DSC05352
DSC05341
DSC05330
DSC05374
DSC05321
DSC05319
DSC05299

استاد شیخ علیرضا حدائق روز چهارشنبه 27 آذر 98 به ادامه سلسله مباحث «سیمای پیامبر(ص) در قرآن» پرداختند.

 

دانلود

pdf جهت دانلود متن کامل سخنرانی اینجا کلیک کنید (255 KB)

 

بسم الله الرحمن الرحیم

متن سخنرانی استاد حدائق

با موضوع: «سیمای پیامبر (ص) در قرآن»

27 آذر 98 - مسجد الرسول (ص)

قال الله الحکیم فی کتابه الکریم:  بسم الله الرحمن الرحیم. ﴿قُلْ إِنَّمَا اَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَي إِلَيَّ اَنَّمَا إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ اَحَداً[1] صدق الله العلی العظیم.

صحبت پیرامون آیه‌ی 110 از سوره‌ی مبارکه‌ی کهف بود. از آیاتی است که خداوند خطاب به رسول الله (ص) نکاتی را بیان می‌فرماید و ما مسلمان ها موظف هستیم که الگوی خود را بشناسیم و توصیه هایی را که خدا به رسولش می‌فرماید را برای سلامت  و سعادت زندگی دنیایی و آخرتی به کار بگیریم.

بیان شد که خدا در این آیه‌ی شریفه می‌فرماید: رسول ما! به مردم بگو: ﴿قُلْ إِنَّمَا اَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ[2]﴾  من انسانی مثل شما هستم، گاهی اوقات دیده اید که وقتی به بعضی ها می‌گوییم که امیرالمؤمنین (ع) این طور عمل می‌کردند، می‌گویند ما کجا و امیرالمؤمنین (ع) کجا؟ گاهی اوقات برای گریز از انجام وظائف، یک استبعادی را برای خود ایجاد می‌کنیم. ما کجا و رسول الله (ص) کجا؟ بله، عظمت پیغمبر را هیچ کس پیدا نمی کند، ولی خداوند در صریح قرآن می‌فرماید: پیغمبر هم انسانی مثل شما بود. ببینید آن انسان چه کرد که پیغمبر شد؟ و به این مدارج عالیه رسید، این ها الگوهای ما هستند، و ما نباید از انجام وظائف به این عنوان که آنها جدای از بشریت هستند، شانه خالی کنیم.

از نکات در این آیه این است که اصلا از شرایط نبوت، انسان بودن است. خدا کسانی را به پیامبری بر می‌گزیند که انسان باشند و آن ویژگیهای ارزشمند و ارزنده‌ی اخلاقی و رفتاری در این ها وجود یافته باشد، لذا انبیاء در هر دوره‌ی از ادوار تاریخ جزء بهترین انسان ها بودند. لازمه‌ی پیامبر شدن عبودیت است. شما عزیزان! در تشهد نمازتان این ذکر را می‌خوانید و این ذکر جزء اذکار واجب تشهد است، شیعه و سنی هم می‌خوانند، شما قبل از اعتراف و شهادت به رسالت پیغمبر، اعتراف و شهادت به بندگی پیغمبر می‌دهید و می‌گویید: «و أشهد أنّ محمداً عبده و رسوله» پیغمبر بنده بود و رسول شد، این طور نیست که خداوند بی جهت کسی را پیغمبر بکند، ببینید پیامبر چه داشت؟

رسول الله (ص) وقتی که به رسالت مبعوث شد، روی کوه صفا، در آن شروع معرفی رسالتش، تمام بنی عبدالمطلب را پای کوه صفا جمع نمود، فرمود: بنی عبدالمطلب! در این دوران چهل ساله‌ی زندگی ام، یک دروغ از من شنیدید؟ همه گفتند خیر. شما محمد امین هستی. یک خلاف و یک نادرستی از شما شنیده نشد و دیده نشد، پیامبر فرمود: من الآن اگر به شما بگویم پشت کوه صفا، لشکر مجهّز آماده‌ی حمله به مکه است. حرف من را قبول می‌کنید؟ گفتند: بله. رسول الله (ص) فرمود: «إنّی رسول من عند ربّکم.» من فرستاده‌ی خدا هستم، از خصوصیات پیغمبر، این بود که چهل سال قبل از رسالت، یک دروغ از پیغمبر شنیده نشد. حضرت موسی همین طور، حضرت عیسی همین طور، تمامی انبیاء تاریخ، اسوه‌ی پاکی، درستی، راستی، صفا و اخلاق بودند. یعنی این ها گل سرسبد زمان خودشان بودند. شما یک نافرمانی نسبت به خدا در زندگی این ها مشاهده نمی کنید. خدا می‌فرماید: پیغمبر بنده بود که رسول شد.

خدا رحمت کند علامه‌ی طباطایی (اعلی الله مقامه) را که ایشان می‌فرماید: شروع هر موفقیتی برای انسان های بزرگ از بندگی رقم می‌خورد. این که شاعر هم می‌گوید:

بندگی کن تا که سلطانت کنند                      تن رها کن تا همه جانت کنند

خوی حیوانی سزاوار تو نیست                   ترک این خو کن که انسانت کنند

بگذر از فرزند و جان مال خویش                تا خلیل الله دورانت کنند

شخصی خدمت امام صادق (ع) رسید و به حضرت عرض کرد که حقیقت عبودیت را بیان ‌کنید. امام صادق (ع) فرمود: خروجی عبادت، رسیدن به عبودیت است. این نمازی که می‌خوانید، روزه‌ و عبادت، باید شما را به عبودیت برساند. اگر رسیدید، نماز، حج کار خودش را کرده است. اگر از این ها فاصله دارید، عبادت نیست، بلکه عادت هست. عبادت کار خودش را نکرده است. برای عبودیت، امام صادق (ع) سه تا نشانه نام می‌برد. بنده اصلا به این ها رسیده ام؟ بعد از سال ها نماز و عبادت و ذکر و دعا، این معارف در زندگی من اتفاق افتاد؟ پیغمبر و ائمه این گونه بودند. اولین نکته این است که حضرت فرمود: «أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللهُ إِلَيْهِ مِلْكاً لِأَنَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللهُ تَعَالَى بِهِ[3]؛ »

نشانه‌ی اول بندگی. امام صادق (ع) می‌فرماید: بنده خودش را مالک هیچ چیزی نمی داند، آقایان! خانه هایتان، این لباس تن تان، این شیراز، این پول های در حساب امانت است. چند روز قبل در یکی از اتاق های مدیر کل همین استان، جلسه‌ای بود. دیدم پنج، شش قاب عکس به دیوار نصب شده است. از اول انقلاب عکس آقای فلانی را زده بود که از سال فلان تا فلان مدیرکل بوده است و چند سال بعد فلانی و فلانی. به این آقای مدیرکل گفتم این عکس ها را که می‌بینی حواست به خودت باشد. شما نیز در قاب می‌روی. ولی تا وقتی که در قاب نرفتی کار کن. یک وقتی به خود می‌آییم که در قاب هستیم. می‌گویند خدا رحمتش کند. یا زنده ایم ولی دیگر کاری از ما بر نمی آید.

ای که دستت می‌رسد کاری بکن.

چه کسانی خوب کار می‌کنند؟ آن هایی که می‌گویند دنیا مال خدا است. این ثروت و مقام و پول و امکانات و میز ریاست، یک فرصت است، به تعبیر امام صادق (ع) علیه السلام « لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ» «هرچه دارد ملک خودش نمی داند.» مالکیت برای این ها قائل نیست. خودش را مالک مجازی می‌داند، مالک حقیقی نمی داند. اگر این نگاه آمد، آن وقت خوب بندگی می‌کنیم. اگر گفتی خانه‌ی من، پول من، زندگی من، امکانات من، این منیّت کاردست انسان می‌دهد، تکبر و وابستگی می‌آورد، برای بعضی ها پول و ریگ یکی است، چون باورشان این است که همه چیز مال خداوند است. لذا برای خدا خرج کردن هیچ دغدغه‌ی ندارد. می گوید: مال خدا را باید برای خدا خرج کرد. ولی بعضی ها وابسته هستند. در آن حداقل ها هم گذشت ندارند.

 این نشانه‌ی اول بندگی که امام صادق (ع) فرمود: «يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ» «بندگان راستین خدا، اموال را، اموال خدا می‌دانند،» «يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللهُ تَعَالَى بِهِ» «این اموال را جایی می‌گذارند که خدا راضی هست.» یعنی پول ها را جایی خرج می‌کنند که رضایت خدا در آن است. دنبال منویات خودشان نیستند، نگاه می‌کنند که خدا کجا می‌پسندد، همان جا هزینه می‌کنند. خشنودی مردم هم برای این ها مهم نیست.

مرحوم امام فرمودند: بعضی ها هیچ چیزی ندارند، یک کتاب دارند و علاقه‌ی به همان کتاب او را بدبخت می‌کند. ولی بعضی ها وابسته نیستند. خدا دنیا را در دامنشان ریخته است، ذره‌ی تعلقات ندارد. راحت از این تعلقات می‌گذرد. یکی از درس های بزرگ عاشورا هم همین بود. امام حسین آموخت که جوان، شیرخواره. همسر، دختر، آبرو، ثروت را برای خدا هزینه کنیم. این نگاه عبودیت است. در تاریخ نوشته اند هرچه سیدالشهدا به لحظه‌ی شهادت نزدیک تر می‌شد، آرامش بیشتری در چهره‌ی او هویدا می‌شد.

مرحوم آیت الله العظمی اراکی داستانی از استادشان مرحوم آیت الله آقای میرزا جواد آقای ملکی نقل می‌کنند. ایشان می‌فرمودند: روز ولادت امام هشتم، 11 ذی القعده جماعتی از اهالی تبریز آمده بودند و میهمان میرزا جواد آقای تبریزی در قم بودند. میهمان ها در خانه نشسته بودند، اقتضای روز عید این است که یک کسی شوخی می‌کند، شعری می‌خوانند و چهره ها باز است. ناگهان صدای فریاد اهل منزل بلند شد، گریه و شیون از حیاط خانه سربلند کرد، حاج میرزاجواد آقا با عجله دویدند و از اتاق بیرون آمدند، یک صحنه‌ی بسیار دلخراشی را دید، خدا نکند کسی به این امتحانات مبتلا بشود. اگر کسی بتواند از این امتحانات این طوری بالا بیاید، از این محک ها بالا بیاید، مرد است.

خوش بود گر محک تجربه آید به میان

می گویند یک حوض آبی در حیاط داشتند که عمیق بود. ایشان یک آقازاده‌ی داشت پانزده ساله، در این حوض خفه شده بود و جسد او روی آب آمده بود. حاج میرزا جواد آقا رسید و این صحنه را دید. مادر، بچه ها، اهل منزل، دور حوض آب شیون می‌کردند. میهمان ها هم در اتاق نشسته و منتظر ناهاربودند. حالا اگر بعضی از ماها بودیم میهمان ها را از خانه بیرون می‌کردیم و می‌گفتیم نکبت قدم شما، بچه‌ی ما را کشت. یا حال سفره دادن به شما را نداریم. می‌گویند حاج میرزا جواد آقا، تا این صحنه را دید، رو کرد به خانم خودش و خانم ها، فرمود: امانت خدا بود. این نگاه بندگی هست.

حاجی! نماز نمی خوانی چون ورشکست شدی؟ آدمی را دیدم که در تهران برای استخدام قبول نشد، گفت: آقای حدائق! دیگر نماز را کنار گذاشتم. گفتم چرا؟ گفت: خدا من را کمک ننمود و استخدام نشدم، حال دیگر عبادت نمی کنم. گفتم: تو از روز اول خدا را برای استخدام می‌خواستی نه خدا را برای خدا. بعضی از ما، خدا را برای خودمان می‌خواهیم. خدایا برای ما؟ برای بچه‌ی ما؟ حق ما این بود؟ ما باید بیکار شویم؟ ما باید سرمایه از دست بدهیم؟ ما باید بیماری صعب العلاج بگیریم؟ این نشانه‌ی بندگی نیست.

حاج میرزا جواد آقا به خانم خودش می‌گوید: امانت خدا بود، یک چند صباحی دست ما بود، از ما گرفتند، بروید به کارتان بپردازید. ایشان کنار حوض می‌نشیند، جسد فرزند پانزده ساله‌ی خود را از روی آب می‌گیرد، و در یکی از اتاق های منزل می‌گذارد، درب را می‌بندد، به خانواده هم می‌گوید بساط ناهار را بیاورید، میهمان ها می‌شنوند که یک سر و صدایی بلند شد، بعد صداها خاموش شد، آقا هم خیلی عادی وارد شد، چهره‌ی وی معمولی بود. بدون اینکه مکدّر باشد یا اخمی داشته باشد. راحت کنار میهمان ها می‌نشیند، سفره پهن می‌شود، بعد از صرف غذا، آقایان یکی یکی بلند می‌شوند و می‌روند، دو سه نفر می‌مانند. آقا به این ها می‌فرمایند که من با شما کار دارم. وقتی همه رفتند، به آن دو سه نفر از خصّصین آقا بودند، می‌فرماید: امروز، روز میلاد امام هشتم بود، و خدا به ما عیدی مرحمت نمود. این ها می‌گویند که خداوند چه عیدی به شما داد؟ می‌فرماید: امانتی را که پانزده سال خداوند بار مسؤولیت او را به دوش ما سپرده بود، امروز از ما پس گرفت. بازهم این ها نمی فهمند. می‌گویند: آقا آن امانت پانزده ساله چه بوده است؟ آقا می‌فرماید: پسرم از دنیا رفت، بیایید کمکم کنید، او را غسل دهید، کفن دهید و ببریم او را دفن کنیم. همان بعد از ظهر میلاد، پسر آیت الله حاج جواد آقا را در خانه غسل و کفن کردند و بی سر و صدا در قبرستان دفن کردند، فردای آن روز، استاد در حوزه‌ی درس حاضر شد. نه اینکه یک هفته شهر تعطیل شود، آیت الله العظمی اراکی می‌گوید: درس که تمام شد، رو کرد به طلاب و فرمود: آقایان طلاب! فرزند ما هم رفت. چرا بعضی ها این قدر بزرگ می‌شوند؟ چون باورشان این است که همه چیز مال خدا هست. هرچه را می‌نگرند می‌گویند «المال مال الله. يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللهُ تَعَالَى بِهِ» یک جایی از این ها استفاده می‌کنند که خدا راضی هست. نوح باورش هست که هستی مال خداوند هست، لذا وقتی به نوح می‌گویند از پسرت ببُر، می‌بُرّد. «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ اَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ[4]

مرحوم حضرت حجت الاسلام والمسلمین آقای بلاغت، یک پسری داشت که رئیس بانک بود، یک پسر هم بیشتر نداشت. این پسر در سن چهل و پنج، چهل و شش سالگی بر اثر بیماری از دنیا رفت. ایشان می‌گفت: مستأصل شدم. این بچه که رفت مثل این که همه چیز من رفت. خانه نشین شدم، منبرها تعطیل شد، از خانه بیرون نیامدم، دو سه هفته‌ی در خانه بودم. آیت الله العظمی حاج شیخ بهاء الدین محلاتی به دیدن من آمد. وقتی دید من خیلی به هم ریخته ام، مهموم، مغموم، فرمود: آقای بلاغت! روضه‌ی علی اکبر را برای چه می‌خواندی؟ روضه‌ی علی اکبر باید امروز به داد شما برسد. امروز باید به کار شما بیاید. تو این همه برای مردم روضه‌ی علی اکبر خواندی، سیدالشهدا جوانی با آن فضائل تقدیم کرد، تو که ذاکر امام حسین هستی، باید تالی مسیر امام حسین باشی. همین حرف آیت الله العظمی محلاتی من را از خانه بیرون آورد. دوباره به جامعه برگشتیم. مردم باورمان باشد که صفر تا صد امکاناتتان مال خدا است، برای او جواب آماده کنید، سعی کنید مال خدا را برای خدا خرج کنید. «يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللهُ تَعَالَى بِهِ» یک جایی قرار دهید که خداوند راضی است.

دومین نشانه‌ی بندگی: «وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً» در زندگی باورمان باشد که خدا مدبر زندگی ما است. ما را به حال خود رها نکرده است. نشانه‌ی عبودیت این است، یعنی عبادت باید ما را به این سمت بیاورد.

کسی نزد آقا امیرالمؤمنین (ع) رفت و گفت شما چطور شوق به لقاء الهی پیدا کردید؟ امام فرمودند: «وقتی من فهمیدم که خدا من را مفتخر نموده است به همان دینی که برای فرشتگان و بهترین انسان ها یعنی انبیاء انتخاب کرده است، فهمیدم خدا من را دوست دارد.»

 مردم! خدا دوست تان می‌دارد که در مسیر انبیاء هستید. این را بعضی ها نمی بینند. این پُری ظرفیت وجودی شان را نمی بینند. همین که ما در مسیر کسانی که محبوب خدا بودند، قرار گرفتیم؛ یک کُد محبت است. باورمان باشد که این آفریدگار مهربان، ما را به حال خودمان رها نکرده است. آقای محترم! کفیل و وکیل و ولی خودت و تمام زیرمجموعه‌ی شما خدا است. هم خودت را و هم همه‌ی ابواب جمعی ات را خدا اداره می‌کند. بنده یعنی همین که بداند تدبیر امورش دست او است و خدا امورات او را مدیریت می‌کند، لذا خدا به حضرت موسی فرمود: موسی! تا زمانی که قدرت دست خدا است، به غیر خدا مراجعه نکن. «مَا دُمْتَ لاَ تَرَى كُنُوزِي قَدْ نَفِدَتْ فَلاَ تَغْتَمَّ بِسَبَبِ رِزْقِكَ[5]» تا خزانه‌ی خدا تخلیه نشده است، غم نخور، تا مدیر نظام خلقت خدا است نگران نباش. مردم! فردا اگر بودی خدا خوب رقم می‌زند. شما الآن خوب کار کن.

جایی گفتم که جوان های تان را به سمت ازدواج سوق دهید، یکی گفت با کدام پول؟ گفتم: خود شما را چه کسی اداره نموده است؟ مردم! ما را تا حالا چه کسی اداره نموده است؟ خودمان؟ یک لحظه اگر ما را رها کنند باید ما را جمع کنند. حتی یک لحظه. این را فراموش نکنیم که مدبّر امور خدا است.

نشانه­ی سوم: امام صادق (ع) فرمودند: «وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ اللهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ؛ فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ الْمُتَّقِينَ» نشانه‌ی سوم عبودیت این است که رضای خدا را انجام بدهد، سخط خدا را ترک کند. این اولین درجه‌ی تقوا است. ما یک تقوای حداقلی و یک تقوای حداکثری داریم. شروع تقوا این است که انسان با خدا نافرمانی نکند، اوامر الهی را هم زمین نگذارد.

این سه ویژگی نشانه‌ی بندگی الهی است و بندگان خدا باید این صفات را داشته باشند، پیغمبر بنده بود، «عبدُهُ و رسولُه» رسول الله (ص) وابسته به دنیا نبود، باور رسول الله (ص) این بود که خدا در صدد تدبیر امورات است. خدا به حضرت موسی فرمود: ما که از رزق رساندن به کرم داخل تخته سنگی در زیر اعماق و امواج نیل غافل نمی شویم، از رزق رسانی به بندگان خود غافل می‌شویم؟ خدا از یاد ما نرود که تدبیر امور ما دست او است. و این پروردگار مهربان سخطی دارد که باید آن را ترک کنیم و رضایی دارد که باید انجام دهیم.

نکته ی دیگر اینکه کسانی که می‌خواهند کارهای شان رنگ الهی پیدا کند و اخلاص پیدا کنند. یکی از فرمولهای اخلاص در امور، امید به پاداش خدا است. وقتی امیدی به خدا داشتی، کاری با مردم نداری، برای خدا کار می‌کنی، لذا یکی از راهکارهای رسیدن به اخلاص، امید پاداش فقط به لطف خدا داشتن هست.

در حالات یکی از انبیای بنی اسرائیل نقل می‌کنند که خداوند به این پیامبر در عالم خواب چند دستور داد، یک دستور آن این بود که: دومین چیزی را که دیدی پنهان کن، این پیامبر در بیداری دومین چیز را که در آن روز دید، یک طشت طلایی بود، زیر خاک پنهان کرد و یک چند قدم حرکت کرد، دید که طشت پیدا شد، خود به خود بیرون آمد. دیگر برنگشت پنهان کند، گفت خدا یک بار به من فرمود پنهان کن و ما هم پنهان کردیم و رفت. کار سوم، چهارم، پنجم و... انجام داد. شب آن روز فلسفه‌ی این امور را به او گفتند. خطاب شد آن طشتی که زیرخاک پنهان کردی و بعد خود به خود آشکار شد، کار خالصانه‌ی مردم برای ما است. مردم خالصانه انجام می‌دهند، برای خدا کار می‌کنند، به تعبیر امروزی ها، پنهان کاری می‌کنند، ولی خدا آشکار می‌کند. مردم! بگذارید خدا معرّف کارهای تان شود. مردم! بگذارید خدا مشوّق شما در اجتماع و جامعه شود. کسی را که خدا معرّف و مشوّق او شود فنا ناپذیر است. لذا در همین آیه هم خداوند می‌فرماید: ﴿فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ، ما اگر بخواهیم به آن کار خالصانه برسیم و برای خدا کار کنیم، فقط باید به پاداش الهی امید داشته باشیم.   

نکته‌ی دیگر این که امید بدون عمل کفایت نمی کند. بعضی ها امید دارند، ولی کار نمی کنند. شما که میخواهی آقا امام زمان بیاید، برای آمدن حضرت چکار می‌کنی؟ حداقل از فامیل و محله‌ی خودت، در مجتمعی که هستی، چهارتا جوان را با امام زمان آشنا کن. می‌گوییم امام زمان بیاید، ولی برای آمدن او کاری نمی کنیم. از ظلم ناراحت می‌شویم ولی برای جلوگیری از ظلم قدمی بر نمی داریم. از فساد آزرده خاطر هستیم،ولی برای جلوگیری از فساد کاری نمی کنیم. قرآن می‌فرماید: ﴿فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً، هرکس می‌خواهد به لقاء الهی برسد باید کار کند. امید به تنهایی کفایت نمی کند. دعای ندبه‌ی بدون تلاش فایده‌ی ندارد. باید به صحنه آمد و کار کرد.

نکته‌ی دیگر اینکه امید در انسان ها باید دائمی باشد. این کلمه‌ی «یرجو» فعل مضارع هست و معنای استمرار از آن فهمیده می‌شود. ﴿فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً، هم امیدتان باید دائمی باشد و هم کارتان باید پیوسته باشد. ما نباید مقطعی و موضعی کار کنیم. همیشه، شب، روز، زمستان، تابستان، شیراز، تهران، ایران، اروپا. هر جاهستید، ﴿فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً،  کار خوب برای انسان به صورت دائمی باشد.

نکته‌ی پایانی این که مرگ قطعی است. قرآن می‌فرماید: ﴿فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ، کسانی که منتظر لقاء خدا هستند، این لقاء الهی برای همه اتفاق خواهد افتاد، اما باید یک طوری زندگی کرد که رفتن ما با اشتیاق باشد. امام فرمودند: مردم دوگونه می‌میرند: یک دسته می‌روند. دسته‌ی دیگر را می‌برند. دسته‌ی اول می‌روند مثل امیرالمؤمنین (ع)، فرق مبارکش را شکافتند فرمود: «فزت و ربّ الکعبه.» به امام حسین می‌گویند: کربلا مسلخ تو است، می‌فرماید: «خط الموت علی ولد ادم مخط القلاده علی جیدالفتاه.» بندگان خوب خدا، با اشتیاق می‌روند. تا ملک الموت می‌فرمایند: عمر شما پایان پذیرفت، سر از پا نشناخته می‌روند.

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی        تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من از او عمری ستانم جاویدان         او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ .

این رفتن بسیار خوب است. قرآن می‌فرماید: «فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ،» این ها منتظر لقاء خدا هستند. چرا این ها منتظر لقاء الهی هستند؟ چون در دنیا کار کردند و دست شان پر هست. ﴿فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ اَحَداً،  نافرمانی خدا را هم نکرده اند.

لذا سروران عزیز! مرگ حتمیت دارد، پس باید طوری باید زندگی کنیم که این اشتیاق به لقاء خدا در ما اتفاق بیفتد.

 

[1] کهف/110

[2] کهف/110

[3] مشکاة الأنوار في غرر الأخبار , ج 1 , ص 325

[4] هود/46

[5] التوحيد , جلد 1 , صفحه 372

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه