استاد حدائق روز چهارشنبه 27 مهرماه 1401 در مسجدالرسول(ص) شیراز به بیان سلسله مباحث «سیمای پیامبر(ص) در قرآن» پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه القرآن الحکيم: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[1]
صدق الله العلی العظيم
چون ايام تحت الشعاع نام رسول خاتم است و ميلاد با سعادت پيامبر عظيمالشأن اسلام را در هفته گذشته پشت سر گذاشتيم جمعه گذشته و در باقیمانده ماه ربيع الاول هستيم اين آيه که تلاوت شد آيه 110 آيه پايانی از سوره مبارکه کهف در عظمت اين آيه پيغمبر فرمود، اگر قرآن نازل نشده بود جز همين آيه، برای بيداری امت اسلام کافی بود همين يک آيه را مردم يادشان نمیرفت به همين آيه عمل میکرد کافی بود برای آنها گرچه همه قرآن نور است و ارشاد است و هدايت، نکاتی در اين آيه است که چون خطاب به رسولالله است در حقيقت پيامبر هم خود را معرفی میکند هم رسالت خود را هم تکليف مردم را آيه آيهای است از جميع جهات حائز نکات بسيار مهمی است.
من ترجمه کنم اول آيه را بعد نکات آيه را تقديم کنم: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[2] یا رسول الله خودت را معرفی کن بگو من انسانی هستم مثل شماها. ديديد به بعضیها میگويي آقا دروغ نگو راه اميرالمؤمنين را طی کن، میگويد ما کجا اميرالمؤمنين کجا؟ خدا میفرمايد پيغمبر هم مثل شماها بود پيغمبر هم شهوت داشت پيغمبر هم غضب داشت اما رسولالله يک کلمه خلاف نگفت، ما گاهی اوقات اجر ائمه را ضايع میکنيم با اين تعبيری که میگوييم آنها کجا ما کجا آقا عظمت اميرالمؤمنين در همين بود که حضرت خشم داشت غضب داشت شهوت داشت نافرمانی نمیکرد، عظمت سلمان فارسی در اين بود که مثل من و شما بود اما از سلمان خلافی شنيده نشد، لذا بنده برای توجيه خلافکاری خودم میگويم ما کجا و اهلالبيت کجا؟ اميرالمؤمنين فرمود: «انْظُرُوا أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ»[3] نگاهتان به اهلالبيت باشد در مسير: «فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ»[4] در جهت اينها حرکت کنيد: «لَا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا»[5] بر اهلالبيت سبقت نگيريد که گمراه میشويد: «وَ لَا تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا»[6] عقب نمانيد که هلاک میشويد، سبقت بر اهلالبيت ضلالت عقب ماندن از اهلالبيت هلاکت همراهی با اهلالبيت سعادت، امروز ما شاهد هستيم بعضیها سبقت میگيرند بر اهلالبيت کاسهای از آش داغتر انحرافات ابداعات غير معقول گاهی اوقات به اسم عرفانهای نوظهور کارهای میکنند که اصلاً در مسير اهلالبيت نبوده، گاهی اوقات اعمالی که هيچ پشتوانهای روايي ندارد، اميرالمؤمنين میفرمايد ائمه را بکنيد تراز نه جلو بزنيد نه عقب بمانيد همراهی با اينها موجب سعادت و خوشبختی شماست، قرآن میفرمايد: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[7] رسولالله بگو من انسانی هستم مثل شما تفاوت من با شما اين است که من وحی برايم نازل میشود: «يُوحى إِلَيَّ»[8] حالا چرا وحی بر پيغمبر بر بقيه نازل میشود، آن ظرفيتی که در رسولالله است پيغمبر چهل سال قبل از نبوتش يک دروغ نگفت، رسولالله را در مکه به عنوان محمد امين میشناختند، و همين کارنامه درخشان پاکی و صداقت رسولالله سبب رشد اسلام و گسترش اسلام شد در يکی از احتجاجات پيغمبر به قريش و مشرکين رسولالله بر بلندای کوه صفا ايستاده بود خطبهای خواند در آن دورانی که حضرت در مکه بود فرمود ای قريشيان و اهل مکه الآن اگر من محمد بگويم دشمنی آماده و مسلح برای حمله به مکه خودش را تجهيز کرده حرف من را قبول میکنيد يا نه؟ همه گفتند بلی، گفتند ما از شما دروغ نشنيديم پيغمبر فرمود به همين اعتمادی که به گفتار من در اين مسأله داريد من رسولخدا و نماينده خدا هستم از طرف پروردگار: «يُوحى إِلَيَّ»[9]، اينجا: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ»[10] اين تعريف و جايگاه نبوت است اول رسولالله خودش را معرفی میکند در اين آيه به نبوت اشاره شده: «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ»[11] من پيامبر الهی هستم و خدای شما خدای يکتاست توحيد: «أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»[12]معاد، ببينيد در اين آيه توحيد آمده نبوت آمده معاد آمده: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»[13] يعنی تمام اصول اعتقادی در اين آيه هست: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»[14]اگر کسی به خداوند و لقاء الهی معتقد است: «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[15] کار شايسته بايد انجام بدهد آن کسی معتقد به لقاء الهی است معتقد به معاد است معتقد به روز جزاست معتقد به مردن است: «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً»[16]مردم تا کار از دستتان میآيد کار کنيد روزگاری میرسد که ديگر قلمت کار نمیکند يک جمله از اميرالمؤمنين بگويم برای همهمان آموزنده است، اميرالمؤمنين میفرمايد وقتی اموات را میبرند قبرستان دوتا صدا بلند میشود يک از آسمان دو از زمين، آسمانيان میگويند: «ما قدم» ، چه فرستاد، اينکه دارند میبرند قبرستان دفنش کنند برای خودش چه کار کرد؟ اين حرف فرشتگان است چه برای خودش جلو جلو فرستاده، اين حرف ملائکه است، زمينيان اينهای که زير تابوتاند نمیدانيد شماها شنيديد يا نه؟ ولی من شنيدم، گاهی اوقات زير تابوت است طرف میگويند حالا چه داشت؟ چه ازش ماند؟ فلان خانه را فروخت يا دارد، حالا آقا را دارند میبرند میگويند: «لا اله الا الله» اينهای که زير تابوتاند میگويند: «ما اخرت» ، چه ازش باقی ماند: ای که دستت میرسد کاری بکن.
قرآن میفرمايد اگر کسی به لقاء الهی ايمان دارد: «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً»[17]کار شايسته نه هر کاری، عمل پسنديده که خدا میپسنديدهای که خدا میپسندد: «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً»[18]اين هم اشارهای به رفتار پسنديده در زندگی: «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[19]شرک هم ما در زندگی ما ورود پيدا نکند اشارهای به اخلاص در کارها، در کارهايتان هم خدا را در نظر بگيريد اين چند نکته مهم توحيد، نبوت، معاد، روابط اجتماعی و اخلاص در کارها، اين در اين آيه شريفه اشاره شده. من چندتا مطلب ذيل اين آيه خدمت عزيزان عرض کنم، چون خطاب به رسولالله است پيام برای مسلمانهاست رسولالله مخاطب در رساندن اين پيام به عامه مسلمين است.
نکته اولی که من در اين آيه عرض کنم اول اينکه میبينيد در اين آيه خدا میفرمايد پيغمبر آنی که هستی خودت را معرفی کن غلو نبايد کرد، تندروی نبايد کرد: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ»[20]من انسانی هستم مثل شما بهم وحی میشود، خيلی حواسمان باشد خودمان را باد نکنم، پيغمبر که گل سرسبد خلقت است ببينيد خدا چگونه امر میکند خودت را معرفی کن، يک روايتی است از رسولالله حالا من يک گوشهاش را عرض کنم، پيامبر میفرمايد چند چيز است تا زنده هستم انجام میدهم تا برای امت اسلام بشود درس، نشستن روی زمين و همخوراک شدن با فقراء که خيلیهايمان نمیکنيم رسولالله اسوهمان هست ولی عارمان میشود ما يک گوشهای راهی چهارتا فقير نشسته میگويند آقا بشين با ما هم يک لقمه غذا بخور میگوييم خدا خيرتان بدهد ممنون هستيم متشکر هستيم خدا حافظ، مردم پيغمبر با آن عظمت مینشست تواضع رسولالله فروتنی پيغمبر، دوم رسولالله فرمود سوار بر الاغ لخت شده، الاغ بیجهاز يعنی چه؟ يعنی آقا غرور پيدا نکن، آقا شأن ما اين نيست سوار اين ماشينها ما نمیشويم که شأن چيست؟ مرد سيرت به صورت، شعری دارد آقای عباس شهری، حالا مضمونش شايد گوشهای از تاريخ اميرالمؤمنين است:
میگويد با علی گفتا يکی در رهگذار، کز چه باشد جامه تو وصلهدار
ای امام تيز رأی تيز هوش، جامهای چون جامه شاهان بپوش
کس نديده اي جهانی را پناه، جامه صد وصله بر اندام شاه
شروع میکند به حضرت گفتن که آقا اين لباس شأن شما نيست شما خليفه عالم اسلام هستيد گفت حضرت جواب دادند:
صاحب جامه را بين جامعه چيست؟، ديد بايد در درون جامه کيست
مرد سيرت را به صورت کار نيست، جامه اگر صد وصله باشد عار نيست
کار ما در راه حق کوشيدن است، جامه زهد و ورع پوشيدن است
زهد باشد جامه پرهيز کار، کار دنيا را به دنيا واگذار
پيغمبر فرمود تا زنده هستم سوار الاغ لخت شده را ترک نمیکنم يعنی ذرهای تکبر ندارم، اين حرف رسولاللهی است که رهبر عالم اسلام بود اين حديث از احاديث نبوی مدنی است يعنی پيغمبر در مدينه اين را فرمود نه در مکه.
از نکات ديگر رسولالله فرمود تا زنده هستم دوشيدن شير بز را ترک نمیکنم يعنی با دست خودم شير میدوشم آقا اجازه بدهيد ما انجام بدهيد، حضرت میفرمايد خودم اين کار را میکنم، اين هم نکته ديگر از فرمايشات رسولالله و يک نکته ديگر هم رسولالله میفرمايد سلام کردن به بچههای خردسال اين را هم من ترک نمیکنم تا زنده هستم تا برای همه بشود درس، در حالا حضرت زين العابدين دارد يک سالی آقا رفته بودند حج سرزمين منی امام رفتند در خيمه و قسمتی که شامیها بودند، حضرت رفتند آنجا نمیشناختند شامیها حضرت زينالعابدين را، آقا شروع کردند خدمت کردن، آقا شما چيزی نمیخواهی برايت بياورم، اينها هم فرمان میدادند آقا برو فلان کار کن، آب بياور و فلان کن، يکدفعه يکی از شامیها حضرت را شناخت به بزرگ شامیها گفت اين آقا میدانيد چه کسی دارد به شما خدمت میکند؟ گفت اين زينالعابدين است نوه رسولخداست آن بزرگ شامیها آمد محضر امام سجاد گفت پسر پيغمبر ما را با آتش قهر خدا مجازات نکن ما نمیدانستيم شما زين العابدين و سيدالساجدين هستيد، آقا فرمود من ديدم در کاروان حجازیها اگر بخواهم خدمت کنم اجازهام نمیدهند تا بخواهم بلند شوم آقا يابن رسولالله معاذالله شما میخواهيد آب بياوريد نه، آقا فرمود آمد در کاروان شامیها که کسی من را نشناسد و بتواند راحت به مهمان خدا خدمت کنم اينها اخلاق نبوی است اخلاق اولياء الله است خود آقا اميرالمؤمنين در دوران خلافتشان در کوفه حضرت دارد نوعاً میرفتند از دوره گردهای تجار کوفه خريد میکردند که حضرت نمیشناختند میگفتند آقا چرا میرويد از اين دست فروشها و دورهگردها میخريد آقا میفرمودند اينهای که من را میشناسند میترسم به خاطر من رعايت کنند و قيمت واقعی جنسشان را نگيرند، میروم از کسی جنس میخرم که من را نشناسند اين نگاه اولياء الهی است پس يک نکته در اين آيه شريفه اين است که خداوند پيغمبر را در آن جايگاه واقعی معرفی کند، هزاران نکته در «يُوحى إِلَيَّ»[21] نهفته است: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[22] تفاوت پيغمبر با بقيه در: «يُوحى إِلَيَّ»[23] است اين ظرفيت لايتناهی که اين انسان را میکند گل سرسبد نظام خلقت.
نکته ديگر اساساً انبياء شرط نبوتشان انسان بودن است، يک پيغمبر نداريد بگوييد فرشته است، گاهی اوقات میگويي آقا اهلالبيت انبياء اين جوری بودند میگويي اينها از ما بهتران هستند قرآن که میفرمايد: «أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[24] تمام پيغمبرها انسان بودند تمام پيغمبرها متولد بودند از مادر جز آدم، آدم استثناءً خلقتش از خاک بود، بقيه از مادر به دنيا آمدند، بقيه همين سير فيزيکی را طی کردند اين هم نکته ديگر است که عظمت انبياء در اين است که اينها با اين مشترکاتی که با ما انسانها داشتند مقام عصمت را کسب کردند، البته من اين را عرض کنم گناه نکردن اگر کسی مراقبت کند ملکه میشود برای او، مرحوم آيتالله العظمی حاج شيخ جعفر کاشف الغطاء از فقهای بزرگ عالم اسلام که مرحوم شيخ انصاری وقتی آراء و نظرات فقهی ايشان را ذکر میکند میفرمايد قال بعض الاساطين بعضی از استوانههای فقاهت چنين گفتند میگويند به مرحوم کاشف الغطاء گفتند چطور میشود کسی میشود معصوم يعنی نه گناه میکند نه فکر گناه، میگويند مرحوم کاشف الغطاء فرموده بود من که خاک پای معصومين نيستم به نوبه خودم چهل سال است که يک مکروه انجام ندادم اين حرف کاشف الغطاء، حاج آقا مکروه! چای داغ نوشيدن مکروه است چهار زانو پای سفره غذا نشستن مکروه است با پای چب در مسجد آمدن مکروه است با پای راست از مسجد رفتن مکروه است صدها مکروه شايد ما روزانه انجام میدهيم مؤاخذه هم نمیشويم خدا هم کسی را مجازات نمیکند برای حرام ما محکوم هستيم، مکروه اگر کسی بتواند بعد از ترک حرام مکروه را کنار بگذارد اين يک امتياز و ارزش است به جای اين کاشف الغطاء رسيده بود من اين نکته را عرض کنم انصافاً بعضیها در اين جهاد نفس چقدر رشد میکنند، بر اوضاع نفسانی خود مسلط میشوند، میگويند مرحوم کاشف الغطاء در صحن اميرالمؤمنين نماز میخواند جمعيت انبوهی از متدينين، مؤمنين علماء پشت سر ايشان نماز میخواندند ايشان عادتش اين بود بين صلاتين مثلاً بين نماز مغرب و عشاء ظهر و عصر يک توقفی میکرد تا تعقيبات را میخواندند حالا اگر بنا بود نافلهای خوانده شود، نافلهای بخوانند بعضیها پول برای فقراء میآوردند فقراء هم میدانستند که مرحوم کاشف الغطاء همانجا فی المجلس توضيح میکرد از يک طرف پول میدادند به کاشف الغطاء از آن طرف هم فقراء صف میکشيدند میآمدند میگرفتند میرفتند از توليد به مصرف، میگويند يک روز يک فقيری رسيد دير رسيد ديگر پول تمام شده بود ديگر مرحوم کاشف الغطاء میخواست بلند شود برای نماز بعد اين فقير بیادبی هم بود خدا کند حالا اگر کسی دستش از مال دنيای کوتاه است فکرش از معرفت خالی نباشد، اين آمد طرف مرحوم کاشف الغطاء گفت به ما هم يک کمکی کنيد مرحوم کاشف الغطاء فرمود ديگر تمام شد پولهايي که دست ما بود داديم رفت، اين برگشت آب دهان پرتاب کرد به صورت کاشف الغطاء حالا جمعيت عظيمی پشت سر اين فقيه بزرگ، اينهای که صف اول بودند اين صحنه را ديدند بلند شدند که اين فقير را بزنند تا سرحد مرگ، مخصوصاً خود کاشف الغطاء عرب بود عربها هم غيرت عربی گرفتشان تا بلند شدند که بيايند به طرف اين گدايي بیحيا کاشف الغطاء احساس خطر کرد بلند شد رو کرد به جمعيت گفت مردم هر کسی به کاشف الغطاء ارادت دارد برای خدا به اين فقير کمک کند، میگويند عبايش را از دوشش در آورد عباء را چهار ته، کرد خودش در صف جماعت شروع کرد گشتن:
با تو گويم که چيست غايت حلم، هرکه زهرت دهد شکر بخشش
کم مباش از درخت سايه فکن، هرکه سنگت زند ثمر بخشش
هرکه بفراشدت جگر به جفاء، همچو کان کريم زر بخشش
بیجهت اين آقا میشود کاشف الغطاء میگويند هرچه اصرار کردند مرحوم کاشف الغطاء در صف انبوه نمازگزارها گشت مردم هم وقتی ديدند آيتالله العظمی مرجعشان دارد پول جمع میکند هرکه هم نمیخواست پول بدهد پول داد اين عباء شد پور پول، ايشان پولها را با عباء داد به اين فقير، خدا رحمت کند آيتالله والد ما را میفرمودند بزرگ شدن خمره رنگ ريزی نيست، بزنند در آورند کاشف الغطاء بيايد بيرون، بزنند در آورند امام خمينی بيايد بيرون، آقا کار کردند، من نمیدانم راه رفتند به مقصد رسيدند حالا من من بیتوفيق به خودم عرض میکنم کار نمیکنم میگويم شانس ندارم پيشانیام بلند نيست اقبال ندارم تنبلی خودم بیکاری خودم بیتلاشی خودم را میگذارم پای حساب بیشانسی اين شرک است خدا میفرمايد ما ذرة المثقالها را جواب میدهيم، اين آقا بايد بشود چه کسی؟ میگويند کاشف الغطاء يک ادعای کرده بود که در عالم تشيع هيچ فقيهی جز ايشان اين ادعا را نکرده بود، اگر تمام کتابهای فقه و روايي را بشويند من از طهارت تا ديات يک فقه استدلالی با رجوع به حافظه و استعدادم خواهم نوشت خيلی حرف بزرگی است.
در پاسخ به سؤال مستمعی: نه آن قطعاً ادب شده يعنی اين اخلاق کاشف الغطاء هم برای مردم درس هم برای آن گدای بیادب شد درس ادب، قطعاً بالاخره:
میگويد من بد کنم تو بد مکافات کنی، پس فرقی ميان من و تو چيست
بگو اگر آب دهن به صورتم انداختند ما هم آب دهن انداختيم ديگر حق اعتراض نداريم بگوييم توهين کرد توهين کرديم میگويند اگر بود چرا تو کردی؟ دشنام داد دشنام دادم میگويند اگر دشنام بود چرا تو دشنام دادی، بدی را با بدی نبايد مکافات کرد و مجازات کرد.
يکی دو نکته ديگر هم من محضر عزيزان عرض کنم: در اين آيه شريفه يکی از روشها و علتهايي که مردم در کارهای خير میتوانند موفق باشند ديديد بعضیها اهل کار خير اند دستشان هم نمیلرزد ولی بعضیها دارند خدا هم داد توفيق ندارد، آقا امام زمان در آن دعای شريف حضرت که در مفاتيح هست اول چيزی که حضرت از خدا میخواهد: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنَا تَوْفِيقَ الطَّاعَة»[25]پول هست توفيق نيست سواد هست توفيق نيست، من در جمعی از مسئولين آموزش و پرورش در همين دو سه روز گذشته عرض کردم گفتم بعضیها توفيق ندارند توفيق تربيت ندارد، سر کلاس دانش آموز میگويد استاد ما يک سؤال اعتقادی داريم میگويد به ما ربطی ندارد خارج از کتاب نپرس، خارج از درس امروز نپرس، اين موفق نيست ولی در همين شيراز هم داشتيم استادی به نام مرحوم آقای سعدين من يکی از شاگردانش را ديدم کارخانه اتومبيل سازی داشت در کاليفرنيا آمريکا در ختم مرحوم آقای سعدين آمد در مجتمع لارستانیها بعد از منبر آمد سمت من گفت آقای حدائق سی و پنج سال قبل من شاگرد مرحوم سعدين بودم خدا را در کلاس رياضياتش شناختم گفت يک سال هم بيشتر شاگرد اين آدم نبودم سر پای تابلو که ايشان فرمول حل میکرد، در حل مسأله برهان نظم را میگفت از خدا میگفت از قيامت میگفت گفت يک سال شاگردی اين را کردم اتصال من را با خدا خودم اولياء الهی محکم کرد گفت من سی و چند سال است الآن از شاگرديام از آقای سعدين میگذرد نماز قضاء ندارم گفت شنيدم استادم سعدين از دنيا رفت گفت از آمريکا به توسط چند کشور چندين برابر پول بليط هواپيما دادم خودم را رساندم شيراز برای شرکت در ختم ايشان الآن هم که ختم تمام شده دارم میروم فرودگاه بروم تهران ترکيه آمريکا:
درس معلم ار بود زمزمه محبتی، جمعه به مکتب آورد طفل گريز پايي را
چرا بعضیها اين قدر موفق است، معلم رياضيات است از خدا میگويد بعضیها استاد معارف اسلامی هستند در همان معارفش میلنگد بعضیها خدا داده کار نمیکنند بعضیها در حداقلهايشان خوب میدرخشند چرا؟ علتش اين است که بعضیها مردن يادشان رفته يک جمله آقا اميرالمؤمنين دارد حضرت میفرمايد اگر کسی حواسش به مردم باشد در کارهای خير عجله میکند آقايون تضمينی هست ما فردا صبح زنده باشيم هی ننويسيم در وصينامه يکی را دهتا کنيد دهتا را صدتا کنيد، در همين دفتر مسجد خانمی وصيتنامهای آورد از پدرش، وصيتنامه را پدر سال هزار و سه صد و چهل و هفت نوشته بود سال هزار و پنجا و هفت فوت کرده بود، چهل سال بعد سال نود و هفت اين وصيت را اين خانم آورده حالا دارد نگاه میکند گفت حاج آقا تکليف ما چيست؟ گفتم خانم اين وصيت که مال چهل سال است پدر شما فوت کرده، کجا بوده اين وصيت؟ بابا اين وصيت لای کتاب بود اصلاً پيدايش نکرديم حالا يک دفعه ديديم گفتم برسيد به داد اين پدر بیچاره نوشته بدهکار هستم، نماز به ذمه من بود خمس بدهکار بودم چهل سال در عالم برزخ گرفتار کارهای انجام نشدهاش است، گفت حاج آقا پولها را خوردند رفت، گفتم وای به حال پدر شما يکی به رسولالله عرض کرد يا رسولالله میخواهم خدا رحمم کند چه کنم؟ پيغمبر فرمود به خودت رحم، مردم به خودتان رحم کنيد اول دلتان برای خودتان بسوزد: «قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُمْ ناراً»[26] اول خودتان را حفظ کنيد بعد خانواده بعد جامعه ما از خودمان غافل شديم به ديگران پرداختيم اين را خدا نمیخواهد خودتان را سرپا نگهداريد از پا افتادهای را هم برداريد بلند کنيد، لذا از نکاتی در اين آيه علت اينکه بعضیها در کارهای خير قوی هستند ساعیاند اينها معتقد به مرگاند: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»[27] آنهای که معتقد به لقاء الهی هستند: «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً»[28] کار شايسته انجام میدهند در يک حديثی مرحوم کلينی از اميرالمؤمنين نقل میکند آقا میفرمايد: «وَ مَنْ رَاقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَى الْخَيْرَاتِ»[29] آنهایي که مراقب مرگ هستند در کارهای خير عجله میکند میگويد شايد نبودم شايد فردا نبودم اين حق الناس گردن ماست دينی به ذمه ماست شايد فرصت نبود بتوانم حلال بودی طلب کنم، الآن اگر يادم آمد دل کسی را شکستم با يک تلفن، آقا حلالم کنيد معذرت میخواهم عذرخواهی میکنم شايد فرصت عذری پيدا نکرديد، اميرالمؤمنين میفرمايد: «وَ لَا تَقُلْ غَداً أَوْ بَعْدَ غَدٍ»[30] هی نگوييد فردا و فرداها کارم را انجام میدهم يک وقتی به خودتان میآييد که: «فَنُقِلُوا عَلَى أَعْوَادِهِمْ إِلَى قُبُورِهِمُ الْمُظْلِمَةِ الضَّيِّقَةِ»[31] شما را روی تختههای تابوت دارند میبرند قبرستان ساعت بيداریتان وقتی است که رو دوش مردم در قبرستان هستيد که ديگر کاری فايدهای ندارد: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»[32] آنهای که معتقد اند به لقاء الهی معتقد اند که يک روز با خدا ملاقات خواهند کرد به محضر خدا خواهند رفت، بار زمين مانده ندارند، کار انجام نشده در کارنامه اينها نيست: فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[33].
يک نکته ديگر هم اينجا اضافه کنم قطعاً در اين آيه شريفه خداوند هم اشاره میفرمايد اميد به تنهايي کافی نيست بايد کار کرد: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً»[34] آقا میخواهيم به محضر پروردگار با دست خالی خدا ارحم الراحمين است اکرم الاکرمين است بحثی نيست اما همان خدا اکرم الاکرمين اعدل العادلين است همان خدا ذرة المثقالها را حساب میکند، بعضیها خوش باور هستند حالا گاهی اوقات شعراء اين اشتباهات را هم میکنند در قالب شعر تندروی میکنند ترمز میبرند مثلاً شاعر میگويد:
خداوندا از آن روزی که ما را آفريدی، بغير از معصيت چيزی نديدی
خداوندا به حق هشت و چهارت از ما بگذر، شتر ديدی نديدی
ببينيد حالا بحث استغفار توبه آمرزش طلبيدن يک بحث است بحث بیخيالی نسبت به جبران هم يک بحث ديگر است يا اينکه مثلاً عنوان کنيم گناهی را که در ديوان رحمت نمیبخشند آخر بیگناهی است اين حرف غلطی است يعنی اگر کسی گناه نکرد اين بیگناهی گناه است پس نعوذ بالله انبياء بايد جزو گنهکاران اول عالم باشند، اولياء معصومين بايد جزو گنهکاران باشند: گناهی را که در ديوان رحمت نمیبخشند آخر بیگناهی است، اين بيانهایي که تبادر به ذهن میشود به اينکه بالاخره انسان مجاز است برای نافرمانی، برای گناه مجاز است، قرآن میفرمايد: «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[35] اميدی به رحمت الهی بدون عمل فايده ندارد اميد بايد پشتوانهاش کار باشد من اگر معتقد به خدا هستم بايد زحمت بکشم شما ببينيد اميرالمؤمنين رسول معظم اسلام پيامبر نماز شب برايش واجب بود گل سرسبد نظام خلقت رسولالله است پيغمبر شبها از نيمه شب ديگر رسولالله بيدار بود تا سحر آن نافلهای هم که پيغمبر میخواند غير از نافلهای است که ما میخوانيم حالا ما توفيق نماز شب آقا يک ساعت نيم ساعت به اذان بلند میشود نافله را میخواند منتهی میشود به اذان صبح، رسولالله شب از نيمه که میگذشت وقت بيداری بود، اين يازده رکعت را پيغمبر تقسيم میکرد در اين وقت نيمه دوم شب، بعض اوقات آن قدر پيغمبر ايستاده مشغول راز و نياز با خدا بود که پای پيغمبر خواب میرفت رسولالله میخواستند بنشينند يک مقداری بروند سمت بستر يک استراحتی کنند پاها خواب رفته بود رسولالله چهار دست و پا به سمت بستر میرفت آيه نازل شد: «طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»[36] ای طاها رسولالله قرآن را نازل نکرديم که خودت را به زحمت بيندازی اين پيغمبر با آن عظمت در عبادت اين جوری است آقا اميرالمؤمنين مناجاتهای حضرت در نخلستان بنی نجار مدينه زمان رسولخدا که ابیدرداء میگويد نيمه شبی بود صدای زمزمهای کسی را از لا به لای نخلستان شنيدم مثلی اينکه گنهکارترين فرد آمده درخانه خدا گفت و گفت تا رسيد به اينجا صدا خاموش شد: «آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ»[37]میگويد صدا خاموش شد آه از اين زاد و توشه اندک، آه از اين آرزوهای طولانی و آه از اين راه دور و دراز میگويد آمدم ديدم علی ابن ابیطالب است: «فَإِذَا هُوَ كَالْخَشَبَةِ الْمُلْقَاةِ»[38] مثل چوب خشک افتاده روی زمين، اميرالمؤمنینی که فرمود يک چشم بهم زدن به خدا شرک نورزيدم: «لَمْ أُشْرِكْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ»[39] ابیدرداء میگويد من فکر کردم آقا از دنيا رفته سريع آمدم مدينه درخانه علی را زدم حضرت زهراء آمد پشت در گفتم دختر رسولالله تسليت میگويم امشب شاهد مناجات شوهرتان بودم علی در نخلستان بنی نجار جان به جان آفرين سپرد، حالا ما يک نماز میخواهيم بخوانيم گاهی اوقات آن خشوع آن خضوع آن حالات، يادم است در آن سفرهای اول کربلا، اين زائرها حال خوشی داشتند ايرانیهای که آمده بودند يک مأمور بعثی در اتوبوس بود اين فرهنگ گريه را نمیفهمد اين زائرها در ماشين، آن زمان هم بين الحرمين میرفتند اتوبوسها میچرخيدند دور حرم ابالفضل حرم امام حسين حرف سال هفتاد و هشت، هفتاد و نه، اين مأمور بعثی به من گفت اينها مگر چقدر گناه کردند که اين قدر گريه میکنند گفت از اولی که سوار اتوبوس شدند گريه میکنند هرچه من نگاهی اينها میکنم اشکشان جاری است گفتم تو فرهنگ گريه را نمیدانی، تو آن فرهنگ را نمیشناسی هرچه انسان معنويتش بيشتر توجهش جدیتر خضوعش بيشتر حضرت زهراء فرمودند ابیالدرداء علی زنده است اين حال هر شبی علی است:
شب شنيده است مناجات علی، جوشيش چشمه فيض ازلی
ابیالدرداء میگويد دوباره برگشتم نخلستان بنی نجار بالای سر علی ابن ابیطالب نشستم سر حضرت را گرفتم در دامن شروع کردم گريه کردن میگويد يک وقت آقا چشم باز کردند فرمودند چه کسی هستی؟ گفتم ابیالدرداء هستم جانم به فدايت شما اين گونه گريه میکنيد درخانه خدا آقا فرمود ابیدرداء امروز علی گريه دارد يا اگر قيامت خدا امر کند علی را در غل و زنجير کنيد به دوزخ ببريد مردم قيامت يادمان نرود روزگار سختی است قيامت آنهایي که قيامت يادشان نمیرود در کارهای خير جدی هستند سرمايهگذاری اينجا میکنند برداشت آنجا میکنند، کشت اينجا میکنند درو آنجا میکنند مزرعه است اينجا لذا قرآن میفرمايد: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»[40] اگر کسی به لقاء الهی اميد داشت: «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً»[41] معتقد به مردم شدی معتقد به لقاء الهی شدی کار خوب میکنی خدمت میکنی، ديديد من اين را عرض کنم نوع خيرين الحمدلله جمع همه از موجهين و متدينين و موفقين هستيد نوع کسانی که دستشان به کار خير میرود اعتقاد به قيامت دارند، معتقدند که يک روز فقط از دنيا شانس بياورند کفنی میبرند میگويد الآن برای آن روزگارم هزينه کنم: «فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[42].
و نکته پايانی من عرض کنم قرآن میفرمايد: «يَرْجُوا»[43] يرجو در ادبيات عرب میگويند فعل مضارع است بايد پيوسته باشد: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ ً»[44] يعنی اميد به لقاء الهی ياد مرگ کاری به مسجدالرسول ندارد شب عروسی هم بايد يادت نرود آقا اميرالمؤمنين به امام حسن فرمود پسرم از مرگ بترس که زمانی به سراغت بيايد که در مجلس گناه باشی يا در حال نافرمانی خدا اين باور به لقاء الهی خارج هستی داخل هستی در خلوت هستی در جلوت هستی در مسجد هستی در بازاری، همهجا فراموش نکنيم که مرگ فرا خواهد رسيد ياد مرگ فقط جايش در قبرستان و مسجد و مجلس ختم نيست در همه حال انسان فراموش نکند که روزگاری بايد به محضر الهی مشرف بشود و عرض پايانی مرگ قطعی و حتمی است: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»[45] اما آنچه که نحوه زندگی کردن خوب را به انسانها میآموزد و ارشاد میکند باور به لقاء الهی است همه میميريم اما بعضیها خوب زندگی میکنند و دست پور از اين عالم میرود.
جمله پايانی عرضم را تمام کنم، آقا اميرالمؤمنين میفرمايد خداوند رضايتش را در کارهای خوب پنهان کرده، ما متأسفانه يکی از مشکلاتی هم که بعضی از ما متدينين داريم سبک و سنگين میکنيم کار را پيش خودمان آقا اين بدهيم ثوابش خيلی زياد است آنجا کمتر است حضرت میفرمايد: «أَخْفَى رِضَاهُ فِي طَاعَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ طَاعَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ رِضَاهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ»[46] يک وقت آن کار خرد کوچکی که به نظر شما مهم نمیآيد زندگیات را بلند میکند آن کاری که برای خودت خيلی بزرگش میداني چون آلودگی دارد: «وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[47] شرک آفت کارهاست اگر کسی شرک آمد در رفتارهای او اعمال قطعاً اثر میگذارد، و خنثی میکند کار را لذاست که میگويند کارهايي خوبتان را بالاخره سبک و سنگين نکنيد شرط قبولی در اين آيه شريفه اخلاص در امور است که خدا به پيغمبر توصيه میفرمايد يک خاطرهای نقل کنم و عرضم را تمام کنم در حالات علامه مجلسی نقل میکنند، مرحوم علامه مجلسی با سيد نعمتالله جزائری معاصر بود سيد نعمتالله يازده سال مدرسه منصوريه شيراز بود، خدا رحمت کند آيتالله ايمانی میفرمودند سند تشيع مردم شيراز مدرسه علميه منصوريه است بيش از ششصد سال سابقه نشر معارف اهلالبيت در بيش از شش قرن و حالا جای تأسف است، يک وقتی سالها قبل آن خدمتگذار مدرسه به ما تماس گرفت تابستانی بود گفت آقای حدائق بيست و چهار تا استاد دانشگاه از آلمان آمدند پشت در مدرسه اينها میخواهند بيايند دوتاش خانم است بيست و دوتايش مرد است اجازه بدهيم، گفتم چه کار دارند در مدرسه حوزه علميه شيعه اينها از اروپا؟ گفت میگويند فقط میخواهيم بياييم کنار قبر سيدشهيد عرض ادب کنيم، گفتم من خودم را سريع میرسانم رسيدم ديدم بيست و چهار نفر در آن ورودی مدرسه ايستاده بودند گفتم مترجم اين جمع کيست؟ يک آقای گفت من مترجم هستم، گفتم اينها از کجا آمدند؟ گفت اينها همه اساتيد اروپا هستند در علوم عقلی و فلسفه، همه مسيحی و يهودی گفتم اينجا برای چه آمدند؟ گفت اينها از اروپا آمدند شيراز فقط اسم شاه چراغ را نياوردند، اينها در مسائل علوم فلسفی بودند رصد کرده بودند اين فيلسوف بزرگ عالم اسلام و فقيه بزرگ سيد شهيد از نوادگان زين العابدين که متأسفانه در شيراز جنتتراز هستيم بگويند سيد سند چه کسی است؟ میگويد چه کسی است؟ در شيراز به دنيا میآييم بزرگ میشويم فوت میکنيم اين ارواح پاک را نمیشناسيم اينها از اروپا آمده بودند گفتند فقط به ما اجازه بدهيد پنج دقيقه برويم کنار قبر اينها بايستيم عرض ادب کنيم و برويم اين صحنه را من خودم ديدم اين بيست و چهار نفر که همه مسيحی و يهودی بودند آنهم در بقعه مدرسه مؤدب ايستادند پنج دقيقه سکوت محض بعد از پنج دقيقه رفتند گفتند ما فقط به پاس احترام به آراء کلامی و فلسفی اينها آمديم، خب اينها شناسنامههای مردم شيراز است گاهی اوقات ما شيرازیها حالا يک کسی بگويد شما نگفتيد من میگويم آن آلمانیها از کجا فهميدند که از آن سر دنيا پا میشوند میآيند شيراز، من استاد آمريکا سراغ داشتم آمد دو نفر بودند گفتند آقا اجازه بدهيد يک شب ما کنار قبر اينها تا به سحر به عبادت بپردازيم رئيس يک دانشگاه دندان پزشکی است در آمريکا يک شب آمده چه خبر است اينها چه کاره اند؟ چه معنويت حاصل میشود:
آب در کوزه و ما تشنه لبان میگرديم، يار درخانه و ما گرد جهان میگرديم
حالا اين مدرسه منصوريه سيد نعمت الله جزائری از طلاب اين حوزه بود از بزرگان علمای اسلام ايشان بعد از يازده سال تحصيل در مدرسه رفت اصفهان با علامه مجلسی مدتی با علامه مجلسی محشور بود بعد رفت نجف اينها يک قراری باهم گذاشتند علت قرار هم اين بود مرحوم ملامحمدباقر مجلسی وضع مالی خوبی داشت، برو و بيا و اياب و ذهاب خادم و حشم و سفره جمعيتی بنشينند غذا بخورند، سيد نعمتالله جزائری يک سبک زاهد مسلکانهای داشت اصلاً نگاهش اين بود که خيلی حالا بساط دنيايي را نبايد پهن کرد، مدتی هم که اصفهان بود با مرحوم مجلسی بحث داشت میگفت آقا اين همه امکانات و خانه بزرگی و برو و بيا خردهای زيبندهای جايگاه شما نيست مرحوم مجلسی حرفش اين بود دنيای خوب با آخرت خوب منافاتی ندارد، خدا میفرمايد از ما هم دنيای خوب بخواهيد هم آخرت خوب: «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً»[48] دنيايي حسنه در روايت داريم سه چيز مصداقش است اينهای که داريد بگوييد: «الحمدلله ربّ العالمين» خانه خوب همسر خوب مرکب خوب، اينها میشود دنيای خوب، دنيای حسنه، حالا اگر يک جاهایي میلنگيد بگوييد خدايا: «رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً»[49] مرحوم مجلسی فرمود حالا خانه خوب داشتن که منافاتی با آخرت ندارد در همين خانه انسان خدمت کند در همين خانه سفره بدهد در همين خانه عبادت کند، اينها نتوانستند همديگر را متقاعد کنند بنابر اين گذاشتند گفتند هرکدام زودتر از دنيا رفت بيايد به خواب آنی که زنده است بگويد حق با چه کسی بود؟ چون هردو عالم هردو با سواد نتوانستند متقاعد کنند يکديگر را سيدنعمتالله جزائری رفت عراق نجف، میگويد شبی جمعهای بود خبر فوت علامه مجلسی به نجف رسيد ما يک دو رکعت نمازی برای شادی روحش خوانديم و قرآنی، بعد گفتم جناب مجلسی: «المؤمن إذا وعد وفى»[50] وعده کردی بيايي بگويي حق با چه کسی بود؟ ما منتظر هستيم ما را از اين تحير خارج کني، میگويد آن شب خوابيدم در عالم خواب خواب علامه مجلسی را ديدم، ديدم در يک باغستان خيلی زيبا لباس فاخر بر قامت او، کاخ بسيار زيبا و مجلل مرحوم مجلسی دارد در اين باغ قدم میزند میگويد فهميدم عالم عالم برزخ است، رفتم جلو سلام کردم گفتم جناب ملامحمدباقر مجلسی حق با من بود يا با شما؟ گفت حق با من بود، گفتم چطور؟ گفت همه اينها به خاطر همان خوب مديريت کردن دنياست، ببينيد عمل صالح را کسی انجام میدهد: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ»[51] ما مشکلمان اين است که مرگ يادمان رفته بعضیها که دست به خير نمیشوند زبانشان هرچه شد میگويند مردن را فراموش کردند، مرحوم مجلسی فرمود وقتی از دنيا رفتم در عالم قبر آمدند از من سؤال کردند ملامحمدباقر مجلسی برای اين منزلت چه آوردی؟ يعنی عالم برزخ، من شروع کردم اول کارهای بزرگم را گفتن، گفتم بحارالانوار نوشتم صد و ده جلد، يکی يکی کتابها کارهای خير تربيت طلاب هی گفتم گفتم صدا خاموش نشد، گفت مجلسی برای اين منزلت چه آوردی؟ گفت هرچه به ذهنم میرسيد اينها میبينيد يک وقت يک چيزها را خيلی بزرگ میکنيم میگوييم همينها نجاتمان میدهد يکجاهای ضعف دارد که کار پيش نمیرود اما يک کارهايي روش اصلاً حساب نمیکنی گرهتان را باز میکند ايشان فرمود من هرچه به ذهنم رسيد گفتم صدا خاموش نشد يکدفعه يک جريانی يادم آمد که روزی داشتم در کوچههای اصفهان میرفتم ديدم چند نفر يکی را احاطه کردند تا میخورد کتکش میزند، گفتم چرا اين را میزنيد از خدا مگر نمیترسيد؟ گفتند جناب مجلسی اين بدهکار است از ما پول گرفته، ما را سرکار گذاشته و پول ما را نمیدهد ماهم ديگر کلافه شديم میزنيم تا جبران اين بدهکاریهايش بشود معلوم میشود آن موقع پليس صد و ده نبوده اين دادگاههای حقوقی هم نبوده مجلسی میگويد يک لحظه فکر کردم گفتم ملامحمدباقر مجلسی خدا به تو امکانات داده اينها مال خداست به داد اين بیچاره برس، گفتم نزنيد اين را همهتان بياييد منزل من آن بدهکار هم آمد در حضور بدهکار گفتم چقدر ازش طلب داريد؟ اولی گفت من اين قدر، گفتم درست میگويد گفت بلی، گفتم اين طلب شما پاشو برو، دومی اين قدر گفتم اين هم طلب شما برو، سومی چهارمی پنجمی حساب همه را بابا پول مال خداست میگويند پول خدا را برای خدا خرج کنيد، مال خودت است پول زحمت کشی است، ولمان کنند بايد زحمتمان را بکشند، میشود آلزايمر میشود پمپرزی میشود چوب خشک در بستر، غرور پيدا نکنيم از اين فرصتهای که خدا داده، علامه مجلسی فرمود حساب همه را صاف کردم بعد به خود آن بدهکار کتک خورده هم يک پولی دادم گفتم اين هم برای تو برو، گفت اين يادم آمد در عالم قبر و عالم برزخ اين خاطره را گفتم گفت صدا خاموش شد گفت همين برای اينجا بس است، گفت دری بالای سر قبر من باز شد اين باغستان با اين عظمت، اين ساختمان و اين خلعت زيبا به خاطر همان کار است، اينها اگر اعتقاد به خدا شکل بگيرد اينها رقم میخورد.
پروردگارا به عظمت رسولخاتم قسمت میدهيم که توفيق عمل به اين آيه پايانی سوره کهف در اين فرصتهای باقی مانده زندگانی به همه عنايت بفرما.
ايام هم ايام اهداء فدک از طرف رسولخدا به حضرت زهرای مرضيه بود، پروردگارا به عظمت حضرت زهرای مرضيه قسمت میهيم فرج امام زمان ما را نزديک بگردان.
[1] کهف110.
[2] کهف110.
[3] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص143.
[4] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص143.
[5] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص143.
[6] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص143.
[7] کهف110.
[8] کهف110.
[9] کهف110.
[10] کهف110.
[11] کهف110.
[12] کهف110.
[13] کهف110.
[14] کهف110.
[15] کهف110.
[16] کهف110.
[17] کهف110.
[18] کهف110.
[19] کهف110.
[20] کهف110.
[21] کهف110.
[22] کهف110.
[23] کهف110.
[24] کهف110.
[25] البلد الأمين و الدرع الحصين النص ص349.
[26] تحريم6.
[27] کهف110.
[28] کهف110.
[29] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص50.
[30] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص136.
[31] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص136.
[32] کهف110.
[33] کهف110.
[34] کهف110.
[35] کهف110.
[36] طه1-2.
[37] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص481.
[38] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج84 ص196.
[39] الخصال ج2 ص572.
[40] کهف110.
[41] کهف110.
[42] کهف110.
[43] کهف110.
[44] کهف110.
[45] کهف110.
[46] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج90 ص363.
[47] کهف110.
[48] بقره201.
[49] بقره201.
[50] كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة) ج2 ص268.
[51] کهف110.