استاد شیخ علیرضا حدائق روز جمعه 22 آذر 98 به ادامه سلسله مباحث «آیات مهدویت در قرآن» پرداختند.
pdf جهت دانلود متن کامل سخنرانی اینجا کلیک کنید (425 KB)
بسم الله الرحمن الرحیم
متن سخنرانی استاد حدائق
22 آذر 98
مهدیه بزرگ شیراز
قال الله الحکیم فی کتابه الکریم. بسم الله الرحمن الرحیم. ﴿وَالْعَصْرِ﴾ ﴿إِنَّ الإِنسَانَ لَفِى خُسْرٍ﴾ ﴿إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾ صدق الله العلی العظیم.
یکی از آیات مهدوی در قرآن آیهی شریفهی ﴿وَالْعَصْرِ﴾ است. همین کلمه «عصر» که امام صادق (ع) میفرماید: عصر، خروج القائم؛ عصر، یعنی عصر ظهور. عصر درخشش نورانیت حقیقت بر تمام کرهی زمین.
رسول خدا (ص) در روایتی میفرماید: اگر در قرآن همین سورهی عصر آمده بود و مردم پای بند و ملتزم بودند کفایت میکرد. و باز مستحضر هستید که سورهی عصر سورهی است که تجلی واقعی آن علی بن ابی طالب است.
پیغمبر (ص) در سال دهم هجرت، ضمن خطبه غدیر فرمود: «نزلت هذه السوره فی شأن علی بن ابی طالب» اصلا این سوره در شأن علی نازل شده است. آن چهار برنامهی سعادت مندی که خدا در این سورهی مبارکه نام میبرد، تجلی واقعی آن شخص امیرالمؤمنین (ع) است، امام زمان (عج) هم فرزند این شخصیت است، نتیجهی علی بن ابی طالب است.
چند نکته درباره کلمهی عصر در روایات اشاره شده است که عرض می کنم. ترجمهی آیه این است که خدا سوگند به زمان یاد میکند. یک بحثی در اینجا است که چرا خداوند در قرآن قسم یاد میکند؟ معمولا بعضیها وقتی دست به قسم میشوند که دیگر کاری از آنها بر نمیآید. میبیند دلیل ندارد، بیّنه ندارد، برهان ندارد، شاهد ندارد، میگوید قسم میخورم.
در قاعدهی قضا هم همین است. در دستگاه قضا، اگر کسی مدعی چیزی شد، اگر دلیل و بیّنه و برهان دارد که نیازی به قسم ندارد، البیّنه علی المدّعی، میگوید من مالک این وسیله استم، میگویند: شاهد شما؟ شهود میآورد. یا دلیل میآورد، سند ارائه میکند، رأی به نفع او صادر میشود؛ اما اگر ادعا کرد و دلیل نداشت، بی دلیل دارد ادعا میکند، میگوید: من میدانم این مال من است، ولی شاهد هم ندارم، مدرک هم ندارم، میگویند: قسم میخوری؟ این قسم مال جایی است که دست انسان به جایی بند نیست؛ یعنی موضع ما، موضع ضعف است؛ اما خدایی که موضع او موضع قدرت است، خدایی که قدرت علی الإطلاق است، تمام بشریت در برابر خدا زاویه بگیرند، خدا، همان خدا است.
امیرالمؤمنین (ع) به همام فرمود: «إن الله تبارک و تعالی غَنِيّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ[1] آمِناً مِنْ مَعْصِيَتِهِم» خدا از این اطاعتهای مردم بی نیاز است؛ و آمنا من معصیتهم، جرائم مردم و گناهان مردم به خدا آسیب وارد نمیکند، ما اگر میآییم و اگر کار خیری میکنیم، خود ما محتاج هستیم، ما از برکات آن داریم بهره میبریم و اگر ما از خطا فاصله میگیریم، خود ما داریم بهره میبریم که آسیب نمیبینیم، پس خدای مقتدر چرا قسم میخورد؟ این قسم، قسم محبت است، قسم رأفت است، گاهی اوقات دیده اید؟ من مثال آن را عرض کنم. یک پدری از موضع قدرت میگوید بابا! به جان خودم قسم، این کار اشتباه را نکن. این قسم، قسم ضعف است یا قسم قدرت است؟ یک وقتی یک کسی قدرت هم دارد، میخواهد خاطر طرف را آسوده کند، من موضع قدرت دارم و با قدرت هم میتوانم با شما برخورد کنم، اما عاطفی با شما حرف میزنم.
پس در همه جا هم قسم مقام ضعف نیست. یک جا مقام رأفت است، مقام مهربانی است، مقامی که خاطر طرف را ما آرام کنیم که ما خیرخواه تو هستیم. این قسم هایی که در قرآن آمده است، خدا میخواهد خاطر بشریت را مطمئن کند که جز این نیست، یقین بدانید، سوگند به زمان که انسانها در زیان و ضرر هستند، چه زیان و ضرری؟ یکی از نمادهای بزرگ ضرر گذشتن عمر است. الان شما آدم یک دقیقه قبل نیستید، امروز آدم دیروز نیستید، چند سال از عمرتان گذشته؟
﴿إِنَّ الإِنسَانَ لَفِى خُسْرٍ﴾ سرمایه ز کف رفت. از عمرتان کم میشود. روز به روز، دقیقه به دقیقه، ثانیه به ثانیه. از این سرمایه کم میشود. امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: حیات و زندگی انسانهای زنده، دلیل بر مردن آنها است. ما میمیریم چون الآن زنده هستیم، لحظه به لحظه داریم به رفتن نزدیک میشویم. خواهرم! برادرم! دقیقه به دقیقه به ساعت رفتن داری نزدیک میشوی. دارد از سرمایهی شما کم میشود.
من یک وقت در یک مجلسی عرض کردم. آقایی اهل بازار بود، یک وقتی آمد، این میخواست حج برود، آمده بود حساب اموال خود را بکند، در بین صحبتهای خود گفت که خدا به ما خیلی لطف نموده است، ما پنج سال است که در بازار آمده ایم و پنجاه سال جلو هستیم، یعنی میگفت به اندازه تجار پنجاه ساله من سرمایه به هم زده ام.
گفتیم: الحمدلله! خدا لطف کرده و لطف الهی است، اما یک نصیحتی به شما بکنم.
گفت: بفرمایید.
گفتم: تمام این سرمایهی که در این پنج سال شما به دست آوردی که انشاء الله به حلال بدست آوردی و در حلال هم مصرف میکنی.
امام صادق (ع) می فرماید: لقمان به فرزندش گفت: در قیامت مردم سر از خاک در میآورند، اجازهی حرکت را به شما نمیدهد مگر اینکه چهارتا سوال را جواب دهید و بعد بگذرید. این تستهای اولیهی محشر است. در ورودی محشر همه باید پاسخ بدهند. حالا من سوالاتش را به شما میرسانم و بروید دنبال جواب آن.
اول: میگویند اموال خودت را از کجا بدست آوردی؟ حالا اگر در دنیا از کسی بپرسیم که اموالت را از کجا بدست آوردی؟ میگویند به شما چه؟ دخالت نکنید، بله ما هم نباید دخالت بکنیم، تجسس در مال مردم هم در اینجا ممنوع است، اما در قیامت میگوید: «مِنْ أَيْنَ اكْتَسَبْت[2] ؟” از کجا بدست آوردی؟ ریال به ریال آن را حساب میخواهند. تصفیه کردی؟
سوال دوم: فی أین صرفت؟ در کجا خرج نمودی؟ مال حلال خودت را در حلال هم خرج نمودی؟ مال پاکت را در مسیر پاک هم خرج کردی؟ بعضیها امروز مال حلال دارند، میروند در حرام. مال حرام، میرود در حرام. مال حلال، میآید در حلال. خوشا به حال آن هایی که در آمد حلال دارند و مصارف حلال.
سوال دوم را که جواب دادند، لقمان فرمود که سوال سوم مطرح میشود: میگویند: عمرت را چگونه گذراندی؟ هفتاد سال زندگی کردی چگونه گذراندی؟ ثانیه به ثانیه و دقیقه به دقیقهی آن را باید جواب بدهی، مال خدا است.
سوال چهارم: جوانی را چگونه سپری کردی؟ فصل جوانی یک فصل مستقل و درخشانی است. البته پیامبر فرمود: انسانها تا هستند میتوانند این کارنامه را تغییر بدهند، اصلاح کنند، بالاخره اگر کهستی هایی بوده است، همین جا اصلاح کن همین جا صلح کن با ما چه لازم که در محشر از ما شرمنده باشی.
من اگر این جوانی آلوده را درستش هم نکردم، با همین کارنامه قیامت رفتم، باید پاسخ بدهم، اما بعضیها تبدیل میکنند، «یا من یبدّل السیّئات بالحسنات” سیّئه را حسنه میکنند. خدا تغییر میدهد، چون طرف برگشته است. وقتی برگشت، خدا گذشته را هم اصلاح میکند، حتی داریم که این کرام الکاتبین، عتید و رقیبی که کارها را یادداشت میکند، گزارش کارهای منفی فرد را نوشته اند، وقتی طرف توبه میکند، اینها هم فراموش شان میشود. اینها هم دیگر از خاطر شان پاک میشود و محو میشود، اگر توبهی واقعی باشد.
عزیزان! من به آن آقا گفتم که شما میگویید به اندازه پنجاه سال در مدت پنج سال، ثروت جمع نمودی، همه را الآن بگو میدهم، یک سال از این پنج سال را برگردان. همه را بگو میدهم، یک ماه را برگردانند، یک هفته، یک روز، یک ساعت و یک دقیقه.
مردم! هرچه الآن دارید، بگویید حاضرم بدهم، یک روز از این عمر گذشته را به من برگردانید، محال است. تا امروز به هرجا رسیدید یک سرمایهی جبران ناپذیری هزینه کردی به نام عمر، این را ما نمیبینیم، این را ما فراموش میکنیم. میگوییم که ما ثروت داریم، خانه داریم، سواد داریم، موقعیت داریم، به چه قیمتی؟ «وَالْعَصْرِ،” عمر را هزینه کردی. سرمایهی بزرگی دادی تا به اینها رسیدی، ارزان بدست آوردی؟ آن سرمایه دیگر جبران ناپذیر است.
﴿إِنَّ الإِنسَانَ لَفِى خُسْرٍ﴾، البته در این بحث عصر، من چند نکته را عرض کنم. معانی عصر در روایات و تفاسیر... در ادبیات فارسی ما میگویند: عصیر، عصاره. عصیر یعنی فشرده شدهی چیزی. میگویند: عصیرالعنبی یعنی آب انگور؛ عصیرالتّفاح یعنی چکیده و عصارهی سیب. حالا اینکه روی آبمیوهها عربی آن را هم ثبت میکنند، عصاره و عصر و عصیر یعنی چکیده شده. یکی از معناهای عصر به معنای فشرده شدن است. یک معنای عصر، در روایت داریم که اشاره به ظهور اسلام و قیام پیامبر و درخشش اسلام بود.
قرآن به آن زمان سوگند یاد میکند؛ سوگند به زمانی که بشریت در جاهلیت مطلق بود و پیامبر مبعوث به رسالت شد و پیامبر از زیر صفر انسانها را به ملکوت اعلی رساند. دزد سرگردنه را صحابهی مجاهد نمود. اعرابی که برای یک دانه ملخ جان یک کسی را میگرفتند، رسول الله (ص)اینها را در جبهه آورد و تبدیل به منشأ و اسوهی ایثار گردیدند.
در یکی از جنگ ها، رزمندهی میگوید: آب آوردم بالای سر یکی از این مجروحین. گفت ببر بده به آن رزمندهی دیگر، حال او از من بدتر است، میگوید که آب را برای آن فرد دوم بردم، دومی حواله داد به فرد سوم و گفت آب راببر و به او بده، سومی به چهارمی، اینها اسلام است.
امروز اگر بعضی از ما به همدیگر رحم نمیکنیم، فاصله گرفتیم. اسلام یعنی این، اسلام یعنی عطوفت، اسلام یعنی انسانیت، اسلام یعنی محبت، اسلام یعنی تواضع، اسلام یعنی دیگری را از خود جدا ندیدن. این اسلام است. حالا جلوههای بدی را دشمن دارد به تصویر میکشد، داعش را به عنوان نماد اسلام، اصلا اینها اسلام نیست، میگوید سومی من را به چهارمی حواله داد، چهارمی به پنجمی ... تا هشت نفر. رفتم، هشتمی ارجاع به نفر نهم داد. در صحنهی جنگ، رفتم سراغ نهمی و دیدم که شهید شده است. برگشتم سراغ هشتمی، دیدم شهید شده است، آمدم سراغ هفتمی، دیدم شهید شده است، یکی یکی برگشتم، تمام اینها تشنه شهید شدند، اما حاضر نشدند سیراب بشوند، در کنار آن ها، تشنهی ناظر آنها باشد. این تربیت اسلام است. پیغمبر (ص) این گونه تربیت کرد.
حالا ما میگوییم مشکل خودت است . خودت میدانی، به ما ربطی ندارد. برو خودت حل کن! بالاخره اگر کسی میتواند باید کار کند، از دست او بر میآید باید تلاش و کوشش بکند، این احساس تکلیف و خدمت... بالاخره امروز عزیزی در مجلس ما آمده اند، میهمان از انگلستان در دعای ندبهی تان آمده است و من این را هم بگویم، این آقا میشود میزان الاعمال آن هایی که در شیراز هستند و میتوانند بیایند ولی نمیآیند، این آقا آمده شیراز، کار دارد، دیشب تماس گرفت که دعای ندبه کجا است؟ اینجا را آدرس گرفته، آمده و دارد به مردم این مرز و بوم خدمت میکند، بعضیها پولها را ارسال میکنند به خارج. خدماتی که ایشان اینجا برای مردم انجام میدهد، میگوید اجناسی که سه برابر قیمت به دست مردم میرسد ما داریم به یک سوم قیمت توزیع میکنیم و خدمت میکنیم و بعد میخواهند ما را تخریب کنند و مانع میشوند و کارشکنی میکنند، چه در انگلیس و چه در اینجا. با ایشان دقایقی داشتیم صحبت میکردیم، گفت آقای حدائق! من همهی اینها را درس از زندگی پیامبر و خدیجه (س) گرفته ام. خدیجه (س) همه چیز خودش را برای خدا داد، خدا همه چیز به خدیجه (س) داد.
مردم! همه چیز شما مال خدا است. باید بگذارید و بروید. شانس بیاورید کفنی ببرید که بعضیها نمیبرند. اینها متعلق به او است. همین عزیز آمد و گفت من آمده ام برای تجهیزات درمانگاه تا حدی که میتوانم در امر درمانگاه مشارکت کنم. عزیزان دیگر ما هم در مجلس هستند، اینها راضی هم نیستند و گفتند که اسم من را نبرید. دیگران هم همین طور. قدمهای خوبی را عزیزان ما برداشته اند.
این ساختمان، این وضعیت فعلی، به همت شماها است، خیّرینی که هستید، برادران، خواهران، دیگران. اینها را خدا میبیند، اولیاء الهی میبینند، اینها نتیجهی همان ایمان است. اینها همان ایمان است که انسان را سر کار میکشد، یک کسی هم ایمان ندارد، خرج نزدیکترین کسان خودش هم نمیکند، گفت: من آمده ام فضای درمانگاهی را هم ببینم تا آن حدی که میتوانم برای این درمانگاهی که در خدمت مردم است، خدمت کنم. آقا در انگلیس است و دغدغهی اینجا را دارد. این فرشهایی که در اینجا فرش است، بنا بود کانادا برود، اینجا آمد. این نیتهای پاک را ببینید، نیتهای خیر را ببینید. امام زمان (عج) هم زیر بار منت مردم قرار نمیگیرد. آنها میدهند، بیش از این هم میدهند.
با کریمان کارها دشوار نیست. زمان میگذرد، عمر میگذرد، اینها سرمایهی است که خداوند دست همهی ما داده است. من یک جریانی یادم آمد، حیفم آمد که این را اینجا نگویم. روز جمعه هم است.
یکی از شخصیتهای بزرگ روحانیت شیعه، مرحوم آیت الله العظمی آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری است. بنیان گذار حوزهی علمیهی قم، استاد حضرت امام، استاد آیات عظام اراکی، گلپایگانی، شخصیتی که بزرگانی را تربیت نمود، این جریانی که من نقل میکنم با دو واسطه از آقای حاج شیخ عبدالکریم دارم نقل میکنم، یعنی دو تا واسطه میخورد تا شخص آیت الله العظمی حائری یزدی. واسطهها را هم عرض کنم. مرحوم حضرت حجت الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ محمد آیت اللهی که از خطبای خوب این شهر بود، رحمت الله علیه، گفت: من خودم از فرزند حاج شیخ، آیت الله آقای حاج شیخ مرتضی حائری شنیدم.
آقای حاج شیخ مرتضی حائری پدر عیال آیت الله آقای حاج سیدمصطفی خمینی بود. ایشان هم بزرگ حوزهی علمیهی قم و جامعهی مدرسین بود و خیلی هم مورد توجه حضرت امام و هم درس با امام بود.
آقای حاج شیخ عبدالکریم شاگرد میرزای شیرازی بزرگ در سامرا بود. وقتی ایشان به مقام اجتهاد رسید و تصمیم گرفت به ایران برگردد، حاج شیخ عبدالکریم با خانواده از استاد خدا خداحافظی کردند و با خانواده و فرزندان به نجف آمدند. نجف خدمت امیرالمؤمنین (ع) در حرم مشرّف شد و به حضرت عرض کرد که ما داریم به ایران بر میگردیم. آن زمان اراک حوزهی علمیه بود، قم هنوز مرکز نشده بود.
این را هم من اشاره کنم، قم امروز مدیون شیخ عبدالکریم حائری است؛ یعنی تمام فقها، تمام علمای امروز حوزهی قم، ریزه خوار سفرهی حاج شیخ عبدالکریم حائری هستند. بنیان گذار حوزهی علمیهی قم.
ایشان میخواستند به ایران برگردند. خدمت امیرالمؤمنین (ع) در حرم میآیند و به حضرت عرض میکنند که آقا! من دارم به ایران میروم و میدانم که الآن برگردم. در آستانه مرجعیت بود، به آقا امیرالمؤمنین (ع) عرض کرد که دوست دارم یک الگویی را به من نشان بدهید که در آیندهی زندگی خودم را گم نکنم.
ببینید! بعضیها را سواد گم شان میکند، بعضیها را ثروت میبرد، زمان پیغمبر (ص) هم بودند. ثعلبه بن حاطب تا به پول نرسیده بود، تمام نمازهایش پشت سر پیغمبر (ص) بود. به دعای پیغمبر (ص) به ثروت رسید، جماعت هایش تعطیل شد، نماز جمعه اش تعطیل شد، بالاتر از این، آیهی زکات نازل شد، پیامبر فرستادند و گفتند بروید از ثعلبه زکات بگیرید، گفت: بروید به پیغمبر (ص) بگویید به ما گفتید نماز بخوان، خواندیم، روزه بگیر، گرفتیم، جهاد کنید، کردیم، حالا از ما میخواهی باج بگیری؟ نعوذ بالله.
یارب مباد که گدا معتبر شود گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود
تو به دعای رسول الله (ص)میلیادر شدی. حالا پیغمبر (ص) را العیاذ بالله تشبیه به باج گیر میکنی در پرداخت زکات خود؟ در پرداخت واجب مالی تو که خدا به تو داده است؟ پیغمبر (ص) فرمود: دیگر از او نگیرید و نداد. رسول الله (ص)به رحمت الهی پیوست، بعد از پیغمبر (ص) نیز توفیق پرداخت، پیدا نکرد تا مرد.
آیه نازل شد، خداوند فرمود: رسول ما! بعضیها در هنگام گرفتاریها پیمان و عهد میبندند که اگر دست ما باز شد، چنین میکنیم و چنان میکنیم، مثلا یکی را ده تا ده تا را صدتا تا خداوند به اینها میدهد همه چیز یادشان میرود. تعهدات را فراموش میکنند. بعضیها مقام، بعضیها ثروت، بعضیها زیبایی، بعضیها موقعیت اجتماعی عوض شان میکنند.
حاج شیخ عبدالکریم حائری از امیرالمؤمنین (ع) میخواهد که یک الگو به ما نشان بدهید که روزگار ما را عوض نکند، این الگو، بشود طراز، این الگو بشود معیار.
حضار محترم! سه ماه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم و خانم و فرزندانش در نجف برای این خواسته می ماند. بعضی از ما خیلی پر توقع هستیم. یک سر میرویم در حرم امام رضا (ع) و نیم ساعت حرف میزنیم و میخواهیم هرچه میخواهیم به ما بدهند و بر میگردیم. طلبکارانه هم میرویم. حاج شیخ عبدالکریم حائری که خواستهی وی اصلاح آخرت و دنیای او و معنویت او است، سه ماه در نجف میماند این مجتهد بزرگ، جواب نمیگیرد.
میگوید خسته شدیم، در نجف ایشان خانه نداشت، با زن و بچه، جایی را اجاره کرده بودند، میروند حرم خدمت امیرالمؤمنین (ع) و میگوید معلوم است که ما قابل نیستیم، ما را لایق نمیدانید، یک الگویی به ما معرفی کنید، ما باید برویم ایران، من بروم خدمت آقا امام حسین (ع)هم یک خداحافظی بکنم و بروم.
میآید به کربلا. کربلا در حرم امام حسین (ع)مشرّف میشود، به آقا میگوید که ما یک خواستهی از پدر بزرگوار تان داشتیم، آقا صلاح ندانستند که به ما معرفی کنند، من از محضر شما تقاضا میکنم. شما یک عنایتی بکنید. این برای سلامت دین ما، دنیای ما، آخرت ما، یک انسان کامل و یک الگوی شایستهی را به من نشان بدهید تا در آیندهی زندگی عوض نشوم. غرور من را نگیرد، موقعیتها حجاب نشود.
ایشان سه ماه هم کربلا میماند. جمعا شش ماه. صبح و شب حرم میرفته و خواستهی خود را عرض میکرده است. یواش یواش، ایشان نا امید میشود، میگوید شاید اصلا مصلحت نیست که به ما معرفی کنند. بعد از سه ماه اقامت در کربلا، یک شب با دل شکسته به آقا امام حسین (ع)میگوید که آقا! بیش از این نمیتوانم بمانم. پس شما هم ما را قابل ندانستید، ما هم تسلیم هستیم، با حضرت با دلی و اشک جاری خداحافظی میکند.
ببینید آقایان! وقت استجابت دعا کی است؟ یک وقت باید این قفل باز شود تا قفل، قفل است کاری پیش نمیرود، گاهی اوقات دل قفل است، هزاران دعای ندبه هم میخوانی باز نمیشود. راوی آمد به امام صادق (ع) گفت: از کجا بفهمیم دعای ما مستجاب است؟ آقا فرمود: نشانهی استجابت دعا، وقتی دل شما شکست، اشک شما جاری شد، لحظهی استجابت است. آن فرصت را غنیمت بدانید؛ یعنی دیگر از همه بریدی، از همه منقطع هستی و به خدا متصل هستی. آن جاییکه کاملا از همه نا امید میشوی، دلیلی بر ناامیدی شما هم جاری شدن اشکت است، اینجا محل استجابت دعا است، غنیمت بدانید.
حاج شیخ بعد از سه ماه کربلا، دل شکسته میشود، اشک جاری میشود و با دل شکسته از حرم بیرون میآید. شب میخوابد، در عالم خواب محضر امام حسین (ع)میرسد، به حضرت سلام میکند، آقا میفرماید: الگو میخواهی؟ میگوید که آقا من را برای سعادت دنیا و آخرت خودم این را میخواهم. آقا میفرمایند فردا صبح، وقت اذان که وارد حرم میشوی، یک جوانی است کنار قبر حبیب بن مظاهر، یک جوان هیجده، نوزده ساله، یک عبای کرباسی هم روی دوش او است. شما که وارد میشوی، ایشان از کنار قبر حبیب داخل حرم میآید و نمازش را که خواند بلند میشود و یک سلام به من میکند، یک سلام به علی اکبر، یک سلام به جمیع شهداء، از حرم خارج میشود، این جوان را دریاب که یک الگوی کاملی است. همان کسی است که دنبالش میگردی.
یک جمله به همهی عزیزان بگویم: آقا امیرالمؤمنین (ع) فرمود: خدا چند چیز را در در چند جا پنهان نموده است، حواسهای تان جمع باشد. یکی از آنها اولیاء هستند. بندههای خوب خدا در بین مردم گم هستند.
کس نمیداند در این بحر عمیق سنگریزه قرب دارد یا عقیق
لذا میگویند که به هیچ کس به دید حقارت نگاه نکنید، یک وقت همان معتاد را باید بگویی التماس دعا. یک وقت میبینی همان کارگر شهرداری، همان کسی که آبدارچی آقای مدیر کل است، معلوم نیست. لذا امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند: به هرکسی رسیدید بگویید التماس دعا، حتی به یهودی. حضرت میفرماید: یک وقتی یهودی برای خودش دعا میکند، به اجابت نمیرسد، ولی برای شما دعا بکند، خدا مستجاب میکند.
حاج شیخ عبدالکریم فقیه عالم اسلام را امام حسین (ع)به جوان هیجده ساله حواله میدهد. حاج شیخ میگوید من سحر وارد حرم شدم، دیدم همانطور که آقا فرموده بودند کنار قبر حبیب بن مظاهر، یک جوانی بود با همان مشخصات، بلند شد و آمد در حرم، دنبالش آمدم، نماز صبح خود را خواند، بلند شد و یک سلام به سیدالشهدا نمود، یک سلام به علی اکبر، یک سلام به شهداء، از حرم در ایوان آمد، سریع دنبالش آمدم. آمد در صحن، دنبالش رفتم و گفتم آقا! بایست، من با شما مطلبی دارم.
گفت: برگشت یک نگاهی به من کرد، گفت آقا! عمامهی من عاریتی است و رفت. حاج شیخ میگوید دنبالش دویدم و دیدم که با عجله دارد از صحن خارج میشود. از صحن که بیرون رفت، دنبالش در بیرون صحن صدا زدم، آقا بایست، من با تو کار دارم. گفت: دوباره برگشت و گفت آقا! عبای من هم عاریتی است و رفت. گفت: دیدم که ایشان با گفتن عبای من عاریتی است و عمامهی من عاریتی است میرود و جواب حرف من را هم نمیدهد.
گفت دویدم در آن کوچه پس کوچههای کربلا در تاریکی فجر صبح، خودم را به ایشان رساندم و دستش را گرفتم. گفتم آقا! کجا داری میروی؟ صبر کن. من شش ماه التماس نموده ام تا تو را معرفی کرده اند. من با شما کار دارم. عبای من عاریتی است، عمامهی من عاریتی است یعنی چه؟ گفت یک نگاهی به من کرد. گفت: چه کسی من را به شما معرفی نموده است؟
مؤمنهای خوب این طوری هستند. خیلی دوست ندارند به قول امروزی ها، بولد شوند. در بوق و کرنا بروند. خوبها میگویند اسم ما را هم نیاورید. عزیزی که از انگلستان آمده بود میگفتند حاج آقا راضی نیستم اسم ما را بیاورید. آن کسی که برای خدا کار میکند میگوید اگر در خانه کس است یک حرف بس است.
گفت: چه کسی ما را به شما معرفی نموده است؟ حاج شیخ عبدالکریم گفت: صاحب این بقعه و بارگاه، سیدالشهدا. گفت تا نام امام حسین (ع)را بردم، ایستاد. گفت: سیدالشهدا من را معرفی کرد؟ گفتم بله گفت: یک سری به آسمان بلند کرد و یک نگاهی به من کرد و گفت: امروز چندم ماه است؟ گفت روز را گفتم. گفت دیگر حرف نزد و گفت دنبال من بیا. گفت: دنبال ایشان رفتم، از کربلا بیرون رفت، بیرون کربلا یک تلی بود و روی این تل یک اتاقکی بود. گفت: رسید در این اتاقک. گفت: اینجا خانهی من است، فردا صبح همین ساعت وعدهی دیدار من و شما در همین جا. خداحافظ. رفت داخل و درب را بست.
گفت این را من به او گفتم که من از طرف امام حسین (ع)آمده ام و شما را معرفی نمود و یک درس زندگی به من بدهید. درس زندگی برای آیندهی من؛ که مرجع شده ام، فقیه عالم اسلام شده ام. ثروت آمد، عزت آمد، محبوبیت آمد خودم را گم نکنم. آن درس را من از شما میخواهم. گفت: فردا بیا.
حاج شیخ عبدالکریم میگوید: ما در این فکر بودیم که این میخواهد چه نکتهی به ما بگوید که ارجاع به فردا داد. میگوید در پوست نمیگنجیدم، لحظه شماری میکردم تا فردا. بعد از نماز صبح رفتم بیرون کربلا، روی همان تل، پشت درب همان اتاقک تا درب زدم صدای نالهی پیرزنی از داخل اتاقک بلند شد، زمزمه میکرد: ولدی، ولدی، پسرم، پسرم. گفت: درب را زدم و دیدم که پیر زنی درب را باز کرد، با چشمان اشک آلود. گفتم خانم دیروز یک جوانی با این مشخصات عبای کرباسی، عمامه کرباسی، آمد داخل و وعدهی ملاقات امروز با من گذاشته است و میخواهم او را ببینم. آمدم ایشان را ببینم. گفت: این پسر من بود، الآن از دنیا رفت. گفت: وارد شدم، دیدم پای این جوان رو به قبله دراز است، بدن او هنوز گرم بود. گفتم وا اسفا، دیر رسیدم و از او اندرزی و نصیحتی نگرفتم. میگوید در حسرت فراق او اشک میریختم، یک وقت دیدم افرادی حاضر شدند که آثار بزرگی از چهرهی شان ساطع بود.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروری داند
به سرعت، مغتسلی درست کردند، بدن این جوان را روی مغتسل قرار دادند، جمعی رفتند آب آوردند، با احترام کامل جسد این جوان هیجده ساله را غسل دادند، خودشان کفن حاضر کردند، کفن کردند، سریری را هم آورده بودند و در تابوت گذاشتند. یکی از آنها رو کردند به من و گفتند شیخ عبدالکریم حائری، شما بر جنازهی این انسان بزرگ نماز بگذار، گفتم آقا شما خودتان نماز بخوانید، من هم با شما میخوانم. گفتند میخواهیم افتخار نمازخواندن بر این جسد برای شما رقم بخورد. گفت: من را جلو گذاشتند، نماز میت را خواندیم، آنها هم با ما خواندند، جسد را برداشتند بردند. حاج شیخ هم با خانواده و عزیزان خود به ایران برگشتند.
درس میدانید چه بود؟ حاج شیخ عبدالکریم حوزه را از اراک به قم آورد. میگویند بر فراز کرسی تدریس درس خارج که صدها فقیه نشسته بودند، مثل امام و آیت الله گلپایگانیها و اراکی ها، آیت الله حاج شیخ عبدالکریم از همین خاطره یاد نمود. این داستان را گفت. گفت: مردم! علما! فضلا! درسی که آن جوان از طرف امام حسین (ع)به من آموخت میدانید چه بود؟ روز قبل به من گفت که عمامهی من عاریتی است. عبای من عاریتی است. فردا جلو چشمان خودم عبا و عمامه را گذاشت و رفت.
میخواست به من بگوید شیخ عبدالکریم حائری! مرجعیت عاریتی است، عزت و شهرت عاریتی است. ثروت و قدرت عاریتی است. دنیا عاریتی است. مردم از این سرای عاریتی برای آخرت دائمی استفاده کنید. از این فرصتهای مقطعی و گذرای تان برای آخرت همیشگی تان استفاده کنید. گفت: درسی که من گرفتم این بود. دنیا عاریتی است. همه چیز عاریتی است.
ما داریم زیان میبینیم. ﴿وَالْعَصْرِ﴾ ﴿إِنَّ الإِنسَانَ لَفِى خُسْرٍ﴾ یکی از معانی عصر، ظهور اسلام و درخشش اسلام است. بزرگترین کار را من محضر عزیزان عرض کردم که ما در نظام خلقت کاری مهم تر از احیاء اندیشه نداریم. راوی آمد به امام سجاد (ع) عرض کرد که این آیهی شریفهی﴿ فَكَاَنَّمَا اَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً[3] ﴾ منظور به احیا جسم است؟ امام فرمود احیا فکر است. احیاء اندیشه است. اگر یک نفر را از نظر فکری احیا کردید مثل این است که دنیایی را زنده کردید، این احیا جسم ارزشمند است ولی یک نفر را احیا کرده اید.
قرآن میفرماید حیات اندیشه فکری یک نفر، مثل این است که حیات همهی جامعه را رقم زده اید. پیغمبر (ص) اندیشهها را متحول کرد. امروز هم شما مستحضر هستید ما هرجایی که آسیب میبینیم از ضعف اندیشه است و هرجا داریم منفعت میبینیم از اندیشههای پاک و قوی و شکل یافته است. از معانی دیگر، این است که ساعت عصر یک ساعت مقدسی است. این ساعت عصر وقت نماز عصر است میگویند که در این ساعات دعاها مستجاب است واز ساعات حساس در شبانه روز است.
نکتهی دیگر این است که عموم عمر انسانها را خدا سوگند یاد کرده است یعنی به ثانیه ثانیهی زندگی شما قسم، به سراسر عمر انسانها، این هم یک معنای دیگر بود.
و یک معنای دیگر که امام صادق (ع) فرمودند این است که: «العصر عصر خروج القائم»[4] به معنای عصر ظهور است که عرض کردم این بعد مهدویت دارد این آیهی شریفه که در آن عصری که تمام انسانها به کمالات معنوی میرسند، وجود مقدس امام باقر» فرمود، وقتی صاحب الزمان ظهور میکند: «وَضَعَ اَللَّهُ يَدَهُ عَلَى رُءُوسِ اَلْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ كَمَلَتْ بِهِ أَحْلاَمُهُمْ.»[5] به برکت امام زمان (عج) و دست با برکت ایشان بر سر تمامی بشریت عقلها کامل، باطنها پاک میشود، حسادت و تقلب و ظلم و تدلیس و نفاق و کینه رخت برمی بندد، انفاق و محبت و صمیمیت و اخلاص اجرایی میشود در آن عصر و باز در روایت داریم که امام صادق (ع) علیه السلام میفرماید تمام علوم 27 حرف است و تا قبل از ظهور بشریت به دو حرف آن رسیده است و با ظهور امام زمان (عج) تحول بیش از 13 برابر در تمام رشتههای علمی در علوم طبیعی و پزشکی و نجوم و صنعت، اخلاق، فلسفه بشریت یک جهش بیش از 13 برابر میکند. خدا به آن زمان سوگند یاد میکند.
در روایت داریم که یک معنای عصر، یعنی قسم به عصارههای انسانیت، قسم به انسانهای پاک آن هایی که اسوهی انسانیت هستند، قسم به انبیا و قسم به صلحا. تا این جا را داشته باشید بعد که خداوند سوگند یاد میکند که انسانها در مسیر زیان و ضرر هستند.
خداوند یک برنامهی چهار مادهای را برای سعادت بشر تنظیم میکند، چه کسانی زیان نمیبینند؟
﴿إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا ﴾ برنامهی اول پیوند قوی با خدا برقرار کردن.
﴿ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ﴾ عمل شایسته را انجام دادن یعنی اقتضای کار نیک هم ایمان است، شما ببینید آن هایی میآیند کار نیک انجام میدهند که اعتقادات خوب دارند والّا پول زیاد است، چرا در مسیرهای خیر قرار نمیگیرد؟ دقیقا کسانی دغدغهی کار نیک دارند که در اینها اول ایمان شکل گرفته است یعنی خدا را یافته اند. خودشان را شناخته اند و از این امکاناتی که در اختیار اینها است در مسیر رضای خدا عمل میکنند.
﴿وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾ خداوند بیان میفرماید، ضامن اجرای دو اصل ایمان و عمل صالح که ما امروز این را به عنوان یک مشکل در جوامع بشری داریم، چرا عمل صالح توسعه پیدا نمیکند؟ همین سوره متذکر میشود که ضامن عمل صالح ﴿وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾ است؛ یعنی همدیگر را به کارهای نیک سفارش کنید. همدیگر را به شکیبایی و صبر توصیه کنید. صبر در طاعت، صبر در معصیت، صبر در مصیبت، ما همدیگر را شارژ کنیم. متذکر باشیم به یکدیگر. این ﴿وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾ که در تواصو بالحق امر به معروف و نهی از منکر هم شکل میگیرد. اگر گفتید، ایمان شکل میگیرد.
بعضی ها نمیگویند، که اکنون مردم از ایمان فاصله گرفته اند.گاهی اوقات میبینیم که طرف میآید به سمت و سوی معنویت، میگوید آقا فلان جا به من این حرف را زده اند و از فلانی این حرف را شنیده ام. فلان مجلس رفته ام و این سبب تحرک من شد. من نکات و پیامهای این آیه را ان شا الله جلسهی آینده عرض خواهم کرد.
من چند بیت شعر محضر امام زمان (عج) تقدیم کنم. عرضم از طرف همهی شما به محضر حضرت همین چند بیت باشد.
دل بسته ام مرا ز سر خویش وا مکن از من مرا جدا کن و از خود جدا مکن
هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر گویم گرفته ای ز عنایت رها مکن
همین که در مجلس شما آمدیم و دست ما را گرفتهای، همین که در محفل شما و خانهی شما آمدیم، عنایت شما است. آقا تو را به مادرت ما را به خودمان وامگذار،
تنها بود به دست تو طومار جرم من این مشت بسته را به بر خلق وا مکن
این عشق را مردم قدر بدانید، پدر و مادرهای خودتان را دعا کنید. یک کسی آمد خدمت امام صادق (ع) گفت: آقا میخواستم یک کاری بکنم، پشیمان شدم، خلافی انجام بدهم، پشیمان شدم. آقا فرمود این از پاکی مادر توست.
من با تو پیش از آمدنم آشنا شدم ای آشنا مفارقت از آشنا مکن
[1] شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج10 ؛ ص132
[2] مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول ؛ ج16 ؛ ص168
[3] سوره مائده، آیه 32
[4] کمال الدین و تمام النعمه، جلد 2، صفحه 656.
[5] الکافي، جلد 1, صفحه 25. عنوان باب. الجزء الأول > كِتَابُ اَلْعَقْلِ وَ اَلْجَهْلِ