استاد حدائق روز چهارشنبه 27 مهرماه 1401 در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان سلسله مباحث «سیمای پیامبر(ص) در قرآن» پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم­الله الرحمن الرحيم

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[1]

صدق الله العلی العظيم

چون ايام تحت الشعاع نام رسول­ خاتم است و ميلاد با سعادت پيامبر عظيم­الشأن اسلام را در هفته گذشته پشت سر گذاشتيم جمعه گذشته و در باقی­مانده ماه ربيع الاول هستيم اين آيه که تلاوت شد آيه 110 آيه پايانی از سوره مبارکه کهف در عظمت اين آيه پيغمبر فرمود، اگر قرآن نازل نشده بود جز همين آيه، برای بيداری امت اسلام کافی بود همين يک آيه را مردم يادشان نمی­رفت به همين آيه عمل می­کرد کافی بود برای آن­ها گرچه همه قرآن نور است و ارشاد است و هدايت، نکاتی در اين آيه است که چون خطاب به رسول­­الله است در حقيقت پيامبر هم خود را معرفی می­کند هم رسالت خود را هم تکليف مردم را آيه آيه­ای است از جميع جهات حائز نکات بسيار مهمی است.

من ترجمه کنم اول آيه را بعد نکات آيه را تقديم کنم: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[2] یا رسول الله خودت را معرفی کن بگو من انسانی هستم مثل شماها. ديديد به بعضی­ها می­گويي آقا دروغ نگو راه اميرالمؤمنين را طی کن، می­گويد ما کجا اميرالمؤمنين کجا؟ خدا می­فرمايد پيغمبر هم مثل شماها بود پيغمبر هم شهوت داشت پيغمبر هم غضب داشت اما رسول­الله يک کلمه خلاف نگفت، ما گاهی اوقات اجر ائمه را ضايع می­کنيم با اين تعبيری که می­گوييم آن­ها کجا ما کجا آقا عظمت اميرالمؤمنين در همين بود که حضرت خشم داشت غضب داشت شهوت داشت نافرمانی نمی­کرد، عظمت سلمان فارسی در اين بود که مثل من و شما بود اما از سلمان خلافی شنيده نشد، لذا بنده برای توجيه خلاف­کاری خودم می­گويم ما کجا و اهل­البيت کجا؟ اميرالمؤمنين فرمود: «انْظُرُوا أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ»[3] نگاه­تان به اهل­البيت باشد در مسير: «فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ‏»[4] در جهت اين­ها حرکت کنيد: «لَا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا»[5] بر اهل­البيت سبقت نگيريد که گمراه می­شويد: «وَ لَا تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا»[6] عقب نمانيد که هلاک می­شويد، سبقت بر اهل­البيت ضلالت عقب ماندن از اهل­البيت هلاکت همراهی با اهل­البيت سعادت، امروز ما شاهد هستيم بعضی­ها سبقت می­گيرند بر اهل­البيت کاسه­ای از آش داغ­تر انحرافات ابداعات غير معقول گاهی اوقات به اسم عرفان­های نوظهور کارهای می­کنند که اصلاً در مسير اهل­البيت نبوده، گاهی اوقات اعمالی که هيچ پشتوانه­ای روايي ندارد، اميرالمؤمنين می­فرمايد ائمه را بکنيد تراز نه جلو بزنيد نه عقب بمانيد همراهی با اين­ها موجب سعادت و خوشبختی­ شماست، قرآن می­فرمايد: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[7] رسول­الله بگو من انسانی هستم مثل شما تفاوت من با شما اين است که من وحی برايم نازل می­شود: «يُوحى‏ إِلَيَّ»[8] حالا چرا وحی بر پيغمبر بر بقيه نازل می­شود، آن ظرفيتی که در رسول­الله است پيغمبر چهل سال قبل از نبوتش يک دروغ نگفت، رسول­الله را در مکه به عنوان محمد امين می­شناختند، و همين کارنامه درخشان پاکی و صداقت رسول­الله سبب رشد اسلام و گسترش اسلام شد در يکی از احتجاجات پيغمبر به قريش و مشرکين رسول­الله بر بلندای کوه صفا ايستاده بود خطبه­ای خواند در آن دورانی که حضرت در مکه بود فرمود ای قريشيان و اهل مکه الآن اگر من محمد بگويم دشمنی آماده و مسلح برای حمله به مکه خودش را تجهيز کرده حرف من را قبول می­کنيد يا نه؟ همه گفتند بلی، گفتند ما از شما دروغ نشنيديم پيغمبر فرمود به همين اعتمادی که به گفتار من در اين مسأله داريد من رسول­خدا و نماينده خدا هستم از طرف پروردگار: «يُوحى‏ إِلَيَّ»[9]، اين­جا: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ»[10] اين تعريف و جايگاه نبوت است اول رسول­الله خودش را معرفی می­کند در اين آيه به نبوت اشاره شده: «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ»[11] من پيامبر الهی هستم و خدای شما خدای يکتاست توحيد: «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»[12]معاد، ببينيد در اين آيه توحيد آمده نبوت آمده معاد آمده: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»[13] يعنی تمام اصول اعتقادی در اين آيه هست: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»[14]اگر کسی به خداوند و لقاء الهی معتقد است: «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[15] کار شايسته بايد انجام بدهد آن کسی معتقد به لقاء الهی است معتقد به معاد است معتقد به روز جزاست معتقد به مردن است: «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً»[16]مردم تا کار از دست­تان می­آيد کار کنيد روزگاری می­رسد که ديگر قلمت کار نمی­کند يک جمله از اميرالمؤمنين بگويم برای همه­مان آموزنده است، اميرالمؤمنين می­فرمايد وقتی اموات را می­برند قبرستان دوتا صدا بلند می­شود يک از آسمان دو از زمين، آسمانيان می­گويند: «ما قدم» ، چه فرستاد، اين­که دارند می­برند قبرستان دفنش کنند برای خودش چه کار کرد؟ اين حرف فرشتگان است چه برای خودش جلو جلو فرستاده، اين حرف ملائکه است، زمينيان اين­های که زير تابوت­اند نمی­دانيد شماها شنيديد يا نه؟ ولی من شنيدم، گاهی اوقات زير تابوت است طرف می­گويند حالا چه داشت؟ چه ازش ماند؟ فلان خانه را فروخت يا دارد، حالا آقا را دارند می­برند می­گويند: «لا اله الا الله» اين­های که زير تابوت­اند می­گويند: «ما اخرت» ، چه ازش باقی ماند: ای که دستت می­رسد کاری بکن.

قرآن می­فرمايد اگر کسی به لقاء الهی ايمان دارد: «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً»[17]کار شايسته نه هر کاری، عمل پسنديده که خدا می­پسنديده­ای که خدا می­پسندد: «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً»[18]اين هم اشاره­ای به رفتار پسنديده در زندگی: «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[19]شرک هم ما در زندگی ما ورود پيدا نکند اشاره­ای به اخلاص در کارها، در کارهايتان هم خدا را در نظر بگيريد اين چند نکته مهم توحيد، نبوت، معاد، روابط اجتماعی و اخلاص در کارها، اين در اين آيه شريفه اشاره شده. من چندتا مطلب ذيل اين آيه خدمت عزيزان عرض کنم، چون خطاب به رسول­الله است پيام برای مسلمان­هاست رسول­الله مخاطب در رساندن اين پيام به عامه مسلمين است.

نکته اولی که من در اين آيه عرض کنم اول اين­که می­بينيد در اين آيه خدا می­فرمايد پيغمبر آنی که هستی خودت را معرفی کن غلو نبايد کرد، تندروی نبايد کرد: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ»[20]من انسانی هستم مثل شما بهم وحی می­شود، خيلی حواس­مان باشد خودمان را باد نکنم، پيغمبر که گل سرسبد خلقت است ببينيد خدا چگونه امر می­کند خودت را معرفی کن، يک روايتی است از رسول­الله حالا من يک گوشه­اش را عرض کنم، پيامبر می­فرمايد چند چيز است تا زنده هستم انجام می­دهم تا برای امت اسلام بشود درس، نشستن روی زمين و همخوراک شدن با فقراء که خيلی­هايمان نمی­کنيم رسول­الله اسوه­مان هست ولی عارمان می­شود ما يک گوشه­ای راهی چهارتا فقير نشسته می­گويند آقا بشين با ما هم يک لقمه غذا بخور می­گوييم خدا خيرتان بدهد ممنون هستيم متشکر هستيم خدا حافظ، مردم پيغمبر با آن عظمت می­نشست تواضع رسول­الله فروتنی پيغمبر، دوم رسول­الله فرمود سوار بر الاغ لخت شده، الاغ بی­جهاز يعنی چه؟ يعنی آقا غرور پيدا نکن، آقا شأن ما اين نيست سوار اين ماشين­ها ما نمی­شويم که شأن چيست؟ مرد سيرت به صورت، شعری دارد آقای عباس شهری، حالا مضمونش شايد گوشه­ای از تاريخ اميرالمؤمنين است:

می­گويد با علی گفتا يکی در رهگذار، کز چه باشد جامه تو وصله­دار

ای امام تيز رأی تيز هوش، جامه­ای چون جامه شاهان بپوش

کس نديده اي جهانی را پناه، جامه صد وصله بر اندام شاه

شروع می­کند به حضرت گفتن که آقا اين لباس شأن شما نيست شما خليفه عالم اسلام هستيد گفت حضرت جواب دادند:

صاحب جامه را بين جامعه چيست؟، ديد بايد در درون جامه کيست

مرد سيرت را به صورت کار نيست، جامه اگر صد وصله باشد عار نيست

کار ما در راه حق کوشيدن است، جامه زهد و ورع پوشيدن است

زهد باشد جامه پرهيز کار، کار دنيا را به دنيا واگذار

پيغمبر فرمود تا زنده هستم سوار الاغ لخت شده را ترک نمی­کنم يعنی ذره­ای تکبر ندارم، اين حرف رسول­اللهی است که رهبر عالم اسلام بود اين حديث از احاديث نبوی مدنی است يعنی پيغمبر در مدينه اين را فرمود نه در مکه.

از نکات ديگر رسول­الله فرمود تا زنده هستم دوشيدن شير بز را ترک نمی­کنم يعنی با دست خودم شير می­دوشم آقا اجازه بدهيد ما انجام بدهيد، حضرت می­فرمايد خودم اين کار را می­کنم، اين هم نکته ديگر از فرمايشات رسول­الله و يک نکته ديگر هم رسول­الله می­فرمايد سلام کردن به بچه­های خردسال اين را هم من ترک نمی­کنم تا زنده هستم تا برای همه بشود درس، در حالا حضرت زين العابدين دارد يک سالی آقا رفته بودند حج سرزمين منی امام رفتند در خيمه و قسمتی که شامی­ها بودند، حضرت رفتند آن­جا نمی­شناختند شامی­ها حضرت زين‌العابدين را، آقا شروع کردند خدمت کردن، آقا شما چيزی نمی­خواهی برايت بياورم، اين­ها هم فرمان می­دادند آقا برو فلان کار کن، آب بياور و فلان کن، يکدفعه يکی از شامی­ها حضرت را شناخت به بزرگ شامی­ها گفت اين آقا می­دانيد چه کسی دارد به شما خدمت می­کند؟ گفت اين زين‌العابدين است نوه رسول­خداست آن بزرگ شامی­ها آمد محضر امام سجاد گفت پسر پيغمبر ما را با آتش قهر خدا مجازات نکن ما نمی­دانستيم شما زين العابدين و سيدالساجدين هستيد، آقا فرمود من ديدم در کاروان حجازی­ها اگر بخواهم خدمت کنم اجازه­ام نمی­دهند تا بخواهم بلند شوم آقا يابن رسول­الله معاذالله شما می­خواهيد آب بياوريد نه، آقا فرمود آمد در کاروان شامی­ها که کسی من را نشناسد و بتواند راحت به مهمان خدا خدمت کنم اين­ها اخلاق نبوی است اخلاق اولياء الله است خود آقا اميرالمؤمنين در دوران خلافت­شان در کوفه حضرت دارد نوعاً می­رفتند از دوره گردهای تجار کوفه خريد می­کردند که حضرت نمی­شناختند می­گفتند آقا چرا می­رويد از اين دست فروش­ها و دوره­گردها می­خريد آقا می­فرمودند اين­های که من را می­شناسند می­ترسم به خاطر من رعايت کنند و قيمت واقعی جنس­شان را نگيرند، می­روم از کسی جنس می­خرم که من را نشناسند اين نگاه اولياء الهی است پس يک نکته در اين آيه شريفه اين است که خداوند پيغمبر را در آن جايگاه واقعی معرفی کند، هزاران نکته در «يُوحى‏ إِلَيَّ»[21] نهفته است: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[22] تفاوت پيغمبر با بقيه در: «يُوحى‏ إِلَيَّ»[23] است اين ظرفيت لايتناهی که اين انسان را می­کند گل سرسبد نظام خلقت.

نکته ديگر اساساً انبياء شرط نبوت­شان انسان بودن است، يک پيغمبر نداريد بگوييد فرشته است، گاهی اوقات می­گويي آقا اهل­البيت انبياء اين جوری بودند می­گويي اين­ها از ما بهتران هستند قرآن که می­فرمايد: «أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[24] تمام پيغمبرها انسان بودند تمام پيغمبرها متولد بودند از مادر جز آدم، آدم استثناءً خلقتش از خاک بود، بقيه از مادر به دنيا آمدند، بقيه همين سير فيزيکی را طی کردند اين هم نکته ديگر است که عظمت انبياء در اين است که اين­ها با اين مشترکاتی که با ما انسان­ها داشتند مقام عصمت را کسب کردند، البته من اين را عرض کنم گناه نکردن اگر کسی مراقبت کند ملکه می­شود برای او، مرحوم آيت­الله العظمی حاج شيخ جعفر کاشف الغطاء از فقهای بزرگ عالم اسلام که مرحوم شيخ انصاری وقتی آراء و نظرات فقهی­ ايشان را ذکر می­کند می­فرمايد قال بعض الاساطين بعضی از استوانه­های فقاهت چنين گفتند می­گويند به مرحوم کاشف الغطاء گفتند چطور می­شود کسی می­شود معصوم يعنی نه گناه می­کند نه فکر گناه، می­گويند مرحوم کاشف الغطاء فرموده بود من که خاک پای معصومين نيستم به نوبه خودم چهل سال است که يک مکروه انجام ندادم اين حرف کاشف الغطاء، حاج آقا مکروه! چای داغ نوشيدن مکروه است چهار زانو پای سفره غذا نشستن مکروه است با پای چب در مسجد آمدن مکروه است با پای راست از مسجد رفتن مکروه است صدها مکروه شايد ما روزانه انجام می­دهيم مؤاخذه هم نمی­شويم خدا هم کسی را مجازات نمی­کند برای حرام ما محکوم هستيم، مکروه اگر کسی بتواند بعد از ترک حرام مکروه را کنار بگذارد اين يک امتياز و ارزش است به جای اين کاشف الغطاء رسيده بود من اين نکته را عرض کنم انصافاً بعضی­ها در اين جهاد نفس چقدر رشد می­کنند، بر اوضاع نفسانی خود مسلط می­شوند، می­گويند مرحوم کاشف الغطاء در صحن اميرالمؤمنين نماز می­خواند جمعيت انبوهی از متدينين، مؤمنين علماء پشت سر ايشان نماز می­خواندند ايشان عادتش اين بود بين صلاتين مثلاً بين نماز مغرب و عشاء ظهر و عصر يک توقفی می­کرد تا تعقيبات را می­خواندند حالا اگر بنا بود نافله­ای خوانده شود، نافله­ای بخوانند بعضی­ها پول برای فقراء می­آوردند فقراء هم می­دانستند که مرحوم کاشف الغطاء همان­جا فی المجلس توضيح می­کرد از يک طرف پول می­دادند به کاشف الغطاء از آن طرف هم فقراء صف می­کشيدند می­آمدند می­گرفتند می­رفتند از توليد به مصرف، می­گويند يک روز يک فقيری رسيد دير رسيد ديگر پول تمام شده بود ديگر مرحوم کاشف الغطاء می­خواست بلند شود برای نماز بعد اين فقير بی­ادبی هم بود خدا کند حالا اگر کسی دستش از مال دنيای کوتاه است فکرش از معرفت خالی نباشد، اين آمد طرف مرحوم کاشف الغطاء گفت به ما هم يک کمکی کنيد مرحوم کاشف الغطاء فرمود ديگر تمام شد پول­هايي که دست ما بود داديم رفت، اين برگشت آب دهان پرتاب کرد به صورت کاشف الغطاء حالا جمعيت عظيمی پشت سر اين فقيه بزرگ، اين­های که صف اول بودند اين صحنه را ديدند بلند شدند که اين فقير را بزنند تا سرحد مرگ، مخصوصاً خود کاشف الغطاء عرب بود عرب­ها هم غيرت عربی گرفت­شان تا بلند شدند که بيايند به طرف اين گدايي بی­حيا کاشف الغطاء احساس خطر کرد بلند شد رو کرد به جمعيت گفت مردم هر کسی به کاشف الغطاء ارادت دارد برای خدا به اين فقير کمک کند، می­گويند عبايش را از دوشش در آورد عباء را چهار ته، کرد خودش در صف جماعت شروع کرد گشتن:

با تو گويم که چيست غايت حلم، هرکه زهرت دهد شکر بخشش

کم مباش از درخت سايه فکن، هرکه سنگت زند ثمر بخشش

هرکه بفراشدت جگر به جفاء، همچو کان کريم زر بخشش

بی­جهت اين آقا می­شود کاشف الغطاء می­گويند هرچه اصرار کردند مرحوم کاشف الغطاء در صف انبوه نمازگزارها گشت مردم هم وقتی ديدند آيت­الله العظمی مرجع­شان دارد پول جمع می­کند هرکه هم نمی­خواست پول بدهد پول داد اين عباء شد پور پول، ايشان پول­ها را با عباء داد به اين فقير، خدا رحمت کند آيت­الله والد ما را می­فرمودند بزرگ شدن خمره رنگ ريزی نيست، بزنند در آورند کاشف الغطاء بيايد بيرون، بزنند در آورند امام خمينی بيايد بيرون، آقا کار کردند، من نمی­دانم راه رفتند به مقصد رسيدند حالا من من بی­توفيق به خودم عرض می­کنم کار نمی­کنم می­گويم شانس ندارم پيشانی­ام بلند نيست اقبال ندارم تنبلی خودم بی­کاری خودم بی­تلاشی خودم را می­گذارم پای حساب بی­شانسی اين شرک است خدا می­فرمايد ما ذرة المثقال­ها را جواب می­دهيم، اين آقا بايد بشود چه کسی؟ می­گويند کاشف الغطاء يک ادعای کرده بود که در عالم تشيع هيچ فقيهی جز ايشان اين ادعا را نکرده بود، اگر تمام کتاب­های فقه و روايي را بشويند من از طهارت تا ديات يک فقه استدلالی با رجوع به حافظه و استعدادم خواهم نوشت خيلی حرف بزرگی است.

در پاسخ به سؤال مستمعی: نه آن قطعاً ادب شده يعنی اين اخلاق کاشف الغطاء هم برای مردم درس هم برای آن گدای بی­ادب شد درس ادب، قطعاً بالاخره:

می­گويد من بد کنم تو بد مکافات کنی، پس فرقی ميان من و تو چيست

بگو اگر آب دهن به صورتم انداختند ما هم آب دهن انداختيم ديگر حق اعتراض نداريم بگوييم توهين کرد توهين کرديم می­گويند اگر بود چرا تو کردی؟ دشنام داد دشنام دادم می­گويند اگر دشنام بود چرا تو دشنام دادی، بدی را با بدی نبايد مکافات کرد و مجازات کرد.

يکی دو نکته ديگر هم من محضر عزيزان عرض کنم: در اين آيه شريفه يکی از روش­ها و علت­هايي که مردم در کارهای خير می­توانند موفق باشند ديديد بعضی­ها اهل کار خير اند دست­شان هم نمی­لرزد ولی بعضی­ها دارند خدا هم داد توفيق ندارد، آقا امام زمان در آن دعای شريف حضرت که در مفاتيح هست اول چيزی که حضرت از خدا می­خواهد: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِيقَ الطَّاعَة»[25]پول هست توفيق نيست سواد هست توفيق نيست، من در جمعی از مسئولين آموزش و پرورش در همين دو سه روز گذشته عرض کردم گفتم بعضی­ها توفيق ندارند توفيق تربيت ندارد، سر کلاس دانش آموز می­گويد استاد ما يک سؤال اعتقادی داريم می­گويد به ما ربطی ندارد خارج از کتاب نپرس، خارج از درس امروز نپرس، اين موفق نيست ولی در همين شيراز هم داشتيم استادی به نام مرحوم آقای سعدين من يکی از شاگردانش را ديدم کارخانه اتومبيل سازی داشت در کاليفرنيا آمريکا در ختم مرحوم آقای سعدين آمد در مجتمع لارستانی­ها بعد از منبر آمد سمت من گفت آقای حدائق سی و پنج سال قبل من شاگرد مرحوم سعدين بودم خدا را در کلاس رياضياتش شناختم گفت يک سال هم بيشتر شاگرد اين آدم نبودم سر پای تابلو که ايشان فرمول حل می­کرد، در حل مسأله برهان نظم را می­گفت از خدا می­گفت از قيامت می­گفت گفت يک سال شاگردی اين را کردم اتصال من را با خدا خودم اولياء الهی محکم کرد گفت من سی و چند سال است الآن از شاگردي­ام از آقای سعدين می­گذرد نماز قضاء ندارم گفت شنيدم استادم سعدين از دنيا رفت گفت از آمريکا به توسط چند کشور چندين برابر پول بليط هواپيما دادم خودم را رساندم شيراز برای شرکت در ختم ايشان الآن هم که ختم تمام شده دارم می­روم فرودگاه بروم تهران ترکيه آمريکا:

درس معلم ار بود زمزمه محبتی، جمعه به مکتب آورد طفل گريز پايي را

چرا بعضی­ها اين قدر موفق است، معلم رياضيات است از خدا می­گويد بعضی­ها استاد معارف اسلامی هستند در همان معارفش می­لنگد بعضی­ها خدا داده کار نمی­کنند بعضی­ها در حداقل­هايشان خوب می­درخشند چرا؟ علتش اين است که بعضی­ها مردن يادشان رفته يک جمله آقا اميرالمؤمنين دارد حضرت می­فرمايد اگر کسی حواسش به مردم باشد در کارهای خير عجله می­کند آقايون تضمينی هست ما فردا صبح زنده باشيم هی ننويسيم در وصينامه يکی را ده­تا کنيد ده­تا را صدتا کنيد، در همين دفتر مسجد خانمی وصيتنامه­ای آورد از پدرش، وصيتنامه را پدر سال هزار و سه صد و چهل و هفت نوشته بود سال هزار و پنجا و هفت فوت کرده بود، چهل سال بعد سال نود و هفت اين وصيت را اين خانم آورده حالا دارد نگاه می­کند گفت حاج آقا تکليف ما چيست؟ گفتم خانم اين وصيت که مال چهل سال است پدر شما فوت کرده، کجا بوده اين وصيت؟ بابا اين وصيت لای کتاب بود اصلاً پيدايش نکرديم حالا يک دفعه ديديم گفتم برسيد به داد اين پدر بیچاره نوشته بدهکار هستم، نماز به ذمه من بود خمس بدهکار بودم چهل سال در عالم برزخ گرفتار کارهای انجام نشده­اش است، گفت حاج آقا پول­ها را خوردند رفت، گفتم وای به حال پدر شما يکی به رسول­الله عرض کرد يا رسول­الله می­خواهم خدا رحمم کند چه کنم؟ پيغمبر فرمود به خودت رحم، مردم به خودتان رحم کنيد اول دل­تان برای خودتان بسوزد: «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»[26] اول خودتان را حفظ کنيد بعد خانواده بعد جامعه ما از خودمان غافل شديم به ديگران پرداختيم اين را خدا نمی­خواهد خودتان را سرپا نگهداريد از پا افتاده­ای را هم برداريد بلند کنيد، لذا از نکاتی در اين آيه علت اين­که بعضی­ها در کارهای خير قوی هستند ساعی­اند اين­ها معتقد به مرگ­اند: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»[27] آنهای که معتقد به لقاء الهی هستند: «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً»[28] کار شايسته انجام می­دهند در يک حديثی مرحوم کلينی از اميرالمؤمنين نقل می­کند آقا می­فرمايد: «وَ مَنْ رَاقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَى الْخَيْرَاتِ»[29] آنهایي که مراقب مرگ هستند در کارهای خير عجله می­کند می­گويد شايد نبودم شايد فردا نبودم اين حق الناس گردن ماست دينی به ذمه ماست شايد فرصت نبود بتوانم حلال بودی طلب کنم، الآن اگر يادم آمد دل کسی را شکستم با يک تلفن، آقا حلالم کنيد معذرت می­خواهم عذرخواهی می­کنم شايد فرصت عذری پيدا نکرديد، اميرالمؤمنين می­فرمايد: «وَ لَا تَقُلْ غَداً أَوْ بَعْدَ غَدٍ»[30] هی نگوييد فردا و فرداها کارم را انجام می­دهم يک وقتی به خودتان می­آييد که: «فَنُقِلُوا عَلَى أَعْوَادِهِمْ إِلَى قُبُورِهِمُ الْمُظْلِمَةِ الضَّيِّقَةِ»[31] شما را روی تخته­های تابوت دارند می­برند قبرستان ساعت بيداری­تان وقتی است که رو دوش مردم در قبرستان هستيد که ديگر کاری فايده­ای ندارد: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»[32] آن­های که معتقد اند به لقاء الهی معتقد اند که يک روز با خدا ملاقات خواهند کرد به محضر خدا خواهند رفت، بار زمين مانده ندارند، کار انجام نشده در کارنامه اين­ها نيست: فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[33].

يک نکته ديگر هم اين­جا اضافه کنم قطعاً در اين آيه شريفه خداوند هم اشاره می­فرمايد اميد به تنهايي کافی نيست بايد کار کرد: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً»[34] آقا می­خواهيم به محضر پروردگار با دست خالی خدا ارحم الراحمين است اکرم الاکرمين است بحثی نيست اما همان خدا اکرم الاکرمين اعدل العادلين است همان خدا ذرة المثقال­ها را حساب می­کند، بعضی­ها خوش باور هستند حالا گاهی اوقات شعراء اين اشتباهات را هم می­کنند در قالب شعر تندروی می­کنند ترمز می­برند مثلاً شاعر می­گويد:

خداوندا از آن روزی که ما را آفريدی، بغير از معصيت چيزی نديدی

خداوندا به حق هشت و چهارت از ما بگذر، شتر ديدی نديدی

ببينيد حالا بحث استغفار توبه آمرزش طلبيدن يک بحث است بحث بی­خيالی نسبت به جبران هم يک بحث ديگر است يا اين­که مثلاً عنوان کنيم گناهی را که در ديوان رحمت نمی­بخشند آخر بی­گناهی است اين حرف غلطی است يعنی اگر کسی گناه نکرد اين بی­گناهی گناه است پس نعوذ بالله انبياء بايد جزو گنهکاران اول عالم باشند، اولياء معصومين بايد جزو گنهکاران باشند: گناهی را که در ديوان رحمت نمی­بخشند آخر بی­گناهی است، اين بيان­هایي که تبادر به ذهن می­شود به اين­که بالاخره انسان مجاز است برای نافرمانی، برای گناه مجاز است، قرآن می­فرمايد: «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[35] اميدی به رحمت الهی بدون عمل فايده ندارد اميد بايد پشتوانه­اش کار باشد من اگر معتقد به خدا هستم بايد زحمت بکشم شما ببينيد اميرالمؤمنين رسول معظم اسلام پيامبر نماز شب برايش واجب بود گل سرسبد نظام خلقت رسول­الله است پيغمبر شب­ها از نيمه شب ديگر رسول­الله بيدار بود تا سحر آن نافله­ای هم که پيغمبر می­خواند غير از نافله­ای است که ما می­خوانيم حالا ما توفيق نماز شب آقا يک ساعت نيم ساعت به اذان بلند می­شود نافله را می­خواند منتهی می­شود به اذان صبح، رسول­الله شب از نيمه که می­گذشت وقت بيداری بود، اين يازده رکعت را پيغمبر تقسيم می­کرد در اين وقت نيمه دوم شب، بعض اوقات آن  قدر پيغمبر ايستاده مشغول راز و نياز با خدا بود که پای پيغمبر خواب می­رفت رسول­الله می­خواستند بنشينند يک مقداری بروند سمت بستر يک استراحتی کنند پاها خواب رفته بود رسول­الله چهار دست و پا به سمت بستر می­رفت آيه نازل شد: «طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏»[36] ای طاها رسول­الله قرآن را نازل نکرديم که خودت را به زحمت بيندازی اين پيغمبر با آن عظمت در عبادت اين جوری است آقا اميرالمؤمنين مناجات­های حضرت در نخلستان بنی نجار مدينه زمان رسول­خدا که ابی­درداء می­گويد نيمه شبی بود صدای زمزمه­ای کسی را از لا به لای نخلستان شنيدم مثلی اين­که گنهکارترين فرد آمده درخانه خدا گفت و گفت تا رسيد به اين­جا صدا خاموش شد: «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ»[37]می­گويد صدا خاموش شد آه از اين زاد و توشه اندک، آه از اين آرزوهای طولانی و آه از اين راه دور و دراز می­گويد آمدم ديدم علی ابن ابیطالب است: «فَإِذَا هُوَ كَالْخَشَبَةِ الْمُلْقَاةِ»[38] مثل چوب خشک افتاده روی زمين، اميرالمؤمنینی که فرمود يک چشم بهم زدن به خدا شرک نورزيدم: «لَمْ أُشْرِكْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ»[39] ابی­درداء می­گويد من فکر کردم آقا از دنيا رفته سريع آمدم مدينه درخانه علی را زدم حضرت زهراء آمد پشت در گفتم دختر رسول­الله تسليت می­گويم امشب شاهد مناجات شوهرتان بودم علی در نخلستان بنی نجار جان به جان آفرين سپرد، حالا ما يک نماز می­خواهيم بخوانيم گاهی اوقات آن خشوع آن خضوع آن حالات، يادم است در آن سفرهای اول کربلا، اين زائرها حال خوشی داشتند ايرانی­های که آمده بودند يک مأمور بعثی در اتوبوس بود اين فرهنگ گريه را نمی­فهمد اين زائرها در ماشين، آن زمان هم بين الحرمين می­رفتند اتوبوس­ها می­چرخيدند دور حرم ابالفضل حرم امام حسين حرف سال هفتاد و هشت، هفتاد و نه، اين مأمور بعثی به من گفت اين­ها مگر چقدر گناه کردند که اين قدر گريه می­کنند گفت از اولی که سوار اتوبوس شدند گريه می­کنند هرچه من نگاهی اين­ها می­کنم اشک­شان جاری است گفتم تو فرهنگ گريه را نمی­دانی، تو آن فرهنگ را نمی­شناسی هرچه انسان معنويتش بيشتر توجهش جدی­تر خضوعش بيشتر حضرت زهراء فرمودند ابی­الدرداء علی زنده است اين حال هر شبی علی است:

شب شنيده است مناجات علی، جوشيش چشمه فيض ازلی

ابی­الدرداء می­گويد دوباره برگشتم نخلستان بنی نجار بالای سر علی ابن ابیطالب نشستم سر حضرت را گرفتم در دامن شروع کردم گريه کردن می­گويد يک وقت آقا چشم باز کردند فرمودند چه کسی هستی؟ گفتم ابی­الدرداء هستم جانم به فدايت شما اين گونه گريه می­کنيد درخانه خدا آقا فرمود ابی­درداء امروز علی گريه دارد يا اگر قيامت خدا امر کند علی را در غل و زنجير کنيد به دوزخ ببريد مردم قيامت يادمان نرود روزگار سختی است قيامت آن­هایي که قيامت يادشان نمی­رود در کارهای خير جدی­ هستند سرمايه­گذاری اين­جا می­کنند برداشت آن­جا می­کنند، کشت اين­جا می­کنند درو آنجا می­کنند مزرعه است اين­جا لذا قرآن می­فرمايد: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»[40] اگر کسی به لقاء الهی اميد داشت: «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً»[41] معتقد به مردم شدی معتقد به لقاء الهی شدی کار خوب می­کنی خدمت می­کنی، ديديد من اين را عرض کنم نوع خيرين الحمدلله جمع همه از موجهين و متدينين و موفقين هستيد نوع کسانی که دست­شان به کار خير می­رود اعتقاد به قيامت دارند، معتقدند که يک روز فقط از دنيا شانس بياورند کفنی می­برند می­گويد الآن برای آن روزگارم هزينه کنم: «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[42].

و نکته پايانی من عرض کنم قرآن می­فرمايد: «يَرْجُوا»[43] يرجو در ادبيات عرب می­گويند فعل مضارع است بايد پيوسته باشد: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ ً»[44] يعنی اميد به لقاء الهی ياد مرگ کاری به مسجدالرسول ندارد شب عروسی هم بايد يادت نرود آقا اميرالمؤمنين به امام حسن فرمود پسرم از مرگ بترس که زمانی به سراغت بيايد که در مجلس گناه باشی يا در حال نافرمانی خدا اين باور به لقاء الهی خارج هستی داخل هستی در خلوت هستی در جلوت هستی در مسجد هستی در بازاری، همه­جا فراموش نکنيم که مرگ فرا خواهد رسيد ياد مرگ فقط جايش در قبرستان و مسجد و مجلس ختم نيست در همه حال انسان فراموش نکند که روزگاری بايد به محضر الهی مشرف بشود و عرض پايانی مرگ قطعی و حتمی است: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»[45] اما آنچه که نحوه زندگی کردن خوب را به انسان­ها می­آموزد و ارشاد می­کند باور به لقاء الهی است همه می­ميريم اما بعضی­ها خوب زندگی می­کنند و دست پور از اين عالم می­رود.

جمله پايانی عرضم را تمام کنم، آقا اميرالمؤمنين می­فرمايد خداوند رضايتش را در کارهای خوب پنهان کرده، ما متأسفانه يکی از مشکلاتی هم که بعضی از ما متدينين داريم سبک و سنگين می­کنيم کار را پيش خودمان آقا اين بدهيم ثوابش خيلی زياد است آن­جا کمتر است حضرت می­فرمايد: «أَخْفَى رِضَاهُ فِي طَاعَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ طَاعَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ رِضَاهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ»[46] يک وقت آن کار خرد کوچکی که به نظر شما مهم نمی­آيد زندگی­ات را بلند می­کند آن کاری که برای خودت خيلی بزرگش می­داني چون آلودگی دارد: «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[47] شرک آفت کارهاست اگر کسی شرک آمد در رفتارهای او اعمال قطعاً اثر می­گذارد، و خنثی می­کند کار را لذاست که می­گويند کارهايي خوب­تان را بالاخره سبک و سنگين نکنيد شرط قبولی در اين آيه شريفه اخلاص در امور است که خدا به پيغمبر توصيه می­فرمايد يک خاطره­ای نقل کنم و عرضم را تمام کنم در حالات علامه مجلسی نقل می­کنند، مرحوم علامه مجلسی با سيد نعمت­الله جزائری معاصر بود سيد نعمت­الله يازده سال مدرسه منصوريه شيراز بود، خدا رحمت کند آيت­الله ايمانی می­فرمودند سند تشيع مردم شيراز مدرسه علميه منصوريه است بيش از ششصد سال سابقه نشر معارف اهل­البيت در بيش از شش قرن و حالا جای تأسف است، يک وقتی سال­ها قبل آن خدمت­گذار مدرسه به ما تماس گرفت تابستانی بود گفت آقای حدائق بيست و چهار تا استاد دانشگاه از آلمان آمدند پشت در مدرسه اين­ها می­خواهند بيايند دوتاش خانم است بيست و دوتايش مرد است اجازه بدهيم، گفتم چه کار دارند در مدرسه حوزه علميه شيعه اين­ها از اروپا؟ گفت می­گويند فقط می­خواهيم بياييم کنار قبر سيدشهيد عرض ادب کنيم، گفتم من خودم را سريع می­رسانم رسيدم ديدم بيست و چهار نفر در آن ورودی مدرسه ايستاده بودند گفتم مترجم اين جمع کيست؟ يک آقای گفت من مترجم هستم، گفتم اين­ها از کجا آمدند؟ گفت اين­ها همه اساتيد اروپا هستند در علوم عقلی و فلسفه، همه مسيحی و يهودی گفتم اين­جا برای چه آمدند؟ گفت اين­ها از اروپا آمدند شيراز فقط اسم شاه چراغ را نياوردند، اين­ها در مسائل علوم فلسفی بودند رصد کرده بودند اين فيلسوف بزرگ عالم اسلام و فقيه بزرگ سيد شهيد از نوادگان زين العابدين که متأسفانه در شيراز جنت­تراز هستيم بگويند سيد سند چه کسی است؟ می­گويد چه کسی است؟ در شيراز به دنيا می­آييم بزرگ می­شويم فوت می­کنيم اين ارواح پاک را نمی­شناسيم اين­ها از اروپا آمده بودند گفتند فقط به ما اجازه بدهيد پنج دقيقه برويم کنار قبر اين­ها بايستيم عرض ادب کنيم و برويم اين صحنه را من خودم ديدم اين بيست و چهار نفر که همه مسيحی و يهودی بودند آن­هم در بقعه مدرسه مؤدب ايستادند پنج دقيقه سکوت محض بعد از پنج دقيقه رفتند گفتند ما فقط به پاس احترام به آراء کلامی و فلسفی اين­ها آمديم، خب اين­ها شناسنامه­های مردم شيراز است گاهی اوقات ما شيرازی­ها حالا يک کسی بگويد شما نگفتيد من می­گويم آن آلمانی­ها از کجا فهميدند که از آن سر دنيا پا می­شوند می­آيند شيراز، من استاد آمريکا سراغ داشتم آمد دو نفر بودند گفتند آقا اجازه بدهيد يک شب ما کنار قبر اين­ها تا به سحر به عبادت بپردازيم رئيس يک دانشگاه دندان پزشکی است در آمريکا يک شب آمده چه خبر است اين­ها چه کاره اند؟ چه معنويت حاصل می­شود:

آب در کوزه و ما تشنه لبان می­گرديم، يار درخانه و ما گرد جهان می­گرديم

حالا اين مدرسه منصوريه سيد نعمت الله جزائری از طلاب اين حوزه بود از بزرگان علمای اسلام ايشان بعد از يازده سال تحصيل در مدرسه رفت اصفهان با علامه مجلسی مدتی با علامه مجلسی محشور بود بعد رفت نجف اين­ها يک قراری باهم گذاشتند علت قرار هم اين بود مرحوم ملامحمدباقر مجلسی وضع مالی خوبی داشت، برو و بيا و اياب و ذهاب خادم و حشم و سفره جمعيتی بنشينند غذا بخورند، سيد نعمت­الله جزائری يک سبک زاهد مسلکانه­ای داشت اصلاً نگاهش اين بود که خيلی حالا بساط دنيايي را نبايد پهن کرد، مدتی هم که اصفهان بود با مرحوم مجلسی بحث داشت می­گفت آقا اين همه امکانات و خانه بزرگی و برو و بيا خرده­ای زيبنده­ای جايگاه شما نيست مرحوم مجلسی حرفش اين بود دنيای خوب با آخرت خوب منافاتی ندارد، خدا می­فرمايد از ما هم دنيای خوب بخواهيد هم آخرت خوب: «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً»[48] دنيايي حسنه در روايت داريم سه چيز مصداقش است اين­های که داريد بگوييد: «الحمدلله ربّ العالمين» خانه خوب همسر خوب مرکب خوب، اين­ها می­شود دنيای خوب، دنيای حسنه، حالا اگر يک جاهایي می­لنگيد بگوييد خدايا: «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً»[49] مرحوم مجلسی فرمود حالا خانه خوب داشتن که منافاتی با آخرت ندارد در همين خانه انسان خدمت کند در همين خانه سفره بدهد در همين خانه عبادت کند، اين­ها نتوانستند همديگر را متقاعد کنند بنابر اين گذاشتند گفتند هرکدام زودتر از دنيا رفت بيايد به خواب آنی که زنده است بگويد حق با چه کسی بود؟ چون هردو عالم هردو با سواد نتوانستند متقاعد کنند يکديگر را سيدنعمت­الله جزائری رفت عراق نجف، می­گويد شبی جمعه­ای بود خبر فوت علامه مجلسی به نجف رسيد ما يک دو رکعت نمازی برای شادی روحش خوانديم و قرآنی، بعد گفتم جناب مجلسی: «المؤمن إذا وعد وفى‏»[50] وعده کردی بيايي بگويي حق با چه کسی بود؟ ما منتظر هستيم ما را از اين تحير خارج کني، می­گويد آن شب خوابيدم در عالم خواب خواب علامه مجلسی را ديدم، ديدم در يک باغستان خيلی زيبا لباس فاخر بر قامت او، کاخ بسيار زيبا و مجلل مرحوم مجلسی دارد در اين باغ قدم می­زند می­گويد فهميدم عالم عالم برزخ است، رفتم جلو سلام کردم گفتم جناب ملامحمدباقر مجلسی حق با من بود يا با شما؟ گفت حق با من بود، گفتم چطور؟ گفت همه اين­ها به خاطر همان خوب مديريت کردن دنياست، ببينيد عمل صالح را کسی انجام می­دهد: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»[51] ما مشکل­مان اين است که مرگ يادمان رفته بعضی­ها که دست به خير نمی­شوند زبان­شان هرچه شد می­گويند مردن را فراموش کردند، مرحوم مجلسی فرمود وقتی از دنيا رفتم در عالم قبر آمدند از من سؤال کردند ملامحمدباقر مجلسی برای اين منزلت چه آوردی؟ يعنی عالم برزخ، من شروع کردم اول کارهای بزرگم را گفتن، گفتم بحارالانوار نوشتم صد و ده جلد، يکی يکی کتاب­ها کارهای خير تربيت طلاب هی گفتم گفتم صدا خاموش نشد، گفت مجلسی برای اين منزلت چه آوردی؟ گفت هرچه به ذهنم می­رسيد اين­ها می­بينيد يک وقت يک چيزها را خيلی بزرگ می­کنيم می­گوييم همين­ها نجات­مان می­دهد يک­جاهای ضعف دارد که کار پيش نمی­رود اما يک کارهايي روش اصلاً حساب نمی­کنی گره­تان را باز می­کند ايشان فرمود من هرچه به ذهنم رسيد گفتم صدا خاموش نشد يکدفعه يک جريانی يادم آمد که روزی داشتم در کوچه­های اصفهان می­رفتم ديدم چند نفر يکی را احاطه کردند تا می­خورد کتکش می­زند، گفتم چرا اين را می­زنيد از خدا مگر نمی­ترسيد؟ گفتند جناب مجلسی اين بدهکار است از ما پول گرفته، ما را سرکار گذاشته و پول ما را نمی­دهد ماهم ديگر کلافه شديم می­زنيم تا جبران اين بدهکاری­هايش بشود معلوم می­شود آن موقع پليس صد و ده نبوده اين دادگاه­های حقوقی هم نبوده مجلسی می­گويد يک لحظه فکر کردم گفتم ملامحمدباقر مجلسی خدا به تو امکانات داده اين­ها مال خداست به داد اين بی­چاره برس، گفتم نزنيد اين را همه­تان بياييد منزل من آن بدهکار هم آمد در حضور بدهکار گفتم چقدر ازش طلب داريد؟ اولی گفت من اين قدر، گفتم درست می­گويد گفت بلی، گفتم اين طلب شما پاشو برو، دومی اين قدر گفتم اين­ هم طلب شما برو، سومی چهارمی پنجمی حساب همه را بابا پول مال خداست می­گويند پول خدا را برای خدا خرج کنيد، مال خودت است پول زحمت کشی است، ولمان کنند بايد زحمت­مان را بکشند، می­شود آلزايمر می­شود پمپرزی می­شود چوب خشک در بستر، غرور پيدا نکنيم از اين فرصت­های که خدا داده، علامه مجلسی فرمود حساب همه را صاف کردم بعد به خود آن بدهکار کتک خورده هم يک پولی دادم گفتم اين هم برای تو برو، گفت اين يادم آمد در عالم قبر و عالم برزخ اين خاطره را گفتم گفت صدا خاموش شد گفت همين برای اين­جا بس است، گفت دری بالای سر قبر من باز شد اين باغستان با اين عظمت، اين ساختمان و اين خلعت زيبا به خاطر همان کار است، اين­ها اگر اعتقاد به خدا شکل بگيرد اين­ها رقم می­خورد.

پروردگارا به عظمت رسول­خاتم قسمت می­دهيم که توفيق عمل به اين آيه پايانی سوره کهف در اين فرصت­های باقی مانده زندگانی به همه عنايت بفرما.

ايام هم ايام اهداء فدک از طرف رسول­خدا به حضرت زهرای مرضيه بود، پروردگارا به عظمت حضرت زهرای مرضيه قسمت می­هيم فرج امام زمان ما را نزديک بگردان.

 

[1] کهف110.

[2] کهف110.

[3] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص143.

[4] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص143.

[5] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص143.

[6] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص143.

[7] کهف110.

[8] کهف110.

[9] کهف110.

[10] کهف110.

[11] کهف110.

[12] کهف110.

[13] کهف110.

[14] کهف110.

[15] کهف110.

[16] کهف110.

[17] کهف110.

[18] کهف110.

[19] کهف110.

[20] کهف110.

[21] کهف110.

[22] کهف110.

[23] کهف110.

[24] کهف110.

[25] البلد الأمين و الدرع الحصين النص ص349.

[26] تحريم6.

[27] کهف110.

[28] کهف110.

[29] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص50.

[30] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص136.

[31] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏2 ص136.

[32] کهف110.

[33] کهف110.

[34] کهف110.

[35] کهف110.

[36] طه1-2.

[37] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص481.

[38] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏84 ص196.

[39] الخصال ج‏2 ص572.

[40] کهف110.

[41] کهف110.

[42] کهف110.

[43] کهف110.

[44] کهف110.

[45] کهف110.

[46] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج‏90 ص363.

[47] کهف110.

[48] بقره201.

[49] بقره201.

[50] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج‏2 ص268.

[51] کهف110.

 

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه