استاد شیخ علیرضا حدائق روز دوشنبه 11 آذر 98 با اشاره به آیه 22 سوره مجادله به مبحث «ایمان» از «عوامل آرامش بشر در زندگی» پرداختند.
pdf جهت دانلود متن کامل سخنرانی اینجا کلیک کنید (430 KB)
بسم الله الرحمن الرحیم
متن سخنرانی استاد حدائق
باموضوع «عوامل آرامش بشر در زندگی»
11 آذر 1398 – مسجدالنبی (ص) شیراز
قال الله تبارکوتعالی فی محکم کتابه القرآن الحکیم. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. ﴿هُوَ الَّذِى اَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَّعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالاَرْضِ وَكَانَ اللهُ عَلِيماً حَكِيماً[1]﴾
در ادامه مباحث جلسه گذشته بیان شد که خداوند در آیهی چهارم از سوره مبارکه فتح نوید آرامش و سکینه را به بندگان مؤمن خود میدهد.
پروردگار عالمیان، آرامش، طمأنینه و آن ثبات درونی را، در قلب بندههای مؤمن خود قرار خواهد داد و این آرامش سبب میشود که ایمانهای ایشان نیز افزایش پیدا کند، در پرتو این آرامش افزایش ایمان برای اینها رقم میخورد. همچنین لشکریان آسمانها و زمین، برای خداوند است، خدا در آسمان و زمین جنود و سپاهیانی فراوان دارد و خداوند به کارهای شما آگاه و حکیم است.
اگر بچههای شما پرسیدند که نماز میخوانی که چه شود؟ باید بدانید که یکی از برکات نماز، تلاوت قرآن و پاک زیستن آرامش در زندگی است. گذشته از اینکه وظیفهی ما این است که در برابر این پروردگار منعم مهربان سپاسگزاری کنیم. آثار این سپاسگزاری را میتوانید ببینید. بندههای مؤمن خدا و مؤمنین واقعی، در هر شرایطی آرامند، در بیماری، در سلامتی، در ثروت، در فقر. جامعه ازنظر اقتصادی بالا برود، پایین بیاید، باور ایشان این است که خداوند هست. گاهی اوقات انسان ایمانی که به پول داخل کارتش دارد به خدا ندارد، شاید نماز شب میخوانیم و قرآن خواندن ما هم تعطیل نمیشود، ولی در بزنگاههایی، نشان میدهیم که ایمانمان سست است. اگر ایمان کسی واقعاً قوی است، اگر همهی زندگیاش را از او بگیرند، محکم ایستاده است. ه
خدا به حضرت موسی (ع) چهار هشدار بزرگ فرمود: «یا موسی! اوصیکباربعة خصال فاحفظها عنی»، موسی به شما چهار سفارش میکنم، آنها را به خاطر بسپار، موسی! تا ندیدی خدا قدرتش سقوط نموده است به غیر خدا رجوع نکن و تا ندیدی خداوند ثروتش تمامشده است به غیر خدا دل مبند و تا ندیدی خدا گناهانت را نبخشیده به گناهان دیگران و به عیبجویی دیگران مپرداز. عیب مردم را زمانی بگویید که یقین دارید پاکید.
همه عیب خلق گفتن نه مروت است و مردی نگهی به خویشتن کن که همه گناه داری
موسی! تا ندیدی شیطان مرده است از مکر و حیلهی وی در امان نباش. هفتاد، هشتاد سال سن داری؟ دیگر با شما کاری ندارند؟ حج و کربلا بودی؟ شیطان برای همهی گروههای اجتماعی، برای همهی طبقات سنی برنامه دارد. برای متدینین به یک نحو، برای بیاعتقادها به نحوی دیگر برنامه دارد. مسجدی را به یک شیوه و بیاعتقاد به نماز را به یک نحو دیگر میبرد.
گاهی ما میگوییم خدا هست، ولی ایمان نداریم. گاهی اوقات درجایی که باید خرج کنیم میترسیم و دلهره داریم. زیارت عاشورا خوب میخوانیم، خمس نمیدهیم. برای امام حسین (ع) سینه میزنیم ولی اهل زکات نیستیم. درجایی از انجام واجبات گریز داریم. ایمان است. خداوند در قرآن میفرماید: ما آرامش را در قلب بندههای مؤمن قرار میدهیم، این آرامش ایمان را افزایش میدهد. مردم! افزایش ایمان درگرو آرامش شماست. اگر میخواهید به افزایش ایمان برسید، باید آرامش داشته باشید، اگر میخواهید آرامش پیدا کنید باید ایمان اولیه داشته باشید. ایمان رمز رسیدن به آرامش است.
خداوند به یکی از انبیاء، وحی فرستاد که اگر تمام بندگان من روی زمین، سوزن فروش شوند، یعنی همهی مردم روی زمین یک شغل داشته باشند، همه را اداره میکنم. ببینید چنین ایمانی میتوانیم داشته باشیم؟ گاهی اوقات گفته میشود: حاجی به وظیفهی خود عمل کن، میگوید: روز پیری چه کسی به داد من میرسد؟ ایداد. این نماز شب است که تو میخوانی؟ تا حالا چه کسی به داد شما رسیده است؟ الآن قدم از قدم برمیداری چه کسی به شما کمک میکند؟ درجایی گفتم: پدرها! مادرها! کمک کنید، امر ازدواج جوانها را تسریع نمایید، آقایی از پای منبر گفت: با کدام پول؟ گفتم شمارا چه کسی اداره نموده است؟ خودت اداره کردی؟ همان خدایی که تو را تأمین نموده است، بچهی تو را هم تأمین میکند. تو مقدمهاش را انجام بده، ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا،﴾[2]؛ تو گام اول را بردار در ادامه ما هدایت میکنیم.
اگر ایمانتان افزایش پیدا کرد به این باور میرسید که آسمان و زمین مملو از لشکریان خداوند است، خدا یاری میکند، ﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالاَرْضِ و َكَانَ اللهُ عَلِيماً حَكِيماً،﴾ خداوند میفرماید: ما به حال شما عالم هستیم. ما حکیم هستیم و میدانیم چگونه تصمیم بگیریم.
تنها راه رسیدن به آرامش روحی در سایهی الطاف الهی است. مردم! پول، ماشینهای شاسیبلند چندمیلیاردی، خانههای آنچنانی، امکانات و تجهیزات بهروز انسان را آرام نمیکند، خیلیها دارند و دغدغه دارند. آقای میلیاردری اصالتاً اهل شیراز بود، اما سالیان متمادی در تهران بود، زمانی که این داستان را برای من نقل میکرد، بیش از تقریباً چند مغازه در بازار تهران داشت، در اقصی نقاط مرغوب شهرهای شمال، ویلاهای آنچنانی داشت، امکانات، در آن زمآنکه خانه میلیاردی تعریفنشده بود، تقریباً مربوط به بیست سال قبل، خانهی این آقا در شمال تهران سه میلیارد قیمت داشت، بیست سال قبل، تمام تجهیزات در خانهی این آدم بود، در یک مجلس موقع غذا شد سر سفره کنار دست ما نشست، گفتند آقا بفرمایید غذا بخورید، دیدم یک کفگیر چلو در ظرفش کشید، بدون هیچچیزی، نه خورشتی، نه مرغی، یک کیسهی هم از جیب خود درآورد، تعداد زیادی قرص و کپسول بود. چند تا قرص را با نصف لیوان آب خورد، یک قاشق برنج خورد، دو سه تا قرص خورد، یک قاشق برنج دیگر خورد، سه چهارتا قرص دیگر خورد، رفت عقب. معدهات سالم است؟ چقدر میارزد؟ ای بندهی گستاخ، غرق در سلامتی هستی، یک الحمدالله سر زبانها نمیآید، نق هم میزنی، گفتم آقای فلانی چرا غذا نمیخوری؟ گفت آقای حدائق! من نمیتوانم غذا بخورم. معدهام مریض است، اسید اوریک من بالاست، کلیههایم نارساست، کبدم بیمار است، آیا میارزد که پول به شما بدهند ولی به اینجا برسی؟ پول به چه قیمتی؟ به قول یک اهل ذوقی که میگفت: در جوانی سلامتیمان را روی جمعکردن پول گذاشتیم و در پیری پولها را برای به دست آوردن سلامتی خرج کردیم که به دست هم نیامد. در جوانی پول جمع کردیم، در پیری دویدیم خرج کردیم، دیگر هم سلامتیمان برنگشت. بعضیها راه زندگی را گمکردهاند. اسلام با خوردن و پوشیدن مخالف نیست، اسلام میفرماید: اعتدال یادت نرود. بشر تو خلیفهالله هستی، تو را نیاوردهاند که در اینجا پشت سر همخانه بسازی، تو را آوردهاند که معرفت خود را بالا بکشی، در قیامت هم امام صادق فرمود: از شما سؤال میکنند: «هلاّ عملت؟» چرا کار نکردی؟ آن آقای میلیاردر گفت: آقا من نمیتوانم چیزی بخورم، آقای حدائق من سه سال است که مشهد نرفتهام. شما فکر میکنید اینهایی که به کربلا میروند کار پول است؟ من میلیاردر در شیراز سراغ داشتم، مُرد و کربلا نرفت؛ و آدمهای تهیدستی که سفرهای متعدد مشرف شدهاند. اینها حساب دیگری است. امشب اینجایید کار خودتان هست؟ ببینید حواله از کجا گرفتهاید که اینجا نشستهاید؟ هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست. کار پول و پارتی نیست.
تا که از جانب معشوقه نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره بهجایی نرسد
این آقا سفر به هر جای دنیا برایش مثل آب خوردن بود. حالا خدا ایشان را رحمت کند و بعداً فوت کرد، گفت: آقای حدائق میدانید آرزوی من در این وضعیت چیست؟ مردم! این دنیا هرچه گسترده شود اضطرابتان را بیشتر میکند. امام صادق فرمود: «قَالَ: مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ مَاءِ الْبَحْرِ كُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ الْعَطْشَانُ ازْدَادَ عَطَشاً حَتَّى يَقْتُلَهُ[3]»؛ «دنیای شما مثل آبشور دریاست، اگر آدم تشنه آبشور بنوشد که تشنگیاش برطرف شود برعکس تشنهتر میشود، مینوشد و تشنهتر میشود تا این تشنگی زیاد او را از پا درمیآورد.»
آن آقا اصالتاً خانهشان طرف امامزاده ابراهیمِ محله لب آب بود، گفت: آرزوی من در پایان زندگی این است که ایکاش به شیراز برگردم، یکخانهی 180 متری کاهگلی در محلهی امامزاده ابراهیم میخریدم و در آخر عمر با آرامش زندگی میکردم. ایشان در کاخ شمال تهرآنکه استخر سرپوشیده و استخر سرباز و تمام امکاناتی که امروز بعضیها در خانههایشان دارند، آن زمان این آدم داشت. آرامش چیست؟ که در آن کاخ به آن نرسیده و در یکخانهی 180 متری کاهگلی به دنبال آن است؟ پول شمارا آرام نمیکند. ثروت شمارا آرام نمیکند. یاد خدا ایجاد آرامش میکند.
نکتهی دوم اینکه، قطعاً کسانی که میخواهند الطاف خداوند را دریافت کنند باید لیاقت داشته باشند. من اهل تملّق و چاپلوسی نیستم، اینجا بودنتان دلیل بر لیاقتتان است. مردم! هر کار خوبی که از شما سر میزند، نشانهی لیاقتتان است. گناه دلیل بر بیلیاقتی است. معصیت دلیل بر تسخیر شیطان است، لذا کسانی الطاف الهی را دریافت میکنند که انسانهای لایقیاند؛ یعنی مؤمن شما باید نشان بدهی که مؤمن هستی تا آرامش را به شما بدهم. اگر آرامش میخواهید، اوامر الهی را اطاعت کنید. امام صادق فرمود: «ایمان یعنی طاعت خدا و ترک نافرمانی خدا، اگر شما این را نشان دهید، شمارا بالا میکشند.» این آیه یک نکتهی دیگری هم دارد که ایمانها دارای درجات هستند، در روایتی از رسول خدا داریم که فرمودند: سلمان کاملترین درجات ایمان را دارد. ایمانها همگی در یک سطح نیستند، یک ایمان، ایمان مالک اشتر نخعی و عمار یاسر ویاران باوفای امیرالمؤمنین (ع) مثل کمیلهاست، یک ایمای هم ایمانهای ضعیفتر و ناچیزتر است. همهی ایمانها در یک سطح نیستند، افزایش ایمان دست خود شماست. خدا میفرماید: اگر ایمان خودتان را نشان دادید، آرامش را به شما میدهیم، آرامش را که آمد، خداوند ایمانتان را افزایش میدهد. در این مسیر، خدا زندگی شمارا مدیریت میکند. این هم نکتهی دیگر که الطاف الهی لیاقت میخواهد، این لیاقت را مردم باید نشان دهند. پارتیبازی که نیست. خداوند میفرماید: ما ذره المثقالها را نیز حساب میکنیم، میگویند: چرا فلانی اینطور استوار و بیدغدغه است؟ وقتی بنزین و گوجه گران میشود روی ایمان بعضیها اثر میگذارد، البته گرانی خوب نیست، ولی برخی افراد در فراز و نشیبهای زندگی ناگهان رنگ میبازند. حالا که اینطور شد من دیگر ترک میکنم. بارها دیدهام افرادی که باخدا و اهل البیت قهر میکنند، میگویند چرا حاجت ما را روا نکردند؟
در این آیهی شریفه خداوند میفرماید که ظرفِ آرامش، دل مؤمنین است. آرامش ظرفی دارد و آن ظرف دل شماست. وسیلهی این آرامش نیز یاد خداست. از پیغمبر سؤال کردند: «أین الله؟ فی السّماوات أو فی الأرضین»، خدا در آسمانهاست یا روی زمین است؟ رسول الله یکجا را بهعنوان ظرف الهی یاد فرمودند: «فی قلوب عباده المؤمنین»، خدا در قلب بندههای مؤمن است. در روایت چنین آمده است: «قلب المؤمن عرش الله[4]»، قلب مؤمن عرش خداوند است و وسیلهی ایجاد آرامش هم یاد خداوند است. خدا را یاد کنید، ﴿الَّذِينَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللهِ اَلاَ بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[5]﴾ اگر خدا را یاد کردی، قلب شما ظرف آرامش میشود و دیگر دغدغه و اضطراب برداشته میشود.
از مقام معظم رهبری نقلشده، آن هنگامیکه رئیسجمهور بودند، گفتند: وقتی در جماران با امام به همین بالکنی که امام سخنرانی میکردند، آمدیم. تا امام وارد شدند تمام جماعت در داخل حسینیه بلند شدند و شعار میدادند که روح منی خمینی، بتشکنی خمینی، امام هم به عواطف مردم پاسخ میدادند. در آن هنگام امام به مقام معظم رهبری میگویند آقای خامنهای! اگر تمام افرادی که یکپارچه میگویند: روح منی خمینی، بتشکنی خمینی، یکپارچه علیه من شعار بدهند، آن شعار علیه من نیز مرا را آزرده نمیکند. این آرامش است.
برخی افراد با یک غورهی ترش میشوند، با یک حبه قندی شیرین میشوند. با یک زنده بادی باد میکنند و با یک بیاعتنایی مثل بادکنک بادشان خالی میشود. چرا؟ چون آرامش در قلب نیامده است. امام صادق فرمود: نشانهی بندهی واقعی خدا این است که تمام مردم اگر از کارش تعریف کنند و او بداند که این کار مورد رضایت خدا نیست، با تعریف مردم کاری را که خدا نمیپسندد انجام نمیدهد و اگر همهی مردم کاری را مذمت کنند و او بداند مورد رضایت خداوند است، آن کار را ترک نمیکند. «فإنّ الممدوح لایسیر مذموما بذمهم و کذالک المذموم.»
در آیه مورد بحث آمده است: ﴿لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَّعَ إِيمَانِهِمْ﴾، ازاینجا معلوم میشود که ایمانها یکسان نیست، ایمانها فرازوفرود، زیاد و کم دارد، ایمان بعضیها ضعیف و بعضیها دارای ایمانهای قویتر و کاملتری هستند.
یک مرحلهی از ایمان مقدمهی رسیدن به آرامش است، ﴿هُوَ الَّذِى اَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ،﴾ اگر میخواهیم به آرامش برسیم باید باایمان باشیم تا آن آرامش برای ما رقم بخورد. اگر کسی باایمان بود و به آرامش رسید، خداوند میفرماید: ﴿لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَّعَ إِيمَانِهِمْ﴾، به ایمانِ آرامش میرسد، آرامش ایمان باایمان آرامش فرق میکند. گاهی شما ایمانتان را نشان میدهید و آرامش را بهواسطهی ایمان به شما میدهند. گاهی بهجایی میرسید که آن ایمان کامل تجلی واقعی همهی آرامش در ابعاد زندگی است. این اوج تفضّل الهی است، لذا در شب عاشورا، امام حسین (ع) اعلان کردند که فردا هرکسی ماند شهید میشود و امشب شب آخر است. امام به یک نفر از این اصحاب تکلیف به ماندن نکرد، حتی به ابوالفضل و برادرانش فرمود بروید. آقای مسلم بن عوسجه بلند شد و به امام حسین (ع) عرض کرد: پسر پیغمبر، سخن از جان مگو، جان چیز ناچیزی است، به خدا قسم من دوست داشتم خدا هفتاد جان به من میداد، در هر مرتبهی درراه شما کشته میشدم، بدنم را قطعهقطعه میکردند، میسوزاندند و به باد میدادند، دوباره خدا مرا خلق میکرد، دوباره کشته میشدم، سوم، چهارم تا هفتاد مرتبه. مرتبهی هفتادم میگفتم حبیبی یا حسین. برخی افراد با مختصر تشری کنار میروند و اصلاً حرف خدا را نمیزنند. چون ایمان آرامش نیامده است. اینقدر که از خلق خدا میترسند، از خدا نمیترسند، اگر ایمان آرامش آمد از غیر خدا هراسی و وحشتی ندارید، اموال شمارا ببرند یا اموالی به شما بدهند، شمارا طرد کنند یا جذب کنند، دشنامت بدهند یا تعریفت کنند، رسیدی بهجایی که جز خدا چیز دیگری برای شما رنگ تعلّق به خودش نگرفته است.
نکتهی دیگر اینکه اگر انسان در همهی شئون زندگی به قدرت خدا توجه داشته باشد، خدا بهترین وکیل و بهترین حسابگر هست، خدا هزاران برابر مهربانتر از مادر به فرزندان است. کی مادر بهاندازه خدا بچهی خود را دوست دارد؟ گاهی ایمان فرد ضعیف است، میگوید ما رفتیم چه میشود؟ اگر پای ما از زندگی بیرون رفت تکلیف بچههای ما چه میشود؟ آنوقت خدا وارد میشود، خدایی میکند، ما اگر به قدرت خدا معتقد شویم که نظام ملک و ملکوت تحت فرمان اوست؛ ﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالاَرْضِ﴾، لشکریان خدا در آسمان و زمین است. آرامش پیدا میکنید، گاهی میبینید مردم در این دعاوی روزمره میگویند وکیل حاذقی به من معرفی کنید تا کارهایم را به او بسپارم و خیالم راحت شود، مردم چه وکیلی بهتر از خدا؟ چه قدرتی بالاتر از قدرت او؟ چه عالمی عالمتر از او؟ چه مهربانی مهربانتر از او؟ اگر اینها باورمان شود ﴿وَكَانَ اللهُ عَلِيماً حَكِيماً﴾ آنوقت آرامش اتفاق میافتد. این اضطرابها، دغدغهها، اینکه بازار چه میشود؟ بخریم یا بفروشیم؟ پول ما یکسوم شده است، خدا هم یکسوم شده است؟ امتحان الهی است، امشب که لنگ نیستی، فردای زندگی هم همین خدایی که تا امشب شمارا اداره کرد فردا هم شمارا اداره میکند مردم این یادتان نرود. خدا علیم است، خدا حکیم است.
آقایی از اطبّای شیراز آمد و گفت حاجآقا خانمم مدتی است خیلی مضطرب است و استرس پیداکرده، علت اضطراب این است که ما یک دختر سهسالهای داریم و این فکر او را آزار میدهد که اگر برای من اتفاقی بیفتد چه کسی برای این دختر مادری میکند؟ دکتر هم رفته است و دارو هم خورده است ولی اثری ندارد. یکبار خانم خودش را به دفتر آورد. گفتم: خانم مشکل شما چیست؟ گفت: من نگران این دخترم که اگر یکوقت من مردم، چه کسی برایش مادری میکند؟ گاهی اوقات در فکر میروم و میگویم اگر من رفتم، همسر من یعنی آقای دکتر میرود عیالی میگیرد، این بچه زیردست نامادری میافتد، نامادری به این بچه ظلم میکند، مدتی است که این فکر مرا آزار میدهد، شبها که میخواهم بخوابم، خودم را قانع میکنم که شوهر من عیال نمیگیرد، خودش هم مادری میکند و هم پدری میکند ولی بعد میگویم این آقای دکتر است و به مطب میرود، چطور میتواند به این بچه رسیدگی کند؟ خیلی بههمریختهام و این رفتهرفته مرا بیمار میکند، گفتم خانم من با یک جمله شمارا آرام میکنم. گفتم: دور از جان شما، دور از جان شما، دور از جان شما، اگر مُردی شانس به دخترت روی آورده است، به همه میگویم. مردم! پایتآنکه از زندگی بیرون رفت خدا وارد میشود، بابا هستی؟ اختیار بچههایت دست شماست، میخواهند ببینند چکاره ای؟ چهکار میکنی؟ وقتی کنار رفتی، خدا داخل میشود، امام بنیانگذار نظام جمهوری اسلامیایران از بدو تولد بیپدر است، در هفتسالگی مادر را نیز از دست میدهد، آیتاللهالعظمیگلپایگانی فقیه جهان تشیع، در سهسالگی مادر از دست میدهد، در هفتسالگی پدر، اتفاقاً کسانی که در تاریخ بهحسب ظاهر پدر و مادر دلسوزی بالای سرشان نبوده است، درخشانترند. شما ببینید خدا چه تربیتکرده؟ چه پرورش داده است؟ ما بالای سر بچههایمان هستیم، ادعا هم میکنیم، استاد، کلاس، دکتر، بهداشت، همهچیز، میبینیم چیزی که باید بشود نمیشود. خدا میفرماید من این گل را دست شما دادهام تا تو برویانی، تو پرورش بدهی، ولی داری بد پرورش میدهی. اگر به من رسید و اگر من وارد شدم ببین من چه میکنم؟ پیغمبر میپرورانم. پیامبر شما در بدو تولد یتیم چشم به دنیا گشود، ششساله بود که مادر رفت، هشتساله پدربزرگ هم رفت،
یتیمی که ناخوانده ابجد درست کتب خانهی هفت ملت بشست
گفتم: خانم اگر رفتی شانس بچهات گفته است، گفت: یعنی چه؟ گفتم: حالا که شما هستی اختیار این بچه دست شماست، اگر رفتی کنار، خداوند وارد میشود و مادری میکند. ببین آنوقت خدا چه میکند. چقدر دخترت را دوست میداری؟ گفت: خیلی، گفتم: روی کاغذ بنویس: محبت من به دخترم ضربدر بینهایت، مساوی است بامحبت خدا به دخترم و خودم. مردم خودتان را چقدر دوست میدارید؟ ضربدر بینهایت کنید، محبت خداوند است به شما. خدا شمارا یادش رفته، فراموشتان کرده است؟ خدا عالم است، خدا حکیم است.
ایمان ما رنگباخته است که اوضاع اقتصادمان این شده است، اجحاف میکنیم، تعدی میکنیم، گران میفروشیم، میگوییم اگر گران نفروشیم باید گران بخریم، عقب میرویم، خدا چکاره است؟ تاکنون یک نفر را دارید صادقانه بیاید جلو و خداوند جواب ندهد؟ ما منتظر بهانهای هستیم، فرصتی ایجاد شود و یکدفعه ما نیز از این آشفتهبازار، باروبنهی خود را پرکنیم، بهانهای دست برخی افراد بیاید و بگوید فلان جنس گران شد، همهچیز را یکپارچه گران کنیم، اینها روز قیامت مایهی سرافکندگی است.
آقایی از متدینین جمع، تعریف کردند که چند سال قبل با گروهی از توریستها به اروپا رفته بودم، سه روز در ایتالیا بودیم، یک روز در رم در یک فروشگاه عینکفروشی، همینطور که داشتیم نگاه میکردیم، ویترینی را با پنج یا شش تا عینک مثل هم در فرام و شیشه، ولی باقیمتهای مختلف، دیدم. قیمتهایی که زیر آن زده بود مختلف بود. این آقا خودش رئیس هیئت در جمع است و حسینیه دارد، گفت: من هرچه دقت کردم تفاوتی در اینها ندیدم، ببینید ایمان یعنی این، اینطور آدمها منتظران آقا امام زمان (عج) هستند. وقتی حضرت میآیند اینها دور امام زمان (عج) جمع میشوند. فقط به مهدی بیا مهدی بیا که نیست، در عمل نشان بده که منتظر هستی، در رفتارمان انصاف داشته باشیم، گفت: من به این مترجم گفتم: صاحب فروشگاه را صدا بزن، صاحب فروشگاه آمد، گفتم که شیشه و فرام این عینکها همه یکی هستند؟ گفت: همه یکی است، گفتم چرا قیمتها مختلف است. خداوکیلی چند نفر اینچنین در شیراز پیدا میکنید؟ شمارا به خدا قسم در مملکت امام زمان (عج)، چند نفر اینطوری عمل میکنند؟ آنوقت میگوییم چرا امام زمان (عج) نمیآید؟ آن آقا گفت: آن فروشندهی عینکفروش گفت: اینهایی که میبینی قیمتشان ارزانتر است، قبلاً اجرت کارگر کمتر بود و عینکهای ما ارزانتر درمیآمد. در یکفاصلهی زمانی مزد کارگر زیاد شد و شیشهها برای ما گرانتر تمامشده است. آن شیشهی ارزان مثلاً مال دو سال قبل است. فرام هم همان است، آنکه کمی گرانتر شده است به خاطر این است که مزد کارگر گرانتر شده است. 5 یا 6 نوع قیمت را طی دو سال در ویترین زده بود. به ایشان گفتم: تا وقتی این عینکهای ارزان هست کسی عینکهای گرانتر هم از شما میخرد؟ گفت نه من به او گفتم: همه را یک قیمت بفروش، همهی قیمتها را جمع کن و یک قیمت واحد بزن تا ترجمه کرد، فروشنده نگاهی به من کرد و گفت: مگر تو دزدی؟ میدانی این حرف را به چه کسی میزند؟ این آقا از متدینین هیئتی پا به کار در جمع بود؛ که برای امام حسین (ع) یک ماه تمام خرج میکرد، فروشنده ادامه داد: من برایم جنسی که ارزانتر درآمده، است، نباید به قیمت گرانتر به مردم بدهم. اینها امام زمان (عج) ندیدهاند، این آدم با این رویکرد یقیناً اگر امام زمان (عج) را ببینند، پیرو حضرت است، شک نکنید. بله شاید نماز نمیخواند، شاید اهل البیت را نمیشناسد، مستضعف است، اما اگر حجت خدا را دید، با این رویکرد قطعاً تبعیت میکند. زیارت عاشورای ما تعطیل نمیشود، ولی اجحاف و ظلم میکنیم. در زیارت عاشورا به ظالم لعنت میکنیم، نمیدانیم که نکبت این ظلم خودمان را نیز میگیرد. خودمان ترکش آن را میخوریم.
پیامبر فرمود: «ثَلَاثُ خِصَالٍ مَنْ كُنَّ فِيهِ اسْتَكْمَلَ خِصَالَ الْإِيمَانِ» این سه ویژگی در هرکسی باشد، خصلتهای ایمان در وی کامل است، اگر اینها در شماست، قدر خودتان را بدانید، خدا را شکر کنید که این سه صفت برای شما بماند، اینها همانهایی است که اگر بود آرامش دنبالش میآید:
یک) «الَّذِي إِذَا رَضِيَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِي إِثْمٍ وَ لَا بَاطِلٍ»، نکتهی اول و یا ویژگی اول، حضرت فرمود: کسانی که وقتی از کسی خشنود هستند، این خشنودی و این رضایت ایشان را در گناه و باطل نمیکشاند. بعضی از ما به خاطر رفاقت و دوستی چشم روی حق میگذاریم، جایی حرف نمیزنیم، میگوییم که آقای فلانی بدش میآید، دلگیر میشود، گاهی اوقات حق و ناحق میکنیم، چون میگوییم از خود ماست، تضییع حق را میبینیم ولی حرفی نمیزنیم، صاحب الغارات مینویسد: روز عیدی آقا امیرالمؤمنین (ع) آمدند به منزل رفتند، گردنبندی را در گردن یکی از دخترهایشان دیدند، این گردنبند را امیرالمؤمنین (ع) در اموال بیتالمال دیده بود، آقا رو کردند به دخترشان و فرمودند: این گردنبند را از کجا آوردی؟ گفت: از مأمور بیتالمال امانتگرفتهام، امروز روز عید است، بپوشم و فردا تحویل میدهم. آقا فرمودند: دخترم گردنبند را بازکن، به بیتالمال برگردان. به خدای علی سوگند! اگر این گردنبند را بهرسم امانت نگرفته بودید، تو اول دختر بنی هاشیم بودی که پدرت علی دستت را بهعنوان سارقه قطع میکرد. آیا مدیران ما، وزرای ما اینطوری عمل میکنند؟ که گاهی اوقات اقربایشان، بستگان ایشان، فرزندان ایشان اگر تخلف کردند، بگویند: اگر فرزند من نیز باشد، وقتی تخلف نمود برخورد کنید، وصیتنامهای از مرحوم امام دیدم، مرحوم حضرت حجتالاسلاموالمسلمین آقای حاج شیخ محمد آیتاللهی، از حاج علی خلخالی فرزند مرحوم آیتالله حاج شیخ نصرالله خلخالی، نقل میکنند، ایشان از علمای بزرگ در نجف و از یاران امام بود در آن مدتی که امام در عراق بودند، پسر ایشان حاج علی خلخالی وکیل مالی امام بود، ایشان از طرف امام وکالت داشت و وجوهات خارج از عراق بهحساب حاج علی خلخالی میرفت، حاج علی خلخالی زیر نظر حضرت امام توزیع میکرد. آقای آیتاللهی، آقای حاج علی خلخالی را تقریباً در سال 73 یا 74 در سوریه دیده بود، هردوی شان به رحمت خدا رفتهاند. امام در یکی از محاضر یک وکالتنامهی رسمی نوشته بودند و به حاج علی خلخالی داده بودند، من خودم این وکالتنامه را دیدم، کپی وکالت بود. امام با خط خودشان نوشته بودند و محضر مهر کرده بود. قسمتی از وکالتنامه این بود: آقای حاج علی خلخالی اگر برای من اتفاقی افتاد، اموالی که نزد شماست مربوط به بیتالمال مسلمین است، خانوادهی من، احمد و فرزندانم هیچ حقی در استفادهی از این اموالی که نزد شماست ندارند. این همان ایمان کامل است. امام عزیزش را دوست میدارد، امام برای خانمشان خیلی احترام قائل بود، اما نه بیش از خدا، بلکه برای خدا.
حاج احمد آقا میگفتند: ما وقتی امام خیلی ناراحت میشد، راه ورودمان مادرمان بود، سال 68 وقتیکه امام حکم عزل آقای منتظری را مینوشتند، میگوید که دیدیم صدای گریهی بلندبلند امام از داخل اتاق میآید. حاجآقا احمد میگوید من دویدم، آمدم، دیدم که امام رو به دیوار نشسته است که کسی چهرهی امام را نبیند، رویشان بهطرف دیوار است، چهارزانو نشستهاند و یک نامهی مینویسند و بلندبلند گریه میکنند. میگوید من جرئت نکردم امام که از امام بپرسم چه خبر شده است؟ برگشتم، سید علی - فرزند آقای سید احمد- که الآن ایشان الحمدالله روحانی است، در قم و از فضلاست، آن موقع آقازادهی یک سال و نیمه بود، امام سید علی را خیلی دوست میداشتند، علی را آوردم و گفتم برو به امام سلام کن، علی به داخل اتاق رفت. دست خود را رویشانهی امام گذاشت و گفت سلام، امام همانطور که گریه میکردند صدا زدند، احمد! من را به حال خودم رها کن، این بچه را اذیت نکن. دیدم که امام باز گریه میکنند و مینویسند، رفتم سراغ مادرم، گفتم: مادر نمیدانم چه شده است؟ امام نامهای مینویسد و گریه میکند، مادر ما وارد شد، آمد بالای سر امام ایستاد و سلام کرد تا سلام کرد، مردها! درس تکریم به زن را یاد بگیرید، درس احترام به همسر را یاد بگیرید، امام یکدفعه امام شد؟ تصادفی امام شد؟ این بزرگمنشیها انسان را بزرگ میکند تا خانمشان بالای سر امام آمد و سلام کرد، امام قلم را زمین گذاشتند، هقهق گریه آرام شد، امام فرمودند: احمد! من را به حال خودم رها نکردی، مزاحم مادرت شدی؟ مادر ما گفتند که اماما! چرا گریه میکنی؟ امام فرمودند: گریه میکنم برای اینکه کسی را که خودم پرورشش دادم، حالا باید حکم عزلش را خودم بنویسم. آیتاللهالعظمی میشوی، شیطان تو را پایین میکشد، سوادداری، سابقهداری، اهل جبهه و جنگ هستی، بگو خدایا! مرا، یکچشم به زدن به خودم وامگذار.
حضرت آیتاللهالعظمی مکارم گفتند: یکبار امام مرا خواستند و گفتند آقای مکارم، بروید به آقای منتظری بگویید دستبردار، اینقدر با نظام زاویه پیدا نکن. من برای خدا و اسلام ملاحظهی احدی را نمیکنم. آیتالله مکارم گفتند که من به دیدن آقای منتظری رفتم. گفتم: آقا! شما امام را بهتر از ما میشناسید، امام شخصیتی است که برای خدا از همهچیز میگذرد، اگر امام جدی شد، با تو چنین میکند، آقای منتظری گفت: ﴿لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا﴾[6]، من به وظیفهی خود عمل میکنم. گفتم: خیلی خب، امام گفتهاند: ملاحظه کن و اگر دست برنداشتی به تکلیف عمل میکنم. گاهی اوقات میگوییم: فلانی رفیق ماست، همسایهی ماست، همشهری ماست، اگر ناحق هم میگوید ول کن، اینکه ایمان نیست، ایمان آن است که پیغمبر فرمود: «لَمْ يُدْخِلْهُ رِضَاهُ فِي إِثْمٍ وَ لَا بَاطِلٍ» بچههایتان را دوست بدارید، ولی به خاطر بچههایتان در گناه نیفتید، پای رفیق بمان تا باخداست، آنجایی که از خدا برید از او ببر.
دومین نشانه: پیغمبر فرمود: «بَاطِلٍ وَ إِذَا غَضِبَ لَمْ يُخْرِجْهُ الْغَضَبُ مِنَ الْحَقِّ»، آدمهای باایمان واقعی در عصبانیت، از حق خارج نمیشوند، در اوج عصبانیت هم ناسزا نمیگویند، ظلم نمیکنند، توهین نمیکند، حق را میگوید ولو اینکه ناراحت است.
سومین نشانه: «وَ إِذَا قَدَرَ لَمْ يَتَعَاطَ مَا لَيْسَ لَه[7]»، وقتی هم قدرت پیدا میکند، چیزی که از او نیست و برای او نیست بهزور نمیستاند، میتواند، در توانش است، ولی تصرف در مالی که متعلق به او نیست نمیکند، قدرت دارد مال حرام بخورد، ولی نمیخورد.
آقایی پیمانکار یک مجموعهای بود، گفت: حاجآقا، کار به شکلی است که تا پول ندهیم کار ما را انجام نمیدهند، ایوای! این پولها در سفرهی زندگی میآید؟ آنوقت میگوییم چرا بچههای ما لامذهب شدهاند؟ چه نانی در این سفره گذاشتی؟ پول از کجا آوردی؟ چه کسی را سرکیسه کردی؟
آقایی که از بناهای شیراز بود و بچههای خوبی تربیت کرد، گفت: آقای حدائق! اگر اینها خوب نمیشدند تعجب بود. من بنا بودم، کارگری میکردم، خمس سالیانهی خودم را میدادم، در کار کم نمیگذاشتم. باورم این بود که اگر این بچهها خوب نشوند تعجب است، بعد میگویند چرا بچهی ما اینطوری شد؟ چرا ناسزا میگوید؟ کسی آمد و گفت که پسر من به من سیلی زد، گفتم: چه نانی در سفره آوردی؟ حالا این بیچاره را باید گرفتار کنی.
پیغمبر فرمود: نشانهی ایمان این است که میتواند گناه بکند، ولی نمیکند مثل حضرت یوسف.
گر بر سر نفس خود امیری مردی ور بر دیگران خرده نگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن گر دست فتاده را بگیری مردی.
مؤمن کسی است که قدرت گناه، سوءاستفاده، تعدّی دارد و نمیکند. گاهی اوقات از فرد نمیآید، میتواند، امکانات و شرایط آن را دارد، اما نافرمانی خدا را هرگز انجام نمیدهد.
[1] فتح/4
[2] عنکبوت/69
[3] الكافي (ط - الإسلامية) ؛ ج2 ؛ ص136
[4] شرح أصول الكافي (صدرا) ؛ ج3 ؛ ص327
[5] رعد/28
[6] بقره/256
[7] الخصال ؛ ج1 ؛ ص105