استاد حدائق روز سه شنبه 18مردادماه 1401 مصادف با روز یازدهم محرم در مهدیه بزرگ شیراز به بیان  «ویژگی های صالحین» پرداختند.

 

دانلود

جهت مشاهده ویدئو اینجا کلیک کنید

قال­الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحيم‏»[1].

صدق الله العلی العظيم

در ادامه مطالب جلسات گذشته با محوريت فرمايشات اميرالمؤمنين به مالک اشتر در بيان اوصاف صالحان، از نکاتی که اميرالمؤمنين به مالک متذکر می­شود حضرت فرمودند: «أَنْ يَكْسِرَ [مِنْ نَفْسِهِ عِنْدَ] نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ‏»[2] نفست را با بشکن در برابر شهوترانی­ها مراقب باش گرفتار آفت­زدگی شهوترانی قرار نگيرد: «وَيَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ»[3] از سرکشی­ها و طغيانگری­های نفس خود را بازدار و مراقب خود باش بعد امام استناد به قسمتی از آيه پنجا و سه سوره مبارکه يوسف نمودند:  «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي‏»[4].

مطالبی را روز گذشته نسبت به مراتب نفس بشری که عالی­ترين مرحله صعود انسان­ها نفس مطمئنه است و نازل­ترين مرحله سقوط نفس اماره است و بين اين دو مرحله نفس لوامه است که نوع ما مردم گرفتار همين قسمت دوم هستيم گاهی اوقات خوب هستيم گاهی اوقات بد هستيم يک وقت غيبت از زبان­مان در رود پشتش می­گوييم استغفر الله ربی و اتوبه اليه يک جايي تند می­رويم يک­جايي رفتارمان رفتار نيست که خدا بپسندد بعد پيشيمان می­شويم البته اين نفس لوامه زمينه­ساز رشد است و اينی که انسان بپذيرد اشتباه کرده اين يک موقعيت خوبی است خدا نکند کسی اين حالت را از دست بدهد و گرفتار نفس اماره بشود اشتباه بکند بگويد کار درست همين بود، ظلم بکند بگويد حق همين بود، ديروز در کربلا سال شصت و يک مردم گرفتار نفس اماره شده بودند آن­ها کشتند اهل البيت را غارت اموال اين­ها را وظيفه خودشان می­دانيستند، اين خيلی حالت حالت بدی است گرچه حالا در بين­ اين­ها بخشی هم می­دانستند خطا می­کنند با اين­که می­دانستند باز ظلم کردند. يکی از اين­ها خولی ملعون بود حضرت زينب می­فرمايد عصر عاشورا خولی آمد به سمت خيمه زين­العابدين من بيرون خيمه ايستاده بودم اين يورش آورد به خيمه چادر از سر زينب کشيد گوشواره از گوش زينب بيرون کشيد همين خولی ملعون که حضرت زينب فرمود خدا دستت را قطع کند و خدا قبل از آتش آخرت در دنيا تو را بسوزاند که بعد به همين نفرين حضرت زينب مبتلی شد و مختار همين­ها را سرش آورد وقتی خولی را دستگير کرد خب اين­ها می­دانيستند که اين­ها خاندان عصمت و طهارت­اند، چقدر بشر بد می­شود می­دانيد حق او نيست به ظلم تصرف می­کند می­گويد می­دانم اشتباه است ولی می­کند می­دانم حق با توست ولی مخالفت می­کند اين نفس اماره است بشر مراقب خودت باش، اين آيه­ای که اميرالمؤمنين بخشی از آن را به مالک تذکر دادند من رو اصل آيه يک توضيحی امروز محضر عزيزان عرض کنم و اين را هم مقدمتاً اشاره کنم سابق هم يک اشاره­ای شد علت اين­که پيامبر جهاد درونی را يعنی مبارزه با خواهش­های نفسانی را رسول­الله می­فرمايد اين جهاد اکبر است اما جهاد در جبهه جنگ با داعش با صدامی جنگيدن، قطع نخاعی شدن معلول شدن جانباز شدن رسول­الله می­فرمايد اصغر است آنی که به حسب نگاه اوليه خطراتش بيشتر است پيغمبر می­فرمايد اصغر است اينی که به حسب ظاهر آن آسيب­ها را ندارد رسول­الله می­فرمايد اکبر است:

ای شه­هان کشتيم ما خصم برون، ما خصم زان­ بدتر اندر درون

در صدر اسلام هم بودند کسانی که در جهاد اصغر موفق بودند مثل زبير، مثل طلحه، در جهاد اکبر زمين خوردند در برابر ولايت ايستادند علت را هم بزرگان می­فرمايند اين است به اين می­گويند اکبر و حال آن­که در نگاه اوليه ما می­گوييم کنترل نفس مراقبت نفس چطور بزرگ­تر است از ميدان جنگ و شيميايي شدن و زير تيربار دشمن قرار گرفتن، می­گويند سرش در اين است که اين جنگ درونی اکبر است چون وسعت جغرافيايش اکبر است الآن شما در مهديه امام زمان هستيد در حال جهاد هستيد همين­جا صحنه جنگ است در اتاق در بسته­ات صحنه جنگ است در حال نماز صحنه جنگ است در حال زيارت عاشورا خواندنت صحنه جنگ است اکبر است محدوديت زمانی نداري، از اول تکليف تا نفس آخر زندگی­ات در جنگ هستی و ابليس هم دنبال کار است آن طرف قضيه شيطان است که می­خواهد زمين بزند طرف را برای جوانی­تان يک سری برنامه­های دارد برای ميان­سالی يک سری برنامه­های دارد برای دوران کهولت و پيری يک سری برنامه­هایی دارد هرکسی را به نحوی! خدا رحمت کند امام می­فرمودند شيطان ابليس ذوالفنون است، عالمش را يک سبک، مديرش را يک سبک استاد دانشگاه را به يک طريق، تاجر بازار را به يک طريق جوان را نوجوان را مادر را عروس را مادر بزرگ را برای همه برنامه دارد اين جنگ جنگی وسيعی است به وسعت عمرتان اين جنگ جنگی وسيعی است به وسعت جغرافيا هرکجا هستيد شيطان حضور دارد وسوسه می­کند در بهترين­ مکان­ها اگر غافل شديد کار دست انسان می­کشد يک وقت بنده خودم شاهد بودم کنار ضريح امام رضا طرف داشت دزدی می­کرد کنار ضريح آقا علی‌ابن موسی الرضا هی می­گفت يا علی ابن موسی‌ابن الرضا دستش می­رفت در جيب­های مردم که گرفتند اين را بعد آوردنش يک دزد حرفه­ای هم بود آقا جهاد اکبر است، حرم امام رضا و بازار و خانه نمی­شناسد رها کردی خودت را می­بردت به وسعت جغرافياست به وسعت عمر شماست و اين جنگ جنگی است که يا بايد شکست بدهي يا شکست می­خوری، معاهده و قراردادی هم درش نيست شيطان يا بايد فائق بيايد يا بايد زمينش بزنی نزدی می­برد تو را اين نکته ديگر.

از ويژگی­های ديگری که در اين جهاد اکبر بايد دقت کرد طرف انسان هم ابليس است يک موجودی خطرناک آشنا يک شاعر عرب يک شعری دارد گرچه خب از يک جهاتی قابل قدر و نقد است و بررسی است آن شاعر عرب می­گويد:

«لو کان فی العلم من دون التقی شرف، لکان اشرف خلق الله ابليس»

می­گويد اگر دانش، تخصص بدون تقوی امتياز بود عالم­ترين و متخصص­ترين افراد شيطان بود و دليل بر تخصص بالايش هم همين است که متخصص را زمين می­زند، زبير را زمين می­زند با سابقه­ها را منحرف می­کند: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»[5]اين حرف حرف که است؟ حرف حضرت يوسف، من يک چندتا نکته را روی آيه محضر شما عزيزان اشاره کنم و يک دعا هم امروز مزد روز يازدهم عزدارای­هايتان می­گويم اين را بعد از نمازهايتان امام صادق می­فرمايد بگوييد نمازت را که خواندی زودی سجاده­ات را جمع نکن: «الفرار مما لايطاق»، تو برو تا من بيايم مثل تير در کمان، دوتا جمله هم به خدا بگو چون بعد از نماز انسان بخشيده شده امام صادق می­فرمايد اين را از خدا بخواهيد عاجزانه اما روی همين آيه آيه 53 وقتی آن شيطنت­ها و مفاسدی که برای يوسف ايجاد کردند و يوسف از اين مفسده­ها با سر بلندی آمد بيرون از آن وسوسه­گری­های زليخا از آن مجلس زنانه­ای که برگزار شد يوسف با پاکی خارج شد و به پاکی يوسف هم خيلی­ها در حضور پادشاه مصر شهادت دادند آن بچه­ای که در قنداقه بود شهادت داد خود همان­ خانم­هایی که در آن جلسه بودند به پاکی اين جوان معترف بودند حضرت يوسف ببينيد اين نکات ارزشمندی است، حاج آقا نگويي من، گفتی من ولت می­کنند! امروز آمدی مجلس عزای امام حسين نگوييم ما الحمدلله موفق هستيم گفتی من، رهايت می­کنند هرجا منشأ خير منشأ پاکی هستی منشأ درستی هستی: «وَ ما تَوْفيقي‏ إِلاَّ بِاللَّهِ‏»[6] همه از اوست يک جايي اگر دستت به خير می­رود کار خداست لقمان به پسرش يک نصيحتی می­کند می­گويد پسرم ادامه نصيحت، حالا من کل مطلب را نگويم دنيا را تشبيه می­کند به دريا ضرورت­های برای هر انسانی را لقمان بيان می­کند تا می­رسد به اين­جا می­گويد پسرم اين کارهای که می­گويم اگر کردی، عمل کردی نجات پيدا کردی رحمت خدابه دادت رسيده: «فَإِنْ نَجَوْتَ فَبِرَحْمَةِ اللَّهِ»[7] «وَ إِنْ هَلَكْتَ فَبِذُنُوبِكَ»[8] اگر هم زمين خوردی سقوط کردی بدان گناهانت زمين زده خدا کسی را زمين نمی­زند مردم نجات پيدا کرديد لطف اوست اين­که اولياء معصومين در دعاهايشان به خدا عرض می­کند خدايا يک چشم بهم­زدن ما را به خودمان وامگذار يک چشم بهم زدنی، يعنی ثانيه­ای، کلام کلام معصوم است: «وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً»[9]اين سخن رسول­الله است يک چشم بهم­زدن ما به رها نشويم وقتی پيامبر اين را عرض می­کند اولياء معصومين اين را بيان می­کنند ديگر حساب همه ما مشخص است و معين در اين آيه حضرت يوسف بعد ازآن جريانات و امتحانات سخت که سربلند بيرون آمد فرمود: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏»[10] يوسف گفت من خودم را تبرئه نمی­کنم ببينيد اين­هم باز خودخواهی نداشته باشيد اگر پاک هستيد نگو من بگو ما در معرض خطر هستيم بگو:  «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»[11] ما يک نفسی داريم که اين ما را دعوت می­کند و امر می­کند به کار بد مگر خدا رحم­مان کند: «إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحيم‏»[12]پروردگار من هم آمرزنده است و هم مهربان است يک مطلب که اين­جا مهم است از اين آيه و از اين گفتار حضرت يوسف استفاده می­شود هرگز مردم گرفتار خودستايي نشوید، ما چنين می­کنيم ما فلان کار را انجام می­دهيم اگر اين خودستايي آمد کار دستت می­دهد ما فلان جا را ساختيم ما فلان­جا را داريم اداره می­کنيم نباشيم کار لنگ است اين حرف­ها يعنی چه؟ خدا کارگزار زياد داری رفتی، من در همين جلسه صبح جمعه­ای بود سردار سليمان شهيد شد روی منبر بودم ديدم يک آقايي اين­جا از اين در آمد فريادزنان گفت آقا سخنرانی می­کنيد سليمانی شهيد شد يعنی ديگر می­گفت ديگر آقا سخنرانی را تعطيل کنيد سردار سليمانی را شهيد کردند گفتم سردار سليمانی اگر شهيد شد خدای سردار سليمانی زنده است يادتان نرود خدای سليمانی زنده است بلی انسان متأثر می­شود عزادار می­شود يک انسان خدوم شايسته سردار لايق، با اين نحو می­رود که گرچه مزدش همين بود مزد سليمانی غير از شهادت حق اداء نمی­شد اما مردم خودتان را نبازيد يک وقت بگوييم آقا فلانی اگر نباشد همه کارها تعطيل است مگر خدا ندارد نيرو يک وقت نگوييم من دارم اين کارها را می­کنم من دارم کارها پيش می­برم من نباشم کارتان لنگ است، تو که هستی؟ رفتی بهتر از تو را می­آورند: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ‏»[13]يک آقایی پزشک است، گفت حاج آقا گفت اين خانم­ما دارد روانی می­شود از شدت ناراحتی گفت يک دختر سه چهار ساله­ای دارد اين خيلی نگران حال اين دختر است و چون خيلی فکر اين دختر است دارد اعصاب و  روانش بهم می­ريزد يک روزی اين خانمش را آورد گفتم خانم چه­ات است؟ گفت من شب­ها که می­شود می­روم در فکر می­گويم اگر من برايم اتفاقی افتاد من مردم اين دختر سه ساله را که مادری می­کند؟ و می­روم در فکر که خب بعد از مثلاً آقای دکتر شوهر ما می­رود يک عيال ديگر می­گيرد دختر می­افتد زير دست نامادری نامادری هم مثل مادر نيست يک فکرهای عجيب و غريبی می­آيد ما را آزار می­دهد بعد از آن طرف نگاه می­کنم می­گويم نه شوهر من ازدواج ديگر نمی­کند خودش هم مادر است هم پدر است، بعد می­گويم اين آقا مطب دارد ارباب رجوع دارد، اين بچه گرسنه شد تشنه شد رسيدگی می­خواهد گفت آقا دارم روانی می­شوم دارم می­ميرم گفتم با يک جمله آرامت می­کنم گفتم دور از جانت دور از جانت، حالا سه بار هم گفتيم که اگر يک وقت بلای سرش آمد نگويد نفس آقای حدائق کشتش، احتياط کنيد مردم گفتم دور از جانت دور از جانت دور از جانت، اگر مردی شانس دخترت گفته، تا اين را گفتم گفت چه می­گويي آقا؟ گفتم تو اگر رفتی شانس دخترت گفته؟ گفت شانس دخترم گفته؟ گفتم بلی، گفت چطور شانس دخترم گفته، گفتم ببين تو هستی، خدا مسئوليت تربيت را سپرده به تو پايت از زندگی رفت بيرون، خدا وارد می­شود خدا آن وقت مادری می­کند خواهی ديد خدا چه می­کند؟ بعد نمونه­های را برايش گفتم گفتم بنيانگذار اين انقلاب اسلامی امام بدو تولدش خوانين خمين پدر امام را کشتند امام در همان شيرخوارگی پدر را از دست داد هفت ساله شد مادر را از دست داد امام در سن هفت سالگی نه بابا داشت نه مادر خدا کردش بنيانگذار نظام جمهوری اسلامی، مردم پيغمبرتان رسول­الله در شکم مادر بود پدرش از دنيا رفت يتيم به دنيا آمد، شش ساله مادر رفت هشت ساله بود عبدالمطلب رفت، شد خاتم الانبياء:

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت، به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد

خدا می­فرمايد سپردم اين بچه را به تو مسئوليتش را هم از تو می­خواهم کوتاهی­های تو را قيامت بايد مجازات پس بدهی، تا آن حدی که کوتاهی کردی رفتی کنار ما می­آييم کنار، گفتم خانم نگران نباش اين بچه آفريدگاری دارد که ملياردها برابر او را دوست می­دارد فعلاً سپرده­ دست تو ما يک وقتی مغرور نشويم خودستا نشويم خودستايي نکنيم يا خودمان را تبرئه نکنيم آقا اين کار ديگر درست بود اين خلافی که کردم حقش بود اين بايد انجام می­شد اين رفتارها رفتارهای خوبی نيست اين يک، حضرت يوسف هم خودش را تبرئه نکرد تازه يوسف پاک از امتحان آمد بيرون بازهم حضرت يوسف کمال اين پيغمبر الهی را ببينيد فرمود: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي»[14]گفت نفسم را تبرئه نمی­کنم در اين نفس­ما تمايل به جنس مخالف تمايل به گناه هست چيزی که من را مديريت کرد و نجات داد خدا بود يوسف نگفت من، يوسف نگفت من پاک هستم من اسوه پاکان هستم از من بياموزيد مردم هرکاری خوبی می­کنيد بگوييد خدا، کارهاي خوب­تان را بگذاريد پای حساب خدا و همين طور هم هست، دست کسی را می­گيريد زبان خيری می­گذاريد همه از اوست همه از اوست، اين جريان را يک وقتی من در يکی از جلسات گفتم حالا اشارتاً عرض کنم ببينيد توفيقات­تان کار شما نيست همه­مان اولياء اين را می­گويند انبياء اين را می­گويند ما که ديگر جای خود دارم از مراجع بگير بيا پايين صالحين عرفا مؤمنين مؤمنات مردم همه­تان لطف خدا شامل حالتان شده يقيناً اگر لطف خدا نبود مروز اين­جا نبوديد همان که لقمان گفت پسرم خدا رهايت کند سقوط کردی، موفق هستی رحمت خدا شامل حالت است اين را يک وقت در يکی از جلسات عرض کردم چون آموزندگی دارد عرض می­کنم خدا رحمت کند آيت­الله العظمی خويي را در حالات ايشان می­نويسند يک وقت يکی از علماء آمد به ايشان گفت آقا شما اين جامعيت علمی­تان را از کجا به دست آورديد؟ در فقه، در تفسير در رجال در اصول در کلام صاحب نظر هستيد، اين جامعيت ذوی الفنونی­تان را از کجا به دست آورديد گرچه عرض کنم اين­ها همه­اش نتيجه­ بندگی است، همين آيت­الله العظمی خويي اعلی­الله مقامه ايشان نقل می­کند زمان طلبگی­ام در نجف طلبه جوانی بودم شب­ها اتاق فوقانی منزل چراغ نفتی بود روشن می­کردم تا سحر مطالعه می­کردم پدرم شب­ها بلند می­شد برای نماز شب می­رفت در حياط وضوء بگيرد می­ديد يک نوری از آن اتاق بالای که من درش هستم می­آيد صدا می­زد سيدابوالقاسم يک مقداری استراحت کن، گفت متوجه هستم پدرم فهميده ما بيدار هستيم، می­گفت يک مقدار فتيله اين چراغ را می­کشيدم پايين که پدر احساس کند ما خوابيديم آرامش پيدا کند وضوء می­گرفت می­رفت داخل دوباره چراغ را می­زدم بالا مطالعه می­کردم اين جوری می­شوند آيت­الله العظمی با اين جديت با اين مجاهدت، از ايشان سؤال شد آقا رمز اين جامعيت عظمت علمی­تان از کجاست؟ ايشان فرموده بود من يک جريانی از حضرت ابراهيم می­گويم تا بفهميد از کجاست؟ فرموده بود حضرت ابراهيم يک وقت به خدا عرض کرد خدايا زنبور عسل چگونه عسل توليد می­کند؟ ابراهيم سؤال کردم جبرئيل نازل شد جناب ابراهيم خدا می­فرمايد کف دستت را باز کن کفت دست را باز کرد يک زنبور عسلی آمد دو سه دور دور دست حضرت ابراهيم چرخيد ويزويز کرد و رفت بعد خطاب شد ابراهيم دستت را برگردان ابراهيم دست را برگردان ديد يک قطره­ای عسل پشت دستش است، اين را آيت­الله العظمی خويي نقل می­کند برای آن عالم، ابراهيم عرض کرد خدايا ما يک سؤال داشتيم شد دوتا، ما در توليد عسل سؤال داشتيم در اين نحوه قرار گرفتن عسل هم سؤال ايجاد شد گفت اين زنبور کف دست ما داشت ويزويز می­کرد پشت دست­ما عسل قرار گرفت اين هم سؤال دوم ما، جبرئيل خطاب کرد به حضرت ابراهيم ابراهيم خدا می­فرمايد زنبور عسل کارش ويزويز کردن است توليد عسل کار ماست آيت­الله العظمی خويي فرمود ما ويزويز می­کنيم تأثير قلم و بيان کار اوست مردم همه­مان ويزويز می­کنيم آقای مدير آقای مسئول آقای تاجر خانم متدينه يک وقت نگوي من، داری ويزويز می­کنی:

اين همه آوازه­ها از شه بود، گرچه از حلقوم عبدالله بود

از کجا اين­ها را به دست آوردم اين­ها لطف خداست به يک آقايي گفتم آقا واجبات مالی­ات را بپرداز گفت پول زحمت کشی است گفتم پول زحمت کشی است؟ تو کردی؟ تو به دست آوری؟ تو رهايت کنند با يک سکته می­شوی پوشکی، نيست اين جوری؟ نديديد: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي»[15].

نکته لطيف ديگری که در اين سخن حضرت يوسف خدا بيان می­فرمايد انسان­های به کمال رسيده تربيت شده اين­ها خودشان را کامل نمی­دانند، يعنی غرور ندارند يوسف است پيغمبر خداست می­فرمايد: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏»[16]خود ر تبرئه نمی­کند پاک است ولی خود هيچگاه خود را کامل ذکر نمی­کند می­فرمايد لطف الهی به داد ما رسيده اين هم يک نکته ديگر که آقايون گرچه خوب هستی گرچه مؤثر هستی ولی يک وقتی احساس برتری احساس خودمحوری به ما دست ندهد اين­که امام رضا فرمود مؤمن هرکه را می­بيند می­گويد از من بهتر است اين جور باشيم اين­که اميرالمؤمنين می­فرمايد به هرکه رسيدی بگو التماس دعا اين جور بايد عمل کرد.

مطلب ديگری که عرض کنم حضرت يوسف فرمود: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ‏»[17]خيلی امر به بدی می­کند از اين خطر هوای نفس مردم غافل نشويد اين خطر خطر جدی است روز گذشته عرض کردم مديريت کردی می­شويد: اعلی من الملک، غفلت کرديد می­شويم «ادنی من البهاء»، در کلام اميرالمؤمنين، خب انبياء هم دارای غرايض بودند بعضی­ها ديديد می­خواهند کوتاهی کنند در وظايف­شان می­گويد آقا ما که مثل پيغمبرها نيستيم ما کجا يوسف کجا؟ ما کجا و اميرالمؤمنين کجا؟ يعنی اميرالمؤمنين دارای نفس نبود؟ علی­عليه­السلام دارای هوای نفس نبود؟ چرا ولی مديريت کرده حضرت آقا وقتی که عمر ابن عبدود آن لحظات آخر آب­دهان انداخت در صورت حضرت امام عمر ابن عبدود که مجروح رو زمين افتاده بود رهايش کرد بلند شد حضرت دور ميدان جنگ به قدم زدن مسلمان­ها می­گفتند يا علی بکوش او را کفار حيرت زده چرا علی فرصت داد؟ آقا يکی دو دور دور ميدان قدم زدن بعد عمر را به درک واصل کردند بعد که از حضرت سؤال شد آقا فرمود آب دهان رو صورت من يک لحظه نفس من گفت سرعت ببخش در کشتنش ديدم ديگر اينجا کار برای خدا نيست ما می­خواهيم برای خدا اين کافر را از بين ببريم نه برای هوای نفس بلند شدم قدم زدم تا آرامش ايجاد بشود خالصاً لله اين کار را بکنم بلی علی ابن ابی طالب هم هوای نفس دارد اما مديريت کرده انبياء هم هوای نفس دارند من اين را يک نوع ناسپاسی يا حق زحمات انبياء و اولياء را ناديده گرفتن می­دانم به بعضی­ها می­گوييد که آقا اهل­­البيت اين طور بودند انبياء اين طور می­گويد آقا آن­ها تافته جدا بافته­اند، يعنی آن­ها جبراً اين جوری بودند يعنی علی ابن ابی طالب هوای نفس نداشت جبراً بايد خوب بود اين حق را داريم ضايع می­کنيم انبياء و اولياء الهی هم غرايز انسانی در اين­ها بود اما مديريت می­کردند اين غرايز را، خب اين نفس درونی انسان­ها سرکشی می­کند اماره به بدی است اما نکته­ای که هست همين که آيت­الله العظمی خويي هم عرض کردند فرمود ما ويزويز می­کنيم تأثير کلام قلم سواد بيان همه­اش کار اوست عزيزان يوسف در اين آيه شريفه می­فرمايد: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي‏»[18]اگر خدا به دادم برسد: «إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَحيم‏»[19]اين­جا دوتا ربّی حضرت يوسف به کار برده يعنی همه­اش خداست خدا به داد می­رسد خدا می­بخشد خدا رحمت و مغفرتش شامل قرار می­دهد پس حضرت يوسف اشاره می­کند که ما هم تحت تربيت خدا هستيم با خدا بوديم خدا با شماست: «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ‏»[20]«فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُمْ‏»[21]ياد کنيد يادتان می­کنيم.

يک نکته پايانی هم بگويم علی رغم همه اين شيطنت­ها تسويلات شيطانی مفاسدی که ما را تهديد می­کند مردم مأيوس نشويد خدا هم غفور است و هم رحيم، هم می­بخشد هم مورد رحمت قرار می­دهد با خدا وصل شديد خدا دستگيری می­کند اين سخن امام صادق را هم تکميل عرايضم و جمع­بندی کنم سخن امروز را روايت در جلد سوم اصول کافی است آقا امام صادق می­فرمايد: «إِذَا فَرَغْتَ مِنْ صَلَاتِكَ»[22]وقتی از نمازتان فارغ می­شويد نماز صحبت را که سلام دادی، نماز ظهر، نماز عصر، مغرب و عشاء امام می­فرمايد اين دو سه جمله را به خدا بگوييد: «أَسْأَلُكَ أَنْ تَعْصِمَنِي مِنْ مَعَاصِيكَ»[23]بگو خدايا حفظم کن از گناهان، بابا صدا بزن تا به دادت برسد يوسف خدا را صدا زد خدا کمک کرد، بارها من عرض کردم می­گويم صدا زدی جواب­تان ندادند؟ ما يادمان می­رود. يوسف در آن خلوت خطرناک زليخا که شرائط گناه به تمام معنی آماده بود يوسف گفت خدا کمکم کن، يک دفعه زليخا حرکتی کرد دستمالی انداخت روی چيزی يوسف سؤال کرد گفت اين چه بود؟ گفت اين بت آمون بود من دستمال انداختم گفت چرا دستمال رو اين بت انداختی گفت خجالت می­کشم جلو اين بت گناه کنم، يوسف فرمود تو از يک بتی دست ساخت بشر خجالت می­کشی ما از خدا خجالت نکشيم اين شد ياری خدا، گاهی اوقات خدا از آن چيزی که فکرش نمی­کنی به دادت می­رسد کفرآميز ترين شئ ممکن بت آمون در آن خلوت شد تذکر برای يوسف امام صادق فرمود از خدا بخواهيد: «أَسْأَلُكَ أَنْ تَعْصِمَنِي مِنْ مَعَاصِيكَ»[24]خدايا از تو می­خواهم، خود امام صادق اين را می­فرمودند امام معصوم است باز از خدا تقاضا می­کند خدايا حفظ کن ما را از گناهان: «وَ لَا تَكِلَنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً»[25]خدايا يک چشم بهم زدن ما را به خودمان رها مکن، يک چشم بهم زدن، بعد حضرت فرمود: «مَا أَحْيَيْتَنِي»[26] تا زنده هستم: «لَا أَقَلَّ مِنْ ذَلِكَ وَ لَا أَكْثَرَ»[27]خدايا تا زنده­ هستيم نه کمتر از يک چشم بهم­زدن نه بيشتر از يک چشم بهم­زدن ما را به خودمان رها نکن، حالا به آقا می­گويي آقا مراقبت باش به يک کسی گفتم آقا مراقب باش جوانی گناه نکنی گفت حاج­آقا به ما شک داري، عجب گفتم انگار خيلی به خودت مغرور هستی، من اول به بدی شيطان يقين دارم شيطان پايت ايستاده ولی اين غرور تو هم غرور بدی است. امام صادق به خدا عرض می­کند يک چشم بهم­زدن نه کمتر نه بيشتر ما را به خود رها مکن بعد حضرت فرمود: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمْتَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ»[28]اين نفس نفس سرکش به بدی­هاست مگر خدايا تو رحم کني تو دستگيری کني ای ارحم الراحمين.

صلّی الله عليک يا اباعبدالله امروز تا ظهر اين نامردمان کشته­های خودشان را دفن کردند اجساد نورانی و پاک شهداء و اولياء الهی را بر دشت کربلا رها کرده بودند ديروز عصر صحنه زشتی پامال کردن اين ابدان مطهر را زير سم اسب­ها به نمايش گذاشتند حالا ببينيد اسراء چه وضعی داشتند؟ بيش از يک صد بدن پاک و مطهر قطعه قطعه رو زمين کربلا رها شده دشمن سرگرم خاکسپاری اجساد خبيثه کشتگان خودشان است حضرت زينب پيغام فرستاد، فرمود به عمر سعد بگوييد يک مقدار بيل و کلنگ به ما بدهيد ما خودمان زن و بچه­ها می­رويم اين اجساد را دفن می­کنيم مسئوليت خاکسپاری اين­ها را بدهيد به ما، عمرسعد گفت دستور رسيده که اين بدن­ها بايد عريان زير سم اسب پامال شده بماند و دفن نشود دفن اين­ها ممنوع است، اين صحنه را هم مروز اسراء ديدند بعد از ظهر شد مرکب­های آوردند اين­ها را ديگر می­خواهند حرکت بدهند امروز بعد از ظهر از کربلا می­خواهند حرکت بدهند اين سربازهای نامحرم آمدند اين زن و بچه­های داغديده را سوار کنند حضرت زينب فرمود همه برويد کنار اين­ها محارم رسول­الله هستند اين حرم آل­­الله هستند برويد کنار ما خودمان اين­ها را سوار می­کنيم دوتا شيرزاده علی­زاده زينب و ام کلثوم آمدند متصدی کار شدند حالا حضرت زينب با آن بدن شلاق خورده آسيب ديده که ديشب امام سجاد می­فرمايد نماز شبش را عمه­ام نشسته خواند و وقتی گفتم عمه چرا نماز شب را امشب نشسته خواندی گفت عزيز برادر اين قدر اين بدن شلاق خورده تازيانه خورده که قدرت ايستاده نماز شب خواندن ديگر ندارم امروز چگونه زينب اين اسراء را سوار کرد با اين بدن مجروح با اين بدن دردآلود اين دوتا دختر اميرالمؤمنين يکی يکی زير اين بغل زن­های مصيبت ديده و دخترهای داغديده را گرفتند همه را سوار کردند نوبت رسيد به اين دو خواهر حضرت زينب فرمود خواهرم بيا تو هم سوار شو، زير بغل ام‌کلثوم را گرفت ام‌کلثوم را هم سوار کرد نوبت به زينب رسيد تک و تنها خدا رحمت کند آيت­الله شوشتری را می­فرمايد از مواقع اضطرار زينب يکی همين­جا بود امروز بعد از ظهر اين خانمی که هرجا پياده می­شد برادرهايش می­آمدند فرزندانش می­آمدند دورش را حلقه می­زدند با احترام پياده­اش می­کردند با احترام سوار می­کردند يک وقت زينب يک نگاهی کنار علقمه کرد يک نگاهی در دشت کربلا کرد يک نگاهی به بدن قطعه قطعه حسين کرد صدا زد: «اخی»[29] برادر: «أخي لو خيّرت بين الرّحيل و المقام عندك، لاخترت المقام عندك و لو أنّ‌ السّباع تأكل من لحمي»[30]، برادر اگر اختيار دست زينب بود کربلا را ترک نمی­کردم پيکرت را تنها نمی­گذاشتم اما چه کنم خواهرت را به اسارات می­برند آن‌قدر می­ماندم در اين صحری تا درندگان زينب را می­خوردند يعنی هراسی از جانم نداشتم برای بودن کنار تو ای وای:

ای همسفر زينب، رفتيم و خدا حافظ

ای تاج سر زينب، رفتيم خدا حافظ

برادر گر مانده تو را پيکر، در کرب و بلا بی­سر، ما با سر بی­معجر رفتيم و خدا حافظ

يک جمله بگويم عزيزمان به فيض برسانند چگونه بردند دختر اميرالمؤمنين را امروز از کربلا يک وقت يکی از نازدانه­های امام حسين از روی مرکب صدا زد بابا بابا برخيز برخيز دارند عمه­ام را با تازيانه، همه بگوييم غريب حسين.

 

[1] يوسف 53.

[2] نهج البلاغة (للصبحي صالح)  ص427.

[3] نهج البلاغة (للصبحي صالح)  ص427.

[4] يوسف 53.

[5] يوسف 53.

[6] هود 88.

[7] تفسير القمي ج‏2 ص164.

[8] تفسير القمي ج‏2 ص164.

[9] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ج‏1 ص65.

[10] يوسف 53.

[11] يوسف 53.

[12] يوسف 53.

[13] يوسف 53.

[14] يوسف 53.

[15] يوسف 53.

[16] يوسف 53.

[17] يوسف 53.

[18] يوسف 53.

[19] يوسف 53.

[20] محمد 7.

[21] بقره 152.

[22] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏3 ص346.

[23] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏3 ص346.

[24] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏3 ص346.

[25] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏3 ص346.

[26] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏3 ص346.

[27] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏3 ص346.

[28] الكافي (ط - الإسلامية) ج‏3 ص346.

[29] تاريخ امام حسين عليه السلام = موسوعه الامام الحسين عليه السلام ج10 ص736..

[30] تاريخ امام حسين عليه السلام = موسوعه الامام الحسين عليه السلام ج10 ص736..

نظرات (0)

هیچ نظری در اینجا وجود ندارد

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ارسال نظر بعنوان یک مهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری خود.
0 کاراکتر ها
پیوست ها (0 / 3)
مکان خود را به اشتراک بگذارید
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟
طراحی و پشتیبانی توسط گروه نرم افزاری رسانه