DSC05212
DSC05247
DSC05255
DSC05250
DSC05261
DSC05231
DSC05190
DSC05287

 

 

دانلود

pdf جهت دانلود متن کامل سخنرانی اینجا کلیک کنید (266 KB)

 

بسم الله الرحمن الرحیم

متن سخنرانی استاد حدائق در جمع فرهنگیان

27 آذر 98 - مسجد الرسول (ص)

قال الله الحکیم فی کتابه الکریم: بسم الله الرحمن الرحیم، ﴿الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ﴿عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ[1].

درجمع عزیزان آموزش و پرورش عرض کردم که اگر دبیری ادعایی کند که من در طول سی سال خدمت در آموزش و پرورش توانستم یک نفر را با خدا آشنا کنم، برای دنیا و آخرت او بس است و دیگر کاری از این بزرگتر نیست. که بگوییم یک نفر را با حقیقت آشنا کردیم.

به عنوان مقدمه‌ جمله ای را از فرمایشات رسول خدا (ص) عرض کنم که زمانی که امیرالمؤمنین (ع) از طرف رسول الله (ص) مامور برای تبلیغ اسلام در منطقه‌ی یمن شد. یک دستورالعملی را ایشان به امیرالمؤمنین (ع) دادند که یک بخش از آن این است: «وَ اَيْمُ اَللَّهِ» یا علی به خدا سوگند « لَأَنْ يَهْدِيَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى يَدَيْكَ رَجُلاً» اگر یک نفر توسط شما با خدا آشنا شود و هدایت شود، « خَيْرٌ لَكَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ اَلشَّمْسُ وَ غَرَبَتْ»[2] از آنچه که خورشید بر آن می تابد ارزشمندتر است یعنی ما در نظام خلقت کاری پر ثواب تر و پر ارزش تر از تربیت انسان نداریم. که متاسفانه خیلی‌ها از همین هم دریغ دارند.

گاهی اوقات مسائل اقتصادی و کارهای روزمره مانع می‌شود که گره های اعتقادی و رفتاری مردم را باز کنیم. عزیزان مستحضر هستید که «ما طلعت الشمس» فقط شیراز و فارس و ایران و خاورمیانه و کره زمین نیست. ما طلعت شمس منظومه شمسی را می‌پوشاند و تحت الشعاع قرار می‌دهد و این سخن شخصیتی است که خداوند در تایید گفتار او می‌فرماید: ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَي[3] پیامبر هرچه می‌گوید سخن خدا است و کلام خدا است و در حقیقت این سخن، کلام با واسطه‌ی الهی است.

من در محضر شما اساتید محترم عرض کنم، اسوه‌ی اساتید عالم رسول الله (ص) است. خداوند در ابلاغ رسالت رسول الله (ص) و در اولین آیه می فرماید: ﴿اقْرَاْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ [4] کار با یاد خدا آغاز شدن، خدا به پیامبر می‌فرماید بخوان، نمی فرمایند اعمل. می‌گویند: إقرأ، حرف بزن، تبلیغ کن، با نام خدا تبلیغ را آغاز کن، خدایی که انسان را از نطفه ای آفرید و خدایی که آنچه که انسان نمی دانست را به او آموخت. ﴿الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ﴿عَلَّمَ الإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ [5] مرحوم شیخ صدوق می‌فرمایند: از این چند آیه‌ی اولیه ای که در آغاز کار پیامبر نازل شد، 23 سال برنامه‌ی پیامبر را می‌فهمیم. رسول الله (ص) برای چه آمده بود؟ رسول الله (ص) آمده بود که سطح معرفت جامعه را بالا ببرد. پیامبر برای آگاه کردن و عالم کردن مردم آمده است. ﴿الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. ایشان می‌فرماید: در این آیات إقرأ نشانه­ی یاد خدا و علم قلم نشانه­ی تعلیم و تعلم است که به عنوان رسالت پیامبر مطرح شده است.  

در دانشگاه  علوم پزشکی یک دانشجویی سوال کرد که پیامبر (ص) پزشکی بلد بودند؟ گفتم اول پزشک روزگار رسول الله (ص) است. من با تعصب حرف نمی زنم. اول مهندس عالم پیغمبر است. امروز در هر رشته ای در هر حرفه ای، در هر صنعتی صاحب الزمان حرف اول را می زند. چون خداوند کسی را به عنوان اسوه برمی گزیند که گره گشای مشکلات بشریت در همه‌ی شئونات باشد.

در زمان کهولت امام باقر (ع)، ایشان را به شام بردند، هشام به تفریحگاهی در ییلاق شام، رفته بود. امام وقتی وارد شام شدند گفتند که خلیفه در ییلاق است، هشام توصیه کرده بود که هرگاه امام باقر (ع) رسید ایشان را بیاورید آنجا، حضرت را به آنجا بردند. هشام می‌خواست که امام را سبک کند، یک نشانی را گذاشته بودند و هدف قرار داده بودند، تمام افسران و سرداران شامی این نشان را هدف می‌رفتند. برخی خلاف می‌زدند و برخی نزدیک می‌زدند. هشام خواست جلوی بزرگان شام، امام باقر (ع) را تخفیف کند. تیر و کمانی به دست امام باقر (ع) داد و گفت یک تیر هم شما بیندازید.

آقا فرمودند: دوره‌ی جوانی ما گذشت، این کارها به ما نمی آید. شما بیندازید ما نگاه می‌کنیم. می‌خواست بگوید: این‌ها که داعیه‌ی رهبری بشریت دارند، تیر و کمان را نمی توانند در دست بگیرند. هشام اصرار کرد، باز امام فرمودند: من را معاف بدار. ما دیگر جوان نیستیم، سن و سالی از ما گذشته است، شما تیر بیاندازید! گفت: تا تیر نیندازید من دست بر نمی دارم. امام دیدند که هشام دست بردار نیست، تیر را در کمان گذاشتند، کشیدند و به وسط خال زدند، همه‌ی امرای شامی شگفت زده شدند، هشام فکر کرد که این شانسی بود، تیر را دوم به دست امام باقر (ع) داد و گفت تیر دوم را هم بزن. امام فرمودند: ما را معاف بدارید، ما اهل تیراندازی نیستیم. این‌ها کارشما هست. گفت: یک تیر دیگر بیندازید، امام تیر را گرفتند، پرتاب کردند، جای تیر اول به هدف خورد، تیر اول افتاد. تمام این امرای شام شگفت زده شدند. تیر را سوم داد، جای تیر دوم، تیر چهارم جای تیر سوم، تا هفت تیر به دست امام باقر (ع) داد. امام پرتاب می‌کردند و در همان موضع اول می‌زدند. درنهایت هشام را خجالت زده کردند.

در علوم طبیعی، در روان شناسی و غیره هرچه روایت وجود دارد؛ حرف اول عالم است. حدود ده، دوازده سال قبل بود، در مدینه‌ی منوره کتابی به ما هدیه دادند، عنوان کتاب این بود: «التداوی بطب علی بن ابی طالب»، «درمان به روش طب علی.» یک پروفسور پزشکی الأزهر مصر، امراض مطرح امروز دنیا و بیماری های صعب العلاج را شناسایی کرده بود، همانند: بیماری کبد، بیماری سرطان، معده؛ داروهایی که امروز دانشگاههای پر ادعای معاصر امروز در اروپا و آمریکا برای درمان توصیه می‌کنند، ارائه کرده بود. و به گذشته‌ی تاریخ در 1400 سال قبل که راوی از امام امیرالمؤمنین (ع) سوال می‌کند که برای فلان بیماری چه نوع دارویی مصرف کنیم؟ برگشته بود؛ امام چند گیاه و روغن را توصیه می‌کنند که این‌ها را تلفیق کنید، و به این کیفیت مصرف کنید. دقیقا همان چیزهایی که امروز در مواد اولیه‌ی داروهای امروز دنیا است. ما افتخار می‌کنیم به این مکتب که در همه‌ی علوم، در همه‌ی حِرَف، در همه‌ی صنعت ها، حرف برای گفتن دارد.

رسالت اولیاء تربیت انسان است. هنر یک معلم انسان پروری است. این را نیز باید بدانیم که بین سواد و علم فرق است. سواد یعنی چهارتا فرمول یادگرفتن. سواد یعنی چهارتا حدیث بلد بودن. سواد یعنی تعدادی از آیات قرآن را حفظ کردن. سواد یعنی مدرکی را بدست آوردن. سواد یعنی توانایی بر نوشتار و نوشتن، یعنی سیاه کاری. پای تابلو یک مسئله را بنویسند، من تمام راه های حل این مسئله را طی کنم. این سواد است. ولی هر باسوادی عالم نیست. علم چیست؟ عالم کیست؟ علمی که خداوند می‌فرماید: من معلم هستم. ﴿وَاتَّقُواْ اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ[6]. علمی که پیغمبر می‌فرماید برای جستجوی آن و بدست آوردنش، بعد جغرافیایی و محدودیت جغرافیایی مانع شما نشود. «اطلب العلم ولو بالصین.» علمی که رسول الله (ص) می‌فرماید: برای تحصیل آن از شروع تولد تا لحظه‌ی مردن در جستجوی آن باشید.

یکی از چیزهایی که بازنشستگی و کهولت سن نمی شناسد، تحصیل علم است. این داستان ارزنده را مکرر شنیده اید که آقای ابوریحان بیرونی، صاحب آثارالباقیه، لحاظت آخر عمر، اطرافیان او دور بسترش بودند، صدا زد و گفت: کنار خانه‌ی ما، خانه‌ی فقیهی است، این فقیه را خبر کنید که بیاید، همه بر این تصور بودند که ایشان می‌خواهد آن فقیه نظارت داشته باشد بر جان سپردن او و یا به او وصیتی کند. رفتند آن فقیه را خبر کردند. وی بر بستر ابوریحان حاضر شد و به ابوریحان گفت چه می‌گویید؟ گفت برای من سوالی الان پیش آمد، جواب آن را نمی دانم. مزاحم شما شدم تا پاسخ این سوال را به من بگویی. آنهم در نفس های آخر زندگی اینگونه طالب علم است. وی گفت: که آقای ابوریحان! شما در حال احتضارید، اطرافیان شما با چشمان اشک آلود شما را نگاه می‌کنند، شما هنوز به فکر فهمیدن مسئله‌ی دیگری هستید؟ ابوریحان گفت: من یک سوال دارم. این مسئله را بدانم و بمیرم بهتر هست؟ یا ندانم و بمیرم؟ گفت: مسلّماً انسان هرچه آگاهتر و عالم تر باشد، در پیشگاه خدا دارای جایگاه رفیع تری است. گفت: پس جواب مسئله را بگو. آن فقیه می‌گوید که پاسخ سؤال را گفتم. هنوز از خانه‌ی ابوریحان خارج نشده بودم که فریاد اهل منزل و صدای شیون اطرافیان بستر ابوریحان بلند شد و روح ابوریحان به ملکوت پیوست. اسلام برای تحصیل علم قائل به جنسیت نیست، «طَلَبُ اَلْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ[7]» حالا عرض من این است که رسالت تعلیم و تعلّم باید اینجا متمرکز شود.

در دانشگاه سؤال کردم یکی علم را تعریف کند. همه سواد را تعریف کردند. هرچه می‌گفتند تعریف سواد بود. علم چیست؟ از امام صادق (ع) پرسیدند که علم را برای ما تبیین کنید و ترسیم کنید. امام چهار نکته را بیان فرمودند که این باید دستور کار هر انسانی شود، علم چهار ثمره دارد:

یک) «أن تعرف نفسک،» معلم باید دانش آموز در زیر دست او خودش را پیدا کند.

درس معلم ار بود زمزمه‌ی محبتی       جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را

مرحوم امام می‌فرمودند: میزان الاعمال هرکسی در قیامت کسی مثل خود او است. یعنی میزان الاعمال یک طلبه، یک طلبه‌ی دیگر، یک مدیر، یک مدیر دیگر، یک تاجر یک تاجر دیگر، یک معلم یک معلم دیگر است. اگر در قیامت کسی بخواهد عذر بیاورد که خدایا بیش از این نمی شد کار کرد، می‌گویند که همکار شما، هم شغل شما، هم صنف شما، در زمان شما، در همان شهری که تو بودی، چنین کار کرد، چرا تو عقب ماندی؟

ساعتی میزان اینی، ساعتی موزون آن           ساعتی میزان خود شو تا شوی موزون خویش

مرحوم آقای سعدین از فرهنگیان خوب شیراز بود که شاگردان ایشان هم فرهنگیان واقعا ارزشمند و شایسته و از دبیرهای بسیار خوب در رشته‌ی ریاضیات بودند. من یادم نمی رود، ماه آخر عمر آقای سعدین بود، دامادی داشت به نام آقای حدیقه، او ما را دید و گفت: آقای سعدین با شما کار دارد، یک سری به ایشان در منزل بزنید. خانه‌ی ایشان درمنوچهری نو بود. من به منزل آقای سعدین رفتم. ایشان در بستر افتاده بود و دیگر نمی توانست تکان بخورد. قدرت نشستن هم نداشت، من گاهی اوقات به فکر می‌روم و با خودم می‌گویم که اگر خداوند آقای سعدین را خداوند کند؛ امیرالمؤمنین (ع) را میزان الاعمال نمی کند. همین سعدین بس است. دیدم همین طور که خوابیده بود، یک چندتا سؤال شرعی داشت. من داشتم جواب می‌دادم، تلفن زنگ زد، ایشان گوشی تلفن را برداشت و با یک کسی صحبت کرد. بعد پشت تلفن گفت که من یک نامه‌ای برایت نوشتم، یک کتاب و دو تا نوار، آن زمان که من به دیدن ایشان رفتم، هنوز سی دی خیلی رواج پیدا نکرده بود، نوارهای کاست بود. گفت دو تا نوار و یک کتاب و یک نامه به آدرس تهران برایت فرستادم، شما نامه‌ی من را بخوان، کتاب را مطالعه کن، نوارها را بشنو و بازهم اگر سؤال داشتی درخدمت هستم. تلفن را زمین گذاشت. بعد گفت آقای حدائق! ایشان شاگرد سی سال قبل من هست. یک دفتر تلفنی داشت که شاید بیش از هزار شماره تلفن در آن بود، شاگردهای خودش را رصد می‌کرد. نه شاگرد پارسال، شاگرد سی سال قبلش را هم رصد می کرد. گفت: من با شاگردان خود در تماس هستم، الان آنها پدر شده اند و برخی حتی پدربزرگ شده اند. گاهی اوقات در مشکلات خانوادگی، مشکلات با بچه های شان، مشکلات با همکاران شان، مشکلی پیدا می‌کنند، تهران، خارج، داخل، هرجا که هستند، با من تماس می‌گیرند و من پاسخ می‌دهم. فرزند این شاگردم چند سوال اعتقادی داشت، دو نوار و یک کتاب و یک نامه برای او تهیه کردم. گفتم: اگر باز رفع شبهه نشد، با من تماس بگیرید. یک ماه قبل از فوت ایشان، من این صحنه را دیدم. یک ماه بعد ایشان فوت کرد، همین آقای حدیقه که داماد او بود گفت که در سوم آقای سعدین در مجتمع لارستانیها ختم هست. شما برای سخنرانی بیایید. ما رفتیم منبر و همین خاطره‌ی مرحوم آقای سعدین را همانجا گفتم. سخنرانی که تمام شد، از مجتمع لارستانی‌ها بیرون آمدم، آقایی سمت من آمد، گفت یکی از شاگردان سعدین هستم و در ایالت کالیفرنیا کارخانه‌ی اتومبیل سازی دارم، گفت سی و پنج سال هست که من خارج از کشور زندگی می کنم. من یک سال شاگرد آقای سعدین بودم و آن هم فقط در درس ریاضیات، ولی خدا را، خودم را، وظیفه ام را و آسیب‌ها را در آن یک سال سر درس ریاضیات سعدین آموختم. نسخه‌ی ما را این استاد پیچید. مرحوم سعدین پای تابلو، فرمول های ریاضیات حل می‌کرد و از نظم نظام خلقت سخن می‌گفت. ریاضیات آموزش می‌داد و ما را با خود شناسی آشنا می‌کرد. یک سال هم بیشتر استاد ما نبود. خیلی از بستگان من در ایران فوت کردند، در آمریکا گرفتار بودم و نمی توانستم بیایم، چند روز قبل به من خبر دادند که استادت سعدین فوت کرده است، گفت به احترام این استاد، با این که آمدنم به ایران مشکل بود، چندین برابر پول بلیط هواپیما دادم، از ایالت های مختلف آمریکا و کشورهای متعدد، خودم را به شیراز رساندم، فقط برای شرکت در این مجلس ختم. الآن هم می خواهم به فرودگاه تهران و از آنجا به استانبول و از استانبول به آمریکا بروم. این همانی است که شاعر می‌گوید:

درس معلم ار بود زمزمه‌ی محبتی

آقایان ببینید! دوران شما هم تمام می‌شود. شیراز روحانی به خودش زیاد دیده است، معلم به خودش زیاد دیده است، تاجر به خودش زیاد دید. صدسال قبل در این شهر کسانی بودند که یک نفر از ماها نبودیم، صدسال دیگر هم از ما اثری نیست.

ای که دستت می‌رسد کاری بکن

اینکه گفته شود: وظیفه‌ی من بیشتر از این کتاب درس دادن نیست، وظیفه‌ی تو در برابر خدا چیست؟ نظام آموزش و پرورش را رها کنید، خدای آموزش و پرورش را باید دید. من در برابر این دانش آموزان چه وظیفه‌ی دارم؟ خارج از کتاب از ما سوال نکنید. من جوان دیدم که شیطان پرست شد. وقتی آمد با ما صحبت می‌کرد، می‌گفت در خانه سوال اعتقادی داشتم، می‌گفتند مدرسه، در کلاس مطرح می‌کردم، استاد می‌گفت خارج از کتاب نپرس، من فکر می‌کردم که اسلام برای این‌ها پاسخ ندارد. رفت و شیطان پرست شد.

امام صادق (ع) فرمود: علم چهار نشانه دارد[8]:

1- خود شناسی، «أن تعرف نفسک،» در زیر دست ما، شاگردان باید خودشان را پیدا کنند.

2- خدا شناسی، «أن تعرف ربک،» شاگردان ما در ماه ورودشان به آموزش و پرورش و در پایان سال تحصیلی خردادماه تحولی خودشناسی و خدا شناسی برای این‌ها اتفاق بیفتد. خودشان را بهتر بشناسد. بنده باید به خودم نمره بدهم، اگر نسبت به سال گذشته خودم را، خدا را بهتر شناختم، مسیر من، مسیر علم است. آن کارگر بازار اگر نسبت به گذشته‌ی زندگی اش به خدا نزدیکتر شد، خود را بهتر یافته است، این مسیر، مسیر علم است. خودم را بشناسم که مظهر ضعف هستم. گاهی اوقات می‌بینید که فرصت نوشیدن آب را به انسان نمی دهند. وقتی می‌خوابیم تضمینی برای بیدارشدن ما نیست. پیغمبر می‌فرماید: قدم از قدم که بر می‌دارم نمی دانم که قدم دیگر را که بر زمین می‌گذارم در این عالم هستم یا نیستم. این وضع انسان هست. بشر بفهمد موجودی محدود، عجزی؛ محتاج، وابسته، مخلوق است. این‌ها را نسبت به خودش بفهمد، مغرور و متکبر نشود، آن روی سکه را هم بشناسد، خدایی قادر، متعال، منعم، مهربان، ازلی، ابدی، را بشناسیم.

آیت الله زنجانی استاد حضرت امام می‌نویسد: پهلوانی با قدرت جسمی بالا در ایام قدیم می زیست. همه پهلوانان را زمین زده بود. این پهلوان مغرور شد، خدا نکند که داده‌ی خدا کسی را متکبر نماید. روزی سر بلند کرد به طرف آسمان و گفت: خدایا پهلوان های زمین را شکست داده ام، حریف ندارم. جبرئیل را بفرست تا یک کشتی با جبرئیل هم بگیریم. حالا شاید خجالت می‌کشید که بگوید خدایا خودتان تشریف بیاورید. گفت جبرئیل را بفرستید. نادان! زور بازو به شما داده اند حالا می‌خواهی به جنگ خدا بروی؟ خداوند بعضی‌ از افراد را از همان جایی که متکبر شده اند، فیتیله‌ی غرورشان را پایین می‌کشد، قارون با ثروت متکبر شد، با ثروت در اعماق زمین رفت. فرعون، نیل او را در برابر خداوند واداشت، وسط نیل او را جمع کردند. ای پهلوان گردن کلفت! قدرت جسمانی، تو را اینقدر مغرور کرده که به جنگ خدا می‌خواهی بروی؟ با این زور بازو؟

ترا تیشه دادند که هیزم کَنی         ندادند که بر فرق مردم زنی

این پهلوان بیماری سختی گرفت، روز به روز قوای جسمانی او ذوب شد، ذوب شد. تا جایی که یک نفر به دیدن او رفت، آن شخص می‌گوید من به دیدن این پهلوان رفتم، دیدم مثل چوب خشک در بستر افتاده است، یک دست او از بستر بیرون بود و موشی انگشت کوچک این پهلوان را در دهن کرده بود و می‌جوید، او حتی قدرت بیرون کشیدن انگشت از دهان موش را نیز نداشت. حالا کار شما به جایی رسیده است که با جبرئیل می‌خواهی کشتی بگیری. گاهی یک موش شما را ضربه فنی می کند. نمرود را با یک حشره بردند.

این فرصت‌ها گذرا هست. حافظه خیلی خوبی دارید؟گاهی حوادث و سوانح عالم آلزایمر می‌شود. طرف اسم خودش را هم یادش می‌رود. گاهی اوقات طرف را می‌بینید که در بستر می‌افتد و پمپرزی می‌شود.

3- امام صادق (ع) فرمود: «أن تعرف ما اراد منک،» وظیفه شناسی. شاگردهای ما باید وظیفه شناس بار بیاید. این شاگرد باید بفهمد که در برابر خودش، خدا، مردم، والدین، استاد، چه وظیفه‌ی دارد. این علم است. اگر کارگر بی سواد وظیفه‌ی خود را درست انجام دهد، از نگاه امام صادق (ع) عالم است و اگر پروفسوری به وظیفه‌ی خود خوب عمل نکند جاهل است. ببینید! خدا در قرآن واژه‌ی جهل را عمدتا در برابر عقل به کار برده است و نه در برابر سواد. خیلی ها، خیلی چیزها بلد بودند، ولی از خرد و عقل و اندیشه استفاده نمی کردند، خدا می‌فرمایند این‌ها جاهل هستند. ﴿إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ[9] مربوط به علمای یهود است. این‌ها ادعای علمیت داشتند، ولی در حقیقت همان سواد بود. خدا می‌فرماید: این‌ها جاهل اند. علم کد دارد و کد علم این است که وظیفه شناس باشیم. در برابر فرزندان مان، در برابر خدا، در برابر نعمت هایی که خدا به ما ارزانی داشته مانند چشم، پا، دست، زبان و لحظه لحظه‌ی عمر ما، جامعه‌ی ما، همه، چه وظیفه‌ی داریم؟ این علم است.

4- «أن تعرف مایخرج من دینک.» عالم کسی است که آسیب شناس، خطرشناس، دشمن شناس باشد. بداند چه چیزی او را از دینش، خدایش، ارزش هایش جدا می‌کند.

رسول الله (ص) فرمود: «الدّال علی الخیر کفاعله.» کسی که راهنمای مردم در کار خیری باشد مثل این است که خودش این کار را انجام داده است. متأسفانه امروز آسیب جدی، پدر و مادرها هستند. این بچه‌ها، معلول کوتاهی های پدر و مادران هستند، یعنی آن قدری که پدرها و مادرها درگیر مسائل اقتصادی و اجتماعی هستند، به تربیت فرزندان اهمیت نمیدهند. البته یک بخش آن درگیری ها حرص است. شما چند در صد سراغ دارید که کسی بگوید اگر من امروز کار نکنم امشب گرسنه می‌خوابم. چند در صد سراغ دارید؟ خیلی نادرند. طرف الآن برای ده سال دیگر تلاش می کند. برای بیست سال دیگر اضافه کاری می‌کند. من این‌ها را دیدم. اما نمی داند که به موازات این مسئله تربیت فرزندش را از دست می‌دهد.

آقایی به من گفت: دوتا خانه‌ی اضافی خریده ام و بخاطر این‌ها بدهکار هستم، یکی برای دخترم و یکی برای پسرم خریداری کردم. گفتم خدا به شما خیر و برکت بدهد که این‌ها را به بچه های خود داده ای. گفت: نه هنوز این خانه ها را به آنها نداده ام، دخترم پنج ساله و پسرم هفت ساله است. گفتم: دختر پنج ساله خودت را می‌خواهی شوهر بدهی؟ گفت: نه برای آینده‌ی آنهاست. گفتم: به همین اندازه‌ی که برای بیست سال دیگر این دختر فکر مسکن می‌کنی، وظیفه‌ی امروزت را در قبال او انجام می دهی؟

برداشته ام هر آن چه بگذاشتنی است     بگذاشته ام هر آن چه برداشتنی است.

خدا به حضرت موسی (ع) فرمود: موسی! به بندگان ما بگو عبادت آینده را از شما نخواستیم، رزق و روزی آینده را نیز از ما طلب نکنید. الان عصر چهارشنبه است. خدا نماز صبح پنجشنبه‌ را الآن از شما نمی خواهد. گاهی اوقات رزق ده سال دیگر را اکنون جمع می‌کنیم. گرچه مال است، ولی رزق نیست، رزق یعنی همان بهره برداری هایی افراد از دنیای خودشان تحصیل می‌کنند، رزق معنوی شما امروز عصر همین جا است.

خواهش من این است که دانش آموزان را به این کانون هایی که دوستان در آن زحمت می‌کشند، تشویق نمایید. ادعایی نیست، بلکه در حد امکانات کار انجام می دهیم. خدا هم می‌فرمایند: ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا[10]، میلیادرش باید میلیادری ، کارگرش باید کارگری، استاد در حد استادی. دانشجو در حد دانشجویی کار انجام دهد.

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.

 

[1]. سوره العلق، آیه 4 و 5.

[2]. الکافي , جلد 5 , صفحه 36. عنوان باب : الجزء الخامس . كِتَابُ اَلْجِهَادِ . بَابُ اَلدُّعَاءِ إِلَى اَلْإِسْلاَمِ قَبْلَ اَلْقِتَالِ.

[3]. سوره نجم. آیه 3 و 4 .

[4]. سوره علق / آیه یک.

[5]. سوره العلق . آیه 4 و 5.

[6]. بقره/282

[7]. تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورّام) , جلد 2 , صفحه 176

[8]. علِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اَلْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْمِنْقَرِيِّ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ عُيَيْنَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: وَجَدْتُ عِلْمَ اَلنَّاسِ كُلَّهُ فِي أَرْبَعٍ أَوَّلُهَا أَنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ وَ اَلثَّانِي أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِكَ وَ اَلثَّالِثُ أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْكَ وَ اَلرَّابِعُ أَنْ تَعْرِفَ مَا يُخْرِجُكَ مِنْ دِينِكَ . الکافي , جلد 1 , صفحه 5

[9]. اعراف/138

[10]. بقره/286

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه