استاد حدائق روز سه شنبه 18 مردادماه 1401 مصادف با شب دوازدهم محرم در مسجدالرسول(ص) شیراز به ادامه سلسله مباحث « درس های نهضت سیدالشهدا(ع)» پرداختند.
جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
قال الله الحکيم فی کتابه الکريم:
«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرين الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون»[1].
صدق الله العلی العظيم
يکی از درسهای مهم از نهضت سيدالشهداء در اين مسير حرکت و طول تاريخ شهدای کربلا درس صبر و شکيبايي است، پيامبر میفرمايد: «الصَّبْرُ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ»[2]جايگاه صبر نسبت به ايمان انسانها مثل جايگاه سر انسانها بر پيکر انسانهاست همان طوری که بدن بیسر حيات ندارد ايمان بیصبر هم حيات معنوی ندارد يعنی مؤمن اگر صبر نداشت اعمالش را باطل میکنند و لذا ديديد بعضیها ذکر خوب میگويند قرآن يک وقت خوب میخواند در عصبانيت يکدفعه يک حرفی میزند که همه را از بين میبرد، با يک جمله میبينيد خنثی میکند معنويات را لذا اين تشبيهی که رسولالله به کار میبرد سر هيئت رئيسه بدن است شما ديد افرادی که فاقد بعضی از اعضای بدن هستند اما ادامه زندگیشان محال نيست کليه ندارد کبد پيوندی است گاهی اوقات قلب بيمار است بعضی از اعضا و جوارح آن سلامتی خود را از دست داده اما حيات اين بشر ادامه دارد اما تا حالا شنيديد بگويند يک کسی سر نداشت زندگی میکند اين ستاد فرماندهی بدن انسان و اين مغز و قسمت سر عضو حساسی است که رسولالله صبر را تشبيه به سر میکند میفرمايد همان طوری که بدن بیسر حيات ندارد ايمان بیصبر هم حيات معنوی خودش را از دست میدهد امشب اين آيهای که از سوره مبارکه البقره تقديم شد دو سه آيه پشت سرهم اينها مربوط به صبر و آزمونهای الهی است که آيه اول را من اشارهای کنيم و خيلیها معتقدند که اين امتحان برای سيدالشهداء تماماً اتفاق افتاد حالا گاهی اوقات ما میگوييم آقا ما متدين هستيم مؤمن هستيم نمازخوان هستيم مسجد رو هستيم فکر میکنند هرکه کارش درست باشد مريض نبايد بشود! اين پنبه را بايد از گوش در آورد اسوه پاکان سيدالشهداء است هر پنج امتحان برای امام حسين رقم خورد بنا نيست که حالا آدم خوبی هستيد هيچ بليهای و مصيبتی و سختی به شما روي نياورد، بلکه در روايت داريم: «البلاء للولاء»[3] سختیها آزمونهای دشوار برای بندگان خوب خداست حاجآقا هرچه کلاست میرود بالاتر آزمونت سختتر میشود از يک بچه ابتدای در حد خودش امتحان میگيرند، از يک دبيرستانی در حد خودش از يک دانشگاهی در حد خودش شما هرچه در ايمان و معرفت رشد کنيد آزمونهای الهی به تناسب حال شما تنظيم میشود قرآن میفرمايد ما انسانها را در دنيا به پنج نوع میآزماييم، اينها امتحانهای خداست حالا برای بعضیها حالا شايد هر پنجتايش هم اتفاق بيفتد برای بعضیها چهارتا بعضیها کمتر ولی اين امتحانها در مسير زندگی ماست به تعبير حالا عرف عوام میگويند رد خور ندارد، آماده بشويد برايش.
يک: خوف، يکجاهایی با وحشت و ترس مردم امتحان میشوند و اين خوف و تهديد و ترس آزموده میشوند چقدر پای دين ايستادند در يک تهديدهای در يک وحشتهای اينها تا کجا با خدا هستند اين يک امتحان الهی است خود سيدالشهداء را تهديد به قتل کردند در مجلس وليد حاکم مدينه گفتند آقا يزيد گفته بايد بيعت کنيد بيعت نکرديد سر شما را جواب نامه میخواهد حضرت فرمود: «أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي»[4] من را با مرگ میترسانی: «وَ هَلْ يَعْدُو بِكُمُ الْخَطْبُ»[5]بالاتر از مردن هم چيزی هست اين يک امتحان است وحشتها ترسها در زندگی يک آزمون الهی است.
آزمون دوم گرسنگی است، بنا نيست که حاج آقا هميشه زندگی به روال شما بچرخد يک وقت هم میبينيد يک وقت هست يک وقت نيست، يک وقت دست پر است يک وقت دست خالی است، البته اين را عرض کنم ما در روايات داريم که اگر میخواهيد هميشه دستتان پر باشد از اينی که خدا بهتان داده هزينه کنيد در روايت رسولالله میفرمايد اگر کسی با اختيار دستگيری نکرد از ضعفاء با اضطرار اموالش را میبرند کار از شما میآيد نکردی کفران نعمت است از آن بر از شما میگيرند لذا گرسنگی هم يک امتحان ديگری است که گاهی اوقات انسانها امتحان میشوند، آزموده میشوند ما اولياء در همين جهت آزموده شدند اين آيات سوره مبارکه دهر: «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيرا»[6] آن ده سال اول هجرت پيغمبر در مدينه سالهای سختی بود اميرالمؤمنين وقتی که حسنين بيمار شدند برای سلامتی اينها نذر کردند که سه روز روزه بروند بعد که اينها بهبودی پيدا کردند حضرت پول تهيه جو را نداشتند در تفاسير نوشتند حضرت از يک يهودی قرض گرفتند حالا اشکالی ندارد معامله با اهل کتاب که حرام نيست اما ببين اينها امتحان است علی ابن ابی طالب بگويد خدايا ما داماد پيغمبر شوهر حضرت زهراء زهرای مرضيه در منزل ماست اين قدر در تنگنا ما گاهی اوقات يک کم و زياد اقتصادی در زندگیمان ايجاد میشود التيماتوم میدهيم به خدا علی ابن ابی طالب برای يک صاع جو حضرت رفت قرض گرفت اين يک صاع جو را کردند افطار سه شب و هر سه شب هم مهمان رسيد و دادند و با آب افطار کردند: «إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ»[7] برای خدا داديم حالا ما میگوييم آقا بازار خراب است خيلی ناسپاس هستيم،! يک وقتی به یک آقايي گفتم که آقا وضع بازار چطور است؟ گفت آقا بازار راکت است، بازار ول است من میدانيستم اين به حضرت ابالفضل خيلی اعتقاد داشت، گفتم حضرت عباسی روز چند درآمد کسبت است حرف شايد چهارده پانزده سال قبل است، گفت چرا به حضرت عباس قسم میخوری، گفتم چون میدانم به حضرت عباس خيلی ارادت داری، گفت چون قسم به حضرت عباس دادی من روزی بالای پنج مليون منفعت کسبم هست، پانزده شانزده سال قبل گفتم ارض خدا را میخوری عرض خدا را میبري، ما بعضیهايمان نمک خدا را میخوريم نمکدان را میشکنيم غرق در نعمت هستيم میگوييم چه زندگی؟ چه وضعيتی؟ چه خبر است چهاش کم است؟ سلامتی بهت دادند زنده هستيد روی پای خودمان هستيم اينها را گاهی اوقات نمیبينيم، خب اين گرسنگی امتحانی است، اسراء فردا اينها را بردند کوفه اين بچهها گرسنه بودند تشنه بودند بعضی زنها کوفی میآمدند خرما میآوردند توزيع میکردند حضرت زينب فرمود صدقه به ما حرام است ما گرسنگی را به جان میخريم صدقه دادنی که بر ما پذيرشش حرام است قبول نمیکنيم بالاخره امام حسين جائعاً شهيد شد گرسنه شهيد شد تشنه شهيد شد، حالا ما لباس مشکی در عزای حضرت میپوشيم چقدر در برابر اين سختیهای زندگی شکيبا هستيم يک مقداری کم و زياد بشود شروع میکنيم، انتقاد کردن نق زدن آقا خدا بايد اين جوری جواب میداد، چرا خدا اين طور کرد اين امتحان دوم.
امتحان سوم، خدا میفرمايد: «وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ»[8] گاهی اوقات بخشی از پولهايتان را جمع میکند اينها را با خودتان نياورديد که ببريد، اينها امانت الهی است چند صباحی آمديد دنيا بهتان يک چيزهای سپردند بعد هم از شما پس میگيرند اينها همه ابزارهای دنياست يک وقتی ما مدينه منوره مشرف بوديم با کاروان روز اولی جلسه که زائران جمع شدند در آن سالن اجتماعات گفتم زائرهای محترم شما يک هفته مدينه هستيد در بين شما کسی هست که در اين فکر باشد ديکور اتاق را عوض کند نمای اتاق را عوض کند رنگ اتاق را عوض کند همه با تعجب گفتند نه گفتم چرا اين فکر سراغتان نمیآيد؟ گفتند آقا ما يک هفته آمديم اينجا برای زيارت هم آمديم نه برای خوابيدن، آمديم اينجا استفاده کنيم از حرم رسولخدا از بقيع حالا اتاق ما رنگش هر رنگی هست نمايش هر نمايي هست آنی که عاقل است در قيد و بند اينها نيست میگويد من در يک حداقل استفاده آنهم استراحت هدف بهرهبرداری از زيارت است گفتم دنيای هفتاد ساله شما مثل همين هفت روز در مدينه است بعضیها درگير ديکور دنيا شدند از هدف و فلسفه غافل شدند بابا هفتاد سال اينجا هستی بايد جمع کنی بروی از اين بودنت برای آن سفر، برای آن جهان آخرت بايد استفاده کنی اينجا آمدی مزرعه است کشت بايد کنی برداشت کنی بروی گفتم حالا اين سفر چون هفت روز است کوتاه است احساس میکنيد وظيفهتان چه است؟ آن سفر زندگی ما چون هفتاد هشتاد سال میشود طولانی میشود يادمان میرود لذا عزيزان اموال امانت خداست گاهی اوقات خدا میدهد امتحان است پس میگيرند امتحان است از بعضیها اموال را پس میگيرند: «وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ»[9] دختران امام حسين اسراء ديروز غروب زندگیشان را به تارج بردند حضرت زينب میفرمايد من مقابل خيمهای مرحوم مجلسی نقل میکند امام سجاد ايستاده بودم مراقب بودم حمله به خيمهها شروع شد خولی ملعون آمد سمت خيمه امام سجاد حضرت زينب گفت حيا کنيد دست درازی به ناموس آلالله نکنيد اول کاری که کرد چادر از سر زينب کشيد. يک آقايي از اين مقدس مآبها گفت اين حرفها يعنی چه؟ چادر از سر زينب گفتم مقام زينب بالاتر بود يا سيدالشهداء چادر از سر زينب برداشتن بدتر بود يا سر ولی خدا را بريدن، کجای کار هستيد؟ سر امام حسين بريدند چادر از سر زينب کشيدن برای اينها خيلی بود، چون که صد آمد نود هم پيش ماست، تعصب را بگذار کنار اينها اوج جنايت را انجام دادند ولی خدا را به مسلخ کشاندند حجت الهی را شهيد کردند ديگر حالا يک چادر از سر زينب کشيدن که برای اينها عدد و رقمی نبود حضرت زينب فرمود چادر از سر من گشواره از گوش زينب بيرون کشيد حضرت زينب فرمود خدا دستهای تو را قطع کند و قبل از آتش قيامت با آتش دنيا بسوزی، وقتی خولی را گرفتند آوردند پيش مختار مختار گفت به ما خبر رسيده چه کرديد خودتان بگوييد خولی قضيه را نقل کرد، مختار گفت دختر اميرالمؤمنين گفت خدا دستهايت را قطع کند، گفت دستهايش را قطع کنيد دعای اين بزرگ بانو را خدا مستجاب میکند و اين را به آتش بسوزانيد.
خب ببينيد حالا يک وقت طرف يک مشکل اقتصادی پيدا میکند، مشکل جسمی پيدا میکند شروع میکند نق زدن خدايا ما با اين عبادت با اين معنويت سالها بندگی بايد اين جوری بشويم حضرت زينب دختر اميرالمؤمنين خواهر دو امام مادر دو شهيد با آن عظمت اين همه مصيبت اما صبر میکند اينها را من دارم میگويم که حاج آقا نمازمان را منت سر خدا نگذاريم، پاکیمان را طلبکاری خودمان از خدا ندانيم. پاکی بايد صبر کنی، يک خانمی در شيراز ساليان قبل در پنج دقيقه شوهر و پسر جوانش جلو چشمنش خفه شدند در همين شيراز بعضی از دوستان گفتند اين خانم ديگر دارد روانی میشود برويم برای عرض تسليت منزلش خب يک جمعی از مؤمنين رفتيم شوهرش از افراد متدين هيئتی بعد هم تعريف کرد گفت که من شوهرم صبح جمعه بود از جلسه آمد خسته بود گفتم آقا امروز بايد برويم بيرون يک هوايي بخوريم غذا پختيم برويم سمت بندبهمن گفت شوهرم گفت من خسته هستم حال ندارم شماها برويد گفتيم نمیشود شما هم بايد بياييد، يک وقتی اجل میرسد اسرار ازل را نه تو دانی و نه من، گفت به اصرار وسائل را در ماشين گذاشتيم و حرکت کرديم رفتيم بندبهمن در مسيری رودخانه يک جايي را که مناسب بود پيدا کرديم داشتيم وسائل را از ماشين پياده میکرديم جوان شانزده ساله هفده ساله خانواده که آنهم جوان بسيار خوب اين هوا گرم تا آب جاری را میبيند لباس را در میآورد میپرد در آب رفت زير آب بيرون نيامد پدر تا اين صحنه را ديد پدر با لباس میپرد در آب که بچه را بياورد بيرون پدر هم رفت بعد از نيم ساعت در استمرار مسير رودخانه جسد هردو را گرفتند خانم خانم متدينه مؤمنه شوهر هيئتی پسر پسر متدين، ما رفتيم نشستيم خانم گفت چرا اين بلاء برای من بيايد؟ گفت من در اعتقاداتم دارد خلل ايجاد میشود شوهر من هيئتی است صبح جمع از هيئت آمده، ما اهل حلال و حرام اهل نماز اهل عبادت اهل مسجد بايد شوهر من و جوان من در آب غرق بشوند اين همه آدمهای دينگريز يا خدايي نيست يا کار خدا رو حساب نيست؟ گفتم خانم با يک جمله آرامت میکنم گفتم مقام تو بالاتر است يا مقام حضرت زينب؟ ديدم اين خانم ساکت شد، سر را انداخت پايين گريه کرد گفت من کجا و زينب کجا؟ گفتم مصيبتی که تو ديدی سختتر است يا مصيبتی که حضرت زينب ديد؟ تو میگويي شوهر و پسرم در برابر چشمانم حضرت زينب دو پسر هفت برادر قريب به سی خواهر زاده و برادر زاده در يک صبح تا بعد از ظهر شاهد همه اين جنايتها بود و خود حضرت زينب مورد آسيب و تعدی قرار گرفت چهل روز اين شهر به آن شهر، اين زندان به آن زندان با توهين با جسارت گفتم مصيتی که زينب کشيد کدام خانم در عالم کشيده مقامی که زينب داشت که داشت؟ گفتم خواهر من در خودت شک نکن در عدالت و حکمت خدا هم ترديد نکن: «البلاء للولاء»[10]قرآن میفرمايد ما بعضیها را با نقص اموال، میآزماييم.
بعضیها را امتحان چهارم نقص انفس آقا بنا نيست که هميشه سالم باشی، يک روز دست ديگران را میگرفتی بلند میکردی حالا زير بغلت را بايد بگيرند بلندت کنند، يک زمانی خدا رحمت کند آيتالله والد ما اين اواخر يک خرده به سختی راه میرفتند میگفتند من در کوه نوردی کسی به پای من نمیرسيد و همين طور هم بود، ما نوجوان بوديم میرفتيم کوههای اطراف شيراز اين کوهنوردها هم به پای ايشان نمیرسيدند ولی خوب اين اواخر بايد همراهیشان میکردند در راه رفتن يک وقت زمين نخورد، بشر اين سرنوشتت است بشر مثل فواره است يک نقطه شروع دارد میرود بالا بالا بالا نقطه شکوفای اوج بعد شروع میکند میآيد پايين پايين پايين میرسد به نقطه صفر خدا کند به آنجاها نرسيم نقطه صفر يعنی آلزايمر يعنی پمپرزی، يعنی ديگر بايد امر و نهيت کنند. يکجایی رفتيم ديدن يکی از محترمين شيراز بنده خدا آمد بشيند يکدفعه پسرش گفت نشين اينجا نشين نجس میکنی! من که خجالت کشيدم، به پسرش گفتم میخواستی به همه بگويي بابايم پوشکی است، نادان بیادب اينجوری کسی با پدرش حرف میزند! گفت اين نمیفهمد حالش نيست، اينکه اميرالمؤمنين به خدا عرض میکند خدايا اگر نعمتی میخواهی از ما بگيری اول نعمتی که میگيری جانما باشد يعنی تا عزيز هستيم، تا حواسمان جمع است تا محترم هستيم برويم که رفتن ما ديگرن را غمگين کند بعضیها رفتنشان ديگران را خوشحال میکند میگويد رفت هم خودش نجات آمد هم ما راحت شديم نجات آمد از اين بيمار اين بد است: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِي أَوَّلَ كَرِيمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ كَرَائِمِي»[11]تحميل بر ديگران نشويم، خب اين امتحان الهی است برای بعضیها اين امتحان هست، نقص انفس، يک وقتی سلامتی میرود يک سال دو سال یا سالها طرف در بستر میافتد.
يک خاطرهای را زمانی آقای رضازاده که استاندار بودند سال هشتاد و پنج يکی از محترمين شهرستان مرودشت گفتند بيمار شده در بستر، او از کسانی که خيرين محترمين شهر بود آقای مهندس رضازاده گفت آقای حدائق شما از طرف ما برويد يک هديهای هم گرفته بودند با فرماندار مرودشت برويد ديدن اين آقا بالاخره ما يادمان هم نرود يکی از جاهای که میگويند رفيق خوب را میشود شناخت وقتی بيمار میشود ببينيد کهها احوالتان را میپرسند وقتی گرفتار هستيد کهها دورتان اند؟ رفيق خوب اين جوری است، امام صادق میفرمايد: «أَنْ لَا يُسْلِمَكَ عِنْدَ النَّكَبَاتِ.»[12]در گرفتاریها ولت نکند آن زمانی که گرفتار نيستيد که کارتان را داريد انجام میدهيد وقتی گرفتار هستيد که به دادت میرسد ما با اين فرماندار و چند نفر از موجهين مرودشت رفتيم خانه اين آقا خدا رحمتش کند در بستر افتاده بود سکته کرده بود ولی میديد میشنيد صحبت نمیتوانيست بکند مثل يک حالا تکه گوشتی که در بستر، ما رفتيم کنار بسترش فرماندار بود و بعضی از مسئولين و من گفتم آقای استاندار سلام رساندند و جویای حالتان شدند انشاءالله خدا صحبت و عافيت هم عطا کند و هرچه زودتر بهبودی پيدا کنيد، البته خب حالا کارهای خدا هم روی حکمت است اين را هم من عرض کنم در روايت داريم اگر خدا سلامتی را میگيرد استجابت دعا را میدهد لذا میگويند ديدن مريض که میرويد بگوييد دعايمان کنند به مريض بگوييد التماس دعا گفتم دعا کنيد بالاخره انشاءالله هم که شما بهبودی و عافيت پيدا کنيد يکی از پسرهايش به نظرم پسر بزرگ اين آقا بود رفت جلو پدر پدر داشت میشنيد حالا بیچاره حرف نمیتوانست بزند گفت آقای حدائق دعا کنيد خدا مرگش بدهد، يک عده هم ايستاده بودند فرماندار و آقايون تا اين حرف را زد من ديدم اين بنده خدا حاجی در بستر دوتا قطره اشک از کنار چشمهايش آمد گفتم آقايون من يک دعا در دلم میکنم شما آمين را بلند بگوييد يک دعای کردم اينها هم آمين گفت خدا حافظی کردم آمدم بيرون خيلی هم بدم آمد از اين بیادبی اين پسر. در اتوبان مرودشت به شيراز شايد مثلاً ده دقيقه گذشت، ربع ساعت ديدم تلفن زنگ زد گفتند حاجی رحمت خدا رفت فوت کرد، بعد آنی که پشت خط بود گفت اين بستگانش میگويد آقای حدائق کشتش، اين نفرينش کرد گفت يک دعايي کنيد حواستان به روحانيت باشد يکدفعه میخورد در خال برايتان، گفت میگويند آقای حدائق نفرين کرد ما آمين گفتيم گفتم خب حالا که میگوييد مشغول ذمه نشويد من میگويم به همهشان هم بگو چه گفتم من نمیخواستم حاجی را ناراحت کنم چون حاجی میشنيد، من به احترام او در دلم دعا کردم، میگفتم باز دعای من او را متأثر میکند گفتم در دلم اين را گفتم خدايا بيش از اين خفت اين آدم محترم را مپسند اين يک آدم محترمی بود برای خودش کارش رسيده به جای که پسرش میگويد خدا مرگش بدهد خدايا بيش از اين نپسند اين به اين وضعيت بماند گفتم من همين را گفتم، ببينيد آقايون خدا رحمت کند مادر ما را از دوران طفوليت اين شعر را در گوش ما میخواند:
ای خدا مگذار کار من به من، گر گذاری وای بر احوال من
از خدا بخواهد به خودتان هم واگذار نشويد اولاد همسر شوهر برادر خواهر فقط خدا، اين هم يک امتحان ديگر نقص اموال نقص انفس.
و امتحان پنجم: «وَ الثَّمَراتِ»[13] ثمرات يعنی يک وقت شصت هفتاد سال ديدی جمع کردی يکجا میگيرند ثمره زندگیات يک دفعه میرود زحمت يک عمر يکجا میرود اين يک تعبير ثمرات است، يک تعبير ثمرات مرحوم آيتالله شوشتری میفرمايد معنای ثمرات يعنی داغ جوان جزء سختترين آزمونهای الهی داغ جوان است حضرت زينب هر پنج امتحان برايش رقم خورد، گرسنگی، خوف، نقص انفس، نقص اموال «وَ الثَّمَراتِ»[14] و دو عزيز را تقديم کرد، اما دنباله آيه خدا میفرمايد: «وَ بَشِّرِ الصَّابِرين الَّذينَ»[15]بلی در اين آزمونهای سخت اگر صبور باشيد سربلند میآييد بيرون حالا صابرين چه کسانی هستند؟ و تعريف قرآن از صابرين چيست؟ و با صابرين خدا چه میکند؟ اين حديث بگذار تا وقت ديگر به شرط حيات انشاءالله شب آينده يک اشارهای ادامه اين آيه داشته باشيم.
خب همان طوری که اشاره فرمودند امشب هم بنا به روايتی دوازده محرم شبهه شهادت زينالعابدين و هم امروز روز يازدهم محرم اين اتفاق تلخ و سختی که در کربلا افتاد يک اشارهای کنم گرچه در اين ماجرا خود حضرت زينالعابدين هم حضور داشت و خود حضرت هم متأثر از اين وضعيت بود، اين نامردمان امروز تا ظهر جنازههای منحوس خودشان را دفن کردند اينها از صبح تا ظهر داشتند اجساد کشتههايشان را دفن میکردند حضرت زينب پيغام فرستادند بيل و کولنگی به ما بدهيد ما زن و بچهها هم اجساد خودمان را به خاک بسپاريم عمر سعد ملعون پيغام فرستاد که از ابن زياد دستور آمده از کوفه، اين بدنها را نه تنها دفن نکنيد زير سم اسبها پايمال کنيد عريان در دشت کربلا رها کنيد تا طعمه وحوش و طيور بشوند من جای عرض کردم يکی از بزرگان علما میفرمايد اگر پيغمبر به جای توصيه به مودت به قربی خودش: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»[16]پيغمبر میفرمود مردم بعد از ما به بستگان من، فرزندان من، نوادگان من ظلم کنيد و حال آنکه پيغمبر توصية به مودت کرده بود آن عالم بزرگ مینويسد اگر پيغمبر توصيه به ظلم به قربای خودش کرده بود اين قدری که اين نامردمان در کربلا و بعد از کربلا ظلم کردند بيش از اين ديگر نمیتوانستند ظلم کنند خب اجساد رها شده دفن نکردند، بعد از ظهر شد مرکبهای را آوردند زن و بچهها را سوار کنند حرکت بدهند به سمت کوفه برای اسارت اين سربازها آمدند جلو زير بغل اين زن و بچهها را بگيرند حضرت زينب برخورد کرد گفت اينها ناموس آلالله هستند برويد کنار ما خودمان اين زن و بچهها را سوار میکنيم دوتا دختران اميرالمؤمنين دو شيرزاده حضرت زينب و ام کلثوم شروع کردند زير بغل يک يکی اين زن و بچههای داغديده را گرفتند بر مرکبها سوار کردن نوبت به دو خواهر رسيد حضرت زينب فرمود خواهرم ام کلثوم تو هم سوار شو زير بغل ام کثلوم را هم گرفت سوار بر مرکب کرد زينب مانده تنها نه ياری نه برادری نه معينی، راوی میگويد: «لا أنسى زينب بنت عليّ»[17] فراموشی نمیکنم زينب در اين سفری که از مدينه با امام حسين آمد تا کربلا هرجا زينب پياده میشد و سوار میشد محارم دور زينب را میگرفتند و او را کمک میکردند با عزت و افتخار پياده و سوار میشد اما امروز بعد از ظهر زينب ديد نه محرمی نه ياری نه برادری نه فرزندی يک نگاهی کنار علقمه کرد، يک نگاهی به دشت کربلا انداخت دو جمله گفت: «أخي لو خيّرت بين الرّحيل و المقام عندك، لاخترت المقام عندك»[18]برادر اگر اختيار دست خواهرت زينب بود بين ماندن و رفتن ماندن را انتخاب میکردم میماندم کربلا بدنت را تنها نمیگذاشتم کربلا را ترک نمیکردم اما چه کنم که خواهرت را دارند به اسارت میبرند:
ای همسفر زينب، رفتيم و خدا حافظ
ای تاج سر زينب، رفتيم خدا حافظ
برادر گر مانده تو را پيکر، در کرب و بلا بیسر، ما با سر بیمعجر رفتيم و خدا حافظ
چگونه زينب را از کربلا بردند يک جمله عرض کنم از سخنان يکی از نازدانههای امام حسين يک وقت يک از فرزندان سيدالشهداء از روی مرکب نگاهی کرد به دشت کربلا پدر را صدا زد صدا زد بابا برخيز دارند عمهام را با تازيانه کتک میزنند:
مزنيدم مبريدم که در اين دشت مرا کاری است، گرچه گل نيست ولی صحفه گلذاری است
ساربانان مزنيد اين همه آوای رحيل، آخرين قافله را قافله سالاری هست
همه بگوييم يا حسين.
الا لعنة الله علی القوم الظاليمن
و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظيم
اللهم تقبل منا و من اهل مجلسنا و من المؤسسين المحترمين
پروردگارا فرج امام زمان ما را نزديک بگردان.
[1] بقره 155- 156.
[2] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص88.
[3] شرح مصباح الشريعة / ترجمه عبد الرزاق گيلانى ص356.
[4] الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد ج2 ص81.
[5] الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد ج2 ص81.
[6] انسان 8.
[7] انسان 9.
[8] بقره 155- 156.
[9] بقره 155- 156.
[10] شرح مصباح الشريعة / ترجمه عبد الرزاق گيلانى ص356.
[11] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص332.
[12] الكافي (ط - الإسلامية) ج2 ص639.
[13] بقره 155- 156.
[14] بقره 155- 156.
[15] بقره 155- 156.
[16] شوری 23.
[17] تاريخ امام حسين عليه السلام = موسوعه الامام الحسین علیه السلام ج5 ص215.
[18] تاريخ امام حسين عليه السلام = موسوعه الامام الحسين عليه السلام ج10 ص736..