم و در قیامت خواهید دید، یکی از طراز تجار در قیامت، حاج محمد حسینی است. قسم میخورد که بیش از پنجاه سال در بازار هستم و دروغ نگفتهام. برای چه کسی دروغ بگویم. برای خودم؟ برای خانوادهام؟ برای مشتری؟ آن آقای ممیز وقتی قبض را دید گفت حاجی قبض درست است. گفتم مالیات من بیش از اینها هست. عدهی در بازار هستند که قبضهای سنگینتر از این برایشان آمده است، برای ما کمتر صادر کردید. آن ممیز گفت: قانون اجازه داده است به کاسبهای صادق درستکار تخفیفانی داده شود، آقایان این تبعیض نیست، این تمییز است. فرق تبعیض با تمییز این است که همهی شرایط یکسان است ولی یک نفر را بالا بکشید. تمییز یعنی فردی رجحانی دارد که دیگری ندارد. یک آقایی نشسته بود در اتاق آن ممیز، گفت جریان این آدم چیست؟ داستان را نقل کرد که مدتی قبل ما به بازار رفته بودیم و به مغازهی این آقا سر زدیم و دفترهایش را آورد و عین واقعیت را گفت و گفت: در زندگیام دروغ نمیگویم و نگفتهام. آنکسی که نشسته بود گفت: قبض او را چند صادر کردهاید؟ مبلغ قبض را گفتم و آن شخص گفت: نصف این قبض را هم من میدهم.
کی برای خدا کار کردهاید که خدا زیر بار منت شما مانده است؟ کی دادید نگرفتهاید؟ ما هر جا پس رفت داریم، در پس رفت از خدا داریم و فاصله گرفتهایم. بعد فهمیدم آن آقایی که آنجا نشسته بود یکی از مسئولین مالیاتی کشور بود، ایشان کاسب در بازار بود و دوتا مسجد ساخت. بعضیها یکدانه آجر روی یک آجر برای خدا نمیگذارند. پولها میماند، وراث میخورند. بنده خدایی گفت: حاجآقا! من خواب دیدم، کسی از درگذشتگان ما وضع خوبی نداشته است. گفتم واجب بدهکار نیست؟ گفت: چرا، گفتم: به داد او برسید، این گرفتار است. این تعریفی که شما میکنید نشانگر گرفتاری او در عالم برزخ است. حضار محترم این روحیهی لقا چگونه در بعضیها تقویت میشود؟ آرزو میکنند که بروند. نه اینکه دنیا را ترک کردهاند. درعینحالی که فعال است و شما این آدم را میدیدید. راه نمیتوانست برود باید زیر بغل او را میگرفتند و با واکر راه میرفت ولی رانندگی میکرد، درست است؟ با این واکر میرفت با صندلی چرخدار تا پای ماشین و میگفت آقای حدائق تا میتوانم برای خدا میدوم. مسجد زینالعابدین را در والفجر ساخت که ما رفتیم و افتتاح کردیم و صیغهی مسجد را خواندیم. گفت اینها را من برای آخرتم ذخیره میکنم. یکبار جلوی بچههای خودش هم گفت که من حمال وراث نیستم اینها الحمدالله همگی به عرصه رسیدهاند و بهاندازه هم دارند. من هم به حد کافی برای اینها گذاشتهام. من آنچه مربوط به خودم است را انجام میدهم و میخواهم تا زمانی که خودم هستم، انفاق کنم.
تا خودم هستم بپردازم. پیغمبر (ص) فرمود: اگر کسی تازنده است با دست خودش یکدانه خرما بدهد از کل زندگی او که بعد از او برایش خیرات کنند باارزشتر است. مردم! با دست خودتان بدهید تا هستید انجام دهید، اینکه بگویید در وصیتنامه نوشتهایم که یکی را ده تا کنند که میگوید اینها را انجام میدهند؟ تازه ورثه خوب خوبش گرفتار کار دنیا و سلیقههای متفاوت میگردد، خودتان اقدام کنید بر انجام اموراتی که مدنظر دارید.
روایتی را در اخبار احادیث خداوند به حضرت داود خطاب فرمود: چند چیز سبب میشود که لقاء انسان را بالا برود، یعنی ضریب آمادگیتان را برای رفتن بالا میرود. درعینحالی که مشکلی هم ندارید، سالمید، وضع مالیتان هم خوب است، ولی اگر بگویند حاجی! همینالان میآیید برویم؟ میگویی؟ بسمالله. خانه، زندگی، تجارتخانه، میز ریاست، نوه، نتیجه، همه را میگذاری و بروی؟ میگویی اهلا و سهلا. میشود مثل امیرالمؤمنین (ع) . «فُزت و رب الکعبه.»، چه کنیم به این لقاء برسیم؟ ﴿فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ اَحَداً﴾؛ «کار شایسته انجام دهید، شرک در زندگی شما ورود پیدا نکند.» هر چهکار خوب از شما سر بزند شمارا به خدا نزدیکتر میکند. عاشقتر میکند، دلهایتان را به خدا گره میزند. از شرک هم اجتناب و پرهیز کنید. در یک حدیث قدسی خداوند به حضرت داود فرمود: «حسن ظن»، گمان شایسته نسبت به خدا داشته باشید. سوءظن به خدا نداشته باشیم. چرا سیل میآید؟ چرا خدا اینطوری میکند؟ فضولی موقوف. خداست، شما در حال امتحانید، سیلزده امتحان میشود، من و شما هم امتحان میشویم. اگر در آسایشید، شکرانهی آسایش و فراخدستیتان، گرفتن دست نیازمند است. خداوند بندهها و دین خودش را حفاظت میکند، اما ما را نیز میآزمایند. چه سِرّی است که بعضی جاها سیل میآید، بعضی جاها خشکسالی؟ این را هم امام صادق (ع) فرمود: «کوتاهیهای مردم.» ما از پشت پرده خبر نداریم. گناه سبب به هم خوردن چرخهی نظم عالم میشود.
کسی به خدمت امام صادق (ع) رفت و گفت: «چرا در بعضی مناطق سیل میآید، در بعضی مناطق خشکسالی؟ امام فرمود: در لیله القدر خداوند مقدرات تمام عالم را به حد کفایت و رفع نیاز که ضرر به مردم نرسد تدوین میکند.» اینکه شیراز چند میلیمتر آب میخواهد که تأمین باشد، سیل هم نیاید، زندگیها هم آسیب نبیند. خوزستان، سیستان و بلوچستان، مازندران، جاهای مختلف عالم. بعد امام صادق (ع) فرمود: «خداوند این تقدیر را حکیمانه میبندد، گناهان مردم آن را به هم میریزد.»
فردا شب در دعای کمیل این دو سه تا فراز را با دقت بیشتری بخوانید: «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتى تُنْزِلُ الْبَلاَّءَ»؛ «خدایا! بر ما ببخش گناهانی را که مرتکب شدیم و گناهان ما بلا نازل کرد.» گناهان ما تغییر نعمت داده است، یعنی تغییر نعمت اثر وضعی گناه است. «تَهْتِکُ الْعِصَمَ، تَحْبِسُ الدُّعاَّءَ، تردّالدعاء»، نزول بلاء رخ میدهد و دعا را حبس و رد میکند. اینها نتیجهی عملکرد انسانها است.
لذا خداوند به حضرت داود میفرماید: همیشه در زندگی به خدا حسن ظن داشته باشید «و الکف عن الدنیا و اهلها»، «خودتان را از دنیا و وابستگان به دنیا بازدارید.» در دنیا باشید اما با دنیا نباشید. مَثَلتان مَثَل مسافر سوار کشتی باشد،
آب در کشتی هلاک کشتی است آب در بیرون کشتی پشتی است
اگر آب داخل کشتی آمد، کشتی را واژگون میکند، آب در بیرون کشتی، امتیاز کشتی است. مؤمن! مثل کشتی باش. تو در دنیا باش، تو در دریاباش، اما دریا داخل تو نیاید. «وَ حُبُّ اَلدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ[3].» پول بد نیست، دل سپردن به پول خطرناک است. خانه و باغ و ماشین شاسیبلند، انشاء الله از حلال به دست بیاورید و در حلال خرج کنید، فقط در قیامت حسابرسیتان سخت هست، این را هم من به شما بگویم: در قیامت پول هرکس بیشتر است، توقف او نیز بیشتر است. شک نکنید. سه تا خانهداری؟ خودت را برای سه تا خانه آماده کن. استاندارها را بهحساب استانداری میکشند. حساب یک آبدارچی با حساب یک استاندار فرق میکند. حاجی چند سال زندگی کردی؟ 90 سال؟ برای 90 سال جواب آماده کن. چه به تو داده بودیم؟ به آن نسبتی که دادیم از شما حساب میخواهیم. آیتاللهالعظمی بودی؟ حساب آیتاللهالعظمی خودت را بده.
هرکه بامش بیش برفش بیشتر، ولی میتوان از اینها آخرت خوب را نیز رقم زد. همین ثروت، همین مقام، همین دنیا، بشود مزرعهی آخرت. از اینها برای آخرت بهتر استفاده کنیم. از همین فرصتی که خداوند به ما داده است برای قیامت، آخرت و رضای او هزینه و کارکنیم. این مقام و این موقعیتی که پیش روی ماست، من امروز در جمع آقایان قضات گفتم: جایگاه قاضی، جایگاه خدا و اولیاء است، قلمی که در دستتان است اگر درست روی کاغذ بیاید، آخرت خوب را برایتان رقم میزند و اگر درست روی کاغذ نیامد، خسران ازلی و ابدی را برای خودتان رقمزدهاید. گفتم حواستان جمع باشد. از این فرصتها استفاده نمایید. نه اینکه دنیا را سه طلاقِ کنید و یکگوشهی منزوی شوید. حاجآقا! اگر در بازار هستی، دلبستهی بازار نباش. صدسال قبل کسانی در بازار وکیل بودند که یک نفر از آنها امروز نیست.
آیتالله والد دستوری به من دادند، ایشان فرمودند: برای اینکه دائمالذکر شوی از خودت شروع کن. ببین چه داری؟ اگر چشم سالم، گوش شنوا، پای سالم، کبد، قلب، دست، پول، همسر، شوهر، اولاد، آبرو. شغل، داری و دستت جلو مردم دراز نیست، بگو: «الحمدلله ربالعالمین.» امشب نمازمان را به جماعت خواندیم، اینها حمد ندارد؟ گاهی با ایشان همراه بودیم. گفتند در شهر که میگردی، در هر خیابانی خاطراتی یادت میآید، مثلاً میگویی خانه حاجی فلانی اینجا بود، اینجا روضه میگرفتند، اینجا فلان کس بود و ...، این آثار را که میبینی، فاتحهای برایشان بفرست. الآن از فلکه قصرالدشت تا چهارراه زرگری برویم. شما چند نفر را.
در این خیابان و کوچهها یادتان میآید که اینجا میآمدند و بودند و حضور داشتند و الآن بین ما نیستند. میگفتند شما شروع کن فاتحه فرستادن. فاتحهی اولی تمام نشده است، دوباره نکتهی دیگری پیش چشم شما میآید و ... میگفت اصلاً پیوسته زبان شما مشغول به ذکر خدا هست. اینکه میگویند از دنیا ببرید، نه اینکه کار نکنید، بلکه به دنیا دل نسپارید، وابستهی به دنیا نباشید.
خداوند در آیهی هفت و هشت سورهی مبارکهی یونس میفرماید: ﴿إَنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا،﴾ چرا بعضیها مشتاق لقاء خدا نیستند؟ عاشق خدا نیستند؟ آمادهی برای رفتن نیستند؟ اگر دستگاهی اختراع میشد که میشد از این دستگاه ضریب آمادگی فرد در آستانهی احتضار را میفهمیدیم، این دستگاه به ما خبر میداد، مثلاً این فرد در حال جان دادن است و خودش میفهمد که موقع رفتن است، اکثریت مردم، موقع رفتن هم باورشان نیست که میمیرند، میگویند سرم درد گرفته، یکخرده به قلبم فشار آمده، توداری تا یک دقیقهی دیگر میروی. این هنوز فکر قرص خوردن و زیرزبانی خوردن و کارهای دیگر است. اگر فرد میفهمید که نیم دقیقهی دیگر رفته است، یک مصاحبهی با او میکردند. حاجی نیم دقیقهی دیگر میروی؟ آماده هستی؟ من اعتقادم این است که 90% مردم میگویند آماده نیستیم.
مرحوم حضرت امام فرمودند: مردم دو نوع میمیرند، از خدا بخواهید نوع اول باشید. بعضیها میروند و بعضیها را میبرند. آنهایی که میروند چه کسانی هستند؟ اینها مشتاق خدا هستند، اینها یکعمر کارکردهاند تا به لقاء الهی برسند تا به ایشان میگویند پیمانه پرشده است، سر از پا نشناخته میرود. «فزت و رب الکعبه» گویان میرود، ولی اکثریت را میبرند، یعنی موقع مردن اینها آماده نیستند. بعضیها هم که میفهمند کفر میگویند و میروند. نسبت ظلم به خدا میدهد و میمیرد. میگوید: خدا ظالم است. از این موارد داشتیم. زبان او به ذکر «لاالهالاالله الا الله» نمیچرخد.
قرآن میفرماید: کسانی که مشتاق لقاء ما نیستند مشکلشان این است که ﴿وَرَضُواْ بِالْحَياةِ الدُّنْيَا،﴾؛ دنیا برای ایشان اساس و همهچیز است. یک آجر خانهی خود را جابجا کنند، گوش فلک را کر میکنند. گاهی اوقات از یکچیز بیارزش به هم میریزی، حضرت عزرائیل میگوید: همهچیز را بگذار و برو. کفر میگویی و میروی. مردم! اینکه امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «موتوا قبل أن تموتوا[4]»؛ «بمیرید قبل از اینکه شمارا بمیرانند.» نه اینکه خودکشی کنید، این موتوا یعنی موت اختیاری از تعلقات. شاعر هم میگوید:
دل از علایق کنده باشی به منزل بار خود افکنده باشی
چنان گرم از بساط خاک بگذر که شمع مردم آینده باشی
فلکها را توانی پشت سر ده به نور عشق اگر دلزنده باشی
«موتوا» یعنی از وابستگیها بمیرید. از این دلبستگیهای دنیا رها شوید. بچههایتان را دوست بدارید ولی نه بیشتر از خدا. خودت را بخواه ولی نه بیش از خدا. خودت را بخواه برای خدا. مقام را بخواه برای خدا. در دوراهی انتخاب بین خدا و خود، خدا را برگزین. درسی که ائمه به ما دادهاند. امام حسین (ع) آموخت که در دوراهی انتخاب بین خانواده و خدا، خدا را انتخاب نماییم. علیاکبر و خدا، علیاصغر و خدا، خدا را انتخاب کرد. اینها که فقط برای محرم و صفر نیست، اینها درس زندگی است. قرآن کتاب عمل است. قرآن میفرماید: یکی از مشکلات کسانی که مشتاق لقاء خدا نیستند، این است که دنیا برای اینها ایدئال شده است و همهچیز ایشان دنیا شده است. ﴿وَاطْمَاَنُّواْ بِهَا،﴾؛ به این دنیا هم اطمینان پیداکردهاند. دلبستهی به این دنیا شدهاند، ﴿وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ ﴾ آز آیات ما نیز غافل شدهاند. این سه مطلب. ﴿اُوْلَـئِكَ مَاْوَاهُمُ النُّارُ بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ﴾ کسانی که وابستهی به دنیا شدهاند، جایگاهشان در قیامت در آتش است، چون خودشان این کار را کردهاند.
علامه ملا احمد نراقی، صاحب معراج السعاده، وضع مالیشان خیلی خوب بود، از علمایی بود که خداوند به ایشان ثروت داده بود، خانهی بزرگ، امکانات، برو و بیا. چه اشکالی دارد یک آدم متدین خانهی خوب داشته باشد، انفاق کند، دستگیری کند، از همین دادههای خدا به خلق خدا بخوراند، بیاشاماند، چه اشکالی دارد؟ خدا این نعمت را داده است، استفاده کنید، ولی وابسته نباشید. وقتی کتاب معراج السعاده به دست درویشی رسید، آمد کاشان خدمت علامهی نراقی، وقتی به خانهی ایشان وارد شد، دید که خیلی خانهی بزرگ و زیبا و امکانات و برو و بیا دارد. این درویش در نگاه بستهی خودش، فکر کرد که این چیزهایی که مرحوم نراقی در کتاب معراج السعاده نوشته است یک شعار است، خودش اهل عمل نیست. در کتاب نوشته است که زهد داشته باشید، زهد یعنی وابسته نباشید، معنای زهد این نیست که نخورید، زهد یعنی داشته باش، دلبسته نباش که روزی که به شما میگویند همه را بگذار و برو، راحت بگذاری و بروی، این زهد است. این درویش دو سه روزی میهمان مرحوم نراقی شد و صبح و شام دید که وضع این آقا خیلی خوب هست. منتظر فرصت نیز بود تا سر حرف باز شود و نراقی را نصیحت کند. بعدازاینکه دو سه روز میهمان نراقی بودند، یکدفعه بدون مقدمه به علامهی نراقی گفتند که میآیید به کربلا برویم؟ مرحوم نراقی فرمود: بله. گفت: کی؟ نراقی گفت: الآن. درویش پیش خودش فکر میکرد که علامهی نراقی اگر بگوید من میآیم حداقل چند روز فرصت میخواهد، کارها را جمعبندی کند، سفارشهایی کند، مثلاً به بعضیها توصیههایی کند. گفت: برویم. دید که این آیتاللهالعظمی بلند شد و عبای خود را بر دوش خود افکند و گفت برویم کربلا. فقط در خانه گفت: اهل منزل! من به کربلا رفتم خداحافظ.
از درب خانه بیرون آمدند، سوار مرکب شدند و راه افتادند. رفتند تا اینکه به سه فرسخی کاشان رسیدند، منزلگاهی بود که توقفگاه کاروانها بود. مسافران پیاده میشدند و استراحتی میکردند، کاری داشتند، نماز، عبادت. قضا حاجتی. آنجا برای استراحت پیاده شدند. درویش به علامهی نراقی گفت: من کشکول خودم را در خانهی شما جاگذاشتهام. شما اینجا بمانید، من بروم کشکولم را بردارم و بیایم. مرحوم نراقی فرمود: ما سه فرسخ از کاشان آمدیم بیرون و حیف است، عمر خیلی ارزش دارد. گرانبهاترین سرمایهی شما عمر شماست که هرچه به دست آوردهاید را نیز بدهید یک دقیقهی آن را به شما پس نمیدهند. ﴿وَالْعَصْرِ﴾، ﴿إِنَّ الإِنسَانَ لَفِى خُسْرٍ﴾ خسران یعنی همین عمر. فرمود: بیا برویم، اگر کشکول شما در خانهی ماست جایش امن است، بعد از برگشتن من تضمین میکنم که کشکول شمارا بدهم. گفت: آقا من کشکولم را لازم دارم. فرمود: میرویم کربلا و از کربلا یک کشکول برایت میخرم، تبرک هم هست بهعنوان سوغاتی کربلا. میهمان من باش یک کشکول به شما میدهم. گفت آقا! کشکول خودم را میخواهم. این خطرناک است.
مرحوم امام فرمودند: منشأ همهی بدبختیهای بشر از عنانیت است، خانهی من، ماشین من، لباس من، امکانات من. اینها مال خدا هست، ﴿إِنَّا لِلّهِ و َإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ[5]﴾. مرحوم نراقی گفتند: برگردیم؟ گفتند: بله. گفت: پس باهم برمیگردیم. آمدند کاشان و درویش کشکول خودش را برداشت و گفت برویم. آقا فرمودند: من دیگر با تو جایی نمیآیم. ولی یک نصیحت به شما میکنم. چون در روایت هم آمده است که اگر با آدمهایی که وابستهی به دنیا هستند، نشستوبرخاست کردید شمارا وابسته میکند، اگر باکسی که آنفولانزا گرفته است، نشستوبرخاست نمایید شما هم آنفولانزا میگیرید. با وابستهی به دنیا باشی خودت هم وابسته میشوی. جلوی شما از پول تعریف میکند و شما هم پولکی میشوی. مرحوم نراقی گفتند: به شما نصیحتی میکنم: تو روزی که بر من وارد شدی فکر کردی که این خانه، زندگی، امکانات ما را سرگرم نموده است، من تمام این زندگی را امانت میدانم و وقتی به من پیشنهاد کردی که کربلا برویم راحت گذشتم، ولی تو از دنیا یک کشکول بیشتر نداری، از کربلا گذشتی ولی از کشکول خود نگذشتی. برو خودت را درست کن.
امام فرمودند: حضرت آیتاللهالعظمی حاج شیخ محمدعلی شاهآبادی، استاد امام یکی از بچههای خودش را خیلی دوست داشت، این را امام در اربعین حدیث مینویسد. آیتالله شاهآبادی میفرمودند: من اواخر عمر درب خانهی خدا التماس کردم که خدایا محبت این فرزند را در وجود من پایین بیاور که موقع مردن کار دست من ندهد. آقایان! شیطان نقطهضعف شمارا پیدا میکند. یا توازن را در خودتان ایجاد کنید، همهچیز برای خدا. یا اگر یکچیزهایی در درون شما رنگ پیدا کرد، همان لحظهی مردن شیطان ورود پیدا میکند. بچه را دوست میداری؟ از زاویهی بچه وارد میشود. خانه؟ پول؟ مقام؟ همانجا ورود میکند و تمام تلاشش را میکند که طرف را زمین بزند. امید و یأس در اصلاح و افساد انسان نقش مؤثری دارد. امید و یأس. کار شیطان ناامید کردن است. وقتیکه شیطان میخواهد کسی را از خدا دور کند، میگوید: خدا دیگر شمارا نمیبخشد.
جوان گناهکاری خدمت رسولالله، رسید، خیلی گریه کرد، گناه بزرگی هم کرده بود، پیامبر دلداری داد، گناه بسیار بزرگی نموده بود، جسد یک دختر جوان مسلمان که آن را از قبر بیرون کشیده بود، هم کفن را دزدیده بود و هم با جسد میت زنا کرده بود. خیلی گناه، سنگین بود. پیغمبر (ص)اول به او گفتند که اگر گناه شما بهاندازه برگهای درختان عالم، بهاندازهی سنگریزهها، بهاندازهی تعداد ستارگان باشد، خداوند شمارا میبخشد، ناامید نباش. گفت: یا رسولالله بزرگتر و بیشتر است. بهاندازهی وزن کوههاست. تا گناه را تعریف نمود: رسولالله فرمودند: برو بیرون چون میترسم بلایی بیاید و ما را هم در بر بگیرد. این جوان رفت بیرون مدینه، در دامنهی کوه، مدتها گریه کرد که آیهی رحمت الهی نازل شد: ﴿وَالَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً اَوْ ظَلَمُواْ اَنْفُسَهُمْ ذَكَرُواْ اللّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَمَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ يُصِرُّواْ عَلـي مَا فَعَلُواْ وَهُمْ يَعْلَمُونَ[6]﴾؛ کسانی که توبه میکنند، چه کسی غیر از خدا آنها را میبخشد؟ آقا امام زینالعابدین در دعای ابوحمزه میگوید که خدایا گناهان زیادی داریم، «فإنّ عفوک اعظم من ذنبی» اما عفو شما از گناهم بزرگتر است. امید رمز نجات است، یأس و ناامیدی رمز شکست و تنزل هست.
نکتهی دوم اینکه انسانها هرچه از قیامت غافل شوند، وابستگیشان به دنیا بیشتر میشود. مردم! اگر میخواهید به دنیا وابسته نشوید، آخرت یادتان نرود. بعد از هفتادسال باید بروی. قیامت، آخرت، برزخی هست، میخواهید وابسته به دنیا نباشید؟ مرگ را به خودتان یادآوری کنید. پدر و پدربزرگت کجا رفتند؟
ازملک ادب حکمروایان همه رفتند رو بار سفر بند که یاران همه رفت
نکتهی سوم اینکه خداوند میفرماید: اطمینان و آرامش واقعی در یاد ماست. اطمینان به ما شمارا آرام میکند. اعتماد به دنیا اضطرابتان را زیاد میکند. آنهایی که به دنیا اطمینان دارند، همیشه در فراز و نشیب هستند. دلار چه میشود؟ چه چطور شد؟ اضطراب کل وجود ایشان را فرامیگیرد.
نکتهی چهارم اینکه دنیا آرامبخش کاذبی برای غافلان است. بعضیها میگویند: ما در دنیا خوشیم. اینیک مسکن است، اینها خبری از پسلرزهی بعدازآن ندارند. آدم غافل دنیا را آرامبخش میبیند. خداوند چند چیز را از عوامل دوزخی شدن نام میبرد.
یک) قرآن میفرماید: «انکار معاد.» کسانی که قیامت را انکار میکنند، سرنوشتشان دوزخی شدن است. آیه میفرماید: ﴿إَنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا وَرَضُواْ بِالْحَياةِ الدُّنْيَا وَاطْمَاَنُّواْ بِهَا،﴾ اینها لقاء ما را انکار میکنند، یعنی قیامت را قبول ندارند، آخرت را باور ندارند.
دومین نکته در آیهی شریفه رضایت بر دنیای زودگذر است، اطمینان به دنیا انسان را دوزخی میکند. دنیا گذرگاه موقتی است. در این گذرگاه موقت هرکسی اطمینان پیدا کرد، آسیب میبیند.
سومین نکته: «غفلت از آیات الهی.» فرق بین غافل و جاهل، گرچه شاعر میگوید:
یک نقطه باشد پیش و پس غافل ز عاقل فرق و بس.
اگر نقطهی عاقل جابجا شد، میشود غافل. غافل به کسی میگویند که میداند ولی فراموش میکند. جاهل به کسی میگوید که نمیداند و عمل نمیکند. جاهل را با عالم نمودن بیدار نمایید، درمان غافل دو چیز است، درمان اولِ غافل ذکر است، دعاهایی که در روایات و مفاتیح موجود است و ائمه میگویند که اینها را بخوانید، اینها شمارا روی ضریب آمادگی و گریز از غفلت میآورد. اگر کسی میخواهد غافل نباشد باید ذکر و یاد خدا و یاد قیامت را فراموش نکند، همین اذکار لسانی که ائمه فرمودند، شمارا استاندارد معنوی میکند. یکی ذکر و دوم موعظه، موعظه یعنی شرکت نمودن در چنین مجالسی. کسی گفت در این مجالس چه میدهند؟ گفتم: آدم متحول میشود. گاهی فرد یک مطلبی را میداند، ولی غافل است، در مجلسی جملهای میشنود و مسیر زندگی او عوض میشود. ما از این مسائل زیاد داشتیم. اصلاً همهی ما در این جلسات شرکت میکنیم برای اینکه موعظه بشنویم.
آقای حاج شیخ محمدعلی عراقی منبر بود که آقای سید ابوالحسن به مجلسشان آمد- برای آیتالله والد نقل میکردند- تا ایشان دید این مرجع تقلید وارد شد، تجلیل و احترام نمود و گفت: حضرت آیتاللهالعظمی سید ابوالحسن اصفهانی، این حرفهایی که دارم روی منبر میزنم، خطاب من شما نیستید، بلکه خطاب من مردم هستند. شما که الحمدلله مبرای از این مسائل هستید. آقای سید ابوالحسن از پای منبر صدا زد: آقای حاج شیخ محمدعلی! من نیز به موعظه نیاز دارم، من هم میخواهم نصیحت بشنوم، من هم باید موعظه بشوم. امیرالمؤمنین (ع) گاهی اوقات به بعضی از اصحاب میگفتند: نصیحتم کن. این برای ما درس است، پدربزرگ! به نوهی خود بگو نصیحتی به من کن. کوچک نمیشوی، کلاس شما پایین نمیآید. گاهی خداوند گره کور زندگی شمارا سر زبان همان نوه میآورد. گاهی میبینی که همان کارگر ساده حرفی میزند که گره زندگی شمارا باز میکند. لذا غافل برای غفلت نیاز به موعظه دارد.
یک عامل دیگر دوزخی شدن در این آیهی شریفه، عملکرد ناپسند است. کار ناشایست انجام دادن است. جهنم دستاورد خود انسانهاست، بالاخره ما جهنم را برای خود تدارک میبینیم. آقایان! ترکها یکضربالمثلی دارند، من میگویم این ضربالمثل قرآنی است. بروید به ترکها بگویید که آقای حدائق روی منبر گفت که این ضربالمثل برگرفته از آیهی 8 سورهی یونس هست. خدا در آیهی هشت سورهی یونس میفرماید: ﴿اُوْلَـئِكَ مَاْوَاهُمُ النُّارُ بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ﴾، آقایان ترکها میگویند: «عملین دین پاپتین دین»، «یعنی کارهای ما، ما را گرفته است.» مردم! قرآن در این آیه میفرماید: خودتان جهنم را تدارک دیدید.
سؤال کردند که آیا رد مظالم برای اموات، به سیلزدگان تعلق میگیرد؟ میتوانیم پولی برای اموات بهعنوان رد مظالم بدهیم؟ بله. اشکالی ندارد که بنده بهعنوان رد مظالم مافی الذمهی اگر پدر یا مادر و یا گذشتگان من داشته است، بگویم خدایا! این صدقهی که دارم به این نیازمند میدهم، اگر گذشتگان ما، مظلمهی به گردنشان هست، جای آنها باشد. این قبول است؛ اما اینکه برای سیلزدگان مصرف شود یا نه. رد مظالم باید خرج مستقیم فقیر شود، اگر وضعیتی باشد که ما میشناسیم، طرف میبرد و در آنجا به نیازمند میرسد، از رد مظالم میشود کمک کرد. البته در رد مظالم باید دقت کرد که به سادات نرسد. چون مظالم دین واجب هست، صدقهی واجب به سادات نمیرسد. مثل زکات فطره است که نمیشود به سید داد. باید این مسائل شرعی را رعایت کنند؛ اما اگر رد مظالم بهحساب هایی که تعریفشده است ریخته شود، امکان دارد وقتیکه پولها تجمیع شود و آنجا میرود صرف کارهای حاشیهی مانند تهیهی خوراک برای نیروهای خدماتی یا ساخت مرکز برای ستاد رسیدگی گردد که مظالم تبدیل به ساختمان گردد که این اشکال دارد. مظالم باید مستقیماً خرج نیازمندان و تهیدستان گردد. یابنده خودم میروم آنجا یا عزیزانی امین هستند که مسؤولیت پول را قبول میکنند و انجام میپذیرد.
[1] یونس/7
[2] شرح فارسی شهاب الأخبار، جلد 1, صفحه 175
[3] مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، جلد 12, صفحه 39
[4] بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، جلد 69, صفحه 59
[5] بقره/156
[6] آل عمران/135